هدف خداوند از ابتلا و آزمودن بندگان چیست؟

در قرآن یکى از برنامه ‌ها و سنّت‌هاى خداوند آزمایش مردم بیان شده و ابزار آزمایش، تمام تلخى ‌ها و شیرینى ‌هاست. «ونبلوکم بالشرّ والخیر»(انبیاء، 35.)
حتى انبیا نیز مورد آزمایش قرار مى‌ گیرند. چنانکه خداوند بارها حضرت ابراهیم را با حوادث گوناگونى امتحان کرد. «و اذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات»(بقره، 124.)
امّا دلیل امتحان کردن خداوند، (همان گونه که قبلاً گفتیم) آگاه شدن خداوند بر چیزى نیست؛ بلکه همان گونه که حضرت على‌ علیه السلام مى‌فرماید: امتحان خداوند براى آن است که از انسان عملى سر بزند تا مستحق پاداش شود.
آرى، خداوند بدون امتحان مى‌داند که هرکس چه کاره است؛ ولى کیفر و پاداش براساس دانستن الهى نیست؛ بلکه بر اساس عمل انسان‌هاست؛ مثلاً ما مى‌دانیم که فلانى خیّاط یا نجّار است؛ ولى هرگز بر اساس دانستن، به او مزد نمى‌دهیم؛ بلکه باید براى ما کارى انجام دهد تا به او مزد بدهیم.
هرگاه خداوند ابراهیم را به چیزى امتحان مى‌ کرد. (مانند: طرد شدن از خانه ‌ى عمو، رها کردن کودک و فرزند در بیابان مکّه، پذیرفتن فرمان ذبح فرزند، آمادگى براى افتادن در آتش، تنها به بتخانه رفتن و شکستن همه بت‌ها و…) و او از عهده امتحان، پیروزمندانه و سربلند بیرون مى‌آمد، به مقام جدیدى مى‌رسید.
چنانکه در روایات مى‌خوانیم؛ حضرت ابراهیم اول عبداللّه شد، بعد نبىّ اللّه، سپس رسول ‌اللّه و سرانجام خلیل‌ اللّه و پس از گذراندن همه ‌ى امتحانات به مقام امامت و رهبرى نسل بشر در طول تاریخ رسید.
در داستان حضرت ابراهیم، اصولى از مدیریت به چشم مى‌ خورد، از جمله:
1. براى انتصاب و مسئولیت دادن، گزینش و آزمایش لازم است. «و اذا ابتلى ابراهیم»
2. امام و پیشوا شدن، لیاقت مى‌ خواهد که با پیروزى در امتحانات ثابت مى‌ شود. «و اذا ابتلى ابراهیم»
3. پست‌ها و مسئولیت‌ها باید تدریجاً و پس از موفقیت در هر مرحله، واگذار شود. «و اذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات»
4. برخى امور انتصابى است نه انتخابى. امامت مقام و منصبى الهى است که باید از طرف خدا به انسان واگذار شود نه با رأى مردم. «انّى جاعلک للناس اماما»
5 . امامت و رهبرى امّت، عهد الهى است و همیشه باید این عهد در میان خود مردم باشد. «انّى جاعلک للنّاس اماماً»
6. مهمترین شرایط پیشوایى و رهبرى، عدالت و حسن سابقه است و هرکس سابقه تجاوز، شرک و ظلمى داشته باشد، لایق رهبرى نیست. «لاینال عهدى الظالمین»( بقره، 124.)

چگونه دعا کنیم و از خدا چه بخواهیم؟

برخى از آداب دعا چنین است:

1. دعا، منطقى و بجا باشد. همین که حضرت ابراهیم به مقام امامت رسید از خدا درخواست کرد که نسل او در طول تاریخ امام باشند، «و من ذرّیتى» خداوند به او پاسخ فرمود: این دعا مستجاب نمى‌شود؛ زیرا این مقام عهدالهى است و به هرکسى داده نمى‌شود. «لاینال عهدى الظالمین»( بقره، 124.)

2. دعا، مخالف سنت‌هاى الهى نباشد. حضرت ابراهیم از خدا خواست که فقط به مؤمنان رزق دهد، «و ارزق أهله من الثمرات مَن آمن منهم»( بقره، 126.) خداوند پاسخ فرمود: در نعمت‌هاى مادّى تنگ نظر نباش، سنّت الهى بر آن است که به همه‌ى مردم (اعم از مؤمن و کافر) رزق بدهد. «فمَن کَفَر فاُمتِّعه»

3. دعا حکیمانه باشد. حضرت ابراهیم از خدا خواست که بعد از او پیامبرى به مردم بدهد که ابتدا مسئول آموزش و سپس مسئول پرورش مردم باشد، «یعلّمهم و یزکّیهم» در این مورد خداوند فرمود: دعاى تو مستجاب مى‌شود؛ ولى نه آن طورى که تو درخواست کردى؛ بلکه تزکیه مقدّم بر تعلیم است. «یزکّیهم و یعلّمهم»( بقره، 129.)

4. با احترام و از روى نیاز باشد. «و ادعوه خوفاً و طمعاً»(اعراف، 56.)

5. خالصانه باشد.

6. با تضرّع و ابتهال باشد.

7. با حسن ظن و خوش باورى باشد.

8. با دعاى به دیگران باشد.

9. با تجلیل از خدا باشد.

10. با یادآورى نعمت‌هاى الهى باشد.

11. با صلوات بر محمدّ و آل محمّد باشد.

12. شروع با بسم اللّه و همراه نام خدا باشد.

13. با اقرار به تقصیر و کوتاهى‌ها باشد.

14. با استغفار و توبه باشد.

15. همراه با آمین گفتن دیگران باشد.

عبادت چیست؟

بعضى عبادت را تنها در نماز و ذکر و دعا مى ‌دانند و بعضى در شعر خود مى‌ گویند: «عبادت به جر خدمت خلق نیست» در این دو تفکر افراط و تفریط است.
نمونه افراط و تفریط در همه جا و همیشه بوده است. یکى از بیستون نام مى‌ برد و یکى از چهل ستون یکى در شناخت امام غلو مى‌کند و یکى امام را یک فرد عادى مى‌ داند. یکى از وظایف انبیا جلوگیرى از انواع افراط و تفریط است. در اسلام عبادت به هر کارى که رنگ الهى داشته و براى خدا باشد، گفته مى‌ شود، گرچه بنّایى و کارگرى باشد. چنانکه حضرت ابراهیم و اسماعیل پس از آنکه بنّایى کردند و پایه‌ هاى کعبه را بالا بردند، از خدا خواستند که کارگرى آنها را قبول کند. «و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ربّنا تقبّل منّا»( بقره، 127.)
آرى، در دید ما نماز و روزه عبادت است، امّا از دیدگاه قرآن، کارگرى ساختمانى هم که براى خدا باشد، عبادت است.

چگونه و به چه شیوه‌اى عبادت کنیم؟

براى این‌که عبادت ما از انواع خرافات و انحرافات دور باشد، باید در شیوه آن فقط از طریق وحى استفاده کنیم. چنانکه حضرت ابراهیم از خداوند خواست تا راه و روش پرستش را به ما نشان دهد. «و أرنا مناسکنا»(بقره، 128.)
راستى اگر هر انسانى به سمت ‌و سویى و در لباسى و با لهجه ‌اى از پیش خود شکل و قالبى براى عبادت بسازد و سلیقه‌ ها و تخیّلات و خرافات و آداب و رسوم غلط و نیازها و تهدیدها و تطمیع‌ ها و آرزوهاى خود را در آن جاسازى کند، هرج و مرجى رخ مى‌دهد که قابل کنترل نیست و ماجراى برخورد موسى با شبانى که براى خود خدا را انسانى محتاج ترسیم مى‌کرد، تکرار مى ‌شود. بگذریم که در خود داستان تردید است؛ زیرا اگر هرکس هرچه مى‌ خواهد بگوید و پیامبران مردم را به حال خود رها کنند با بعثت و فلسفه وجودى انبیا سازگار نیست. انبیا آمدند تا جلو سخنان و افکار ناروا را بگیرند و ما نباید بخاطر دلسوزى به یک چوپان بعثت موسى را لغو و بیهوده نشان دهیم.
در روایات مى‌خوانیم که امام به کسى که از پیش خود عبارتى را به دعا اضافه کرده بود و مى‌گفت: «یا مقلّب القلوب و الابصار» انتقاد کرد و فرمود: دعاى صحیح و آنچه بیان کرده‌ایم این دعاست: «یا مقلّب القلوب»، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد و نباید در آن تصرّف کنید.
چنانکه در اول سوره‌ ى حجرات به تمام مؤمنان سفارش شده که در هیچ کارى بر خدا و رسولش تقدّم و پیشى نگیرند. «لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله

رنگ خدا چیست و چه ارزشى دارد؟

انسان در زندگى خود باید رنگى را بپذیرد؛ رنگ سلیقه، قبیله، نژاد، محیط، اقتصاد، حکومت و… امّا همه رنگ‌ ها به مرور زمان پاک مى‌شوند؛ ولى رنگ خدا مى‌ ماند، چون همه فنا پذیرند جز خداوند. «کلّ شى‌ء هالک الاّ وجهه»( قصص، 88.)
در میان تمام ساختمان‌ها و در تمام کشورها، ساختمان‌ هاى مذهبى ماندگارترند؛ چون به نوعى رنگ خدا دارند.
در میان شخصیت‌ ها، نام انبیا ماندگارتر است، چون رنگ الهى داشتند.
در میان بیابان‌ها، صحراى سینا و عرفات.
در میان کوهها، کوه حرا و طور.
در میان آبها، آب فرات و زمزم.
در میان نامگذارى‌ها، نام‌هایى که جنبه مذهبى دارد.
در میان اعیاد، عیدهایى که به مذهب گره خورده‌است.
در میان کتاب‌ها، کتب آسمانى ماندگارترند.
آرى، بهترین رنگ، رنگ خدایى است. «صبغه اللّه و من أحسن من اللّه صبغه»( بقره، 138.) زیرا:
1. رنگ الهى همرنگ با فطرت و عقل سلیم و منطق است.
2. خریدار و مشترى این رنگ، خداوند است.
3. بهاى آن بهشت نامتناهى است.
4. از هرکس و در هر زمانى و هر موقعیتى که باشد خریدارى مى‌ شود.
5. چیزى که رنگ الهى داشته باشد، خریدار دارد گرچه کم باشد. «فمَن یعمل مثقال ذرّه»
6. چیزى که رنگ الهى داشته باشد، اگر در آن عیبى باشد، خریدار اصلاحش مى‌کند. «و اصلح بالهم»(محمد، 2)
چنانکه در دعا مى‌خوانیم که بعد از نماز بگویید: خدایا! این نماز من بود، اگر در رکوع و سجودش خلل و نقصى است آن را اغماض کن و نادیده بگیر.
7. رنگ الهى، امدادهاى الهى و رهنمودهاى الهى را به دنبال دارد. «و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا»(عنکبوت، 69.)
8. رنگ الهى هیچ وقت دچار بى‌رونقى و کساد نمى‌شود، چون مشترى خداست وهمه‌جا حاضر است

قرآن درباره‌ ى آداب و رسوم نیاکان و میراث فرهنگى چه نظرى دارد؟

مبناى قرآن عقل و وحى است؛ هر آداب و رسومى که با این دو تطبیق کند قابل قبول است؛ حتى به پیامبر اسلام مى‌ فرماید: از پیامبران قبلى یاد بگیر. «فبهداهم اقتده»(انعام، 90.)
حضرت على‌ علیه السلام به مالک اشتر مى ‌فرماید: سنّت‌هاى خوب نیاکان را از بین مبر.
بسیارى از اعمال حج، سنّت‌هایى است که حضرت ابراهیم پایه گذارى کرده است.
یکى از مانورهاى قرآن این است که مى‌ گوید: نام و نشان پیامبر اسلام در تورات و انجیل آمده است. «یجدونه مکتوبا فى التوراه و الانجیل»
آثار باستانى که سبب عبرت است باید حفظ شود. قرآن بارها فرمان سیر و گردش در زمین را داده است. «سیروا فى الارض»
امّا اگر آداب و رسوم و عقاید و میراث فرهنگى پیشینیان، مطابق وحى یا برخاسته از عقل نبود، نباید به آن تکیه کرد.
قرآن از فخرفروشى و افتخار به آثار برجاى مانده بى‌ارزش نیاکان انتقاد کرده است. «الهاکم التکاثر حتّى زُرتم المَقابر»(تکاثر، 1 و 2.) سوره تکاثر در انتقاد از قبیله‌اى است که براى بالا بردن آمار جمعیت خود به قبرستان رفتند و به مرده شمارى پرداختند.
حضرت على‌علیه السلام مى‌فرماید: «الشرف بالهمم العالیه لا بالرّمم البالیه» بزرگى به همّت‌هاى عالى است، نه به استخوان‌هاى پوسیده.
پیامبر به بستگان خود مى‌ فرمود: مبادا مردم براى آخرت خود کار و تلاش کنند و شما تنها به عناوین و القاب خود دل خوش کنید.
قرآن درباره‌ ى نیاکان مى ‌فرماید: «تلک امّه قد خَلَت لها ما کسبتْ و لکم ما کسبتُم» آنها گروهى بودند که از بین رفته و درگذشته ‌اند، دستاورد آنها مربوط به خودشان و دستاورد شما نیز مربوط به خودتان است و شما از کار و عملکرد آنها بازخواست نخواهید شد. «و لاتسئلون عمّا کانوا یعملون»(بقره، 134.)

چرا خداوند مخالفان انبیا را سفیه خوانده است؟

در نگاه گروهى، عاقل کسى است که بتواند براى خود مال و مقام و… کسب کند و یا با زد و بند با این و آن مشکلات خود را حل کند؛ ولى قرآن و روایات، عاقل را کسى مى‌دانند که حق و باطل را خوب بشناسد و طرفدار حق و مخالف باطل باشد. در انتخاب معبود، شغل، دوست، کار و علم و سلیقه چیزى را بپذیرد که سعادت ابدى و رضاى الهى را کسب کند. قرآن به کسى که از آئین ابراهیم روى بگرداند، لقب سفیه داده است. «و مَن یرغب عن ملّه ابراهیم الاّ من سفه نفسه»(بقره، 130.)
ابراهیمى که در استدلال کافر را مبهوت مى‌کند. «فبُهِتَ الّذى کَفَر»(بقره، 258.)
ابراهیمى که در شجاعت یک تنه همه‌ ى بت‌ها را مى ‌شکند. «فَجَعلَهم جُذاذاً»(انبیاء، 58.)
ابراهیمى که از روى سخاوت، گوساله چاقى را براى مهمانان کباب مى‌کند. «بعجل حنیذ»( هود، 69.)
ابراهیمى که در تسلیم هم دل از زن و بچه مى‌کند و آنها را در بیابان بى آب و گیاه مکّه و در کنار کعبه براى اقامه‌ ى نماز مى‌ گذارد و مى‌ رود.(ابراهیم، 37.)
ابراهیمى که به فرمان خدا فرزندش را به قربانگاه مى ‌برد.(صافّات، 102 و 103.)
ابراهیمى که در مردم ‌دارى از خداوند مرکز أمنى براى آنان مى‌ خواهد. «ربّ اجعل هذا بلداً آمِنا»( بقره، 126.)
ابراهیمى که براى هدایت و راهنمایى و راحتى و سعادت مردم، از خداوند رهبرى معصوم، «ربّنا وابعث فیهم رسولاً»(بقره، 129.) و رزق فراوان «و ارزق اهله من الثمرات…»(بقره، 126.) و توفیق اسلام و تسلیم فرمان خداوند بودن را خواهان است. «فلاتَموتُنّ الاّ و أنتم مُسلِمون»(بقره، 132.)
کدام انسان عاقل و دارى فطرت زنده‌اى است که این همه کمالات و ایثار و دلسوزى و جامع ‌نگرى و تسلیم مقدرات الهى را ببیند؛ ولى باز هم به سراغ رهبران غیر الهى برود.
آرى، قرآن به کسانى که این همه ارزش‌ها را نادیده گرفته و به دنبال هوس هاى خود و دیگران مى‌روند، سفیه گفته است. قرآن کسانى که مؤمنان را سفیه مى‌ شمرند و مورد مسخره قرار مى‌ دهند سفیه شمرده و مى‌فرماید: «الا انّهم هم السفهاء»

آیا عاقبت هرکس به دست اوست؟

از سفارشى که حضرت ابراهیم به نسل خود مى‌ کند و مى ‌فرماید: «فلا تموتُنّ الا و أنتم مسلمون»( بقره، 132.) جز در حال تسلیم و فرمانبردارى نمیرید، معلوم مى‌ شود انسان مى‌تواند از طریق عقیده همراه با استدلال، عمل درست، دورى از گناه و افراد فاسد، دعا و تضرّع عاقبت به خیر شود. همان گونه که قرآن وعده داده است، «و العاقبه للتقوى»(طه، 132.)، «و العاقبه للمتقین»(اعراف، 128.) و نیز مى‌فرماید عاقبت کسانى که عمل زشت انجام دادند تکذیب آیات الهى است. «ثم کان عاقبه الذین اساور السوى ان کذبوا بایات الله»(روم، 10.)
حضرت على‌ علیه السلام در چند مورد از پیامبرصلى الله علیه وآله پرسید: آیا من در آخر عمر، عاقبت به خیر هستم؟ پیامبرصلى الله علیه وآله پاسخ مثبت داد.
لقمه‌ى حرام انسان را فاسق و ادامه‌ى فسق انسان را به کفر و بد عاقبتى مى‌ کشاند. چنانکه قرآن در آغاز سوره ‌ى مطفّفین به کم فروشان هشدار مى‌ دهد، «ویل یومئذ للمطفّفین» در آیات بعد سخن از فجّار است، «انّ کتاب الفجّار لفى سجّین» و سپس سخن از کفّار و کسانى است که همه چیز را تکذیب مى‌ کنند. «ویل یومئذ للمکذّبین» عاقبت گنهکاران، تکذیب آیات الهى است و سرانجامشان عذاب.

آیا تعصّب و انحصارطلبى همه جا منفى است؟

اگر بناى تعصّب و انحصارطلبى منطق باشد، بجا خواهد بود؛ چون اولین انحصار طلب، خداوند است؛زیرا مى‌ فرماید: «انّنى أنا اللّه لا اله الاّ أنا»
دومین انحصار طلب، قرآن است که تنها دین مورد قبول را اسلام مى‌ داند و مى‌فرماید: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه»(آل عمران، 85.)
به ما دستور داده‌ اند در اختلافات و نزاعها فقط به اولیاى خدا مراجعه کنیم نه به طاغوت‌ها و ستمگران.
نماز فقط به سمت قبله قبول است، نه جهات دیگر.
کوتاه سخن آنکه اگر سخن و راهى حق است، باید بر آن مقاومت و اصرار ورزید و از غیر آن پرهیز کرد، امّا اگر سرچشمه ‌اش تعصّب، کشور، اقلیم، لهجه، نژاد، قبیله، منطقه، شغل، لباس و یا هر چیز دیگرى باشد، تعصّب منفى و ممنوع است. چنانکه در قرآن مى‌ خوانیم که یهودیان به قدرى متعصّب بودند که فقط خود را محبوب خدا مى‌ دانستند و مى‌ گفتند: هرکس مى‌خواهد هدایت شود یا باید یهودى باشد یا مسیحى. «کونوا هوداً او نصارى تهتدوا»(بقره، 135.)
امّا قرآن با کمال صراحت مى‌فرماید: هدایت تنها هدایت از طرف خداست و کارى به نژاد خاصى ندارد. «قل انّ هُدىَ اللّه هو الهُدى»( بقره، 120.) و رنگ الهى داشتن مهم است و کارى به نژاد ندارد. «صبغه اللّه»(بقره، 138.)
اساس این تعصّبات، موهوماتى بود که یهود به آن پایبند بود و خود را فرزندان و دوستان خدا مى‌دانستند. «نحن أبناء اللّه و أحبّائه»( مائده، 18.)
به هرحال آنجا که شرع و عقل و منطق حاکم است، پافشارى و پاى‌بندى لازم است و سازشکارى جایز نیست و قرآن بارها به پیامبر دستور مى‌دهد که ذرّه‌اى از موضع خود کوتاه نیاید؛ زیرا که سازش آرزوى مخالفان است. «ودّوا لو تدهن فیدهنون»(قلم، 9) و مى‌فرماید: پیشنهاد سازش را با قاطعیت رد کن و به آنها بگو: دینتان براى خودتان و دین من نیز براى خودم. «لکم دینکم و لى دین»(کافرون، 6.)

آیا هر سوگندى لازم الاجراست؟

هرگز. به این ماجرا توجه کنید: بین داماد و دختر یکى از یاران پیامبرصلى الله علیه وآله به نام عبدالله رواحه، اختلافى پیش آمد و او سوگند یاد کرده بود که دخالت نکند و آشتى ندهد. آیه نازل شد که سوگند را وسیله‌ ى فرار از مسئولیت‌ها و مانع نیکى‌ ها و تقوا و اصلاحات قرار ندهید: «و لاتَجعَلوا اللّه عُرضَهً لاَیمانِکم أن تَبرّوا و تَتّقوا و تُصلحوا بین النّاس» نام خدا را همه جا خرج نکنید، براى سوگند حریم بگذارید، سوگند را مانع کار خیر قرار ندهید. این‌گونه سوگندها تکلیف آور و لازم الاجرا نیست. عبارت «لاتجعلوا اللّه عُرضه» به معناى آن است که خدا را در معرض هر کارى قرار ندهید.
این که انسان به هر مناسبتى به خدا سوگند بخورد، نوعى سبک کردن و بى‌ادبى و جرأت نابجاست مثلاً: اگر سوگند یاد کردى که به فلانى کتک بزنى یا به همسر خود بى‌احترامى کنى یا مال دیگرى را توقیف کنى یا از تحصیل و کار و عبادت و خدمت و کمک و وام دادن و واسطه شدن و امثال آن دست بردارى، در تمام این موارد، سوگند ارزشى ندارد.
افرادى هستند که به خاطر یک شکست و یک اتفاق، براى خود جریان مى‌ سازند؛ مثلاً قرض الحسنه ‌اى داده و بدهکار طفره رفته و دیر پرداخت کرده، سوگند یاد مى‌ کند یا تصمیم مى‌گیرد که به هیچ‌کس وام ندهد. به مسجد رفته و کفش او گم شده، از شرکت در جماعت دست برمى ‌دارد. معلمش بداخلاقى کرده، ترک تحصیل مى‌کند.
سوگندهاى بى ارزش‌
یکى از سوگندهاى بى‌ ارزش این بود که در جاهلیت بعضى مردان براى در تنگنا قرار دادن همسران خود، سوگند یاد مى‌ کردند که با آنان همبستر نشده و آمیزش نکنند!(این کار را «ایلاء» مى ‌نامند که در آیه 226 سوره بقره آمده است.) در واقع براى کار بد خود از مقدس‌ترین نام استفاده مى‌کردند.
سوگندهایى که براساس بى‌توجهى و بدون فکر و اراده و در با عصبانیت و پرحرفى و عجله یا به اشتباه از انسان سر مى‌زند، ارزش حقوقى ندارد. «لایؤاخذکم اللّه باللّغو فى أیمانکم»(بقره، 225.)
بنابراین، ارزش تنها مربوط به سوگندهایى است که:
الف) در حال عادى باشد.
ب) به نام مقدس خدا باشد.
ج) براى کار مفید و سودمندى باشد.
تعهد و انجام این‌گونه سوگندها واجب و شکستن آن حرام و سبب پرداخت جریمه (کفاره) است.
; « 51263 »l
پرسش: جریمه ‌ى سوگند چیست؟
پاسخ: با توجه به آیه‌ى 89 سوره‌ى مائده باید یکى از موارد زیر را عمل کند: یا شکم ده فقیر را از غذاهاى متعارف، سیر کند. «اطعام عشره مساکین من أوسط ما تطعمون»
یا ده فقیر را لباس بپوشاند. «أو کسوتهم»
یا یک برده را آزاد کند. «او تحریر رقبه»
و اگر قدرت هیچ‌یک را ندارد، سه روز روزه بگیرد. «فمن لم یَجد فصیام ثلاثه ایّام

ریشه ‌ى مفاسد اخلاقى کدام است؟

شاید بتوان گفت: ریشه ‌ى تمام مفاسد، غفلت است. انسان اگر غافل نباشد، از هر خلافى دست برمى ‌دارد.
غفلت از خداوند. «نسوا اللّه»( توبه، 67.)
غفلت از قیامت. «نسوا یوم الحساب»(ص، 26)
غفلت از محرومان. «و لم نطعم المسکین»(مدّثر، 44)
غفلت از مسئولیت ‌ها. «مالکم لاتقاتلون فى سبیل اللّه و المستضعفین»(نساء، 75.)
غفلت از دشمن و توطئه‌ هاى او.
غفلت از تاریخ و عبرت‌ هاى آن.
غفلت از سنّت‌هاى الهى.
غفلت از وعده ‌ها و وعیدها.
غفلت از رازقیّت خداوند.
غفلت از این‌که عزّت(نساء، 139.) و قوّت(بقره، 165.) همه از اوست.
غفلت از این‌که دنیا و آنچه در اوست کوچک و بى ‌ارزش و عارضى و غنچه ‌اى بیش نیست. «زهره الحیاه الدنیا»(طه، 131.)
بى جهت نیست که قرآن غافلان را از چهارپا منحرف‌تر مى‌داند. «أولئک کالانعام بل هم أضلّ أولئک هم الغافلون»(اعراف، 179.)
اسلام براى غفلت زدایى برنامه‌ هایى دارد، از جمله: 1. نماز، «اقم الصلاه» 2. قرآن «نحن نزلنا الذکر» 3. دعا، 4. دورى از افراد غافل «لاتطع من اغفل قلبه عن ذکرنا» 5. توجه به تاریخ.

دلیل مدت نگه داشتن زنان بعد از طلاق و به اصطلاح، فلسفه ‌ى عِدّه چیست؟

مهلت سه بار پاک شدن که در آیه ‌ى «و المطلّقات یتربّصن بأنفسهن ثلاثه قروء»(بقره، 228.) آمده و سپس جواز ازدواج، به خاطر حفظ حقوق خانواده است؛ زیرا این زمان هم فرصتى براى فکر کردن وبازگشت به زندگى اولیه پیدا مى‌شود و هیجان‌ها فروکش مى‌ کند و دلسوزان براى اصلاح و آشتى دادن قیام مى‌کنند و هم مشخص مى ‌شود که زن باردار نیست و اگر تصمیم بر ازدواج دیگرى گرفت، نسل شوهر بعدى با شوهر قبلى اشتباه نمى ‌شود.

آیا بشر مى ‌تواند با دست‌نوشته‌ ها و قوانین خودش، اختلافات را حل کند؟

تاکنون که موفق نشده است؛ زیرا در مرکزى که براى عدالت و حقوق بشر تشکیل شده، بزرگ‌ترین تبعیض (حقِ وِتو) موجود است. تنها قانونى که از تحریف و خطا و خواسته ‌هاى شخصى و حزبى و قومى و نژادى و هوسهاى فردى و اجتماعى دور باشد مى‌تواند به اختلافات پایان دهد.
معمولاً قانون‌ هاى بشرى انذار دارد؛ ولى بشارت ندارند. جریمه و کیفر هست؛ ولى تشویق نیست.
دست‌نوشته ‌ها و قانون‌ هاى بشرى از غیب و آینده و حتى از گذشته، هیچ خبر درستى ندارد.
قانون‌ هاى بشرى، از فکر و علم محدود بشر برخاسته و محدود نمى‌تواند براى روح بى‌ نهایت طلبِ برنامه ‌ریزى کند.
هر پشیمانى از طرف انسان، نشانه نقص علم و عقل اوست.
قانون‌هاى بشرى، قداست ندارد.
قانون‌هاى بشرى، جامعیّت ندارد.
در قانون‌هاى بشرى، تضادّ و تعارض موج مى‌زند؛ ولى تمام انبیا یک راه و یک هدف و یک حکم دارند. «فبعث اللّه النبیّین… لِیَحکُمَ بین النّاس»(بقره، 213.) و نفرمود: «لیحکموا» چنانکه مى‌ فرماید: «لانفرّق بین أحدٍ من رُسُله»( بقره، 285.) آرى انبیا متعددند؛ ولى حکم و داورى آنان یکى است.

مقدار مالى که شوهر باید در مراحل مختلف طلاق به همسرش بپردازد، چه مقدار است؟

قرآن در مورد مردانى که زنان خود را قبل از آمیزش یا تعیین مهر، طلاق مى‌دهند، مى‌فرماید: آنان را با هدیه‌ اى بهره ‌مند سازید.
آرى، چون طلاق، حتى قبل از عروسى یک نوع فشار روحى و شکست براى زن محسوب مى‌شود، باید این تلخى را با هدیه‌ اى مناسب شیرین کرد.
سپس قرآن مى‌فرماید: «عَلَى المُوسِعِ قَدَرُه و علَى المُقتر قَدَره»(بقره، 236.) آن کس که توانایى دارد، به اندازه توانش و آن‌کس که دست تنگ است، به اندازه توانش.
علاوه بر این‌که مى ‌فرماید: در هدیه دادن باید مسائل عرفى و اجتماعى را مراعات کرد. «متاعاً بالمعروف»
ضمناً این هدیه، نه باج است و نه صدقه؛ بلکه یک نوع حق زن بر مرد است. «حقّاً على المحسنین»
همان‌گونه که لازم نیست، هدیه درهم و دینار و نقدى باشد، گاهى هدیه‌ ى غیر نقدى بهتر از پول نقد است. «متاعاً بالمعروف» (کلمه‌ى «متاع» بجاى درهم و دینار نشانه ‌ى آن است که هدیه جنس است، نه نوع خاص) و پرداخت این هدیه نشانه‌ ى نیکوکار بودن است. «حقّاً على المحسنین»

نظر اسلام نسبت به تمایلات درونى انسان چیست؟

خداوند حکیم، تمایلاتى را در انسان قرار داده و با عقل و علم و وحى به انسان آموخته که چگونه آنها را بکار گیرد و به جاى سرکوب کردن آنها به جهت‌ دهى و هدایت آنها بپردازد. به یک نمونه توجه کنید:
خداوند در آیه ‌ى 235 سوره‌ ى بقره مى‌فرماید: من مى ‌دانم که شما از زنانى که شوهر خودشان را به تازگى از دست داده ‌اند یا طلاق داده شده ‌اند، یاد مى ‌کنید، «عَلِمَ اللّه أنّکم سَتَذکرونهنّ» و میل ازدواج با آنها را دارید؛ ولى این تمایل خود را به طور کنایه نسبت به آنها اظهار کنید. «لاجناح علیکم فیما عَرّضتم به من خِطبَه النّساء» زیرا خواستگارى از زن داغ‌دار نوعى بى ‌ادبى و یا بى‌ سلیقه ‌گى و گستاخى است.
به هرحال، میل به ازدواج با زنان بیوه در بعضى از افراد وجود دارد و اسلام با این تمایل مخالفتى ندارد و آن را سرکوب نمى‌ کند و مى ‌فرماید: ما از تمایل شما به آنها مطلع هستیم؛ ولى اظهار این تمایل – با توجه به زمان و حالات زنان – باید با کنایه و پسندیده باشد، نه با وعده‌ هاى مخفیانه. «لاتواعدوهنّ سرّاً الاّ أن تقولوا قَولاً معروفا» و حق ندارید قبل از آنکه عِدّه آنها تمام شود، اقدام به ازدواج کنید. «و لاتَعزِموا عُقدَهَ النّکاح حتّى یَبلُغَ الکتابُ أجَلَه»
آرى، اسلام علاقه ‌ى به ازدواج با زنان بیوه را محکوم نمى‌ کند؛ ولى در نحوه‌ ى خواستگارى و زمان آن ارشاداتى دارد. ارشاد و هدایت آرى، سرکوب غرایز و خواسته‌ها هرگز.

نظر قرآن راجع به رجعت چیست؟

شیعه به رجعت و زنده شدن گروهى قبل از قیامت اعتقاد دارد و به آیاتى همچون آیه‌ ى 243 سوره‌ ى بقره، «فقال لهم اللّه موتوا ثمّ أحیاهم»( بقره، 243.) و آیه‌ ى 258 سوره‌ ى بقره که مى ‌فرماید: «فأماته اللّه مأه عام ثمّ بعثه»(بقره، 259.) و از آیه‌ى «و اُحْیىِ الموتى‌»(آل‌عمران، 49.) که حضرت عیسى‌ علیه السلام به عنوان معجزه خود مطرح کرده است، استفاده کرده و این امر از نظر عقلى هم محال نیست و از نظر روایات، اصل رجعت متواتر است. چنانکه اقرار به رجعت اولیاى خدا در متن زیارت‌نامه‌هاى امامان آمده است. «مصدق لرجعتکم»

آیا بشر مى ‌توانست چیزهایى را که از انبیا آموخته، خودش به مرور زمان و با تجربه و تحصیل و پژوهش بدست آورد؟

قرآن مى ‌فرماید: انبیا به انسان چیزهایى را یاد مى ‌دهند که امکان درک آن جز از راه وحى نبود. «علّمکم مالم تکونوا تعلمون»(بقره، 239.) و نفرمود: «و یعلّمکم ما لاتعلمون»؛ یعنى اگر انبیا نبودند، هیچ بشرى از راه عادى به آن نمى ‌رسید.
راستى چه راهى براى بشر است که بتواند از غیب (گذشته ‌هاى دور یا آینده ‌هاى دور) آگاه باشد.
چرا باید صدها میلیون نفر و طى چندین قرن از برکات وحى محروم باشند و به این امید بنشینند که شاید دانشمندى نکته‌اى را بفهمد و در اختیار آنان بگذارد؛ مثلاً اگر خالق میوه‌ ها آثار و برکات آنها را از طریق وحى و نبوّت به انسان‌ها بگوید بهتر است یا صبر کنیم تا هر میوه‌اى آثارش پس از قرن‌ها کشف و فهمیده شود. بنابراین، نبود وحى و نبوّت؛ یعنى نبود راهنما و چراغ که نبود آن کم‌لطفى به کاروان بشریت است.
آرى، قرار دادن دست بشر در دست افرادى مشابه خودش ظلم به بشریّت است. هم بخاطر محدودیت علمى بشر و هم بخاطر آسیب‌پذیرى علم بشر از طریق غرایز و هوسها و هم بخاطر تأخیرى که در فهمیدن تدریجى بشر است.

آیا در اسلام احکام شناور و انعطاف ‌پذیر هست؟

آیا در اسلام احکام شناور و انعطاف‌پذیر هست؟
بله؛ زیرا: 1. گاهى در متن دستور و بیان احکام، انسان را مخیّر کرده‌اند. مثلاً براى انجام مناسک حج در روزهاى بعد از عید قربان در سرزمین منا مى ‌خوانیم: «فمَن تَعَجّل فى یَومینِ فلا اِثم علیه و مَن تأخَّرَ فلا اِثمَ علیه»(بقره، 203. ) یعنى مى‌توان دو روز تا سه روز در سرزمین منا بماند. آنچه مهم است، جمله ‌ى بعد از آن است که مى ‌فرماید: «لمن اتّقى و اتّقوا اللّه»(بقره، 203.)
این انتخاب دو یا سه روز براى اهل تقواست؛ یعنى براى کسى است که مثلاً عجله و یا تأخیرش براى خودنمایى نباشد.
و گاهى در کفّارات چند راه را براى مردم باز کرده ‌اند که این نشانه ‌ى انعطاف است؛ مثلاً در اقامه ‌ى نماز مى‌خوانیم: «قیاماً و قعوداً و على جُنوبِهم»(آل‌عمران، 191 ) یعنى نماز را در حال ایستاده یا نشسته و یا خوابیده بخوانید که نشانه آن است که در شرایط مختلف احکام مختلفى در کار است.
2. در اسلام قانون «لاحَرَج» وجود دارد؛ یعنى هر کجا عمل به دستورى سبب دردسر یا مشکلات حادّ و شدیدى مى ‌شود، مى‌ توان عمل را به گونه ‌ى دیگرى انجام داد.
3. در اسلام قاعده ‌ى اکراه و اضطرار وجود دارد که اگر انسان در تنگنا و شرایط خاصى قرار گرفت به کمک آن دو قانون مى‌تواند در چگونگى عمل تغییراتى بدهد.
4. در اسلام قانون «لاضَرَر و لاضرار» آمده که هرکس بخواهد به وسیله مال و مقام و قدرت خود به ضرر فرد یا جامعه کارى انجام دهد، عکس ‌العمل نشان داده و با او مقابله مى‌ شود.
5. در اسلام فرمان هجرت آمده، پس اگر در بن ‌بست قرار گرفتیم، به منطق ه‌اى دیگرى هجرت کنیم.
6. در اسلام به فقیه جامع ‌الشرایط، ولایت و حق نظارت و دخالت داده شده که هرکجا قانونى مشکل آفرین باشد، بتوان در آن تغییراتى داد.

تا کجا باید از آداب و رسوم اجتماعى پیروى کنیم؟

بسیارند کسانى‌که با شعار «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»، در طول عمرشان قدمى یا کلامى که بر خلاف مسیر عموم باشد، بر نمى‌ دارند و در هیچ موردى خط شکن و قالب ساز نیستند و همیشه قالب پذیرند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى‌خورند و به هر سمت و سویى که باد مى ‌آید، متمایل مى‌ شوند.

در مقابل این افراد، افرادى هستند؛ قالب ساز، خط شکن و هیچ نظام اقتصاى، سیاسى، اجتماعى و خانوادگى، مانع تصمیم بر حق آنان نمى‌ شود. به قول قرآن «لایخافون فى اللّه لومه لائم»(مائده، 54.) انبیا و اولیاى الهى از این گروه بودند؛

در مرکز بت‌پرستى، علیه بت قیام مى‌ کنند.

در برابر فرعون، ایستاده و فضا و قالب حاکم بر جامعه را مى‌ شکنند.

در برابر رژیم بنى ‌امیه تسلیم نمى‌ شوند و نزد هرکس سر خم نمى‌ کنند و زیر سم اسب مى‌ روند؛ ولى تن به ذلّت نمى‌ دهند.

قرآن به این افراد حتى اگر یک نفر باشند، کلمه‌ ى امّت مى‌ گوید. «انّ ابراهیم کان امّه قانتاً»(نحل، 120.)

بنابراین ما نباید از هر ایراد و شبهه و تنشى هراس داشته باشیم بلکه باید براى خوبان الگو و امام باشیم «و اجعلنا للمتقین اماما»(فرقان، 74.) خداوند براى همه مردم تاریخ زن فرعون را که در برابر افکار و آداب فرعون یک تنه ایستاد و ذره‌اى عقب نشینى نکرد، نمونه قرار داده است. «ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امرئه فرعون»(تحریم، 11.)

برو به صفحه  ←      1        2       3        4               6         7           8