چرا باید در احکام دین، از مراجع تقلید کنیم؟
همه مردم در همه زمانها و مکانها، چیزى را که نمىدانند از کارشناس مىپرسند. مراجع تقلید و علما نیز هنگامى که مریض شوند از نسخه پزشکان تقلید مىکنند. بنابراین تقلید ریشه در تاریخ بشر دارد و ما در شناخت احکام دین به کارشناس دین مراجعه مىکنیم، چنانکه در امور دیگر به کارشناس آن رجوع مىکنیم.
در قرآن مىخوانیم: «فَسئلوا اهل الذِّکر اِن کنتم لاتعلمون»(سوره نحل، آیه 43) اگر نمىدانید از اهل ذکر سؤال کنید.
این آیه نمىفرماید: از هر عالمى سؤال کنید، بلکه مىفرماید: از عالمى سؤال کنید که اهل ذکر باشد، یعنى یاد خدا باشد، پروا و تقواى الهى داشته باشد، نسبت به دانستهها و آموختههاى خود فراموشکار نباشد.
به گفته روایات، تقلید باید از عالمى باشد که علاوه بر علم و آگاهى در بالاترین سطح، عادل نیز باشد و افکار، گفتار و رفتارش بر اساس هوا وهوس وتمایلات نفسانى نباشد.
ساختمانِ بدون پروانه و مجوّز قابل تخریب است مگر آنکه صاحبِ خانه آنگونه طراحى کرده باشد که تصادفاً خانه او طبق مقرّرات مسئولین شهرسازى واقع شده باشد. عمل بدون تقلید نیز باطل است، جز آنکه این عمل مطابق فتواى مرجع تقلیدش باشد.
ولایت فقیه چیست؟
جامعه نیاز به حاکم دارد، زیرا بدون مدیر و رهبر دچار هرج و مرج مىشود و رهبر مردم مسلمان باید اسلامشناس باشد و در میان اسلامشناسان، باسوادترین، شجاعترین، باتقواترین، آگاهترین آنان نسبت به مسائل و حوادث جهان اسلام باشد و ولایت فقیه چیزى جز این نیست که حاکم امت اسلام شخصى مجتهد، دور از هوس، متقّى، بصیر و شجاع باشد که شناسایى این افراد را خبرگان اسلامشناس به عهده دارند و خبرگان را خود مردم با شناختى که از نزدیک نسبت به دانشمندان متّقى دارند، انتخاب مىکنند.
دلیل موفقیّت انبیا که مردم دستوراتشان را پس از قرن ها عاشقانه انجام مى دهند، چیست؟
موفّقیّت انبیا دلائل زیادى دارد از جمله:
1- پاکى و حسن سابقه و سوز و خلوص آنان.
2- استدلال و منطق آنان، نه تحکّم و قلدرى.
3- عمل به آنچه مى گفتند و پیشگامى در عمل و استقامت تا پاى جان.
4- سعه صدر و خوش اخلاقى آنان.
5 – دستورات وتکالیفى مطابق فطرت و وعده هاى الهى.
6- جامعیّت دستورات نسبت به تمام مسائل فردى، اجتماعى، خانوادگى، روانى، اقتصادى، سیاسى، بهداشتى، عبادى و… .
7- آسان و دلپذیر جلوه دادن دستورات.
به یک مثال توجه کنید:
کودکِ بیمار از آمپول مىترسد. پزشک براى اینکه او را آماده کند، کلماتى مىگوید، از جمله: 1- فرزندم! عزیزم! من تو را دوست دارم، 2- همه مردم و کودکان بیمار قبل از تو آمپول زدهاند، 3- درد آمپول چند لحظهاى بیشتر نیست، تحمّل کن تا خوب شوى، 4- اگر آمپول قابل تحمّل نیست، به جاى آن قرص و کپسول مىدهم.
خداوند که مىخواهد فرمان روزه گرفتن بدهد، همین شیوه را بکار مىبرد. اول مىفرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا» اى کسانى که به من ایمان و علاقه دارید! در این عبارت یک نوع احترام، صمیمیّت و دوستى است که انسان را آماده مىکند؛ بعد مىفرماید: «کُتِبَ علیکم الصّیام کما کُتِبَ على الّذین من قَبلکم لَعلّکم تَتّقون»( سوره بقره، آیه 18) روزه گرفتن بر شما واجب شد، همان گونه که بر مردم قبل از شما نیز واجب شده و نتیجه اش تقواى الهى است؛ پس از آن مىفرماید: «ایّاماً مَعدودات» چند روزى بیشتر نیست. سپس مىفرماید: «فمَن کان منکم مَریضاً او على سَفرٍ فَعِدّهٌ من ایّامٍ اُخَر»( سوره بقره، آیه) اگر کسى بیمار یا مسافر بود، برنامه دیگرى براى او قرار مى دهیم. آرى، تعبیراتى را که خداوند براى فرمان روزه گرفتن بکار برده، نظیر همان تعبیرات پزشک است که کودکان را آماده مىکند. این است رمز موفقیّت انبیاعلیهم السلام
آیا اطّلاع رسانى در همه جا لازم است؟ آیا دانستن همه چیز براى همه کس لازم است؟
بعضى از چیزها را اگر ندانیم بهتر است. قرآن مى فرماید: «لا تسئلوا عن أشیاء اِن تُبدَ لکم تَسُؤکم»(سوره مائده، آیه 101) از چیزهایى که اگر براى شما آشکار شود شما را ناراحت مى کند، سؤال نکنید.
اگر مسئولین سیلوها و انبارهاى غلّه به مردم اعلام کنند که فقط تا چند وقت دیگر گندم داریم، همه مردم از همین الان ناراحت مى شوند و در تهیّه نان نزاعها شروع مى شود. در اینجا باید مسئولین به جاى اطلاع رسانى به فکر چاره و خرید گندم باشند، نه آنکه مردم را در جریان بگذارند. آرى، هر دانستنى و هر اطلاع رسانى مفید نیست.
قرآن دانشها را سه نوع مىداند:
الف) علمى که مفید است. حضرت موسى علیه السلام به خضر گفت: آیا به من اجازه مى دهى که در سفر دنبال شما باشم تا از علمى که به تو داده شده فرا گیرم و رشد کنم؟! «هل أتّبعک على أن تُعلّمن ممّا عُملّتَ رُشداً»(سوره کهف، آیه 66.)
ب) علمى که ضرر دارد. «و یَتعلّمون ما یَضُرّهم و لا یَنفعُهم»(سوره بقره، آیه 102) گروهى به سراغ علم سحر و جادو و یا دانشى مى رفتند که میان همسران را با فتنه انگیزى به هم زنند.
ج) علمى که نه مفید است و نه مضرّ است. نظیر دانستن تعداد نفرات اصحاب کهف که آیا آنها سه نفر بودند یا چهار نفر یا کمتر و بیشتر. «ثلاثه رابِعُهم کَلبُهم و یَقولون خَمسهٌ سادسُهم کلبهم»(سوره کهف، آیه )
تعداد نفرات اصحاب کهف مهم نیست، آنچه مهم است آن است که چگونه یک اقلّیت جوانمرد در جامعه پر از فساد، دین خود را حفظ کردند و براى حفظ عقیده و ایمان خود، از محیط گناه و شرک هجرت کرده و غارنشینى را بر شهرنشینى ترجیح دادند.
آخرین سخن ما با کسى که دین را نمى پذیرد، چیست؟
برخى رانندگان، وسائلى را که احتمال مىدهند در جاده مورد نیازشان باشد همراه خود برمىدارند، (از قبیل زنجیر چرخ، جک، چرخ اضافه، چراغ سیار) و بعضى بىخیال به جاده مى روند، چیزى با خود برنمى دارند. به هر حال، یا نیازى به این وسائل پیش مىآید و یا پیش نمى آید. اگر نیازى نبود، رانندهاى که آنها را برداشته، ضررى نکرده فقط چند کیلو بار اضافه حمل کرده است ولى اگر به آن وسائل نیاز شد، کسى که آنها را برنداشته در وسط جاده چه خواهد کرد؟
آرى، شرط عقل آن است که انسان نسبت به حوادث احتمالى، پیشبینى لازم را بکند. بعد از این مثال به سراغ دین مىرویم؛
پیامبران از حساب و کتاب پس از مرگ در قیامت خبرهایى داده و دستوراتى دادهاند. گروهى پذیرفته و گروهى منکر شدهاند. کسانى که پذیرفتهاند در شبانه روز چند دقیقهاى با خدا گفتگو کرده و نماز مىخوانند. در سال چند روزى غذاى ظهر را تا به غروب تأخیر انداخته و از انجام برخى کارها دورى کردهاند. بر فرض که حساب و کتابى در کار نباشد، چه ضررى کرده اند و چه چیزى را از دست دادهاند؟ ولى کسانى که به نداى انبیا گوش ندادند، اگر با حساب دقیق خداوند برخورد کنند و دستشان خالى باشد، چه خواهند کرد؟
آرى، عاقل کسى است که حتى اگر یقین به قیامت ندارد به خاطر حساب و کتاب، خود را آماده کند و هشدارهاى انبیا را جدى بگیرد.
هنگامى که فرعون تصمیم گرفت موسىعلیه السلام را بکشد، یکى از اطرافیان فرعون که ایمان خود را کتمان کرده بود گفت: آیا کسى را که مىگوید پروردگار من اللّه است و دلائل روشنى براى شما آورده، مىکشید؟ اگر دروغ بگوید به ضرر خودش خواهد بود (و کارى به حکومت شما ندارد) ولى اگر راست بگوید، آن قهر و عذابى را که به منکران وعده مىدهد به شما خواهد رسید. «اِن یک کاذباً فعلیه کِذبُه و اِن یَکُ صادقاً یُصِبکم بَعض الّذى یَعِدکم»
از نظر قرآن، چه کسى منافق است؟
کارى که هم هدفش درست باشد و هم شیوه و وسیله آن. بعضى هدف صحیحى دارند ولى راهى را که براى رسیدن به آن هدف طى مىکنند، صحیح نیست. مثل کسى که با وسیله و مَرکب دزدى به حج مى رود. یا با زغال سیاه به دیوارهاى سفید و زیبا مى نویسد: نظافت را مراعات کنید.
گاهى وسیله صحیح است، ولى هدف فاسد است، نظیر گروه خوارج که در برابر حضرت علىعلیه السلام به مخالفت برخاستند و شعار مىدادند: «لا حُکمِ الاّ لِلّه» یعنى فقط فرمان خدا و کتاب خدا. حضرت فرمود: «کلمه حقّ یُراد بها الباطل»(120) این سخنى خوب و کلمه حقّى است، امّا هدف این گروه از آن جمله، باطل و مخالفت با حقّ است.
چنانکه لشکر معاویه نیز در جنگ صفین قرآنها را بر سر نیزه کردند تا بگویند ما تابع قرآنیم، ولى در عمل با قرآن ناطق که حضرت على علیه السلام باشد مخالفت و مبارزه کردند.
ما نیز که در شبهاى قدر قرآن را بر سر مى گذاریم، باید رفتارمان مخالف قرآن نباشد. بر سر گرفتن قرآن نشان پناهندگى به آن و تسلیم بودن در برابر آن است وگرنه آیاتى راکه مىگویند: ربا حرام است، اگر بر سر نهیم ولى شکم ما پر از اموال ربوى باشد، چه معنایى دارد؟ اگر بیمار نسخه پزشک را بر سر بگیرد ولى دارویى که آن نسخه به آن سفارش کرده را مصرف نکند، چه سودى خواهد برد؟
سؤال : از نظر قرآن، چه کسى منافق است؟
پاسخ : مردم چهار دسته هستند:
1- گروهى هم ایمان دارند و هم عمل صالح انجام مى دهند که این گروه مؤمن هستند.
2- گروهى نه ایمان دارند و نه عملشان صالح است که این گروه کافرند.
3- گروهى ایمان دارند، ولى عملشان صالح نیست که این گروه فاسقند.
4- گروهى که ایمان ندارند، ولى اعمالشان به ظاهر صحیح است که این گروه منافقند. البتّه نفاق درجات و مراحلى دارد، دروغ نوعى نفاق است، چاپلوسى نوعى نفاق است، حتى دعوت از کسى که قلباً تمایل به آمدن او ندارید، نوعى نفاق است.
سؤال : رابطه مؤمنان با یکدیگر باید چگونه باشد؟
پاسخ : پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمودند: «المؤمن مرآه المؤمن»(بحار، ج71، ص270) مؤمن، آئینه مؤمن است. این تشبیه بسیار زیبا، مىتواند نکات بسیارى را در بر داشته باشد که به برخى موارد اشاره مىکنیم:
1- مثل آئینه باشیم، هم زیبایى دیگران را ببینیم و هم نقاط ضعف آنان را. مثل مگسى نباشیم که فقط روى زخم و جراحت مىنشیند.
2- مثل آئینه باشیم، نه مثل ذرّه بین. عیب مردم را بزرگتر از آنچه هست نبینیم.
3- مثل آئینه باشیم، نه مثل شانه. آینه روبرو معایب را مىگوید ولى شانه پشت سر رفته و در میان موها مىگوید.
دوست دارم که دوست عیب مرا
همچو آئینه پیش رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته مو به مو گوید
4- آئینه، مراعات مقام و شخصیّت افراد را نمىکند و گرفتار تهدید و تطمیع نمى شود.
5 – آئینه زمانى مى تواند کارائى داشته باشد که غبار نگرفته و صاف و صیقلى باشد. انسان نیز زمانى مىتواند انتقاد سازنده داشته باشد که خودش معیوب نباشد.
6- شکستن آئینه به خاطر آنکه عیب ما را نشان مى دهد خطاست، آزردن کسانى که انتقاد مىکنند نیز نارواست.
7- اگر آئینه را بشکنند، قطعات آن هم عیب ما را نشان مىدهد. مؤمن را نیز اگر اذیّت کنند، باز دست از کارش برنمىدارد.
8 – آئینه به خاطر صیقلى بودن عیب ما را مىگوید. مؤمن نیز بر اساس صفا و صداقت باید عیب برادر دینى خود را بگوید نه بر اساس کینه و انتقام.
9- آئینه عیب ما را در خود نگاه نمىدارد، همین که از برابر آن کنار برویم، عیب ما از صفحه آن پاک مىشود. مؤمن نیز باید روبرو عیب را تذکر دهد و چون از او جدا شدیم، عیب ما را در دل خود نگاه ندارد.
10- کسى عیب خود را مىفهمد که بخواهد بفهمد وگرنه ممکن است انسان به آئینه نگاه سطحى بکند، ولى به فکر بررسى نواقص خود نباشد.
با کسانى که در برابر حقّ دیر تصمیم مى گیرند، چه برخوردى داشته باشیم؟
نه از استقبال مردم هیجانى شویم که درختانى که زود گل مىکنند سرما مىخورند و نه از کسانى که دیر تصمیم مىگیرند مأیوس شویم که ایمان باید بر اساس فکر و انتخاب احسن باشد.
قرآن درباره اولى الالباب مىفرماید: «یتفّکرون فى خَلق السموات والارض ربّنا ما خَلقتَ هذا باطلا»(سوره آلعمران، آیه 191) اول در آفرینش آسمانها و زمین فکر مى کنند سپس مى گویند: پروردگارا! این هستى را بیهوده نیافریدى.
قرآن بندگان خدا را کسانى مىداند که سخن را گوش دهند و از بهترین سخن پیروى کنند. «الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه»(سوره زمر، آیه 18) بنابراین تصمیمات عجولانه چندان ارزشى ندارد.
شخصى به نام صفوان از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله درخواست کرد تا دو ماه فرصت فکر به او داده شود. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: سه، چهار ماه به تو فرصت مى دهم.
البتّه اگر مسئله روشن باشد، انسان نباید طفره برود. مجرمان در قیامت به دوستان بهشتى خود مى گویند: مگر در دنیا ما با شما نبودیم؟! پس در اینجا نگاه لطفى به ما داشته باشید تا از خود شما بهره گیریم. دوستان بهشتى مىگویند: در دنیا ما با شما با هم بودیم، ولى شما بىدلیل طفره مى رفتید. «و لکنّکم فتنتم أنفسکم و تربّصتم»(سوره حدید، آیه 14) بنابراین آنگاه که مسئله روشن است باید عجله کرد. چنانکه قرآن براى عجله و سرعت و سبقت در بعضى کارها مى فرماید: «سارعوا»، «سابقوا»، «فاستبقوا» و آنگاه که مسئله روشن نیست و به بررسى و تحقیق نیاز دارد باید بیشتر بررسى شود.
آیا هر ایمانى ارزش دارد؟
قرآن از کسانى که به هنگام خطر یاد خدا مى کنند ولى همین که نجات یافتند او را فراموش مىکنند، به شدّت انتقاد کرده و مى فرماید: «اذا رَکِبوا فى الفُلک دَعَوا اللّه»(سوره عنکبوت، آیه 65) گروهى به هنگام غرق شدن خدا را مىخوانند، امّا چون نجات مى یابند، خدا را فراموش مى کنند.
اصولاً ایمان لحظه اى ارزشى ندارد، فرعون نیز هنگامى که دید در دریا غرق مى شود، ایمان آورد و گفت: «آمنتُ» که این گفتار دیگر ارزشى نداشت. خداوند فرمود: «الان و قد عصیتَ»(سوره یونس، آیه 91) اکنون دیگر توبه و ایمان سودى ندارد.
در قرآن از ایمانى ستایش شده که همراه با پایدارى و استقامت باشد. «قالوا ربّنا اللّه ثمّ استَقاموا»(سوره فصّلت، آیه 30.)
در زندگى نیز تنها ازدواج مهم نیست، همسردارى مهم است. زایمان مهم نیست، تربیت فرزند مهم است.
چرا خداوند گاهى دعاى ما را مستجاب نمى کند؟
در قرآن مىخوانیم: «اُدعونى أستَجِب لکم»(سوره غافر، آیه 60) مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. اگر شخصى به دیگرى گفت: به هنگام برخورد با مشکل به من تلفن کن تا تو را کمک کنم، این جمله لوازم و شرایطى دارد از جمله:
1- رفاقتت را با من حفظ کنى.
2- شماره تلفن مرا گم نکنى و شماره را درست بگیرى.
3- به هنگام بازگو کردن مشکلات، حرفهاى بى ربط نزنى و توقّعات نابجا نداشته باشى و به وظیفه خود عمل کرده باشى.
4- آنچه مىگویى واقعاً مشکل باشد، نه خیالات و توهّمات.
5 – براى حلّ مشکل خود، انتظار نداشته باشى تمام مقرّرات و نظام را بهم بریزم.
6- حلّ این مشکل، سبب پیدایش مشکل دیگرى براى شما یا دیگران نشود.
7- در بازگو کردن مشکلات، صادق باشى و دروغ نگویى.
آیا ما در دعا و طرح مشکلات خود با خدا، این شرایط را مراعات کرده ایم؟
آیا رفاقت و بندگى خود را با خدا حفظ کردهایم؟ قرآن مى فرماید: «و یَستَجیبُ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات»( سوره شورى، آیه 25) پاسخ مثبت به کسانى داده مى شود که با ایمان و عمل شایسته رابطه خود را با خدا حفظ کرده باشند.
آیا شماره تلفن را درست گرفتهایم؟ در روایات مىخوانیم: دعا آدابى دارد، از جمله:
ابتدا «بسم اللّه» بگویید، با وضو و حضور قلب و در مکان مقدّس مثل مسجد باشید، قبل از دعا از خداوند با صفات و اسماءالحسنى تجلیل کنید، ده مرتبه «یا اللّه»، «یا ربّ» بگویید، گوشهاى از نعمتهاى الهى را به زبان آورید، از خداوند تشکر کنید، بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستید، لغزشهاى خود را مطرح و استغفار کنید، دعا و خواسته خود را میان دو صلوات مطرح کنید و امیدوار باشید.
آیا در دعاهاى خود توقّعات نابجا نداریم و به وظیفه خود عمل کردهایم؟
دانش آموز درس نخوانده، دعا مىکند که قبول شود. مىگویند: دانش آموزى به خانه آمد و وارد اتاق جلویى شد و مشغول دعا شد. به خدا گفت: پروردگارا! کوه هیمالیا را در فلان کشور قرار بده و دریاچه ارومیّه را در نیشابور قرار بده. مادرش گفت: این چه دعایى است که مى کنى؟! گفت: من در امتحان جغرافیا پاسخ سؤالات را اشتباه نوشته ام، حالا به خدا مى گویم کوه و دریا را جابجا کند تا من نمره بیاورم!
آیا زمان دعا و شرایط دیگر را در نظر گرفته ایم؟ در اسلام زمانهایى براى دعا سفارش شده است، از جمله: شبهاى جمعه، سحرها، بعد از نماز، غروب جمعه، بعد از خطبه هاى نماز جمعه، هنگام نزول باران و جارى شدن اشک و….
آیا مشکلات ما واقعاً مشکل است یا خیال مىکنیم که مشکل است؟ بسیارى مشکلات، لازمه نظام طبیعت است و رفع آن، به معناى به هم زدن نظام عالم. همچون فقیرى که سقف خانهاش خراب است و باران که مى آید، سقفش چکّه مى کند. براى رفع مشکل او، یا باید خداوند باران نفرستد یا بر بام خانه او باران نبارد و یا آب باران در پشت بام خانه اش نفوذ نکند و یا… که هر کدام از اینها به معناى نادیده گرفتن قوانین حاکم بر طبیعت است.
آیا گفتن «بسم اللّه» و شروع کار با نام خدا، قبل از اسلام هم سابقه داشته است؟
بله؛ حضرت نوح هنگام سوار شدن به کشتى نجات، به یاران خود فرمود: حرکت و توقّف کشتى ما با نام خداست. «بسم اللّه مجراها و مرساها»(هود، 41.)
حضرت سلیمان نیز دعوتنامه ى خود را با «بسم اللّه» شروع کرد. «و انّه من سلیمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرحیم»(نمل، 30.)
وظیفه ما در برابر دشمنان چیست؟
قرآن، هم مسلمانان به وحدت دعوت کرده: «و اعتصموا بحَبلِ اللّه جَمیعاً و لا تفرّقوا»(سوره آلعمران، آیه ) و هم از تفرقه نهى فرموده است: «و لا تَنازعوا فتَفشِلوا»(سوره انفال، آیه 46 با یکدیگر نزاع نکنید که سست و ناتوان مى شوید.
به دو مثال توجّه کنید:
قطرات باران تا وقتى از هم جدا هستند، قدرتى ندارند، امّا وقتى در کنار هم قرار مىگیرند و به شکل جوى و سپس رودخانه جارى مى شوند، چنان قدرتى مىیابند که اگر مهار نشوند، سیل بنیانکن مى شوند و اگر در پشت سد مهار شوند، توربینهاى عظیمى را به حرکت درمىآورند که دهها مگاوات برق تولید کرده و چرخ صنعت را به حرکت درمى آورند.
هر دست ما پنج انگشت دارد، امّا در برابر دشمن مشترک، همه انگشتان با هم جمع شده و به شکل مشت بر سینه دشمن کوبیده مىشود.
با آنکه هر انگشت از انگشت دیگر متفاوت و متمایز است، یکى بلند است و یکى کوتاه، یکى نازک است و یکى کلفت و هرکدام نباشند، بخشى از کارهاى روزمرّه انسان زمین مىماند. مثلاً بدون انگشت شصت، نمىتوان دگمه را بست و یا قلم را به دست گرفت و چیزى نوشت.
با وجود علم وعقل، چه نیازى به وحى داریم؟
این سخن درست مثل آن است که فرزندى به والدین خود بگوید: من به راهنمایى شما نیازى ندارم و مىخواهم هرچیزى را خودم تجربه کنم تا بپذیرم. این سخن به ضرر فرزند است یا والدین؟
معتقدین به وحى، علم، عقل و تجربه را کنار نمى زنند که وحى را به جاى آن بنشانند، بلکه آن را محدود مىدانند و در کنار عقل و تجربه، از وحى نیز بهره مى جویند و بر شناخت خود از حقایق هستى مى افزایند.
کسانى که نسبت به وحى بى اعتنا هستند و فقط بر علم و عقل خود تکیه مىکنند، از شناخت بسیارى از امور هستى محروم ماندهاند.
آنها نسبت به سرنوشت خود پس از مرگ هیچ اطلاعى ندارند و از پایان این هستىِ با عظمت بى خبرند. در این هستى، رازهاى بسیارى هست که اگر کسى فقط با علم و تجربه محدود خود بخواهد زندگى کند، از بسیارى از آنها محروم مى ماند.
راستى اگر سازنده کالایى، به ما اطلاعاتى بدهد باید بگوییم ما به اطلاعات تو نیازى نداریم، خودمان تجربه مى کنیم و مى فهمیم؟
خالق هستى درباره هستى، آینده، اهداف و راه صحیح بهرهگیرى از آن، اطلاعاتى از طریق بهترین افراد که پیامبران باشند، در اختیار ما گذارده است. بى اعتنایى به پیام هاى الهى، محروم کردن بشر از یک کانال به مراتب گسترده تر از کانال تجربه است و چه ظلمى بالاتر از اینکه بشر، چشم و گوش خود را بر بخشى از دانستنى ها ببندد.
چرا خداوند چیزهایى آفریده که براى انسان خطرناک است؟
قرآن مىفرماید: هرچه را که خدا آفریده، نیکو آفریده است: «الّذى أحسنَ کلّ شىءٍ خَلقه»( سوره سجده، آیه 7) حتى زهرمار در بدن مار نیکوست، ولى در بدن ما کشنده است. چنانکه آب دهان در دهان ما نیکوست، ولى اگر به سوى کسى پرتاب شود، جسارت بزرگى محسوب مىشود.
آیا براى اداره جهان، تقوا کافى است که قرآن سرانجام جهان را از آنِ پرهیزکاران مى داند؟
پاسخ : در قرآن مىخوانیم: «والعاقبه لِلمتّقین»،(سوره اعراف، آیه 128) «والعاقبه للتّقوى»(سوره طه، آیه) یعنى پیروزى نهائى براى پرهیزکاران است.
تقوى، به معناى وارستگى است، نه وارفتگى. مدیریّت و حکومت نیاز به لیاقت و صلاحیّتهاى خاصّى دارد. قرآن مى فرماید: «اِنّ الارض یرثها عبادىَ الصّالحون»(سوره انبیاء، آیه 105) وارثان زمین دو شرط دارند: یکى بنده خدا بودن که همان تقواى الهى است: «عبادى» و یکى صلاحیّت که همان لیاقتها و تخصّص ها و مدیریّتهاى لازم است: «الصّالحون». بنابراین آیاتى که مى فرماید پیروزى نهائى براى پرهیزکاران است را باید در کنار این آیه معنا کرد. آرى، هرگاه خواستیم چیزى را به اسلام نسبت دهیم باید آیات قرآن را در کنار هم مورد نظر قرار دهیم، به علاوه باید به روایات پیامبر و اهلبیت معصومش علیهم السلام توجّه کنیم تا به نتیجه برسیم.
براى نجات از بیمارى باید تمام داروهایى را که پزشک دستور مىدهد مصرف نمود و اگر تنها بعضى را مصرف و بعضى را رها کند، ممکن است علاوه بر اینکه بهبود نیابد، مرض او طولانى ویا به امراض دیگرى مبتلا شود.
چنانکه خداوند در قرآن از کسانى که به بعضى از آیات ایمان مىآورند و به بعضى دیگر ایمان نمى آورند، به شدّت انتقاد کرده است.(سوره نساء، آیه 150)
مگر مدارس و مراکز علمى به شاگردانى که بعضى دروس را مى خوانند وبعض دیگر را نمى خوانند، نمره و مدرک مى دهند؟
کدام دولت و نظام به کارمندى که بعضى از بخشنامه ها را عمل و بعضى را بایگانى مى کند، حقوق مى دهد؟
کدام کارفرمایى به کارگرى که بعضى دستورات کارفرما را اجرا و بعضى را رها مى کند، مزد مى دهد؟
خدایى که به وضع و حال ما و به هر چیزى آگاه است، چرا ما را مورد آزمایش قرار مى دهد؟
آزمایش الهى براى آن است که مدّعیان راستین از مدّعیان دروغین شناخته شوند. همه انسانها به نوعى ادّعا مى کنند که آدمهاى خوبى هستند، امّا به هنگام امتحان، افراد شناخته مى شوند و هرکس مىفهمد که چه مقدار در ادّعایش راستگو بوده است. خداوند مىفرماید: ما شما را به ترس، گرسنگى و کمبودها آزمایش مى کنیم: «ولَنَبلونّکم بشىء من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال و الانفُسِ و الثّمرات و بَشِّر الصّابرین»( سوره بقره، آیه 155)
علاوه بر آنکه علم و دانستن خداوند، دلیل کیفر و پاداش نیست، بلکه باید از ما عملى سربزند تا به کیفر و پاداش برسیم. به چند مثال توجه کنید:
1- ما مى دانیم که این خیّاط یا بنّا یا نجّار چگونه مىدوزد یا مى سازد، ولى بر اساس این دانش، به آنها مزد نمىدهیم، بلکه باید از آنان کارى سربزند تا استحقاق پاداش داشته باشند.
2- معلّم مى داند که این دانش آموز اهل درس خواندن نیست، ولى نمى تواند قبل از امتحان او را مردود قلمداد کند. حضرت على علیه السلام مى فرماید: آزمایشات الهى براى علم پیدا کردن خداوند نیست، بلکه براى آن است که بسترى ایجاد شود و از انسان عملى سرزند تا کیفر و پاداش بر مبناى عمل باشد.
اگر امتحان ها نباشد، انسان شناخته نمىشود.
صبر انسان، در برابر حوادث شناخته مىشود.
رضا و تسلیم انسان، در برابر حوادث تلخ شناخته مى شود.
قناعت و زهد انسان، به هنگام کمبودها روشن مى شود.
تقوى، حلم و ایثار انسان، در امتحان ها معلوم مى شود.
اینکه مى گویند: تمام قرآن در «سوره حمد» و تمام حمد در «بسم اللّه» و تمام «بسم اللّه» در حرف «باء» است، مراد چیست؟
با یک نگاه گذرا مىتوان این گونه تحلیل کرد که تمام قرآن براى اتّصال مخلوق به خالق و هدایت بندگان است و جلوه این اتّصال و هدایت یافتگى در آن است که انسان غیر خدا را کنار بگذارد و بگوید: «بسم الله» و تنها رنگ الهى را بپذیرد و جهتگیرى توحیدى داشته باشد و فانىها را به باقى ربط دهد.
ایمان، عشق، توکل، قداست دادن، بیمه کردن، هدفمندکردن، فرار از شیطان، یاد خدا و محبوب، عبودیت و بندگى، خروج از تکبّر و اظهار عجز و نیاز به درگاه الهى و پاسخ منفى دادن به هوسها، جلوهها، طاغوتها و پناهندگى کامل به خدا، همه در «بسم الله» نهفته است.
آرى، کسى که «به نام الله» مى گوید، معلوم مى شود که به او ایمان دارد او را دوست دارد، از او کمک همه جانبه مى خواهد و از انواع دشمنان به او پناه مى برد، نسبت به او عشق ورزیده و اظهار بندگى مى کند.
تمام این معانى در حرف «با» «بسم الله» نهفته است.
آیا خداوند به حمد و ستایش ما نیاز دارد؟
خیر چنین نیست؛ چنانکه اگر گفتیم: مردم باید خانه هاى خود را رو به خورشید بسازند، به این معنا نیست که خورشید به ما و خانه ما نیاز دارد.
نه تنها خدا که بسیارى از مخلوقات خداوند نیز به انسان نیازى ندارند و این انسان است که از همه محتاجتر؛ ولى از همه متکبرتر است.
مثلاً اکسیژن، دریا، ماهى هاى دریا، جنگلها، باد و باران، پرندگان، چرندگان و زنبور عسل محتاج ما نیستند؛ ولى انسان به همه اینها نیاز دارد.
بنابراین؛ اگر ما مى گوییم حمد و ستایش الهى لازم است به خاطر آن است که وجود ما و رشد ما و ادامه ى زندگى و حلّ مشکلات و کمبودهاى ما تنها به دست اوست. او که رحمت را بر خود واجب کرده است. «کتب على نفسه الرّحمه»( انعام، 54.) آیا ما ستایش را بر خود واجب نکنیم.
حمد و ستایش ما به پاس رحمت گستردهى او، «و رحمتى وسعت کلّ شىء»(اعراف، 156.) و به نوعى انجام وظیفه است.
چرا خدا را «مالک یوم الدین» مى خوانیم، مگر او مالک دنیا نیست؟
خیر چنین نیست؛ چنانکه اگر گفتیم: مردم باید خانه هاى خود را رو به خورشید بسازند، به این معنا نیست که خورشید به ما و خانه ما نیاز دارد.
نه تنها خدا که بسیارى از مخلوقات خداوند نیز به انسان نیازى ندارند و این انسان است که از همه محتاجتر؛ ولى از همه متکبرتر است.
مثلاً اکسیژن، دریا، ماهى هاى دریا، جنگلها، باد و باران، پرندگان، چرندگان و زنبور عسل محتاج ما نیستند؛ ولى انسان به همه اینها نیاز دارد.
بنابراین؛ اگر ما مى گوییم حمد و ستایش الهى لازم است به خاطر آن است که وجود ما و رشد ما و ادامه ى زندگى و حلّ مشکلات و کمبودهاى ما تنها به دست اوست. او که رحمت را بر خود واجب کرده است. «کتب على نفسه الرّحمه»(3) آیا ما ستایش را بر خود واجب نکنیم.
حمد و ستایش ما به پاس رحمت گسترده ى او، «و رحمتى وسعت کلّ شىء»(4) و به نوعى انجام وظیفه است.
; « 51206 »l
پرسش: چرا خدا را «مالک یوم الدین» مىخوانیم، مگر او مالک دنیا نیست؟
پاسخ: اولاً؛ خداوند مالک همه چیز و همه جا و براى همیشه است؛ بر خلاف مالک بودن انسان که نه مالک همه چیز است و نه مالک همه جا و نه براى همیشه.
مالکیّت خداوند حقیقى است؛ ولى مالکیّت انسان اعتبارى.
مالکیّت خداوند همراه با احاطه و سلطنت است؛ ولى گاهى ما مالک گنجشکى هستیم؛ ولى تحت سلطه ما نیست.
مالکیّت ما تنها در زمان حیات ما مى باشد و بعد از مرگ، دیگران مالک مى شوند.
مالکیّت ما انتقال یافته از دیگران است؛ ولى خداوند مالک همه چیز بوده و مى باشد؛ بنابراین حساب مالکیّت خداوند از حساب مالکیّت ما جداست و هرگز قابل مقایسه نیست.
ثانیاً؛ در دنیا به دلیل وجود واسطه ها و اسباب، نسبت ها و خویشاوندى ها، دوستان و آشنایان، خانواده و فرزندان، مال و ثروت، زبان و هنر، حیله و تدبیر، انسان خود را صاحب قدرت و نصرت مى داند و از خدا غافل مى شود تا آنجا که مثل قارون مغرورانه مىگوید: مال و ثروت را خدا به من نداده است؛ بلکه بر اساس علم و تخصّص و زرنگى خودم به دست آوردهام. «انّما أوتیتُه على علمٍ عندى»
امّا روز قیامت تمام این دلبستگى ها و وابستگى ها بى اثر مى شود: واسطه و اسباب از بین مى رود. «تقطّعت بهم الاسباب»(بقره، 166.)
خویشاوندى و نسبت ها از بین مى رود. «فلا أنساب بینهم»(مؤمنون، 101.)
مال و ثروت ارزشى ندارد. «لاینفع مال و لابنون»(شعراء، 88.)
بستگان کارایى ندارند. «لنتنفعکم أرحامکم و لا أولادکم»(ممتحنه، 3.)
گاهى اجازه حرف زدن و عذرخواهى هم داده نمى شود. «و لایؤذن لهم فیعتذرون»( مرسلات، 36.)
قدرت فکر و تدبیر از دست آنها گرفته مىشود. «ترَى النّاسَ سُکارى»(حج، 2.)
آرى، در چنین روزى که همه رزق و برقها و جلوهها رنگ مىبازد، مالکیّت خداوند با تمام وجود جلوه مىکند.
بنابراین مراد از «مالک یوم الدّین» این است که گرچه خدا مالک مطلق دنیا و آخرت است؛ امّا مالکیّت خداوند در آن روز بیشتر جلوه مىکند.
کوتاه سخن آنکه «مالک یوم الدین» همان معنایى را مىدهد که در آیه دیگر مىخوانیم: «یوم لاتملک نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ للّه»(نفطار، 19) و یا در جاى دیگر مىخوانیم: «لمن الملک الیوم للّه الواحد القهّار»(غافر، 16.)
دین به چه معنا و چه لزومى دارد؟
اولاً براى دین چندین معنا بیان شده است، از جمله:
الف) به هر عقیده و فکر و آداب و فرهنگى، حق یا باطل دین مىگویند. در قرآن خداوند به کفّار مى فرماید: «لکم دینکم»(13) به راه و روش کفّار، دین اطلاق کرده است.
ب) به معناى عمل و اطاعت است. «للّه الدّین الخالص»( زمر، 3.)
ج) به معناى آیین و شریعت حق است. «انّ الّدین عنداللّه الاسلام»(آل عمران، 19.)، دین حق نزد خدا تنها اسلام و تسلیم او بودن است.
د) به معناى حساب و جزاست. «مالک یوم الدین» صاحب روز جزا، روزى که هیچکس نمى تواند آن را درک کند و بفهمد، روزى که هیچ چیز براى هیچکس کارایى ندارد. «ثمّ ما أدراک ما یوم الدّین یوم لاتملک نفس لنفس شیئاً والامر یومئذ للّه»(انفطار، 18 – 19.)
ثانیاً پس انسان نمى تواند بى دین یعنى بى راه و رسم و بى آداب و فرهنگ باشد؛ لیکن بحث آن است که آیا این راه و روش را از کى بگیریم؟ الف) از طاغوت، ب) از نیاکان، ج) از خالق.
در میان این نظریه ها، نظریه چهارم، هم مطابق با عقل و فطرت است و هم جامع و کامل. «انّ الدّین عند اللّه الاسلام»(آلعمران، 19.)
چرا وقتى که به تنهایى و فرادى نیز نماز مىخوانیم، از کلمات و جملاتى که نشانهى «جمع» است، استفاده مىکنیم؟
مثلاً مىگوییم: «نعبد، نستعین، اِهدنا، علینا»
شاید به این دلیل است که اصل و فلسفه ى نماز، جماعت است و فرادى و تنهایى نماز خواندن، باید یک استثنا باشد و ممکن است به این دلیل باشد که هر انسانى باید چشم اندازى به جامعه خود داشته باشد و آنچه را براى خود مىخواهد، براى دیگران نیز بخواهد و از تکروى و جدایى از مردم جلوگیرى مى کند. و یا اینکه هر انسانى خود را به منزله ى نماینده ى تمام مسلمانان بداند.
چرا در قرآن معمولاً دعاها با نام مقدس «ربّ» آغاز شده است؟
انسان در دعا به دنبال رسیدن به رشد و تکامل خود و یا رفع نواقص و کمبودهاى خود است و تناسب این دو خواسته با کلمه ى «ربّ» بیش از هر صفت دیگر است؛ زیرا «ربّ» هم به معناى مالک و صاحب آمده است و هم به معناى رشد دهنده و پرورش دهنده و انسان باید خواسته ى خود را از کسى بخواهد که هم مالک و صاحب است و هم با امکانات مادّى و هدایت هاى آسمانى و اعطاى عقل و فطرت، رشد و پرورش مادّى و معنوى ما را مى خواهد.
بعلاوه رابطه ى مربّى با کسى که تحت تربیت اوست، باید رابطه اى دائمى، تنگاتنگ و همه جانبه باشد.
; « 51210 »l
پ، عبادت، اقتصاد، سیاست، روابط و در همه امور بدون الگوى صحیح و کامل نیست؛ لذا انسان نیاز به الگوى کامل و بدون نقص دارد که همان انبیا و اوصیا هستند.