در روایات مى‌خوانیم: یک ساعت تفکّر از عبادت‌هاى طولانى ارزشمندتر است، کدام تفکّر و تفکّر در چه چیزى ارزشمند و سفارش شده است؟

در قرآن به مسئله تفکر بسیار پرداخته شده است. و از کسانى که اهل تفکر نیستند انتقاد شده است « او لم یتفکّروا فى انفسهم»(روم، 8.) تفکّر سرچشمه‌ ى برکات زیادى است و تولیدات فکرى بسیار مهم و کارساز و نجات‌ دهنده و امید آفرینى را درپى دارد و تفّکر در هر چیزى ثمره‌ ى مخصوص به خودش را دارد. مثلاً:
تفکر در آفرینش ثمره ‌اش ایمان آگاهانه است «یتفکّرون فى خلق السموات و الارض… ربّنا ما خلقت هذا باطلا»(آل‌عمران، 191.) تفکّر در الطاف خدا، ثمره‌اش معرفت و عشق و محبت به خداست.
تفکّر در تاریخ و سرگذشت دیگران، ثمره ‌اش عبرت و پند گرفتن است.«فاقصص القصص لعلّهم یتفکّرون»( اعراف، 176.)
تفکّر در زودگذرى دنیا و جلوه‌هاى آن، ثمره‌اش زهد و پارسایى است.
تفکّر در نعمت‌هاى الهى، ثمره‌اش شکر الهى است.
تفکّر در امدادهاى الهى، ثمره‌اش امید و دلگرمى است.
تفکّر در علم همه جانبه‌ى خداوند ثمره‌اش تقوا و حیاست.
تفکّر در عدالت خدا، ثمره‌اش عدالت و خوف الهى است.
تفکّر در قدرت الهى، ثمره‌اش استمداد و توکل بر اوست.

آیا دوستى و دوست داشتن گناه است؟

در قرآن بعضى از دوستى ‌ها و دوست داشتن‌ها گناه شمرده شده است، از جمله:
1. کسى که دوست دارد به کارى که انجام نداده، ستایش شود. «یُحِبّون أن یُحمَدوا بما لم یَفعلوا» مثلاً کسى که آیه اللّه یا دکتر یا مهندس نیست، امّا دوست دارد که به او این القاب داده شود. قرآن مى‌ فرماید: امیدى به رستگارى این افراد نیست. «فلا تحسبنّهم بمفازه من العذاب»(آل‌عمران، 188.)
2. کسانى که دوست دارند زشتى ‌ها در میان جامعه ‌ى اهل‌ایمان گسترده و پخش شود، براى آنها عذاب دردناکى است. «یُحِبّون أن تشیع الفاحشه فى الّذین آمنوا…»(نور، 19.) آرى، دوستى و علاقه به نشر عیب‌هاى دیگران نیز گناه است.
3. راضى بودن به گناه دیگران، سبب شریک شدن در گناه آنان است. چنانکه قرآن در مورد کشتن شتر حضرت صالح مى‌ فرماید: «فعقروا الناقه»(اعراف، 77.) آنها همگى شتر را کشتند و حال آنکه یک نفر بیشتر نبوده است و دیگران به کار او راضى بودند و یا در شب‌قدر مى‌خوانیم: «الّلهم العن قتله علىّ بن ابیطالب» یعنى خداوندا! قاتلان حضرت را لعنت کن. گرچه یک نفر قاتل است؛ ولى جمعى به کار او راضى بودند.
به هرحال انسان با دوست داشتن و راضى بودن خود، یک رابطه و پیوند مکتبى بین خود و دیگران برقرار مى‌کند؛ اگر محور دوستى، نیکى و خوبى‌ها بود، در ثواب و پاداش ها و اگر محور دوستى، بدى و شرارت‌ها بود، در کیفر و مجازات‌ها شریک مى‌شود.
دوستى‌ هاى دختر و پسر معمولاً بسترى براى رابطه‌هاى ناروا و پرتگاه خطرناکى است که باید انسان از آن پرهیز کند و با تقواى الهى خود را از این دام‌ها حفظ کند.

عوامل سقوط یک جامعه کدام است؟

قرآن در آیه 61 سوره بقره درباره‌ى بنى ‌اسرائیل عوامل ذلت و سقوط آنان را بیان فرموده است که با نگاهى به آن، مى‌توان عوامل ذلّت و درماندگى هر جامعه‌ اى را دریافت و آن عبارتست از:
1. شکم پرستى، عامل هبوط و سقوط انسان است. «لن نَصبر على طعامٍ واحد… اِهبطوا»
2. رفاه ‌طلبى، زمینه ذلّت و خوارى است. «لن نَصبر… ضُرِبَت علیهم الذّلّه»
3. کفر به آیات الهى و کشتن به ناحق انبیا و گناهان پى در پى و روحیه‌ى تجاوزگرى نیز از عوامل بدبختى است. «ضُرِبَت علیهم الذّلّه… ذلک بانّهم کانوا یکفرون بآیات اللّه و یقتلون النبیّین بغیر الحقّ ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون»(بقره، 61.)
و همچنین در آیات 155 تا 161 سوره نساء مى‌ فرماید: بعضى از عذاب و قهرهاى الهى و سختى‌ ها و محاصره‌ هاى اقتصادى به خاطر ظلم خود مردم بوده است، «فبظلم من الّذین هادوا حَرّمنا علیهم طیّبات»( نساء، 160.) و نمونه‌ هاى دیگرى را پى‌ در پى مى‌ خوانیم که عوامل قهر الهى به دست خود مردم است. عواملى از قبیل: پیمان ‌شکنى، «فبما نقضهم میثاقهم» بى ایمانى و کفر، «و کفرهم بآیات اللّه» پیامبرکشى، «و قتلهم الانبیاء» تهمت به پاکدامنانى همچون حضرت مریم، «و قولهم على مریم بهتانا عظیماً» رباخوارى، «و أخذهم الرّبا» و حرام خوارى. «و أکلهم أموال النّاس بالباطل»

اصول مشترک ادیان چیست؟

در سوره شعراء که گزارش برنامه‌ هاى انبیا پى‌ در پى آمده است، مى‌خوانیم که انبیا مردم را به تقوا و خداپرستى و انصاف و نداشتن چشم داشت از مردم به سراغ آنان مى‌رفتند.
قرآن نیز مى ‌فرماید: تمام انبیا مردم را به یکتاپرستى و دورى از طاغوت دعوت مى‌ کردند. «و لقد بعثنا فى کلّ امّه رسولا ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت»( نحل، 36.) و یا انبیا به مردم اعلام مى‌کردند که من بر شما به خاطر عذاب روز قیامت مى‌ترسم. «انّى اخاف علیکم عذاب یوم الیم»(هود، 26.)
آرى، در تمام ادیان دعوت به یکتاپرستى و توجه به معاد، پذیرفتن حق، رعایت تقوا، انصاف و احسان به والدین و به عدالت شفارش شده است؛ همان‌گونه که نماز، روزه، زکات، امر به معروف و نهى از منکر، حج و جهاد مطرح شده است.

آیا پیروان دیگر ادیان آسمانى اهل دوزخند؟

به گواهى آیه‌ى 62 سوره ‌ى بقره، اجر هر کدام که در زمان پیامبر خود ایمان به خدا و معاد داشته و اهل عمل صالح بوده‌اند، محفوظ است و نگرانى وجود ندارند؛ امّا با آمدن پیامبر اسلام و دعوت او از اهل کتاب، «یا اهل الکتاب قد جائکم رسولنا یبین لکم على فتره من الرسل…»(مائده، 19.) آنان مأمور به پذیرش اسلام شدند.

بنابراین از پیروان دیگر ادیان، کسانى که آگاهانه اسلام را قبول نکرده و آن را رد مى‌ کنند و همچنان بر مکتب ناکامل خود باقى بمانند، گرفتار قهر الهى خواهند شد.

آیا زور و تهدید و خشونت در اسلام وجود دارد؟

اصل در اسلام رحمت و رأفت، محبّت و مودّت، عفو و کرامت، کظم غیظ و مسالمت مى‌ باشد که براى هر یک از این واژه‌ ها آیاتى در قرآن آمده است. مثلاً: در نمازهاى پنجگانه ده‌ها بار سخن از رحمت و مهربانى (در هر رکعت 6 بار) «الرّحمن الرّحیم» آمده است که نوعى ترویج و دعوت به مهر و محبت و رفتار دوستانه به یکدیگر است.

«رئوف» از صفات خدا و پیامبر دانسته شده و در مقابل از قساوت و سنگدلى انتقاد شده است. «ثم قست قلوبکم»( بقره، 74.)

محبّت هدیه الهى است که خداوند آن را در دل زن و شوهر قرار مى ‌دهد. «و جعل بینکم مودّه و رحمه»(روم، 21.)

عفو کردن و فرو بردن خشم و کظم‌ غیظ ستایش شده است.

در برخورد با افراد نااهل، ابتدا رفتار و گفتار مسالمت‌آمیز را سفارش کرده است؛ امّا در برابر همه‌ى این ها گاهى تهدید و خشونت براى سرکوب روحیه‌ هاى مغرور و حفظ دست آوردهاى مهم لازم است؛ مثلاً: به مسلمانان دستور مى‌دهد، هر چه در توان دارید براى ترساندن دشمنان خدا و آمادگى دفاع و برخورد با دشمنان، خودتان آماده کنید. «و أعدّوا لهم ما استطعتُم من قُوَّه»(انفال، 60.)

همین که مردم به پیامبرصلى الله علیه وآله گفتند: على‌ علیه السلام خشونت دارد، (نمى‌ گذارد هر گونه که دوست داریم و مى ‌پسندیم، عمل کنیم) آن حضرت فرمود: «انّه لَخشن فى ذات اللّه» علىّ در مورد انجام امور الهى سختگیر و خشن است. آرى، در انجام فرمان خدا باید صلابت و قاطعیت و خشونت داشت.

در اجراى حدود الهى در مورد خلافکاران، مى‌ فرماید: دلسوزى و رأفت را کنار گذاشته و حکم خدا را اجرا کنید. «لاتأخذکم بهما رأفه فى دین اللّه»(نور، 2.)

به هر حال عمل به احکام باید همراه با جدیت، عشق، تصمیم قاطع و عزمى جزم باشد، نه با شوخى و عادت، نه با شک و تردید، نه با تشریفات و ظاهرفریبى، نه مقطعى و موسمى، نه موضعى و نه با کسالت و بى‌حالى.

در آنجا که اسرار احکامى را نمى ‌دانیم، آیا باید به آن عمل کنیم؟

اولاً؛ اگر این حرف درست باشد که تا ما اسرار خیرى را ندانیم عمل نکنیم، باید همه بیماران بمیرند، چون از اسرار داروها مطلع نیستند؛ ولى چون پزشک را متخصص و امین مى‌ دانیم بدون چون و چرا نسخه او را عمل مى ‌کنیم، حتى مراجع تقلید در برابر پزشک تسلیم هستند و از او دلیل نمى‌ خواهند. ثانیاً اگر صدور حکم از طرف خدا و اولیاى خدا حتمى شد، اطاعت آن لازم است، گرچه مطابق با عقل و سلیقه و عادات ما نباشد.

عقل ما مثل ترازوى طلا فروشان است که چیزهاى کم‌ حجم را مى‌توان با آن سنجید؛ ولى چیزهاى سنگین را خیر. سلیقه ‌ها تابع هوس هاست و آداب و رسوم نیز گاهى متغیّر یا بى‌ دلیل یا خرافه و یا با القائات و وسوسه‌ هاى شیطان همراه است.

در قرآن نمونه‌ هایى را مى‌بینیم که در نگاه اول سبب تعجّب انسان مى ‌شود؛ ولى حکم خدا قطعى است و باید قاطعانه عمل کنیم. از جمله:

1. کشته ‌اى در بنى اسرائیل پیدا شد که قاتل آن معلوم نبود و هر قبیله قتل را به قبیله دیگر نسبت مى ‌داد. نزد حضرت موسى رفتند تا ایشان قاتل را شناسایى کند.

حضرت موسى طبق آیه «ان الله یأمرکم ان تذبحوا بقره»(بقره، 67.) به آنان فرمود: خداوند دستور داده گاوى را ذبح کنید و قطعه‌اى از بدن آن را به مقتول بزنید، او به اعجاز الهى زنده شد، قاتل خود را معرفى خواهد کرد. این فرمان با ذهن و سلیقه آنان تطبیق نکرد، غافل از آنکه در این ماجرا خداوند چند حکمت را به مردم نشان مى‌ دهد:

الف) قدرت خداوند که چگونه از بهم خوردن دو مرده، یکى را زنده مى‌ سازد.

ب) وقوع معاد که چگونه مرده زنده مى‌ شود.

ج) لزوم ایمان به نبوت که میزان ایمان مردم به پیامبرشان چقدر است؛ ولى یهود که از این حکمت‌ها بى‌ خبر بود، این حکم را مسخره مى‌ پنداشت.

2. خداوند براى امتحان حضرت ابراهی طم‌ علیه السلام، به او دستور مى‌ دهد تا فرزندش را ذبح کند؛ امّا همین‌که کارد به گردن فرزند خود مى‌گذارد، خطاب مى‌ رسد: او را رها کن و ذبح نکن. حکمت این فرمان براى دل‌کندن ابراهیم از اسماعیل است.

ما از دستورات اسلامى پوسته و ظاهرى را مى‌بینیم؛ ولى در درون آن حکمت‌هایى نهفته شده که معمولاً ما آن را نمى ‌دانیم.

راههاى ارزیابى ایمان واقعى چیست؟

در لابلاى حوادث جوهر انسان شناخته مى‌ شود، در فراز و نشیب‌ ها و گرفتن و دادن‌ ها و فقر و غنى‌ ها جوهر انسان شناخته مى‌ شود. در حدیث مى‌ خوانیم اگر شخصى را سه بار عصبانى کردى و او حرفى نزد با او رفاقت برقرار کن. کسانى مدعى ایمان هستند ولى اگر از مقام و عنوان و سرمایه آنان کم شود دست به هر کارى مى‌زنند. قرآن به یهودیانى که ادعاهایى داشتند و خود را فرزندان و محبوبان خدا مى‌ دانستند و مى‌ گفتند. «نحن أبناء اللّه و حبّائه»(مائده، 18.) و آتش دوزخ را فقط چند روزى در حق خود روا مى‌ دانستند: «لم تمسّنا النّار الاّ أیّاماً معدوده»( بقره، 80.) خداوند براى ارزیابى و میزان صداقت آنان مى‌ فرماید: اگر راست مى‌ گویید آرزوى مرگ کنید. «فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین»(بقره، 94.)
قرآن درباره‌ ى دروغگو بودن ادعاهاى یهود مى‌ فرماید: آنان به خاطر عملکردشان هرگز آرزوى مرگ نمى‌ کنند. «و لن یتمّنونه»(بقره، 95.) و هر یک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند. «یودّ أحدهم لو یَعَمّر ألف سنه»(بقره، 96.)
قرآن خطاب به پیامبر مى‌ فرماید: به پروردگارت سوگند که ایمان واقعى نمى ‌آورند مگر زمانى که در جنگ و نزاعهاى خود تو را داور قرار دهند و در دل خود هیچ‌گونه ناراحتى از قضاوت تو نداشته باشند.( نساء، 65.)
در قرآن مى‌ خوانیم؛ علامت ایمان، خمس دادن است حتى اگر از یاران پیامبر باشیم و در جبهه در کنار پیامبر جهاد کنیم و پیروز شویم و غنائم جنگى بگیریم؛ ولى خمس ندهیم، ایمان نداریم: «فأنّ للّه خُمسَه… اِن کنتُم آمنتُم باللّه و ما أنزلنا على عبدنا»(انفال، 41.) بنابر این تسلیم خدا بودن، تسلیم داورى پیامبر بودن و نق نزدن و گذشتن از جان و مال نشانه صداقت است.

در برخورد با مشکلات چه کنیم تا صبر و تحمّل آن بر ما آسان شود؟

بسیارى از تلخى ‌ها به خاطر نوع نگاه انسان است، یعنى با یک نوع نگاه به آنها، تلخ؛ ولى با نگرشى دیگر، شیرین است. به یک نمونه توجه کنید:
در زندگى یکى از افراد سرشناس و مؤمن حوادثى رخ داد به گونه‌ اى که براى مخارج زندگى، اثاثیه‌ ى خانه‌ ى خود را یکى پس از دیگرى مى‌ فروخت.
یک روز دید، دیگ خانه را نیز براى فروش بردند، به گریه افتاد. به او گفتند: ناراحت مباش! خداوند دوباره زندگى تو را ترمیم خواهد کرد. او گفت: من ناراحت نیستم، بلکه از لطف خداوند نسبت به خودم گریه ‌ام گرفته است؛ زیرا خداوند چهل سال قبل مرا به فکر خرید این دیگ انداخت تا ذخیره امروزم باشد و نیازمند دیگران نشوم.
آرى، فروش دیگ با یک دید، نشانه ‌ى بدبختى و تلخ کامى است؛ ولى با دیدى دیگر، تدبیر و ذخیره الهى براى حفظ عزت و نشانه‌ ى خوش‌بختى است؛ مثلاً لیموى ترش با یک نگاه ترش است؛ ولى براى کسى که مى‌ خواهد شربت لیموناد درست کند، همین ترشى ارزش است.

آرزوى دشمنان ما چیست؟

در قرآن آیات متعددى است که از روح و روان دشمن و از عمق کینه ‌هاى او پرده بر مى‌ دارد و بیان مى‌ کند که دشمن براى اهل ایمان چه آرزوهایى دارد، از جمله:
1. دشمن براى ما سختى و دردسر مى‌خواهد و با هر نوع پیشرفت و رفاه ما مخالف است. «ودّوا ما عَنِتُّم»(آل‌عمران، 118.) («عَنِت» به معناى دردسر است)
2. دشمن براى ما غفلت مى‌ خواهد، غفلت از سرمایه‌ ها، قدرت‌ها و امثال آن. «ودّ الّذین کفروا لو تغفلون»(نساء، 102.) بنابراین، هر سخن و برنامه و حرکتى که مسلمانان را غافل کند، گامى در جهت اهداف و خواسته‌هاى دشمن است.
با هوشیارى باید از امکانات نظامى و اقتصادى حفاظت کرد. «ودّ الّذین کفروا لو تغفلون عن أسلحتکم و أمتعتکم»(نساء، 102.)
غفلت امّت اسلامى حمله غافلگیرانه و شبیخون دشمن بى‌ دین را در پى خواهد داشت. «فیمیلون علیکم میلهً واحده»
3. دشمنان آرزو مى‌کنند تا شما از دین و مکتب خود دست بردارید. «ودّوا لو تکفرون»(نساء، 89.) و اگر به این آرزو نرسند، لااقل براى شما آرزوى تسلیم و سازش دارند. «ودّوا لو تدهن فیدهنون»(قلم، 9.) یعنى دوست دارند شما با آنان مداهنه کنید تا آنان نیز با شما مداهنه کنند. این نمونه ‌اى از آرزوهاى دشمن است.
آنان دوست ندارند که ببینند مسلمانان صاحب پیامبرى بزرگ، کتابى بى تحریف و چشم اندازى وسیع هستند به گونه‌اى که مکتب آنان بر تمام ادیان غالب شود و با تمام تبعیضات نژادى، اقلیمى، زبانى، خرافات، تحریفات، عوام فریبى‌ ها مبارزه کند. آرى، دشمن براى شما هیچ خیرى نمى‌ خواهد. «ما یودّوا الّذین کفروا من أهل الکتاب و لا المشرکین أن ینزّل علیکم من خیر من ربّکم»( بقره، 105.)
دو نکته مهم از این آیه استفاده مى‌شود؛
یکى این‌که در این حقّه و کینه و روش مبارزه، گاهى اهل کتاب و مشرکان، همفکر و همدست هستند.
نکته دیگر آنکه دشمنان حتى از رسیدن مقدار کمى خیر به شما ناراحتند. «من خیر» ولى حسادت حسودان هیچ اثرى در اراده و لطف خدا ندارد. خداوند به هرکس که حکمتش اقتضا کند، هر چه بخواهد مى‌دهد. «و اللّه یختصّ برحمته من یشاء»

آیا در انجام وظایف دینى مورد پسند بودن آن نزد دیگران مطرح است؟

خیر چنین نیست؛ بلکه هر کجا دستور صریح قرآن یا فرمان پیامبر و اهل بیتش بود، باید ما آن را انجام دهیم، گرچه دنیا به ما بخندد؛ زیرا مؤمن از ملامت‌ها و سرزنش‌هاى دیگران نمى‌ترسد. «لایخافون لومه لائم»( مائده، 54.)
امّا امورى مثل قمه زدن که نه در قرآن مطرح شده ‌است و نه در روایات و نه در سیره اهل بیت‌ علیهم السلام ارزش آن را ندارد که به خاطر سلیقه فرد یا گروهى، اسلام را در دید دنیا زشت جلوه دهیم، پس نباید انجام گیرد.
تعجب است از گروهى که حتى از گفتن اذان که در متن قرآن و روایات آمده به خاطر نگاه همسایگان عقب ‌نشینى مى‌ کنند؛ امّا براى مسئله‌اى که در قرآن و روایات نیامده، بدون هیچ ملاحظه ‌اى و آن را انجام مى‌ دهند.

چه چیزهایى را باید هنگام سخن گفتن یا جواب دادن به دیگران مراعات کنیم؟

1. اگر نمى ‌دانیم، با صراحت بگوییم نمى‌ دانم. «قل ان ادرى»(جنّ، 25.)
2. به همه‌ ى سخن‌ ها جواب ندهیم. «قل انّما علمها عند ربّى»( اعراف، 187.)
3. در جواب، به نقاط مهم توجه شود. از پیامبر مى ‌پرسند: چه چیزى انفاق کنیم؟ پیامبر اکرم‌ صلى الله علیه وآله به جاى بیان آن چیز، مى‌ فرماید: هرچه مى‌ دهید اول به والدین و بستگان و نزدیکان بدهید. «ما انفقتم من خیر فللوالدین»( بقره، 215.)
4. کوتاه گفتن. «خیر الکلام ما قَلّ و دَلّ»(مدارک العروه، ج 23، ص‌3.)
5. رسا گفتن. «قولاً بلیغا»( نساء، 63.)
6. نرم گفتن. «قولاً لیّنا»( طه، 44.)
7. بهترین کلام را بکار بردن. «یقول الّتى هى احسن»(اسراء، 53.)
8. با کرامت سخن گفتن. «قولاً کریما»( اسراء، 23.)
9. توجه به بازتاب سخن داشتن. به یک ماجرا توجه کنید: هنگام سخنرانى پیامبر مسلمانان به آن حضرت مى‌ گفتند: «راعنا» یعنى رعایت حال ما را بکن و شمرده ‌تر سخن بگو. این تعبیر در عرف یهود نوعى دشنام تلقّى مى ‌شد و برخى از یهودیان این کلمه را دستاویز قرار داده و از آن سوءاستفاده مى‌کردند. آیه نازل شد که به هنگام سخن‌ گفتن و حرف‌زدن، به انعکاس حرف‌ها و برداشت دیگران نیز توجه داشته باشید و با ملاحظه سخن بگویید و به دیگران فرصت سوءاستفاده ندهید.
ممکن است افراد در حرف و سخن خود حسن نیت داشته باشند؛ ولى بازتاب سخن نیز مهم است؛ زیرا ممکن است سخن بازتابى منفى داشته و باعث ضربه زدن به دین، اعتقاد، رهبرى و جامعه اسلامى شود.
افرادى که در عزادارى‌ها به عشق امام حسین‌علیه السلام قمه مى‌زنند باید به بازتاب عمل خود توجه داشته باشند. تلویزیون‌ها و ماهواره‌هاى دنیا بدن خونى آنان را نشان مى‌دهد و بدخواهان این صحنه‌ها را مکرر نشان مى‌دهند تا از اسلام و مسلمانان سیماى وحشتناکى نشان دهند.
آیا عقل و شرع ما اجازه مى‌دهد جورى عزادارى کنیم که بدخواهان اسلام آن را دستاویز قرار داده و بر ضد مکتب و مسلمانان پخش کنند و تحلیل کنند که شیعیان یک مرض روانى دارند و آن خودآزارى، خودزنى و خودکشى است و در دنیایى که توجیه نیستند ایجاد تردید و وحشت کنند؟

آیا هر دانش و علمى مفید است؟

هرگز. در قرآن مى‌ خوانیم؛ علم چند نوع است و هر کدام حکمى دارد:
الف) علم مفید.
ب) علم مضرّ.
ج) علمى که نه‌ مفید است و نه‌ مضرّ.
براى فراگیرى علم مفید، موسى به دنبال خضر به سیر و سفر مشغول مى‌ شود و پس از پیدا کردن استاد به او مى‌ گوید: آیا اجازه مى‌ دهى تا تو را همراهى کنم و از علومى که آموخته‌ اى آنچه مایه‌ ى رشد است به من بیاموزى؟ «هل اتّبعک على أن تُعلِّمَنِ ممّا عُلِّمتَ رُشدا»(کهف، 66.)
در آیه‌ ى 259 سوره‌ ى بقره مى‌خوانیم که عُزیر پیامبر، سوار بر الاغى شد و عازم سفر گردید و از کنار روستاى مخروبه ‌اى گذشت از خدا پرسید: چگونه مردگان این قریه را زنده خواهى کرد؟ خداوند جان او را گرفت و پس از مدّتى او را زنده کرد. آنگاه از او پرسید: چه مدتى است که اینجا مانده‌ اى؟ گفت: یک روز یا قسمتى از روز.
خداوند به او فرمود: تو صد سال است که در اینجا بوده‌اى، به نوشیدنى و غذایت که همراه داشتى نگاه کن که با گذشت صد سال تغییر نیافته و به الاغ خود نگاه کن که چگونه متلاشى شده است. اکنون به استخوان‌هاى الاغ بنگر که چگونه آنها را به هم پیوند مى‌دهیم و بر آن گوشت مى‌ رویانیم.
از این ماجرا مى‌فهمیم که علم مفید و دریافت حقیقت به قدرى ارزش دارد که انسان بزرگى همچون حضرت عزیر صدسال مى‌میرد که نکته ‌اى بفهمد و میزان علم خود را با تجربه و پرسیدن بالا ببرد.
چنانکه نمونه ‌ى دیگر آن در آیه‌ ى 260 سوره‌ ى بقره نیز آمده است که خداوند براى اطمینان قلب حضرت ابراهیم، او را به مشاهده حسى از طریق کشتن چهار پرنده (طاووس، خروس، کبوتر و کلاغ) و مخلوط کردن گوشت آنها و قرار دادن هر تکّه‌اى از آن بر سر چند کوه و سپس به اسم فراخواندن و جمع شدن ذرات هر یک بر جاى خود، فرمان مى ‌دهد.
علم مفید نه تنها در انبیا و اولیا و انسان‌هاى عادّى کارساز است، بلکه در حیوانى همچون سگ نیز که حیوان نجسى است، کارایى دارد؛ زیرا شکار سگ آموزش دیده و تعلیم داده شده، حلال است.( مائده، 4.) از این ماجرا مى‌ فهمیم که آموزش در پست‌ ترین موجودات(سگ) و در بهترین موجودات(انبیا) مؤثر است.
و امّا علم مضرّ:
قرآن در آیه‌ ى 101 سوره‌ى بقره در انتقاد از گروهى مى‌ فرماید: آنها مطالبى را مى ‌آموختند که برایشان مضر بود و سودى نداشت. «و یتعلّمون ما یضرّهم و لاینفعهم»
همچنین در قرآن از سؤال‌ هایى که آگاهى بر جواب آن، آثار بدى را به دنبال دارد، نهى شده است. «لاتسئلوا عن أشیاء ان تبدلکم تسؤکم»(مائده، 101.)
و امّا علمى که نه مفید است و نه مضرّ:
در تعداد اصحاب کهف قرآن اختلاف نظرهایى را بیان مى‌ کند که بعضى مى‌گفتند: اصحاب کهف سه نفر بودند و چهارمى آنها سگشان بود. عده‌اى دیگر مى‌ گفتند: آنان پنج نفر بودند که ششمى آنها سگشان بود. بعضى تعداد آنها را هفت نفر و سگ آنان را هشتمى مى‌ دانستند.(کهف، 22.)
قرآن از این گفتگوى حدسى و تخمینى و بدون دلیل و بحث‌هاى جدلى انتقاد کرده و مى‌ فرماید: به جاى تعداد و عدد و آمار غیرمفید، به هدف بیندیشید و سراغ دانستنى‌ هاى بى هدف نروید.
سوره ‌ى کهف به ما مى‌ آموزد که چند جوانمرد همین‌که دیدند در محیط فاسد شهرى و رژیم طاغوتى نمى‌ توانند عقیده خود را حفظ کنند، از آنجا بیرون آمده و سر به بیابان گذاردند و زندگى سخت غارنشینى را با حفظ عقیده، بر شهرنشینى با حکومت ستمگران ترجیح دادند.
این ماجرا براى تمام کسانى که در سرزمین و مملکت کفر و محیط گناه زندگى مى‌ کنند، درس عبرتى است که در جامعه فاسد حذف نشوند؛ امّا علم و آگاهى به تعداد اصحاب کهف، نقشى در سازندگى انسان ندارد، لذا قرآن به نوعى از آن نهى کرده و فرموده است: «ربّکم أعلم بما لبثتم»( کهف، 19.)، «ربّهم أعلم بهم»(کهف، 21.)، «ربى أعلم بعدّتهم»( کهف، 22.) و «قل اللّه أعلم بما لبسوا»(کهف، 26.)
این داستان براى ما درسى سازنده دارد که عمر خود را براى دانستن اطلاعات و آمارى که دانستن و ندانستن آن براى رشد ما سودى ندارد، صرف نکنیم؛ مثلاً در بسیارى از مسابقات سؤال‌ هایى مطرح مى‌شود که دانستن آن، نه واجب است و نه مستحب، نه نیاز فردى است و نه نیاز اجتماعى.
با کمال تأسف نام آنها را هم کارهاى فرهنگى و پژوهشى و تحقیقاتى مى‌ نامند.
در روایت مى ‌خوانیم: پیامبراسلام‌ صلى الله علیه وآله هر روز از دانش بى‌فایده به خدا پناه مى‌ برد. «أعوذ بک من علم لایَنفع»بحار، ج 83، ص‌18

آیا بیان اطلاعات براى همه‌ کس و در همه جا لازم است؟ آیا در اسلام اطلاعات طبقه‌ بندى شده داریم؟

در پاسخ به این سؤال باید موارد گوناگونى مورد نظر قرار گیرد، از جمله:
1. آنچه مربوط به حقوق افراد است باید به روشنى بیان شود؛ مثلاً، قرآن در مسائل خانوادگى و حق مهریه، ریزترین مسائل زناشویى را با صراحت بیان کرده است.
2. آنچه نشر آن در جامعه سبب فتنه است، بیانش حرام است. بیان آمار و ارقام و بیان کسرى‌ ها و کمبودها که سبب فتنه مى‌شود، حرام است. مثلاً بیان کمبود گندم در سیلوها؛ زیرا قبل از آمدن قحطى، یک قحطى کاذب ایجاد مى‌شود.
3. کتمان و تقیّه در مواردى ضرورى است؛ مثلاً اگر مادر موسى حقیقت را بیان مى‌ کرد و به فرعون مى‌ گفت: این نوزاد، پسر من است، موسى کشته مى‌ شد.
4. در مواردى باید اخبار شنیده یا نوشته شده، به کارشناسان ارجاع داده شود و بعد از کارشناسى ابلاغ شود قرآن از کسانى که تا خبرى در باره امنیت یا خوف مى‌ شنوند و در جامعه منتشر مى‌کنند، انتقاد مى‌کند و مى‌ فرماید؛ باید اخبار به افراد خبره ارجاع داده شود و پس از تحلیل و کارشناسى اگر صلاح بود منتشر شود. در آیه 83 سوره نساء مى‌ خوانیم: « و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم» و نباید تنها با شنیدن و دیدن خبرى آن را باور کرد. بسیارند کسانى که با شایعه و جوسازى مردم را به باورهاى باطل دعوت مى‌کنند.
5. البته گاهى کتمان حقیقت از هزار قتل بدتر است؛ مثلاً علماى یهود و مسیحى، پیامبر اسلام را همچون فرزندان خود مى‌ شناختند؛ «یعرفونه کما یعرفون ابنائهم»( بقره، 146 ؛ انعام، 20.) ولى آن را کتمان مى‌ کردند که این باعث شد صدها میلیون مسیحى و یهودى در طول تاریخ در راه خود بمانند.

آیا مشکلات جنبه مثبت نیز دارد؟

مشکلات آثار و برکات فراوانى دارد، از جمله:
1. انسان را به یاد ضعف خود مى ‌اندازد و غرورش شکسته و متواضع مى‌شود. «اذا مسّه الشرّ جزوعاً»(معارج، 20.)
2. ارتباط انسان با خداوند زیباتر مى‌ شود. «اذا رکبوا فى الفلک دَعوا اللّه مخلصین»(عنکبوت، 65.)
3. به فکر چاره مى‌ افتد و استعداد و ابتکارش شکوفا مى‌ شود.
4. انسان را به یاد کسانى مى‌ اندازد که دائماً در حوادث تلخ زندگى مى‌کنند.
5. انسان با صبر و شکیبایى بر آنها، به مقام برتر و بالاتر مى ‌رسد.
6. عواطف مردم تحریک شده، احساس همدردى کرده و وسیله ‌ى پیوندهاى عاطفى و اجتماعى محکم مى‌ شود.
7. با امداد و همدردى و کمک رسانى، مردم به پاداش‌هاى الهى مى‌ رسند.
8. انسان قوى و خودساخته مى‌ شود.

دلیل تقلید از مراجع دینى چیست؟

دلیل تقلید از مراجع دینى چیست؟
تقلید و تعبّد، برخاسته از عقل و علم است؛ زیرا عقل و علم مى‌ گوید: هر چه را نمى‌ دانى، بپرس و هر چه کارشناس امین گفت، بدون چون و چرا عمل کن.
تقلید و تعبّد در اسلام به معناى کر شو، کور شو و اطاعت کن نیست؛ بلکه به معناى رجوع به کارشناس است که تمام عقلاى دنیا همین عمل را انجام مى‌دهند؛ چنانکه قرآن مى‌ فرماید: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون»( نحل، 43.) حتى مراجع تقلید، همین‌که بیمار مى‌شوند، به پزشک مراجعه مى‌کنند و از دستورات او بدون چون و چرا اطاعت مى‌ کنند.
بنابراین، عقل مى‌گوید: انسان باید هر چه را نمى‌ داند از سرچشمه علمى بپرسد، لیکن اسلام براى کارشناس دین شروطى را علاوه بر تخصص و کارشناسى قرار داده است که عبارتند از:
1. تقوا، 2. دورى از هوا و هوس، 3. اعلم بودن.
و گفتند: «ما ولاهم عن قبلتهم الّتى کانوا علیها»(بقره، 142.) چرا از قبله قبلى دست برداشتند؟ غافل از آن‌که تغییر قبله، هم یکى از نشانه‌ هاى پیامبر اسلام بود و هم رمز استقلال مسلمانان که در قبله تابع دیگران نباشند و ناز یهودیان نکشند، «لئلا یکون للنّاس علیکم حجّه»(بقره، 150.) ما قبله را عوض کردیم تا یهودیان بر شما حجتى و تفوقى نداشته باشند.

چرا بعضى از دستورات اسلام تغییر یافته است؟

تغییر همیشه بد نیست. تغییر احکامى نظیر قبله، دلیل بر نارسایى علمى و یا شکست طرح قبلى نیست، بلکه نشانه توجه به مسائل جدید و تغییرى حکیمانه است. نظیر تغییر کتاب و معلم و نسخه پزشک هنگامى که وضع شاگرد و مریض تغییر پیدا مى‌کند.
در اسلام هرگز بن نسبت وجود ندارد و بعضى از قوانین آن قابل تغییر است. «ما ننسخ من آیه او ننسها نأت بخیر منها او مثلها»( بقره، 106.) یعنى هر حکم و آیه‌ اى را که نسخ کنیم و یا نزول آن را به تأخیر اندازیم بهتر یا همانند آن را مى ‌آوریم.
دست خداوند هم در آفرینش باز است، هم در وضع و جعل قوانین و هم در تغییر و تحوّل آنها.
او مى‌ تواند آب را تلخ کند. «لو نشاء لجعلناه اجاجا»(واقعه، 70.)
درختان را خشک سازد. «لو نشاء لجعلناه حطاما»( واقعه، 65.)
مى‌ تواند همه مردم را محو و نابود کند و گروه دیگرى بیافریند. «اِن یشاء یذهبکم و یأت بخلق جدید»(ابراهیم، 19.)
مى‌تواند با قهر خود قیافه ‌ها را تغییر دهد. «کونوا قرده خاسئین»(بقره، 65.)
مى‌ تواند دریا را خشک کند و از سنگ خشک دوازده چشمه آب درآورد و عصاى بى‌ جان را اژدها کند و دوباره اژدها را عصا کند.
جالب این‌که یهودیانى که با خون شدن آب دریا، بوزینه شدن برخى مردم، خشک شدن دریا و… با چشم خود دیدند و به خاطر یک حکم تغییر قبله این قدر بهانه گرفتند

بزرگ‌ترین ظلم کدام است؟

در قرآن معمولاً کلمه‌ى «أظلَم» که به معناى ظلم‌بزرگ است در مورد ظلم‌هاى فرهنگى بکار رفته است، نظیر:

1. دروغ و افترا بر خدا. «أظلم ممن افترى على اللّه»(انعام، 93.)

2. جلوگیرى از مراکز و مساجد توحید. «أظلم ممّن منع مساجد اللّه»(بقره، 114.)

3. سعى و تلاش براى خرابى مساجد و کتمان شهادت. «و من أظلم ممن کتم شهاده عنده»(بقره، 140.)

با این که خداوند در مورد مفاسد اقتصادى تنها یکبار کلمه ‌ى توبیخ کننده «ویل» را بکار برده، «ویل للمطفّفین»(مطفّفین، 1.) و در مورد زخم زبان‌هاى اجتماعى نیز یکبار کلمه‌ى «ویل» را استفاده کرده است، «ویل لکلّ همزه لمزه»( همزه، 1.)، ولى در مورد ظلم ‌هاى فرهنگى در آیه ‌ى 79 سوره ‌ى بقره سه بار کلمه‌ ى «ویل» بکار برده است و مى ‌فرماید: پس واى بر کسانى که مطالبى را از پیش خود مى‌ نویسند، سپس مى ‌گویند این از طرف خداست تا با آن بهاى اندکى بستانند! پس واى بر آنها از آنچه دست‌هایشان نوشت و واى بر آنچه از این راه به دست مى ‌آورند!

چرا انبیا به تمام تقاضاها و توقّعات مردم جواب مثبت نمى ‌دادند؟

یک مهندس و یک نقّاش براى اثبات مهارت خود کافى است که چند نمونه کار ارائه دهد؛ ولى ضرورت ندارد براى هرکسى جداگانه خانه ‌اى بسازد یا تابلویى بکشد.
معجزه انبیا فقط براى اتمام حجّت و آن هم تنها به اراده خداوند است، نه اشباع هوس و پاسخ به خواسته‌ هاى این و آن. «و ما کان لرسول ان یأتى بآیه الا باذن اللّه»( رعد، 38.)
لازمه‌ ى پاسخ دادن به بعضى از توقّعات، بهم ریختن نظام هستى است.
مى‌گویند: دانش آموزى در امتحان جغرافى جاى دریاچه رضائیه و کوه هیمالیا را اشتباه نوشت، بعد به منزل آمد و به خدا التماس مى‌کرد تا جاى آن دو را عوض کند؛ مثلا هیمالیا را در ایران قرار دهد و دریاچه رضائیه را در منطقه دیگرى که در نوشته‌ اش آمده است.
خیلى از دعاها و توقّعات ما از خداوند این‌گونه است. بارها از انبیا مى‌ خواستند تا نیاکان مرده آنها را زنده کند. «فأتوا بآبائنا»( دخان، 36.) غافل از آنکه این توقّع چه عوارضى را به دنبال دارد.
گاهى از پیامبر توقّع باغ و خانه‌ى طلا و یا قرآن دیگرى غیر از این و یا دیدن فرشته و خدا و امثال آن را داشتند. (قسمتى از این توقّعات در آیات آخر سوره اسراء آمده است)
آرى، کسى که لجوج و بهانه ‌گیر باشد، با هیچ قیمتى ایمان نخواهد آورد.

آیا اگر با دشمنان نیز رفتارى مسالمت ‌آمیز داشته باشیم و به گونه‌اى زندگى کنیم که از ما راضى باشند و تنش‌ ها به کلّى برطرف شود، اشکالى دارد و گناهى مرتکب شده ‌ایم؟

زیرا خواسته دشمن به خاطر حسادتى که دارد آن است که از ایمانتان دست برداشته و به کفر بازگردید. «ودّ کثیر من أهل الکتاب لو یردّونکم من بعد ایمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم»( بقره، 109)
آرى دشمن به کم راضى نیست و تا صددرصد تسلیم آنان نشوید، هرگز از شما راضى نمى‌شود. «و لن‌ترضى‌ عنک الیهود و لا النصارى حتى تتّبع ملّتهم»(بقره، 120.)
رابطه ‌ى با دشمنان اعم از کفّار اهل‌ کتاب و افراد بى‌ دین و مشرک، نباید به قیمت صرف نظر کردن از اصول باشد؛ جذب دیگران آرى؛ ولى عقب نشینى از اصول هرگز.
اگر کفّار از دیندارى ما راضى هستند، باید در دیندارى خود شک کنیم؛ زیرا که دیندارى کافرپسند، همان کفر است. قرآن مى‌ فرماید: اگر هریک از شما مسلمانان ولایت کفّار را بپذیرد، جزو کفار حساب مى‌شوید. «و مَن یتولّهم منکم فانّه منهم»( مائده، 51 )

برو به صفحه  ←      1        2       3        4               6         7           8