خطر لجاجت در برابر حق(2)
2- محبت فرزند، زمینه لجاجت در برابر حق
3- اصرار بیجا، عامل شکستهای زندگی
4- آثار لجاجت در زندگی فردی و خانوادگی
5- لجاجت در برابر حق، عامل دوزخی شدن
6- اصرار بیجا بر عقاید نادرست نیاکان
7- اعتراف به اشتباه، به جای اصرار بر اشتباه
موضوع: خطر لجاجت در برابر حق(2)
تاریخ پخش: 28/09/92
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
من فکر کردم بحث لجاجت را در یک جلسه میتوانم تمام کنم. تمام نشد. خیلی حرف ماند. درمان لجاجت چیست؟ آثار لجاجت چیست؟ نمونههای لجاجت چیست؟ چون بحثی است که خیلیها به آن گرفتار هستند، من این را تیترهایش را مینویسم و بعد مینشینم برایتان توضیح میدهم.
یک بچه به من نامه نوشته بود: قرائتی، تو هم اسرافکار هستی. گناه کبیره کردی. چون یک گچ کوچک دست تو بود از دستت افتاد، به جای اینکه خم شوی برداری، پایت را رویش گذاشتی و یک گچ نو برداشتی، همین مقدار که کردی، اسراف کردی. گفتم: راست میگویی. توجه نداشتم. حالا اگر خدا خواسته باشد، مچ بگیرد چه خواهد گفت؟ چقدر ما شیر را باز میکنیم آب میریزد. همینطور شیر میرود صورتش را میشوید. بابا شیر را ببند، صورتت را بشوی. اسراف لباس، اسراف آب، اسراف کاغذ، اسراف عمر.
آثار لجاجت، نمونههای لجاجت، یکی هم درمان لجاجت. شروع کنیم بحث را بگوییم. اما موارد.
1- لجاجت بت پرستان بر پرستش بتها
در مورد خاصی ندارد، همه چیزی میشود باشد. لجبازی روی بت پرستی، قرآن میگوید: «انْصُرُوا آلِهَتَکُم» (انبیاء/68) بتها را یاری کنید، یعنی روی بت پرستی مقاومت کنید.
یک وقتی بختیار جای شاه آمده بود، طرفداران بختیار اینطور شعار میدادند، بختیار، بختیار، سنگرتو نگه دار. لجبازی روی اینکه حالا مثلاً این بت را نگه داریم.
اصلاً ابلیس که ابلیس شد به خاطر لجبازی بود. دو تا اشتباه داریم. یکی عذرخواهی کرد، یکی لجبازی کرد. خدا به ابلیس گفت: سجده کن. گفت: نمیخواهم! در مقابل خدا لجبازی کرد. بعد هم به جای عذرخواهی کند، گفت: نمیخواهم که هیچ، حق هم با من است. معنایش این است که تو بیخود میگویی: سجده کن. «خَلَقْتَنی مِنْ نار» (ص/76) عربیهایی که میخوانم قرآن است. نار یعنی چه؟ «وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ» (ص/76) آدم از گل است. من از آتش هستم، نژاد من بهتر است، من به او سجده کنم؟ لجبازی کرد، ابلیس، ابلیس شد. بعد هم گفت: حالا که اینطور شد، «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ» (اعراف/16) از دَم تا دُم همه را گمراه میکنم. «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ» (حجر/40) من فقط حریف بندههای مخلص نمیشوم. باقی همه را گول میزنم. یعنی یک لجبازی ابلیس را ابلیس کرد.
به حضرت آدم گفتند: گندم را نخور، خورد. گفت: چرا خوردی؟ میدانم، من ظلم کردم، معذرت میخواهم. یک معذرت خواهی کرد، آدم شد. یک لجبازی کرد ابلیس شد. آدم و ابلیس هردو خلاف کردند. هم آدم را گفتند نخور، خورد. هم ابلیس را گفتند: سجده کن، نکرد. هردو دستور خدا را بیاعتنایی کردند. یکی عذرخواهی کرد، آدم شد. یکی لجبازی کرد، ابلیس شد. ببین لجبازی آدم را به کجا میکشاند.
اصرار بر ملت، به پیغمبر ما گفتند: «لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا» (اعراف/88) تو باید مثل ما باشی. هرطور ما میگوییم باشی.
2- محبت فرزند، زمینه لجاجت در برابر حق
اصرار بر فرزند، وقتی خداوند بنا شد از زمین و آسمان آب بجوشد، زمین زیر آب برود و کفار غرق شوند، حضرت نوح گفت: «اِنَّ» یعنی چه؟ «اِبن» یعنی چه؟ «إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی» (هود/45) خدایا پسرم از اهل من است. نجاتش دهید. فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِک» (هود/46) گفت: پسر مرا نجات بده. فرمود: پسر تو هم مثل باقیها، اینجا پارتی بازی نیست، نور چشم بازی هم نیست، آقازادگی هم نیست. پسر تو چون راهش کج است باید آن هم جزء غرق شدهها باشد.
ما گاهی وقتها روی خودمان… یک جوان در دانشگاه به من گفت: حاج آقا مهریهها گران شده. در تلویزیون بگو: مهریهها را سبک کنند. در گوش او گفتم: خواهر هم داری؟ گفت: بله. گفتم: من یک داماد برایت بفرستم به 14 سکه میدهی؟ گفت: آخر 14 سکه که… گفت: آخر دختر مردم با 14 سکه بگیری، اما خواهر خودت را به هزار سکه میدهی؟ ببین این خجالت کشید و رفت.
گاهی افرادی روی خواهر خودشان، هزار سکه، پانصد سکه، اما وقتی میخواهد ازدواج کند میگوید: بابا اسلام چه گفته؟ در قرآن یک آیه داریم، میگوید: هرجا به نفعشان است میگویند: آقا چه میگوید؟ ما مسلمان هستیم، ببینیم مراجع چه میگویند؟ آقا چه میگوید؟ هرچه آقا گفت. چون میداند آقا به نفعش میگوید. اگر ببیند آقا به نفش میگوید: میگوید بله خیلی خوب اسلام به روی چشم! اما قوانین بینالملل، آداب، رسوم، آیهاش را بخوانم. «إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» (نور/49) اگر حق به نفشعان بود، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنینَ» (نور/49) با اذعان میگویند: بله قربان، بله قربان. قربان اسلام بروم، چه دین خوبی است! اما اگر علیه او بود، چیز میکنند.
3- اصرار بیجا، عامل شکستهای زندگی
اصرار بر منطقه، اصرار بر اینکه من میخواهم دانشگاه بروم. چه اصراری دارد؟ برو دانشگاه موفق شدی درس بخوان، موفق نشدی یک راه دیگر. اصرار به اینکه این طلبه فقیه شود. شما میروی طلبه میشوی، چند سالی هم درس میخوانی، بعد اگر دیدی استعداد اجتهاد داری، «الْحَمْدُ لِلَّه». اگر دیدی استعداد اجتهاد نداری دیگر بیخود در قم نایست. دیگر بیخود در نجف و مشهد نایست. برو به منطقهای که روحانی ندارد. امام جمعه هست، معلم هست، قاضی هست، دبیر تعلیمات دینی هست. یک کار دیگر. وقتی دیدیم در یک کاری موفق نیستیم. حدیث داریم. اینکه میگویم حدیث است. حدیث داریم که اگر در یک کاری موفق نیستی، نگو: بختم بد است. چون بعضی زنها در ازدواج اول شکست میخورند. یا مردها، میگوید: نه من دیگر ازدواج نمیکنم. پیداست من بختم بد است. پیداست یک کسی بختم را بسته است. همین را میگویند؟ طلسم شدم. نه آقا، حدیث داریم اگر یک جا شکست خوردی، کارت را عوض کن. ممکن است در یک کار دیگر موفق باشی. خیلی از آدمها هستند در یک رشته شکست میخورند، شغلشان را عوض میکنند. شغلشان را عوض کنند مشکل حل میشود. اصرار روی شغل، اصرار روی چیزی نداشته باشیم.
قرآن میگوید: وقتی عزرائیل میآید جان کسی را بگیرد، ملائکه و مأمورین خدا وقتی میآیند که جان را بگیرند، میگوید: «فیمَ کُنْتُمْ» (نساء/97) چه کاره بودی؟ میگویند: ما هیچی، طبقه 12 بودیم. هشتمان گرو نه بود و نه هم گرو هشت بود. «کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ» ما مستضعف بودیم. میگوید: مستضعف بودی چرا تکان نخوردی؟«قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا» (نساء/97) خوب بلند میشدی آن طرفتر میرفتی. چه کسی گفت: شما در تهران زندگی کنی که خانهات 45 متر شود؟ خوب یک شهر دیگر برو. خوب بله اگر خلبان هستی، میگویی: آقا در نائین فرودگاه نیست. مگر اینجا خلبان هستی که باید در تهران زندگی کنی. خیلی آدمها بیخود در تهران هستند. در خانهی تنگ زجر میکشد! ولی دلش به این خوش است که بگوید: بله من در تهران هستم! خوب حالا تهران هستی، دود میخوری.
شما میدانید تهرانیها یک هشتم عمرشان آتش میگیرد. میانگین من حساب کردم. ممکن است بیشتر باشد. بعضی بیشتر، بعضی کمتر. هر انسانی به طور میانگین سه ساعت در ماشین است. رفت و برگشت از سر کار. عرض کردم آدم بیشتر داریم، کمتر هم داریم. سه ساعت یک هشتم 24 ساعت است. پس یک هشتم عمرمان را در ماشین هستیم. یک هشتم یعنی چه؟ یعنی هشتاد سالههای تهران، 70 سال عمر میکنند. یک هشتم هشتاد سال ده سال میشود. ده سال از عمرمان را در ماشین هستیم. به چه دلیل؟ بله یکوقت یک کاری است که الا و لابد باید آدم در تهران باشد. نگویند: چرا قرائتی خودت تهران آمدی؟ من ده سال در تهران نماز شکسته خواندم. یعنی واقعاً دوست نداشتم تهران وطنم باشد. تهران جای خوبی است، منتهی من آخوند میخواهم حدیث مطالعه کنم، حرف بزنم. میآیم پشت تلویزیون حرف میزنم، برمیگردم. دیگر بعد دیدم که نه، بند شدم به تهران. نماز و زکات و رادیو و تلویزیون و نهضت سواد آموزی. دیدم همه کارهایم به تهران بند است. حالا دیگر بعد از ده سال نمازم را چهار رکعتی میخوانم. ولی ده سال من هرچه میخواستم بگویم: تهران به درد وطن من نمیخورد، به درد تو نمیخورد، به درد کس دیگر میخورد. خیلیها در تهران… مثلاً سر چهارراه میآید، گربه میفروشد. یک چیزهای دستی، خوب آخر تو حیف هستی. رحم به خودت و جوانیات کن. یک هنری یاد بگیر.
یکوقت خدمت رئیس جمهور، آقای روحانی بودیم. گفت: ما یک سال دیگر، دو سال و نیم دیگر، گفت: ما دو سه سال دیگر ما هفت میلیون تحصیل کردهی بیکار خواهیم داشت. یا بیکار خواهیم داشت که بخشی عظیمی از اینها تحصیل کردههای سطوح عالیه هستند. و الآن ما یک میلیون افغانی داریم که اینجا کار میکنند که اگر این افغانیها را بفرستیم افغانستان، ایرانیها نمیآیند کار کنند. میگویند: آخر در شأن ما نیست. ما میز باشد طوری نیست. زیر مدیر کل دیگر در شأن ما نیست. خیلی از مدیرکلها هم الاف هستند. خیلی کارها را بدون مدیر کلها میشود عوض کرد.
یک سالی ما وقتی که جان داشتیم و جوان بودیم و اینها، هر سال مکه میرفتیم برای اینکه هم سخنرانی کنیم و هم مسأله بگوییم. ما در بعثه که بودیم، مدیر کاروان با یک موتور، با یک تاکسی میآمد میگفت: آقای قرائتی، امشب حاجیهای ما در مکه جمع شدند، بیا سخنرانی کن. ما با یک موتور و تاکسی میرفتیم سخنرانی میکردیم و برمیگشتیم. یک سال گفتند: کارها باید تشکیلاتی باشد. اینطوری هیأتی خوب نیست. یک مقدار تشکیلاتی باشد. گفتیم: خوب تشکیلاتی باشد. چه کنیم؟ گفتند: هر مدیر کاروانی میآید آخوند بگیرد اول روابط عمومی برود. بگوید: اینجانب مدیر کاروان شماره فلان، آخوند میخواهم. روابط عمومی ایشان را ارجاع میدهد به مسؤول اعزام مبلغ. میرود یک اتاق دیگر، او میگوید: چه کسی را میخواهی؟ میگوید: من فلانی را میخواهم. اعزام مبلغ دستور میدهد به موتوری که ماشین تهیه کند. موتوری دستور میدهد به روابط عمومی که بلندگو را آنجا ببرد و نصب کند در آمدن آقای الف. بعد میدهد به تدارکات که آب میوه و آب خنک و … ما یک مرتبه دیدیم سخنرانی ما که با یک تاکسی تمام میشد، الآن با سیزده نفر دارد تمام میشود. همه الکی! او مسؤول سرفه، او مسؤول عطسه، این مسؤول بین سرفه و عطسه. او روابط عمومی بین عطسه و سرفه. همینطور الکی مدیر کل است. کرهی زمین با 313 مدیر اداره میشود. دلیل؟ امام زمان 313 مدیر دارد. معلوم میشود که میشود مملکت را با 313 نفر اداره کرد. دلتان را به پستها خوش نکنید. واقعاً احساس کنید مفید هستید، یا مفید نیستید.
گاهی وقتها جاها پز دارد، مفید نیست. نماز جمعهی تهران پز دارد. ولی من بیش از 25 سال است دیگر قبل از خطبهها سخنرانی نمیکنم. برای اینکه دیدم بگویند: قرائتی نماز جمعه تهران آمد یا نیامد، هیچ عدد نماز جمعهها زیاد نمیشود. اما اگر یک شهر کوچک بروم، بگویند: قرائتی قبل از خطبهها صحبت میکند، شاید صد نفر به نماز جمعه زیاد شود. گاهی یک شهر کوچک صد نفر تولیدی دارد. شهر بزرگ یک تولیدی هم ندارد. نه من باید نماز جمعه تهران صحبت کنم. بروم نماز جمعه قرچک؟ بروم نماز جمعه اشتهارد؟ اینها شهرهای کوچک است. تهران! بعد هم بگویند: سخنرانی خوب نیست.
گاهی افرادی در تلویزیون میآیند، مینویسد استاد حوزه و دانشگاه. بعد نگاه میکنی میبینی هم استاد حوزه هست و هم دانشگاه ولی مردم خاموش میکنند. مردم دیگر کار به دکتر و آیت الله ندارند. میگوید: بگو ببینم چه میگویی؟
یک کسی به یک نفر از بستگان ما گفت: خوشا به حالت فامیل قرائتی هستی. گفت: قرائتی برای تو، یک بستنی بده بخوریم! (خنده حضار)
مردم دنبال کار خودشان هستند. به یک کسی گفتند: بیا برویم روضه گفت: من شام خوردم. (خنده حضار)
البته نمیخواهم بگویم: همه عین هم هستند. میخواهم بگویم: بعضیها کار به این القاب ندارند. ما هم نباید خودمان را سر کار بگذاریم. واقعاً مفید هستی؟ گاهی وقتها انسان یک شغل کمدرآمدی دارد ولی وقتی میخوابد میگوید: «الْحَمْدُ لِلَّه»! به 500 نفر نان دادم. ولو خمیرگیر هستم و شغلم کم درآمد است. ولی گاهی وقتها هم مثلاً مسؤول نمیدانم اتوی یک کراوات میشود. حالا چند تا کراوات داریم و چند تا کراواتی داریم؟ حالا این اتو و این کراوات را این رقمی بدوزی یا ندوزی مثلاً چه مشکلی حل میشود؟ شغلتان یک شغلی باشد که… من به طلبهها گفتم: آخوند خوب آخوندی است که اگر بمیرد جایش خالی باشد. حدیث داریم آخوند خوب «اذا مات العالم» الآن مطهری جایش نیست. بهشتی جایش نیست. امام جایش نیست، صدوقی، دستغیب، اینها جایشان نیست. اما گاهی وقتها یک کسی مثلاً مسؤول بایگانی میشود. مسؤول نمیدانم فرض کنید یک چیزهایی که همینطور عمرتان را تلف نکنید. حالا من یک بحثهای مفصلی دارم راجع به اینهایی که همینطور عمرشان را آتش میزنند. اصرار نکنیم برای اینکه شغل ما این باشد. اینها نمونههای موارد لجاجت بود. اما آثارش… یک صلوات بفرستید آثارش را هم بگوییم. (صلوات حضار)
4- آثار لجاجت در زندگی فردی و خانوادگی
من هشت آثار را همینطور به ذهنم آمده و نوشتم. اینهایی که میگویم اینطور نیست که حتماً هشت تا، ده تا نشود. من به عقل ناقصم اینها آمده نوشتم. میخواهم شوخی کنم، رویم نمیشود. نمیگویم. حالا بگذارید… بگویم؟ نگویم؟ مرحوم آیت الله طالقانی تفسیر که میگفت، میفرمود: این به ذهن ناقص من آمده است. بعد میگفت: ببینم به ذهن ناقص شما چه میآید؟ (خنده حضار) این هشت مورد را ما نوشتیم. ممکن است فکر کنید بیشتر باشد.
1- آدمی که لجباز است، از چشم مردم میافتد. مردم او را به عنوان یک آدم عقدهای، کینهای، بد عنق.
2- از برکات منطق محروم میشود. چون منطقی نیست، لجباز است. میگویند: به این دلیل، میگوید: من دلیل تو را نمیخواهم. میفهمد دلیل درست است، لجبازی میکند. از منطق و استدلال محروم است. از چشم مردم میافتد.
مردم را به مقابله به مثل وا میدارد. آدم لجباز میگوید: خوب حالا اگر تو لجبازی میکنی، پس من هم لجبازی میکنم. یعنی یک لجباز هم تولید میکند. مثل معتادها! معتادها خودشان که معتاد هستند، یک معتاد هم تولید میکنند. یعنی تولید لجبازی.
بار گناهش را سنگینتر میکند. چون هرچه استدلال بیشتر بگویی، یک لجبازی که میکند قرآن میگوید: هروقت یک آیهای که میخوانی، آیه را که میشنوند، گناهشان بیشتر میشود. چون در مقابل هر آیه مقاومت میکنند.
5- لجاجت در برابر حق، عامل دوزخی شدن
به خاطر لجبازی از اولیای خدا جدا میشوند. به خاطر لجبازی جهنمی میشود. قرآن میگوید: جهنمیها روز قیامت میگویند: اگر ما لجباز نبودیم. «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ» (ملک/10) اگر ما به حرف حق گوش میدادیم، تعقل میکردیم و لجبازی نمیکردیم «ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیرِ» (ملک/10) لجبازی کردیم که الآن جهنمی شدیم. اصولاً ادم لجباز عقل را کنار میگذارد، وجدان را کنار میگذارد، عاطفه را کنار میگذارد، منطق را کنار میگذارد. «فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (بقره/15)
آدم لجباز دیگران را تحقیر میکند. یعنی حرف که میزنی میگوید: نه، نه یعنی چه؟ یعنی کشک! یعنی منطق دیگران را تحقیر میکند. به دیگران تهمت میزند. «أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ» (صافات/36) پیغمبر برای اینها دلیل میآورد. میگفت: من به خاطر حرفهای تو تحقیر میکرد. «أَ هذَا الَّذی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً» (فرقان/41) عربیهایی که میخوانیم قرآن است. فرعون میگفت: «أَنَا خَیْر» (زخرف/52) من بهتر هستم یا این «مَهین» آدم مورد اهانت شده. آدم لجباز اولیای خدا را تحقیر میکند. منطق را تحقیر میکند. از چشم مردم میافتد. گناهی را سنگین میکند. این هم آثار لجاجت.
نمونهها، بسیاری از تفرقهها و انشعابها به خاطر لجبازی است. این یک حزب تبدیل به دو حزب میشود. این هیأت، هیأت حسینیه میشود انصارالحسینی. هیأتها، حزبها، روزنامهها، خیلی از کارهایی که انشعاب میشود، انشعابات، تفرقهها، یعنی لجبازی باعث نخ نخ شدن است.
انتقام، بسیاری از انتقامها به خاطر لجبازی است. حالا که چنین شد، پس من هم چنین میکنم. انتقام میگیرد. چشم و هم چشمیها، ریاکاریها، تبلیغات نابهجا، حالا که اینطور شد، پس من هم این کار را میکنم. در تبلیغات رئیس جمهوری هست، در تبلیغات شورای مجلس، شورای شهر، یعنی خیلی وقتها انسان روی لج و لجبازی، حتی در بنایی، پس حالا که چنین شد، اینطور بشود.
یک بنده خدایی شتری کشت، آبگوشتی درست کرد، قابلمه قابلمه در خانهها میداد. یک قابلمه را هم در خانهی یکی از رؤسای قبیله برد. گفت: من خودم رئیس قبیله هستم. شما قابلمهی آبگوشت برای من آوردی؟ من خودم یک کسی هستم. لگد زد و قابلمه را زمین انداخت. به قبیلهاش گفت: به کوری چشم ایشان، دو تا شتر بکش. آن یک نفر که اول آبگوشت پخته بود، گفت: به کوری او سه تا بکش. همینطور به کوری، به کوری صد تا شتر کشتند.حضرت امیر فرمود: هیچکس از این نخورد. بریزید در بیابان برای شغالها. چیزی که براساس… قرآن میگوید: «أُسِّسَ عَلَى التَّقْوی» (توبه/108) باید براساس تقوا باشد. حالا که مکه رفت با من خداحافظی نکرد، من هم دیدنش نمیروم. ای بابا! برو دیدنش. هرکس زیارت مکه برود، ثواب مکه دارد. اگر یک کسی از کربلا آمد، من زیارتش رفتم، ثواب زیارت امام حسین را دارم. «من کان زائرنا کمن زارنا» نه ایشان رفت، خداحافظی نکرد. دختر من عروس شد چیزی نیاورد، پس من هم نمیبرم. پس حالا که چنین شد، من هم چنین میکنم. لجبازی میکنیم. معامله میکنیم. این لجبازیها خیلی پیر درمیآورد.
بنا شد دو نفر دروغ بگویند. منتهی گفتند: دروغ درشت. بزرگترین دروغ را بگوییم ببینیم. گفتند: فرصت! رفتند و آمدند. گفت: تو یک دروغ بزرگ بگو. گفت: پدر من یک طویله داشت، یک اسب که از این طرف میخواست به آخر طویله برود، چند بار حامله میشد، میزایید و آخرش هم به آخر طویله نمیرسید. گفت: انصافاً دروغ بزرگی است. گفت: حالا تو! گفت: پدر من یک چوب داشت، هروقت هوا ابر میشد، این چوب را برمیداشت، جابهجا میکرد آفتاب میشد. گفت: وقتی ابر نبود، این چوب بلند را کجا میگذاشت؟ گفت: میگذاشت در طویلهی پدر تو! یعنی وقتی بنای لجبازی شد، میگوید: حالا وقتی تو لجبازی کردی، من هم لجبازی میکنم.
6- اصرار بیجا بر عقاید نادرست نیاکان
میدانید چرا بتپرستها، بت پرست بودند؟ میگفتیم: بابا، بت… میگفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا» (زخرف/22) پدران ما بتپرست بودند. اصرار روی اینکه کار پدران و میراث فرهنگی درست است. میراث فرهنگی گاهی درست است، گاهی غلط است.
به امام پیشنهاد شد که قبر رضاشاه را نگه دارند، برای کتابخانه. بایگانی، کتابخانهای، چیزی. فرمود: قبر رضاشاه باید از ریشه دربیاید. ما خیلی جاها باید برای اینکه محو کفر شود، از طلا باید بگذریم. سامری یک گوسالهای درست کرده بود، قرآن میگوید: موسی گفت: «لَنُحَرِّقَنَّه» (طه/97) تحریق، احراق یعنی چه؟ آتش زدن، «لَنُحَرِّقَنَّه» عربیهایی که میخوانم قرآن است. «لَنُحَرِّقَنَّه» این گوسالهی طلایی را آتش میزنم. «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (طه/97) خاکسترش را به دریا میاندازم. آقا طلاست، حیف است. میدانی چقدر… گور پدر طلا، این گوساله یک عده را منحرف کرده. اگر یک جایی فسادخانه است باید با بولدیزر خراب کرد. نباید بگوییم: آهنهایش حیف است. لامپهایش حیف است. آجرهایش حیف است. سنگهای مرمرش حیف است. این قرآن است. قرآنی که میگوید: «أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفینَ» (انبیاء/9) ما اگر کسی اسراف کند، ما هلاکش میکنیم، اسراف گناه کبیره است. همین قرآنی که میگوید: اسراف نکنید، همین قرآن میگوید: طلا را باید آتش زد. چرا؟ برای اینکه این طلا منشأ…
گاهی وقتها آدم باید یک شیشهای را هم بشکند. حضرت موسی کتاب آسمانی را پرت کرد. «أَلْقَى الْأَلْواح» (اعراف/150) چرا؟ برای اینکه میخواست عصبانیت خودش را نشان بدهد. عجب! من کوه طور رفتم شما رفتید گوساله پرست شدید؟ سامری یک هنرمند منفی بود، از طلاهای زن و مردها گرفت، یک مجسمهی طلایی درست کرد. یک عده هم دور این مجسمه جمع شدند. گفت: «هذا إِلهُکُم» (طه/88) خدای شما همین گوساله است. یکسری جاها…
ریخت و پاشها به خاطر اسراف است. ریشهی بسیاری از قهرها، ما سه تا قلب داریم. قلب سلیم، «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (شعرا/89) قلب منیب «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ» (ق/33) قلب مریض «فی قُلُوبِهِمْ مَرَض» (بقره/10) سه قلب در قرآن است. قلب یعنی روح، روح سالم، قلب سلیم، قلب منیب، قلب مریض. لجوج مریض است. قلب مریض! حالا درمانش…
1- توجه به اینکه… یک بحث دیگر هم بود که ریشهی لجاجت چیه؟ مثل اینکه اینجا ننوشتم. اینجا نوشتم یادم رفت. چطور آدم لجباز میشود؟ 1- خیال کند اعتراف کند، ضعف است. میگوید: من زن ذلیل نیستم. من مرد ذلیل نیستم. باید گربه را دم حجله بکشم. روی قوز خودش میافتد. شما هم قوز میگویید؟ کاشیها قوز میگویند. [پاسخ حضار] روی یک دنده میافتد. فکر میکند که اگر اعتراف کند اشتباه کردم، این ضعفش است.
7- اعتراف به اشتباه، به جای اصرار بر اشتباه
در جلسهی قبل گفتم: خیلی از مراجع ما یعنی بعضی از مراجع ما گاهی فتوایشان عوض میشود. هشتاد سال، درس خوانده فتوا میدهد، بعد میگوید: تحقیق کردم. الآن نظرم برگشت. بابا مگر دکترها نسخهشان را عوض نمیکنند. ممکن است دکتر یک نسخه بدهد، بعد بگوید: آقا بیا نسخهتان را عوض کنم. اعتراف به اشتباه ضعف است. فکر میکند استقامت است. آخر استقامت با لجبازی چه فرقی میکند؟ استقامت یعنی «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» (فصلت/30) استقامت یعنی مقاومت در راه حق. لجبازی یعنی مقاومت در راه باطل. فکر میکند کارش استقامت است. یعنی با استقامت قاطی کرده است. مثل اینهایی که دو شاخهی تلفن را با برق قاطی میکنند. دو شاخ تلفن را در برق میزند، دو شاخ برق را در تلفن میزند. فکر میکند اگر لجبازی کند، میگویند: استقامت.
ریشهی لجاجت یکی خیال میکند اگر اعتراف کند ضعف است. یکی خیال میکند کارش استقامت است. یکی از افراد منصف دور است. دور و اطرافیانش هم آدمهای لجبازی است. میگویند: مقاومت کن. بایست! عقب گرد نکنی. یعنی به جای اینکه چهار نفر دورش را بگیرند، بگویند: حالا اعتراف کن، طوری نمیشود، از افراد منصف دور است.
سرزنش و ملامت، اگر کسی خیلی سر به سر کسی بگذارد، لجباز میشود. حالا یک نمره کم آورده، بلند شو، بلند شو تو که نمرهات کم شده، استکانها را بشوی. برو نان بگیر، حالا که نمره کم آوردی. اینقدر میگویند: نمره کم آوردی، نمره کم آوردی، این بچه را فراریاش میدهند. حدیث داریم اگر یک چیزی را عیبی دیدی، هی سر به سر کسی گذاشتی، پشت رد هم نیش به او زدی، این آدم لجباز میشود. حدیث داریم.
یکی از دلایلی که فرد لجباز میشود، سرزنش است. یکی ضعف و اراده است. اراده ندارد. یک کسی آمد گفت: من دختر زیبا میبینم نمیتوانم نگاهش نکنم. اصلاً چشمم میرود. به او گفتم: یک مبلغ بگذار و خودت را جریمه کن. بگو: اگر به دختر مردم نگاه کردم، فلان مبلغ جریمه. دو تا بیست هزار تومان بدهی، دو تا پنجاه هزار تومان بدهی، دیگر چشمت مثل آهن میشود. اراده!
کسی آمد به من گفت: نمیتوانم مکه بروم، ولی پول مکه را در راه فقرا میدهم. گفتم: اگرخانمت مرد، باز هم مغازه را باز میکنی؟ گفت: نه. خانم را مینویسم به علت فوت نابهنگام همسر گرامی. گفتم: اگر بعد از دو روز رفتی باز کنی، پدرت مرد. دو روز هم به خاطر آن. تا رفتی باز کنی، مادرت مرد. تا رفتی باز کنی، خواهرت مرد. تا رفتی باز کنی، حالا شاید هم به عکس باشد. حالا زنها نگویند: چرا اول ما بمیریم؟ اول خواهرش بمیرد. (خنده حضار) حالا یا از این طرف، یا از آن طرف، فرق نمیکند. اگر شش تا از فامیلهای شما پشت سر هم مردند، حالا یا از همسر به خواهر، یا از خواهر به همسر، بالاخره شما مجبور هستی چهارده، پانزده روز در مغازه را ببندی. گفت: بله، گفتم: پس میتوانی مکه بروی. پس برو مکه. اراده!
یک زنی بود، من نمیتوانم حمد و سوره را درست بخوانم. به او گفته شد: تو اگر حمد و سوره را درست بخوانی، یک عمرهی مجانی. گفت: تو ربا به خدا! گفت: بله. گفت: تا فردا درست میکنم.
بعضیها فکر میکنند نمیتواند بدود. بنده که با عصا راه میروم. اگر یک گرگ دنبالم کند، سی کیلومتر میدوم. بعضیها اراده ندارند. چون اراده ندارند، لجبازی میکنند. بعضیها هم راحتطلب هستند. مثلاً میگویی: این کارت بد است، میگوید: ببین عادت کردم به این کار. حالش را ندارم از اینجا بلند شوم، شغلم را عوض کنم، حرفم را عوض کنم، منطقم را عوض کنم، این لجبازی که میکند، به خاطر بیحالیاش است. مثلاً میگوییم: آقا اینجا که خوابیدی، درست نیست. لجبازی میکند میگوییم: آخر چرا لج میکنی؟ میگوییم: بلند شو. بعد میبینیم حال ندارد بلند شود. روی رفاه طلبی!
بعضی وقتها هم حسادت است. این نگران است که اگر اعتراف کند، رفیقش بزرگ شود. اصرار دارد که مثلاً حتماً رئیس جمهور شود، یا رئیس مجلس شود، یا رئیس شورای شهر شود، یا نماینده مجلس شود. میگوییم: آقا ببین رأی نمیآوری بیخود پول خرج نکن. میگوید: من هم به فکرم هست که رأی نمیآورم. ولی آقای قرائتی ببین من اگر الآن کنار بروم، او پر زور میشود. مثل بچهها را دیدی، به بچهها میگویند: بخور. میگوید: نمیخواهم. میگویند: ببین، نخوری میدهم به او بخورد. میگوید: هام! یعنی اول میگوییم: بخور، میگوید: نمیخورم. بعد میگویم: نخوری میدهم به او، تا میبیند رقیب است، میگوید: هام! یعنی از ترس اینکه او نخورد، میگوید: هام.
گاهی وقتها میگوید: من اگر دست بردارم، او بزرگ میشود. بگو: اشتباه کردم. خوب بگویم: اشتباه کردم مردم ممکن است من بگویم: اشتباه کردم، خوب اشتباه کردی، مردم یک مسجد دیگر میروند. میگویم: نه، من اگر بگویم: اشتباه کردم، مردم آن مسجد میروند، و آن مسجد شلوغ میشود و رقیب من قوی میشود. گاهی وقتها هم اینطور است. انسان روی یک دنده میافتد، میگوید…
تکبر دارد حرف دیگران را قبول نمیکند. گاهی هم ارثی است. مثلاً پدر و مادر در خانه لجبازی میکنند، بچه لجبازی اینها را میبیند و او هم لجباز میشود. اینها هم ریشههایش. آنوقت درمانش را دیگر اشاره میکنند وقت تمام شد.
درمانش هم همین است حالا در یک دقیقه. بدانیم که دلیل نجات برای قیامت این است. اگر میخواهید قیامت رستگار شوید، قرآن یازده تا قسم خورده بعضی از آیههای سورهی قرآن یک قسم خورده مثل والعصر. یک قسم است. بعضی را دو قسم خورده است. بعضی سه تا، یک سوره داریم یازده قسم خورده است. 1- «وَ الشَّمْسِ» (شمس/1) 2- «وَ ضُحاها» (شمس/1)، «وَ الْقَمَرِ» (شمس/2)، «وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها» (شمس/6)، «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» (شمس/7)، خدا در قرآن یازده قسم خورده، آخر یازده قسم، میگوید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» (شمس/9) هرکس بتواند جلوس نفسش را بگیرد، این اهل رستگاری است. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» ما بدانیم که اگر لجبازی را کنار بگذاریم، پهلوی خدا رو سفید هستی. دوستان ما افراد با انصافی باشند. لجباز نباشد. اول از چیزهای جزئی تمرین کنیم تا به چیزهای کلی برسیم.
دعاد میکنم، خدایا به آبروی کسانی که در قرآن از آنها ستایش کردی، به آبروی انبیاء و اوصیاء و پیغمبر و اهل بیتاش تمام رگههای بخل، تکبر و لجبازی را از ما دور بفرما. ما را منصف قرار بده، بد کردیم بگوییم: آقا باسمه تعالی بد کردم. دست بچهات را ببوس. بگو: من بیخود سر تو داد زدم. من معذرت میخواهم. نه! پدر نباید دست بچهاش را ببوسد. مادر نباید از بچهاش عذرخواهی کند. بابا غلط است عذرخواهی کن. خدایا اگر تا حالا لجبازی کردیم ببخش و از این به بعد ما را آدمهای منصف قرار بده و صفت لجبازی را از ما دور بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- تفاوت آدم و ابلیس که هر دو نافرمانی خدا کردند، چه بود؟
1) عذرخواهی آدم از خطا
2) لجاجت ابلیس بر خطا
3) هر دو مورد
2- آیه 97 سوره نساء به چه امری اشاره دارد؟
1) لزوم هجرت از مناطق ناسالم
2) لزوم هجرت برای جهاد
3) لزوم هجرت برای دعوت
3- از نظر قرآن، منشأ گمراهی بت پرستان چه بود؟
1) جاذبه بتها و مجسمهها
2) مادی و محسوس بودن بتها
3) اصرار بر پیروی از نیاکان
4- لجاجت با حق، نشانه کدام ویژگی درونی است؟
1) قلب منیب
2) قلب مریض
3) قلب سلیم
5- آیه 30 سوره فصلت به کدام ویژگی مؤمنان راستین اشاره دارد؟
1) تعصب و غیرت
2) استقامت در راه حق
3) قاطعیت و ایستادگی