پاسخ به پرسش‌های مذهبی

موضوع: پاسخ به پرسش‌های مذهبی

تاریخ پخش: 19/01/1402

عناوین:

1- پشیمانی، ‌دلیل ناکافی بودن عقل

2- حدود اختیار و آزادی بشر

3- طلب خیر از خدا در دعا

4- دلایل فطری اختیار بشر

5- لزوم کسب مهارت در کنار کسب علم

6- تأمین ابزار تولید برای جوانان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

تبریک می‌گویم شغل عزیز معلّمی را و من هم به عنوان یک معلّم پیشکسوت پنجاه ساله، چون من پنجاه سال هست معلّمم، چهل و چهار سالش در تلویزیون بوده، قبل از از انقلاب هم چند سال معلّم بودم. یک بار داشتم در یکی از استان‌ها می‌رفتم، یک جوانی به من رسید، گفت: «آقای قرائتی، می‌شود از روی ساعت یک دقیقه ثابت کنی خدا را برای من؟ یک دقیقه خدا را برای من بگو، یک دقیقه که من شک نکنم.» گفتم: «هر وقت درباره با خدا شک کردی، فوری نگاه به خودت کن، درباره‌ خدا، حالا خدا هست یا نیست، یا هست یا نیست، فعلاً کاری به خدا نداریم، تو هستی یا نیستی؟»، گفت: «من هستم»، به خودت مراجعه کن، تمام. من که هستم، دو تا حال دارد، یا خودم، خودم را درست کردم، یا یک قدرت دیگر من را درست کرده. اگر خودم، خودم را درست کردم، دروغ است، چون اگر خودم، خودم را درست می‌کردم، یک جوری درست می‌کردم که پیر نشوم، مریض نشوم، نابغه باشم. من هستم، یک؛ خودم هم خودم را نساختم، چون اگر خودم خودم را می‌ساختم، قوی‌تر و و بهتر و زیباتر و خوشگل‌تر و پولدارتر می‌ساختم. هر دستی من را ساخته، خداست. یک خورده فکر کرد، گفت: «تشکّر»، رفت. این مال توحید.

1- پشیمانی، ‌دلیل ناکافی بودن عقل

مال نبوّت. یک نفر گفت: «مگر آقا ما عقل نداریم، این مال توحید، حالا مال نبوّت. «خب عقل ما هر چی دستور دارد عمل می‌کنیم، چه نیازی داریم که حالا انبیاء بیایند بگویند از این راه برو، از آن راه نرو؟ من خودم یک دانشجو هستم، عقل دارم، طبق هر چی تشخیص دادم، عمل می‌کنم».

جوابش چیه؟ از او می‌پرسیم: «شما در عمرت پشیمان شدی؟»، گفت: «اوه! خیلی! پشیمان شدم.» پشیمانی پیداست عقل شما کوتاه است. طلافروش‌ها هم ترازو دارند، امّا با ترازوی طلافروش‌ها هندوانه نمی‌شود کشید، ترازویش به درد کار خودش می‌خورد. عقل داریم، ولی اگر عقل ما درست کار می‌کرد، شعر را همه‌تان حفظید: «چرا عاقل کند؟ کاری، که باز آرد؟ پشیمانی»، آدم عاقل اگر عقلش کامل باشد پشیمان نمی‌شود، این‌که سه‌شنبه یک کاری می‌کنیم، چهارشنبه پشیمان می‌شویم، پیداست عقلمان ناقص است، عقل داریم، ولی کوتاه است. این هم یکی.

سؤال- ما سی سال گناه کردیم، سی سال برویم جهنّم، چرا خدا در قرآن هی گفته: «خالِدینَ فیها» (بقره/ 162آل عمران/ 88، نساء/ 169، انعام/ 128، توبه/ 68، هود/ 107، نحل/ 29، طه/ 101، احزاب/ 65، زمر/ 72، غافر/ 76، تغابن/ 10، جن/ 23، بیّنه/ 6)، همیشه جهنّمید، خب من پنجاه سال گناه کردم، خب پنجاه سال بروم جهنّم؟ چرا «خالِدینَ»؟ چرا همیشه؟ مگر خدا عادل نیست؟

جواب- شما یک لحظه با چاقو می‌زنی در چشمت، تا ابد کوری. تمام کشورهای دنیا قاتل را زندان می‌کنند و حال آن‌که این آقایی که این را ترور کرده، تِق، یک هفت‌تیر کشید و او را ترور کرد، ولی بگوید: «آقا، شما هفت ثانیه ایشان را ترور کردی، هفت ثانیه برو زندان!» کدام کشور این را قبول کرده؟

گاهی وقت‌ها یک مَثَل قصّه را حل می‌کند. یک مثال می‌زنی، قصّه را حل می‌کند. یک آیه در قرآن داریم: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ»، حسنه «مِنَ اللَّهِ»، از خداست، خوبی‌ها از خداست، هر نعمتی شما داری از خداست؛ «وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» (نساء/ 79)، بدی‌ها از خودت هست. این را سر کلاس چه جوری بگوییم که یک بچّه‌ی دبیرستانی، دانشجو بفهمد؟ هر چه خوبیست از خداست، هر چه بدیست از تو هست، از من هست، چه جوری بگوییم؟ این مثالش این است، کره‌ی زمین دور خودش می‌گردد، دور خورشید هم می‌گردد، همیشه کره‌ی زمین یک جایی‌اش روشن است، یک جایی‌اش تاریک است. هر جایی‌اش روشن است از خورشید است، در این حرکتی که دور خودش و خورشید می‌گردد، هر جایش روشن است از نور خورشید است، هر جایش تاریک است؟ بگویید: از خودش است، پس می‌شود، «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» (نساء/ 79).

2- حدود اختیار و آزادی بشر

خب. حالا. ما اختیار داریم، یا آزادیم؟ این را هم گاهی می‌پرسند. کارها دست خداست، یا دست ما هست؟

جواب- دست هر دو. دلیل؟ شما که می‌روی رانندگی یاد می‌گیری، گاز و ترمز دست شماست که شاگردی، یا دست مربّی هست که رانندگی یاد شما می‌دهد؟ هم گاز و ترمز دست شماست، هم دست این معلّم هست. اشکال دارد دست هر دو باشد؟ آزادی، گاز داری، ترمز داری، چشم داری، سواد داری، آموزش دیدی، شما می‌توانی پشت فرمان تصمیم بگیری، امّا همه کاره هم نیستی. ممکن است این آقای مربّی که می‌خواهد رانندگی یاد شما بدهد، شما هی گاز بدهی و او ترمز بکند و بالعکس. مانعی ندارد که انسان هم خودش صاحب اختیار باشد، هم همه کاره نباشد.

– چرا دعاهای ما مستجاب نمی‌شود؟

دعاهای ما دعا نیست، چون دعا در لغت یعنی چه؟ «دعا» یعنی خیر بخواه. «ادْعُونی؟»، کمک کنید؟ «أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (غافر/ 60). «ادْعُونی»: یعنی دعا کنید، من مستجاب می‌کنم. دعا یعنی طلب خیر، تو از کجا می‌گویی این خیر است؟ این‌که صلاحت نیست، خیر هست؟ ما نمی‌دانیم خیر هست، یا نه؟ شما در دعا بگو خیر مقدّر کن، حتماً می‌خواهم با این دختر ازدواج کنم، دختر هم بگوید حتماً با این پسر می‌خواهم ازدواج کنم. گاهی به من می‌گویند: «آقای قرائتی، شما یک زنگ بزن به مادر ما، من یک موردی را من انتخاب کردم، به مادرم می‌گویم مخالف است، یا پدرم». می‌گویم: «آقا، اوّل که من نمی‌دانم که تو کی هستی. دوّم این‌که من نمی‌دانم این‌که انتخاب کردی، انتخابت حق است، یا باطل. از کجا فهمیدی که قطعاً خیر شما در ازدواج با ایشان است؟» در خرید این ماشین است؟ در خرید این خانه هست؟ دوست شدن با این خیر شماست؟ نمی‌دانیم خیرمان چیه.

گاهی در انتخاب همسر گیر می‌دهیم. به جوانی گفتم: «چرا داماد نمی‌شوی؟»، رفیقش گفت: «این داماد می‌خواهد بشود، دنبال یک دختر می‌گردد سه تا شرط داشته باشد.»، گفتم: «سه تا شرط چیه؟»، گفت: «یکی پدرش میلیاردر باشد، دوّم پدرش پیر باشد، سوّم پدرش دو دفعه هم سکته ناقص کرده باشد که وقتی ما دامادش شدیم، یک ارث پدرزن به ما برسد.» خب «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه‏» (انفال/ 49، طلاق/ 3)، می‌گوید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى ارث پدرزن!»، تکیه به (9:40) این مشکل ایمانی دارد بنده خدا، این فکر می‌کند که مثلاً اگر پدرزن پولدار پیدا کند، خوش است. چه دلیلی داریم که آن‌هایی که پولدارند، خوش‌ترند؟ چه آماری داریم؟ چه دلیلی داریم؟

3- طلب خیر از خدا در دعا

گاهی وقت‌ها آدم یک چیزی را خیر می‌داند، یک آیه داریم، فکر می‌کنم خیلی‌هایتان حفظ باشید، «عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ؟ خَیْرٌ لَکُمْ»، احسنتم؛ «وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً؟»، «وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» (بقره/ 216). گاهی وقت‌ها یک چیزی را خوشت می‌آید، به ضررت است، گاهی به عکسش هست. شما در دعا بگو خدایا هر چه خیر هست برای من مقدّر بکن، اصرار هم بکن، زیاد هم دعا بکن، ولی …

دوّم اگر می‌خواهی دعایت مستجاب بشود، خدا آیات زیادی دارد، می‌گوید یکی تو، یکی من. «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ؟»، «یَنْصُرْکُمْ» (محمّد/ 7)، تو خدا را کمک کن، خدا هم کمکت می‌کند. «جاهَدُوا فینا؟»، «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/ 69). یک تلاشی بکن، من راه را نشانت می‌دهم چه بکنی.

– چرا خداوند به بعضی‌ها یک چیزهایی می‌دهد، به بعضی‌ها نمی‌دهد؟ نمی‌شد ما امام صادق باشیم؟ چه‌طور خدا به او داد، به ما نداد؟

در دعای ندبه، اوّل دعای ندبه می‌گوید: خداوند یک قراری با بعضی‌ها می‌گذارد، من متن دعای ندبه را یک سطرش را می‌خوانم، ترجمه‌اش را هم می‌فهمید، از آن عربی‌ آسان‌هاست: «أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ»: خدایا شرط کردی با اولیایت که این‌ها زندگی‌شان زاهدانه باشد، اشرافی زندگی نکنند. حسین جان، باید بروی زیر سم اسب، امام کاظم باید هفت سال زندان باشی، باید تبعید بشوی، باید شکنجه بشوی. «شَرَطْتَ»، شرط کردی که، «زهد» یعنی ساده‌زیستی. «فَشَرَطُوا لَکَ ذَلِکَ»: آن‌ها هم شرط را امضا کردند، گفتند باشد قبول است. «وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ»: تو هم علم داری که این‌ها به شرط عمل می‌کنند. «فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ»: بعد آن وقت درجه به آن‌ها دادی. مثل بازاری‌ها، بازاری‌ها آقای بازاری، چه طور به این نسیه دادی، به من ندادی؟ خب این چکش برنگشت، به او نسیه دادیم، تو دو، سه بار بهت نسیه دادم، بردی خوردی، بهت نسیه نمی‌دهم. «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ» (صف/ 5)، کج شدی، کج رفتی. چون چنان بودیم بودیم آن چنان، چون چنین گشتیم گشتیم این چنین.

از هر دستی بدهیم، از همان دست می‌گیریم. مشکل حل نمی‌شود، یک مشکلی را حل کن. بارها از من پرسیدند: «آقای قرائتی، ما یک مشکلی داریم، حل نمی‌شود»، گفتم: «تصمیم بگیر یک مشکلی را حل کن، خدا مشکلت را حل می‌کند»، «اذْکُرُونی؟»، کمک کنید: «أَذْکُرْکُمْ» (بقره/ 152)، شما یاد من باشید، من هم یاد شما هستم.

حالا ما چه‌قدر اختیار داریم؟ چهار تا دلیل برای اختیار داریم: دلیل قرآنی‌اش را نمی‌گویم، چون مال جلسه‌ی تفسیر است. دلیل تاریخی‌اش را نمی‌گویم، فقط دلیل فطری می‌گویم، چهار تا دلیل فطری داریم برای این‌که ما آزادیم:

4- دلایل فطری اختیار بشر

1- در عمرتان پشیمان شدید؟ بله، همین که پشیمان شدید، پیداست که شما آزادی. پشیمانی شما، چون اگر شما آزاد نبودی، پشیمان نمی‎شدی. آدمی که پشیمان می‌شود، یعنی چه؟ یعنی می‌توانستم، چرا این کار را کردم؟ ای کاش این کار را نمی‌کردم! پس هر کس پشیمان می‌شود، پیداست که آزاد هست، یعنی می‌توانست این کار را نکند، اگر مجبور بود که پشیمان نمی‌شد. مثلاً دستی که لغزش دارد، می‌لرزد، شما هیچ وقت پشیمان نشدی ای کاش نمی‌لرزید، دست خودت نیست که، «زان پشیمانی که لرزانیدی‌اش»، چون دستت می‌لرزد، این پشیمان … هر کس در عمرش پشیمان بشود، پیداست آزاد هست، این هم یک.

2- شک هم می‌کنید، یا نه؟ این کار را بکنم، یا این کار را نکنم؟ بله، هر کسی، در یک مرحله‌ای، در مراحلی در زندگی‌اش شک می‌کند. شک یعنی چه؟ یعنی می‌توانستم بکنم، می‌توانستم نکنم.

3- انتقاد می‌کنی از افراد، یا نه؟ بله، می‌گویم: «فلانی چرا همچین کرد؟! چرا همچین کرد؟!» انتقاد یعنی چه؟ یعنی می‌توانست این کار را نکند، چرا کرد؟

4- بچّه‌ات را می‌فرستی مدرسه، یا نه؟ بله، چرا مدرسه‌ی غیرانتفایی، یا مدرسه‌ی دولتی نمی‌دانم غیر فلان. می‌گویی اینجا معلّم‌هایش بهترند، یعنی می‌گویی بچّه می‌تواند بهتر بشود، پس معلّم مدرسه‌ی بهتری بگیرم. پس بینید این‌که بچّه‌ات را در اختیار مدرسه‌ی بهتر می‌گذاری، این‌که شک می‌کنی، این‌که پشیمان می‌شوی، این‌که انتقاد می‌کنی از این و آن، این‌ها دلایل این هست که انسان آزاد هست.

البتّه معنای آزادی هم این نیست که هر کاری می‌خواهد بکند. نه، خیلی وقت‌ها تصمیم می‌گیرد، ولی موفّق نمی‌شود. امیرالمؤمنین می‌فرماید: «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ.» (بحار الأنوار، ج ‏84، ص 303)، از این‌که من تصمیم یک می‌گیرم این کار نمی‌شود، پس پیداست که یک اراده‌ی دیگر هم هست، اراده‌ی خدا بالای سر من هست. عرض کردم من هی گاز می‌دهم نمی‌رود، برای این‌که مربّی هم یک گاز و ترمز دیگر دارد. این هم مال این است که انسان آزاد هست، یا آزاد نیست.

جوان می‌خواست داماد شود، گفتند: «شما می‌خواهی داماد شوی، خانه داری؟»، گفت: «نه». «شغل داری؟»، «نه». «مهارت داری؟»، «نه». «پس‌انداز داری؟»، «نه». «خب پس چی داری؟»، گفت: «من فقط آمادگی دارم!»

5- لزوم کسب مهارت در کنار کسب علم

آدمی که مهارت ندارد، ببینید چه‌قدر چیزی ندارد:

1- با من باشید، مهارت نیست، پس شغل نیست. شغل نیست، پس پول نیست. پول نیست، پس همسر نیست. همسر نیست، پس بچّه نیست. زن و بچّه نیست، پس نشاط کار نیست. این‌ها همه بند به هم هست.

یک بار دیگر: مهارت که نیست؟ با هم بگویید: شغل نیست. شغل که نیست؟ پول نیست. پول که نیست؟ همسر نیست. همسر که نیست؟ بچّه نیست. زن و بچّه که نیست؟ نشاط کار نیست، برای کی کار بکنیم، نه زنی داریم، نه بچّه، زن و بچّه هست که آدم را هُل می‌دهند به سمت کارهای سنگین و این حرف‌ها. یعنی بی‌مهارتی مادر همه‌ی مفاسد است.

هر دیپلمی در کشور باید یک مهارت داشته باشد، هر دیپلمی یک مهارت. هر لیسانسی دو تا مهارت.

خودتان تصمیم بگیرید. اگر حالا تصمیم جدّی گرفتید، بزرگ هم که بشوید، تصمیم جدّی می‌گیرید هان، امّا اگر حالا شلید، بعداً هم حالا دکتر و مهندس بشوید، دکتر شل، مهندس شل، آیت الله هم بشوید، آیت الله بی‌حال. خودتان تصمیم بگیرید. نسل آینده نیاز به مهارت‌های زیادی دارد، هر کسی مهارت محلّی‌اش را یاد بگیرد. آدم هست که اگر مادرش غذا نپزد، فقط سیب‌زمینی بلد است بپزد. قیافه، صد و بیست کیلو، مهارت، سیب زمینی می‌پزد، یعنی هیچی. بعضی‌ها وجودشان هیچی هست. شما روی تخته سیاه بنویس: «هیچی»، ««هـ» و «ی» و «چ» و «ی»». بگو بخوانید: «هیچی»، با هم بخوانید: «هیچی»، بلندتر: «هیچی»، بلندتر: «هیچی». حالا پاکش می‌کنیم، بعدش می‌گوییم چیه؟ بعدش «هیچی». یعنی وقتی می‌نویسی‌اش هیچی هست، پاکش هم که می‌کنی، هیچی، یعنی بعضی از ما هیچی. کسی نمی‌رفت شناسنامه بگیرد، با زور او را بردند اداره‌ی ثبت احوال. گفت: «بنویسید هیچ ابن هیچ ابن هیچ.» هیچ. خودتان تصمیم بگیرید. شما الآن نقشت نسبت به پسرخاله‌ات چیه؟ نقش خانم‌ها نسبت به دخترخاله‌شان چیه؟ اگر توانستی یک قدمی برداری برای ارشادش، یا برای آموزش علمی، مهارتی. اگر کمکی به او کردی، می‌توانی موفّق باشی. امّا اگر نه، در جوانی خاصیتی نداری، حالا بزرگ هم بشوی، قبلاً دیپلم بی‌خاصیت بودی، حالا لیسانس بی‌خاصیت هستی. یک مقداری قصّه را جدّی بگیرید. عمرتان را مفت نفروشید، عرض کردم نمی‌خواهم بگویم همه‌اش بیایید نماز بخوانید، کتاب بخوانید، مفید باشید، علم مفید، علمی که شما را یک هنری یاد داد، یا مهارتی یاد داد.

6- تأمین ابزار تولید برای جوانان

یک خاطره برایتان بگویم و بروم. شخصی آمد پهلوی پیغمبر. ببینید از این خاطره چه درس‌هایی می‌توانید بگیرید. شخصی آمد پهلوی پیغمبر گفت: «من فقیرم، یک کمکی به من کن»، گفت: «برو کار بکن»، گفت: «حدّاقل هیزم‌کنی، تبر می‌خواهد، من تبر هم ندارم که حالا هیزم بِکَنَم در بیابان بیایم بفروشم.» پیغمبر یک نگاهی کرد به ایشان و گفت که: «چیزی داری در خانه بروی بفروشی؟»، گفت: «من فقیرم، هیچی ندارم» گفت: «حالا برو در خانه، ببین یک چیزی گیر می‌آید، پلاسی، به قول امروزی‌ها نمدی، موکتی، فرشی، پتویی، چیزی.» گفت: «آقا چیزی در بساط نیست»، گفت: «حالا برو ببین» رفت و یک پلاسی داشت، آورد و گفت: «آقا این پلاس در خانه‌ی ما هست»، پیغمبر فرمود: «کی حاضر هست این پلاس را بخرد؟» یک نفر گفت: «آقا من یک تومان می‌خرم»، یک نفر گفت: «آقا من دو تومان هم می‌خرم»، گفت: «به تو فروختم». دو تومان را فروخت. دو تومان را داد به فقیری که پلاسش را فروخته بود، گفت: «یک درهمش را نان و گوشت بخر، بده به خانمت»، یک درهمش را هم برو یک کله‌ی تبر بخر. نه چوبش هان، کله‌ی تبر.» او هم یک درهمش را داد برای خرجی زن و بچّه، یک درهمش را هم رفت یک کله‌ی تبر خرید. پیغمبر گفت: «این کله‌ی تبر. کسی در خانه‌اش چوب دستی داشته باشد، چوبی قدّ نصف بیل که من این چوب را با این دسته ارتباط بدهم، یک تبر برای ایشان درست کنیم؟» یک نفر گفت: «یا رسول الله، خانه‎ی ما یک دسته چوب هست»، گفت: «برو بیاور» چوب را آورد و خود پیغمبر شد نجّار. این چوب را کنار این تبر جاسازی کرد و بغل‌هایش را کوبید و سفتش کرد و گفت: «این ابزار تولید، برو با همین ابزار تولید هیزم تولید کن، بفروش، گدایی نکن.»

از این چی می‌فهمیم؟ یعنی گاهی وقت‌ها یک نفر تصمیم می‌گیرد، یک شغل ایجاد می‌کند. تصمیم گرفت، یک شغل ایجاد کند. یک روز یکی از اساتید دانشگاه گفت: «می‎خواهم ببینمت»، آمد و گفت: «مادر من از دنیا رفته، (پیراهن سیاه پوشیده بود، عزدار بود) و گفته هر چی طلا دارم، بدهید به آقای قرائتی. گفتم: «حالا من که نه شما را می‌شناسم، نه مادرتان را، حالا می‌خواهید عمل بکنید یا نه؟ تصمیم چیه؟»، گفت: «دیگر حالا مادرم بوده، وصیت کرده، چشم.» وقتی رفت طلاهایش را به من بده، دیدم که خیلی هست، با یک دست نتوانستم بگیرم. دو دسته طلاهای این خانم را گرفتم. گفتم: «شما به همین که آمدی خانه‌ی من، من که شما را نمی‌شناسم، سندی، فتوکپی، نواری، چیزی نداشتم، با پای خودت آمدی خانه‌ی ما، این طلاها را خودت می‌دهی، همین نشان‌دهنده‌ی این هست که تو ایمان داری، حالا که ایمان داری، نماینده‌ی من باش، شما وکیل من، این طلاها دست خودت باشد، در دانشگاه هر دانشجویی را که احساس کردی وضع مالی‌اش کم‌رنگ است، کمکش کن، به اسم عیدی، به اسم وام، یک جوری کمک کن، به دانشجوهای شاگردهای خودت کمک کن. ثواب این کمک مال مادرت، که هم پول مادرت درست بشود، هم با دست خودت خرج شده باشد، هم به دلت بچسبد که پولت کجا مصرف شد.»

خب این معلّم می‌تواند اثرگذار باشد در جامعه، چون دل از طلاهای مادرش کَند، تا دل نَکَنیم به جایی نمی‌رسیم، تمام پُست‌هایی که در قرآن هست، می‌گوید از یک چیزی گذشتند، به یک جایی رسیدند. ابراهیم از فرزندش گذشت به جایی رسید، یوسف از عشق زلیخا گذشت، من این را وارسی کردم، تمام پُست‌هایی که خدا به اولیایش داده، مال مواردی بوده که اولیای خدا از یک چیزی گذشتند، به یک چیزی رسیدند.

خدایا هر چی از عمرمان تلف شده ببخش، ما را آدم‌های مفید، مؤثّر، خالص، اهل علم، اهل تجربه، اهل مهارت، ما در این هستی حروم نشویم، هر چی هم حروم شدیم ببخش.

«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=10595

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.