ارزش علم و آداب معلمی
2- ارزش یافتن سگ در صورت آموزش
3- دوری از گفت و گوهای بیفایده
4- دلسوزی معلم برای رشد و هدایت دانشآموز
5- دوری از تکلّف در عروسی و زندگی
6- سادهگویی و روانگویی ویژگی معلم موفق
7- حضور معلمان در نماز جماعت دانشآموزان
موضوع: ارزش علم و آداب معلمی
تاریخ پخش: 06/08/89
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
آغاز ماه مهر، هم هفتهی دفاع مقدس را داریم و هم بازگشایی مدارس را، آغاز سال تحصیلی هم برای آموزش و پرورش، هم برای دانشگاه و هم برای حوزه. من راجع به ارزش علم یک چیزی بگویم. فکر نمیکنم هیچ مخی به اینجا برسد. بگویند: آقا ارزش علم چیست؟ بگوید: علم به قدری میارزد که میارزد آدم صد سال بمیرد تا یک چیزی یاد بگیرد. اگر از همهی دانشمندان و پروفسورهای دنیا مصاحبه کنند که آقا یک جمله برای علم بگو، فکر نمیکنم کسی اینطور بگوید. علم به قدری ارزش دارد که ارزش دارد یک انسان صد سال بمیرد یک مطلب یاد بگیرد. ولی قرآن میگوید… قرآن میفرماید: علم به قدری ارزش دارد که میارزد آدم صد سال بمیرد یک چیزی یاد بگیرد. کدام آیه؟در قرآن یک آیه داریم سورهی بقره است. میگوید: «مَرَّ عَلى قَرْیَه» (بقره/259) پیغمبری سوار الاغ داشت از کنار یک قریهای میگذشت. عربیهایی که میخوانم میفهمید. «مَرَّ» یعنی مرور کرد. «قَرْیَه» هم یعنی قریه. پیغمبری سوار الاغ بود، داشت عبور میکرد یک قریهای یک خرابهای را دید. گفت: خدایا اینها را چطور زنده میکنی؟
1- صد سال مردن برای فهمیدن یک نکته!
موضوع: ارزش علم. صد سال مردن برای یک نکته فهمیدن. قرآن میگوید: تا گفت «أَنَّى» چگونه؟ «فَأَماتَهُ اللَّه» «أَماتَهُ» میّت! «فَأَماتَهُ اللَّه» خدا این پیغمبر را مرگش داد. «مِائَهَ عام»، «مِائَهَ» یعنی صد تا. «مِائَهَ عام» یعنی خدا صد سال این پیغمبر را که روی الاغ نشسته بود سؤال کرد، همین پیغمبر را جانش را گرفت. «ثُمَّ بَعَثَه» بعد از صد سال او را مبعوث کرد. زندهاش کرد. از او پرسید: «کَمْ لَبِثْت» چند وقت است اینجا هستی؟ چه مدت است اینجا ماندی؟ گفت: «لَبِثْت» ماندم، «یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم» یک روز یا نصف روز. فرمود: نه! صد سال پیش سؤال کردی جانت را گرفتم. حالا نگاه کن چطور مردهها را زنده میکنیم. «فَانْظُرْ إِلى» «اُنظُر» نظر کن. به سوی «فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ» غذایت را نگاه کن. «وَ شَرابِک لَمْ یَتَسَنَّه» نگاه کن به غذایت. نگاه کن به شرابت یعنی نوشیدنی، شراب یعنی نوشیدنی. غذایت را ببین. نوشیدنیات را هم ببین. «لَمْ یَتَسَنَّه» هیچ عوض نشده است.
سؤال از من، جواب از شما. غذا بیرون از یخچال چه مدت خراب میشود؟ فوقش یک هفته. صد سال این غذا تغییر نکرد. صد سال چند تا یک هفته است؟ یک سال 52 هفته است. صد تا 52 هفته چقدر میشود؟ صد تا 50 تا میشود پنج هزار تا. صد تا دو تا هم میشود 200 تا. پنج هزار و دویست برابر عمر طبیعی این غذا سالم مانده است. این طعام پنج هزار و دویست برابر عمر طبیعی عمر کرد. دیگر نگویید چطور امام زمان هزار و دویست سالش است؟ تازه امام زمان اگر عمر طبیعیاش شصت، هفتاد سال باشد، امام زمان(ع) که الآن هزار و دویست سالش است، تقریباً شانزده هفده برابر عمر طبیعیاش است. خدا خدایی است که میتواند یک چیزی را تا پنج هزار و دویست برابر عمر طبیعی خودش نگه دارد. حالا امام زمان هم 15 برابر عمرش است. چیزی نیست. بعد میگوید: «وَ انْظُرْ إِلى حِمارِک» (بقره/259) به الاغت نگاه کن. من میخواهم الاغت را روبروی چشمت زنده کنم. این پیغمبر که خودش مرده بود و زنده شد. نگاه کرد دید بله ذرات پخش شدهی این الاغ جمع شدند، و این الاغ زنده شد. گفت: فهمیدی؟ گفت: بله حالا فهمیدم. یعنی خدا یک پیغمبر را صد سال مرگش داد، زندهاش کرد. بعد گفت: خودت را مرگ دادم و زنده کردم، حالا الاغت را هم مرگش میدهم و زندهاش میکنم. با چشم خودت ببین. «حِمارک» به الاغت نگاه کن. «طَعامک» این یک مورد.
فکر نمیکنم اگر از هر کشوری یک تابلویی برای ارزش علم بگویند بنویسید، به تمام آموزش و پرورشهای کشورهای دنیا بگویند: نفری یک تابلو بنویسید. و ما میخواهیم یک نمایشگاهی درست کنیم که بهترین کلمه برای ارزش علم را تابلو کنیم.
2- ارزش یافتن سگ در صورت آموزش
باز قرآن یک کلمه دیگر دارد. کلمهی قرآن این است. میگوید: «مُکَلِّبین» (مائده/4) «مُکَلِّبین» از کلب است. «کَلب» یعنی چه؟ سگ. میگوید: اگر سگ آموزش دیدهای حیوانی را برای شما شکار کرد و آورد، آن حیوان حلال است. یعنی آموزش حتی در سگ هم اثر مثبت دارد. یعنی سگ هم اگر آموزش ببیند، شکارش حلال است. حالا تابلوی ما! توجّه توجّه! از جمهوری اسلامی تابلو نشان میدهیم.
علم در قرآن ما این است. حالا دارند این قرآن را آتش میزنند. آخر ندارند که باید آتش بزنند. باید آتش بزنند. اگر کمال یوسف را داشتند، یوسف را در چاه نمیانداختند. گاهی قالی چون نقش و نگارش قشنگ است میاندازند و پا روی آن میگذارند. گونی باشد کسی روی گونی پا نمیگذارد. بگوییم: آقا تمام کتب آسمانی بیایند یک جمله بگویند. تمام پروفسورها، تمام دانشگاه یک جمله بگویند. میگوییم: جملهی قرآن این است که آموزش به قدری ارزش دارد که میارزد یک پیغمبر صد سال بمیرد یک مطلب یاد بگیرد. این در بهترین آدمها که پیغمبرها هستند، پستترین موجودات هم سگ. سگ از نظر ما نجس است. اگر سگ نجس هم آموزش ببیند شکارش… پس هم در بهترین موجودات پیغمبر اثر دارد، و هم در پستترین موجودات. این حرف شعار ما است. کسی تا به حال نتوانسته یک چیزی بگوید که روی دست قرآن باشد.
چنانکه ادب این است که شما از ایران هم رو به کعبه حق نداری ادرار کنی. کعبه کجاست؟ چند هزار فرسخ است. بله! آدب مؤدب، مستراح خانهی ایرانی نباید رو به مکه باشد. یعنی اینطور نیست که حالا چون بغل ما نشسته دو زانو بنشینیم. پشت دوربین هستیم دو زانو نه! ادب ولو هزار فرسخی. دست بیوضو را نباید به قرآن بگذاریم. شیطانی را که ما لعنت میکنیم، کلمهی شیطان که در قرآن است، دست بیوضو روی شیطان هم نمیشود گذاشت. شیطان است. بله شیطان است ولی فعلاً اسمش در قرآن است. چون اسمش در قرآن است، دست بیوضو به ابولهب و شیطان هم نمیشود گذاشت. حالا، منتها چه علمی؟
من این حرف را چند بار زدم ولی میارزد که تکرار کنم. یک شعاری من دارم. شعار این است که آنچه در حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش می خوانند باید 4 شرط داشته باشد. وگرنه معلم و شاگرد و کتاب و بودجه باید جواب قیامت را بدهد. آنچه میخوانیم و آنچه میگوییم، یا باید واجب باشد یا مستحب، یا مشکل فرد را حل کند یا مشکل جامعه را. بسیاری از چیزهایی که میخوانیم نه واجب است، نه مستحب، نه مشکل فرد را حل میکند، نه مشکل جامعه را حل میکند. میآید میپرسد این امامزاده نوهی دوم امام موسیبن جعفر است، یا نوهی سوم؟ میگویم والله من بلد نیستم اما این را واجب است بدانیم؟ میگوید: نه! میگویم: مستحب است بدانیم که نوهی چندم است؟ میگوید: نه! میگویم: الآن شما شخصاً مشکلی با این امامزاده داری؟ میگوید: نه! می گویم: الآن مشکل جامعهی ما این است، که این نوهی دوم است یا نوهی سوم؟ میگوید: نه. میگویم: پس چرا وقتت را صرف میکنی؟ نه واجب، نه مستحب، نه مشکل توست، نه مشکل جامعه.
سه ساعت مینشینیم که بلژیک به مکزیک گل بزند. خودت بلند شو ورزش کن که مشکل خودت حل شود. برای سلامتی خودت ورزش خوب است. اما آن طرف دنیا را تماشا میکنی، چه کسی به چه کسی گل زد. چه فایدهای برای تو دارد؟ مثل اینکه تماشا کنی پولهای بانک را ببینی خوب به تو که نمیدهند.
3- دوری از گفت و گوهای بیفایده
قرآن یک آیه دارد سر بحثهای بیخودی. میگوید: «سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُم» (کهف/22) مینشستند میگفتند: اصحاب کهف سه تا بودند، چهارمی سگش بود. یکی میگفت: چهار تا بودند، پنجمی سگش بود. یکی میگفت: شش تا بودند، هفتمی سگش بود. یکی گفت: هفت تا بودند… فرمود: چه میگویید؟ حالا چند تا بودن چقدر مهم است؟ مثل اینکه آدم بحث کند بوعلی سینا چند کیلو است؟ آن خبرنگار آمد از جناب آقای هاشمی رفسنجانی پرسید که نمرهی پای شما چند است؟ اینقدر من از تلویزیون لجم گرفت. حالا یا چهل باشد یا چهل و یک، یا چهل و دو، ربطی به رییس جمهوری دارد؟! سؤال احمقانه است. حسینیهی جماران چند تا موزاییک دارد؟ میرود مکه میگوید: آقا رکن یمانی کدام است؟ رکن عراقی کدام است؟ میگویم: چه کار به رکنهایش داری؟ حال داری طواف کن. حال نداری طواف کنی، بنشین قرآن بخوان. بنشین با یک عربی گفتگو کن اگر زبان بلد هستی. میآید رکنها را میبیند. در حرم امام رضا میرود. امام رضا مقابل او است. چنین میکند. به نظرم این لوستر الآن سی میلیون ارزش دارد. امام رضا را رها کرده لوستر را قیمت میکند. به نظرم آن کاشیکاریها برای زمان مظفرالدین شاه است.
علم خوب است ولی چه علمی؟ اصلاً بعضی علمها مضر است. آیهاش را بخوانم. «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُم» (بقره/102) قرآن میگوید. هر اطلاعاتی خوب نیست. مینشیند سایتها را نگاه میکند چه کسی چه گفته است. چه کسی چه گفته است. من معاون وزیر هستم. شاید قدیمیترین معاون وزیر در جمهوری اسلامی بنده باشم. از اول انقلاب معاون وزیر بودم. هنوز هم هستم. برای معاون وزیر یک بولتنهای محرمانه میآید. یک چیزهای محرمانه در کشور هست، که این را مثلاً برای استاندارها و برای وزرا و برای معاونین وزیر. صبح میآمدم در نهضت سوادآموزی میدیدم که اوه یک بولتن محرمانه از وزارت اطلاعات آمد. یکی از مجلس آمد. یکی از حوزهی علمیه قم آمد. میخواندم قاطی میکردم. گفتم: آقا اگر ما اینها را ندانیم طوری است؟ همهی بولتنها را کنار گذاشتم، به جای بولتنها یک دور تفسیر نوشتم. یک دور تفسیر گفتم. یک دور تفسیر مطالعه کردم. آخر گوشت این قیمت را آدم بخورد بحث لغو گوش بدهد. اصحاب کهف شش تا بودند، هفت تا بودند. ببخشید آقای قرائتی یک سؤال. مقام جبرئیل بالاتر است یا میکائیل؟ به تو چه! الآن مشکلی با جبرئیل داری؟ الآن مشکل جامعهی ما میکائیل است؟ این واجب است بدانیم؟ مستحب است بدانیم؟ دقیقههای عمر، بحثها کاربردی باشد.
4- دلسوزی معلم برای رشد و هدایت دانشآموز
چه معلمی؟ معلم را قرآن میگوید: سوز داشته باشد. «حَریصٌ عَلَیْکُم» (توبه/128) عربیهایی که میخوانم قرآن است. پیغمبر میسوخت. برای مردم، برای هدایت، «لَعَلَّکَ باخِع» (شعرا/3) برای هدایت میسوخت. ما قرآن را نفرستادیم که «لِتَشْقى» (طه/2) تو خودت را به مشقت بیاندازی. چقدر میسوزی؟ «أَعْرِضْ عَنْهُمْ» ولش کن. رهایشان کن. تو داری خودت را میکشی. ببینید پیغمبر چقدر سوز داشت. معلم باید سوز داشته باشد.
بیتکلف باشد. یک شعر را چند وقت پیش خواندم. بعد آمدند گفتند: بگو میخواهیم بنویسیم. بگو میخواهیم بنویسیم. بعد دائم از ما نوشته گرفتند. کسی قلم و کاغذ دارد بنویسد.
تکلّف گر نباشد، خوش توان زیست *** تعلّق گر نباشد خوش توان مرد
یعنی زندگیهایی که سخت شده است بخاطر تکلّف است. من میخواهم پیراهنم و عبایم و کفشم و جورابم یک رنگ باشد. میخواهم گل این شش بشقاب یک طور باشد. یک بشقاب که میشکند خانم بشقاب را برمیدارد در بازار میرود. چهار ساعت روی پا میایستد، چهار ساعت عمر جوانیاش را که گل بشقاب ششم به گل بشقاب پنجم بخورد. آخر ببینید عمر انسان صرف سفال میشود این هم نه سفال، گُل سفال. به عمرمان آتش میزنیم. قدیم بچه بودیم در بازار وقتی جنس ارزان میشد، میگفت: آتش زدم به مالم! یعنی میخواست بگوید: ارزانش کردم. میگفت: آتش زدم به مالم. حالا ما هم باید بگوییم: آتش زدیم به عمرم. نشستند ببینند توپ بلژیک کجا میرود. نشستم ببینم فرق بین میکائیل و جبرئیل کدام است. میخواستم ببینم خیابان دو حرفی قدیمی در تهران، جدول روزنامه حل کردم. خیابان دو حرفی قدیمی؟ آهان خیابان ری! خوب چه مشکلی از تو حل شد؟ الآن خانهات خیابان ری است. کاری با خیابان ری داشتی. واجب بود بدانی؟ مستحب بود بدانی؟ نیاز شخصی بود یا نیاز جامعه؟ یک خرده عمرمان را هدر میدهیم. «تکلف گر نباشد خوش توان زیست»
5- دوری از تکلّف در عروسی و زندگی
در عروسیها، عروسی خیلی آسان است. تکلّف، نه من باید حتماً مدرک لیسانس داشته باشم. دختر برایش خواستگار میآید، میگوید: نه چون خودم دانشجوی پزشکی هستم، باید داماد من پزشک باشد. این باید بایدها یکوقت میبینی، سنها بالا رفت، و متأسفانه به خاطر این تقیّدها در جمهوری اسلامی سن ازدواج ده سال بالا رفته است. قدیم دخترها چهارده، شانزده سالگی ازدواج میکردند. حالا دخترها بیست و هفت سال، سیو هفت سال. داماد چند؟ سیو پنج سال، سیو شش سال. یعنی گل عمرشان بدون همسر زجر میکشند. یا گناه میکنند یا خودشان را نگه میدارند و دائم می سوزند. یا خودسوزی میکنند، یا قیامت سوزی. یا دنیا سوزی میکنند، یا قیامت سوزی میکنند. اگر خودش را نگه دارد، همینطور به اعصابش فشار میآید. دائم باید خودش را نگه دارد. اگر خودش را رها کند، به گناه بیافتد قیامتش به آتش کشیده میشود. که چه؟ خانهی ما تمام نشده است. حالا این اتاق که تمام شده است. آخر خانهی پدرش است. خوب خانهی پدرش باشد. بعداً خانهی مستقل میشود. نه داماد اول خانه، تکلّف، یعنی مقیّد هستیم به اینکه حتماً خانه، ماشین، سربازیاش تمام شده باشد. عروس، جهازیهاش درست شود. ما باید ازدواج را آسان کنیم. اگر بچههایمان را دوست داریم باید ازدواج را آسان کنیم. باید از یکسری قیود بگذریم.
اخلاص، حقوق معلم میگیرد، اما برای پول درس ندهید. هر مربّی، معلم، طلبه، هرکس که پای حرفهای من است. پول بگیرید، ولی اخلاص داشته باشید، بگذارید من اخلاص را معنا کنم. بعضیها فکر میکنند اخلاص یعنی پول نگیرید. من نمیگویم پول نگیر. به من هم بدهید، به خدا میگیرم. خوشحال هم میشوم. ولی اخلاص را برای شما معنا کنم. اخلاص دو آیه دارد:
یکی میگوید: قلباً، یکی میگوید: زبانی. حالا مینویسم قلبی. دربارهی قلب میگوید: «لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً» (انسان/9) یعنی من از شما ارادهی جزا نکردم. پول نمیخواهم. نیت من پول نیست. زبانی هم میگوید: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا» (انعام/90) یعنی من از شما اجر نمیخواهم. یعنی به زبان نمیگویم: به من پول بدهید. حرف پول نزن.
نمیگوید: «لا اخذ منکم»، «لا اخذ منکم اجرا» نمیگوید: اگر دادید نمیگیرم. معنای اخلاص این است. در قرآن این را گفته است. یعنی به قصد پول حرف نزن. به زبان هم حرف پول نگو. اما اگر دادند، دستشان درد نکند. اگر دادند، بگیر. نگویید: اگر پول به من بدهید، نمیگیرم. حقوقی که به شما میدهند بگیرید. بشمارید کم هم نباشد. اما نیت پول نکنید. الآن شما که اینجا آمدید، مگر از اکسیژن استفاده نمیکنید؟ همهی شما از اکسیژن استفاده میکنید. اما کسی به قصد اکسیژن در سالن آمده است؟ اینطور نیست. بنده تشنهام میشود یک لیوان آب میخورم. اما حضرت عباسی به قصد آب در سالن آمدم.
ببینید خانمی که میرود… حالا قدیم را باید گفت، خانمهای امروز که کسی با دست لباس نمیشوید. زمان قدیم که خانمها لباس میشستند هدفشان تمیزی لباس بود. البته همینطور که لباس میشستند عرق بدنشان هم درمیآمد، غذایشان هم هضم میشد. اما به هر خانمی میگفتند: چرا لباس میشویی؟ سلام علیکم حال شما خوب است؟ بنده لباس میشویم برای اینکه عرق بدنم دربیاید. شما چرا لباس میشویی؟ من لباس میشویم برای اینکه غذایم هضم شود. نه! هدفش تمیزی لباس است. منتها لابهلای لباس شستن عرق بدنش هم درمیآید، غذایش هم هضم میشود. شما هدفتان خدا باشد، پول هم گیرتان میآید. اما اگر هدف دنیا باشد، آخرت را از دست دادید. دنیا هم شاید رسیدی، شاید نرسیدی. پس، اخلاص معنایش این نیست که پول نگیرید.
شجاعت، معلم باید شجاع باشد. راحت بگوید: بلد نیستم. گیر خودش نباشد. نه شرقی، نه غربی، نه نفسی! بعضیها شرقی نیستند، غربی هم نیستند، اما نفسی هستند یعنی گیر نفسشان هستند. آقا زشت است من بگویم بلد نیستم. تو آنجا برو. نه! او باید دیدن من بیاید. گیر خودمان هستیم. و گاهی وقتها یک امتیازاتی است که بچهها را سلطنتی بار میآورد. اشرافی بار میآورد.
6- سادهگویی و روانگویی ویژگی معلم موفق
سادهگویی، در حوزه هم این بلا هست. در حوزه هم ما فکر میکنیم هر کتابی پیچیدهتر است علمیتر است. خدا آیتالله العظمی مکارم را حفظ کند. ایشان یکجایی دیدم نوشته بود که اگر خدا به من فرصت بدهد، این کفایهای را که در حوزه میخوانند و خیلی کتاب سنگینی است همین کتاب کفایه را روان میکنم. روان گویی هنر است. ما فکر میکنیم هرچه قلمبه بگوییم، علمیتر است. یک کسی از دست کسی عصبانی شد، میخواست فحش بدهد. میگفت: میخواست بگوید: گِل به ریشت! یا لجن به ریشت! خوب اگر میگفت: لجن به ریشت، خوب معلوم است لجن به ریش فحش است. ایشان چنین فحش میداد. میگفت: «لجن در دست چپت، ماه رجب بعد از نماز! فکرش را بکن، ببین چه گفتم؟» این میگفت: لجن در دست چپم! خوب. ماه رجب چرا؟ لجن در دست چپم ماه رجب، بعد از نماز، سی چهل دقیقه که فکر کرد، دید هان! ماه رجب یک دعایی هست که چنین میکنند، اگر در دست آدم لجن باشد، ریش آدم هم لجنی میشود. (خنده حضار) خوب از اول بگو: لجن به ریشت.
ما فکر میکنیم اگر قلمبه گفتیم، جان مردم را کندیم، حالا علمی میشود. ولذا بعضیها به بنده میگویند: آقای قرائتی یک خرده علمی حرف بزن. میگویم: چطوری؟ نگو همینطور که پیش میرویم. میگویند: قرائتی بیسواد است. بگو: در روند تکاملی تاریخ! (خنده حضار) خوب در روند تکاملی تاریخ یعنی همینطور که پیش میرویم. نه نگو: حالا. خواهند گفت: قرائتی سواد ندارد. بگو: در این مقطع زمانی! کلمهی مقطع را به کار ببر. بابا اینها بازی با الفاظ است. خدا میداند ما یک چیزهایی میخوانیم، حضرت عباسی علم نیست. ولی هم عمر ما آتش میگیرد، هم جوانی ما آتش میگیرد، هم سرمایه. پول و عمر با هم میسوزد دلمان میخواهد قلمبه گویی کنیم. علم را قبول داریم، قلمبهگوییاش را قبول نداریم. خدا باسواد هست یا نه؟ خدا میگوید: «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا» (قمر/17) «یَسَّرنا» یُسر یعنی روان گفتم. من قرآن را روان گفتم تا بفهمید. خدا نمیگوید: چون من علم بینهایت هستم یک طوری میگویم که اینها نفهمند. «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْر» معلم روان بگوید. خودمانی باشد. بلد نیست، بگوید: بلد نیستم. استقامت داشته باشد.
عدالت داشته باشد. با بچهها همه یکطور برخورد کند. بچهها حرف میزنند به حرف بچه گوش بدهد. گاهی بچهها پیشنهادات خوبی دارند. گوش به حرف شاگردش بدهد. هم اهل تشویق باشد، تنوّع در او باشد. بحثهایش شاد باشد. شاد باشد. با مثل حرف بزند. خیلی وقتها با یک مثل یک چیزی حل میشود.
من یک کتابی دارم، ضربالمثلها! این را همکار عزیزمان جناب آقای بهشتی، از فیلمهای تلویزیونی و نوارها، مثلها را بیرون آورده یک کتاب تمثیلات. صد تا تمثیل است. هر تمثیلی یک مشکلی را حل میکند. آموزش و پرورشیها و همهی معلمین این ضربالمثلها را داشته باشند. خدا آیتالله العظمی فاضل لنکرانی را رحمت کند. میگفت: ما حرفهای تو را بلد هستیم. اما گاهی یک مثلهایی میزنی برای من نو است. این مثل خیلی کار را قشنگ میکند.
مثلاً میگوید: آقا اگر خدا عادل است این مار را برای چه خلق کرد؟ زهر مار! جز اینکه سالی چند نفر را میکشد. خدا برای چه مار را خلق کرده است؟ حالا شما چطور میخواهی جواب بدهی؟ بیست دقیقه صحبت کنی طرف نمیفهمد. به او بگو: دختر خانم، آقا زاده، آب دهان نعمت هست یا نه؟ میگوید: بله آب دهان اگر نباشد دهانمان خشک میشود. آب دهان نعمت است. بگو: همین آب دهان که نعمت است اگر به کسی پرتاب شود، توهین است. پس آب دهان در دهان خوب است، تُف که شد بد میشود. زهر مار هم در بدن مار خوب است، در بدن شما که شد… ما هرچیزی را میخواهیم نمره بدهیم در جای خودش باید نمره بدهیم. آب دهان در جای خودش نمرهاش بیست است. بله تُف شود بد میشود. هرچیزی در جای خودش. شما گوشت که میخارد اگر با چاقو بخارانی خوب پاره میشود.
7- حضور معلمان در نماز جماعت دانشآموزان
معلم اگر سر نماز رفت در مدرسه، بچهها هم نمازخوان میشوند. برادرهای فرهنگی، دبیرهای علوم مختلف، هر رشتهای هستید، اگر شاگردهای شما همه وارد دانشگاه شوند، همه کارشناسی ارشد بروند، بگیرند و همه فوق لیسانس و همه دکتر شوند. اگر تارکالصلاه باشد، شما چیزی برای قیامتت ذخیره کردی یا نه؟ الآن دنیای ما مشکلش «اِقرا» نیست. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک» دنیا «اقْرَأْ» دارد، «بِاسْمِ رَبِّ» ندارد. یعنی رنگ الهی ندارد. باسواد است، اما دین ندارد. باید سعی کنیم بچههای ما متدیّن باشند. دین را هم از آدمها نگیرید. نه من دیگر نماز نمیخوانم. چرا؟ برای اینکه این رییس جمهور، این وکیل مجلس، این امام جمعه، این شهردار، این مدیر کل، این وزیر، این وکیل، این سفیر چنین کرده، مگر دینت را از آدمها گرفتی که اگر آدمها بد شدند، دین تو برود؟ دینت را از قرآن بگیر. دینت را از اهل بیت پیغمبر بگیر. قرائتی بد بود کنارش بگذار.
اگر یک نانوایی بهداشتی نبود، شما تا آخر عمر میگویی: نه، من دیگر نان نمیخورم. برای اینکه دو تا نانوایی دیدم که نانهایشان بهداشتی نیست. اگر نان آنها بهداشتی نیست، یک نانوایی دیگر برو. شما حق نداری بگویی که: چون این بد شد من دیگر نماز نمیخوانم. من دیگر عقیده به نظام جمهوری اسلامی ندارم. چرا؟ برای اینکه این شهردار، این امام جمعه، این وکیل، سفیر، شورای شهر، حالا بد شد میگذاریم کنار. بچهها باید متدیّن باشند. اشکالاتی که دارند، آن آقا اگر اشکالش ثابت شد، اگر ثابت نشد که هیچ! تازه اگر ثابت شد که فلانی مجرم است، باسمه تعالی، این را کنار بگذار. این داروخانه را ببندیم، باقی داروخانهها باز است. این نانوایی را ببندیم، این خیابان خراب است، از یک خیابان دیگر میرویم. از یک خیابان دیگر برویم.
هفتهی دفاع مقدس است، من راجع به دفاع هم حرف دارم. خیلی چیزها هم نوشتم. دفاع از مرزها، و حملهی نظامی، دفاع از تهاجم فرهنگی، تهاجم فرهنگی یعنی تار و پود روح آدم را به هم بریزد. یعنی آدم امیدوار را مأیوس میکند. آدم عاشق تحصیل است، دیگر از تحصیل زده میشود. یک برنامههایی پیاده میشود که ما امیدوار به خودمان، به آیندهمان، به کشورمان، به مردممان نباشیم. تهاجم فرهنگی…
حالا سؤالی اگر پیش آمد سؤال کنیم. ببین یک آدم هشتاد کیلویی، صد کیلویی، یک تیغ در پایش برود نمیتواند راه برود. ممکن است یک شبههای در کلهی شما برود. فوری این تیغ را دربیاور. بگو: آقا الو! سلامعلیکم. یک شماره تلفن اسلامشناس یاد بچهها بدهید. یا بچهها از شما بپرسند شما بگویید: الو سلام علیکم! من دبیرهستم. معلم هستم. مربی هستم. استاد دانشگاه هستم. امروز یکی از دانشجوها یک چنین سؤالی کرد، لطفاً شما جوابش را به من بدهید. تیغها را از ذهن بچهها دربیاوریم. این وظیفهی شما است. اگر همهی ایران دکتر شوند، همهی ایران متخصص شوند، اما نسبت به خدا قیچی شوند، نسبت به عقل، نسبت به عاطفه، نسبت به انسانیّت، مسئلهی مهمی است. ما باید بچهها را متدیّن بار بیاوریم. و بهترین راه تدیّن همین نمازهاست که در مدارس است. مدیر شرکت کند. دبیر شرکت کند. اگر شما در دفتر چای بخورید بگویید: بچهها سر نماز بروند، که نمیروند.
آیتالله استادی میگفت: در خانه دیدم پسرم نماز میخواند. در اجلاس نماز پارسال فرمود. به مادرش یا خواهرش گفتم: برو به پسرم بگو: چرا مسجد نمیروی؟ رفت گفت که: شما چرا نمیروی مسجد نماز بخوانی؟ مسجد که به خانه نزدیک است. چرا مسجد نمیروی؟ گفت: به پدر بگو: خودش چرا مسجد نمیرود؟ اگر دبیر فیزیک و شیمی در نماز شرکت نکرد، جوان هم شرکت نمیکند. ما یک مدرسه پیدا کردیم 98 درصد بچهها نماز جماعت میرفتند. گفتیم: اجباری است، گفتند: نه اجباری نیست. گفتیم: خوب پس برویم بررسی کنیم. رفتند بررسی کردند گفتند: رییس دبیرستان خودش اذان میگوید. خوش صدا بود. تمام دبیرها صف اول میآیند. بچهها هم میآیند. اگر میخواهید نسل شما نسل نمازی باشد، همه شرکت کنید. شما که نماز را در خانه میخوانی، در مدرسه بخوان. این بچه نماز شما را ببیند.
علم مفید، نه علمهای بیهوده، هرچه میخوانید، یا واجب باشد، یا مستحب. یا نیاز فرد باشد، یا نیاز جامعه. در کتابهای حوزه و دانشگاه هست مطالبی که دانستن آن نه واجب است، نه مستحب است. نه مشکل فرد را حل میکند، نه مشکل جامعه را.
خدایا این نسلی که به ما به عنوان امانت سپردی، ما را نسبت به این امانت خائن قرار نده. به ما توفیق بده که این نسل را آنگونه تربیت کنیم که ذخیرهی قیامت ما باشد. معلمین ما، مربیان ما، آنهایی که در دفاع مقدس جمهوری اسلامی را حفظ کردند، نظام را آوردند، از اول نهضت تا الآن ما 240 هزار شهید داشتیم. نه این هشت سال. از اول، من این را از معاون فرهنگی بنیاد شهید پرسیدم که آقا آمار شهدا چقدر است؟ گفت: از چه موقع؟ اگر از اول نهضت میخواهی تا الآن 240 هزار تا! ما 240 هزار شهید دادیم. اینها بودند که جمهوری اسلامی را درست کردند. نمیشود به 240 هزار جوان بیاعتنایی کرد. حجاب ما طوری باشد که روح شهدا اذیت شود. درس خواندن ما، اخلاق ما، خطبازیهای سیاسی ما، لجبازیهای ما، رشوههای ما، احتکارهای ما، بازار ما، یک کاری نکنیم 240 هزار نفر یقهی ما را بگیرند، بگویند: آقا شما با خون ما چه کردید؟ خدایا به ما توفیق بده طوری فکر کنیم سیاست و اقتصاد و تعلیم و تربیت ما طوری باشد که این 240 هزار نفر روز قیامت به ما نگاه میکنند، شرمندهی شهدا نباشیم. برای شادی روح همهی آن 240 هزار نفر صلوات بفرستید.
1- خداوند برای پاسخ به سؤال یک پیامبر، چند سال او را میراند؟
1) ده سال
2 ) پنجاه سال
3) صد سال
2- آیه 4 سورهی مائده دربارهی چه چیزی سخن میگوید؟
1) آموزش سگ شکاری
2) نجس بودن سگ
3) پاگ بودن سگ نگهبان
3- آیه 102 سورهی بقره از چه چیزی سرزنش میکند؟
1) عمل نکردن به دانستهها
2) فراگرفتن علوم بیفایده
3) فرانگرفتن علوم مفید
4- معنای درست اخلاق چیست؟
1) دوری از انگیزههای مادی
2) نداشتن توقع سپاسگزاری
3) هر دو مورد
5- آیه 17 سورهی قمر بر کدام ویژگی قرآن تأکید میورزد؟
1) آسان بودن قرآن
2) آسمانی بودن قرآن
3) تحریف نشدن قرآن