موانع انفاق و کمک رسانی
2- غنی و فقیر در برابر امتحان الهی
3- بهرهگیری دشمنان از ابزار تحریم اقتصادی
4- انفاق، کاهش نیست، افزایش است
5- ثروت، رزق الهی است نه ملک انسانی
6- آثار و خطرات اجتماعی ترک انفاق
7- باقی ماندن انفاق و فانی شدن دیگر اموال
موضوع: موانع انفاق و کمک رسانی
تاریخ پخش: 10/06/88
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
دیشب بحثی مطرح شد که امروز میخواهم بگویم، لا به لای درسهایی از قرآن که خیلیها وقتی میخواهند یک کمکی بکنند، حالا پول دارد از پولش، جان دارد از جانش، کتاب دارد از کتابش، خانه دارد از خانهاش، وقتی میخواهد یک کمکی بکند گیر دارد. خوب بعضیها سخاوت دارند، بعضیها گیر دارند. بعضیها هم نه، آنقدر سخاوت دارد که جانش را میدهد. شهید میشود یا اولادش را میدهد. پدر شهید میشود. مادر شهید میشود. هستیاش را میدهد. جوانیاش را… بعضیها هرچه دارند در راه خدا میدهند. بعضیها هم برای دادن یک خودنویس به بغل دستیاش گیر دارد. گیرهایی که انسان در کمک به مردم دارد، من ده تا گیر نوشتهام، و بررسی کنیم ببینیم پای تلویزیون به هر حال، رمضان 88 پای سفرهی قرآن هستیم، بیست و هفت، هشت دقیقه ببینیم چرا بعضیها مشتشان بسته است؟ البته فکر نکنید بحث برای پولدارها است. بعضی از افراد هم پولدار نیستند، همان چیزی که دارد مثلاً ممکن است یک وسیلهی نقلیهاش خیلی هم ارزان باشد. اما مثلاً میگوید: برای چه سوارش کنم؟ من که این را دوست ندارم. برای چه به او وام بدهم؟ من که او را دوست ندارم. برای چه مثلاً قرآن درس او بدهم؟ برای چه انگلیسی درسش بدهم؟ برای چه کامپیوتر به او درس بدهم؟ اصلاً بخل میکند. مشتش بسته است. حالا یا در پول، یا در هرچه… بنابراین موضوع بحث ما این است که گیرهای کمک چیست، صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
1- ترس از فقر، مانع کمک به دیگران
موضوع بحث: موانع و گیرهای کمک، کمک به دیگران. بررسی میکنیم. یکی از موانع احساس ترس از فقر است. قرآن یک آیه داریم میگوید که: اگر همهی دنیا را هم به تو بدهند، باز هم میترسی که فردا نادار شوی. «لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاق» (اسرا/100) یعنی مشت تو بسته است، میترسی. مثلاً میگوییم: آقا پول خرد داری؟ دارد، میگوید: نه ندارم! میگوییم: خوب تو که داری. میگوید: آخر اگر به او بدهم، ممکن است یک ساعت دیگر خودم خواسته باشم. قرآن جواب این گیر را چه میدهد؟ میگوید: «فَهُوَ یُخْلِفُه» (سبا/39) «یُخلِفُه» خلیفه، معنای خلیفه را بلد هستید؟ جانشین! «فَهُوَ یُخْلِفُه» یعنی خدا جایش را پر میکند. خدا جایش را پر میکند. نترس! امام جواد فرمود: من امام جواد هستم. به شیعیان من بگویید: من ضامن هستم اگر خمس بدهید، خدا جایش را پر میکند. حالا، آن ترسش را قرآن میگوید: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ» (بقره/268) شیطان است که میگوید: بابا تو پیری داری. کوری داری. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. برای خودت ذخیره کن. برای چه… یک عمری این بخیل زندگی میکند، از ترس اینکه نکند در پیری گدا شود.
2- بعضیها میگویند: خوب خدا میتوانست به او بدهد. اینکه خدا به او نداده است لابد صلاح نیست او داشته باشد. اگر خدا میخواست همینطور که به من داده، به او هم میدهد. این هم یک گیر است. احساس ترس از فقر، جوابش این است. «فَهُوَ یُخْلِفُه» یعنی خدا، جایش را پر میکند. آیهی دیگر میگوید: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ» او که میگوید: اگر بدهی فردا خودت هم ممکن است میترسی از فردای خودت، میگوید: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ» این شیطان است که وعدهی فقر میدهد. نترس کمک کن. گاهی وقتها میگوید که: چرا خدا خودش به او نداد؟ این هم آیهی قرآن است، میگوید: وقتی گفتیم کمک کنید،خوب به بغل دستیات کمک کن. به من چه؟ اگر خدا میخواست او را هم تیزهوش قرار میداد. قرآن میگوید که: وقتی میگوییم: کمک کنید، میگوید: «أَ نُطْعِمُ» (یس/47) ما غذا بدهیم؟ «مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه» (یس/47) اگر خدا میخواست خودش به او میداد.
2- غنی و فقیر در برابر امتحان الهی
این هم جوابش این است که بابا خدا امتحان میکند. آیهی قرآن میفرماید که: «فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْض» (انعام/53) من میخواهم تو را امتحان کنم به تو دادم، نه اینکه حالا تو را دوست دارم به تو دادم، او را دوست ندارم. چون اگر همهی مردم یکسان باشند، استعدادها شکوفا نمیشود. اگر همهی مردم یکسان پول داشته باشند، شکلشان یکسان، صدایشان یکسان، پولشان یکسان، هوششان یکسان، اگر همهی مردم یکسان باشند مثل قالب صابون، مثل استکان، اگر همهی مردم یکسان باشند، معلوم نمیشود چه کسی سخی است و چه کسی بخیل. چه کسی تواضع… باید من یک چیزی بلد باشم شما بلد نباشی، تا بیایی شاگردی من را بکنی. شما هم یک هنری داری من بلد نیستم. من باید بیایم شاگرد شما بشوم. اگر هرکسی یک طور فکر میکند اینها مردم زیر بار همدیگر… یعنی اگر این کارخانه همه چیزهایی که تولید میکند یک اندازه باشد، خوب ماشین نمی شود. کامیون لاستیک میخواهد. چرخ میخواهد. نمیدانم گاز میخواهد. ترمز میخواهد. باک میخواهد. اگر تفاوت باشد زیر بار همدیگر میروند. شما در یک کلمه اگر همه یک قد باشند، چنین می شود. اَ اَ اَ… خوب این چه میشود؟ شما اگر میخواهی ادب بنویسی، اَلِفش باید بایستد. دالش باید خم شود. «ب» باید افقی باشد. این عمودی است. این افقی است. این کج است. یعنی اگر کلمه میخواهی باید تفاوت باشد. اگر همه یکسان باشند، کلمه تشکیل نمیشود. همهی مردم یکسان باشند. خوب این ماشین نمیشود. باید تفاوت باشد. سلول پا غیر از سلول چشم است. این تفاوتها باید باشد. امروز به تو میدهند، ببینند سخاوت داری یا نه! به او هم نمیدهند ببینند آن فقیر صبر میکند یا نه؟ فقیر با صبر امتحان میشود. غنی با پول امتحان میشود. قرآن میگوید: «فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْض» یعنی من این تفاوتها را قرار دادم تا شما را بشناسم. میخواهم شما را امتحان کنم.
میگویند که: پیشنماز یک مسجدی از مسجد بیرون آمد، در خیابان در دکّان مریدش رفت که پشت سر او نماز میخواند. گفت: یک خربزه به ما بده. این میوه فروش هم یک خربزه برداشت و پیشنماز نگاه به خربزه کرد و گفت: این خربزه خوب نیست. یکی دیگر بده. رفت سر جایش گذاشت و یک خربزه برداشت، باز پیشنماز به خربزه نگاه کرد، گفت: این هم خوب نیست. هرچه خربزه برداشت، گفت: این خوب نیست. گفت: آقا چه خربزهای میخواهی؟ گفت: ببین آن را بده! میوه فروش هم فهمید که آن شیخ چه قشنگ خربزهها را میشناسد. گفت: آقا تو خربزه هم میشناختی؟ گفت: من خربزه را میشناسم، تو را نمیشناسم که یک عمری پشت سر من نماز میخوانی حالا میخواهی کلاه سر من بگذاری. خربزه را میشناسم، تو را نمیشناسم.
یکی از رفقا میگفت: یک نفر پای منبر ما چطور گریه میکرد. معمار هم بود. ما میخواستیم خانه بسازیم،گفتیم: این از بس که آدم خوبی است به این بدهیم. میگفت: وقتی به او دادیم، چند میلیون کلاه سر ما گذاشت. یعنی باید آدم امتحان شود. امروز این دارد… ولذا حدیث داریم، قبل از امام زمان افراد مختلفی حکومت را بدست میگیرند. هر دو سه روزی یک کسی. امروز این بهار است. پاییز او میشود. دورهی بعد آن پاییزی میشود بهارش، این بهاری پاییزش میشود. دنیا پایین و بالا میرود. «تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها» (آلعمران/140) قرآن میگوید: میگردانیم. میگردانیم تا شما را امتحان کنیم. «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِر» (رعد/26) پس نگو اگر خدا میخواست به او میداد. خدا میتواند به او هم بدهد. به او نمیدهد، به شما میدهد. تا شما را امتحان کند.
خدا شهید بهشتی و شهید قدوسی را رحمت کند. یک مدرسه داشتند مدرسهی حقانی در قم، من یک کلاسهایی در آنجا داشتم. قصه برای حدود 40 سال پیش است. سی و چند سال پیش، یک روز آمدم بروم دیدم کنار مدرسه یک کارتون است، پول در آن است. با یک دفتر هم کنارش است. نگاه کردم دیدم این پر از پول است. ما فکر کردیم کارتون نان خشک هست، که ته سفرهها نانهای خشک را در آن بریزند و در گاوداریها ببرند. ولی این کارتون اسکناس است. یک خرده نگاهش کردیم و گفتیم: چرا کارتون اسکناس کنار مدرسه است؟ گفتند: هر طلبهای نیاز دارد بردارد، منتهی بنویسد که من چند هزار تومان برداشتم، برای چه؟ من پرسیدم چه این کار را کردند؟ گفت: ما میخواهیم ببینیم طلبهها دستشان به پول رسید چقدر برمیدارند؟ یعنی ضمن اینکه اینجا حوزهی علمیه است، میخواهیم طلبههایمان را هم امتحان کنیم. میخواهیم ببینیم که این که دستش به پول رسید برمیدارد، برنمیدارد!
3- بهرهگیری دشمنان از ابزار تحریم اقتصادی
مسئلهی سوم، گاهی میگوید بابا من دوستش ندارم. آیهی قرآن است. «لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ» (منافقون/7) به مسلمانها پول ندهید. «حَتَّى یَنْفَضُّوا» تا از دور پیغمبر خلوت شوند. چون پیغمبر را دوستشان نداریم، به اطرافیان پیغمبر پول ندهید، تا فشار فقر به آنها، تا فقر به آنها فشار بیاورد، پیغمبر را رها کنند. چون پیغمبر را دوست ندارند، دور میشوند. این هم قرآن میگوید: «وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (منافقون/7) خزینههای آسمان برای او است. تو فکر میکنی اگر پول ندهی، مثل اینکه مثلاً آمریکا میگوید که: ایران را در محاصرهی اقتصادی قرار بدهیم، در فشار که قرار گرفت میآید بله قربان میگوید. چون آمریکا ما را دوست ندارد، میگوید: محاصرهی اقتصادی تا در فشار مجبور شوند تسلیم شوند. آب را در کربلا به امام حسین قطع کنید، تا تشنگی بر اینها فشار بیاورد اینها بیایند تسلیم بنی امیه شوند. تسلیم یزید شوند. این هم یکی. این هم میگوید: خزینهها دست اوست. این تشنه در تاریخ میماند و شما سیرابها محو میشوید. آمریکا روز به روز عزّت جهانیاش کم می شود، ایران روز به روز عزّت جهانیاش بیشتر میشود.
4- انفاق، کاهش نیست، افزایش است
گاهی وقتها فکر میکنند که اگر پول بدهند، ضرر میکنند. قرآن یک آیه دارد میگوید: «یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً» (توبه/98) بعضیها میگویند: آخر از دستم رفت. مثل اینکه مثلاً میگوید: آخر مسجد بروم ضرر است.در خانه نمازم را میخوانم. آقا! آخر من باید 5 دقیقه بروم. 5 دقیقه بیایم. ده دقیقه بروم، ده دقیقه بیایم، میدانی یکی به یکی اقتدا کند، یک نفر یعنی نماز جماعت یک نفره، آقا یکی… مأموم یکی. یکی به یکی اقتدا کند، 75 برابر میشود. یعنی یک رکعتش 75 رکعت میشود. دو تا شوند، سه تا شوند، هی هرچه شوند، بیشتر به ده تا میشوند. نماز جماعت که به ده تا رسید، امام جماعت یکی ده نفر، به ده نفر که رسید هیچکس ثوابش را نمیتواند حساب کند. حتی فرشتههایی که حساب شنها و اتمها و قطرات باران و برگهای درختان رادارند هم نمیتوانند حساب جماعت را بکنند.
در اجلاس نماز یکوقت وزیر بهداشت و درمان آمد صحبت کند، یک حرف قشنگی زد. در مورد همین ده تا. گفت: شما اگر یک انگشت داشته باشید، چه میکنید؟ تلفن میگیرید. دو تا داشته باشید چه میکنید؟ سطل ماست بلند میکنید. سه تا داشته باشید، سیب زمینی و پرتقال برمیداری. چهار تا داشته باشی، سطل آب بلند میکنی. پنج تا داشته باشی، آمپول هم میزنی. یعنی هر انگشتی اضافه شود کاراییاش بیشتر میشود. به ده تا که رسید دیگر حساب و کتاب ندارد. یعنی در طول تاریخ هیچ انسانی پیدا نشده بگوید: والله یکجایی یک کارگر میخواستند، یازده انگشته! متأسفانه چون من ده تا انگشت داشتم، استخدامم نکردند. یعنی در تاریخ هنوز کاری پیدا نشده که نیاز به انگشت یازدهم باشد. یعنی به دهتا که رسید دیگر حساب ندارد. کسی نمیگوید: سی رقم کار، چهل رقم کار، دو هزار رقم کار، دیگر حساب و کتاب ندارد. همینطور که انگشتها به دهتا رسید، حساب و کتاب ندارد، نماز جماعت هم به ده تا رسید…
یا مثلاً نمازش را خواند. خوب بعد از نماز بنشین یک خرده با خدا حرف بزن. لازم هم نیست عربی حرف بزنی. ما این هفده کلمهی نماز را باید عربی حرف بزنیم. باقیاش را فارسی حرف بزن. آخر وقتم تلف میشود. تلف میشود؟ بعضی فکر میکنند، اگر دعا بخوانند تلف میشوند. وقتشان گرفته میشود. آنوقت مثلاً سه ساعت مینشیند یک فیلم بیخود را میبیند. چهار ساعت رفیقش چرت و پرت میگوید. قرآن میگوید که: «وَ مِنَ الْأَعْراب» یک عدهای هستند که «یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً» (توبه/98) احساس میکند چرا خدا به خودش نداد؟ پاسخش این است که برای امتحان، میخواهد امتحان کند. به یکی میدهد، به یکی نمیدهد. تا اینها آزمایش شوند.
سوم میگوید که در فشار قرار دهیم تا تسلیم شوند. آیهاش این بود. به اطرافیان پیغمبر انفاق نکنید تا در فشار قرار بگیرند، دور پیغمبر را خالی کنند. به امام حسین آب ندهید، در فشار قرار بگیرند، تسلیم شوند. ایران را در محاصرهی اقتصادی قرار بدهید. تا در فشار قرار بگیرند، تسلیم شوند. خدا میگوید: «وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خزینههای آسمان ها و زمین دست او است. او خواسته باشد بدهد، میدهد. ما آدم داریم شاعر است، شعرش را به رفیقهایش نمیدهد. میگوید: میرود شعر من را این طرف و آن طرف میخواند، آنوقت بازار من کساد میشود. آدم هست که دفتر یادداشت دارد ولی به کسی نمیدهد.
بعضیها میگویند: انفاق ضرر است. چهارم: میگوید: کمک ضرر است. قرآن میگوید: ضرر نیست، منفعت است. هرگز! درخت انگور را که قیچی میکنی، فکر میکنی شاخهاش کم شد. به حسب ظاهر درخت انگور شاخهاش کوچک میشود، اما بارش بیشتر میشود. فکر میکنی خمس که میدهی بیست درصد مالت کم میشود. امام جواد فرمود: من ضامن هستم کم نشود. و حدیث هم داریم اگر پولی، حقی کمک نکنی خدا یک چیزی دو برابر در راه باطل، در راه باطل میشود. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
5- ثروت، رزق الهی است نه ملک انسانی
گاهی وقتها انفاق را تحمیل میدانند. مثل مهمان میآید، میگوید: آخ! این آمد. نمیدانیم مهمان که میآید، حدیث داریم مهمان که میآید رزقش را هم میآورد. بچّهدار نشویم خرجی نداریم. چقدر اینها از نظر ایمانی ضعیف هستند. جلوی بچهدار شدن را میگیرد، میگوید: خرجی ندارم. این فکر میکند، این خرجیاش را میدهد. روی کرهی زمین، در شهرتان، در فامیلتان یک نفر را پیدا کنید، یک نفر من واقعاً دنبال یک چنین آدمی میگردم. که بگوید: من قبل از ازدواج وضعم خوب بود، بعد از ازدواج وضعم بد شد. تمام اینها… از پدرانتان بپرسید. تمام پدران ما، قبل از ازدواج زندگی شان کمرنگ بوده است. وقتی همسر گرفتند، بچهدار شدند، زندگیشان هم… آخر آن کسی که خدا او را آفریده است، خرجیاش را هم میدهد. تا زن حامله نشده است، سینهاش شیر ندارد. همین که حامله شد بچه زایید، همراه بچه دار شدنش، سینهاش هم شیر دارد. خدا میخواهد چه بگوید؟ چقدر آخر آدم… آدم کسی را یکبار امتحان میکند. دو بار امتحان میکند. یعنی سی میلیون بار باید کسی خدا را باید امتحان کرد. خدا را امتحان کردی، آخر این یک دانه زیر خاک میدهی، یک خوشه به تو میدهد. خدا را چقدر میخواهی امتحان کنی؟ در چاه آب کثیف میرود، از بغلش آب تمیز بیرون میآید. یک تخم هندوانه پرت میکنی، یک بوتهی هندوانه میشود. یک تک سلول و اسپرم را خدا در رحم مادر میگیرد، یک نوزاد نقلی به شما میدهد. آخر یک تک سلول گرفته یک نوزاد داده است. یک دانه گرفته، یک خوشه داده است. یک تخم هندوانه گرفته، یک بوتهی هندوانه داده است. هنوز هم میترسی پول بدهی؟ چقدر میخواهی خدا را امتحان کنی؟
عبادتهای عادی، شما در ماه رمضان یک آیهی قرآن بخوانی، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (اخلاص/1) ثواب یک ختم قرآن را دارد. «اللَّهُ الصَّمَدُ» (اخلاص/2) ثواب یک ختم قرآن را دارد. خدا یک چنین خدایی است که میگوید: نفس کشیدن ثواب سبحان الله را دارد. کار عبادت بکنی، ده برابر به تو میدهیم.
بعضیها انفاق برایشان تحمیل است. «وَ هُمْ کارِهُونَ» قرآن میگوید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُم» (آل عمران/180) فکر نکنی این پول، این که داری «خَیراً لَهُم»، «بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ» فکر نکنید. اصلاً خدا میگوید: به بعضیها پول میدهیم که اینها را بسوزانیم. نمیفهمد! حالا…
6- آثار و خطرات اجتماعی ترک انفاق
بعضیها میگویند: آخر اگر ما انفاق کنیم لذتهایمان کم میشود. رفاه ما، الآن چند تا چیز داشته باشیم، قرآن یک آیه دارد میگوید: اگر انفاق نکنید به هلاکت میافتید. وقتی به او ندادی فقر به او فشار آورد، او کودتا میکند. مثل اینکه به بچّه میگویی: مؤدب بنشین. حرف نزن! خفه شو! لبت را هم بگیر! دو، سه مرتبه هی امر و نهی میکنی، این بچه میگوید: دلیل ندارد که من در اتاق راست این بنشینم. بلند می شود در کوچه میرود. با بچههایی که با یک بستنی گولش بزنند. پدر و مادری که دائم به بچه تنگ بگیرند، مثل فنر است. دائم فشارش میدهی تا دستت را برداشتی بالا میپرد.
زمان شاه یک کسی در ارتش در گوش یک سرباز زد، گفت: فاصله بگیر. سربازها کنار هم رفته بودند. این زد در گوش این گفت: فاصله بگیر. گفت: خیلی خوب فاصله میگیرم. مرخصی آمد و از ایران کشور دیگر رفت. از آن کشور نامه به افسر نوشت که تا اینجا فاصله گرفتم. باز هم میخواهی بروم و فاصله بگیرم! اینطور نیست که حالا ما فکر کنیم که… قرآن میگوید: اگر کمک نکنی او عصبانی میشود یک مرتبه زندگیات آتش میگیرد. «انفقوا» پول خرج کنید. بعد میگوید: «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَه» (بقره/195) پول خرج نکنی انفجار است. کشورهای کمونیستی خیلی وقتها همینطور است. وقتی سرمایهدار به کارگر فشار میآورد، کارگر کودتا میکند.
گاهی میگوید: برای خودم است. به قارون میگفتند: تو این همه پول داری، «أَحْسِنْ» احسان کن. به دیگران هم کم کن. «کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْک» (قصص/77) خدا به تو داده است. گفت: خدا به من نداده است. برای خودم است. خدا به من نداده است. این فکر میکند برای خودش است.
میگویند: یک طلبهای بیپول شد. نجف درس میخواند. رفت در حرم حضرت علی گفت: یا علی! به ما گفتند: تو در خانهی فقرا شبها چیزی میدادی. حالا ما آمدیم نجف درس بخوانیم، پولمان تمام شده است، حالا در خانهی ما نیامدی هیچ، ما در خانهی شما آمدیم. یک صد تومانی امشب برای ما بفرست دل ما را خوش کن. زیارتش را کرد و یواشکی به حضرت امیر این حرفها را زد و ضریح را بوسید. تا این طرفتر آمد، یک نفر گفت: سلام حال شما؟ چند روز پیش من ایران بودم، در شهر شما پدر شما را در بازار دیدم، گفتم: من میخواهم بروم عراق و نجف، ممکن است آقازادهی شما را ببینم طلبهی آنجا هستم، فرمایشی نداری؟ گفت: چرا. اگر پسر من را دیدی این صد تومانی را به او بده. میگفت: صد تومانی را داد و رفت. الآن به امیرالمؤمنین گفتم: صد تومان! گفت: یا علی ببین این مال تو نیست. این پول آقای من است. اگر میخواهی صد تومان خودت بفرست. بیرون آمدیم و در اتاق رفتیم و رفتیم پول را خرج کنیم، دیدم نیست! اِ… هرچه نگاه کردیم. در حرم دویدم، ببینم جایی افتاده است. آقا کسی اینجا پول ندیده است؟ کفشداری، این طرف، آن طرف… خیلی حال ما گرفته شد. نداشتیم بیشتر بود، حالا نمیدانم آدم داشته باشد داغش را ببیند سخت است؟ خیلی میگفت حالمان گرفته شد. میگفت: این را به استادمان گفتیم. که آقا ما بیپول شدیم، رفتیم در حرم چنین حرفهایی زدیم یک نفر پیدا شد صد تومان داد، من به حضرت علی گفتم: این برای تو نیست، این برای آقای من است. گفت: خوب تو بیادب بودی. درست است پول برای پدرت است. ولی هزار و یک چیزی باید درست شود، یعنی باید پدر شما آن زمان ممکن است این آقا همینطور که نزدیک پدرت را در بازار دید، ممکن است عطسهاش بیاید، تا بیاید عطسه کند (با بیان حرکت) پدرت رد شود. و این پدرت را نبیند. اینکه پدر شما در آن لحظه همدیگر را دیدند، ممکن است آن لحظه پدر شما پول نداشته باشد. ممکن است پدر شما را ببیند، یادش برود که به پدر شما بگوید که من نجف میروم، آخر هزار و یک محاسبه دارد. همین که برای پدرت است… گفت: حالا… گفت: بله توهین کردی. به حضرت جسارت کردی. شما در حرم میروی، به امیرالمومنین میگویی: غلط کردم! توبهی فارسی کن. توبهی فارسی را من نمیتوانم در تلویزیون بگویم چیست. حرف اولش «گاف» است. برو بگو غلط کردم و غیره! میگفت: یک مدتی مقاومت کردیم و بالاخره رفتیم گفتیم: حالا امتحان کنیم. رفت گفت: یا علی! چند شب پیش ما اینجا آمدیم یک چیزی خواستیم، یک چنین حادثهای شد و به هر حال من غلط کردم. معذرت میخواهم. تا گفتم: غلط کردم، یک زن عربی به من گفت: حاج آقا! من چند شب پیش اینجا یک پولی پیدا کردم. اگر کسی سراغ دارید نشانیاش را بدهی، گفت: نشانهی آن این نیست؟ گفت: چرا. فوری گفت: یا علی از تو است. از تو است. از تو است.
من گاهی وقتها میگویم: خودم درس خواندم. آقا چطور شما در مسابقات المپیاد اول شدی؟ من زحمات خودم و استادم! خدا را فراموش میکند. در فیلمهای تلویزیون نشان میدهد، از خواب بلند میشود، صورتش را میشوید، مسواک میکند، صبحانه میخورد. نماز در کشور نیست؟ خوش انصاف این همه آدم نماز خوان هست. خوب نمازش را هم نشان بدهید. یعنی از رختخواب به مسواک و صبحانه و سفره. نماز را حذف میکنند. حدیث داریم هرکس این کلمه را بگوید مشرک است. بگوید: اگر فلانی نبود وضع من فلج بود. یعنی چه؟ مثلاً خوب شد امسال باران آمد. اگر باران نبود، بگو: خدا باران فرستاد. میآیی بگویی هوا چطور است، بگو: ما پیشبینی میکنیم باران بیاید انشاءالله! انشاءالله نه در تلویزیون نه، زشت است انشاءالله بگوییم. خواهند گفت:… خیلی وقتها هم پیشبینی میکنند آنطور که میگوید: نمیشود.
من یکوقت در هواپیما نشسته بودم، این آقای هواپیمایی رفت گفت: که تا چند دقیقهی دیگر هواپیما مینشیند. آمد و گفتم: بگو انشاءالله! گفت: انشاءالله نمیخواهد. کامپیوتر نشان داد. گفتم: نگاهت به کامپیوتر خورد خدا را فراموش کردی. این هواپیمایی که سقوط میکند مگر کامپیوتر در آن نیست؟ خوب اگر بنا است هواپیما سقوط کند با کامپیوتر سقوط میکند. تو چرا یک آدمی هستی که نگاهت به کامپیوتر خورد، دیگر خدا را فراموش میکنی؟ خوب برو بگو. رفت گفت که: تا چند لحظهی دیگر انشاءالله هواپیما مینشیند. آمد و گفتم: احسنتم! بعد دست کردم، خواستم چیزی به او جایزه بدهم، نداشتم و یکی از نمایندههای مجلس بغل من نشسته بود. گفتم: چیزی نداری به او هدیه بدهیم؟ گفت: چه؟ گفتم: حالا یک خودنویسی یک چیزی. خودنویس این نمایندهی مجلس را گرفتیم و به او دادیم و یاد دعای ماه رجب افتادیم. ماه رجب یک دعایی است دستشان را به ریششان میگیرند چنین میکنند. یکی ریش نداشت، ریش بغلی را میگرفت، چنین میکرد. (خنده حضار) حالا ما این خودنویس این را گرفتیم، جایزه دادیم و آمدیم پایین رفتیم با هواپیمایی صحبت کردیم که شما انشاءالله را هم بگویید. حالا دیگر بخشنامه شده است. در همهی هواپیماها میگویند: تا چند لحظهی دیگر انشاءالله مینشینیم. ما فکر میکنیم حالا که کامپیوتر شد دیگر انشاءالله نمیخواهد.
یوسف کنار چاه خندید. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: یک زمانی دیدم ده تا برادر دارم،گفتم: با داشتن ده تا برادر هیچ کس نمیتواند بگوید: بالای چشمت ابرو است. حالا میبینم به همانهایی که تکیه کردم، همانها آمدند من را در چاه بیاندازند. یعنی یکوقت همان کسی که فکری میکنی کمک تو میکند، همان عذاب تو میشود. گاهی آدم عاشق یک دختری، یا عاشق یک پسری میشود فکر میکند، نجات و سعادتش در همین است. همان باعث بدبختیاش است. و لذا حدیث داریم به خدا نگو چه کن؟ به تو چه، بگو: خدایا یک همسر خوب قسمت من کن. نگو: خدایا این! تو چه میدانی این به نفع تو است؟ اصلاً به خدا نگو: خدایاپول به من بده مکه بروم. به تو چه! بگو: «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام» خدایا میخواهم مکه بروم. نگو: «اللهم ارزقنی مالاً لاحجه» خدایا پول به من بده که مکه بروم. چون خیلیها پول دارند مکه نمیروند، و خیلیها هم پولی ندارند… به تو چه؟ ای خدا یک پسر به من بده، کمک من بکند. اینقدر آدمها است، پسرهایی دارند یک سر سوزن کمک پدر و مادر نمیکنند. و آدمهایی هستند، که اصلاً پسر ندارند، در و دیوار در اختیارشان است.
ما فکر میکنیم مال خودمان است. به قارون گفتند: کمک کن خدا به تو داده است. گفت: خدا به من نداده است. «إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی» (قصص/78) «عِلْمٍ عِنْدی» آیهی قرآن است. یعنی نزد من یک علمی است. مغز! مغز، زرنگی، من دکترای اقتصاد دارم. اینقدر دکترای اقتصاد هست، گرسنگی میخورد. بنیصدر خودش را جامعهشناس میدانست. اصلاً کسی را جزء آدم حساب نمیکرد. جامعه شناس، از جامعه فرار کرد. اینطور نیست که حالا شما چهار تا اصطلاح بلد باشی، میگفت: «عِلْمٍ عِنْدی»
7- باقی ماندن انفاق و فانی شدن دیگر اموال
بعضیها آیندهنگر هستند. میگویند: برای بعداً بگذاریم. برای بعداً بگذاریم. برای هر کاری آینده نگری میکنند. قرآن میگوید که: بعضیها انفاق را محو مال میدانند. میگوید: محو مال نیست. این درآمد است. شما اگر پول را از این کیسهات آوردی، این کیسه گذاشتی، پول تو محو نشده است. ذخیره کردی. گوسفندی بود کشتند، گوشتش را تقسیم کردند. حضرت فرمود: گوشت تقسیم شد؟ گفتند: آقا همه رفت. یک نیم کیلو مثلاً مقدار کمی برای خودمان مانده است. حضرت فرمود: چرا اینطور حرف میزنید؟ اگر گوشت به فقرا دادید، این را باید بگوییم: رفت؟ این را که خودمان میخوریم باید بگوییم: ماند؟ بگویید: همه مانده است. چون چیزی که برای خدا دادیم، از بین نمیرود. بگویید: همه مانده است. اینکه ما میخوریم میرود. مثلاً فکر میکنیم ما هستیم، شهدا نیستند. نخیر شهدا هستند، ما نیستیم. اگر شهدا نبودند، نماز جمعه نبود. شهدا نبودند، انقلاب نبود. شهدا نبودند، این برکات نبود. چند تا دانشگاه در مرکز شهرها بود. الآن در شهرهای کوچک هم دانشگاه هست. این همه کتابخانه نبود. این همه آب و برق و جاده و گازرسانی و تلفن و بالاخره شهدا نبودند، آمریکا حاکم ما بود. حالا یک مجتهد عادل خوب ولایت فقیه ما است. آن کسی که رفت، نماز جمعه آورد. ولایت فقیه آورد. خط آمریکا را کور کرد. او که رفت این کارها را کرد. من و تو که هستیم چه کردیم؟ ما که هستیم، نیستیم! آن که نیست، هست. آن کسی که نیست، هست.
گاهی وقتها هم دنیا شیرین است. دل نمیکند. قرآن چند بار گفته: بابا دل بکن، «مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ» (نسا/77) دنیا چیزی نیست. «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/17) دنیا عرض است، عارضی است. مثل عطر میپرد. دنیا زودگذر است. قلیل است. زَهره است، غنچه است.
گاهی هم فکر میکند، از این مالش کیف میکند. قرآن میگوید: روز قیامت افرادی که کمک نمیکنند، پول را داغ میکنند میگذارند «فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ» (توبه/35) فلز را داغ میکنند، میگذارند به پیشانیاش، به پهلویش میگذارند. میگوید: سوختم! میگویند: «هذا ما کَنَزْتُم» این گنجی بود که پنهان کرده بودی. «هذا» یعنی همین فلز را پنهان کردی، که از این فلز خیر ببینی. همین فلز گداخته میشود به پیشانی و پهلوی کسی میگذارند که پولش را احتکار کند، کنز داشته باشد، سرمایهاش را جمع کند در راه فقرا. بیاییم اگر یک قطعه زمین بزرگی داریم، یک 50 متر آن را به یک بیخانه بدهیم. بیاییم اگر پولی داریم به یک جوان وام بدهیم. بیاییم یک گرهای را حل کنیم. مشکلی را حل کنیم. مشکل را حل کنیم، مشکل ما حل میشود. گیر ما در انفاق همهی گیرها است. میترسیم آینده میگوییم: چرا خود خدا نداد؟ من دوستش ندارم پس به او ندهم. اصلاً اگر دوستش داشتی عقدش کردی که مهم نیست. مهم این است که آدم کسی را هم که دوستش ندارد کمکش کند. چون اگر من تو را دوست داشته باشم، کمک تو کنم خوب این به خاطر علاقه است. نه یک آدمی است تشنهاش است. امام صادق دید یک کسی در جاده چنین میکند، فرمود: بروید ببینید این چه مشکلی دارد؟ رفتند: گفتند: چه مشکلی دارد؟ گفتند: آب میخواهد. فرمود: به او بدهید. گفتند: آقا یهودی است. گفت: یهودی باشد. مگر اگر یهودی است باید تشنه باشد؟ کسی هم که دوستش ندارید، بالاخره «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحی/10) نگفته: «وَ أَمَّا السَّائِلَ المومن»، «وَ أَمَّا السَّائِلَ المعروف» اگر شناختی به او بده. یک مقداری از نظر فکری، علمی، اخلاقی، کتاب، خانه، زمین، پول، استعداد، هوش، هرکس هرچه دارد به دیگران هم کمک کند.
خدایا یک ایمانی به ما بده که شُح و بخل در ما وجود نداشته باشد. آقایی که قرآن بلد هستی، بگو: آقا بنده حاضر هستم روزی نیم ساعت در این مسجد، در این حسینیه، در این خانه، قرآن درس بدهم. بخل نکن. درس بده. انگلیسی بلد هستی، بگو: بچهها تابستان است، من اگر درستان ضعیف است، من شش تا دانشجو دیدم رشتهی دکترا بودند، در یک محله، گفتند: رفیق شویم. بچههای دبیرستانی و راهنمایی که تجدیدی دارند از نظر نمره، ما اینها را در مسجد جمع کنیم نماز بخوانند. بعد از نماز هم هرکسی آن درسی که بلد است به بچههای دبیرستان کمک کند. کمک کردن را تمرین کنیم. هرکس هرچه دارد کمک کند.