امام حسین(ع)، سخنان – 8
موضوع بحث: امام حسین(ع)، سخنان – 8، محرم 60
تاریخ پخش: 11/07/60
بسم اللّه الّرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
گفتیم در ایام عاشورا، چند جلسهای دربارهی امام حسین صحبت کنیم و بحثی را که از شب اول محرم شروع کردم این بود که امام حسین(ع)، در راه حرکت به سمت کربلا چه فرمودهاند. سیزده برخورد بود که در جلسات قبل گفتم. نه این که فقط سیزده برخورد بوده، سیزده برخورد را من یادداشت کرده بودم که خدمتتان عرض کردم. اینکه امام حسین در راه رفتن با چه کسانی روبرو میشوند و آنها چه میگویند و امام حسین چه میگوید.
1- امام حسین در کربلا فرمود: ما شروع کنندهی جنگ نخواهیم بود
بحث به این جا رسیده که وقتی امام حسین وارد کربلا شد، چه برخوردهایی داشت؟ چه شنید و چه گفت؟ از فرمایشات امام، میتوانیم الهام بگیریم و درس بگیریم. وقتی امام حسین(ع) وارد کربلاشد، یکی از اصحاب هفتاد و دو تن به نام زهیر گفت: ای امام حسین، بیا تا فرصت در اختیار ماست، کار اینها را یکسره کنیم. چون اگر ما اکنون جنگ را شروع کنیم، که روز اول یا دوم محرم بوده است، فقط این سپاه حر هستند و هزار نفری بیشتر نیستند، به راحتی پیروز خواهیم شد. اما اگر جنگ عقب بیفتد، بر تعداد سپاهیان دشمن روز به روزافزوده میشود و به چندین هزار نفر میرسد. بیا الآن شروع کنیم. امام حسین(ع) یک جمله فرمود که این جمله در انقلاب ما، در جهاد ما، در نظام ما، برای سپاه و ارتش و برای همهی ما درس است. «مَا کُنْتُ لِأَبْدَأَهُمْ بِالْقِتَالِ»(إرشادمفید، ج2، ص82) من شروع به جنگ نمیکنم. اصولاً قاعده در جنگ اسلامی این است و امام حسین(ع) در روز عاشورا هم این را فرمود. فرمود: ای ارتش من، ای هفتاد و دو نفر ما نمیخواهیم قبل از این که آنها تیری رها کنند، ما حمله کنیم و برنامهی ما هم همین بود. تا صدام به ما حمله نکرد، ما قصد حمله نداشتیم، تا گروهکها اعلام جنگ مسلحانه نکردند، برنامه و دستور شناسایی مردم از طرف امام صادر نشد. اصولاً این برنامهها در برابر دشمن است.
2- در جنگ بچهها و کسی که در حال فرار است، نکشید
اسلام میفرماید: درجنگ چند چیز را ملاحظه کنید.
1- بچهی کسی را نکشید. 2- اگر کسی در حال فرار است، کاری با او نداشته باشید. البته دونوع فراری داریم: یک نوع فراری داریم که جزء سران است و نوع دیگری که رئیس نیست. اگر رئیس مخالف کشته شد، اسلام میگوید: به بقیه که فرار میکنند، کاری نداشته باشید. اما اگر رئیس جزء فراریها هست، باید اینها را گرفت و لذا مادو جنگ داریم، یکی جنگ جمل و یکی صفین. امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: در جنگ جمل فراریها را رها کنید، ولی در صفین میفرمود: فراریها را هم بزنید. گفتند: آقا هر دو جنگ بود، چرا در جمل نمیزدیم و در صفین باید میزدیم. فرمود: در جنگ جمل رهبرشان از پا در آمد، چون رهبرشان از پا درآمد، این فراریها جایی را برای رفتن ندارند. اما به خلاف، در صفین رهبرشان زنده بود، و هر کدام فرار میکردند، به آن رهبر زنده ملحق میشدند، و دائرهی توطئه گر وسیع میشد. بنابراین اگر در جنگ، فراری پناهگاه برای تجهیز دوباره دارد، باید او را کشت. اما اگر پناهگاهی آنچنینی ندارد و رهبرش کشته شده و او از روی بدبختی فرار میکند، او را رها کنید. اما اگر پناهگاهی هست، هر کس فرار کرد را باید گرفت، در صفین رهبر بود، ولی در جمل رهبر از پا درآمده بود. بنابراین وجود رهبر، هر چند در جا و منطقهی دیگر، اسباب دردسر برای پیرو او هم هست. چون اگر باشد یا نباشد، به حکم خدا، مسئولیت اسلامی فرق میکند وگاهی وقتها دادگاه به نحوی است که نمیتواند ببخشد. مثلاً شخصی اساسیهاش را گذاشته بود تا برود و وضوبگیرد، ظاهراً در مسجد الحرام بوده است، وقتی وضویش را گرفت و آمد، دید دزدی لباس و اساسش را برده است. خلاصه او به دادگاه رفت و شکایت کرد. دزد را گرفتند، دزدی او ثابت شده بود و بنا بود چهار انگشتش را قطع کنند. این صاحب اموال دلش سوخته بود و گفت: آقا ما دیگر بخشیدیم. فرمود: دیگر نمیشود بخشید. یعنی صاحب مال میگوید: من بخشیدم، دل رئیس دادگاه هم میسوزد، اما حکم اسلام را میگوید: چون به دادگاه کشید، دیگر جای بخشش ندارد. اگر شما قبلاً میبخشیدی، اسلام راه را باز گذاشته بود. بنابراین تا کار مجرم به دادگاه نکشیده، میدان برای عفو و توبه هست. اما بعد از کشیدن کار به دادگاه، گاهی حاکم شرع نمیتواند ببخشد. پس فرم و نحوهی جنگها فرق میکند. دوشاخهی برق و تلفن، هر دو را نمیتوان به پریز تلفن زد، فرق میکند.
3- فرق بین جنگ تصادفی و جنگ از روی توطئه
جنگی که رهبرش هست و جنگی که رهبرش نیست، جنگی که تصادفی است و جنگی که روی توطئه بنا شده است. حدیثی ناب در مورد فرق بین جنگ تصادفی و از روی توطئه برایتان میخوانم، اینها همه خط هستند، عنایت کنید. امام پولی به یک شخص داد و گفت: برو و گوسفند بخر. ایشان فرضاً با هزار تومان رفت و یک گوسفند خرید، وقتی باز میگشت، کسی به او گفت: من این گوسفند را میخرم. گفت: چند میخری؟ او حاضر شد دو هزار تومان بخرد. او هم فروخت. دو هزار تومان فروخت، رفت و یک گوسفند دیگر با هزار تومان خرید. آن گوسفند را همراه هزار تومان پول نزد امام آورد. امام فرمود: من به تو هزار تومان برای خرید گوسفند دادم، تو گوسفند را خریدهای و آوردی و هزار تومان را هم به همراه داری؟ گفت: آقا بین راه یک مشتری پیدا شد و خوب میخرید، ما هم فروختیم. امام فرمود: «بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی صَفْقَهِ یَمِینِکَ»(عوالیاللآلی، ج3، ص205) خوب کاسبی کردی. پس این جا دو برابر فروخت و امام گفت خوب است.
همین امام صادق(ع) فرضاًهزار تومان به کسی که نیازمند بود داد و گفت: برو کاسبی کن! او رفت و نخود خرید و از شهر خود برای فروش آن به شهر دیگری رفت، پشت دروازهی شهر همین که میبیند این جنس در این شهر کمیاب است، با همکاران قرارمی گذارند، جنس را با قیمت دو برابر بفروشند. نخود که کیلویی 10 تومان است، قرار میگذارند، کیلویی 20 تومان بفروشند. وارد شهر میشوند و مردم هم از روی احتیاج و نیاز نخودهایشان را با همین قیمت میخرند و او استفادهی دو برابر را نزد امام صادق میآورد. امام میپرسد، چطور شد دو برابر است؟ جواب میدهد، آقا شانس داشتی، مردم نیاز داشتند، ما با همکاران قرار داد بستیم و قیمت جنس را دو برابر کردیم. مردم هم از لاعلاجی خریدند و لذا سود زیاد شد. امام فرمود: اصل پول را بده، هزار تومان خود را گرفت و بقیه را دور ریخت. فرمود: پولی را که با توطئه و قرارداد فروشندهها و بااستفاده از فقر نیاز مردم شهر به دست آوردید، نمیخواهم.
استفادهی گوسفند دو برابر شد، امام فرمود: خوب بود. سود نخود دو برابر شد، امام سود پول را دور ریخت. چرا؟ چون معاملهی گوسفند تصادفی بود. یک مشتری عاشق بود، میخواست راهش نزدیک شود، حوصلهی رفتن به میدان گوسفند فروشی را نداشت، به طورتصادفی و اتفاقی بود، یک نفر در یک جا و در مورد یک قلم جنس و شخص خریدار هم داوطلب بود. این غیر از آن است که نخودفروشان جمع شوند و بگویند حالا که نخود نیست، حالا که مردم نخود احتیاج دارند، پس بیایید و دست به یکی کنیم و بلیط اتوبوس را دو برابر کنیم، نرخ نخود را دو برابر کنیم. اگر کاری با قرارداد قبلی و توطئه باشد، اسلام آن را رد میکند. اما اگر کاری طبیعی یا به عبارتی تصادفی و اتفاقی باشد، فرق میکند.
مثلاً مجرمی که تصادفاً عصبانی شده و یک سیلی زده است، با مجرمی که روی نقشهی قبلی این عمل را مرتکب شده فرق میکند. مجرمی که از روی نقشه یک سیلی زده است، ممکن است با نقشهی قبلی مرتکب ترور شخصیتها بشود. اما آن کسی که از روی عصبانیت و آنی یک سیلی زده است، دلیلی نداریم که مرتکب جرمی بیش از سیلی شود. علیای حال موارد مختلف است.
4- اسلام فقاهتی و اسلام سلیقهای و التقاطی
البته مطالبی که ما عنوان میکنیم اسلام، قرآن و حدیث است. اسلام راستین نیست. اسلام راستین چیزی است که دیگران میگویند. آن که در حدیث و قرآن و فقه ماست، این است. چون ما دو نوع اسلام داریم. اسلام فقاهتی، یعنی اسلامی که از فقه و وحی مایه میگیرد و اسلامی که کمی سلیقهی شخصی است. کمی دیپلماسی وسیاست است و اندکی هم اسلامی است. این اسلام مخلوط است و لذا رهبر انقلاب بین همهی سیاست مداران، فقط از مدرس تعریف میکند. ما سیاستمدار زیاد داشتهایم، چه آخوند و چه غیر آخوند. به مدرس امام خیلی تکیه میکند. نسبت به آیت الله کاشانی، احترام قائل است. برای این که آیت الله مدرس و آیت الله کاشانی از روی اجتهاد عمل میکردند. مسئله اینطور است کاری به زشت یا مقبول بودنش ندارم. این است که فعلاً حکم خدا این است، حالا زشت باشد یا مقبول، فایده دارد یا ندارد، نظر بین الملل چیست؟ بلندگوها چه میگویند؟ کاری به این مسائل ندارم. وظیفهی شرعی این است.
بنابراین قرآن میگوید: برای مردان مؤمن «لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ»(مائده/54) در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کنندهای خوف ندارند. یعنی اگر همهی جن و انس به او نیش بزنند و متلک بگویند، کاری با ایشان ندارد و این اسلام است که استعمارحریفش نمیشود. بقیهی روشن فکری و سیاست بازی و انقلابی بودنهای ظاهری را اهمیت نمیدهند. اینها میگویند: مثلاً در چند مجله چیزهایی مینویسیم و اینها جا میزنند. در چند رادیو علیه ایشان تبلیغ میکنیم و اینها به وحشت میافتند. اسلام فقاهتی حریفی ندارد، چون کسی نمیتواند با آن کاری داشته باشد. ولی اسلام غیر فقاهتی را چند روزنامه و مجله و بلندگو و رادیو و تلگراف و طومار و اشک و گریه و اینها منحرف میکند.
داشتم سخنان امام حسین را میگفتم. زهیر به امام حسین گفت: ای حسین بن علی، یابن رسول الله، الآن که در کربلاهستیم، تا ارتش دشمن تعدادشان کم است، به آنها حمله کنیم. فرمود: «مَا کُنْتُ لِأَبْدَأَهُمْ بِالْقِتَال» (مستدرک/ج11/ص80) من نمیخواهم و اسلام هم اجازه نمیدهد که تیر اول را مسلمان رها کند. همیشه حالت تدافعی به خود بگیرید، اگر او حمله کرد، دفاع میکنیم. ما نمیخواهیم حمله کنیم.
مسئلهی دیگری که مطرح است این است که ابن زیاد وارد کربلا شد، ابن زیاد که بود؟ بد نیست اینها را هم بگوییم. ابن زیاد فرماندار کوفه بود، ما یک یزید داریم، یک ابن زیاد و یک عمر سعد ویک شمر. یزید به حساب شاه بود. ابن زیاد فرماندار کوفه بود، عمر سعد فرمانده لشکر بود. شمر یک مزدور در ارتش بود. ابن زیاد که فرماندار است، حالا امام حسین را که به شهادت رساندند. روال طبیعی این است که شمر سر امام حسین(ع) را برای عمر سعد بفرستد. عمر سعد باید برای ابن زیاد بفرستد و ابن زیاد باید برای یزید میفرستاد. حالا ابن زیاد به کربلا نامهای فرستاده بود که حتماً باید حسین بن علی را بکشید. امام این نامه را گرفت و به زمین پرت کرد و عمر سعد گفت: من مأمورم و مأمور معذور است. المأمورمعذور، این از شعارهای غلط رژیم شاه بود.
5- خریدن خشم خدا برای رضایت مخلوق
امام حسین در مقابل المأمور معذور، یک جمله فرمود. این جمله را هم بدنیست یاد بگیرید. حرف امام حسین به درد هر زمانی میخورد. این به درد معلم و دبیر هم میخورد. به درد سرباز و فرمانده هم میخورد، به درد زن و شوهر، پدر و پسر، به درد همهی زندگی میخورد. یک خط است. پاسخ امام در بارهی جملهی المأمور معذور این بود: «لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاهَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ»(بحارالأنوار، ج44، ص382) ملتی که رضایت مخلوق را در برابر سخط خالق بخرد، رستگار نمیشود. یعنی بخواهد مخلوق را راضی کند، حتی با به غضب آوردن خداوند. «لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَهِ الْخَالِقِ»(من لایحضرهالفقیه، ج4، ص381) اینطور نیست که چون از مقام بالا دستور داده شده است، من هم انجام بدهم. واعظ دربار، آخوند درباری، بالای منبر رفت و از یزید تعریف کرد. حضرت سجاد(ع) فرمود: ای آخوند درباری تو رضایت یزید را به غضب خدا خریدی. بنابراین این نوع زندگی که المأمور معذور غلط است. اگر مأمور به اوامری شد که این امر خلاف شرع بود، نباید زیر بار آن برود. گاهی ممکن است شاگردی روزی 100 تومان یا 50 تومان از استادش میگیرد و به خاطر این که استاد را راضی کند، هر کاری که او میخواهد چه مطابق با شرع و غیر مطابق انجام میدهد.
ما سه نوع آدم داریم: 1- آدم خوشبخت. 2- آدم بدبخت 3- آدمی که خیلی بدبخت است. آدم بدبخت کسی است که دین خود را به خاطر یک لقمه نون میفروشد. آدمی که از این بدبختتر است، آدمی است که دینش را به خاطر نان مردم میفروشد. یعنی به خاطر این که اوستاکار او راضی باشد، نرخ اشتباه به مردم میدهد. ولی من یک بازاری سراغ دارم که به شاگردش گفت: اگر دیدی مشتری از من نرخ کالایی راپرسید و من دروغ گفتم، همان جا باید بگویی که دروغ گفتی. آبروی مرا جلوی مشتری بریزی و اگر دروغ گفتم و توآبروی من را نریختی، من تو را از دکان بیرون میکنم. یعنی خود دقت میکرد و این شاگرد را نیز مراقب خود گذاشته بود که دروغ نگوید. و این اشتباه است که میگویند: اگر راستش را نگوییم، چیزی به دست نخواهیم آورد. آدم بسیاراست که هم راست میگوید، هم چیزهای بسیاری به دست میآورد.
و حدیث داریم که روزی هر کسی از حلال تنظیم شده و تقسیم شده است، اگر کسی گدایی کرد و دزدی کرد و پستی نشان داد، بی تقوایی کرد و به حرام چسبید، خدا از روزی حلالش میکاهد. اینطور نیست که اگر کسی به زعم خود زرنگی کند و با 4دروغ مالی به دست بیاورد، علاوه بر روزی تعیین شدهاش از حلال باشد، بلکه روزی حلال خود را از حرام به دست آورده است. زنی که به خاطر رضایت شوهرش دروغ میگوید، رستگار نیست. همین طور مردی که برای رضایت زنش دروغ بگوید. مثلاً برای زنش پارچه خریده، زنش میپرسد، متری چند خریدی؟ میبیند اگر بگوید 30 تومان، زنش میگوید: همهی مردها برای زنشان پارچه میخرند به قیمت متری 500 تومان، آن وقت تو رفتی و پارچهی متری 30 تومان خریدی؟ میگوید: متری 250 تومان خریدم. یا 280 تومان خریدم. یا خانم دروغ میگوید، پسر به پدر دروغ میگوید، پدر به پسر دروغ میگوید. خلاصه خلاف میکند.
چه مقدارنفت به فروش میرسد؟ نمیگویند: بودجهی این جشن چقدر شد؟ نمیگویند حقوق فلانی چقدر است؟ نمیگویند بودجهی فلان مؤسسه از کجاست؟ به خاطر این که مصالح، البته مصالحی را که خود تشخیص دادهاند رعایت کنند. رستگار نیست ملتی که بر اساس رضایت مردم خلاف کند، از این هم بگذریم، این هم یکی از جملاتی است که امام حسین در کربلا گفت: همهی جملاتش برای ما مکتب است.
6- عمر سعد اسیر زن و بچه و نخلستان و حکومت بود
جملهی دوم در مورد مسئلهی اسارت است. اصولاً مرد خدا روی این حساب که دلش میسوزد، هر فاسدی را هم که میبیند، میخواهد او را دعوت کند، عمرسعد فرمانده لشکر بود. امام حسین گفت: برویم و او را نصیحت کنیم، شاید در دل بی رحم او اثر کند. عمر سعد را خواست و به او گفت: چرا آمدی مرا بکشی؟ آیا مرا نمیشناسی؟ گفت: چرا تو را میشناسم. حسین بن علی هستی، پسر زهرا، نوهی رسول الله، امام بر حق، امام پرسید، چرا ادامه میدهی؟ گفت: الآن گیر کردهام. امام گفت: گیری وجود ندارد. یک اراده میخواهد و با اراده همه کار میشود کرد. عمر سعد گفت: آخر من الآن زن و بچهام در کوفه هستند. اگر الآن به هواداران تو بپیوندم، زن و بچهام را میکشند یا میگیرند؟ فرمود: این جواب خدا نیست. گفت: یک نخلستان هم در کوفه دارم، امام فرمود: نخلستان جواب خدا نیست. گفت: آقا خلاصه به من وعده دادهاند که اگر رفتی در کربلا و حسین بن علی را کشتی! به تو حکومت میدهیم. گفت: این جواب خدا نیست. هر چه امام حسین، عمرسعد را نصیحت کرد، فایدهای نداشت. او اسیر زن و بچه و نخلستان و حکومت شده بود و امام او را نفرین کرد: «مَا لَکَ ذَبَحَکَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِکَ عَاجِلًا»(بحارالأنوار، ج44، ص389) خدا ان شاءالله همین نزدیکی تو را مرگ بدهد. «وَ لَا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِک» خدا تو را روز قیامت نیامرزد. «فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا یَسِیراً» امیدوارم که از عراق کام نگیری. امیدوارم که حکومت ری را هم به تو ندهند.
خلاصه امام حسین(ع) بعد از آن که او را دعوت کرد، و او به راه نیامد، او را نفرین کرد و این مسئلهی عمر سعد هم برای ما مسئلهای است. در میان ما شاید عمر سعد زیاد پیدا میشود. هنوز امام حسین نیامده و به ما بگوید: از خانه و زندگیت بگذر، تا ببینیم ما عمر سعد هستیم یا نیستیم. عمر سعد فرقی با ما ندارد. در یک صحنه رهبر به او گفت: بیا! گفت: گرفتار زن و بچهام، گرفتار خانه و تجارت خانهام و کسانی که مقداری زندگیشان از لحاظ مادی کم رنگ شده است و نسبت به انقلاب و اسلام بدبین شدهاند، اینها یک عمرسعد کوچک هستند. شاخهای از عمر سعد هستند. به خاطر این که فرق بین معنای عزت و ذلت را نمیداند. ایرانی عزیز است گرچه زندگیش کم فروغ و کم رنگ شود.
7- عصر تاسوعا در کربلا
مسئلهی دیگر که در کربلا بود، مسئلهی عصر تاسوعاست. شب عاشورا بنا بود، جنگ شود. امام حسین یک نفررا فرستاد و خواست این جنگ را عقب بیندازد. امام چند جمله گفتهاند. گفته است: اگر میشود امشب جنگ عقب بیفتد و ما فردا روز عاشورا بجنگیم. آن وقت دلیل جنگ را امام میفرماید: «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّهَ لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا اللَّیْلَهَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاهَ لَهُ وَ تِلَاوَهَ کِتَابِهِ وَ کَثْرَهَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ. »(إرشادمفید، ج2، ص89) یا ابوالفضل برو به اینها بگو «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّهَ» اگر میتوانی عقب بیندازی، عقب بینداز. به خاطر این که ما «لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا اللَّیْلَهَ» دلمان میخواهد امشب، که شب عاشورا است، نماز بخوانیم. خیلی جالب است. شب عاشورا امام حسین میگوید: اگر میشود یک شب عقب بیندازید، نماز بخوانیم. دوم «وَ نَدْعُوهُ» میخواهیم دعا کنیم. «وَ نَسْتَغْفِرُهُ» میخواهیم استغفار کنیم. شب آخر عمرمان است «أَنِّی کُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاهَ لَهُ» این را امام حسین در شب عاشورا فرمود، کمی در بارهاش صحبت کنیم.
آنهایی که نماز نمیخوانند کم هستند و لابد جوابی برای دادن دارند. ما که نماز میخوانیم، کدام یک از ما واقعاً نماز را دوست داریم؟ حالا یک سؤال از شما دارم. اگر دم آفتاب است، در رختخواب گرم خوابیدی و هوا هم سرد است، میخواهی بلند شوی! همان وقت یک پیغمبر بیاید و به شما بگوید: امروز صبح خدا به من وحی کرده که نمیخواهد تو امروز صبح نماز بخوانی. میگویی: خدا پدرت را هم بیامرزد. اصلاً کیف میکنی. یعنی ما هم که نماز میخوانیم از روی عشق و معرفت نیست و لذا میبینیم که چگونه از خواب بلند میشویم. حاضر هستیم پانصد تومان بدهیم و این نماز را نخوانیم. گاهی که از خواب بلند میشویم و میبینیم آفتاب زده است، خوشحال میشویم. میگوییم: خوب است، چون هم خواب بودهایم و گناه نکردهایم وهم از رختخواب جدا نشدهایم. یعنی آدمهای خوب بین ما هم نماز را دوست نداریم. بلکه فقط آن را میخوانیم. مثلاً بین ما فرهنگیان و معلمین، بعضیها به مدرسه میآیند و درس هم میدهند، ولی به خدا قسم اگر یک روز رادیو بگوید، به مناسبت ریزش برف مدرسهها تعطیل است، میگوید: «الحمد لله» کیف میکند که درس ندهد. یعنی معلم هست، ولی از درس دادنش لذت نمیبرد. به شاگرد هم اگر بگویند امسال امام فرموده تعطیلات عید امسال به جای 13 روز، 26 روز شود، میگوید: من قربان این امام بروم. خیلی آقای خوبی است. مردم ما میگویند: میرویم و پشت سر فلانی نماز میخوانیم چون فلانی فوراً نماز را تمام میکند. طولش نمیدهد. ظرف مدت 10 دقیقه هر دو نمازش را میخواند و لذا هر کس تندتر نماز بخواند، مسجدش شلوغتر است. خلاصه، بین ما آنهایی که خوب هستند، مرخصند. آنهایی که بد هستند به کنار.
امام حسین میگوید: نماز را دوست دارم. به نماز محبت دارم. نمیگوید: من نماز بخوانم. میگوید: من نماز را دوست دارم. دوست داشتن خیلی مهم است. در کاروانهای حج هم همینطور است. بعضی کاروان داران حج واقعاً زوار خدا را دوست دارند و از ایشان پذیرایی میکنند. بعضی میبینند، آن کاروان فلان غذا را داد، اگر این کاروان ندهد، صدای حجاج در میآید، آن هم همان غذا را میدهد، ولی خیلی فرق میکند. گاهی آدم کسی را دوست دارد و پیش پایش بلند میشود. گاهی آدم کسی را دوست دارد، برای او چشم روشنی میبرد. گاهی میبیند، آن خواهر و آن برادر بردند، ما اگر این بین نبریم، زشت است. در جو قرار میگیریم و هلمان میدهند. خودمان نمیخواهیم. نماز را دوست نداریم.
امام حسین فرمود: اگر میشود جنگ را امشب عقب بیندازید تا من چند رکعت نماز بخوانم. چون مقید به نماز شب خواندن است. حتی حضرت زینب، آن شبی که هم تمام برادران و بچه هایش و خویشانش کشته شدند، شب یازدهم، باز نماز شب خواند. منتهی خواست برخیزد برای خواند نماز، پایش لرزید، چون تمام روز داغ دیده بود، این یک زن هفتاد و دو داغ دیده بود. بلند شد تا نماز بخواند، دید زانویش میلرزد، افتاد و نشسته نماز شب خواند. اینها علاقه داشتند، یعنی وقتی میگفتند «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ»(فاتحه/5) لذت میبردند و مزهاش را چشیده بودند و ما هنوز نچشیدهایم که مناجات چه مزهای دارد؟ امام سجاد میفرماید: «الهی اذقنی حلاوه مناجاتک» خدایا مزهاش را به من بچشان. آن وقت امام حسین که میگوید: من نماز را دوست دارم، نباید سینه زن او و عزادارش نماز نخواند. مگر نماز چقدر طول میکشد؟ شما یک ساعت بگذار تا من نماز بخوانم، آن وقت ببین چقدر طول میکشد؟ یک رکعت، یک دقیقه طول میکشد. 45 ثانیه، اصلاً بگو یک دقیقه. هفده رکعتش، هفده دقیقه میشود. این هفده دقیقه زمانی است که شما زلفت را از شمال شرقی به جنوب غربی ببری! به اندازهای که شما یک پاچهی شلوارت را اتو کنی، آن وقت جالب این جاست که ما دهها، هفده دقیقه با هر کس و ناکسی حرف میزنیم، اما همین که میخواهیم نماز بخوانیم، برایمان سنگین است.
قرآن هم گفته است: «إِنَّها لَکَبیرَهٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ»(بقره/45) نماز سنگین است مگر برای کسانی که دلشان را به خدا دادهاند. برادرها، ایام عاشورا است. امام حسین فرمود: شهادت عقب بیفتد چون من نماز را دوست دارم. «فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاهَ لَهُ وَ تِلَاوَهَ کِتَابِهِ وَ کَثْرَهَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ»(إرشادمفید، ج2، ص89) من دوستدارم قرآن بخوانم و من دوست دارم امشب زیاد دعا بخوانم. تأخیر جنگ به خاطردوست داشتن و علاقه به نماز خیلی زیبا و مهم است. لذا شخصی از اصحاب میگوید: خواستم نزدیک خیمههای امام حسین(ع) بروم، دیدم مانند لانهی زنبور است. یکی سبحان الله میگوید، یکی ایاک نعبد میگوید و الباقی. . .
خلاصه صدای نیایش در هم پیچیده بود. خوب گوش دادم و دیدم هر کس به دعایی مشغول است. یقین داشتند که شب آخر عمرشان است. از این هم بگذریم جالب این جاست، از محسنات تأخیر در جنگ این شد که آنهایی که فریب خورده بودند، چون در کوفه اینچنین تبلیغ کرده بودند که آنهایی که بر اولی الامر خروج کردهاند، باید کشت و آنها یاغی هستند. و امام حسین هم بر اولی الامر خروج کرده است. اینطور تبلیغ کرده بودند. این نماز شب و دعای اینها باز نشان داد و آنهایی که فهم داشتند فهمیدند که اینها چه کسانی و از چه خانوادهای هستند.
8- زندگی خودمان را با تاریخ کربلا تطبیق دهیم
و جالب این است که در لشکر مقابل و لشکر یزید هم عدهای نماز شب میخواندند. یعنی ما نماز شب خوان امام حسین کش داریم. کسی را داریم که میگوید: ایدئولوژی من اسلامی است، اسلام راستین، بعد آیت الله مدنی را بین نماز جمعه میکشد که هیچ توجیهی ندارد. گاهی وقتها رئیس دادگاه انقلاب را میکشند. مثلاً قاتل نزد خودش میگوید: چون او پسرعمهی مرا کشت، من هم از او کینه و غیظ داشتم. من آیت الله مدنی را روز عاشورا در کربلا دیدم، پابرهنه میشد، عمامهاش را هم بر میداشت، در دستههای عزاداری پیاده به راه میافتاد. این شهید محراب، هم فقیه بود و هم عالم. صدها طلبه تربیت کرد و الی آخر.
ولی در عین حال در نماز هم شرکت میکند. هم باید مواظب باشیم، گاهی آدم فریب خودش را میخورد. تا امتحان پیش نیاید، نمیتوان فهمید عمر سعد است. بازاری که دو سه سال است از انقلاب میگذرد، هنوز بیت المال مسلمین را پس نداده است، او هم ممکن است به نحوی شاخهای از عمر سعد باشد. بنده هم ممکن است چنین باشم. شما هم ممکن است باشید. این شبها بروید و در مسجدها بنشینید و به تاریخ امام حسین گوش کنید، اما نه فقط گوش کنید، بلکه آن را با زندگی خودتان تطبیق کنید، دلیل این که عمر سعد به کربلا آمد حکومت ری بود. دلیل این که با این رژیم مبارزه کردیم چه بود؟ به دست گرفتن حکومت بود. پس حکومت و حفظ آن و گرفتن آن باعث میشود، انسان دست به خیلی کارها بزند، شهرت باعث میشود آدم دست به خیلی کارها بزند. پول باعث میشود انسان دست به خیلی کارها بزند. این هم یک بخش از حرف هایم است.
امام حسین در روز عاشورا دو سخنرانی کرده است. سخنرانیهای امام مفصل است. از این سخنرانیها سه مطلب را مینویسم و در جلسهی آینده به طرح بحث میپردازیم. الآن هم سلامی به امام میدهیم.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْن»
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»