انسان و مکتب
موضوع بحث: انسان و مکتب، رمضان 59
تاریخ پخش: 01/05/59
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی سیدنا و نبینا محمد و علی آله و لعنه الله علی اعدائهم من الآن الی قیام یوم الدین. »
اگر یادتان باشد ما در جلسه قبل وضعیت مردم را بیان کردیم. گفتیم مردم چهار حالت میتوانند داشته باشند و از این چهار حالت سه حالتش را گفتیم. این جلسه را میخواهیم درباره آخرین مرحله صحبت کنیم. حالا برای برادرانی و خواهرانی که در جریان نبودند و سر نخ دستشان نیست، خلاصهای را میگویم.
انسان در رابطه با مکتب چهار حالت دارد:
1- یکوقت هم عقاید را قبول میکند هم احکام را. گفتیم اسم این چیست؟ مومن! مومن کسی است که عقاید را با استدلال قبول دارد، احکام مکتب را هم بدون نق زدن و بهانه گیری میپذیرد.
2- گروه دومی از مردم هستند. عقاید را قبول ندارند، احکام را هم قبول ندارند این را میگوئیم چه؟ کافر! که بحث امروزمان شناخت کافر است.
3- یک عده از افراد عقاید را قبول دارد و معتقد هست، میگوید قلبت باید پاک باشد، خدا و پیغمبر و معاد و همه را قبول دارد، ولی برنامه هایش را هیچکدام عمل نمیکند. این فاسق است که عقیده دارد ولی احکام را عمل نمیکند.
4- گروه چهارم عقیده ندارند ولی تظاهر به احکام میکنند. این منافق است.
امروز بحث کافر است. بحث کافر را هم خلاصه و فشرده میگوئیم. این ها را اگربخواهیم گسترده بحث بشود، باید تمام آیات و روایات، تفسیر ها وشان نزول ها دیده بشود. اینها یک حساب و دسته بندی مجزایی دارد. آنوقت دیگر این بحث باید تخصصی باشد.
چون میدانید که ما سه رقم بحث داریم: 1- بحث تاکسی 2- بحث قطار 3- بحث کلاس.
بحث تاکسی این است که در ماشین یا تاکسی که مینشینی، راننده تاکسی میگوید: آقا لطفاً بگو ببینم کافر به چه کسانی میگویند؟ تا میخواهی بیان کنی از تاکسی باید پیاده شوی، اینجا ها باید یک بحثهای خیلی فشرده باشد. آقا مومن چه کسی است؟ آقا منافق کیست؟ این را بحث تاکسی میگویند. یعنی 10 دقیقه یا نیم ساعت، یک ربع بیشتر وقت نداری.
یک بحث قطار است. مثل اینکه تهران تبریز، تهران مشهد، تهران اهواز، 10، 12 یا 15 ساعتی هستیم. خوب این بحث قدری گسترده میشود.
یک بحث هم، بحث کلاسی است که یکسال در کلاس دوره ببینیم. ما الآن آنچه میگوئیم بحث تاکسی است. بحث تاکسی را سر کلاس میگوئیم. یعنی میخواهیم مثلاً در شناخت منافق یکساعت صحبت کنیم. میخواهیم مثلاً در شناخت مومن سه ربع صحبت کنیم. البته بحث سه ربعی بیش از این نمیتواند باشد. خیلی فشرده صحبت میکنیم.
1- امتیاز انسان نسبت به حیوان شناخت و انتخاب است
حال بحث امروز بحثمان، بحث کافر است. برادرانی که روزهای قبل نبوده اند. منافق و مومن و فاسق را بحث کرده ایم. اصولاً انسان امتیازش نسبت به حیوان چیست؟ در خوراک و پوشاک و مسکن که شعار خیلیها هست؟ خیلی اصول دینشان سه تاست، خوراک، پوشاک، مسکن. اگر مسئله این باشد که ما امتیازی بر حیوان نداریم! چون حیوان هم همین خوراک و پوشاک و مسکن را دارد. امتیاز انسان به شناخت است و انتخاب است. امتیاز انسان به شناخت و انتخاب صحیح است. این اصل را همه ما میپذیریم. امتیاز ما نسبت به یک کبوتر، یا نسبت به یک گوسفند این است که ما یک شناختهایی داریم. والا انسان و حیوان هر دو خوراک دارند. هر دو پوشاک دارند و هر دو مسکن دارند. این را مکرر گفتهام که امتیازاتی هم حیوان دارد که ما نداریم. یعنی حیوان بیشتر و راحتتر میخورد. سرخ کردن و پوست کندن و مسمومیت غذایی هم ندارد. لباسش هم پرو و دوخت و اتو نمیخواهد. مسکنش هم صف سیمان و پروانه ساختمان نمیخواهد. شرافت ما به خوراک و پوشاک و مسکن نیست. شرافت ما به شناخت و انتخاب است.
2- کافر شناخت و انتخابش را آگاهانه زیر پا میگذارد
کافر کسی است که آگاهانه پا روی انتخاب و شناخت صحیح میگذارد. پس یعنی امتیاز انسانیت خودش را از دست میدهد. انسان، انسان است، بخاطر شناخت و انتخاب صحیح. اگر کسی آگاهانه پا روی انتخاب و شناخت صحیح گذاشت با اینکه فهمید، گفت: نمیفهمم. با اینکه میداند راه حق کدام است ولی لج کرد. کافر کسی است که شناخت و انتخاب خودش را آگاهانه زیر پا بگذارد. بنابراین از حیوان پستتر است. چرا؟ چون امتیاز انسانیش را از دست داده است. آخر خنکی هندوانه را بگیری، چیزی برای آن نمیماند. هندوانه خاصیتش به خنکیش است. اگر خنکیش را بگیری هیچ میشود.
گفت: یک کسی الاغی داشت و شکستنی بار الاغ کرده بود و میرفت یک کسی به او رسید و چماغی دستش بود یک چماغ زد به یک طرف خورجین. گفت این ها چیست؟ گفت اگر یکی دیگر هم آنطرفش بزنی هیچی میشود. اگر اینطور میپرسی چیست؟ من هیچی ندارم. اگر ارزش انسان به این است که انسان شناخت دارد و انتخاب صحیح دارد، اگر کسی شناختش را نادیده گرفت یا نشناخت، یا شناخت و لج کرد، یا نفهمید که انتخاب کند و یا فهمید و نرفت. کسی که شناخت و انتخابش را آگاهانه، عالماً عامداً میفهمد و انتخاب را تشخیص میدهد، پا روی فهم و تشخیصش بگذارد، امتیاز انسانیت را از خودش دور کرده است و سلب کرده است. امتیاز روز و شب وجود خورشید است. خورشید را برداری چه چیزی باقی میماند؟ امتیاز انسان وجود عقل است که باعقل انسان میشناسد و انتخاب میکند. شناخت و انتخاب را برداری هیچ میشود. بنابراین قرآن یک آیه داغی درباره کفار دارد، میگوید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ» بدرستیکه(دابه) یعنی جنبنده و هر حیوانی و هر چه که میجنبد از حیوانها «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»(انفال/55) آیه خیلی روشن است «شر» را که میدانید «اِنَّ» را هم بلدید «الله» را هم میشناسید «الَّذینَ» را بلد هستید «لا یُؤْمِنُونَ» را هم بلد هستید. بیشتر کلمات آیه را بلد هستید. بدرستیکه بدترین جنبنده ها و بدترین موجودات پیش خداکسی است که کافر است و کسی است که میفهمد و باورش میآید، ولی نمیپذیرد. چرا؟ چون امتیاز انسانیت با شناخت و انتخاب است و این از شناخت و انتخاب خودش استفاده صحیح نکرده است. پس امتیاز انسانیت را از دست داده است. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ» بدترین جنبنده ها نزد خدا «الَّذینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» هستند.
3- کفر و ایمان ملاک و زیربنای جهتگیریهای ما است
مسئله دیگر که مطرح است این است که ما در جهت گیریهای اجتماعی و در سیاست داخلی و خارجی اصل را کفر قرار میدهیم. آخر بعضی ها میگویند علیه تجاوز آمریکا متحد شویم. علیه امپریالیسم مبارزه کنیم. ما میگوئیم مبارزه علیه کفر باید باشد. در جهت گیری ها ما روی سرمایه و آمریکا و شوروی، سادات و صدام و شاه و این ها ما در مخالفت اصل را کفر قرار میدهیم. و لذا رهبر انقلاب میفرماید: دشمن شماره یک ما آمریکاست. شیطان بزرگ آمریکاست. نمیگوید دشمن اصلی، ببینید این عبارت ها خیلی فرق میکند. کلمات رهبرانقلاب هر عبارتش را باید رویش حساب کرد. دشمن بزرگ یا شیطان بزرگ آمریکاست. دشمن اصلی ما کفر است. آن فرقش چیست؟ فرقش این است که اگر ما گفتیم دشمن اصلی ما کفر است، حالا کافر چه مارکسیست باشد و چه غیر مارکسیست باشد هرگز مسلمان با مارکسیست نمیتواند متحد شود، چون او هم کافر است و دشمن اصلی ما کفر است. اگر گفتیم دشمن اصلی ما آمریکاست، وقتی گفتیم آمریکاست، پس با همه گروه ها میتوانیم علیه آمریکا متحد شویم. دشمن اصلی ما آمریکا نیست، بلکه دشمن بزرگ ما آمریکاست و دشمن اصلی ما کفر است. فرق است بین دشمن اصلی و دشمن بزرگ! باید مواظب این عبارت ها باشیم. دشمن بزرگ با دشمن اصلی فرق میکند، دشمن اصلی ما کفر است بنابراین اگر از ما پرسیدند، شما در جمهوری اسلامی روابطتان را چه جوری برقرار میکنید؟ حب و بغضتان و جهت گیریتان به چه نحوی است؟ ما میگوئیم ملاک ما و خط کش ما و میزان ما در روابط و جهت گیری ها کفر و ایمان است پس مسئله دوم، کفر و ایمان ملاک و زیر بنای تمام جهت گیریهای ماست. این هم یک اصلی است که باید بنویسیم.
اصل اول چه بود؟ امتیاز انسان نسبت به حیوان بود، امتیاز ما با شناخت و انتخاب است که کافر شناخت و انتخابش را ازدست میدهد و لذا قرآن میگوید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ»(بقره/18) کافر که کر و لال نیست، چون بین کسی که حق را نشنود یا بشنود و اعتنا نکند، فرقی نیست. آدمی که خواب است صدایش میزنی و میگویی: پاشو آب بیاور! خوب این نمیشنود یک کسی هم بیدار است و میگویی: پاشو آب بیاور میشنود اما پا نمیشود آب بیاورد. خوب آدمی که میشنود و عمل نمیکند با کسی که نمیشنود و عمل نمیکند هر دو یکی هستند. «صُمٌّ بُکْمٌ» کر و لال هستند. یعنی اینکه واقعاً کر و لال هستند بلکه یعنی مثل آدم کر و لال میمانند. چطور آدم کر و لال نسبت به دیدنی ها و شنیدنی ها عکس العملی نشان نمیدهد؟ همانند افراد بی تفاوت، کافر و متحجرند. قرآن گاهی میگوید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ»(بقره/74) نسبت به گروهی. مثل سنگ هستند بعد میگوید، نه! «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ»(بقره/74) گاهی ازکنار سنگ آبی بیرون میآید، چشمه آبی بیرون میآید. اما بعضی از مردم بقدری بی تفاوت و سنگ دل و سختند که هیچ تکان نمیخورند و حتی از سنگ بدترند. امتیاز ما با شناخت است و کافر شناخت را از دست میدهد.
مسئله دوم اینکه زیر بنا و اساس جهت گیریهای فردی و اجتماعی ما کفر و ایمان است. (مسئله مهمی است که عرض میکنم. این مسئله در شخص شما هم اثر دارد. با چه کسی رفیق بشوید؟ با چه کسی متحد بشویم) با هر کس رفیق میشویم، بر اساس ایمان و با هر کس قهر میکنیم بر اساس کفر است. منتها درگیری حسابش جداست. چون هر کافری را نباید با او درگیر بشویم. این مربوط به ولایت فقیه است. مربوط به اسلام شناس است. مربوط به این است که آن ها مزاحم ما باشند یا نباشند. کافری که مزاحم نباشد یک برنامهای برایش پیاده میشود.
کافری که اسلحه را زمین نمیگذارد و با اسلحه زور میگوید، این کافر محارب با خداست و محارب با مسلمان ها است و حسابش جداست. در فقه هم به او میگویند: «کافر حربی» یعنی کافر که شمشیر کشیده و مسلمان ها را میخواهد بکشد. زیربنا و اساس جهت گیریهای فردی و اجتماعی ما کفر و ایمان است.
4- کفر به معنی پوشاندن است
مسئله سوم معنای کفر است که حقش این بود این مسئله سوم را اول بگوئیم. اصلاً معنای کفر یعنی چه؟ معنای کفر یعنی پوشیدن! مثلاً شما بدن خودتان را پوشاندید. نسبت به بدن خودتان کافرید و لذا قرآن به زارع میگوید کافر، چرا؟ چون کشاورزان دانه را زیر خاک میپوشانند. من و شما بدن را با لباس میپوشانیم، کفر یعنی پوشش. چرا میگویند کافر. چرا میگویند کسی که روزهاش را خورد، باید کفاره بدهد؟ چون کسی که گناهی کرده است باید روی گناه خودش را با یک عمل صحیح بپوشاند و لذا آن عمل صحیحی که باعث میشود گناه رویش پوشیده شود، به آن عمل صحیح کفاره میگویند. کفاره یعنی عمل صحیحی که عمل زشت مرا بپوشاند، پس کفر هم معنا شد. درباره کفار، چند نوع کفر داریم وچند نوع کافر.
اقسام کفر:
5- مادیونی که فقط حس و تجربه را قبول دارند
در تفسیر شریف المیزان و در کتاب لغت مفردات عرض میکنم که درباره کفر یک بیانی دارند و این بیان از امام صادق(ع) است. میفرماید: کفر چند رقم است. گاهی کفر، کفر مادیون است و کفری که منکر خدا میشویم. کسانی که منکر خدا هستند، کافرند. حالا قرآن جالب با این ها حرف میزند و میگوید: برادر(حالا این برادرش از من است) میدانی این مادیون و کسانی که منکر خدا هستند، حالا در پوست مارکسیست باشند، در پوست غیر مارکسیست باشند کاری به اسم و عبارتش نداریم، قدیم ها میگفتند: دهری که همان مادی میباشد. کسی که منکر خدا است و دلیل ندارد و فقط میگوید که خدا نیست(من این را در بحث خداشناسی سال قبل مطرح کردم) آن کسی که منکر خداست، عصاره و شیره و مغز حرفهایش این است که میگوید: ما تا حس و تجربه نکنیم، قبول نمیکنیم. خلاصه حرفهایش این است و میگویند ما چون خدا برایمان قابل حس و قابل تجربه نیست، ما خدا را قبول نمیکنیم. جوابش این است که شما کدام مکتب را میپذیرید؟ خوب حالا خدا را بگذاریم کنار خدا را دورش خط بکشیم. بالاخره یک راهی میروید یا نه؟ چون ما هیچ وقت بی دینی محض نداریم. هر کسی یک راهی را دارد. آدم بی راه نمیشود. هر کسی بالاخره یک راهی دارد(راه خدا را بگذاریم کنار) چه راهی را میروی؟ خود آقایان یک بیانی دارند خیلی شیرین است، شنیدنش البته شیرین است نه مطلبش. من این را برایتان میگویم. اگر کینهای ندارید گوش بدهید و ببینید حق میگویم یا باطل میگویند؟
اول تاریخ تا آخر تاریخ را به پنج دوره تقسیم میکنند. میگویند دوره اول انسان زندگیاش اشتراکی بوده است با هم با سنگ، با چوب صید و شکار میکردند. با هم میخوردند و. . . مسئله مالکیت هم مطرح نبود، یک دوره انسان زندگیش اینطوری بوده است. یعنی منهای مالکیت، نه مالکیت بوده و نه آقا بالاسر، نه حکومتی، برابری و برادری بود. یکدوره زندگی اولیه، زندگی اشتراکی اولیه بوده است. بعد کم کم افراد قویتری افراد ضعیفتری را بعنوان برده میگرفتند. زمانهایی هم مردم از برده ها استفاده میکردند، برده را استثمار میکردند. کم کم ارباب و رعیتی شد. زمینداری و زمین خواری و فئودالی و این ها پیش آمد. بعد سرمایه داری، کارخانه و کار فرما و بعد هم میخواهیم ما حکومت کارگری و نظام سوسیالیستی و بعد هم کمونیست که مرحله آخر است. این ها یک چنین حرفی را از نظر تاریخ میگویند. میگویند چرخهای تاریخ را هم درگیری ها اقتصادی میچرخاند و حالا من کار به این حرف ها ندارم. فقط یک جمله میپرسم. برادر حاضری یک دقیقه من و تو با هم خالی از هر رقم حب و بغضی حرف بزنیم؟
میگویم شما که میگوئید یکدورهای انسان ها با هم زندگی اشتراکی داشته اند، مثلاً چند صد قرن قبل اینطور زندگی میکردند. آیا شما زندگی چند صد قرن قبل را حس میکنید؟ آیا در حال حاضر چند صد قرن قبل را تجربه میکنید؟ الآن که خبر از صد ها قرن قبل نداری، تاریخ صد ها قبل نه برای شما محسوس است و نه قابل تجربه، میگوید: آقا ما از راه آثار پی میبریم. میگویم همینطورکه تو از روی آثار پی به تاریخ میبری، ما هم از آثار پی به خدا میبریم. چقدر روان است! ! ! چطور خداشناسی را میگویی خود خدا را میخواهم حس کنم تا قبول کنم، ولی در بحث مادیگری و تاریخی، در بحثی که تاریخ را تقسیم بندی میکنی، دوران اول را میپذیری بدون اینکه دوران اول نه محسوس است و نه قابل تجربه است. فقط میگوئید آثاری کشف شده و ما از آثار به آن پی میبریم. اگر بناست از آثار پی ببرید، ما هم از آثار پی به خدا میبریم. اگر از آثار میفهمید ما هم از آثارمی فهیم. چطور آثار شما آری، ولی آثار ما نه؟ اگر کسی بی غرض باشد، حتماً تحت تأثیر قرار میگیرد.
البته این هم به شما بگویم افراد دو جورند: 1- یکسری افراد اگر واقعاً با ایشان حرف بزنی پاک هستند، گوش میدهند. 2- یکسری افراد لج میکنند. دو رقم آدم هم داریم: 1- آدمی که خواب است 2- آدمی که خودش را به خواب زده است. آدمی که خواب باشد دو دفعه صدایش بزنی بیدار میشود آدمی که خودش را بخواب زده است، لگد در شکمش هم بزتی بیدار نمیشود. افرادی هستند نمیخواهند بیدار شوند و قرآن هم به پیغمبر میگوید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى»(نمل/80) آدمهایی که خودشان را به خواب زده اند، لجبازند و لجباز مرده است. تو حرف را بگوش نمیتوانی بشنوانی حالا، عدهای منکر خدا هستند به این دلیل و دلیلشان درست نیست. مگر هر چیزی قابل تجربه است؟
یک سؤال میکنم: شما در عمرت خواب دیده ای! هر کس در عمرش خواب دیده است، بالاخره یک چیزی هست. حالا وجود خارجی پیدا بکند یا فقط وجود ذهنی باشد. کسی که خواب میبیند با کسی که خواب نمیبیند یک فرقهایی دارند. حالا اگر چه نمیتوانیم بگوئیم، خواب چیست؟ خواب دیدن چیست؟ عواملش چیست؟ خاطرات روز است؟ افکار واپس زده است؟ عقده هاست که بصورت خواب در میآید؟ انگیزه خواب چیست؟ و آثار خواب چیست؟ کار به خصوصیات خواب نداریم. ولی این را میخواهم بگویم. آیا خواب دیدن واقعیتی هست یا نیست؟ هر کس در عمرش خواب دیده است. میگویم، خوب آقا شما پا میشوی و میگویی من دیشب خواب دیدم که. . . میگویم: بنده قبول ندارم. چون من خواب تو را باید خودم تجربه کنم. خوابی که تو دیدی نه من میتوانم تجربه کنم و نه خودت دیگر میتوانی تجربه کنی. یکبار آدم خواب میبیند. هر چه هم بعدش میخواهد که همان خواب را ببیند، نمیبیند. گاهی آدم یک خوابی میبیند این خوابی که شما میبینی، نه برای دیگری قابل حس و تجربه است و نه خود شما هر چه زور بزنی، میتوانی آنرا تجربه کنی. میگوید: ما دیشب سیب زمینی خوردیم و خوابیدیم پس ما امشب هم سیب زمینی میخوریم بلکه همان خواب را ببینم. ده و نیم خوابیدیم هر کاری کنی دیگر خواب را نمیبینی.
ببینید هر کس گاهی به یک صحنههایی بر میخورد که هم واقعیت دارد و هم قابل حس و تجربه نه برای خودش و نه برای دیگران نیست. پس هر چیزی قابل حس و تجربه نیست ولی در عین حال منکرهم نباید باشیم. بگوئیم چون خواب ترا من نمیتوانم تجربه کنم پس خواب دروغ است. خیلی چیز ها هست اما نه قابل حس و تجربه برای من است و نه قابل حس و تجربه برای شماست. ولی از آثار پی به موثر میبریم. این یک واقعیتی است.
بحث کافر را میکنیم و نمیخواهیم بحث خداشناسی کنیم. فقط تقاضای من این است کسانی که درباره خدا شک دارند، فقط کمی در آفرینش دقت کنید. قرآن دعوت کرده است و گفته: اگر شک دارید در آفرینش نگاه کنید.
شخصی نزد امام صادق(ع) آمد و گفت: من درباره خدا شک دارم. گفت خودت هستی یا نیستی، گفت خودم؟ خوب بله اینجانب هستم. گفت تو که هستی خودت، خودت را ساختی، گفت: نه! من اگر خودم، خودم را میساختم، مثلاً قویتر میساختم. فرض کنید خوشگلتر میساختم. یک جوری میساختم که مریض و نابود نشوم. خودم هم خودم را نساخته ام. در ساختن من قدرتی میخواهد.
خوب آن قدرت خداست، عدهای منکر خدا هستند. این ها کافرند. دلیل این ها حس و تجربه است که حس و تجربه مسئلهای نیست. ما خیلی چیزی ها را قبول کردهایم بدون حس و تجربه. شما بگوئید ببینم تاریخ را قبول داری یا نه؟ اصلاً قبول داری یک شخصی به نام پاستور بوده؟ قبول داری یک شخصی بنام جابربن حیان، رازی، بوعلی سینا، استالین، لنین، هگل، مارکس بوده؟ قبول داری یک آدمهایی بودند یا نه؟ بله این آدم ها را قبول دارم، این ها شخصیتهایی هستند که حتماً هستند و حتماً بوده اند. میگویم آیا جنابعالی این شخصیت ها را حس کردی؟ تو که تجربه نکرده ای، چطور قبول داری یک بوعلی سینا بوده است؟ میگوید: آقا آثارش هست. میگویم پس ببین از آثار پی به وجود بوعلی سینا میبریم. کسی که میخواهد بگوید تا حس نکنم و تا تجربه نکنم قبول نمیکنم، پس باید منکر تاریخ بشود. پس باید منکر تمام شخصیتهای تاریخی بشود و این ها منکر تاریخ و شخصیتهای تاریخی نمیشوند و حال آنکه تاریخ و شخصیتهای تاریخی حسی و تجربهای نیستند. از روی آثار ما هم خدا را قبول داریم.
عدهای منکر خدا هستند ولی در حقیقت این ها هم دلیلی برای انکار ندارند. مثلاً میگویند وجود مساوی است با ماده! میگوئیم خوب این قابل تجربه هم هست؟ میگوید: نه! این کلمه غیر قابل حس است. وجود مساوی است با ماده چون ماده قابل حس و تجربه است. دلیل نه چیست؟ وقتی میگویم دلیل نه، حس را مطرح میکند. که گفتیم جواب حس و تجربه. البته اینها یک بحثهایی است که باید دورهای کلاسیک باشد. اما حالا چون اینجا بحث ما شناخت کافر است. کافر یکی اینکه منکر خداست.
6- مشرک هم خدا و هم غیر خدا را میخواهد
گاهی منکر خدا نیست مشرک است. هم خدا را میخواهد و هم غیر خدا را، چنین کسی مشرک است. مثل اینکه قرآن میگوید: «إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ»(غافر/12) (اذا) زمانیکه(دعی) یعنی خوانده میشود. یعنی وقتی صدا میزنند خدا را به تنهایی «کَفَرْتُمْ»، «إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ» سوره مومن دو اسم دارد. هم به آن میگویند سوره مومن و هم میگویند سوره غافر. بعضی از سورههای قرآن دو اسمی است. مثل اینکه هم میگویند سوره اسراء و هم میگویند سوره بنی اسرائیل، بعضی جنگ ها هم دو اسمی است. مثل اینکه میگویند هم جنگ خندق و هم جنگ احزاب. (اذا) وقتی خوانده میشود خدا به تنهایی «کَفَرْتُمْ» یعنی اگر بگویند خدا و غیر خدا راضیند. اما اگر بگویند خدای خالی «کَفَرْتُمْ» پس ببینید قرآن میگوید: «کَفَرْتُمْ» کفر در مقابل اینکه صدای خدا میزنیم به تنهایی، یعنی خدا را به تنهایی کفر میورزند و اما خدا را با غیر خدا راضیند. «إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ» گاهی اصلاً خدا را قبول ندارد. گاهی مشرک است و گاهی خدا را قبول دارد و اینهایی هم که خدا را قبول ندارند، بعضی واقعاً روی حساب غرور علمی است. مثل اینکه عرض کردم چون چهار تا چیز را تجربه کرده، میخواهد حالا همه چیز را تجربه بکند. چون چهار تا مطلب را فهمیده حالا توقعش این است که همه چیز را بفهمد.
(من یک مثلی داشتم پارسال برایتان زدم) گفتم یکی از این جوانهای مغرور یک وقت صحبت شد که آقا نماز صبح چرادو رکعت است؟ نمیدانم. نمیدانم ندارد! ما باید فلسفه احکام را بدانیم حالا دیگر دنیا دنیای علم است، حالا دیگر بدون علم ما تن به این حرف ها نمیدهیم. من دیدم خیلی بدمستی میکند. البته یک چیزهایی را نمیدانیم و یک چیزهایی را در آینده میدانیم. یک چیزهایی را ممکن است تا آخر عمرمان ندانیم. دیدم خیلی غرور گرفته است او را. گفتم آقا اصلاً شما رشتهات چیست؟ گفت رشته من(خوشبختانه) طبیعی است. گفتم آقا برگ درخت انار چرا باریک است؟ برگ درخت انگور چرا پهن است؟ حتماً یک علتی هم دارد. حتماًیک رابطهای هم میان قد این برگ و مزه میوه دارد و این برگ و رابطه را هنوز علوم طبیعی کشف نکرده است. مگر همه چیز را میفهمیم؟ مگر علوم طبیعی همه چیز را فهمیده است؟ تازه وقتی آقای انیشتن بشوی ایشان میگوید آنچه انسان فهمیده است نسبت به آنچه نفهمیده است مثل یک قطره است پهلوی اقیانوس. تو سعی کن برسی به انیشتن آن وقت دانشمند شدی. یک چنین جملهای را خواهی گفت. اصولاً آدمهایی که کم درس خواندهاند غرورشان زیاد است. سه تا چیز خیلی سر و صدا میکند. یکی پول خرده خیلی سر و صدا میکند و اسکناس صدا ندارد ولی پول خرد صدا دارد. مشک هم که آب تویش کم باشد سر و صدا میکند. مشکی که پر آب است سر و صدا نمیکند. آدمهایی که اطلاعاتشان کم است زیاد بی روغن سرخ میکنند.
منکر و مشرک گاهی واقعاً نمیداند و فقط غرور او را گرفته است. او که میخواهد تجربه کند، گاهی میفهمد لج میکند. قرآن میفرماید: «جحدوا بها» جحد یعنی انکار. میگویند: جحودی! جحودی یکی کسی است که انکار میکند. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْ ها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»(نمل/14) واقعیات را انکار میکنند. چه قرآن عجیبی است. خیلی از سوره هایش به اسم طبیعت است. سوره قمر، سوره شمس، سوره عنکبوت، سوره نمل (مورچه) سوره نحل، (سوره زنبور) اسم سورههای قرآن خیلی هایش به اسم مواهب طبیعی است. انکار میکنند با اینکه، نفسشان یقین دارد. نفس این ها یقین دارد، یعنی در دل میپذیرد، اما به زبان انکار میکنند. یا درباره پیغمبر میگوید: «کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ»(بقره/89) قرآن میگوید «عَرَفُوا»، پیغمبر را معرفت به او داشتند ولی «کَفَرُوا» با اینکه میدانستند این پیغمبر همان پیغمبری است که در تورات و انجیل نانشانش هست. از قبل از آمدن او هم میگفتند: «شخصی خواهد آمد به این نام و نشان» اما «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا» وقتی آمد دیدن خودش است «کَفَرُوا» این افراد کافر لجوجند.
7- کفران نعمت الهی
یک نوع داریم که به آن میگویند کفران نعمت. که کفر نعمت را معمولاً میگویند کفران نعمت. خدا یک نعمتی را میدهد و بعد اگر این ملت کفران کردند، از ایشان میگیرد. خدا نعمت آزادی بما داده است. الآن در روزنامه ما برمی دارند سطرهای زیادی انتقاد به نخست وزیر و به رئیس جمهور و به نمیدانم شورای انقلاب میکنند و این آزادی است که یک بچه دبیرستانی به شورای انقلاب انتقاد میکند و این آزادی است. این در رژیم قبلی چگونه بود؟ دبیر این بچه دبیرستانی حتی به ساده ترین فرد دولتی حق اشکال نداشت، این آزادی است. خوب این آزادی را خدا به تو داده است. اما اگر کفران نعمت کنی میگیرد. قرآن میگوید: «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَ ها اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ»(نحل/112) به نعمتهای خدا کفر ورزیدند و خداوند لباس گرسنگی را و قحطی به ایشان پوشاند. «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» سلیمان عظمت خودش را که میبیند میگوید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی أَ أَشْکُرُام أَکْفُرُ»(نمل/40) این فضل خداست و خدا بمن داده است که آیا شکر کنم یا کفر. که کفر بمعنای کفران هم داریم. کفران نعمت این هم یک رقم کفر است.
8- کفر به معنای اعراض
یک رقم کفر داریم که کفر برائت است. کفر بمعنای اعراض مثل اینکه حضرت ابراهیم وقتی دید عمویش و قومش از بت پرستی دست نمیکشد، گفت: «کَفَرْنا بِکُمْ»(ممتحنه/4) ما که به شما کفر ورزیدیم. یعنی ما از شما اعراض کردیم که باید مسلمان ها جهت گیریشان اینگونه باشد که اگر طرف حزب باطل و حزب شیطان را دارد تقویت میکند و نصیحتش میکنی گوش نمیدهد دیگر روابط قطع بشود که این کفر بمعنای اعراض است. البته گاهی وقت ها انسان مومن است بظاهر کفر میورزد. یعنی تقیه میکند و مثل یک مومنی که گیر کرده است «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ»(نحل/106) یعنی قلباً ایمان دارد، اما در یک صحنهای قرار گرفته که اگر نگوید من کافرم جانش در خطراست که مسئله تقیه پیش میآید و آن کفر اشکال ندارد. یک سری هم کفر مثبت است که انسان باید نسبت به طاغوت کفر داشته باشد. «وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ»(نساء/60) بگذریم.
کافر کیست؟ کفر یعنی پوشش. امتیاز انسان به شناخت و انتخاب است که اگر شناخت وانتخابش را از دست داد انسانیش را از دست داده است و «شَرَّ الدَّوَابِّ»(انفال/55) به قول قرآن میشود. مسئله سوم این است که در روابط سیاسی و اجتماعی و فردی ما جهت گیری ما بر اساس کفر و ایمان است نه بر اساس آمریکا و شوروی نه بر اساس شرق و غرب و نه بر اساس اقتصاد و نه بر اساس اینکه هم شعاریم و هم قولیم و هم هدفیم، هدف واحد نه، شعار واحد نه خوراک و پوشاک نه اتحاد ما بر اساس کفر و ایمان است. این هم یک مسئله است. اقسام کفر، منکر خدا، مشرک، کفران نعمت. کفر بمعنای اعراض و. . . را گفتیم. ریشه کفر را گفتم. ریشه کفر یا حسادت است و یا تکبر است و یا حرص است. گاهی تکبر است مثل اینکه ابلیس میفهمد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»