توحید، دلائل – 1

موضوع: توحید، دلائل – 1
تاریخ: 11/05/58

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلی الله على سيدنا و نبيّنا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.

بحثمان درباره نياز به مذهب، ضرورت مذهب، نقش ايمان، اشاره به جوابهايى كه درباره تفسير ايمان كرده بودند، توجيهاتى كه درباره پيدايش ايمان كرده بودند فشرده گفته شد و الان كمى درباره توحيد، درباره شرك و بعد پيوند ما و خدا و بعد بحث عدالت، همينطور تدريجى، اصول عقايد را انشاء الله طى مى‏كنيم بنابراين بحث امروز ما درباره توحيد است.
اول معناى توحيد را بگوييم و بعد دليل توحيد و بعد نگاهى به شعار لا اله الا الله و اين شعار چى مى‏خواهد به ما بگويد. و البته اين بحث‏ها حرف زياد دارد لكن ما در يك سطح عمومى مى‏خواهيم صحبت كنيم كه براى عموم مفيد باشد، آقايانى كه اين بحث را گوش دادند، بعد هم كتابهاى ديگرى را مطالعه مى‏فرمايند و عميق‏تر و دقيقترش را مطالعه مى‏كنند، ديگر الان من نمى‏توانم آنچه اينجا بلد هستم و يا مى‏توانم بلد باشم براى دوستان بگويم. در سطح عمومى بحث توحيد را اينطور مى‏توانيم بيان كنيم.
1- معناي توحيد
اول معناى توحيد، معناى توحيد چيست؟ شعار توحيد چيست؟ و دليل توحيد چيست؟ توحيد به قول ما طلبه‏ها از باب تفعيل، واحد و وحد و توحيد، يعنى ايمان به يگانگى، ايمان به يگانگى خدا و شايد بتوانيم بگوييم يكتا نمودن و نبودن غير از او. يعنى اگر ايمان به يكتا و يگانگى باشد اما غير از او را دور نريزيم، توحيد نخواهد بود، هم آسفالت دارد و هم نفت، هم بايد او را قبول كنيم و هم بايد غير از او را رد كنيم.
ببينيد قرآن چه مى‏فرمايد: «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا، ما مى‏گوييم خدا، كافى است، مى‏گويد: نه، «ثُمَّ ذَرْهُمْ»، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» (انعام/91)، بگو خدا، باقى را بريز دور. توحيد، باقى را بريز دور هم در آن هست، يكى نمودن، شرك را دور كردن.
شعار توحيد چى است؟ شعار توحيد اين است «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» با اين كلمه همه مأنوس هستيم. لااله الاالله خوب بگوييم لااله الاالله چى، «تُفْلِحُوا» با اين شعار مأنوس هستيم. اين لا اله الاالله وقتى شعار توحيد است سه حرف بيشتر نيست، لام هست و الف هست و ه. لا اله الاالله جمله سه حرفى است. بگوييد «تُفْلِحُوا»، رستگار شويد، «تُفْلِحُوا» ريشه لغتش از فلح است. فلح عربى است، فارسى آن يعنى رستن، ظفر، پيروزى، رهايى، اينها معنى فلح است، عربها به كشاورز مى‏گويند فلاح، چون كشاورز مقدمات رستن دانه را فراهم مى‏كند. حالا اگر يك دانه خواسته باشد به فلح برسد چه مى‏كند تا ما هم از دانه درس بگيريم.
فرض كنيد اين دانه هست، دانه را زیر خاك مى‏كند كشاورز، خاك مى‏ريزد رويش، دانه كه زير خاك قرار گرفت، در شرايط مساعد، از يك سمت ريشه مى‏زند و از سمت ديگر جوانه مى‏زند، جوانه مى‏خواهد بيايد بالا مزاحم دارد، مزاحمش چى است؟ خاك، شروع مى‏كند درگيرى و مبارزه، هى مزاحم را پس مى‏زند، پس مى‏زند، پس مى‏زند، مى‏بيند ضعيف است ريشه خودش را قوى‏تر مى‏كند، قوى‏تر مى‏كند و بيشتر مى‏كند، نيرو مى‏گيرد، پس مى‏زند، هر چى، هر مزاحمى را كنار زد، درگيريش تمام نمى‏شود، گير يك مزاحم ديگه مى‏افتد، خلاصه آنقدر دوام مى‌‏آورد، دوام مى‌‏آورد، مزاحم را پس مى‏زند تا به فضاى باز مى‏رسد، اينجا عرب مى‏گويد فلح، يعنى چنان ريشه دوانيد و چنان مزاحم را كنار زد، هم ريشه بند كرد به خاك و هم مزاحم را كنار زد و هم شيره دل مزاحم را به نفع خودش جذب كرد، مكيد. خاك را كنار مى‏زند، در خاك اثر مى‏كند، مواد غذايى خاك را هم به نفع خودش جذب مى‏كند و بالاخره با اين سه عمل، سه عمل چى بود: 1 – با ريشه، 2 – با كنار زدن مزاحم، بالاخره با اين كار فلح.
پيامبر فرمود اگر شما انسانها هم مى‏خواهيد «تُفْلِحُوا» بايد با اين عمل «تُفْلِحُوا»، چطور؟ ما يك انسانى را فرض كنيم مثل يك دانه، فرض كنيم اين انسان، انسان فرضى، انسان هم يك موانعى دارد، يا مثل خاك حساب كنيم، دانه چكار كرد تا رفت، ما هم همان كار را بكنيم، دانه ريشه داشت، ما هم بايد فكرمان يك ريشه‌‏اى داشته باشد، يعنى يك عقيده‏اى، يك ديدى، يك بينشى، يك جهان بينى عميق، مستدل، جامع، فطرى، با يك ديدى عميق و مستدل، با داشتن يك فكرى عميق.
2- كنار زدن اله‌ها و خدايان
بعد از آنكه مبدأ هستى را شناختيم بعد مى‏رسيم به الهات، اله پول مى‏شود براى ما اله، مقام مى‏شود براى ما الهى ديگر، گاهى شهرت مى‏شود اله. گاهى دوست مى‏شود اله، اينها همه اله هستند. فرق است بين اله و الله. اله يعنى خدا، الله يعنى خداوند، به همه چيزى مى‏شود گفت خدا. هر چيزى كه من و شما را جذب خودش كند، اله است «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (جاثيه/23) ممكن است يكى خداى او هوى و هوسش باشد. ممكن است كسى خداى او بچه‏اش باشد، بچه او خداى او باشد، مقام او خداى او باشد.
حالا، دانه براى رهايى از يك طرف ريشه داشت و از يك طرف اله‏‌ها و مزاحم‏‌ها را كنار مى‏زد، انسان هم بايد بعد از آنكه يك نوبت تحليل عميق فكرى داشت وارد زندگى مى‏شود در زندگى همه‌‏اش تلاش و درگيرى، مى‏رسد به اله، مى‏رسد به خداى اول، پول، دانه چكار مى‏كرد، پول را كنار مى‏زد. معناى كنار زدن پول اين نيست كه پول بد است، من اسير پول نمى‏شوم.
فرق است بين اينكه پول مالك من باشد و يا من مالك پول باشم. اسلام مى‏گويد بشر تو مالك پول باش اما نگذار كه پول مالك تو باشد. پول در اختيار تو باشد، تو در اختيار پول نباش. دنيا براى تو باشد اما تو براى دنيا نباش. ببينيد اين سطر را از اينطرف بخوانيم درست است اسلام مى ‏پسندد، اگر اين جمله را از آنطرف بخوانيم دنيا براى مردم، اين عبارت را خيلى قرآن تكرار مى‏كند، مى‏گويد هستى براى مردم «سَخَّرَ لَكُم» براى تو آفريدم. «خَلَقَ لَكُمْ» براى تو آفريدم. دنيا براى مردم خوب است اما اگر از اينطرف بخوانى غلط است كه مردم براى دنيا، نه، مردم براى دنيا، نه اما دنيا براى مردم،بله. به پول رسيديد، با اينكه پول خوب است اما من جذب پول نمى‏شوم.
اميرالمومنين (ع) مى‏فرمايد: بشر ارزش تو رضاى خداست. ارزان خودتان را نفروشيد. به پول رسيديد، خواستند با پول گولتان بزنند، امام مى‏گويد ارزش هر انسانى به مقدارى است كه گول بخورد، كسى اگر صد تومان گرفت و يك امضاى غلط كرد، ارزشش آن صد تومان است و كسى اگر بيست هزار تومان به او دادند و به گناهش كشيدند، ارزشش بيست هزار تومان است و اميرالمومنين مى‏فرمايد «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُه» (نهج‏البلاغه،خطبه‏224) اگر اقاليم سبعه، اگر هستى را به على بدهيد،كه يك گناه بكند، پوست جو و نه خود جو را از دهان مورچه بگيرد، على اين كار را نخواهد كرد، يعنى قيمت على از هستى بيشتر است. ولى ممكن است يك كسى را بيست تومان به آن بدهى خلاف كند. به پول رسيدى پول را پس بزن.بعد مى‏آيد مقام، تو اگر اين كار را بكنى، مقامت را بالا مى‏بريم، ارتقاء، درجه ات را بالا مى‏بريم. يا اگر اين كار را نكنى، درجه ات را مى‏گيريم. مقام براى او خدا نباشد، مقام را هم پس بزن.
زن و شوهر گاهى مى‏توانند، جذب كنند همديگر را، مرد اسير زن يا زن اسير مرد، و يا هر دو بخاطر اينكه اسارت همديگر را دارند، فرمان خدا را كنار بگذارند. اينها هم مى‏شود خدا، خدا را پس بزنيم. گاهى بخاطر شهرت، انسان دست به يك كارى مى‏زند كه خلاف است. شهرت خداى اوست، شهرت را هم پس بزنيم. و دوست را هم همينطور، اگر يك بينش عميق داشتيم، ايمان قوى داشتيم و بعد با اتكا و تكيه به آن ايمان، اين خداها و اين اله‏ها را همه را گفتيم لا اله يعنى لا پول، لااله، لامقام. لااله و لا اله و لا اله. اگر همه اين اله‏‌ها را پس زديم، عين دانه كه خاك را پس مى‏زند تا به فضاى باز مى‏رسد ما اگر در زندگيمان خدايگان‏ه‌ها را، خدا گونه‌‏ها را، خداهاى مصنوعى را پس زديم، به آن خداى واقعى مى‏رسيم. اگر دودها را كنار زديم، هوا را مى‏بينيم و با وجود دود ديد ما آن خدا را نخواهد ديد، دل ما توجه نخواهد كرد.
3- شعار توحيد
پس شعار توحيد اين است بگوييد لااله، اله‏‌هاى پوشالى مصنوعى را، طاغوتها را، هوى و هوس‏ها را، اين خدايگانه‌ها را همه را لا، اين خداها را لا، لا، لا، با شمشير لا كنار بزن، بعد به الله مى‏رسى. اگر چنين شدى، رستن، رها پيدا مى‏كنى. اگر دستت در دست خدا بود، رها پيدا مى‏كنى و اگر نه هر روزى، هر كس و نا كسى مرا به هر سمتى مى‏خواهد ببرد، مى‏برد. اگر دست من، اگر دست فرزند در دست باباش بود، رهايى پيدا مى‏كند و اگر از باباش جدا شد قابل هر نوع اغفال هست، بنابراين، اين شعار توحيد است.
اينكه گفته‏اند بگوييد لا اله الاالله رستگار بشويد، فقط معنايش اين نيست كه يك تسبيحى دست گيريم، بگوييم لا اله الاالله، لا اله الاالله،…، اينطور لااله الاالله را در يك دقيقه صد بار مى‏شود گفت. اينكه پيغمبر گفته بگوييد رستگار مى‏شويد پس بنده در يك دقيقه هفتاد بار رستگار شدم چون هفتاد مرتبه گفتم، اينها ذكر هست.
روايتى در كتاب اصول كافى است، تأليف بيش از هزار سال قبل، مال شيخ كلينى (ره) است. مى‏خوانيم حديثى كه لا اله الاالله، سبحان الله ذكر است اما ذكر مهمتر، توجه قلبى است و اين ذكرهاى زبانى هم بخاطر اين است كه دل به سوى آن كشيده شود. پس مى‏بينيد توحيد درگيرى است هر كس گفت الله نمى‏شود گفت موحد، بايد تمام خاك‏ها را و تمام مزاحم‏ها را كنار بزند از اين هم كه شعار توحيد است، بگذريم. بعد كه معناى توحيد و شعار توحيد را متوجه شديم، ببينيم افرادى كه موحد هستند خيلى گياهشان ناياب است، كسى كه جذب كسى نشود. كف زدن‏ها، قهر كردن‏‌ها، پولها، مقام‏ها او را اسير خودش نكند، آنوقت در اينصورت مى‏گوييم گياهش خيلى ناياب است. موحد خيلى كم مى‏شود.
4- مبارزه با هواي نفس
اين كار مشكلاتى دارد بخصوص وقتى انسان مثلاً مخالفت با هوى و هوس خيلى مهم است، آن مشكل‏تر از مبارزه با دشمن است. يك قصه‏‌اى نقل كنم از مرحوم آيت الله العظمى شهيد عبدالهادى شيرازى، يكى از مراجع تقليد بود (رحمةالله) ايشان در نجف مشغول درس بود، يكى از طلبه‏‌ها اشكال مى‏كند، اين عالم بزرگوار هم جوابش را مى‏دهد، اين آقا طلبه باز اشكال از تجويد مى‏كند، ايشان مى‏گويد خيلى خوب حالا باشد بعد، اين طلبه هى اصرار مى‏كند، مى‏گويد آقاجان باشد بعد جوابت را مى‏دهم، باشد بعد، حالا من كه هستم اينجا كه، دنباله درس را ادامه مى‏دهد و درس كه تمام مى‏شود آقا مى‏آيد پائين، طلبه مى‏‌آيد و طلبه‌‏هاى ديگر هم دور آقا جمع مى‏شوند، طلبه اشكال را تكرار مى‏كند، ايشان مى‏گويد آقا جوابت اين بود كه گفتم، جواب دوم هم دارد اين است، جواب سوم هم اين است. جواب چهارم هم اين است، چهارده تا جواب مى‏دهد. اين طلبه خوب مى‏فهمد كه حرفش غلط بود،كه چهارده تا جواب داشت. بعد يكى از دوستان مى‏گويد كه حضرت آقا شما كه چهارده تا جواب داشتى، چرا اين چهارده تا جواب را بالاى منبر دو، سه تا را نگفتى؟ اگر چهار تا پنج تا از اين جوابها را بالاى منبر مى‏گفتى، طلبه مى‏زد گاراژ، ديگر اينطور هى اصرار نمى‏كرد، ايشان فرمود به فكر چهارده جواب افتادم، خواستم شروع كنم جواب دادن، ديدم اگر من اينطور جواب ششم، جواب هفتم، جواب هشتم، اگر من آنطور جواب بدهم، روحيه اين طلبه شكست مى‏خورد، مى‏گويد عجب حرفى زدم كه اينقدر حرفم رسوا بود كه چهارده تا جواب دارد. هم اين طلبه شكست مى‏خورد و هم ممكن است من غرور پيدا كنم كه اجتهاد و قدرت علمىام به جايى رسيده است كه در مقابل يك اشكال چهارده تا جواب علمى مى‏دهم. چون ديدم اينجا هوى و هوسم گُل كرد، اينجا خودم را كنترل كردم، گفتم،بگذار اين طلبه هى اشكال را تكرار كند، و من جواب‏هاى پى در پى بدهم، هوى و هوس‏ها خيلى مسئله مهمى هست.
گاهى وقتها مى‏بينى انسان همه طاغوتها را كنار مى‏زند ولى اسير خودش مى‏شود. اين هم شعار لااله الاالله. اما دليل توحيد، موحد باشد كه فقط هدفش خدا باشد. امام در اعلاميه‏‌هايى كه زمان انقلاب بود، توطئه‏‌اى بود كه عكس امام را پاره كنند و يك اختلافى ميان مسلمانان بيندازند، فورى وقتى خبر دار شدند، از پاريس اعلاميه دادند كه اگر عكس مرا پاره كردند، من را ول كنيد، برويد اسلام را حفظ كنيد، اينرا مى‏گويند موحد.
در روز هفده شهريور تير مى‏خورد به يكى از اين دوستان ما و مى‏افتد در جوب آب، آبش هم آب كثيف بوده، رفقاش مى‏پرند در جوب كه اينرا بِكِشند بيرون، همان وقتى كه در خون خودش دست و پا مى‏زند، مى‏گويد من را ول كنيد، برويد قرآن را حفظ كنيد، اينكه آدم خودش را نبيند، حتى جان خودش را نبيند، فقط هدفش را ببيند، اينرا مى‏گويند اخلاص، حالا كى به اين درجه رسيده است، راه دورى است و تمرينش بايد شروع شود.
به مرحوم آيت الله حكيم مى‏گويند فلان شهر اعلاميه داده‏اند كه عكس شما را چنين كردند، شمارا استيضاح كردند، خيلى پشت سر شما بد و بيرا مى‏گويند. مى‏گويد: خوب، وضع اسلام چطور است. مى‏گويند خوب اسلام بد نيست. مى‏گويد كار به من نداشته باشيد. اين يكى از سخنان مرحوم آيت الله حكيم است. جمله‏اش اين بود، فرمود: ادفن الحكيم يعنى دفن كن مرا، تو چكار دارى به من، اگر به ضرر من شد و يا به نفع من شد. ادفن الحكيم ورفع الاسلام دفن كنيد مرا، بلند كنيد اسلام را، اينرا مى‏گويند موحد، يعنى فقط خدا را مى‏بيند.
مسئله‌‏اى كه خودش است، براى من خوب شد، براى من.. آقا اين حرف اين كار مفيد بود، گردش علمى نبود، گاهى وقتها يك جاهايى لازم است شما يك كارهايى بكنيد، سخنرانى بكنيد يا سخنرانى شما علمى نبود، مفيد نبود، شما براى خاطر اينكه علمى باشد، بحث علمى مى‏كنى، گرچه خيلى اين بحث مفيد مورد توجه قرار نمى‏گيرد و کسی نمی فهمد.آنوقت اينجا بخاطر اينكه من بگويم بحث علمى مى‏كنم، ممكن است اين خودش همين علم پرستى باشد. بعلاوه انواع پرستش‏ها، حتى وطن دوستى، داريم درقرآن، وطن دوستى آياتى هست اما پرستش وطن، يكجورى باشد كه من فقط وطن خودم را ببينم گرچه باطل باشد، ديده‏ايد بعضى‏‌ها چه جور صلوات مى‏فرستند، مثلاً مى‏گويند در كربلا به شمر ملعون لعنت، در توس بر غريب الغربا صلوات. چطور شد بر كربلا كه مال عربهاست بدش را گفتى، شمرش را گفتى، توس كه مال ايران است غريب الغربا را گفتى. اگر خوبها را مى‏گويى هم در كربلا امام حسين (ع) بود و هم در توس امام رضا (ع) بود، اگر هم بدها را مى‏گويى با يك چشم نگاه كن. در كربلا شمر بود، در توس هم هارون الرشيد بود. يعنى ببينيد وقتى ديد، ديد الهى نبود، اينطور مى‏شود، به ديگران اينطور نگاه مى‏كند، بدش را مى‏گويد، موحد جز خدا نمى‏بيند.
5- مسئله هماهنگي دليل توحيد
حالا برخى ديگر دليل توحيد است، براى دليل توحيد، دليل هاى مختلفى هست، دو تا دليل آسانش را مى‏گوييم و دليل علمى اش را هم واگذار مى‏كنم خود شما مطالعه بكنيد. دليل آسانش مسئله هماهنگى، از هماهنگى ما مى‏فهميم كه سازنده يكى است. مثال بزنم، شما اگر رفتى به سه نفر نقاش گفتى داداش شما يك سر خروس براى من بكش، به يك نقاش ديگر هم گفتى يك شكم خروس براى من بكش، به يك نقاش سومى هم گفتى يك پاى خروس براى ما بكش، بعد از هفته ديگر اين سه تا ورقها را بگيريد و كنار هم بچسبانيد آيا سر و شكم و پا هماهنگ هست، يا نيست؟ نيست، هماهنگى دليل آن است كه، اگر ما يك عكس خروس ديديم، كه سر و شكم و پا با هم تطبيق مى‏كند، معلوم مى‏شود نقاشش يكى بوده است.
خورشيد نور مى‏پاشد، اقيانوس بخار مى‏دهد، چطور هماهنگ، ابر مى‏شود، باران مى‏آيد، زمين باران را جذب مى‏كند به سمت خودش، درخت باز جذب مى‏كند به سمت بالا، زمين جذب مى‏كند به سوى پائين، نور مى‏آيد پائين، بخار مى‏رود بالا. آب مى‏رود به زمين، درخت مواد غذايى را مى‏كشد بالا ميوه مى‏سازد، دندان جلو قيچى مى‏كند، دندان پهلو سوراخ مى‏كند، دندان آسيا، خورد مى‏كند. آب دهان به اندازه، نه كم است كه مثل كولر يك شلنگ آب نياز داشته باشد و نه زياد است كه قطره قطره بچكد. زبان كوچك، معده، روده كوچك، مويرگها، مى‏بينى ابر و باد و مه و خورشيد و فلک همه هماهنگ هستند.
امواج با ساختمان گوش هماهنگ است، اگر هماهنگ نبود، نمى‏توانستيم، بشنويم. معلوم مى‏شود آفريدگار امواج و آفريدگار سازنده گوش يكى است. چشم من براى عكس بردارى است، چشم من با قوانين عكسبردارى و نور هماهنگ است. معلوم مى‏شود خالق نور و خالق چشم من يكى است. خوردنى‏ها با گوارش من هماهنگ است. معلوم مى‏شود… حساب مى‏كنيم، آفريدگار تو و آفريدگار شير مادر هماهنگ است، امواج با گوش هماهنگ است، نور با چشم، نظامى كه در درون اتم هست با نظامى كه در اين هستى هست، با نظامى كه در كهكشانها هست، هماهنگ است.
از هماهنگى ميان موجودات، ما مى‏فهميم كه آفريدگار يكى است. اگر وارد يك ساختمانى شديم، ديديم اتاق خواب، سالن پذيرايى، آشپزخانه، حال، حياط، اگر ببينيم اين ساختمان قواره هايش به هم مى‏خورد اين معلوم مى‏شود سازنده‏اش يكى است، اين يك دليل، هماهنگى در آفرينش، البته اينرا در بحث عدالت خواهم گفت كه ممكن است گاهى يك چيزى به چشم ما بيايد كه به نظر ما هماهنگ نباشد، اما ما بايد در ديد خودمان تجديد نظر كنيم. شما اگر يك كتاب بخوانى و ببينى همه‌‏اش حرف‌هاى خوبى است، گرچه يك سطرش و دو سطرش را نفهمى، نمى‏گويى نويسنده بى سواد است، چون همه‏اش را فهميديد، خيلى از آن را فهميده‌‏ايد، گاهى هم اگر يك خط جمله‏‌اش را نفهميديم، به خودمان بدبين مى‏شويم، نه به نويسنده.
6- پيامبران دليل توحيد
دليل دوم، اميرالمومنين (ع) مى‏فرمايد: ُ «لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ» (نهج‌‏البلاغه،نامه‏31) اگر براى تو خدايى بود اگر خداى ديگرى بود آن هم بايد پيامبران ديگرى مى‏فرستاد «لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ» (نهج‏‌البلاغه،نامه‏31) بايد آثار و آفريده آن را هم ببينيم، اين دو دليلى است كه همه مى‏توانند بفهمند. اما دليل فلسفيش و علمى اش مسئله حدود مطلق و وجود بى نهايت است كه اشاره مى‏كنم و خودتان مطالعه كنيد.
اصولاً تعدد مال چيز محدود است، اينكه اين لامپها دو تا لامپ است، چون اين محدود است نورش، به يك حدى مى‏رسد، ديگر نيست و بعد نوبت لامپ ديگرى مى‏شود اما اگر گفتيم نور بى نهايت، بيش از يكى نمى‏تواند باشد.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1363

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.