تفسیر سوره قصص -1

موضوع: تفسير سوره قصص (1)
تاريخ پخش: 76/11/16
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي» 
1- كاربردي كردن آيات قرآن
مي‌خواهيم قصه انقلاب خودمان را تطبيق کنيم با قصه‌هاي قرآن. يکي از قصه‌هاي قرآن، قصه موسي(ع) و فرعون است. اصولا قرآن ما بايد تطبيق شود. وقتي ما مي‌گوييم: يوسفي(ع) بود… معنايش اين است که ‌اي بچه‌ها شما يوسف هستيد. وقتي مي‌گوييم: او را بردند… معنايش اين است که‌اي بچه‌ها مي‌خواهند همه شما را ببرند. وقتي مي‌گوييم: به اسم بازي او را بردند يعني جوانهاي ما را هم به اسم بازي مي‌خواهند ببرند. وقتي مي‌گوييم: يوسف را پرت کردند يعني مي‌خواهند ما را هم از اهداف بلندمان پرت کنند. وقتي مي‌گوييم: گريه کنان آمدند پيش يعقوب(ع) و گفتند: يوسف را گرگها دريدند يعني تبليغات دروغي مي‌کنند. يعني وقتي قصه يوسف(ع) را مي‌گوييم منظورمان يوسف چند هزار سال پيش نيست. يوسف را مي‌گوييم تا فتوکپي او را با بچه‌ها و جوانهاي امروز تطبيق دهيم. در قرآن داستانهايي حقيقي آمده است و در آن «كَذلِكَ» نيز آورده است. «كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً» (طه/99) اين «كَذلِكَ» يعني «همچنين». يعني فتوکپي آنرا در خودتان بگرديد. حالا ما قصه حضرت موسي(ع) را مي‌گوييم. ببينيد با قصه ما تطبيق مي‌کند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‌ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (قصص/3-1) ما قصه موسي و فرعون را برايتان مي‌گوييم، براي کساني که اهل ايمان باشند.
2- مقايسه انقلاب ما با انقلاب حضرت موسي
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‌ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ» (قصص/4). فرعون خيلي بلند پروازي مي‌کرد. کسي که بگويد من! خدا دماغش را به خاک مي‌مالد. شيطان گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‌ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» (اعراف/12) من بهترم! قرآن مي‌فرمايد: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» (قصص/83) بهشت مال کسي است که بلندپروازي نکند. قَالَ الصَّادِقُ (ع): «إِنَّ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ» (كافي/ج‌2/ص‌122) اگر تواضع کني خدا تو را بالا مي‌برد. اگر امام حسين(ع) رفت زير سم اسب، گنبدش طلا مي‌شود. تکبر و بزرگي مال خداست. انسان نبايد متکبر باشد. فرعون گردن کلفتي کرد. گردن کلفتي شاه و وزيرانش تمام شد و 22 بهمن آمد. «وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً». مردم را گروه گروه کرد. براي هر گروهي يک برنامه‌اي ريخت. «يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ». پسران مردم را مي‌کشت. «إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ» او از انسانهاي مفسد بود. فتوکپي اين فرعون واقعي در زمانهاي ما نيز بوده است. اگر بدانيد الآن عراق چه وضعي دارد. فقر و بدبختي و… الآن 100 دلار به عراق بدهي يک گوني اسکناس به تو مي‌دهد. از بس که قيمت اسکناسشان پايين آمده است. اين گردن کلفتي‌ها تمام مي‌شود. «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» (قصص/5) وضع هميشه بر اين منوال نخواهد بود. زمان گردن کلفتي به پايان مي‌رسد. بلکه کتک خورده‌ها بالا مي‌آيند و مستضعفين حکومت را به دست مي‌گيرند. مستضعفين رهبر مي‌شوند. اراده خداوند اين است. خدا اين کار را خواهد کرد. نمونه‌اش را 22 بهمن ديديم.
«وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ» (قصص/6) فرعون از آن چيزي که مي‌ترسيد به همان گرفتار شد. مي‌ترسيد که حکومت از دستش در بيايد بعد هم به او گفتند: بچه‌اي به دنيا مي‌آيد و حکومتت را سرنگون مي‌کند. براي ترس از دست دادن حکومت دستور داد همه فرزندان پسر را بکشند. به شاه گفته بودند: جوانهاي انقلابي حکومت را از دستت خواهند گرفت. بعد هم جوانها را به زندان انداخت و يا کشت. علماء را هم تبعيد مي‌کرد. به ترکيه، عراق و… همه تهديدها و شکنجه‌ها و تبعيدها به خطر اين بود که شاه مي‌ترسيد حکومت را از دست بدهد. همان که مي‌ترسيد گرفتار همان شد. فرعون و وزيرش هامان و لشکريانش از ترس حکومت همه را مي‌کشتند. خداوند هم حکومت را از آنها گرفت. چطور مي‌شود که يک ملت دست خالي پيروز شوند. شاه هم با آن همه حمايت‌ها حدود 90 کشور شکست خورد. و امام (ره) هم حکومت را به دست مي‌گيرد. اين سنت خداست.
3- سنت‌هاي الهي
سنت يعني قانون. ما سنت داريم. خدا هم سنت دارد. خدا هم يک برنامه‌اي براي خودش دارد. خودش هم منظم است. مثل مجلس شوراي اسلامي. مجلس يک قانون براي مردم وضع مي‌کند و هيأت رييسه هم يک قانون براي خود مجلس وضع مي‌کند. خداوند يک قانونهايي براي مردم دارد و يک قانونهايي براي خودش. خداوند براي خودش واجب کرده: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» (غافر/51)
موضوع: سنتهاي الهي: قانونهايي که خدا براي خودش وضع کرده است.
1- نجات مستضعفان: کلمه «مستضعف» غير از «ضعيف» است. مستضعف ضعيف نيست بلکه قوي است، مثل رستمي که دستهايش را مي‌بندند. علي بن ابيطالب(ع) وقتي 25 سال در خانه مي‌نشيند و مي‌فرمايد: من مثل آدمي هستم که تيغ در چشمش و استخوان در گلويش است، سوختم و 25 سال صبر کردم. امام علي(ع) ضعيف نبود بلکه مستضعف بود. اگر شمشير دستش مي‌گرفت دمار از روزگار همه آنها در مي‌آورد؛ نجات مستضعفين از سنتهاي خداست.
2- قلع و قمع طاغوت‌ها: اين از سنتهاي خداست. نجات مستضعفين: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» قرآن مي‌فرمايد: «وَ نُريدُ»: يعني اراده دائميمان اين است. (فعل مضارع در ادبيات عرب يعني… اينکاره است.) يک وقت مي‌گوييم: فلاني فلاني را کشت، يکوقت هم مي‌گوييم: فلاني آدمکش است، يعني کارش اين است. «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ» در قرآن خيلي «منت» هست. خدا خيلي به ما منت داده اما در مورد نعمتهاي معنوي، خدا خيلي به ما منت نهاده است. «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‌ ضَلالٍ مُبينٍ» (آل‌عمران/164) خدا به شما منت نهاد که پيامبران را برانگيخت. منت گذاشت و شما را نجات داد. خداوند نمي‌گويد: منت گذاشتم و به شما چشم و گوش و… دادم.
خداوند بر چهار نعمت بر ما منت نهاده است: هدايت، بعثت، نجات از طاغوت،… يعني خداوند در ميان همه نعمتها مي‌فرمايد: قدر اين چهار نعمت را بيشتر بدان. من بر شما منت نهاده‌ام که اينها را به شما داده‌ام. «بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ» حجرات/17، «كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ» (نساء/94).
3- دلهره‌ها تمام مي‌شوند؛ نمونه‌اي از دلهره‌ها را برايتان مي‌گويم: عزت پيغمبران دليلي دارد، يعني يک کارهايي کرده‌اند که خداوند عزيزشان کرده است. حضرت مريم(س) وقتي بچه دار شد، بچه‌اش را در بغل گرفت. گفتند: به به! تو بي شوهر بچه دار شده‌اي؟! با کي بودي؟! «يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» (مريم/28) پدرت بد نبود، يعني نسبت فحشا به مريم(س) دادند!، مادرت هم زن بد کاره‌اي نبود. کاري کردند که مريم(س) گفت: «يا لَيْتَني‌ مِتُّ قَبْلَ هذا» (مريم/23) ‌اي کاش خدا مرگم داده بود. يعني مادر عيسي(ع) سوخت. اما بالاخره نجات يافت. مادر موسي(ع) سوخت، بچه زاييده، خدا به او گفت: بچه‌ات را به دريا بينداز! آدم نوزادش را به دريا مي‌اندازد!! اينها سوختند ولي… «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» (انشراح/6-5). در جاي ديگري داريم: «سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً» (طلاق/7) گر صبر کني ز غوره حلوا سازي، معنايش اين است.
4- حمايت الهي و وحي به مادر موسي
قرآن مي‌فرمايد: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‌‌ام مُوسى‌ أَنْ أَرْضِعيهِ» (قصص/7) به مادر موسي(ع) وحي کرديم. زن يک همچين مقامي دارد؟ بله. به زن وحي مي‌شود؟ بله. کي گفته زن بدبخت است؟! «فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ» (آل‌عمران/39) فرشته با مريم(س) حرف زد. گفتم: «أَنْ أَرْضِعيهِ» فرزندت را شير بده. (شير مادر بهترين غذا است به خصوص شير اول «آغوز») اينکه خدا به انسان ياري مي‌کند يعني خدا انسان را از بن بست در مي‌آورد؛ وقتي حکومت پهلوي حکومت نظامي اعلام کرد، همه ايران رفتند در بن بست، حتي مرحوم آيت الله طالقاني (ره). نقل شد که امام (ره) رفتند در يک اتاق و… بعد فرمود: مردم بريزند در خيابانها! نقل شد که آيت الله طالقاني به امام تلفن زدند و گفتند: مردم را مي‌کشند!! خيلي هم هيجاني تلفن زدند. ايشان فرمود: من ماموريت دارم براي اينکار.
 خداوند اولياي خودش را در بن بست نمي‌گذارد. مي‌فرمايد: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2) اگر کسي تقوا داشته باشد من برايش مخرج راه خروج باز مي‌کنم.
مؤمن در بن بست قرار نمي‌گيرد؛ مادر موسي(ع) زن مؤمنه‌اي بود، بچه‌اي به دنيا آورد، حکومت هم بچه‌ها را مي‌کشت، با خود گفت: چه کنم من؟! قصد فرعون از همه اين کشتن‌ها اين بود که موسي را بکشد، همه بچه‌ها را کشتند جز اين سوژه اصلي. و خدا او را حفظ نمود. گر نگهدار من آن است که من مي‌دانم شيشه را در بغل سنگ نگه مي‌دارد. گفتيم شيرش بده، «فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‌ وَ لا تَحْزَني‌ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ» (قصص/7) امام (ره) را به ترکيه و عراق و… پرت کردند! همه گريه مي‌کردند. يادم هست (طلبه نوي بودم آن زمان) جلساتي بود عصرها، طلبه‌ها زيارت عاشورا مي‌خواندند چه گريه‌ها مي‌کردند! که امام به… رفت، سرنوشتش چه مي‌شود؟! خدا مي‌فرمايد: نترس! تو پرتش كن (موسي(ع) را) خوف و حزن نداشته باش. «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ» ما او را به تو رد مي‌کنيم. نه اينکه دست خالي برمي گردانم، مجتهد مي‌رود مرجع مي‌آيد مرجع مي‌رود رهبر مي‌آيد. تو موسي را پرت کن من موساي پيغمبر به تو مي‌فرستم. بعد از 16-15 سال که امام پرت شد، بازگشت؛ من يادم است که طلبه نجف بودم. امام از ترکيه به نجف آمدند. در آنجا بحث ولايت فقيه را شروع کردند. (متاسفانه) يکي آخوندي بود در نجف نه معروف (يکي از اين طلبه ها) گفت: ايشان مرجعيت کمش بوده آمده ولايت فقيه را شروع کرده مي‌خواهد رييس جمهور شود!! ديگر نمي‌دانست که به مقامي مي‌رسد که رييس جمهورها بچه او خواهند بود. فکر مي‌کردند اين آرزوي امام است که رييس جمهور شود! ايشان به کره زمين و حکومت بر کره زمين مي‌خندند. اگر علي بن ابيطالب(ع) دم از حکومت مي‌زد براي احقاق حقي است.
5- ماندگاري كار براي خدا با وجود مخالفان
مادر موسي، او را شير داد و در داخل صندوقي گذاشت و صندوق را در دريا انداخت. قرآن مي‌فرمايد: «وَ أَصْبَحَ فُؤادُ‌ام مُوسى‌ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‌ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» (قصص/10) دل مادر موسي کنده شد! مادر بچه‌اش را به دريا بيندازد؟! ان کادت لتبدي به مي‌فرمايد: « لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‌ قَلْبِها» اگر من دل مادر را نگه نمي‌داشتم مادر لو مي‌داد. وقتي فرعون بچه را از آب گرفت نفهميد مادرش کي است. اگر مي‌فهميد بچه از خانواده‌اي است او را هم مي‌کشت. آنها فکر کردند دست غيبي آب آن را آورده است! اين از مقدرات الهي بود که فرعون نفهمد اين بچه کيست. گفتند: اين بچه غيبي است! اگر مادر يک جيغ مي‌زد و لو مي‌رفت، مي‌گويد: «أَنْ رَبَطْنا عَلى‌ قَلْبِها» اين دل را بايد خدا نگه دارد. اين همه مردم ايران شکنجه و شهيد! اما با امام و انقلاب خوب هستند. اين دل را خدا نگه داشته است. وگرنه مردم به طور طبيعي سر صدتومان کتک کاري مي‌کنند. چطور است که اين همه جوانهاي مردم تکه تکه شدند ولي دست از انقلاب برنداشتند؟ اين دل را خدا نگه مي‌دارد؛ امام (ره) در ترکيه بود. رييس ساواک ترکيه امام (ره) را به يک ميدان برد. گفت: اين ميدان را مي‌بيني؟ چهل نفر از علماي ترکيه عليه حکومت حرف زدند ما اين چهل نفر را در اينجا اعدام کرديم!؟ خواست تو دل امام را خالي کند! امام فرمود: عجب! پس ما در ايران کوتاه آمديم! اينها خوبند خوشا به حالشان که تا مرز شهادت پيش آمدند. پس ما چرا شهيد نشويم. ما بايد انقلاب را جدي‌تر بگيريم. يعني خواست امام را بترساند، اما امام شجاع‌تر شد. امام را به نجف بردند، گفتند: در نجف علماء زيادند و امام در بين آنها محو شود! اتفاقا اين کار هم سازگار نبود. قرآن مي‌فرمايد: «فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ» (صافات/98) هرچه نقشه ريختند که ابراهيم(ع) ساکت شود، نشد. دست خداست. قرآن مي‌فرمايد: «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» (يوسف/23) زليخا با دست خودش درها را بست، همه درها را بست، خيلي هم سفت بست. که هيچ کسي نفهمد که با يوسف(ع) چه کار دارد. اتفاقا همه اين تکه را مي‌دانند (حتي بچه‌هايي که قرآن بلد نيستند.) نمي‌شود با خدا بازي کرد. خدا خواسته است؛ گفتند: اسم امام (ره) نباشد؟! امام را به اسم آيت الله موسوي مي‌گفتند: مي‌ترسيدند بگويند: خميني. مي‌گفتند: خميني نگوييد! حالا که سالها از رحلت امام (ره) گذتشه است مردم هر وقت اسم امام (ره) مي‌آيد سه بار صلوات مي‌فرستند؛ معاويه گفته بود: کسي اسم علي روي بچه‌اش نگذارد! امام حسين(ع) فرمود: حالا که معاويه مي‌گويند: علي نه من اسم همه فرزندانم را علي مي‌گذارم. علي اکبر، علي اوسط و علي اصغر؛ وقتي دشمنان ما با تهاجم فرهنگي مي‌خواهند بچه‌هاي ما را منحرف کنند ما هم بچه هايمان را مکتبي‌تر بار مي‌آوريم. وقتي آمريکا مي‌گويد: ما مي‌خواهيم با شما مذاکره کنيم، مي‌فهميم که براي خدا اين را نمي‌گويد. ما بايد علت آن را کشف کنيم که مقام معظم رهبري کشف کرد. و لذا به ما گفته‌اند: اگر حديثي ديدي و نفهميدي که اين حديث درست است يا نه، يکي اينکه آن را با قرآن بسنج، اگر به آيات قرآن خورد قبول کن و گرنه آن را بزن به ديوار. چون افرادي هستند… معاويه پول داد به ثمرة ابن جندب و گفت: اين پول را بگير و چند حديث بباف! اصلاً کارخانه حديث سازي بود. در صحيح بخاري با همين دو چشم خودم ديدم که ابوهريره يک حديث روي منبر گفت. يک نفر گفت: اين حديث را از جيب خودت مي‌گويي يا از جيب پيغمبر(ص)؟! يعني پيغمبر فرموده يا خودت آن را مي‌بافي؟ گفت: هذا من کيسي! نه خير، اينرا خودم بافتم؛ يکي ديگر از راههاي حديث شناسي اين است که وقتي يک حديثي را ديدي ببين مخالفين اهل بيت چه کار مي‌کنند؟ اگر خلاف اين حرف را گفتند، آن حديث درست است. خدا رحمت کند امام (ره) را، يکي از سران منافقين رفته بود پيش امام (ره)، از ايران هم بزرگان زنگ زدند به امام و گفتند: ايشان از سران مجاهدين (منافقين) است. امام (ره) مي‌فرمود: از بس که اين شخص نهج البلاغه خواند من شک کردم! بعضي افراد يک کاري مي‌کنند که آدم به شک مي‌افتد.
6- تاكتيك خواهر و مادر موسي براي نجات موسي
فرعون و اطرافيانش کنار رودخانه نشسته بودند و آن را تماشا مي‌کردند، ديدند که صندوقي در آب شناور است، آنرا گرفتند و ديدند نوزادي است. ضمنا در اينجا يک کار اطلاعاتي هم رخ داد. در وزارت اطلاعات يک قانون دارند که مي‌گويند: تعقيب مراقبت، يعني برو دنبالش ببين کجا مي‌رود، به که تلفن مي‌زند و… البته نه به صورت تجسس، تجسس حرام است. تجسس فرد به فرد حرام است. اما در مورد کسي که قصد سرنگوني نظام را دارد بايد کارهايش را دنبال کرد. «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» (قصص/11) مادر موسي به خواهر موسي گفت: برو دنبالش (دنبال صندوق) برو ببين صندوق کجا مي‌رود. از اينجا هم مي‌فهميم که معناي توکل اين نيست که پي گيري نکنيم. آخر ما مي‌گوييم به خدا توکل کن… مادر موسي به خدا توکل کرد و بچه را به دريا انداخت و به خواهرش گفت: 1- من زن هستم و روي من حساس هستند. اما تو که دختر هستي حکومت روي تو حساسيت ندارد. 2- از دور برو «عَنْ جُنُبٍ» يعني عادي سازي کن. جيغ نزني که قضيه لو مي‌رود. ببين سرنوشت چه مي‌شود. فرعونيان صندوق را گرفتند و ديدند بچه است. خواستند او را هم بکشند. در ميان آنها زن مؤمني بود (زن فرعون، آسيه) مؤمن آل فرعون، به فرعون گفت: او را نکش. يعني او را نهي از منکر نمود «لا تَقْتُلُوهُ عَسى‌ أَنْ يَنْفَعَنا» (قصص/9) گاهي يک زن نهي از منکر مي‌کند و يک امت را نجات مي‌دهد. «عَسى‌ أَنْ يَنْفَعَنا» شايد به نفعت باشد. معلوم مي‌شود که طاغوتها براي نفع خودشان قانون وضع مي‌کنند. گفتند: ما که بچه دار نمي‌شويم، اين بچه را هم که آب آورده است، شايد او به نفع ما باشد. خداوند عجب حالگيري مي‌کند! فرعوني که ادعاي خدايي مي‌کند از بچه دار شدن محروم است. باز هم دماغ فرعون به خاک ماليده شد، هر دايه‌اي را آوردند موسي پستانش را به دهان نگرفت! يعني رييس ابرقدرت دنيا که مي‌گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌» (نازعات/24) از شيردادن يک بچه عاجز ماند! الله اکبر. فرعون بيچاره شد. دختر آمد نگفت که: (باز هم عادي سازي را نگاه کنيد چقدر دختر زرنگي بود! ما بايد بچه هايمان را اينگونه تربيت کنيم.): «هَلْ أَدُلُّكُمْ اِلي اُمِّهِ»، آنوقت مي‌فهميدند مادرش کيست و او را مي‌کشتند. حتي نگفت: بروم به مادرش بگويم بيايد، گفت: بروم به يک خانواده‌اي بگويم بيايند. «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‌ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ» (قصص/12) خانواده‌اي که تمام مسؤوليت او را بر عهده بگيرند. يعني بچه تحت تکفل آنها باشد و خيرخواه او هم هستند. گفت: برو و بياور. باز هم اگر دختر مي‌دويد لو مي‌رفت. آرام راه رفت و به مادر گفت: باز هم اگر مادر مي‌دويد لو مي‌رفت. همه حرکتها اطلاعاتي بوده است؛ امام دهم يک نامه نوشت آنرا داخل چوب گذاشت و به فردي داد و فرمود: برو فلان منطقه و بده به فلاني. رفت و در راه دعوايش شد و چوب را شکست و نامه لو رفت. امام دهم اينقدر ناراحت شد که فرمود: شما ما را لو مي‌دهيد. مسلمان بايد تيز باشد. گفت: آن که چوب بود. فرمود: آخر مگر من مي‌خواستم چوب را به آنجا صادر کنم يا قحطي چوب بود؟! بايد مي‌فهميدي. امامان ما اين طوري کار مي‌کردند. خيلي از انقلابيون ما زجرها کشيده‌اند. براي پول دادن به زنداني‌ها، براي… همين جناب آقاي هاشمي رفسنجاني يک دور تفسير نوشته‌اند. از چيزهايي که مردم از ايشان نمي‌دانند اين است که ايشان مفسر قرآن هستند. (قبلاً اينرا نگفتم چون فکر کردم که شايد برخي فکر کنند من اينرا مي‌گويم تا پست و… از ايشان بگيرم!) به ايشان سردار سازندگي گفتند و… گفتند. همه لقبي به ايشان دادند اما کسي لقب مفسري به ايشان نداد. ايشان تفسيري در زندان نوشت و بعد هم عده‌اي از فضلاي حوزه علميه قم روي آن کار کردند. به نام تفسير راهنما؛ انصافا خيلي تفسير خوبي است. از برخي آيه‌ها 50-40 نکته در آورده‌اند. بخشي از ايشان است و بخشي از برخي روحانيون فاضل. ايشان يک مفسر بزرگ است. ايشان چگونه تفسير نوشت؟! در زندان و بدون کتاب! چگونه کتاب رد و بدل مي‌کردند؟
7- خداوند شاكر و سپاسگزار است
بالاخره خدا شاکر است. خدا شاکر است يعني چه؟ ما يک آيه داريم، مي‌گويد؛ وقتي رفتيد مکه، کنار مکه يک خيابان است (400 متري کنار مسجد الحرام) که آن خيابان سرپوشيده است. به نام صفا و مروه. مي‌فرمايد: در اينجا 7 بار بدويد. بعد که مي‌گويد بدويد مي‌فرمايد: خدا شاکر است! يعني چه؟ «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» (بقره/158) صفا و مروه جزء شعائر الهي است. هرکه مکه مي‌رود بايد اين خيابان را 7 بار بدود. 5/3 رفت و برگشت؛ مي‌خواهد بگويد: چون در اينجا، يک زماني هاجر دويد براي يافتن آب، من آن زحمات هاجر را پاس داشتم، به همه حاجيان تاريخ مي‌گويم: پايتان را جا پاي هاجر بگذاريد، آن هيجان هاجر را در خودتان احياء کنيد، من نمي‌گذارم بي نتيجه بماند. يک 22 بهمن مي‌آورم تمام آن شکنجه‌ها و زجرها از بين مي‌رود: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» (انشراح/6). خستگي را از تنتان برطرف مي‌کنم. پروين اعتصامي يک شعر خوبي و قشنگي در مورد قضاياي حضرت موسي(ع) دارد. من آنرا مي‌خوانم:
مادر موسي چو موسي را به نيل *** در فکند از گفته رب جليل
خود به ساحل کرد با حسرت نگاه *** گفت: کاي فرزند خرد بي گناه
گر فراموشت کند لطف خداي *** چون رهي زين کشتي بي ناخداي
گر نيارد ايزد پاکت به ياد *** آب خاکت را دهد ناگه به باد
وحي آمد: کاين چه فکر باطل است؟ *** رهرو ما اينک اندر منزل است
پرده شک را برانداز از ميان *** تا ببيني سود کردي يا زيان
ما گرفتيم آنچه را انداختي *** دست حق را ديدي و نشناختي؟!
در تو تنها عشق و مهر مادريست *** شيوه ما عدل و بنده پروريست
نيست بازي کار حق، خود را مباز *** آنچه برديم از تو بازآريم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است *** دايه‌اش سيلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغيان مي‌کند *** آنچه مي‌گوييم ما آن مي‌کند
ما به دريا حکم طوفان مي‌دهيم *** ما به سيل و موج فرمان مي‌دهيم
نسبت نسيان به ذات حق مده *** بار کفر است اين به دوش خود منه
به که برگردي به ما بسپاريش *** کي تو از ما دوست‌تر مي‌داريش؟!…
8- مديريت و گذشت مادر موسي
حالا اينجا يک درس براي مسؤولين مملکتي بگويم. آقايان مسؤولين مملکتي! آقاياني که پست داريد! به پست نچسبيد. اگر مي‌توانيد خدمت بکنيد خدمت بکنيد اگر چه لقب مدير کل و رييس و وزير و وکيل نداشته باشيد. مادر موسي به عنوان مادر نيامد بلکه به عنوان يک دايه آمد. مادر موسي، موسي را گرفت، سالها در دربار بود فقط از عنوان و لقب «مادري» صرف نظر کرد. از عنوان بگذر تا موسي در بغلت باشد. اگر مي‌گفت من مادرش هستم او را مي‌کشتند. من در قرآن همه نوع آيه در مورد گذشت ديده بودم: گذشت از شهوت، يوسف(ع). گذشت از خواب «تَتَجافى‌ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (سجده/16)، گذشت از پول «يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‌ سَبيلِ اللَّهِ» (بقره/262)، گذشت از جان (جبهه، ابراهيم و…) ابراهيم زنش را در بيابانهاي داغ مکه تنها گذاشت (فرمان الهي) من در مورد گذشت از عنوان آيه‌اي نديده بودم. تا اينکه اين آيه را ديدم. اصل خدمت است من کاري به پست و عنوان ندارم. مادر موسي از عنوان مادري دست کشيد؛ اين آيه چند چيز را اثبات مي‌کند و آن اينکه: مي‌گوييم: زنها حرف در دهانشان نمي‌ماند. مي‌گويند: اگر خواستي يک چيزي را بفهمند به زنت بگو و بگو که به کسي نگويد! يعني زنها دهانشان شل است. اين آيه مي‌فرمايد: نه خير زنها دهانشان سفت است. يک زن (مادر موسي) 15 سال موسي را نگهداشت و به احدي نگفت که من مادرش هستم! يک چيزي هم چپي‌ها مي‌گويند و آن اين است که هر کسي در کاخ باشد کاخي فکر مي‌کند و هرکس کوخي باشد کوخي فکر مي‌کند. اين آيه اين مطلب را هم نقض مي‌کند. زن فرعون در کاخ و دربار بود ولي مؤمن بود و کاخي فکر نمي‌کرد. اين را چپي‌ها يک اصل مي‌دانند که: طرز تفکر وابسته به سيستم اقتصادي است. مگر مردم امام را براي اقتصاد دوست داشتند. گاهي آدم فکر مي‌کند که اين چپي‌ها خل هستند. مي‌گويند: هرکس دزدي مي‌کند سيستم اقتصادي شاه خراب است. نه خير، شاه رييس دزدها بود، فقير هم نبود. بله گاهي برخي از دزديها به خاطر فقر است. اما اکثر دزديها به خاطر حرص است. خيلي از دزدها وضع مالي خوبي دارند. حرص مي‌زنند نه اينکه فقيرند؛ اينکه مي‌گويند: ما بايد نمک گير شويم کشک است ما بايد خدا گير شويم. گاهي يک زن به خاطر زندگي‌اش شوهرش را که چند تن مواد مخدر حمل مي‌کند لو نمي‌دهد و مي‌گويد: مي‌ترسم زندگي‌ام از هم بپاشد، ديگر فکر جوانهايي که اعتياد دامنشان را مي‌گيرد نيست. موسي يک عمر نمک فرعون را خورد و نمکدان را شکست (به فرمان خدا) زنده باد موسي(ع).
سختي‌هاي ديني را هم تحمل کنيد تا به نتيجه برسد. از اين به بعد هم با خدا معامله کنيم. نتيجه‌اش «جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» (بقره/25) است.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2434

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.