شرک، عوامل

موضوع: شرک، عوامل
تاریخ: 13/05/58

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمين و صلی الله على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.

در نشست قبل بحثمان درباره توحيد بود و يكى از دوستان سوالى را نوشته‏اند و يكى از دوستان هم سوالى را دارند كه اين سوال را هم جواب بدهيم كه دنباله بحث جلسه قبل بود و بعد وارد بحث شرك بشويم چون يك مقدار آشنايى با توحيد اين است كه آشنا با شرك هم بشويم حالا اين سوالات را جواب بدهیم.
سوال: در مسئله توحيد كه از هماهنگى بين موجودات مى‏توانيم به وجود خدا پى ببريم. حالا فرض كنيم كه چند تا خدا وجود داشته باشند و جهان و هستى كه نامحدود است و ما حد و نصابش را نمى‏دانيم بين خودشان تقسيم كرده باشند و اين جهان را كه ما هماهنگى را در آن مى‏بينيم، آن جهان مال يك خدا باشد، ما حالا از كجا مى‏توانيم پى ببريم كه فقط يك خدا در جهان هستی وجود دارد؟
سوال دیگر: اگر شورايى تشكيل شود، مى‏توانند اعضاى شورا، با مشورت يكديگر، يك نظر مناسب و هماهنگى بدهند. يعنى چند تا خدا شريك شوند و جلسه شوراى داشته باشند؟
1- شورا با ذات خدا سازگار نيست
تقريباً سوالات شبیه هم است، در اينجا بايد اول حساب كنيم كه نياز به شورا. يعنى اگر سرخود كار بكنند هماهنگ نخواهد بود، براى اينكه كارشان هماهنگ باشد، دم همديگر را ببينند، قبلاً فكر همديگر را بسنجند و همين نياز به مشورت با قدرت بى نهايت سازگار نيست. چون معناى خدا، خداوند، ذات بى نهايت، علم بى نهايت، قدرت بى نهايت، اگر شد بى نهايت، من بايد محدود باشم، ناقص باشم تا ببينم شما چه مى‏گويى، شما هم درگير باشى كه ببينى من چه مى‏گويم، پس بى نهايت نيست، همه محدوديم، ذات بى نهايت، علم بى نهايت، قدرت بى نهايت، نياز نبايد داشته باشد، نياز به شورا با ذات خدا سازگار نيست.
قرآن هم در اين زمينه راهنمايى خوبى كرده است، مى‏گويد «إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» (مؤمنون/91) اگر هر عضوى را، هر جاده‌‏اى را، هر منطقه‏‌اى را دست يك خدا باشد، هر خدا مى‏رود رو به آنكه…، مثل هر مادرى كه مى‏رود سراغ بچه خودش، هر مديرى مى‏رود سراغ مدرسه خودش، هر كدخدايى مى‏رود سراغ ده خودش.
در هر صورت اگر بگوييم الان جمع بشوند هماهنگى كنند و بعد يك تصميم بگيرند معلوم مى‏شود در تصميم‌‏گيرى هنوز محتاج همديگر هستند، هنوز نياز به شورا و مشورت همديگر هستند ونيازمندى با ذات خدا سازگار نمى‏تواند باشد.
بحثى را در اين جلسه كه مكمل بحث قبل باشد، مسئله شرك است، در مسئله شرك چند تا بحث است كه تيترهايش را مى‏گويم.
بحث شرك، شرك آرم شركى، معناى شرك، و شعار شرك و بعد علل شرك، علل پيدايش شرك و بحث ديگر آثار شرك، مبارزه با شرك، خوب اينها موضوعاتى است كه مى‏خواهيم با دوستان صحبت كنيم.
بارها گفته‏‌ام فرم دقتتان جورى باشد كه همين بحث را بعد بتوانيد منتقل كنيد، بتوانيد سر كلاسى، در يك مقاله‏‌اى، در يك سخنرانى، بتوانيد صحبت كنيد. شرك روشن بشود.
2- معناي شرك
معناى شرك اين است كه انسان اتكا به غير خدا، تكيه به غير از خدا داشته باشد، اين معناى شرك. قرآن ما حدود دويست و شصت قصه دارد، داستان و يك حقيقتى است كه در همه جريانها حضور دارد مثل خونى كه در همه رگها هست، يك حقيقت در همه داستانها به چشم مى‏خورد و آن اين است كه زنده كردن و شكوفا كردن روح توحيد و مبارزه با شرك.
يكى از داستانهايى را كه با آن مأنوس هستيد برايتان بگويم، داستان پسر حضرت نوح (ع) ، حضرت نوح پسرى داشت به خاطر معاشرت با بدان به قول آن شاعر يا علل ديگر اين پسر منحرف شد، خدا پرست نبود، حضرت نوح هم سالها دعوت كرد و دعوتش به جايى نرسيد، نفرين كرد، خدايا خسته شده‌‏ام. شب و روز دعوت كردم، كسى گوش به حرفم نداد.امر آمد كه كشتى بساز، و اين كشتى را پيش چشم ما بساز، ما داريم مى‏بينيمت. حضرت نوح كشتى ساخت، عده‏‌اى كه ايمان آورده بودند سوار كشتى شدند. بعد آب از زمين جوشيد و از آسمان سرازير شد، زمين روى آب افتاد. مومنين سوار شدند و كفار قرار شد غرق شوند.
حضرت نوح به پسرش گفت پسرم«يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» (هود/42) اينجا يك درسى پدران ما مى‏توانند از اين آيه بگيرند، بعضى از باباها يك جمله‏‌اى را كه يك بار، ده بار، به پسر گفتند، او گوش نداد ديگر به او نگاه نمى‏كنند و مى‏گويند اين پسر، پسر من نيست، اين نااهل است، من گفتم و او گوش نداد اما حضرت نوح سالها با پسرش صحبت كرد و پسر گوش نداد اما باز هم در لحظه خطر گفت (يا بنى) پسرم، با ما سوار شو، يعنى ايمان بياور و سوار شو، گفت من ايمان نمى‏آورم، سوار كشتى هم نمى‏شوم. باباش گفت خدا بنا دارد كفار را غرق كند. گفت من را خدا مى‏خواهد غرق كند؟ من، «سَآوي» يعنى مأوى مى‏گيرم، «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ» (هود/43) سر كوه مى‏روم، تا ببينم خدا مى‏خواهد غرق كند مى‏روم سراغ كوه، «يَعْصِمُني‏» حفظ مى‏كند مرا «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏» پناه مى‏برم، مأوى مى‏گيرم به كوه، تا كوه من را در مقابل غرق شدن حفظ كند.
اين سخنى بود كه پسر نوح به باباش گفت. قرآن اين بيان را نقل مى‏كند و انتقاد مى‏كند. چرا؟ براى اينكه پسر نوح تكيه مى‏كند به غير خدا. بابا مى‏گويد خدا غضب مى‏كند. مى‏گويد كوه محافظت مى‏كند. در مقابل خدا كوه را پيش مى‏كشد، اين يعنى شرك. حالا اين روح شرك در ما هست يا نيست.
گاهى وقتها مى‏گوييم آقاجان اسراف نكن، اين غذاى اضافه را دور مى‏ريزى، اسراف است، ممكن است خدا غضب كند، مسئله بارندگى پيش بيايد، از بين رفتن محصول پيش بيايد، قحطى پيش بيايد. برو بابا، حالا كه ديگر قحطى پيش نمى‏آيد، حالا اگر هم قحطى بشود… زمان قديم بود كه قحطى مى‏شد، حالا «سَآوي» الى گندم آمريكا «يَعْصِمُني‏»، عين پسر نوح كه مى‏گفت «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏» ما مى‏گوييم «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏»، آن مرد مشرك رفته بود و در يك جا سخنرانى كرده بود براى كشاورزها، گفته بود كشاورزها حالا شما ديگر نياز به نماز برای باران نداريد، قديم بود كه بارندگى نمى‏شد، مى‏رفتند نماز باران مى‏خواندند، حالا ديگر ما مقرر فرموديم كه براى شما چاه عميق بزنند، اين مرد مشرك هم (سَآوي إِلى‏ چاه نيمه عميق) دو تا دختر با هم دعوايشان مى‏شود يكى به آن يكى مى‏گويد با من بودى، مى‏خواهى به تو بگويم، الان مى‏روم تلفن مى‏زنم به عمويم، عموجانم، بابات را در مى‏آورد. ايشان هم (سَآوي إِلى‏ تلفن) آقاجان شغل مى‏خواهى بگيرى، فلان شغل را بگير، هيچ وقت آدم…،
3- فلسفه تاريخ
هميشه ما يك تكيه گاه هايى براى خودمان داريم، يعنى نوع فكرى كه پسر نوح داشت كه در مقابل خدا مسائلى را مطرح مى‏كرد، ما هم در مقابل خدا، مسائلى را مطرح مى‏كنيم.
قرآن قصه نوح را كه مى‏گويد براى همين است، اصولاً قصه‏هاى قرآن همه‏اش همين است. در قرآن شما يك كلمه را زياد به چشمت مى‏خورد و آن كلمه اين است. كلمه «كذلك» در قرآن زياد است. اين «كذلك» فلسفه تاريخ است، چون يك تاريخ داريم و يك فلسفه تاريخ داريم، تاريخ اينست كه مى‏گويد زمان قديم چى شد، چى شد، چى شد، اين تاريخ است. اما فلسفه تاريخ اينست كه چرا اينطور شد. فلان قوم زير و رو شده‏‌اند، چرا؟ براى اينكه «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيد» (هود/59) پيرو فلان ستمگر بودند. حضرت يوسف را به فلان مقامش رسانيديم، خوب اين تاريخ است اما فلسفه‌‏اش اين بود كه مى‏فرمايد «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» (يوسف/22) چون او نيكوكار بود «وَ كَذلِكَ»، كذلك يعنى يك قانون تاريخى را در همه تاريخ‏ها جريان مى‏دهند، اين را مى‏گويند فلسفه تاريخ.
يك مثال بزنم، يك وقتى مى‏گويند انار نخور، اين يك دستور جزئى است، يك وقت مى‏گويند انار نخور چون ترش است، وقتى گفتند اين ترش است شما مى‏فهمى كه اين فلسفه‏اش ترشى آن است. پس باقى چيزهايى ترش را هم نمى‏خوريم. چون گفتند انار نخور، بخاطر ترشى آن بود پس هر چى ترش است نبايد بخوريم.
4- تاريخ آينده مثل تاريخ گذشته است
قرآن يك قصه هايى را مى‏گويد، بعد فلسفه‌‏اش را مى‏گويد، جمله فلسفه‌‏اش يا جمله «كذلك» يعنى يا يك قسمت از تاريخ را نقل مى‏كند، نوح چنين شد، چنان شد. لقمان چنين شد، چنان شد، بعد مى‏گويد «وَ كَذلِكَ» يعنى الان هم، در تاريخ آينده هم بايد مثل تاريخ گذشته باشد. قانونى كه باعث شد فلان گروه عزيز شدند و يا ذليل شدند همان قانون بر ملت و امت و جامعه شما هم جارى است، قرآن قصه هايش معمولاً همينطور است.
وقتى قصه نوح را مى‏گويد، منطق را مى‏خواهد بگويد، وقتى قصه يوسف را هم مى‏گويد همينطور. شما قصه يوسف را شنيده‏ايد، صحنه مبهمى براى يوسف پيش آمد در خواب، نمى‏دانست اين چه خوابى است كه ديد. يوسف خوابى ديد، خواب مبهم و به باباش گفت، يعنى كه؟ يعنى آقازاده، شما هم مشكلات و مبهمات را به بابات بگو. باباش گفت: اين خوابت را براى داداش هايت نگو، چون اگر داداش‏ها بفهمند تو همچين خوابى را ديده‏اى، چون اين خواب آينده درخشانى را در پيش دارد، اگر بفهمند كه تو يك همچين آينده درخشانى را دارى، حسادتشان گُل مى‏كند «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» (يوسف/5) آنها نقشه مى‏كشند، پس يعنى جامعه مسلمان هر كارى مى‏كنى، اگر ديگران را حساس مى‏كنى، نقل نكن، حالا اينرا انشاءالله در يك فرصت ديگر برايتان مى‏گويم.
5- شعار شرك
پس معناى شرك: تكيه به غير از خدا. شعار شرك چى است؟ شعار شرك دون الله است. دون الله داريم در قرآن، دونگى هم داريم، يعنى غير از خدا، اين هم شعار شرك. يك وقت شمردم مثل، آنطورى كه در ذهنم هست، حدود دويست مرتبه در قرآن «دُونِ اللَّه» و «دُونِهِ» است يعنى غير خدا شرك است. اصلاً اگر ما در راه خدا بوديم، شرك نيست. يك وقت بنده احترام به شما مى‏گذارم، شما را دوست دارم، خدمت به شما مى‏كنم اما چون شما در راه او هستى، اگر در راه او باشيم شرك نيست.
حالا اينجا اجازه دهيد يك تك جمله هم بگويم، بعضى هستند فكر كرده‏‌اند كه مثلاً ما مى‏گويم يا حسين! شرك است، مى‏گويند شما عوض يا حسين! بايد بگوييد ياالله، مى‏گويند، بگو يا الله، تو چرا مى‏گويى يا حسين؟ يا حسين شرك است، ما مى‏گوييم شرك يك تمبرى دارد يك آرمى دارد، اگر تمبر و آرم شرك بود آن شرك است، آرم شرك چى بود؟ «دُونِ اللَّه» شرك است و (حسين قتله فى سبيل الله)، فى سبيل الله است، اگر «دُونِ اللَّه» بود شرك است اما توجه به كسانى كه قتله فى سبيل الله، در راه خدا شهيد شده‌‏اند، اولياء الله هستند، انبياء الله هستند. كسانى كه در راه خدا باشند، توجه به اينها، توسل به اينها، گرايش و كشش نسبت به اينها شرك نيست. البته اين بحث مفصلى دارد، حالا به مناسب آرم، يك تك جمله گفتم، پس آرم شرك اينست كه در برابر خدا، در مقابل خدا قدرتى را علم كنى اما اگر براى خدا…
يك وقت بنده دو نفر را دعوت مى‏كنم، مى‏شود بگويم بنده شريكى دو نفر را دعوت كردم اما اگر بنده يك نفر را دعوت مى‏كنم منتهی آن يك نفر، يك پسر كوچولو هم دارد، من احترام بچه‏اش را هم مى‏گيرم، اين بچه غير از او نيست، اين احترام بچه را هم كه مى‏گيرم، بخاطر اينكه بجه فلانى است. كسانى كه در يك راه باشند اين شرك نيست. آرم شرك «دُونِ اللَّه» است.
بحث سوم: علل شرك، شرك علل مختلفى مى‏تواند داشته باشد، چرا مردم به سراغ غير از خدا مى‏روند؟ گاهى از ترس است.
6- ترس عامل شرك
1- بخاطر ترس. فرعون مى‏گفت «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْري لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ» (شعراء/29) هر كس به من خدا نگويد «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏» (نازعات/24) من خداى بزرگ شما هستم، هر كس به من خدا نگويد، زندانش مى‏كنم. گاهى مردم بله قربانگو بار مى‏آيند، سراغ «دُونِ اللَّه» مى‏روند اما بخاطر ترس. بندگى و توجه به غير خدا از ترس.

7- عزت‌خواهي عامل شرك
2 – گاهى علت عزت خواهى است. توجه به «دُونِ اللَّه» توجه به غير از خدا مى‏كنيم، توحيد عزت، قرآن مى‏گويد گروهى به سراغ غير خدا مى‏روند «لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا» (مريم/81) براى اينكه به اينها عزت بياورند، بعد مى‏گويد بشر براى كه مى‏روى؟ از چه كسى عزت مى‏خواهى؟ چقدر افراد تملق‏ها مى‏كردند از شاه ملعون براى اينكه بله بگويند ما… تلاش مى‏كردند، انواع جنايت‏ها را مى‏كردند براى اينكه يك عكس با او بردارند كه اين مثلاً باعث عزتشان بشود، يك مدال از او بگيرند، خوب اين مثلاً باعث عزتشان بشود.
قرآن مى‏گويد بشر به هر تكيه گاهى توجه كنى مثل عنكبوت است، تكيه به عنكبوت نمى‏شود كرد، به خانه عنكبوت تكيه نمى‏شود كرد. حالا، عده‏اى براى خاطر پيدا كردن يك عزت سراغ غير خدا مى‏روند «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (يونس/65) عزت براى خدا است.
8- عزت چيست و از آن كيست؟
البته معناى عزت را هم بلد باشید. بعد نيست اينجا تذكر بدهم، معناى عزت این نيست كه حالا كفش و كلاه و ماشين و خانه قشنگ داشته باشد، گاهى انسان در فقر است ولى عزيز است. اجازه بدهيد به مناسبت عزت من يك بحث كوتاهى دربازه عزت بكنم. در قرآن مى‏خوانيم «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ» عزت براى خداست «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» (منافقون/8)، عزت براى خدا و رسول و مومنين است. حالا يعنى چه مومنين عزيز هستند؟ گاهى ممكن است يك كسى فقير باشد اما عزيز باشد و كسى ممكن است غنى باشد و عزيز نباشد كه كلمه عزت يعنى مغلوب نيست، يعنى محكوم نيست. عزيز يعنى محكوم نيست، مغلوب نيست و به عبارت ديگر عزت يعنى نفوذناپذير، اين معناى عزت است.
خدا عزيز است يعنى خدا نفوذناپذير است. يك مثال بزنم گاهى دست انسان چرب است تا آدم شير آب را باز مى‏كند چون دست چرب است، چربى آب را پس مى‏زند اينجا عرب به دست مى‏گويد دست عزيز است، يعنى آب در دست نفوذ نمى‏كند، يعنى به خاطر چربى آب را پس مى‏زند، بنابراين پس زدن را به آن مى‏گويند عزت. نفوذ نمى‏كند، به خود نمى‏كشد، محكوم نمى‏شود، مغلوب نمى‏شود، اين را مى‏گويند عزيز. خدا عزيز است يعنى خدا را نمى‏شود تحت تأثير قرار گرفت.
رسول خدا هم عزيز است. ابتداى بعثت آمدند پهلوى عموى پيغمبر گفتند برو به پسر برادرت بگو زن بخواهى به تو مى‏دهيم، پول بخواهى به تو مى‏دهيم، رياست بخواهى، رئيست مى‏كنيم، هر چيزى خواستى به تو مى‏دهيم، دست از دعوتت و بعثتت بردار. همه را، زن و پول و مقام را همه وعده‏ها را پس زد، عين دست چربى كه آب را پس مى‏زند. عين ميخى كه بخواهى بكوبى به ديوار سيمانى، ديوار سيمانى سر ميخ را پس مى‏زند، پيغمبر هم همه را پس زد. فرمود: به خدا قسم اگر خورشيد يك دستم باشد و ماه يك دستم، دست از حق برنمى دارم، هر چه وعده به من بدهيد دست از دعوت به خدا بر نمی دارم.
مومن هم عزيز است. ابوذر مومن بود. كيسه پول به آن دهيم كه بلكه بخاطر پول در آن نفوذ كنيم، ابوذر مثل ديوار سيمانى كه سر ميخ را پس مى‏زند ابوذر كيسه پول را پس مى‏زند. به آن مى‏زنيم بلكه كتك در آن اثر بگذارد، كتك را هم پس مى‏زند، يعنى كتك را مى‏خورد اما كتك را نمى‏خورد. كتك را مى‏خورد اما كتك خوردش نمى‏رود، پس مى‏زند. پس معناى عزيز اين است وگرنه ممكن است يك كسى در خانه محقر و لباس ساده‏اى باشد، هيچ قدرتى حريف اين نشود، اين را مى‏گويند عزيز و ممكن است يك كسى تمام قدرتها را داشته باشد و هنوز دلش خوش باشد به يك..، چيزهاى ديگر. گاهى به سراغ غير خدا مى‏رود، اميد به چيز ديگر دارد. قرآن مى‏فرمايد: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»، عزت مال خداست و مال رسول خداست و مال مومنين است.
9- نصرت و ياري عامل شرك
3 – گاهى به سراغ غير خدا مى‏روند بخاطر نصرت و يارى، در اين زمينه آيه قرآن مى‏گويد: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ» (يس/74) چرا سراغ غير خدا مى‏روى؟ كمكمان مى‏كند، گاهى مى‏بينى يك نفر، پهلوى يك نفر مثل فنر خم مى‏شود، سلام عليكم، حالتان چطور است، بعد مى‏پرسى ايشان كه بود كه پهلويش اين جور كرنش كردى؟ مى‏گويد بابا اينها را بايد ما براى خودمان نگه داريم، يك بار مى‏بينى آدم گير مى‏افتد يك جايى ايشان يك تلفن مى‏كند و ما را يارى مى‏كند. الان مثل خدا را مى‏پرستد براى اينكه يك روزى با يك تلفن، يك گوشه كار اينرا كمك كند، نصرت خواهى.
10- علاقه عامل شرك
4- علاقه: قرآن مى‏گويد: «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (يونس/65) هم مى‏گويد «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (بقره/165)، يعنى نمى‏خواهد جاى ديگرى بروى و هم مى‏گويد «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»، گاهى علت شرك علاقه است. قرآن در اين زمينه مى‏فرمايد: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» (توبه/31)، سراغ دانشمندانشان مى‏رفتند با اينكه مى‏دانستند، دانشمندانشان ضد خدا حرف مى‏زنند ولى باز هم به آن عشق مى‏‌ورزيدند. چرا به دانشمندانى كه در مسير خدا نيستند عشق مى‏ورزند؟ چون دوستش داشته‏اند. يا «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (جاثيه/23) دنبال هوسش مى‏رود، چون دوست دارد تمايلات خودش را. گاهى دوست داشتن باعث مى‏شود، مرد در راه غير خدا راه مى‏رود چون فرمان خانم است. خانم در راه غير خدا راه مى‏رود چون فرمان شوهر است، استاد گفته، معلم گفته، رفيق گفته، دوست گفته، همسايه گفته، گاهى انسان در راه غير خدا و دون الله، در جهت مقابل خدا راه مى‏رود، چرا؟ چون رفيق، حالا رفاقتمان به هم مى‏خورد. گاهى براى خاطر علاقه است.
11- جهل عامل شرك
5- جهل: در اين هستى خيراتى مى‏بيند و يك ناگوارى هايى هم مى‏بيند، مى‏گويد: عجب! پس چرا در اين جهان هم خير هست و هم شر، پس لابد غير خدايى هم هست، پس لابد هم يزدان هست و هم اهریمن، كه خوبى‏ها از يزدان است و بدى‏ها از اهریمن و حال كه اين چنين نيست. انشاء الله در بحث عدل مفصل صحبت مى‏كنيم. در عالم هر چه هست خير است. آن ناگوارى‏‌هاى كه ما مى‏بينيم يك چيزهاى زيادى از تفسير غلطى است كه ما مى‏كنيم اين است. در ديد غلطمان اين است، يا يك سرى حوادث به دست خودمان هست مراعات بهداشت را نمى‏كنند، درد چشم مى‏كنند، مراعات رانندگى را نمى‏كنند، تصادف مى‏كنند «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ» (شورى/30) حالا گيرم آقا به ما بگو باران خوب است و يا شر است؟ همين باران وقتى مى‏آيد در يك خانه، يك باران، يك خانه وقتى مى‏آيد، آنچه در حوض مى‏بارد خير است، بيرون حوض كه بنده نشسته‏ام، بيرون حوض مطالعه مى‏كنم، آنچه مى‏بارد و دفتر من را خراب مى‏كند، چى مى‏شود؟ شر. خوب شما باران را بالاخره مى‏گويى خير يا شر! گاهى به سراغ غير خدا مى‏روند به خاطر اين است كه نمى‏توانند، قدرت تحليل ندارند، يك حادثه ای را مى‏بينند جهت و فلسفه‏اش را نمى‏دانند و سراغ غير خدا مى‏روند.
12- شرك علني و شرك خفي
آخر بحثمان هم اين جمله را بگويم كه شرك دو جور است: يك شرك علنى داريم مثل بت پرستها، آنچه كه پرستش است، دوست پرستى، حتى علم پرستى، علم پرستى هم شرك هست، مى‏دانيد؟ بله. گاهى يك استادى، يك دانشمندى خلاف مى‏كند، مى‏گوييم آقا اين كار خلاف بود، مى‏گويد خوب مى‏دانى ايشان دانشمند است. خوب باشد، دانشمند هم باشد. اميرالمومنين (ع) مى‏فرمايد: «الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِن» (تحف‏العقول،ص‏171) مومن آينه مومن است. آينه چه مى‏كند؟ آينه را وقتى جلوى صورت گرفتى هر چه باشد مى‏گويد، مى‏گويد اينجايت سياه است، هر درجه‏اى هم داشته باشد حرف خودش را مى‏زند. ما نبايد بگوييم، چون ايشان با سواد است پس، بسيارى از دانشمندان هستند مبتلا به بسيارى از جنايات اند، بخصوص در كشورهاى غربى مى‏شود. خودش خوب مى‏داند كه مشروبات الكلى چه ضررى دارد ولى خودش هم مبتلاست. دانشمند ممكن است درباره دخانيت كتاب بنويسد، اما خودش هم سيگارش دستش باشد.
بنابراين اينطور نيست كه هركسى دانشمند شد، نقطه ضعفى ندارد. خوب، گاهى شرك علنى است مثل بت پرستى، علم پرستى، هر پرستشى.
گاهى هم ‏شرك، شرك خفى است مثل ريا. انسان يك كارى را مى‏كند كه مردم خوششان بيايد. حالا ريا در عبادات هم حرام است و هم باعث باطل شدن عبادت مى‏شود. كسى نمازش، مستحباتش، قنوتش، ركوعش، حتى قيافه‌‏اى كه مى‏ايستدد و عبادت مى‏كند، صف اول مى‏ايستد، مكانى كه مى‏ايستدد، زمانى كه اين كار را انجام مى‏دهد، اگر ريا در زمان باشد در مكان باشد، در واجبات باشد، در مستحبات باشد، هم حرام است و هم مبطل. البته گاهى وقتها هم ريا لازم است مثل اينكه بنده ريا مى‏كنم براى اينكه ديگران ياد بگيرند، بعضى وقتها ريا لازم اما معمولاً ريا حرام و باطل است.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1365

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.