رضایت امام حسین به شهادت در راه خدا
2- رضایت به مرگ، نشانه سلامت نفس
3- نگاه حضرت زینب به واقعه عاشورا
4- وفاداری اصحاب در کربلا
5- مقایسه اسماعیل و نوجوانان کربلا
6- آخرین کلام امام حسین در کربلا
7- نقش حضرت زینب در غروب عاشورا
موضوع: رضایت امام حسین به شهادت در راه خدا
تاریخ پخش: 23/08/92
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
محرم 92 هستیم. یک سلامی به آقا امام حسین بدهیم. همه شما عزیزان این سلام چند ثانیهای را با هم داشته باشیم. السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»
عاشورا همه درس است. همه نکته است. یکی از نکتههای عاشورا مسألهی «رضاً برضاک» است. که امام حسین گفت: راضی هستم. ما که راضی هستیم اگر وضع ما خوب بود راضی هستیم، یک خرده زندگیمان تغیییر پیدا کند و تلخی و ناکامی باشد، عصبانی میشویم. حالا مقدار عصبانی شدن، بعضیها از درون عصبانی میشوند، بعضیها هم شروع میکنند حرفهای دری، وری گفتن. بعضیها هم حرفهای خلاف زدن. اینکه روز عاشورا امام حسین بگوید: من راضی هستم، این خیلی مهم است.
بحث امشب من راجع به این است که انسان از خدا راضی باشد. بالاخره زندگی دره دارد، قله دارد. همینطور که فصلها زمستان دارد، تابستان دارد، زندگی تلخ و شیرین دارد. نباید انسان با یک حادثهای از کوره در برود. چرا امراض روانی الآن در دنیا و در همهی کشورها شایع شده است؟ چون مردم ظرفیتشان کم شده است. با مختصر چیزی اعتدال خودشان را از دست میدهند.
1- جایگاه رضایت در اعتقادات دینی
رضایت در عقاید، در دعا به ما سفارش شده اینطور بگوییم: «رضیت باللهِ رَبّا» یعنی از اینکه خداوند پروردگار اوست، راضی است. از خدا راضی هستند. از ایمان به خدا راضی هستند. «و بالاسلام دینا و بالقرآن کتابا» (بحارالانوار/ج83/ص42) اینکه سفارش کردند که در عقاید گرهی کوری در روحتان نباشد. یعنی راحت باشید. هرجا هم شک دارید، با استدلال. استدلالها هم لازم نیست علمی باشد. خیلی استدلالهای ساده…
یادم نمیرود که یکوقتی کسی به من رسید و گفت: من در خدا شک دارم. گفتم: خیلی خوب، در خودت هم شک داری؟ گفت: نه در خودم شک ندارم، من هستم. گفتم: همین، به خودت نگاه کن، خدا را میشناسی. من هستم! یعنی تو هستی. گفت: بله! من هستم. گفتم: سؤال من این است. آیا خودت، خودت را ساختی؟ فکر کرد گفت: نه. گفتم: پس 1- هستی؟ 2- خودت هم خودت را نساختی. گفتم: هر قدرتی تو را ساخته، اسم آن قدرت خداست. تمام شد و رفت.
یا یک شبههای که ما چرا نیاز به پیغمبر و امام داریم. در نیم دقیقه جوابش است. در سی ثانیه. انسان عقلش ناقص است. چرا؟ چون پشیمان میشود. پشیمان که میشویم یعنی چه؟ یعنی اشتباه کردیم. اگر آدم عقلش کامل باشد پشیمان نمیشود. پس هرکس در عمرش صدها بار پشیمان میشود، پشیمانی یعنی عقل ما ناقص است. آدمی که عقلش ناقص است، نیاز به راهنما دارد. راهنما هم باید معصوم باشد. چون اگر بنا باشد او هم کج برود، خوب من خودم هم کج میروم، راهنمای من هم کج برود. اینکه نشد.
چرا قیامت هست؟ برای اینکه مردم خوب و بد دارند و در دنیا هم نمیشود جزا داد. شما جزای بدها را نمیتوانی بدهی. مثلاً صدام را در دنیا چه میکنی؟ فوقش یک گلوله در مغزش میزنی. صدام هزارها جوان را از بین برد. حالا یک گلوله برای یک نفر که نمیشود. خوب و بد داریم، دنیا هم جای جزا نیست.
مثلاً پیغمبر را جزا بدهیم. چه میدهید؟ مثلاً الآن پیغمبر وارد اینجا شود، بگویید: میخواهید جزایش بدهیم. چه میکنید؟ عسلش میدهید؟ جوجه کبابش میدهید؟ کاخ به او میدهید؟ باغ به او میدهید؟ قالیچه ابریشمی به او میدهید؟ خوب اینها گیر یک یهودی هم میآید. نه برای صدام جز گلوله چیزی هست. نه برای پیغمبر جز قالی ابریشمی و هواپیمای شخصی و برج و فلان. 1- مردم دو دسته هستند، 2- در دنیا هم جای جزا نیست. 3- خدا هم عادل است. پس باید جای دیگر باشد. تمام شد و رفت.
ذرات پخش شده چطور جمع میشوند؟ شما مشک دوغ را دیدی؟ تکانش میدهی. وقتی زدی، چربیهایش یکجا جمع میشود. این چربی قبلاً یکجا بود، با چند حرکت چربیها در این حل شد. چطور شما مشک را میزنی ذرات چربی یک جا جمع میشود. خدا هم کرهی زمین را میزند، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالهََا» (زلزله/1) کمک کنید… همینطور که شما مشک را میزنید و چربیها جمع میشود، خدا زمین را میزند، هر جا هستیم جمع میشود. مگر خود انسان، این پارچههای نفتی چیه؟ پارچههای نفتی که ما میپوشیم، این نخ را از دل نفت بیرون کشیدیم. اگر انسان توانست نخ را از دل نفت بیرون بکشد، این گاو علف میخورد، شیر میدهد. خدایی که شیر را از شکم علف بیرون میکشد. یعنی شیر سفید را از شکم علف که سبز است بیرون میکشد. و ما نخ را از دل نفت بیرون میکشیم. و شما کره را از دوغ بیرون میکشی. این چه اشکالی دارد؟ «رَضِیتَ بِاللَّهِ رَبّا» با استدلال آسان، روان، علمی ولی روان، این برای رضای خدا.
2- رضایت به مرگ، نشانه سلامت نفس
اگر میخواهید ببینید آدم خوبی هستید یا نه، ببینید راضی هستید یا نه؟ «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» (جمعه/6) اگر فکر میکنید شما خوب هستید. میگوید: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» نمیگوید: «لا تخافون من الموت» میگوید: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» آدمی که کارش درست است نباید از مرگ بترسد. کیه که از مرگ میترسد؟ هرکس از مرگ میترسد، پیداست کارش درست نیست. امام رضا فرمود: کارهایتان را طوری انجام بدهید که بتوانید در نماز جمعه بگویید. هرکس کاری میکند که نمیتواند در نماز جمعه بگوید، معلوم میشود ناخالص است. آدمی که کارش صاف است، یک مثلی است میگویند: هرکس پاک است، بله… به هر حال…
وقتی من لباسم تمیز است، هر دوربینی میخواهد بیاید از من فیلم بگیرد. آن کسی دغدغه دارد که یک مشکلی دارد. اگر راضی هستید، به مرگ، پیداست پایتان صاف است. اگر میترسید، پیداست یک جاییاش گیر دارد. اینها را میگویم برای اینکه…
امامان ما همه استقبال شهادت میرفتند. به ما گفتند: در دعاهایتان بخوانید، «مُشْتَاقَهً إِلَى فَرْحَهِ لِقَائِک» (بحارالانوار/ج97/ص264) خدایا ایمانی به ما بده که از مرگ نترسیم. امام حسین هرچه به ظهر عاشورا نزدیک میشد، صورتش برافروختهتر میشد. مثل دامادی که هرچه به خانهی عروس نزدیکتر می شود، هیجانش بیشتر میشود. یک کسی پدر و مادرش را ندیده باشد، اولادش را ندیده، مثلاً بعد از دو سال، سه سال میخواهد او را ببیند. در کوچهی آخری نگاه میکند، اگر کسی نباشد در کوچه میدود. نگاه میکند اگر کسی او را نبیند، هرچه به خانهی محبوب نزدیک میشود. «مُشْتَاقَهً إِلَى فَرْحَهِ لِقَائِک» یک دعا میکنم آمین بگویید. خدایا رفتار و کردار و نیات ما را آنگونه قرار بده که ما از مرگ نترسیم. کارهایمان صاف باشد.
امام حسین وقتی می خواست کربلا برود، فرمود: به شما بگویم مرگ چیه؟ مرگ نزد من مثل گردنبند طلا در سینهی عروس است. «اللَّهُ أَکْبَر»! مرگ مثل گردنبند در سینهی عروس است. دختر جوان، یعنی مرگ نزد من زیباست. در کربلا همه راضی بودند. علی اکبر به پدرش گفت: اگر حق هستیم، ذرهای نمیترسم. حالا علی اکبر هجده ساله بود. حضرت قاسم سیزده ساله بود. پسر امام حسن مجتبی بود، آمده بود کربلا یار عمویش بود. عمویش گفت: آقازاده تو سیزده ساله هستی. مرگ چطور است؟ فرمود: از عسل شیرین تر است. چرا؟ برای اینکه اگر قرار باشد، رژیم، رژیم بنی امیه باشد، اگر حکومت، حکومت فاسدی است، مرگ از عسل شیرینتر است. الآن سیاسیون درجه یک، بعضیهایشان با دلار قابل خرید و فروش هستند. نه در ایران، خیلی وقتها سیاسیون را با دلار میخرند. آنوقت یک بچهی سیزده ساله از نظر سیاسی به اینجا رسیده که اگر رژیم باطل است، اگر رهبر ناحق است، باطل است، مرگ از عسل شیرینتر است.
3- نگاه حضرت زینب به واقعه عاشورا
زینب کبری فرمود: «ما رأیت الا جمیلا» من هرچه میبینم، زیبایی میبینم. من این را تفسیر کردم، هرچه میبینم زیبایی میبینم یعنی چه؟ یعنی کشتن حسین زیباست. مثلی که من دارم این است. میگوید: سر سفره بچه حلوا را دوست دارد. ولی فلفل را دوست ندارد. ترشی را دوست ندارد. اما مادر بچه که به سفره نگاه میکند، به همان مقدار که ظرف حلوا سفره را زیبا میکند، ظرف ترشی و فلفل هم به همان مقدار سفره را زیبا میکند. پس برای مادر بچه که نگاه به سفره میکند حلوا و فلفل یکسان است. منتهی بچه هست که حلوا را دوست دارد و فلفل را دوست ندارد. ما که از خوبیها خوشمان میآید و از بدیها بدمان میآید، از نظر روحی کوچک هستیم. آن کسی که بزرگ است، همه چیز نزد او زیباست.
ابالفضل، روز عاشورا چه گفت؟ فرمود: به خدا قسم دست مرا قطع کنید، از حسین دست برنمیدارم. من برای اضافهکار نیامدم. برای فامیلی نیامدم. بصیرت داریم. در زیارت ابالفضل داریم تو بصیرت داشتی. بصیرت عمیق داشتی. وقتی آدم در دستش طلاست، تمام دنیا بگویند: سفال است، سفال است. من خودم یقین دارم طلاست، بگویید تا خسته شوید. آدم وقتی به درجهی یقین میرسد، یقین دارد در دستش طلاست، حالا همه هرچه میخواهند بگویند. به یقینی رسیده بود، به بصیرتی رسیده بود.
ابالفضل فامیل یکی از یزیدیها بود. یک امان نامه آورد و گفت: آقا من فامیل تو هستم. تو بیا این طرف. فرمود: حسین را رها کنم؟ احتمال می دهید!!! چقدر این کربلا آدمها را نشان داد. مادر ابالفضل چهار تا از پسرانش را کربلا میفرستد، همه شهید میشوند، میگوید: حرفی از پسران من نزنید. حسین سالم است؟ خیلی مهم است. ما این را باور نمی کردیم تا یک صحنهای در ایران پیش آمد. خانوادهی چند شهید نزد امام میرود، میگوید: این بچهی اول من، این بچهی دوم من، این بچهی سوم من، تا امام میبیند یکی یکی بچههایش را بو میکند، امام گریهاش میگیرد. میگوید: آقا من چهار تا بچه دادم که تو گریه نکنی! اینها را الآن دنیا نمیفهمد. دنیا اینها را نمیفهمد. دنیا مزهی عبادت را نمیفهمد.
یکی از مراجع، یکی از بزرگان وقتی از دنیا رفت. وصیت کرد همه نمازهای مرا دومرتبه بخوانید. گفتند: مگر نمازهای عمرت باطل است؟ گفت: من سر نماز لذت میبردم. حالا که میخواهم بمیرم، شک میکنم برای خدا خواندم یا برای کیف خودم؟ خوب این ببینید حضرت علی تیر را از پایش میکشیدند، متوجه نمیشد، این را فقط فوتبالیستها میفهمند. گاهی چنان سرگرم گل زدن هستند که استخوان پایشان میشکند، متوجه نمیشوند. یعنی انسان غرق در گل زدن که شد بیفتد، پایش هم بشکند، متوجه میشود. چون غرق در…
من دیدم به مادری گفتند: بچهات افتاده در حوض، مادر زمستان بود، یا هوا سرد بود یادم نیست، با لباس که شنا هم بلد نبود در استخر پرید. یعنی وقتی عشق بچه هست دیگر محاسبات را کنار میگذارد. لباس دارم یا لباس ندارم. زمستان است یا تابستان؟ شنا بلد هستم یا بلد نیستم؟ اینها یک چیزی دیدند و کربلا یک پنجرهای باز شد.
دو جمله در کربلا روز عاشورا پیدا شد، از این پیداست که یک پنجره باز شد. بدون پنجره کسی نمیتواند به اینجا برسد. یکی این است، گفت: «هذه جنه» بهشت همین است. بهشت است، بهشت است! یعنی یک پرده باز شد، یک چیزهایی دیدند. یکبار هم علی اکبر گفت: «هذا رسول الله» پیغمبر است، پیغمبر است. «هذا رسول الله، هذه جنه» این «هذا و هذه» یعنی یک پنجره باز شد. کسی نمیتواند به طور طبیعی به اینجا برسد، که انسان شهادت برایش لذیذ باشد. یکی از یاران امام حسین فرمود: بارها کشته شوم، زنده شوم، جانم را فدایت میکنم.
4- وفاداری اصحاب در کربلا
حبیببن مظاهر برای قوم بنی اسد است، میگویند: حبیببن مظاهر اسدی، برای قبیلهی اسد بود، نزدیک کربلا، که میگویند: بنی اسد آمدند جنازهها را دفن کردند. حبیب پیرمرد بود. به امام حسین گفت: نزدیک کربلا قبیلهی ما هستند. من شبانه میروم از قبیلهام، یک گردانی، یک لشگری برای تو جور میکنم. رفت و سخنرانیها را کرد و فامیلهایی را راه انداخت. آمدند نزدیک کربلا به امام حسین کمک کنند، لشگر یزید به اینها حمله کرد و اینها فرار کردند. حسین جان من خودم به اندازهی همهی لشگر بنی اسد به تو کمک میکنم. یک پیرمرد شبانه رفته یار درست کند، یارانش را برداشته آورده تا پشت کربلا، یزیدیها حمله کردند، بعد فرار کردند، حبیببن مظاهر آمد گفت: من تنهایی تو را کمک میکنم. اینها خیلی مهم است.
فقط این را به شما بگویم. اصلاً دنیا نمیفهمد. مثل بچه سه ساله، بچهی سه ساله شهوت را نمیفهمد. شما الآن به یک بچهی سه ساله بگویی: بستنی میخواهی یا عروس؟ میگوید: بستنی. این سه ساله است. اصلاً متوجه نیست. اصلاً دنیا راجع به این حرفها، نمرهاش صفر است. نمیفهمد! تحلیلهایشان تحلیلهای آبکی است.
وقتی مردم در خیابان ریختند، هی خمینی خمینی میکردند. یکی از اینهایی که مرد، خارج هم رفت و مرد. گفت که… مردم چون چهارده سال است امام را ندیدند، دلتنگ شدند. بگذارید امام در ایران بیاید، مردم امام خمینی را میبینند، عطششان میگذرد. مثلاً فکر میکرد، عقل را ببین. فکر میکرد امام مثل کشمش است. آدم وقتی کشمش میخواهد، یک سیر کشمش میخورد، پس میزند. میگفت: چهارده سال است امام را ندیدند. امام بیاید، او را ببینند تمام میشود. مسأله یک چیز دیگر است. آقا شما، من معلم شما هستم. در تلویزیون سی و چهار سال است. شد… با اینکه 34 است همدیگر را میشناسیم، اگر یک تیغ بردارم لباس شما را پاره کنم تا آخر عمر دیگر بحث مرا گوش نمیدهید. میگویید: قرائتی آدم بیادبی بود! با تیغ لباس مرا پاه کرد. تمام میشود رابطهی ما با یک پیراهن پاره شود، خلاص! اصلاً مرا دیگر در خبابان ببینید سلام علیک بی سلام علیک! امام وقتی وارد ایران شد تقریباً پنج میلیون استقبالش کردند. در تشییع جنازه با کم و زیادش ده میلیون تشییع جنازه رفتند. در این ده سالی هم که رهبر بود دهها هزار جوان جبهه رفتند، شهید شدند، جانباز شدند، اسیر شدند، برگشتند. یعنی امام با رهبریاش به خاطر فرمان خدا که دفاع واجب است گفت: جبهه بروید. جبهه رفتند و تاوان هم دادند ولی دیدیم خانوادهی شهدا از امام دست نکشیدند. من اگر تیغ به پیراهن شما بکشم از من دست میکشی. ولی امام با فتوای خودش، جوانها رفتند شهید شدند ولی مردم دست از امام نکشیدند. چطور با تیغ پیراهن شما، شما از من دست میکشید، ولی با جوانهایی که مردم به امام دادند و انقلاب، مردم از امام دست نکشیدند؟ این یک چیز دیگر است. چطور امام را دیدند، عشقشان از امام کم نشد؟ مگر امام کشمش است. اصلاً دنیا متوجه نیست. تحلیل هم که میکند، میگوید: از نظر روانی چهارده سال است، ندیدند. دلتنگ شدند. در خیابان ریختند. خمینی خمینی میکنند. امام را میبینند و تمام میشود میرود. اصلاً چیزی به نام… نمیفهمند و خلاص. نمیفهمند! «ما رأیت الا جمیلا»
5- مقایسه اسماعیل و نوجوانان کربلا
یک خاطره برایتان بگویم. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم». حضرت ابراهیم تا حدود صد سالگی بچهدار نشد. بعد از دعاهای زیاد خدا پسری به او داد به نام اسماعیل، حالا پسر ده، سیزده ساله راه افتاده، نوجوان و صد سال هم منتظر این بودیم. خدا مکرر به او دستور داد، بچهات را بکش. با پسرش در میان گذاشت. گفت: «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک» (صافات/102) من پی در پی در خواب میبینم که تو را ذبح کنم. فرمود: «یا أَبَتِ» بابا جون! «افْعَلْ ما تُؤْمَر» (صافات/102) یعنی هرچه خدا میگوید، معطل نکن، من راضی هستم. باید قبر اسماعیل را بتوانم اینجا… هرکس مکه رفته که رفته، هرکس نرفته بگذارید من بگویم. این منبری که من روی این نشستم، این صندلی، این را فرض کنید، کعبه است که حاجیها باید هفت بار دور این بگردند. این بلندگو را هم فرض کنید قبر اسماعیل است. یک نیم دایره کنار کعبه است. بین این نیم دایره و کعبه دو متر فاصله است. آنوقت به حاجیها میگویند: شما از این طرف که میآیی حق نداری از وسط این نیم دایره بروی. باید از این طرفی بروی. باز برمیگردی به اینجا که میرسی میانبر نزن از پشت برو. میگوییم: خدایا، دور این کعبه بگردیم، چشم! این نیم دایره چیه که ما باید همینطور که دور این خانه میگردیم، دور این نیم دایره هم بگردیم. میگویند: اینجا حجر اسماعیل است. میگوییم: حجر اسماعیل یعنی چه؟ میگویند: قبر اسماعیل است. من از همه دنیا بلند شوم بروم، امام زمان، همه مراجع، همهی علما، همهی کسانی که استطاعت دارند واجب است مکه بروند و واجب است دور این قبر بگردند. برای اینکه این صاحب قبر گفت: هرچه خدا میگوید، من راضی هستم. همهی حاجیهای کرهی زمین باید دور قبری بگردند که گفت: من راضی هستم. حالا جالب است که یک جمله هم به وهابیها بگوییم. وهابیها میگویند: دور قبر چرخیدن شرک است. میگوییم: صبح تا شب، دائماً در مکه خودتان دور قبر اسماعیل میگردید و متوجه نیستید. تمام حاجیها، وهابی و غیر وهابی دور حجر میگردند و نمیفهمند که خدا چطور اینها را سر کار گذاشته است. دور قبر میچرخانند…
خوب حالا یک سؤال: اسماعیل نگفت: مرگ از عسل شیرینتر است. قاسم یک سیزده ساله بود، اسماعیل هم یک سیزده ساله بود. حالا با یک خرده کم و زیاد. دو تا سیزده ساله گفتند: آماده هستیم. منتهی یکی گفت: خدا گفته بکش، بکش. فقط چون خدا گفته، چشم. اما قاسم گفت: مرگ از عسل شیرینتر است. این فرق میکند با بکش، بکش. اگر ما دور قبر اسماعیل میچرخیم، اشکال دارد دور قبر حضرت قاسم هم بچرخیم؟
ضریح امام حسین را که می خواستند کربلا ببرند، شهر به شهر از تلویزیون دیدید. مردم استقبال و گریه و عزاداری و سلام به ضریح میدادند. یک عده میگفتند: بابا این که هنوز کربلا نرفته، این طلا و نقرههای ایران است. بگذارید کربلا برود، روی قبر بگذارند، تبرک شود بعد این را ببوسید. فعلاً این طلاها هنوز به کربلا نرسیده، شما چرا میبوسید؟ میگوییم: قرآن میگوید. قرآن یک آیه دارد، میگوید: «وَ الْبُدْن» (حج/36) یعنی مردم وقتی مکه میرفتند، شترشان را از شهرشان با خودشان میبردند، که مکه عید قربان بکشند. میگوید: این شتر ولو هنوز مکه نرفته، ماه ذی الحجه نیامده، صاحب شتر مکه نرفته، اعمال حج را انجام نداده، خود شتر هنوز پایش به مکه نرسیده است. ولی میگوید: چون در راه مکه است، «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه» (حج/36) همین شتر هم جزء شعائر است.
ما خیلی دستمان پر است. اینها راضی بودند. «اللَّهُ أَکْبَر»! امشب به یک نکته رسیدم برای شما بگویم. این نکته را شنیدید، اما میخواهم یک خرده نخ نخش کنم ببینید چه خبر است؟
6- آخرین کلام امام حسین در کربلا
امام حسین قبل از آنکه کربلا برود، گفت: برای امر به معروف و نهی از منکر میروم. انوقت آخرین کلام امام میدانید چه بود؟ بعضی میگویند: اسب امام حسین آموزش دیده بود. وقتی امام به قلبش تیر خورد، به سرش تیر خورد. پیراهنش را بلند کرد، خون را بگیرد، قلب آقا پیدا شد. در قلب زدند، نتوانست خودش را نگه دارد. اسب دیدآقا نمیتواند خودش را نگه دارد. برای اینکه آقا زمین نخورد، اسب در گودی آمد و خوابید. خودش را کج کرد که امام حسین از بالا به پایین نیفتد. خودش را کج کرد، امام را زمین گذاشت. اسب از گودی بیرون آمد. امام را هدایت کرد که در گودی برود که زیر سم نباشد. برگشت سراغ خیمهها، بچهها بیرون آمدند. دور اسب را گرفتند، هرکسی یک سؤالی کرد. همینطور که امام حسین در گودی افتاد، دید دشمن رفتند سمت خیمهها، آنوقت نهی از منکر کرد، گفت: ناموس من است. چرا به ناموس من… دخترها و خانمها! عاشورا یک قراری ببندیم، اینقدر بدحجابی نباشد. امام حسین آخرین کلامش این بود که نمی خواهم به ناموس من تجاوز شود. نمیخواهم به ناموس من نگاه نامحرم بیفتد. گفت: کار شما با من است. شما اگر دین هم ندارید، مرد باشید. بابا سر و کار شما با من است. زن و بچهی من چه کرده است. این کلمه را هزار بار با کم و زیادش شنیدید. اما من یک چند جمله میخواهم بگویم، شاید نو باشد. از این کلام امام حسین شش، هفت درس میگیریم.
1- امر به معروف و نهی از منکر واجب است، حتی نسبت به وحشیترین آدمها. اینها چقدر وحشی بودند، آب را روی علی اصغر بستند. امام را کشتند. خیمهها را آتش زدند. یعنی وحشیترین آدمها را هم نگو این دیگر به درد نمیخورد. باید به آدمهای وحشی هم نصیحت کرد. این یک درس مهمی است. آخر بعضیها میگویند: آقا دیگر ولش کن. اینها دیگر گوش نمیدهند. انسان در هر شرایطی هست باز نهی از منکر واجب است. کار به خانوادهی من نداشته باشید، این را امام در مورد وحشیترین آدمها گفت.
2- اگر یک کسی دو گناه میکند، مثلاً روزه میخورد، در ماه رمضان شراب هم میخورد. باید گفت: بابا اگر روزه میخوری، لااقل با آب روزه بخور. چرا دیگر با شراب روزه میخوری. یعنی اگر کسی دو گناه میکند، پنج گناه میکند، شما میتوانی یکی را کم کنی، یکی را کم کن. کسی میخواهد ده دقیقه گناه کند. ولی شما یک دقیقهاش را میتوانی کم کنی، باید یک دقیقهاش را کم کنی. نمیتوانی بگویی: حالا ما در مجلس برویم، به خاطر ما دیگر مراعات میکنند، گناه نمیکنند. ولی وقتی بیرون آمدیم باز هم گناه میکنند. ببین، آن یک ربعی که تو مینشینی که گناه نمیشود. اگر میتوانی یک ربع هم از گناه کم کنی، یک ربع کم کن. اگر یک دقیقه میتوانی کم کنی، اگر هشت تا گناه را میتوانی هفت تا کنی، هفت تا کن. اینها وحشی هستند. جنایتکارهای تاریخ هستند. آمدند امام حسین را بکشند. اما در عین حال امام میگوید: یک گناه کمتر، باز هم یک گناه کمتر. کاری به ناموس من نداشته باشید. توجه به ناموس!
مرد مسؤول خانوادهاش است. مگر میتوانیم این دخترها و زنها را همینطور… مردها باید یک خرده از خودشان غیرت نشان بدهند. راجع به اهمیت زن یک کلمه بگویم.
همه هستی برای بشر آفریده شده به دلیل این آیه. «خلق لکم» (بقره/29)، «سَخَّر لکم» (ابراهیم/32)، «متاعاً لکم» (مائده/96) لکم، لکم در قرآن زیاد است. یعنی ابر و باد و مه و خورشید برای بشر است. قرآن میگوید: بشر هم برای عبادت است. بهترین عبادتها نماز است. بهترین جای نماز سجده است. آنوقت در سجده گفته: ای آقایی که سجده میکنی، خانم فراموش نشود. دعای سجده میدانی چیه؟ «وارزق لی و لعیالی» خدایا رزق خانواده را بده بیاید. یعنی بهترین جای نماز که سجده هست، مرد مسؤول شکم بچههایش است. نکند بچههایت گرسنه باشند، تو در حال سجده و نماز می خوانی، زن و بچهات نان و آب نداشته باشند. وقتی اسلام اینقدر به خانواده اهمیت میدهد، که میگوید: 1- همه هستی برای بشر است. 2- بشر برای عبادت است. 3- بهترین عبادت نماز است. 4- بهترین جای نماز سجده است. 5- میگوید: در بهترین جای عبادت مسؤول خانوادهات هستی. این وضع حجابی که الآن در جامعه هست، مسؤولهایش شوهرها هستند، پدرها هستند، برادرهای بزرگ هستند. این کار را نکنیم.
آخرین سخن امام حسین این مسأله بود که کار به حریم من نداشته باشید. پس چند تا مسأله گفتم. اگر ده دقیقه گناه را میتوانید نه دقیقه کنید، لازم است. اگر هفت تا گناه را میتوانید شش رقمش کنید، واجب است. اگر با دین نمیشود جلوی اینها را گرفت. از یک راه دیگر، مثلاً با قرآن نمیشود ولی اگر شعر بخوانی، دست از گناه میکشد. شعر برایش بخوان. امام حسین گفت: بابا، «ان لم یکن دین» اگر دین هم نداری «فکون…» مرد که هستید. دین ندارید، خوب مرد که هستید، به ناموس من چه کار دارید؟ اینجا امام حسین دید اینها دین ندارند، که برایشان آیه و حدیث بخواند. از وجدان، از اینکه شما مرد هستید، از اینکه شما عرب هستید. یعنی گاهی وقتها آدم میگوید: آقا، ایران هیچی، ببخشید، جمهوری اسلامی هیچی، ایرانی که هستید. خوب این کار به ضرر ملیت من است. حالا دین هم نبود، نبود.
من گاهی وقتها در دانشگاه میروم، اتفاقاً دیروز هم یک جایی بودم در دانشگاه، گفتم: ببینید ما کار به حلال و حرامیاش هم نداریم. اصلاً این وضعی که در دانشگاه ما پیش آمده، دخترها آزاد باشند، آرایش کنند، خوب این ضربهی علمی میزند. چون جوان کتاب دستش است. دختر آرایش کرده از کنارش میرود، حواسش پرت میشود. شما ضرر علمی به این جوان میزنید. اصلاً گیرم بیحجابی حلال. اصلاً بگو: آرایش کردن حلال، اصلاً بگو: بیحجابی واجب است. دیگر به سیم آخر بزنیم. فرض کنید بیحجابی واجب و آرایش هم مستحب است. اما آیا با این قیافه از کنار این جوان رد میشوی، دل این را جذب نمیکنی. پیغمبر آمد نماز بخواند، فرمود: فاطمه جان این پرده گل دارد. گل این پرده حواس مرا پرت میکند. گل پارچهای حواس پیغمبر را پرت میکند. دختر آرایش کرده حواس دانشجو را پرت نمیکند؟ من کاری به حلال و حرامش هم ندارم. بر فرض حلال هم باشد، دانشجوی ما نباید اینطور باشد. جامعهی ما، خیابان ما، پاساژ ما نباید اینطور باشد. آخرین سخن امام حسین دفاع بود.
ما دور قبر کسی میگردیم که گفت: من راضی هستم. رضایت در اصحاب هم بود. بعضی از یاران امام حسین که در عاشورا زمین افتادند، میگفتند: «تراضیک عنی» حسین جون از ما راضی هستی؟ این رضایت ولی خدا خیلی مهم است.
خدا مرحوم فلسفی را رحمت کند. واعظ درجه یک ایران بود بالای نیم قرن. نیم قرن بیش از پنجاه سال نفر اول در ایران بود. در آستانهی تبلیغات بود خدمتش رفتیم. گفتیم: ما جوان هستیم، شما پیرمرد هستید. چه بگوییم؟ گفت: یک چیزی را صحبت کنید، که هر لحظه حضرت مهدی در جلسه آمد، رنگ شما نپرد. یعنی حرف را درست بزنید. حرف منطقی بزنید. استدلالی بزنید. بعد مثل زد و گفت: این هم از یک از اهل بیت…
7- نقش حضرت زینب در غروب عاشورا
خوب حالا غروب عاشورا چه خبر شد؟ مدیریت بحران، من این را قبلاً هم گفتم. الآن در دانشکدههایی که دکترای مدیریت میگیرند، یک رشتهای باز میکنند به نام مدیریت بحران. یعنی وقتی یک حوادثی رخ داد، مسؤول گاهی وقتها قاطی میکند. نمیتواند تصمیم بگیرد یا حادثهی مهمی رخ داده میگویند: مدیریت بحران. مدیریت بحران را میخواهید نمونهاش عصر عاشورا. حسین نیست. آخر چه تقسیم کاری هم کردند. کارهای سختش برای زینب شد. چون علی اکبر برای حسین بود، مادرش برای زینب. علی اصغر برای حسین بود، مادر علی اصغر برای زینب. شهادت برای امام حسین بود، اسارت چند شبانه روز برای زینب. سخنرانیهای کربلا سه دقیقه سه دقیقه بود. سخنرانیهای کوچک، برای امام حسین بود. سخنرانیهای طولانی برای زینب در کوفه و شام. زخم شمشیر برای امام حسین بود، زخم زبان برای زینب. عجب تقسیم کاری!
در یکی از جنگها، پیغمبر در جبهه بود و جنگی بین مسلمانها و مشرکین شد. مسلمانها پیروز شدند. یک خانمی هم در جبهه بود، کمک مشرکین آمده بود. مردش را کشتند، این خانم را اسیر کردند. گفتند: این خانم را نزد پیغمبر ببرید، بگویید: تکلیف این خانم چیه؟ این مردی که میخواست خانم را نزد پیغمبر بیاورد، راه خانم را گرداند. از یک سمتی آورد که این خانم جنازهی مردش را ببیند، جیغ بزند. آمد گفت: یا رسول الله ایشان مردی داشته مردش کشته شده. این خانم را اسیر کردیم تکلیف این خانم چیه؟ ولی یا رسول الله یک کار شیرینی هم کردم. فرمود: چه کردی؟ گفت: وقتی میخواستم او را بیاورم، نزد شما ببینم تکلیف چیه؟ راهش را گرداندم. از یک راهی او را آوردم که جنازهی مردش را ببیند و جیغ بزند. فرمود: بیخود کردی. تو چه حقی داشتی دل این زن را بسوزانی.
زینب کبری را وقتی میخواستند عبور بدهند، گفتند: از یک سمتی ببریم که حسین را ببیند و جیغ بزند! یعنی چیزی را که پیغمبر برای زن مشرک اجازه نداد. گفت: زن مشرک در جبهه آمده، خوب در جنگ یکی کشته شده و زن هم اسیر شده، اما چرا راهش را گرداندی؟ مسیر زینب را به یک سمتی بردند، که این زینب کبری جنازهی برادر را ببیند. آقا بچهها پایین ریختند. زینب کبری شروع کرد به روضه خواندن، روضهخوانی از غروب عاشورا شروع شد. حسین جان تو برادر من هستی؟ در ایران روضهخوانها را احترام میگیرند. آنجا اولین روضهخوانی بود که کتک زدند. در ایران کسی منبری باشد، روضه بخواند، احترامش میگذارند. ولی در آنجا اول روضه خوانی شروع شد، آن هم با آن شرایط.
مداحی هم هست. چند دقیقهای را بنشینید من دعا کنم.
خدایا به آبروی امام حسین هرکس در تاریخ برای امام حسین عزاداری کرده است، الساعه همه را با امام حسین محشور بفرما. بحث امشب من این بود. خانوادهی پیغمبر و حسین همه راضی بودند. در رودروایسی نبود. حتی شب عاشورا که حضرت چراغها را خاموش کرد. فرمود: هرکس میخواهد برود، برود. رودروایسی نکنید. هیچکس نرفت. یعنی راضی بودند. خدایا از الآن تا ابد ما را به دستورهای خودت راضی قرار بده. ایمان کاملی به ما بده که هرچه تو میخواهی ما همان را با عشق و رضایت انجام بدهیم. ما و اموات ما را بیامرز. مشکلات فرد و جامعهی ما را حل کن. توطئهها را خنثی و توطئهگران نااهل را نابود بفرما. به عزادار اصلی، حضرت مهدی، این عزاداریهایی که میشود، به آبروی آن عزادار ذخیرهی قیامت ما قرار بده. یک سلام دیگر، «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس آیه 6 سوره جمعه نشانه اولیای خدا چیست؟
1) تمنای مرگ
2) سلامت نفس
3) هلاکت نفس
2- در نزد چه کسی، مرگ در راه خدا از عسل شیرین تر نمود؟
1) حبیب پیرمرد
2) علی اکبر جوان
3) قاسم نوجوان
3- در آزمون ذبح اسماعیل، چه کسی تسلیم فرمان خدا شد؟
1) حضرت ابراهیم
2) حضرت اسماعیل
3) هر دو مورد
4- شرط نهی از منکر چیست؟
1) برداشتن منکر به طور کلی
2) برداشتن منکر به هر مقدار
3) برداشتن منکر به مقدار توان
5- آخرین عکس العمل امام حسین در برابر دشمن چه بود؟
1) دفاع از ناموس
2) دفاع از خود
3) دفاع از یاران