رضایت امام حسین به شهادت در راه خدا

1-  جایگاه رضایت در اعتقادات دینی
2- رضایت به مرگ، نشانه سلامت نفس
3-  نگاه حضرت زینب به واقعه عاشورا
4- وفاداری اصحاب در کربلا
5- مقایسه اسماعیل و نوجوانان کربلا
6- آخرین کلام امام حسین در کربلا
7- نقش حضرت زینب در غروب عاشورا

موضوع:  رضایت امام حسین به شهادت در راه خدا

تاريخ پخش:  23/08/92

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

محرم 92 هستيم. يك سلامي به آقا امام حسين بدهيم. همه شما عزيزان اين سلام چند ثانيه‌اي را با هم داشته باشيم. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»

عاشورا همه درس است. همه نكته است. يكي از نكته‌هاي عاشورا مسأله‌ي «رضاً برضاك» است. كه امام حسين گفت: راضي هستم. ما كه راضي هستيم اگر وضع ما خوب بود راضي هستيم، يك خرده زندگي‌مان تغييير پيدا كند و تلخي و ناكامي باشد، عصباني مي‌شويم. حالا مقدار عصباني شدن، بعضي‌ها از درون عصباني مي‌شوند، بعضي‌ها هم شروع مي‌كنند حرف‌هاي دري، وري گفتن. بعضي‌ها هم حرف‌هاي خلاف زدن. اينكه روز عاشورا امام حسين بگويد: من راضي هستم، اين خيلي مهم است.

بحث امشب من راجع به اين است كه انسان از خدا راضي باشد. بالاخره زندگي دره دارد، قله دارد. همينطور كه فصل‌ها زمستان دارد، تابستان دارد، زندگي تلخ و شيرين دارد. نبايد انسان با يك حادثه‌اي از كوره در برود. چرا امراض رواني الآن در دنيا و در همه‌ي كشورها شايع شده است؟ چون مردم ظرفيت‌شان كم شده است. با مختصر چيزي اعتدال خودشان را از دست مي‌دهند.

1-  جایگاه رضایت در اعتقادات دینی

رضايت در عقايد، در دعا به ما سفارش شده اينطور بگوييم: «رضيت باللهِ رَبّا» يعني از اينكه خداوند پروردگار اوست، راضي است. از خدا راضي هستند. از ايمان به خدا راضي هستند. «و بالاسلام دينا و بالقرآن كتابا» (بحارالانوار/ج83/ص42) اينكه سفارش كردند كه در عقايد گره‌ي كوري در روحتان نباشد. يعني راحت باشيد. هرجا هم شك داريد، با استدلال. استدلال‌ها هم لازم نيست علمي باشد. خيلي استدلال‌هاي ساده…

يادم نمي‌رود كه يكوقتي كسي به من رسيد و گفت: من در خدا شك دارم. گفتم: خيلي خوب، در خودت هم شك داري؟ گفت: نه در خودم شك ندارم، من هستم. گفتم: همين، به خودت نگاه كن، خدا را مي‌شناسي. من هستم! يعني تو هستي. گفت: بله! من هستم. گفتم: سؤال من اين است. آيا خودت، خودت را ساختي؟ فكر كرد گفت: نه. گفتم: پس 1- هستي؟ 2- خودت هم خودت را نساختي. گفتم: هر قدرتي تو را ساخته، اسم آن قدرت خداست. تمام شد و رفت.

يا يك شبهه‌اي كه ما چرا نياز به پيغمبر و امام داريم. در نيم دقيقه جوابش است. در سي ثانيه. انسان عقلش ناقص است. چرا؟ چون پشيمان مي‌شود. پشيمان كه مي‌شويم يعني چه؟ يعني اشتباه كرديم. اگر آدم عقلش كامل باشد پشيمان نمي‌شود. پس هركس در عمرش صدها بار پشيمان مي‌شود، پشيماني يعني عقل ما ناقص است. آدمي كه عقلش ناقص است، نياز به راهنما دارد. راهنما هم بايد معصوم باشد. چون اگر بنا باشد او هم كج برود، خوب من خودم هم كج مي‌روم، راهنماي من هم کج برود. اينكه نشد.

چرا قيامت هست؟ براي اينكه مردم خوب و بد دارند و در دنيا هم نمي‌شود جزا داد. شما جزاي بدها را نمي‌تواني بدهي. مثلاً صدام را در دنيا چه مي‌كني؟ فوقش يك گلوله در مغزش مي‌زني. صدام هزارها جوان را از بين برد. حالا يك گلوله براي يك نفر كه نمي‌شود. خوب و بد داريم، دنيا هم جاي جزا نيست.

مثلاً پيغمبر را جزا بدهيم. چه مي‌دهيد؟ مثلاً الآن پيغمبر وارد اينجا شود، بگوييد: مي‌خواهيد جزايش بدهیم. چه مي‌كنيد؟ عسلش مي‌دهيد؟ جوجه كبابش مي‌دهيد؟ كاخ به او مي‌دهيد؟ باغ به او مي‌دهيد؟ قاليچه ابريشمي به او مي‌دهيد؟ خوب اينها گير يك يهودي هم مي‌آيد. نه براي صدام جز گلوله چيزي هست. نه براي پيغمبر جز قالي ابريشمي و هواپيماي شخصي و برج و فلان. 1- مردم دو دسته هستند، 2- در دنيا هم جاي جزا نيست. 3- خدا هم عادل است. پس بايد جاي ديگر باشد. تمام شد و رفت.

ذرات پخش شده چطور جمع مي‌شوند؟ شما مشك دوغ را ديدي؟ تكانش مي‌دهي. وقتي زدي، چربي‌هايش يكجا جمع مي‌شود. اين چربي قبلاً يكجا بود، با چند حركت چربي‌ها در اين حل شد. چطور شما مشك را مي‌زني ذرات چربي يك جا جمع مي‌شود. خدا هم كره‌ي زمين را مي‌زند، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏، إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالهََا» (زلزله/1) كمك كنيد… همينطور كه شما مشك را مي‌زنيد و چربي‌ها جمع مي‌شود، خدا زمين را مي‌زند، هر جا هستيم جمع مي‌شود. مگر خود انسان، اين پارچه‌هاي نفتي چيه؟ پارچه‌هاي نفتي كه ما مي‌پوشيم، اين نخ را از دل نفت بيرون كشيديم. اگر انسان توانست نخ را از دل نفت بيرون بكشد، اين گاو علف مي‌خورد، شير مي‌دهد. خدايي كه شير را از شكم علف بيرون مي‌كشد. يعني شير سفيد را از شكم علف كه سبز است بيرون مي‌كشد. و ما نخ را از دل نفت بيرون مي‌كشيم. و شما كره را از دوغ بيرون مي‌كشي. اين چه اشكالي دارد؟ «رَضِيتَ بِاللَّهِ رَبّا» با استدلال آسان، روان، علمي ولي روان، اين براي رضاي خدا.

2- رضایت به مرگ، نشانه سلامت نفس

اگر مي‌خواهيد ببينيد آدم خوبي هستيد يا نه، ببينيد راضي هستيد يا نه؟ «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» (جمعه/6) اگر فكر مي‌كنيد شما خوب هستيد. مي‌گويد: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» نمي‌گويد: «لا تخافون من الموت» مي‌گويد: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» آدمي كه كارش درست است نبايد از مرگ بترسد. كيه كه از مرگ مي‌ترسد؟ هركس از مرگ مي‌ترسد، پيداست كارش درست نيست. امام رضا فرمود: كارهايتان را طوري انجام بدهيد كه بتوانيد در نماز جمعه بگوييد. هركس كاري مي‌كند كه نمي‌تواند در نماز جمعه بگويد، معلوم مي‌شود ناخالص است. آدمي كه كارش صاف است، يك مثلي است مي‌گويند: هركس پاك است، بله… به هر حال…

وقتي من لباسم تميز است، هر دوربيني مي‌خواهد بيايد از من فيلم بگيرد. آن كسي دغدغه دارد كه يك مشكلي دارد. اگر راضي هستيد، به مرگ، پيداست پايتان صاف است. اگر مي‌ترسيد، پيداست يك جايي‌اش گير دارد. اينها را مي‌گويم براي اينكه…

امامان ما همه استقبال شهادت مي‌رفتند. به ما گفتند: در دعاهايتان بخوانيد، «مُشْتَاقَةً إِلَى فَرْحَةِ لِقَائِك‏» (بحارالانوار/ج97/ص264) خدايا ايماني به ما بده كه از مرگ نترسيم. امام حسين هرچه به ظهر عاشورا نزديك مي‌شد، صورتش برافروخته‌تر مي‌شد. مثل دامادي كه هرچه به خانه‌ي عروس نزديك‌تر مي شود، هيجانش بيشتر مي‌شود. يك كسي پدر و مادرش را نديده باشد، اولادش را نديده، مثلاً بعد از دو سال، سه سال مي‌خواهد او را ببيند. در كوچه‌ي آخري نگاه مي‌كند، اگر كسي نباشد در كوچه مي‌دود. نگاه مي‌كند اگر كسي او را نبيند، هرچه به خانه‌ي محبوب نزديك مي‌شود. «مُشْتَاقَةً إِلَى فَرْحَةِ لِقَائِك‏» يك دعا مي‌كنم آمين بگوييد. خدايا رفتار و كردار و نيات ما را آنگونه قرار بده كه ما از مرگ نترسيم. كارهايمان صاف باشد.

امام حسين وقتي مي خواست كربلا برود، فرمود: به شما بگويم مرگ چيه؟ مرگ نزد من مثل گردنبند طلا در سينه‌ي عروس است. «اللَّهُ أَكْبَر»! مرگ مثل گردنبند در سينه‌ي عروس است. دختر جوان، يعني مرگ نزد من زيباست. در كربلا همه راضي بودند. علي اكبر به پدرش گفت: اگر حق هستيم، ذره‌اي نمي‌ترسم. حالا علي اكبر هجده ساله بود. حضرت قاسم سيزده ساله بود. پسر امام حسن مجتبي بود، آمده بود كربلا يار عمويش بود. عمويش گفت: آقازاده تو سيزده ساله هستي. مرگ چطور است؟ فرمود: از عسل شيرين تر است. چرا؟ براي اينكه اگر قرار باشد، رژيم، رژيم بني اميه باشد، اگر حكومت، حكومت فاسدي است، مرگ از عسل شيرين‌تر است. الآن سياسيون درجه يك، بعضي‌هايشان با دلار قابل خريد و فروش هستند. نه در ايران، خيلي وقت‌ها سياسيون را با دلار مي‌خرند. آنوقت يك بچه‌ي سيزده ساله از نظر سياسي به اينجا رسيده كه اگر رژيم باطل است، اگر رهبر ناحق است، باطل است، مرگ از عسل شيرين‌تر است.

3-  نگاه حضرت زینب به واقعه عاشورا

زينب كبري فرمود: «ما رأيت الا جميلا» من هرچه مي‌بينم، زيبايي مي‌بينم. من اين را تفسير كردم، هرچه مي‌بينم زيبايي مي‌بينم يعني چه؟ يعني كشتن حسين زيباست. مثلي كه من دارم اين است. مي‌گويد: سر سفره بچه حلوا را دوست دارد. ولي فلفل را دوست ندارد. ترشي را دوست ندارد. اما مادر بچه كه به سفره نگاه مي‌كند، به همان مقدار كه ظرف حلوا سفره را زيبا مي‌كند، ظرف ترشي و فلفل هم به همان مقدار سفره را زيبا مي‌كند. پس براي مادر بچه كه نگاه به سفره مي‌كند حلوا و فلفل يكسان است. منتهي بچه هست كه حلوا را دوست دارد و فلفل را دوست ندارد. ما كه از خوبي‌ها خوشمان مي‌آيد و از بدي‌ها بدمان مي‌آيد، از نظر روحي كوچك هستيم. آن كسي كه بزرگ است، همه چيز نزد او زيباست.

ابالفضل، روز عاشورا چه گفت؟ فرمود: به خدا قسم دست مرا قطع كنيد، از حسين دست برنمي‌دارم. من براي اضافه‌كار نيامدم. براي فاميلي نيامدم. بصيرت داريم. در زيارت ابالفضل داريم تو بصيرت داشتي. بصيرت عميق داشتي. وقتي آدم در دستش طلاست، تمام دنيا بگويند: سفال است، سفال است. من خودم يقين دارم طلاست، بگوييد تا خسته شويد. آدم وقتي به درجه‌ي يقين مي‌رسد، يقين دارد در دستش طلاست، حالا همه هرچه مي‌خواهند بگويند. به يقيني رسيده بود، به بصيرتي رسيده بود.

ابالفضل فاميل يكي از يزيدي‌ها بود. يك امان نامه آورد و گفت: آقا من فاميل تو هستم. تو بيا اين طرف. فرمود: حسين را رها كنم؟ احتمال مي دهيد!!! چقدر اين كربلا آدم‌ها را نشان داد. مادر ابالفضل چهار تا از پسرانش را كربلا مي‌فرستد، همه شهيد مي‌شوند، مي‌گويد: حرفي از پسران من نزنيد. حسين سالم است؟ خيلي مهم است. ما اين را باور نمي كرديم تا يك صحنه‌اي در ايران پيش آمد. خانواده‌‌ي چند شهيد نزد امام مي‌رود، مي‌گويد: اين بچه‌ي اول من، اين بچه‌ي دوم من، اين بچه‌ي سوم من، تا امام مي‌بيند يكي يكي بچه‌هايش را بو مي‌كند، امام گريه‌اش مي‌گيرد. مي‌گويد: آقا من چهار تا بچه دادم كه تو گريه نكني! اينها را الآن دنيا نمي‌فهمد. دنيا اينها را نمي‌فهمد. دنيا مزه‌ي عبادت را نمي‌فهمد.

يكي از مراجع، يكي از بزرگان وقتي از دنيا رفت. وصيت كرد همه‌ نمازهاي مرا دومرتبه بخوانيد. گفتند: مگر نمازهاي عمرت باطل است؟ گفت: من سر نماز لذت مي‌بردم. حالا كه مي‌خواهم بميرم، شك مي‌كنم براي خدا خواندم يا براي كيف خودم؟ خوب اين ببينيد حضرت علي تير را از پايش مي‌كشيدند، متوجه نمي‌شد، اين را فقط فوتباليست‌ها مي‌فهمند. گاهي چنان سرگرم گل زدن هستند كه استخوان پايشان مي‌شكند، متوجه نمي‌شوند. يعني انسان غرق در گل زدن كه شد بيفتد، پايش هم بشكند، متوجه مي‌شود. چون غرق در…

من ديدم به مادري گفتند: بچه‌ات افتاده در حوض، مادر زمستان بود، يا هوا سرد بود يادم نيست، با لباس كه شنا هم بلد نبود در استخر پريد. يعني وقتي عشق بچه هست ديگر محاسبات را كنار مي‌گذارد. لباس دارم يا لباس ندارم. زمستان است يا تابستان؟ شنا بلد هستم يا بلد نيستم؟ اينها يك چيزي ديدند و كربلا يك پنجره‌اي باز شد.

دو جمله در كربلا روز عاشورا پيدا شد، از اين پيداست كه يك پنجره باز شد. بدون پنجره كسي نمي‌تواند به اينجا برسد. يكي اين است، گفت: «هذه جنة» بهشت همين است. بهشت است، بهشت است! يعني يك پرده باز شد، يك چيزهايي ديدند. يكبار هم علي اكبر گفت: «هذا رسول الله» پيغمبر است، پيغمبر است. «هذا رسول الله، هذه جنة» اين «هذا و هذه» يعني يك پنجره باز شد. كسي نمي‌تواند به طور طبيعي به اينجا برسد، كه انسان شهادت برايش لذيذ باشد. يكي از ياران امام حسين فرمود: بارها كشته شوم، زنده شوم، جانم را فدايت مي‌كنم.

4- وفاداری اصحاب در کربلا

حبيب‌بن مظاهر براي قوم بنی اسد است، مي‌گويند: حبيب‌بن مظاهر اسدي، براي قبيله‌ي اسد بود، نزديك كربلا، كه مي‌گويند: بني اسد آمدند جنازه‌ها را دفن كردند. حبيب پيرمرد بود. به امام حسين گفت: نزديك كربلا قبيله‌ي ما هستند. من شبانه مي‌روم از قبيله‌ام، يك گرداني، يك لشگري براي تو جور مي‌كنم. رفت و سخنراني‌ها را كرد و فاميل‌هايي را راه انداخت. آمدند نزديك كربلا به امام حسين كمك كنند، لشگر يزيد به اينها حمله كرد و اينها فرار كردند. حسين جان من خودم به اندازه‌ي همه‌ي لشگر بني اسد به تو كمك مي‌كنم. يك پيرمرد شبانه رفته يار درست كند، يارانش را برداشته آورده تا پشت كربلا، يزيدي‌ها حمله كردند، بعد فرار كردند، حبيب‌بن مظاهر آمد گفت: من تنهايي تو را کمک مي‌كنم. اينها خيلي مهم است.

فقط اين را به شما بگويم. اصلاً دنيا نمي‌فهمد. مثل بچه سه ساله، بچه‌ي سه ساله شهوت را نمي‌فهمد. شما الآن به يك بچه‌ي سه ساله بگويي: بستني مي‌خواهي يا عروس؟ مي‌گويد: بستني. اين سه ساله است. اصلاً متوجه نيست. اصلاً دنيا راجع به اين حرف‌ها، نمره‌اش صفر است. نمي‌فهمد! تحليل‌هايشان تحليل‌هاي آبكي است.

وقتي مردم در خيابان‌ ريختند، هي خميني خميني مي‌كردند. يكي از اينهايي كه مرد، خارج هم رفت و مرد. گفت كه… مردم چون چهارده سال است امام را نديدند، دلتنگ شدند. بگذاريد امام در ايران بيايد، مردم امام خميني را مي‌بينند، عطش‌شان مي‌گذرد. مثلاً فكر مي‌كرد، عقل را ببين. فكر مي‌كرد امام مثل كشمش است. آدم وقتي كشمش مي‌خواهد، يك سير كشمش مي‌خورد، پس مي‌زند. مي‌گفت: چهارده سال است امام را نديدند. امام بيايد، او را ببينند تمام مي‌شود. مسأله يك چيز ديگر است. آقا شما، من معلم شما هستم. در تلويزيون سي و چهار سال است. شد… با اينكه 34 است همديگر را مي‌شناسيم، اگر يك تيغ بردارم لباس شما را پاره كنم تا آخر عمر ديگر بحث مرا گوش نمي‌دهيد. مي‌گوييد: قرائتي آدم بي‌ادبي بود! با تيغ لباس مرا پاه كرد. تمام مي‌شود رابطه‌ي ما با يك پيراهن پاره شود، خلاص! اصلاً مرا ديگر در خبابان ببينيد سلام عليك بي سلام عليك! امام وقتي وارد ايران شد تقريباً پنج ميليون استقبالش كردند. در تشييع جنازه با كم و زيادش ده ميليون تشييع جنازه رفتند. در اين ده سالي هم كه رهبر بود دهها هزار جوان جبهه رفتند، شهيد شدند، جانباز شدند، اسير شدند، برگشتند. يعني امام با رهبري‌اش به خاطر فرمان خدا كه دفاع واجب است گفت: جبهه برويد. جبهه رفتند و تاوان هم دادند ولي ديديم خانواده‌ي شهدا از امام دست نكشيدند. من اگر تيغ به پيراهن شما بكشم از من دست مي‌كشي. ولي امام با فتواي خودش، جوان‌ها رفتند شهيد شدند ولي مردم دست از امام نكشيدند. چطور با تيغ پيراهن شما، شما از من دست مي‌كشيد، ولي با جوان‌هايي كه مردم به امام دادند و انقلاب، مردم از امام دست نكشيدند؟ اين يك چيز ديگر است. چطور امام را ديدند، عشقشان از امام كم نشد؟ مگر امام كشمش است. اصلاً دنيا متوجه نيست. تحليل هم كه مي‌كند، مي‌گويد: از نظر رواني چهارده سال است، نديدند. دلتنگ شدند. در خيابان ريختند. خميني خميني مي‌كنند. امام را مي‌بينند و تمام مي‌شود مي‌رود. اصلاً چيزي به نام… نمي‌فهمند و خلاص. نمي‌فهمند! «ما رأيت الا جميلا»

5- مقایسه اسماعیل و نوجوانان کربلا

يك خاطره برايتان بگويم. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏». حضرت ابراهيم تا حدود صد سالگي بچه‌دار نشد. بعد از دعاهاي زياد خدا پسري به او داد به نام اسماعيل، حالا پسر ده، سيزده ساله راه افتاده، نوجوان و صد سال هم منتظر اين بوديم. خدا مكرر به او دستور داد، بچه‌ات را بكش. با پسرش در ميان گذاشت. گفت: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك‏» (صافات/102) من پي در پي در خواب مي‌بينم كه تو را ذبح كنم. فرمود: «يا أَبَتِ» بابا جون! «افْعَلْ ما تُؤْمَر» (صافات/102) يعني هرچه خدا مي‌گويد، معطل نكن، من راضي هستم. بايد قبر اسماعيل را بتوانم اينجا… هركس مكه رفته که رفته، هركس نرفته بگذاريد من بگويم. اين منبري كه من روي اين نشستم، اين صندلي، اين را فرض كنيد، كعبه است كه حاجي‌ها بايد هفت بار دور اين بگردند. اين بلندگو را هم فرض كنيد قبر اسماعيل است. يك نيم دايره كنار كعبه است. بين اين نيم دايره و كعبه دو متر فاصله است. آنوقت به حاجي‌ها مي‌گويند: شما از اين طرف كه مي‌آيي حق نداري از وسط اين نيم دايره بروي. بايد از اين طرفي بروي. باز برمي‌گردي به اينجا كه مي‌رسي ميانبر نزن از پشت برو. مي‌گوييم: خدايا، دور اين كعبه بگرديم، چشم! اين نيم دايره چيه كه ما بايد همينطور كه دور اين خانه مي‌گرديم، دور اين نيم دايره هم بگرديم. مي‌گويند: اينجا حجر اسماعيل است. مي‌گوييم: حجر اسماعيل يعني چه؟ مي‌گويند: قبر اسماعيل است. من از همه دنيا بلند شوم بروم، امام زمان، همه مراجع، همه‌ي علما، همه‌ي كساني كه استطاعت دارند واجب است مكه بروند و واجب است دور اين قبر بگردند. براي اينكه اين صاحب قبر گفت: هرچه خدا مي‌گويد، من راضي هستم. همه‌ي حاجي‌هاي كره‌ي زمين بايد دور قبري بگردند كه گفت: من راضي هستم. حالا جالب است كه يك جمله هم به وهابي‌ها بگوييم. وهابي‌ها مي‌گويند: دور قبر چرخيدن شرك است. مي‌گوييم: صبح تا شب، دائماً در مكه خودتان دور قبر اسماعيل مي‌گرديد و متوجه نيستيد. تمام حاجي‌ها، وهابي و غير وهابي دور حجر مي‌گردند و نمي‌فهمند كه خدا چطور اينها را سر كار گذاشته است. دور قبر مي‌چرخانند…

خوب حالا يك سؤال: اسماعيل نگفت: مرگ از عسل شيرين‌تر است. قاسم يك سيزده ساله بود، اسماعيل هم يك سيزده ساله بود. حالا با يك خرده كم و زياد. دو تا سيزده ساله گفتند: آماده هستيم. منتهي يكي گفت: خدا گفته بكش، بكش. فقط چون خدا گفته، چشم. اما قاسم گفت: مرگ از عسل شيرين‌تر است. اين فرق مي‌كند با بكش، بكش. اگر ما دور قبر اسماعيل مي‌چرخيم، اشكال دارد دور قبر حضرت قاسم هم بچرخيم؟

ضريح امام حسين را كه مي خواستند كربلا ببرند، شهر به شهر از تلويزيون ديديد. مردم استقبال و گريه و عزاداري و سلام به ضريح مي‌دادند. يك عده مي‌گفتند: بابا اين كه هنوز كربلا نرفته، اين طلا و نقره‌هاي ايران است. بگذاريد كربلا برود، روي قبر بگذارند، تبرك شود بعد اين را ببوسيد. فعلاً اين طلاها هنوز به كربلا نرسيده، شما چرا مي‌بوسيد؟ مي‌گوييم: قرآن مي‌گويد. قرآن يك آيه دارد، مي‌گويد: «وَ الْبُدْن‏» (حج/36) يعني مردم وقتي مكه مي‌رفتند، شترشان را از شهرشان با خودشان مي‌بردند، كه مكه عيد قربان بكشند. مي‌گويد: اين شتر ولو هنوز مكه نرفته، ماه ذي الحجه نيامده، صاحب شتر مكه نرفته، اعمال حج را انجام نداده، خود شتر هنوز پايش به مكه نرسيده است. ولي مي‌گويد: چون در راه مكه است، «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه‏» (حج/36) همين شتر هم جزء شعائر است.

ما خيلي دستمان پر است. اينها راضي بودند. «اللَّهُ أَكْبَر»! امشب به يك نكته رسيدم براي شما بگويم. اين نكته را شنيديد، اما مي‌خواهم يك خرده نخ نخش كنم ببينيد چه خبر است؟

6- آخرین کلام امام حسین در کربلا

امام حسين قبل از آنكه كربلا برود، گفت: براي امر به معروف و نهي از منكر مي‌روم. انوقت آخرين كلام امام مي‌دانيد چه بود؟ بعضي مي‌گويند: اسب امام حسين آموزش ديده بود. وقتي امام به قلبش تير خورد، به سرش تير خورد. پيراهنش را بلند كرد، خون را بگيرد، قلب آقا پيدا شد. در قلب زدند، نتوانست خودش را نگه دارد. اسب ديدآقا نمي‌تواند خودش را نگه دارد. براي اينكه آقا زمين نخورد، اسب در گودي آمد و خوابيد. خودش را كج كرد كه امام حسين از بالا به پايين نيفتد. خودش را كج كرد، امام را زمين گذاشت. اسب از گودي بيرون آمد. امام را هدايت كرد كه در گودي برود كه زير سم نباشد. برگشت سراغ خيمه‌ها، بچه‌ها بيرون آمدند. دور اسب را گرفتند، هركسي يك سؤالي كرد. همينطور كه امام حسين در گودي افتاد، ديد دشمن رفتند سمت خيمه‌ها، آنوقت نهي از منكر کرد، گفت: ناموس من است. چرا به ناموس من… دخترها و خانم‌ها! عاشورا يك قراري ببنديم، اينقدر بدحجابي نباشد. امام حسين آخرين كلامش اين بود كه نمي خواهم به ناموس من تجاوز شود. نمي‌خواهم به ناموس من نگاه نامحرم بيفتد. گفت: كار شما با من است. شما اگر دين هم نداريد، مرد باشيد. بابا سر و كار شما با من است. زن و بچه‌ي من چه كرده است. اين كلمه را هزار بار با كم و زيادش شنيديد. اما من يك چند جمله مي‌خواهم بگويم، شايد نو باشد. از اين كلام امام حسين شش، هفت درس مي‌گيريم.

1- امر به معروف و نهي از منكر واجب است، حتي نسبت به وحشي‌ترين آدم‌ها. اينها چقدر وحشي بودند، آب را روي علي اصغر بستند. امام را كشتند. خيمه‌ها را آتش زدند. يعني وحشي‌ترين آدم‌ها را هم نگو اين ديگر به درد نمي‌خورد. بايد به آدم‌هاي وحشي هم نصيحت كرد. اين يك درس مهمي است. آخر بعضي‌ها مي‌گويند: آقا ديگر ولش كن. اينها ديگر گوش نمي‌دهند. انسان در هر شرايطي هست باز نهي از منكر واجب است. كار به خانواده‌ي من نداشته باشيد، اين را امام در مورد وحشي‌ترين آدم‌ها گفت.

2- اگر يك كسي دو گناه مي‌كند، مثلاً روزه مي‌خورد، در ماه رمضان شراب هم مي‌خورد. بايد گفت: بابا اگر روزه مي‌خوري، لااقل با آب روزه بخور. چرا ديگر با شراب روزه مي‌خوري. يعني اگر كسي دو گناه مي‌كند، پنج گناه مي‌كند، شما مي‌تواني يكي را كم كني، يكي را كم كن. كسي مي‌خواهد ده دقيقه گناه كند. ولي شما يك دقيقه‌اش را مي‌تواني كم كني، بايد يك دقيقه‌اش را كم كني. نمي‌تواني بگويي: حالا ما در مجلس برويم، به خاطر ما ديگر مراعات مي‌كنند، گناه نمي‌كنند. ولي وقتي بيرون آمديم باز هم گناه مي‌كنند. ببين، آن يك ربعي كه تو مي‌نشيني كه گناه نمي‌شود. اگر مي‌تواني يك ربع هم از گناه كم كني، يك ربع كم كن. اگر يك دقيقه مي‌تواني كم كني، اگر هشت تا گناه را مي‌تواني هفت تا كني، هفت تا كن. اينها وحشي هستند. جنايتكارهاي تاريخ هستند. آمدند امام حسين را بكشند. اما در عين حال امام مي‌گويد: يك گناه كمتر، باز هم يك گناه كمتر. كاري به ناموس من نداشته باشيد. توجه به ناموس!

مرد مسؤول خانواده‌اش است. مگر مي‌توانيم اين دخترها و زن‌ها را همينطور… مردها بايد يك خرده از خودشان غيرت نشان بدهند. راجع به اهميت زن يك كلمه بگويم.

همه هستي براي بشر آفريده شده به دليل اين آيه. «خلق لكم» (بقره/29)، «سَخَّر لكم» (ابراهيم/32)، «متاعاً لكم» (مائده/96) لكم، لكم در قرآن زياد است. يعني ابر و باد و مه و خورشيد براي بشر است. قرآن مي‌گويد: بشر هم براي عبادت است. بهترين عبادت‌ها نماز است. بهترين جاي نماز سجده است. آنوقت در سجده گفته: اي آقايي كه سجده مي‌كني، خانم فراموش نشود. دعاي سجده مي‌داني چيه؟ «وارزق لي و لعيالي» خدايا رزق خانواده را بده بيايد. يعني بهترين جاي نماز كه سجده هست، مرد مسؤول شكم بچه‌هايش است. نكند بچه‌هايت گرسنه باشند، تو در حال سجده و نماز مي خواني، زن و بچه‌ات نان و آب نداشته باشند. وقتي اسلام اينقدر به خانواده اهميت مي‌دهد، كه مي‌گويد: 1- همه هستي براي بشر است. 2- بشر براي عبادت است. 3- بهترين عبادت نماز است. 4- بهترين جاي نماز سجده است. 5- مي‌گويد: در بهترين جاي عبادت مسؤول خانواده‌ات هستي. اين وضع حجابي كه الآن در جامعه هست، مسؤول‌هايش شوهرها هستند، پدرها هستند، برادرهاي بزرگ هستند. اين كار را نكنيم.

آخرين سخن امام حسين اين مسأله بود كه كار به حريم من نداشته باشيد. پس چند تا مسأله گفتم. اگر ده دقيقه گناه را مي‌توانيد نه دقيقه كنيد، لازم است. اگر هفت تا گناه را مي‌توانيد شش رقمش كنيد، واجب است. اگر با دين نمي‌شود جلوي اينها را گرفت. از يك راه ديگر، مثلاً با قرآن نمي‌شود ولي اگر شعر بخواني، دست از گناه مي‌كشد. شعر برايش بخوان. امام حسين گفت: بابا، «ان لم يكن دين» اگر دين هم نداري «فكون…» مرد كه هستيد. دين نداريد، خوب مرد كه هستيد، به ناموس من چه كار داريد؟ اينجا امام حسين ديد اينها دين ندارند، كه برايشان آيه و حديث بخواند. از وجدان، از اينكه شما مرد هستيد، از اينكه شما عرب هستيد. يعني گاهي وقت‌ها آدم مي‌گويد: آقا، ايران هيچي، ببخشيد، جمهوري اسلامي هيچي، ايراني كه هستيد. خوب اين كار به ضرر مليت من است. حالا دين هم نبود، نبود.

من گاهي وقت‌ها در دانشگاه مي‌روم، اتفاقاً ديروز هم يك جايي بودم در دانشگاه، گفتم: ببينيد ما كار به حلال و حرامي‌اش هم نداريم. اصلاً اين وضعي كه در دانشگاه ما پيش آمده، دخترها آزاد باشند، آرايش كنند، خوب اين ضربه‌ي علمي مي‌زند. چون جوان كتاب دستش است. دختر آرايش كرده از كنارش مي‌رود، حواسش پرت مي‌شود. شما ضرر علمي به اين جوان مي‌زنيد. اصلاً گيرم بي‌حجابي حلال. اصلاً بگو: آرايش كردن حلال، اصلاً بگو: بي‌حجابي واجب است. ديگر به سيم آخر بزنيم. فرض كنيد بي‌حجابي واجب و آرايش هم مستحب است. اما آيا با اين قيافه از كنار اين جوان رد مي‌شوي، دل اين را جذب نمي‌كني. پيغمبر آمد نماز بخواند، فرمود: فاطمه جان اين پرده گل دارد. گل اين پرده حواس مرا پرت مي‌كند. گل پارچه‌اي حواس پيغمبر را پرت مي‌كند. دختر آرايش كرده حواس دانشجو را پرت نمي‌كند؟ من كاري به حلال و حرامش هم ندارم. بر فرض حلال هم باشد، دانشجوي ما نبايد اينطور باشد. جامعه‌ي ما، خيابان ما، پاساژ ما نبايد اينطور باشد. آخرين سخن امام حسين دفاع بود.

ما دور قبر كسي مي‌گرديم كه گفت: من راضي هستم. رضايت در اصحاب هم بود. بعضي از ياران امام حسين كه در عاشورا زمين افتادند، مي‌گفتند: «تراضيك عني» حسين جون از ما راضي هستي؟ اين رضايت ولي خدا خيلي مهم است.

خدا مرحوم فلسفي را رحمت كند. واعظ درجه يك ايران بود بالاي نيم قرن. نيم قرن بيش از پنجاه سال نفر اول در ايران بود. در آستانه‌ي تبليغات بود خدمتش رفتيم. گفتيم: ما جوان هستيم، شما پيرمرد هستيد. چه بگوييم؟ گفت: يك چيزي را صحبت كنيد، كه هر لحظه حضرت مهدي در جلسه آمد، رنگ شما نپرد. يعني حرف را درست بزنيد. حرف منطقي بزنيد. استدلالي بزنيد. بعد مثل زد و گفت: اين هم از يك از اهل بيت…

7- نقش حضرت زینب در غروب عاشورا

خوب حالا غروب عاشورا چه خبر شد؟ مديريت بحران، من اين را قبلاً هم گفتم. الآن در دانشكده‌هايي كه دكتراي مديريت مي‌گيرند، يك رشته‌اي باز مي‌كنند به نام مديريت بحران. يعني وقتي يك حوادثي رخ داد، مسؤول گاهي وقت‌ها قاطي مي‌كند. نمي‌تواند تصميم بگيرد يا حادثه‌ي مهمي رخ داده مي‌گويند: مديريت بحران. مديريت بحران را مي‌خواهيد نمونه‌اش عصر عاشورا. حسين نيست. آخر چه تقسيم كاري هم كردند. كارهاي سختش براي زينب شد. چون علي اكبر براي حسين بود، مادرش براي زينب. علي اصغر براي حسين بود، مادر علي اصغر براي زينب. شهادت براي امام حسين بود، اسارت چند شبانه روز براي زينب. سخنراني‌هاي كربلا سه دقيقه سه دقيقه بود. سخنراني‌هاي كوچك، براي امام حسين بود. سخنراني‌هاي طولاني براي زينب در كوفه و شام. زخم شمشير براي امام حسين بود، زخم زبان براي زينب. عجب تقسيم كاري!

در يكي از جنگ‌ها، پيغمبر در جبهه بود و جنگي بين مسلمان‌ها و مشركين شد. مسلمان‌ها پيروز شدند. يك خانمي هم در جبهه بود، كمك مشركين آمده بود. مردش را كشتند، اين خانم را اسير كردند. گفتند: اين خانم را نزد پيغمبر ببريد، بگوييد: تكليف اين خانم چيه؟ اين مردي كه مي‌خواست خانم را نزد پيغمبر بياورد، راه خانم را گرداند. از يك سمتي آورد كه اين خانم جنازه‌ي مردش را ببيند، جيغ بزند. آمد گفت: يا رسول الله ايشان مردي داشته مردش كشته شده. اين خانم را اسير كرديم تكليف اين خانم چيه؟ ولي يا رسول الله يك كار شيريني هم كردم. فرمود: چه كردي؟ گفت: وقتي مي‌خواستم او را بياورم، نزد شما ببينم تكليف چيه؟ راهش را گرداندم. از يك راهي او را آوردم كه جنازه‌ي مردش را ببيند و جيغ بزند. فرمود: بي‌خود كردي. تو چه حقي داشتي دل اين زن را بسوزاني.

زينب كبري را وقتي مي‌خواستند عبور بدهند، گفتند: از يك سمتي ببريم كه حسين را ببيند و جيغ بزند! يعني چيزي را كه پيغمبر براي زن مشرك اجازه نداد. گفت: زن مشرك در جبهه آمده، خوب در جنگ يكي كشته شده و زن هم اسير شده، اما چرا راهش را گرداندي؟ مسير زينب را به يك سمتي بردند، كه اين زينب كبري جنازه‌ي برادر را ببيند. آقا بچه‌ها پايين ريختند. زينب كبري شروع كرد به روضه خواندن، روضه‌خواني از غروب عاشورا شروع شد. حسين جان تو برادر من هستي؟ در ايران روضه‌خوان‌ها را احترام مي‌گيرند. آنجا اولين روضه‌خواني بود كه كتك زدند. در ايران كسي منبري باشد، روضه بخواند، احترامش مي‌گذارند. ولي در آنجا اول روضه خواني شروع شد، آن هم با آن شرايط. 

مداحي هم هست. چند دقيقه‌اي را بنشينيد من دعا كنم.

خدايا به آبروي امام حسين هركس در تاريخ براي امام حسين عزاداري كرده است، الساعه همه را با امام حسين محشور بفرما. بحث امشب من اين بود. خانواده‌ي پيغمبر و حسين همه راضي بودند. در رودروايسي نبود. حتي شب عاشورا كه حضرت چراغ‌ها را خاموش كرد. فرمود: هركس مي‌خواهد برود، برود. رودروايسي نكنيد. هيچ‌كس نرفت. يعني راضي بودند. خدايا از الآن تا ابد ما را به دستورهاي خودت راضي قرار بده. ايمان كاملي به ما بده كه هرچه تو مي‌خواهي ما همان را با عشق و رضايت انجام بدهيم. ما و اموات ما را بيامرز. مشكلات فرد و جامعه‌ي ما را حل كن. توطئه‌ها را خنثي و توطئه‌گران نااهل را نابود بفرما. به عزادار اصلي، حضرت مهدي، اين عزاداري‌هايي كه مي‌شود، به آبروي آن عزادار ذخيره‌ي قيامت ما قرار بده. يك سلام ديگر، «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

«سؤالات مسابقه»

1-  بر اساس آیه 6 سوره جمعه نشانه اولیای خدا چیست؟

1) تمنای مرگ

2) سلامت نفس

3) هلاکت نفس

2- در نزد چه کسی، مرگ در راه خدا از عسل شیرین تر نمود؟

1) حبیب پیرمرد

2) علی اکبر جوان

3) قاسم نوجوان

3- در آزمون ذبح اسماعیل، چه کسی تسلیم فرمان خدا شد؟

1) حضرت ابراهیم

2) حضرت اسماعیل

3) هر دو مورد

4- شرط نهی از منکر چیست؟

1) برداشتن منکر به طور کلی

2) برداشتن منکر به هر مقدار

3) برداشتن منکر به مقدار توان

5- آخرین عکس العمل امام حسین در برابر دشمن چه بود؟

1) دفاع از ناموس

2) دفاع از خود

3) دفاع از یاران

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3539

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.