داستانهای قرآن، داستان حضرت یوسف (ع) – 3

موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت یوسف(ع) – 3
تاریخ پخش: 72/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

در آستانه‌ی افطار امسال قصه می‌گفتیم رسیدیم به قصه‌ی یوسف. در آستانه‌ی آخر ماه رمضان بیننده‌ها بحث را خواهند دید.
گفتیم یوسف برادرهای حسودی داشت گفتند: چرا بابا یوسف رابیشتر از ما دوست دارد. گفتند چه کنیم. گفتند: بیایید بکشیم او را. حالا آیه‌ای که برادر دارد برادر را می‌خواهد بکشد. ما هدفی داشتیم امسال که قرآن را بیاوریم روی صفحه‌ی تلویزیون که به مردم بگوییم دنباله‌ی قرآن بخوانید که لب مبارک شما به آیات مبارک در ماه مبارک، مبارک شود. دم افطار هم التماس دعا.
1- تصمیم ناجوانمردانه برادران یوسف
برادرمان آقای رضاییان می‌خوانند شما هم بخوانید «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ» (یوسف/9). حالا که بابا یوسف را بیشتر دوست دارد بیایید بکشیم او را. یا ببریم او را در یک زمینی رهایش کنیم آن وقت اگر این کار را بکنیم محبت پدر مخصوص ما می‌شود این‌ها می‌خواستند دل پدر را جذب کنند گفتند بیایید او را بکشیم، بعد گفتند بعدش توبه می‌کنیم و آدم خوبی می‌شویم. خیلی‌ها می‌گویند بگذار من فحش بدهم او را بعد از او حلالیت می‌گیرم.
مالش را برمی دارم بعد می‌گویم راضی باش.
این‌ها پهلوی خودشان می‌گفتند: این کار را بکنیم بعد درست می‌شود.
2- حالات انسان در برابر نعمتی
انسان یک چیزی را که دید چهار حالت پیدا می‌کند: انسان وقتی دید یک کسی یک نعمتی دارد چهار حالت دارد:
حالات انسان:
1- یک وقت می‌گوید: هم او داشته باشد نوش جانش هم من میل دارم داشته باشم.
این خیلی خوب است. این را می‌گویند غبطه. یعنی مردم دارند نوش جانشان من هم می‌خواهم داشته باشم
2- یک وقت می‌گوید: نه او نه من. می‌گوید من که ندارم انشاء الله او هم که دارد، نداشته باشد. این حسد است. حسد منفی است. غبطه مثبت است می‌گوید او دارد من هم داشته باشم او آره من هم آره. این مثبت است. حسد می‌گوید من که ندارم او هم انشاءالله نداشته باشد این حسد است.
3- گاهی می‌گوید او داشته باشد او، بله. من، نه
این ایثار است. یعنی اگر من نداشته باشم طوری نیست بگذار مردم داشته باشند. من جایم تنگ است می‌شود ولی مردم سوار می‌شوند در اتوبوس. من بلند می‌شوم اما این پیرمرد، این خانم بچه دار می‌نشیند روی صندلی. این ایثار است.
4- او، نه، من، بله.
این بخل است. بخل یعنی من می‌خواهم داشته باشم مردم نداشته باشند. این بخل است.
پس آدم چهار حالت دارد: یا غبطه، یا حسرت، یا ایثار، یا بخل.
اینها گفتند: ما که پهلو بابا نداریم بگذار بابا هم یوسف هم نداشته باشد.
3- درسی که از عمل برادران یوسف باید بگیریم
از این درس می‌گیریم که فکر خطرناک آدم را به دردسر می‌اندازد به خطر می‌اندازد.
اول این‌ها فکر کردند که یوسف محبوب‌تر است. این فکر آن‌ها را وادار کرد.
اگر می‌خواهید گناه نکنید فکر گناه هم نکنید. چون فکر مثل دود است. دود اگر در یک اتاق بماند سیاه می‌کند. اگر می‌خواهید اتاق سیاه نشود باید دود از اتاق برود بیرون.
فکر گناه مثل دود است دود یک جا باشد اتاق را سیاه می‌کند فکر بد آدم را به عمل بد وادار می‌کند. و لذا اگر فکر بد را از سرتان بیرون نکنید مثل ان است که دود سیاه را از اتاق بیرون نکنید. می ماند و می‌ماند تا سیاه می‌شود. حسادت آدم را به برادر کشی می‌کشاند این خیال می‌کند اگر یوسف را بکشد آبرودار می‌شود. می دانید حسود کارش چیست؟ حسود اول با خدا درگیر است. به خدا می‌گوید خدایا چرا به او دادی. حسود اول مخالفتش با خداست.
پس طرحی بود که یوسف را بکشیم.
4- پیشنهاد به چاه انداختن یوسف
یکی گفت: نکشیدش در چاه بیندازیمش. «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فی‌ غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَهِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ» (یوسف/10).
یکی از این یازده تا برادر گفت: نکشید یوسف را حالا اگر می‌خواهید ضربه‌اش بزنید لااقل این را ببریم بگذاریم در جبّ یعنی چاه خاکی چاهی که سنگی چنین نیست غیابت آخر چاه نزدیک آب تاقچه می‌کنند این را ببریم بگذاریم در تاقچه‌های دو چاه، بعضی از کاروان‌هایی که می‌روند آب بکشند او را بیرون خواهند آورد. نکشید در چاه پرتاب کنید.
از این آیه معلوم می‌شود که اگر جلوی گناه صد در صد را نمی‌شود گرفت لااقل جلوی چند درصد را می‌شود گرفت.
می‌گوییم آقا این نوار حرام است خاموش کن، خاموش نمی‌کند، می‌گوییم کمش کن. اگر یک کسی هم موهایش بیرون است هم جوراب پایش نیست بگوییم خانم بی جوراب بیرون نیا. اگر دو تا گناه می‌کند اگر می‌توانی جلوی یکی از آن را بگیری جلوی یکی را بگیر. این هم برکاتی از نهی منکر است.
این جا نهی از منکر کرد گفت: نکشید. کشتن یوسف منکر بود. این برادر جلوی منکر را گرفت یوسف را نکشتند یوسف را که نکشتند یوسف زنده ماند و یک مملکت را از قحطی نجات داد. این از برکت نهی از منکر است.
البته یکی گفت نکشید چون مطمئن بود غیر از این طرح بدهد گوش به حرفش نمی‌دهند.
گفتن خوب پس برویم پهلوی بابا یوسف را تحویل بگیریم.
5- برادران به بهانه بازی یوسف را بردند
«قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‌ یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» (یوسف/11).
آمدند پهلوی یعقوب گفتند: یوسف را به ما بده برویم گردش.
گفت: نه من نمی‌دهم.
گفتند: ‌ای بابا چرا شما به ما اطمینان ندارید. ما ناصح و خیرخواه تو هستیم.
هر کس پوچ‌تر است تبلیغاتش هم بیشتر است به هرشعاری نمی‌شود گول خورد.
نمی گوید ما خرابیم می‌گوید تو اشکال داری که به مااطمینان نداری. یعنی گناه را گردن پدر می‌اندازند.
خائف همیشه گناه را بر گردن دیگری می‌اندازد.
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (یوسف/12).
یوسف را فردا بفرست باید برویم مراتع بگردیم و بازی کنیم ما از جان او حفاظت می‌کنیم. اگر گفتند در قرآن آیه‌ای برای ورزش است. این آیه است. حضرت یعقوب نگفت نخیر گردش ممنوع ورزش ممنوع. نه یعنی بهترین منطقی که یعقوب آرام شد و قبول کرد یوسف را بفرستد، این که بچه‌ها آمدند اسم ورزش را بردند. و یعقوب نیاز احساس بچه‌ها به ورزش را احساس کرد.
نگفت نروید ورزش. آخه بعضی از پدرها به بچه هایشان می‌گویند نرو ورزش. حق نداری بروی ورزش از این آیه معلوم می‌شود ورزش حق انسان است حق جوان و نوجوان است.
و از این آیه معلوم می‌شود پدرها باید اجازه بدهند به ورزش بچه‌ها و گرنه یعقوب به بچه هایش می‌گفت ورزش حرام است یا مکروه یا اگر می‌خواهید بروید یوسف نباید ورزش کند.
این که گاهی انتقاد می‌کنند به ورزش این است که ورزش از عبادت جدا شده که الآن هم دارد قاطی می‌شود. الحمدلله از برکات انقلاب این بود که در یک سالن صدهزار نفری چند تا نماز جماعت هم دیده شد.
ورزشکارانمان باید همان طور که گل زدن را نشان می‌دهند، نماز خواند نشان را هم نشان دهند.
هم گل بزنند هم نماز بخوانند.
امروز به اسم دارد، اسلحه به دیپلمات‌ها می‌دهند رد و بدل می‌کنند. به اسم دیپلمات کارهای جاسوسی می‌کنند. به اسم مستشار نظامی توطئه می‌کنند به اسم حقوق بین الملل از مزدورانشان حمایت می‌کنند به اسم کارشناس اقتصادی کشورهای ضعیف را فلج می‌کنند. به اسم سمپاشی باغات میوه را می‌سوزانند.
به اسم اسلام شناس، اسلام را وارونه جلوه می‌کنند. آن‌ها هم به اسم ورزش یوسف را از بابا گرفتند.
6- یعقوب گفت می‌ترسم گرگ او را بخورد
«قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنی‌ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ» (یوسف/13).
یعقوب گفت: من از دوری او غصه می‌خورم. می‌ترسم او را ببرید و می‌ترسم گرگ بخورد او را و می‌ترسم شما غافل شوید مشغول بازی باشید، یوسف را گرگ بخورد.
یعقوب یوسف را دوست داشت ولی بالاخره بچه باید استقلال داشته باشد باید خودش برود گاهی بچه باید از پدر جدا شود باید خودش انتخاب کند باید… گفت: می‌ترسم گرگ بخورد او را.
امام صادق می‌فرمود: اگر حضرت یعقوب نمی‌گفت می‌ترسم گرگ بخورد او را، آن‌ها به فکر‌شان نمی‌آمد که بگویند گرگ خورده او را. چون گاهی وقت‌ها آدم می‌رود بیرون به بچه می‌گوید: من رفتم دست به کیسه‌ی من نگذاری بعد می‌گوید: نه بعدوقتی پدر می‌رود می‌گوید ببینم در کیف چه هست که گفت دست نزنی. هر جا دو تا قفل است پیداست یک خطری… اصلاً رد گم کردن خیلی بهتر است. زن‌ها که می‌خواهند اگر بروند جایی، میهمانی، گاهی طلا را در گونی زغال قایم می‌کنند که دزد که می‌آید رد گم کند. دزد می‌رود اتاق را می‌گردد بعد معلوم می‌شود طلا لای زغال‌ها بود. گفت: من می‌ترسم گرگ بخوردش.
در هر زمانی برای یوسف‌ها گرگ‌هایی هستند. یوسف را به اسم بازی دزدیدند. بچه‌های ما را هم ممکن است به اسم بازی بدزدند. یوسف را پرت کردند بچه‌های ما را هم از هدف پرت می‌کنند. اگر می‌گوید یوسفی بود یعنی بچه‌ها همه‌ی شما یوسف هستید. اگر می‌گوید یوسف را بردند یعنی بچه‌ها همه شما را می‌برند.
اگر می‌گوید به اسم ورزش، به اسم ورزش.
باید مواظب باشیم در هر زمانی یوسف‌هایی است و گرگ‌هایی هست و حسودانی.
در هر زمانی برای یوسف‌های هر زمان، توطئه‌هایی است.
«قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» (یوسف/14).
گفتند: ما عصبه هستیم یعنی ما یک شبکه‌ای هستیم همدیگر را نگه داشتیم ما یک گروهی هستیم. مگر می‌شود گرگ بخوردش. واقعاً اگر ما ده تا برادر دوست و همفکر. برادر کوچک‌مان را گرگ بخورد پیداست خیلی آدم‌های خاسر هستیم. یعنی شخصیت و آبرو و سرمایه‌ی خودمان را از دست دادیم مفت.
ما ده نفریم به تو قول می‌دهیم نمی‌گذاریم گرگ بخوردش ما هستیم. شما یوسف را بفرست برویم ورزش. یوسف را دارند می‌برند.
7- برادران یوسف را در ته چاه قرار دادند
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی‌ غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (یوسف/15).
یوسف را بردند. اجماع کردند یعنی همه یک رأی دادند اتفاق آرا که بگذاریدش روی تاقچه اما باز خدا پدرشان را بیامرزد که پرتش نکردند بردنش توی آن تاقچه چون اول گفتند که یوسف را از بالا چاه پرتش کنند. ولی وقتی یوسف را آوردند حالا خدا به دل این‌ها رحم انداخت پرتش نکردند بردند توی تاقچه «یَجْعَلُوهُ». طرح «أَلْقُوهُ» بود، عمل «یَجْعَلُوهُ» شد. یعنی برنامه این بود که یوسف را از بالای چاه پرت کنند ولی یوسف را بردند توی تاقچه ته چاه گذاشتند.
ما وحی کردیم به یوسف. از این آیه معلوم می‌شود که حضرت یوسف در بچگی پیامبر بود که خداوند به او وحی می‌کند. وحی کردیم که غصه نخور ما آینده. گاهی وقت‌ها به کسی وحی می‌شود دوازده فروردین ریختند مدرسه‌ی فیضیه را قلع و قمع کردند عمال شاه استاد ما می‌گفت: رفتیم خدمت امام گفتیم: آقا ریختند در فیضیه کشتند شکستند زدند خراب کردند امام فرمود: من شاه را تنبیه می‌کنم.
آخه آن زمانی که امام فرمود من شاه را تنبیه می‌کنم. استاد ما می‌گفت آنچنان امام فرمود من شاه را تنبیه می‌کنم، انگار اختیار همه‌ی خورشید و ستاره‌ها دست امام است. و انگار در یک لحظه می‌تواند اراده کند شاه سقوط کند. یعنی این قدر به خودش مطمئن بود.
یوسف به خودش مطمئن بود چون به او الهام کردیم سرنوشت این‌ها روشن می‌شود نمی‌دانند چه کردند. این‌ها با سرنوشت خودشان بازی کردند. این‌ها خودشان را بدبخت کردند.
این‌ها اراده کردند تو نباشی ولی خداوند اراده کرده او باشد. همه اتفاق آرا ولی خداوند چیز دیگر می‌خواهد به اتفاق آرا گفتند: شاه بماند. خدا اراده کرد شاه نماند. به اتفاق آرا همه گفتند: جمهوری اسلامی نماند خداوند اراده کرد جمهوری اسلامی بماند. ما وحی کردیم که آن‌ها را از آینده خبر خواهی داد که حق با کیست. آن زمان که تو را نشناختند.
آخه این‌ها بعد از سی، چهل سال گفتند: تو همان یوسفی هستی که ما در چاه انداختیم سی سال پیش. به آن‌ها خبر خواهی داد سرنوشت را. اینجا خداوند می‌خواهد یک شیرین کاری کند. تمام دست‌ها می‌خواهند نابود کنند ولی خدا می‌خواهند نابود نکند. ببینیم چه کسی برنده است. یوسف را گذاشتند در چاه و شب آمدند پهلوی بابا.
8- برادران گریان نزد پدر آمدند و گفتند: گرگ یوسف را خورد
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ» (یوسف/16).
آمدند پهلوی پدر در حال گریه. شب آمدند گریه کنان. این آیه مال جو سازی است اگر گفتند قرآن برای جو سازی آیه دارد. این آیه‌اش است. هم شب را انتخاب کردند هم اشک ریختند یک قیافه‌ای درست کردند که الآن هم اداره آگاهی این طوری است یک کشته که می‌بیند آن کسی که بالای کشته از همه بیشتر گریه می‌کند می‌گوید این خودش است.
در خانه هر کسی که قرآنش بزرگتر است پیداست این از همه کمتر قرآن می‌خواند. چون آدم تارک الصلاه مهر و تسبیح خیلی جمع می‌کند. «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ». گریه کردند و شب آمدند که بابا جان نمی‌دانی که چه شد.
«قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقینَ» (یوسف/17). گفتند: باباجان ما رفتیم مسابقه بدهیم. پیداست مسابقه زمان حضرت یوسف هم بوده. و مسابقه حلال است.
پیداست زمین ورزش بود که یوسف را پهلوی اثاثیه و کفش‌ها گذاشتند. چون در صحرا که احتیاج نیست مواظب وسایل و کفش‌ها شد آن جا که جمعیت زیاد است محافظ می‌خواهد. پیداست زمین ورزش بود. و جمعیت زیاد بود لازم بوده که کفش‌ها را کسی مواظبت کند. اگر واقعاً آن جا جمعیت زیاد بود و زمین ورزش بود آن جا که گرگ نبود این‌ها قاطی کردند. در یک بیان گفتند گرگ بود در صحرا است و در صحرا جمعیت نیست. خلاصه قسم حضرت عباس را قبول کنم یا دم خروس را. آدم درغگو کم حافظه است. خلاصه. گفتند: باباجان ما رفتیم مسابقه و یوسف را پهلوی کفش‌ها گذاشتیم.
حالا به مناسبت پهلوی کفش‌ها یک حدیث بخوانم. حدیث پهلوی کفش‌ها. عده‌ای رفتند مکه کفش‌های‌شان را گذاشتند و یک نفر را گذاشتند پهلوی کفش‌ها. رفتند مشغول طواف شدند. دور خانه‌ی خدا طواف کردند. امام صادق فرمود: تو که حفاظت از کفش‌ها کردی ثوابت کمتر از طواف آن‌ها نیست.
یک نفر اگر مسول یک موسسه‌ای، دژبانی. پمپ بنزینی، انباری، سازمانی، مرزی، جاده‌ای دارد حفاظت می‌کند، نگوید این چه شغلی است که ما داریم نه سیزده بدر داشتیم نه سال تحویل داشتیم نه شب احیا داشتیم نه عاشوار داشتیم عجب شغل نکبتی داریم، امام صادق فرمود: تو که از کفش‌ها حفاظت می‌کنی ثوابت از آن‌ها کمتر نسیت.
کسی مریض شد در مدینه از زوارهای پیامبر(ص) یک نفر ماند تا پرستاری کند بقیه رفتند سر قبر پیامبر(س) زیارت.
امام فرمود: تو که برای مریض سوپ پختی ثوابت کمتر از آن‌هایی که زیارت کردند، نیست. ستاد نماز جمعه یک وقت احساس نکند که ما مدت هاست از نماز محروم هستیم. شما که خیابان را حفاظت می‌کنی. نماز جمعه را، فرش هایش را، حفاظتش را، خطبه هایش را، برقش را، بلندیش را… شما که برای نماز جمعه خدماتی می‌کنید، ثوابت کمتر نیست. تازه ستاد نماز جمعه مال گام اولش است. به امید روزی که ستاد نماز جمعه ستاد واقعی شود. من بگویم ستاد واقعی چیست؟ این است:
1- کنار نماز جمعه یک مهد کودک باشد که آن زنی که می‌آید نماز جمعه گیر یک بچه‌ی دو ساله نباشد.
یک موسسه‌ای باشد که بچه‌ها را نگه دارد ما اگر از بچه‌ها نگه داری کنیم هزاران زن که به خاطر بچه دو ساله سه ساله نمی‌تواند نماز بیایند، می‌آیند.
2- به امید روزی که در ستاد نماز جمعه از دانشگاه و آموزش و پرورش عضو باشند.
یکی از اشتباهات جمهوری اسلامی این است یعنی اشتباهات ستاد نماز جمعه این است که یک قشر مخصوص هستند همه حزب اللهی و آدم‌های خوبی هستند اما نسل نو در بعضی از ستادها وجود ندارد. باید نماز جمعه را هر جمعه یک دبیرستان یک روز نماز جمعه در دانشگاه آزاد یک روز دانشگاه دولتی یک روز هنرستان یک روز تربیت معلم یک روز خانه کارگر… هر روزی ستاد نماز جمعه باید یکی باشد که همه‌ی این کار خیر را شریک کند مثلاً اگر نماز جمعه را بدهند به نهضت سواد آموزی یک روز، آن روزی که اقامه نماز جمعه مال نهضت سواد آموزی است من خودم را به آب و آتش می‌زنم تمام نیروهای نهضت را می‌آورم و سعی می‌کنم نماز جمعه‌ی من بهتر از آن یکی باشد. یا او بهتر از این باشد. و یک مسابقه در راه خیر بوجود می‌آید. و این خیرات رقابت نیست. چشم و هم چشمی در کار خیر خوب است. شما ده تا سلام می‌کنید من یازده تا سلام کنم او دوازده تا سلام کند.
به هر حال نماز جمعه باید ترکیبی از نیروها باشد. یک روز نماز جمعه مال سپاه باشد، نماز جمعه قیامت می‌شود، یک روز مال ارتش باشد، قیامت می‌شود. این که نماز جمعه چند نفر شدند از اول انقلاب و تکان هم نخوردند همه آدم‌های خوبی هستند اما گیر این است که یک حلقه به هم بسته‌ای است تا حلقه باز نشود نماز جمعه رونق نمی‌گیرد.
در کارخانه‌ها انجمن اسلامی‌ها همین گیر را دارند. امام زمان که ارث پدر کسی نیست که بگو آقا چراغان امام زمان را شما کنید. امام هادی را شما، امام جواد را او، امام صادق را او…
ما همه را باید دستشان را به حب و بغض و اظهار عشق نسبت به اهل بیت و قرآن و اسلام باز کنیم. چون یک عده همه‌ی زحمت‌ها را می‌کشند و یک عده هیچ زحمت نمی‌کشند. تقسیم باید شود.
خیلی خوب.
ما رفتیم مسابقه بگذاریم یوسف را پهلوی اثاثیه گذاشتیم گرگ خوردش. اگر هم ما راست می‌گوییم تو گوش به حرف ما نمی‌دهی.
پیداست خودشان هم می‌دانند که یعقوب کسی نیست که با این جو سازی‌ها و گریه و دروغ و قسم کلاه سرش برود.
از این آیه معلوم می‌شود به هر اشکی تکیه نکنید. چون برادرهای یوسف آمدند گریه کردند. از این آیه معلوم می‌شود گریه‌ی قلابی هم داریم. اگر گفتند در قرآن گریه قلابی دارید بگویید: بله گریه‌ی برادران یوسف.
9- پیراهن یوسف را آغشته به خون دروغی آوردند
«وَ جاؤُ عَلى‌ قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ»
(یوسف/18).
پیراهن یوسف را آوردند. این پیراهن یوسف در قصه‌ی یوسف چند جور پیراهن بازی می‌کند. یک جا این جا که پیراهن را با خون بزغاله قاطی کردند یک جا وقتی زلیخا دوید پیراهن یوسف پاره شد آن جا پیراهن آبروی یوسف را حفظ کرد. یک جا پیراهن چشم یعقوب را شفا داد.
این قصه‌ی پیراهن در قصه‌ی یکی از کارگردان‌های این معرکه، پیراهن است. سه چهار تا مسئله، پیراهن است. پیراهن را آوردند با خون دروغی.
می‌گویند: وقتی یعقوب پیراهن را دید گفت: عجب گرگ با انصافی بوده که یوسف را پاره کرده اما پیراهنش را پاره نکرده.
خدا رحمت کند آیت الله عظمی گلپایگانی را می‌گفت: یکی کسی هی می‌آمد می‌گفت برای صغیرها پولی بده برای بچه یتیم‌ها پول بده. یک سال دو سال سه سال ده سال بیست سال سی سال یک روز آیت الله عظمی گلپایگانی به این مرد گفت: این صغیرها، کبیر نمی‌شوند. آخر تو سی سال از ما پول می‌گیری.
حالا. حضرت یعقوب گفت: عجب گرگی بوده که یوسف را پاره کرده ولی پیراهن یوسف پاره نشده. پیرمردهای عمیق و عاقل کلاه سرشان نمی‌رود. یعقوب از راه غیب از راه وحی فهمید یوسف زنده است ولی اگر می‌گفت یوسف زنده است این‌ها می‌رفتند یک سنگی هم می‌انداختند روی سرش که حالا گفته‌اند گرگ خورده او را، کار را یکسره کنند که دروغگو درنیایند. یعقوب فهمید که یوسف زنده است ولی چیزی نگفت که این‌ها حساس نشوند اما گفت:
«فَصَبْرٌ جَمیلٌ». صبر جمیل چیست؟ صبر جمیل این است که دل بسوزد اما چیزی، دری وری نگوییم. داغ، آدم می‌بیند دلش می‌سوزد گریه هم می‌کند ولی به خدا نمی‌گوید خدایا این چه کاری بود چرا همچین کردی. می‌گوید: خدایا تسلیم هستم. دلم می‌سوزد ولی هر چه تو می‌خواهی همان است.
صبر جمیل این است که دل می‌سوزد ولی چیزی بر خلاف رضای خدا نگوییم.
خب فعلاً تا گریه‌ی یعقوب رسیدیم ادامه‌ی بحث را جلسه‌ی بعد می‌گوییم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2148

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.