داستانهای قرآن، داستان حضرت یوسف (ع) – 4

موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت يوسف(ع) – 4
تاريخ پخش:72/12/19

بسم الله الرحمن الرحيم

ماه رمضان امسال داستان انبياء را در آستانه افطار گفتيم.
تكه‌هايي از قصه آدم و نوح و ابراهيم و موسي و اينها را گفتيم همه قصه را هم نگفتيم. حالا داريم قصه يوسف را مي‌گوييم در چند جلسه رسيديم به آنجايي كه برادرهاي حسود يوسف براي اينكه دل پدر را به خود جلب كنند گفتند يوسف را سر به نيست كنيم. برادرهاي حسود، يوسف را در چاه انداختند.
1- نجات يوسف و فروش او به اسم برده به عزيز مصر
قافله ‌اي كه از آنجا عبور مي‌كرد يوسف را از چاه بيرون آورد به اسم برده فروخت و اين يوسفي كه به اسم برده فروش رفت، عزيز مصر كه پاده شاه مصر بود يوسف را خريد و به خانه آورد و سالها در خانه بود و كم كم بزرگ شد و كم كم زن شاه هم عاشق يوسف شد.
2- تقاضاي گناه زن شاه از يوسف
در يك روز خود زن درها را محكم بست همه درها را هم بست خودش هم درها را بست و محكم بست و تقاضاي گناه از يوسف كرد. يوسف گفت: پناه بر خدا. با اينكه درها بسته بود ولي يوسف به در بسته پناه آورد فرار كرد و زن هم دنبالش دويد پيراهن يوسف را كشيد. پيراهن از عقب پاره شد.
3- تهمت زدن زن عزيز مصر به يوسف و رفع اتهام توسط شاهد
يك مرتبه در باز شد مرد(يعني شوهر اين خانم) رسيد. شاه رسيد. زن عزيز مصر ديد آبروريزي است گفت: اين به من قصد بد داشته است. يوسف گفت:
«قالَ هِيَ راوَدَتْني‌ عَنْ نَفْسي‌ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ» (يوسف/26). يوسف اينجا از خودش دفاع كرد. دفاع مظلوم از خودش واجب است.
يوسف گفت: زن با من مراوده داشته، سوء نيت مربوط به خانم است و يك مرد حكيمي كه از مشاوران عزيز بود و هوش و حكمت زيادي داشت و فاميل خود همسر بود، (البته بعضي‌ها هم مي‌گويند يك كودكي در گهواره صحبت كرد كه اين روايتش سند ندارد) اما بهتر از اين كه همين شاهد يعني در تفسير هم آمده مشاور عزيز گفت: كه ببينيد پيراهن از كجا پاره شده است. خداوند افراد مظلوم را حمايت مي‌كند. گاهي از غيب كسي مي‌آيد حمايت مي‌كند. اين خانم پيش بيني نمي‌كرد يك مرتبه از در يكي از بستگان خودش به عنوان شاهد بيايد عليه خودش شهادت بدهد.
ما اگر بنده‌ي خوب خدا باشيم و بنده‌ي خالص باشيم، هزارها به ما تهمت بزنند، بالاخره يك كسي پيدا مي‌شود از ما دفاع مي‌كند.
چند مرتبه قرآن مي‌فرمايد: اولياء خدا مورد تهمت قرار گرفتند ولي خداوند از راه بي گمان كساني را فرستاد و تهمت را از دوش اولياء خودش برداشت. به مريم عزيز تهمت زدند، كودك در گهواره صحبت كرد.
اين شاهد گفت:
4- جرم‌شناسي با توجه به آيه قرآن
«وَ إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقين فَلَمَّا رَأى قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ» (يوسف/28-27). اداره‌ي آگاهي دلايلي دارد جرم شناسي. اصلاً جرم شناسي در دانشكده‌ها درس است، كه از كجا بفهميم مجرم كيست؟ حتي از بند بعضي كرم‌ها مي‌توانند بفهمند كه اين موجودي كه خاك شده، چند سال است كه خاك شده است. گاهي ممكن است كسي را به ناحق بكشند و كشته‌اش را دفن كنند ولي بعد از مدتي كه كرمي در قبرش پيدا مي‌شود از بند كرم‌ها تاريخ دفن ايشان مشخص شود. چه طور دايره‌هاي تنه‌ي درخت شهادت مي‌دهد كه اين درخت چند سالش است.
جرم شناسي:
ببينيند كه پيراهن از كجا پاره شده است. يك دفعه پاره نشدن اين پيراهن يوسف را نجات داد چون يعقوب گفت: اگر يوسف را گرگ پاره كرده چه گرگي بوده كه يوسف پاره شده ولي پيراهن او پاره نشده است.
اين جا پاره شدنش او را نجات داد. مثل عصاي موسي. عصاي موسي به سنگ مي‌زند آب مي‌شود به آب مي‌زند سنگ مي‌شود. در مورد هر دو آيه داريم. يك جا مي‌گويد به سنگ بزن چشمه بيرون مي‌آيد. يك جا مي‌گويد: به دريا بزن خشك مي‌شود. ببين يك چوب يك دست و يك عصا خشك را‌تر مي‌كند‌تر را خشك. پاره نشدن پيراهن يك مسئله رانشان مي‌دهد پاره شدنش يك مسئله ديگر را. امان از وقتي كه خدا بخواهد. اگر خدا بخواهد هر چيزي ممكن است دليل معكوس بدهد.
«فَلَمَّا رَأى قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ» (يوسف/28). شوهر نگاه كرد ديد پيراهن از پشت پاره شده است. پيراهن كه از پشت پاره شده نشان دهنده اين است كه يوسف مي‌دويده زن دنبالش بوده است. كه زن پارچه را گرفته، و پيراهن پاره شده است.
با همين «پيراهن از كجا پاره شده» يك مسئله كشف شد. اصولاً كار خدا اين است كه كارهاي بزرگ را با يك چيز كوچك كشف مي‌كند. اشرف مخلوقات پيامبر(ص) مي‌رود در غار با تار عنكبوت حفظ مي‌شود. هدهد دو تا خبر مي‌دهد يك كشور مسلمان مي‌شود. ولي بنده‌ي حجت الاسلام اين همه كشور رفتم يك مزرعه هم هنوز مسلمان نشده. يك كلاغ معلم چند ميليارد بشر مي‌شود. آدم دو تا بچه داشت هابيل و قابيل. يكي يكي را كشت فكر كرد جناز ه‌اش را چه كند. يك كلاغ آمد يك چيزي را چال كرد يك چيزي را دفن كرد. اين كلاغ يادش داد كه اين مرده را دفن كند. يعني دفن مرده را كلاغ ياد داد. و در طول تاريخ هر كه مرده را دفن كرده، معلمش كلاغ بوده است. پس خدا اگر بخواهد يك كلاغ را معلم مي‌كند.
اگر بخواهد يك هدهد را واسطه‌ي ايمان مي‌كند. اگر بخواهد با تار عنكبوت حفظ مي‌كند و اين جا خدا خواسته است پارگي پيراهن، آبروي يوسف را حفظ كرد. بعد گفت: حيله‌ي شما زن‌ها بيشتر است. خداوند به چهارده تا چيز بزرگ گفته است، يكي حيله‌ي خانم هاست.
چهارده چيز را قرآن گفته بزرگ يكي مكر زن است. البته مرد هم مكرش خيلي مهم است چون قرآن در مورد مكر مرد مي‌گويد: «وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً» (نوح/22). مكر بزرگ. مكر زن را گفته: عظيم. مكر مرد را گفته: كبير.
انسان موجود عجيبي است اگر دست به دزدي بزند از موش دزدتر است اگر حيله باشد از روباه حيله‌تر است اگر قاتل باشد از گرگ درنده‌تر است اگر نيش بزند از مار بيشتر نيش مي‌زند.
انسان موجودي است كه اگر بد شود خيلي خطرناك است. اگر خوب شود از فرشته بهتر است. به مكر مرد گفته: كبير، به مكر زن گفته: عظيم. اين حيله‌ي شما بود كه تو دنبال او كردي حالا هم تهمت را به دوش او مي‌اندازي.
5- عزيز مصر از يوسف خواست كسي نفهمد
«يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئينَ» (يوسف/29).
خوب شاه به يوسف گفت: شتر ديدي نه ديدي شما از اين مسئله صرف نظر كن. جايي هم نگو. آخر زشت است بگويند زن شاه عاشق برده شده عاشق غلامش شده حالا اگر يك دسته گلي آب داده تو ساكت باش. زن شاه درها را بست كسي نفهمد و شاه از يوسف تقاضا كرد كه كسي نفهمد. اما همه كس فهميدند.
سابق مي‌گفتند كسي كه نفهميد خواجه حافظ شيرازي بود او هم فهميد. در طول تاريخ همه اين را دانستند كه چه كسي درها را بست و چه كسي به كسي تهمت زد.
از اين معلوم مي‌شود كه همسر عزيز مصر خيلي هم غيرت نداشته است. اصولاً آدم‌هاي كاخ نشين اين كه بگويند دخترت با چه كسي بود، به اسم سينما رفتند با هم رفتند بستني خوردند. خصلت اشرافي و كاخي آدم‌ها را بي غيرت مي‌كند مگر اين كه حالا تصادفاً يك كسي در كاخ باشد و غيرت داشته باشد. معمولاً آدم‌هاي اشراف غيرت‌شان كمرنگ مي‌شود.
اين مرد حتي به زنش يك تشر هم نزد. و توبيخش نكرد. فقط به يوسف گفت تو هيچي نگو. به خانم خودش هم گفت يك استغفار كن. مقصر تو هستي. همين و بس.
6- مسئله زود پخش شد و دلايل پخش يك مسئله
قصه تا همين جا تمام نشد و پيچيد. لو رفت. همه‌ي زن‌هاي شهر گفتند: فهميديد چه شد؟ فهميدي چه شد؟ و همه جا لو رفت كه زن شاه عاشق شده است. ولوله در شهر پيچيد.
«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها في‌ ضَلالٍ مُبينٍ» (يوسف/30).
جمعي از زن‌ها شروع كردند به نيش زدن كه همسر مصر عاشق غلامش شده است. چند تا چيز باعث شد كه مسئله زود پخش شود:
يك) مسائل مسئولين مملكتي زود پخش مي‌شود اگر مثلاً يك ماشيني تصادف كند و ماشين وكيل، وزير، امام جمعه. . . باشد فوري همه‌ي شهر مي‌فهمند.
دو) مسائل شهوتي هم زود پخش مي‌شود.
سه) مسئله هم كه مربوط به زن‌ها باشد زود پخش مي‌شود.
و اين سه مسئله بود كه همه فهميدند. كه گفتند اين خانم گمراه است و چه قدر زشت است كه اين طور شده است. وقتي زن شاه فهميد كه در شهر همه فهميده‌اند و همه مي‌گويند كه خانم عاشق يوسف شده است تصميم گرفت يك برنامه ريزي كند: زن ساده‌اي نبود زن عجيب و غريبي بود. يك طراحي كرد.
7- طرح زن عزيز مصر براي ساكت كردن زنان ملامت كننده
«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ» (يوسف/31).
وقتي زن فهميد كه زن‌ها فهميده‌اند او عاشق يوسف شده است و با مكر مي‌خواهند آبروي او را بريزند كه ولوله شده كه چرا عاشق يوسف شده يعني پيداست حرفي هم كه زن‌ها مي‌زنند حيله بود يعني مي‌خواستند او را سرنگون كنند. چون كه زن شاه بود و بقيه زن‌ها، محروم. اصولاً زن‌هاي محروم سعي دارند زني را كه محروم نيست او را سرنگون كنند، روي حساب حسادت. وقتي فهميد زن‌ها روي حيله دارند آبروريزي مي‌كنند. يك دعوت مهماني كرد و خانم‌ها را دعوت كرد پشت سرشان يك متكا گذاشت اين متكا همان متكاي خودمان است. دست هر خانم هم يك چاقو داد و گفت بنشينيد ميوه بخوريد. به يوسف هم گفت: از اين سالن برو تو و از آن در برو بيرون. يوسف هم چون برده بود و در خانه بود بايد اجرا مي‌كرد.
زن‌ها تا يوسف را به آن شكل ديدند دستانشان را بريدند يا دست از غذا خوردن كشيدند. و گفتند: منزه است خداوند. اين طور بوده كه وقتي مي‌گفتند كسي منزه است مي‌گفتند خدا منزه است.
مثل اين كه آدم يك چيزي را مي‌بيند مي‌گويد جلّ الخالق. چون مي‌دانند قدرت شما از قدرت خداوند است. اين‌ها گفتن: منزه است خداوند. اين انسان نيست اين يك فرشته است خلاصه زيبايي يوسف باعث شد كه يك مرتبه زن‌ها خشك شدند. يك كسي پرسيد كه چه طور مي‌شود اميرالمومنين سر نماز تير از پايش بكشد متوجه نشد.
جوابش را اين طور دادند: گفتند: همين طور كه زن‌هاي مصر دست هايشان را بريدند و حاليشان نبود. آدم وقتي بهتش برد دستش را ببرد حاليش نيست. عشق اميرالمومنين به خداوند خيلي بالاتر از عشق زن‌ها به يوسف است يعني عشق اگر آمد آدم دستش راببرد حاليش نيست.
ما داشتيم افرادي را كه شب مطالعه مي‌كردند اذان صبح با صداي موذن فهميدند كه صبح شده. يعني اين طور غرق در مطالعه بودند.
علامه اميني صاحب الغدير رفتند هندوستان براي مطالعه‌ي يك كتابي كه در عراق و سوريه و لبنان و ايران اين‌ها نبود. گفتند در كتابخانه‌ي هندوستان است به آن جا رفت. خريد و فتوكپي و اجاره‌ي كتاب ممنوع بود. گفتند فقط حق داري از رويش بنويسي. شش ماه آن جا ماند با دست مباركشان كتاب را رونويسي كرد. بعد از شش ماه يكي از فقهاي شوراي نگهبان پرسيد هواي آن جا چه جور بود فكر كرد گفت: يادم رفت چه جور بود. يعني مي‌شود انسان چنان غرق در مطالعه شود كه شش ماه هوا را تشخيص ندهد.
8- درسي كه بايد از داستان بريدن دست‌هاي زنان مصري گرفت
در اين جا يك نكته‌اي را هم بايد استفاده كرد بعضي‌ها نيش مي‌زنند. مي‌گويند چرا فلاني چنين كرد. خيلي از آدم‌ها كه نيش مي‌زنند كه تو چرا اينچنين كردي اگر خودشان جاي آن‌ها باشند صد برابر بدتر مي‌كنند. تمام زن‌ها كه سرزنش مي‌كردند نيش مي‌زدند كه چرا زن شاه عاشق شده؟ خودشان كه يوسف را ديدند دستشان را بريدند باز رحمت به گور پدر زليخا دستش را نبريد يك عمري ديد دستش را نبريد شما يك لحظه ديديد دستتان را بريديد.
گاهي وقت‌ها متلك مي‌گويند. شما هر وقت خواستي متلك بگويي خودت را جاي او بگذار اگر يوسف را ديدي دستت را نبريدي بعد متلك بگو.
گرش ببيني و دست از ترنج بشناسي *** روا بُوَد كه ملامت كني زليخا را
اين يك درس خوبي در اين آيه است. به هر كس خواستي انتقاد كني خودت را جاي او بگذار.
يك كبوتر بازي كه روي پشت بام كبوتر بازي مي‌كند نگو خاك بر سرت آن عشقي كه در كله‌ي اوست در سر تو بود تو هم كبوتر باز بودي.
بنابراين مجرم را مسخره نكنيد آن حال و هوايي كه در كله‌ي اوست در كله‌ي ما باشد ما هم مثل او مي‌شويم. و لذا داريم: اگر كسي زناكار بود او را شلاق بزن ولي نگو خاك بر سرت براي اين كه آن هيجاني كه به او دست داد به تو هم دست مي‌داد شايد تو هم دست گل آب مي‌دادي. شايد ما هم در كربلا بوديم جزء لشكر يزيد بوديم. هنوز كه امتحان پيش نيامده است.
به هر حال زود كسي را مسخره نكنيد. زن‌هاي شهر مسخره مي‌كردند ولي خودشان كه يوسف را ديدند آبروريزي‌اش از زليخا بدتر شد زود به كسي متلك نگوييد.
يك كسي به من رسيد گفت: شما سوار ماشين ضد گلوله نمي‌شويد گفتم تو را اگر ترورت كنند سوار ماشين ضد گلوله نمي‌شوي. گفت: چرا. گفتم: هر وقت ترور شد ضد گلوله مي‌آيد بيرون. الآن هم هيچ كس سوار ضد گلوله نمي‌شود جز دو سه نفر.
همه‌ي مسئولين الحمدلله سوار ماشين عادي مي‌شوند. يك ترور شد همه‌ي مسئولين به كوري چشم منافقين سوار ماشين ضد گلوله مي‌شوند. مثل چتر كه برف و باران آمدند دستمان مي‌گيريم نيامدند نمي‌گيريم.
متلك نگوييد خودتان هم باشيد همان كار را مي‌كنيد. البته من نمي‌گويم همه‌ي كارها درست است كارهاي غلط خيلي شده است اما اين كه تو هم خيلي مي‌گويي تو هم آدم خيلي خوبي نيستي.
يك جوان در مسجد آبروي يك آقايي را برد. گفت: اين آقا ميهماني داشته در ميهماني چنين بوده است. وقتي آبرويش را برد. من به اين جوان گفتم حالا اين آقا را ولش كن. من ظهر مي‌آيم خانه شما. گفت: بفرماييد. گفتم: چه مي‌دهي بخوريم. گفت: هر چه بخواهيد. گفتم: نه مثلاً چي. بعد ديدم گفت: مثلاً مي‌گويم چلوكباب از بيرون مي‌آورند. گفتم: خوب آن بنده‌ي خدا هم چلوكباب آورده بود. چه طور شد آن آقا كه مي‌آورد بد است تو كه مي‌آوري خوب است؟ گفت: زدي‌ها! گفتم: بله كه زدم. آخر تو آبروي آقا را مي‌ريزي كه چرا ميهمان داشته از بيرون چلوكباب آورد، فحش را دادي بالاخره بد، بد است، خوب، خوب است.
هر كس خواست هر كس را مسخره كند خودش را جاي او بگذارد. پدر به پسرش نگويد چرا اين قدر مي‌روي دنبال بازي. خودت جوان بودي بازي نمي‌كردي؟
9- پرده‌دري كردن زليخا و تهديد به زندان كردن يوسف
«قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذي لُمْتُنَّني‌ فيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرينَ» (يوسف/32).
زليخا وقتي زن‌ها دست هايشان را بريدند گفت: اين آني است كه شما مرا به خاطر آن مسخره مي‌كرديد. بعد گفت: حالا راستش را مي‌خواهيد راستش اين است. من خلاصه سراغ يوسف رفتم بعد هم باز(از آن جا كه زن شاه است) باز هم قلدري كرد. گفت: اگر امتناع كند از آن چيزي كه من دستور دادم و گوش به حرف من ندهد باز هم زندانش مي‌كنم و او را حتماً خوار مي‌كنم. ببينيد وقتي پرده دريده شد چه مي‌شود، لذا در دعاي كميل داريم در اولين دعا مي‌گوييم «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ»(مصباح‌المتهجد/ ص‌844) بيامرز گناهي را كه پرده را پاره مي‌كند.
ديگر اين جا پرده پاره شده بود. اول مي‌خواست يواشكي بگويد من عاشق هستم الآن در جلسه به همه‌ي خانم‌ها گفت: من عاشقم و اگر يوسف در اختيار من قرار نگيرد زندانيش مي‌كنم. ديگر چون پرده پاره شده علني مي‌گويد. اين معلوم شده است كه فشار شهوت آدم را به ديوانگي مي‌اندازد. فشار شهوت جوري است كه زن شاه در جلسه‌ي علني خانم‌هاي مصر، خودش با زبان خودش آبروي خودش را مي‌برد.
مي‌گويد: بله من علاقه دارم الآن هم علاقه دارم و بايد او در اختيار من باشد و گرنه زندانش مي‌كنم. اين فشار شهوت است اين تهديد به حبس است طاغوتي‌ها هميشه زور مي‌گويند. مي‌گويد بايد اينطور كه ما مي‌گوييم شود يا اين كه چنين و چنان مي‌كنيم.
اصولاً آدم عاشق شكست خورده دست به اينچنين كارهايي مي‌زند. چون زليخا در عشق شكست خورده بود به يوسف نرسيده بود آبرويش هم رفته بود حالا شده مار زخمي. و لذا در جلسه‌ي علني گفت: زندانش مي‌كنم. پرده پاره شد تهديد كرد عشق شكست خورده جريحه دار شده جسور شده كه از اين كارها مي‌كند.
10- يوسف زندان را بهتر از گناه كردن دانست
يوسف ديد چه كند. عجب گيري افتاده است. گفت: خدايا من بروم زندان كه سالم باشم بهتر از اين است كه گير زن شاه باشم و اين رقم در خطر باشم.
«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‌ إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ» (يوسف/33).
خداوند انسان را يك بار امتحان نمي‌كند. يك بار با پول، يك بار با زور، يك بار با فقر، يك بار با شهرت، يك بار با گمنامي، يك بار آدم رأي مي‌آورد، يك بار آدم رأي نمي‌آورد، يك بار در جنگ پيروز مي‌شود، يك بار شكست مي‌خورد، تمام رنگ‌ها و رنگ‌ها امتحان است. اين جا يوسف يك بار در چاه افتاد يك امتحان است. حسادت برادرها يك امتحان است. عشق همسر عزيز مصر يك امتحان است. به اسم برده فروختن يك امتحان است. خدا دارد يوسف را دائماً امتحان مي‌كند. اين طور نيست كه بگوييم ما الحمدلله در جنگ پيروز شديم. بله در يك جنگ پيروز شدي در پول ماندي.
در قرآن يك آيه داريم به كساني كه رفتند جبهه. مي‌گويد: كساني كه رفتيد جبهه در راه اسلام شمشير زديد اگر دين داريد خمس بدهيد. به رزمنده‌اي كه رفته مي‌گويد دين داري!
بله به شما كه رفتي جبهه مي‌گويد: اگر دين داري! يعني ممكن است كسي در جبهه رفتن دين داشته باشد در خمس دادن دين نداشته باشد و لذا مي‌گويد: اگر دين داريد.
آدم هست مي‌گويد‌اي لبو جار مي‌زند براي لبو. مي‌گويم اذان بگو مي‌گويد: خجالت مي‌كشم. مي‌گويم: تو صبح تا شب‌اي لبو گفتي. يعني يك كلمه صبح تا شب مي‌گويد ولي در يك كلمه مي‌ايستد. گفت: خدايا حاضرم بروم زندان.
شب اول انقلاب عكس حضرت امام بنيانگذار جمهوري اسلامي(ره) چاپ كرده بودند زيرش اين آيه را نوشته بودند. خدايا زندان بروم بهتر است از اين كه اين‌ها دعوت به سكوت و سازش مي‌كنند. يوسف گفت: خديا زندان براي من بهتر از آن است كه… خدايا الآن ديگر بسيج شدند زن شاه خود شاه، همه‌ي زن‌هاي شهر بسيج شده‌اند كه آبروي مرا بريزند. خدايا اگر حيله‌ي اين‌ها را از من دور نكني من تنهايي به عنوان يك انسان به سوي آن‌ها تمايل پيدا مي‌كنم. خدايا من هم يك انسان هستم اگر تو كمكم نكني نخ پاره مي‌شود خداياتو كمكم كن. از اين باز معلوم مي‌شود اگر لطف خداوند نباشد حتي پيامبرها در معرض خطر هستند. همه بايد خودشان را به خداوند بسپارند. نمي‌شود گفت: موتور سالم است لاستيك‌ها درست است برق آب. بله! امّا تو إن شاءالله بگو.
من مطالعه كردم همه را مثل برق حفظ هستم يك وقت باز مي‌بيني رفوزه مي‌شوي. هيچ وقت با تمهيد مقدمات دل‌تان خوش نباشد. يك وقت مي‌بيني همه‌ي مقدمات هست برق قطع مي‌شود.
توكل يوسف، ايمان يوسف:
به خداوند پناه ببريم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (فاتحه/6). يعني خدايا ما را در راه راست قرار بده. راه مستقيم چيست؟ راه مستقيم اين است كه آدم بگويد خدايا حفظم كن. صبح به صبح بگوييم خدايا حفظمان كن. بچه هايمان را حفظ كن.
در جلسه‌ي بعد إن شاءالله دنباله‌ي قصه را مي‌گويم. و جلسه‌ي بعد جلسه‌ي آخر خواهد بود. ولي قصه‌ي ما تمام نشد. انصافش اين است كه اگر ما مي‌خواستيم قصه‌ي انيباء را بگوييم خود حضرت موسي يك ماه حرف داشت حضرت ابراهيم يك ماه حرف داشت. اما چون تلويزيون يكي يك شب گوش مي‌دهد دو شب گوش نمي‌دهد اين است كه نمي‌شود قصه را مسلسل وار گفت. به هر حال درس‌هايي كه از اين نيم ساعت گرفتيم اين است:
كه اگر خواستي كسي را نيش بزني اول خودت را جاي او بگذار بعد نيش بزن. حتي انبياء براي حفظ از گناه بايد به خداوند پناه ببرند. اگر دعوت به گناه و زندان شد. زندان از گناه بهتر است. من اگر در اين كارخانه باشم بايد گناه كنم.
آدم بيكار باشد بهتر از آن است كه با اين مدير عامل كار كند. آدم بيكار باشد بهتر از آن است كه در اين مدرسه و شركت كار كند. همه جا رفاه به درد نمي‌خورد گاهي زندان باتقوا از رفاه و زندگي با گناه بهتر است. نه گاهي هميشه.
خدايا به ما ايمان بده كه بين گناه و رفاه هميشه مواظب باشيم و كناره بگيريم. خدايا خودت ما را حفظ كن. دخترهاو پسرهاي ما را از همه‌ي بليّات حفظ كن. الهي آمين

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2149

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.