داستانهای قرآن، داستان حضرت ابراهیم (ع) – 2
موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت ابراهیم(ع) – 2
تاریخ پخش: 72/12/11
بسم الله الرحمن الرحیم
امسال ماه رمضان در آستانهی افطار نیم ساعتمان راجع به داستان انبیاء بود. که صدها آیه دارد. از آدم و نوح و موسی شروع کردیم. الآن خاطراتی از حضرت ابراهیم(ع) میخواهیم بگوییم. در آستانهی شبهای قدر هم هستیم. در این جلسه چند نکته را میگویم. یکی سیمای حضرت ابراهیم. صفات و خصال حضرت ابراهیم چگونه بود.
1- مقام حضرت ابراهیم خیلی بلند است
چون حضرت ابراهیم(ع) خیلی مهم بود. به قدری مهم بود که حضرت یوسف میگفت: من از دنباله روان او هستم. مثلاً هر کسی میخواهد بگوید من خیلی حزب اللهی هستم میگوید من در خط امام هستم. مثل حضرت زهرا(س). هر کسی میخواست بگوید من خیلی مهم هستم میگفت: من مادرم زهرا است. امام حسین(ع) در روز عاشورا میگفت: من مادرم زهرا(س) است. امام سجاد در کوفه میگفت: من مادرم زهرا(س) است. یعنی همه به زهرا(س) افتخار میکردند.
حضرت پیامبر(ص) میگفت که من یکی از بچههای حضرت ابراهیم(ع) هستم.
حضرت موسی میگفت: من بچه حضرت ابراهیم هستم. یعنی خلاصه ابراهیم پدر انبیاء بود. و خیلی مهم بود و انبیاء دیگر به داشتن چنین جدی و پدری افتخار میکردند.
و لذا در دعا وقتی میخواهیم دعا کنیم، میگوییم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیْدٌ مَجِیدٌ وَ بَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا بَارَکْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیْدٌ مَجِیدٌ»(کشفالغمه/ ج2/ ص62). خدایا از آن صلواتهایی که به ابراهیم دادی به پیامبر ما بده.
«وَ بَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا بَارَکْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ». از آن برکتهایی که به حضرت ابراهیم دادی به پیامبر ما بده.
پیداست مقام ابراهیم خیلی بلند است.
اصلاً فلسفهی حج این است که تمام کارهای حج یادگار ابراهیم(ع) است.
می گویند برو ببین ابراهیم چه کرده. اعمال حج فتوکپی اعمال حضرت ابراهیم است. حضرت ابراهیم خیلی مهم است. حالا مقداری از صفاتش که به آستانهی شب قدر هم میخورد را بیان میکنیم چون ما میخواستیم ضمن این که تاریخ انبیاء را بگوییم، جوری تاریخ را بگوییم که تناسبی هم با ایام ماه رمضان و شبهای قدر داشته باشد.
بنابراین موضوع بحث ما خاطراتی از داستان ابراهیم(ع).
2- سه کمال ابراهیم: حلیم، اوّاه، مُنیب
1- صفات ابراهیم، قرآن حضرت ابراهیم را به طوری خاص توصیف میکند.
«إِنَّ إِبْراهیمَ لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیبٌ» (هود/75).
می فرماید: ابراهیم سه کمال داشت:
یک: «حلیم» یعنی حلم داشت. بردبار بود.
دو: «أَوَّاهٌ» یعنی بسیار ناله داشت اهل مناجات بود اشک داشت.
امام زین العابدین میفرماید: خدایا شکایت میکنم به تو از چشمی که اشک ندارد از دلی که توجه ندارد.
ابراهیم مناجات داشت. از افتخارات ما مسلمانها بخصوص ما شیعهها این است که ما مناجاتهایی داریم که دیگران ندارند بخشی از هیجانهای روحی را با انس با خدا آرامش میدهیم. آدمی که ناراحت است همین که با خدا حرف میزند، آرامش پیدا میکند.
سه: «مُنیب»، انابه، توبه، بازگشت. به بعضیها وقتی میگوییم توبه کن میگوید ما که حالا پیر نشدیم توبه کنیم. حالا که نمیخواهیم بمیریم که توبه کنیم. وقتی پیر شدیم توبه خواهیم کرد.
بعضیها میگویند حالا جوان هستیم جوانیمان را کنیم وقتی پیر شدیم آن وقت توبه میکنیم. برمی گردیم این دو سه سال را آدم خوبی میشویم. یک همچین مثلثی در مغزشان است. این مثلث سه ضلع دارد. یکی این که تو وقتی کج شدی بالا نمیروی سقوط میکنی یعنی از این طرف میآیی. دوم این که آخر خط معلوم است آدم میتواند سه سانت مانده برگردد اما آخر عمر معلوم نیست. شما بنویس که شصت سال عمر داری من هم زیرش مینویسم برو پنجاه و هشت سال خوش باش. سه برگشت به خط آسان است اما برگشت به حال اول آسان نیست.
نمی شود آدم پنجاه سال سی سال منحرف شود و یک مرتبه برگردد. نمیشود گفت که هر موقع پولدار شدم خمس میدهم. اگر بنا است پیوندی شود در شاخه است. تنهی درخت قابل پیوند نیست.
ابراهیم بردبار بود. مناجات داشت اشک و انابه داشت.
3- ابراهیم یک امت و تسلیم خدا و حنیف و شاکر بود
آیه بعد میگوید ابراهیم یکی بود ولی یک دنیا آدم بود.
2- «إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکینَ» (نحل/120).
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» (نحل/121).
خداوند میفرماید: ابراهیم یک امت بود. امام در مورد شهید مظلوم بهشتی فرمود: بهشتی یک امت بود. پیامبر ما در مورد پدر حضرت علی(ع) ابوطالب میفرماید: ابوطالب یک امت بود. افرادی هستند یکی هستند اما یک منطقه را ارشاد میکنند. خط میدهند، فکر میدهند. کمک مالی، فکری، اخلاقی، علمی میکنند. یکی هستند ولی وجودشان، وجود مؤثری هست ابراهیم(ع) امت بود.
«قانِتاً لِلَّهِ»: ابراهیم خیلی نسبت به خدا تسلیم بود. «حنیف» یعنی حق گرا بود. «شاکر» یعنی شکر میکرد.
چون او هم وجودش مؤثر بود هم بندهی خوب خدا بود هم گرایش توحیدش قوی بود و یک لحظه به سمت شرک گرایش نداشت و هم نعمتهای الهی را شکر میکرد سپس میفرماید: «اجتباه» یعنی خداوند یک همچین انسانی را برگزید. بیخودی کسی به جایی نمیرسد. اگر میخواهید به جایی برسید باید «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ» (اسراء/1) شوی. تا عبد نباشد معراج نمیرود. در نماز میگوییم«وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» اول میگوییم «عَبْدُهُ» بعد میگوییم «وَ رَسُولُهُ». تقوا زمینهی همهی کارها است. تقوا یعنی بندگی خدا.
آیهی بعد در سورهی صافات دربارهی قلب سلیم است.
4- ابراهیم دارای قلب سلیم بود
3- «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (صافات/84). قرآن میفرماید: ابراهیم دارای قلب سلیم بود. قلب سلیم چیست؟ قلب سالم، روح سالم روحی است که در آن کینه نباشد تکبر نداشته باشد شرک نباشد. بخل نباشد، حسد نباشد، ریا نباشد، قلب پاک داشته باشد. خیلی مهم است قلب پاک.
ما سه تا قلب در قرآن داریم:
یک: بعضی قلبها مریض است قرآن میفرماید: «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» (بقره/10).
دو: بعضی قلبها سلیم است میفرماید: «بِقَلْبٍ سَلیمٍ».
سه: بعضی قلبها منیب است.
قلب سلیم یعنی قلبی که روحش، سالم است. یک روحی که منیب است. حضرت ابراهیم(ع) دارای قلب سلیم بود.
آیه بعدی آیه چهار از سورهی ممتحنه است که در آن ایشان را به عنوان اسوه معرفی میکند.
ابراهیم اسوه بود. قرآن دربارهی دو نفر میگوید: اسوه. اسوه یعنی نمونه یعنی نمونهی انسانیت.
نگاه کنید ابراهیم را. قلب سلیم را که گفتیم ابراهیم داشت خیلی مهم است. چه روحی است که در آن کینه نیست حسد و تکبر نیست چه روحی است که در آن ریا نیست. الآن در دنیا پول است. ماشین است خانه هست آن چیزی که وجودش خیلی نایاب است. روح سالم است. ابراهیم روح سالم داشت اشک داشت عبادت داشت. به تنهایی یک امت بود. برای شما اسوه بود.
5- ابراهیم اسوه بود
4- «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ» (ممتحنه/4).
ابراهیم اسوه بود. از ابراهیم یاد بگیرید. ابراهیم چه کرد از او یاد بگیریم. ابراهیم تنهایی با تمام مخالفین برخورد کرد و یک تنه از تنهایی نترسید.
برادرها و خواهرها! گاهی وقتها انسان احساس میکند در یک خانه، مدرسه، کارخانه، در یک محیط، در یک جمعی احساس میکند عددش کم است، میترسد. میفهمد راه حق را اما چون تنها است جرأت نمیکند.
می گوید: از ابراهیم یاد بگیرید خط شکن بود. بت شکن بود تنها بود ولی احساس تنهایی نمیکرد. گاهی افراد خیلی هستند اما احساس تنهایی میکنند. گاهی انسان تنها است ولی احساس تنهایی نمیکند.
قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (ع): «أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ»(نهجالبلاغه/ خطبه 201).
در راه حق از اینکه تنها هستید نترسید.
در یکی از کشورهای اسلامی بودم غیر از ایران. در کنار یک پاساژی که هشت طبقه بود صدها مغازه داشت یک زن مسلمان وسط پاساژ یک سجاده انداخت گفت: الله اکبر. نمازش را خواند.
حضرت عباسی در کل زنهای ایران نمیدانم وجود دارد یا ندارد یا در مادرهایش وجود دارد یا نه. ما گاهی وقتها میگوییم مردم که این طور نیستند ما هم نباشیم. ما آدم داریم در جلسهای نشسته است احساس میکند نمازش قضا دارد میشود ولی شهامت این که بلند شود نماز بخواند را ندارد. این قدر آدم داریم که شهامت ندارد اذان بگوید. از ابراهیم یاد بگیرید تنهایی با تمام بستگان و تمام مردم شهر و تمام مردم کشور و تمام مردم دنیا مقابله کرد. اصلاً روی کرهی زمین ابراهیم موحد بود. که تنهایی احساس غربت نکرد.
ای جوانها اگر میخواهید بدانید در آینده کسی میشوید یا نه ببینید الآن در محیط دبیرستان امام هستید یا نیستید.
ما سه رقم جوان داریم. بعضی جوانها شلند. هر جوری زدند همان جور میرقصند مثل آب و هوا که در هر ظرفی شکل همان درمیآید شعری میخواند خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. و این شعر از شعرهای غلط است. اگر یک کشتی با صد مسافر شکست و نود مسافری که شنا بلد نبودند غرق شدند. ده تا مسافری که شنا بلدند هم بگویند خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! بیا ما هم غرق شویم.
بعضی آدمها رنگ محیط را میپذیرند تا رفیق او این رنگ میشود او هم این رنگ میشود. هرگز این آدمها نمیتوانند رهبر جامعه شوند چون رگ رهبری در وجودشان نیست رنگ پذیر هستند. خط پذیر هستند خط بده نیستند.
بعضی آدمها میزان هستند جوان هستند کار ندارند میگویند تو راه خودت را برو، من هم راه خودم را میروم اگر همهی رفیق هایش سیگار بکشند او نمیکشد همهی رفیق هایش فیلم بد ببینند او پای فیلم بد نمینشیند. میگوید اینها دوستهای من نیستند که به من فیلمهای بد میدهند راست میگویند فرمول اف 16 به من بدهند. اینها مرا دوست ندارند. چه طور فرمول اف 16 را به دانشجوهای ما یاد نمیدهند ولی هر چه فیلم بد هست یادمان میدهند. پیداست دوستمان ندارند حالا که فهمیده است غرب دوستش ندارد. بغض غرب را دارد میگوید اینها خائن هستند هشت سال بمب سر ما ریختند یکی از این غربیها یک آخ نگفت فهمیده است دوستش کیست دشمنش کیست، مقاومت میکند این هم جوانی است که مستقیم و در راه است.
بعضی جوانها از اینها بالاترند دیگران را خط میدهند یعنی اگر دیدند تلویزیون فیلمی پخش میکند در ایام امتحانات که اثر روی امتحان بچهها میگذارد، طومار از دبیرستان جمع میکند میدهد به صدا و سیما که در ایام امتحانات این فیلم را پخش نکنید. و با طومار جلوی پخش یک فیلم شیرین را میگیرد.
پس ببینید یک بچه پای فیلم مینشینید و میخندد و رفوزه میشود یک بچه فیلم را خاموش میکند و میرود در اتاق دیگر مطالعه میکند یک بچه با طومار مسیر فیلم را عوض میکند.
مصلح و رهبر همیشه باید کسی باشد که دیگران را خط بدهد. یعنی مسیر را عوض کند. خط شکن باشد.
مدیر خوب مدیری نیست که مردم هر جوری دوست دارند ببردشان. مدیر خوب مدیری است که مردم را به جلو هل بدهد نه این که اداره کند. آخه میگویند ایشان آدم خوبی است مردم از او راضی هستند، مهم نیست. مسجد خوب، مسجدی است که تولید داشته باشد. اگر سی سال پیش همین میآمد مسجد و الآن هم همین میآید مسجد، پیداست که این مسجد و این آقا و این هیئت امنا هیچ تولیدی نداشتند. یک هروئینی سالی ده تا هروئینی درست میکند اگر یک مذهبی سالی ده تا مذهبی درست نکند پیداست هروئینی از این زورش بیشتر است.
کتاب خوب کتابی نیست که فقط بخوانی. کتاب خوب این است که بخوانی خلاصه کنی و فتوکپی آن را به چند تا از دوستانت بدهی. این را میگویند امام یعنی غیر از خودت شعاع نورت را پخش کنی.
از ابراهیم یاد بگیرید که احساس تنهایی نکرد. آدمهایی هستند که پول در جیبشان نیست ولی احساس بی پولی نمیکنند راحت زندگی میکنند و آرامش دارند. آدمهایی هستند خیلی پول دارند ولی آرامش ندارند و راحت زندگی نمیکنند و احساس بی پولی دارند. آن چیزی که مهم است این است که شما در درون چه احساسی دارید.
راجع به ابراهیم سه خاطره میخواهم برایتان بگویم.
6- ابراهیم از خدا درخواست دیدن چگونگی رانده شدن مردگان را کرد
یک خاطره: سورهی بقره آیهی دوست و شصت.
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ» (بقره/260).
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع): «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»(غررالحکم/ ص119). هر حادثهای شود یقین من بیش از این که هست نمیشود. یعنی من به آخرین درجهی یقین رسیدم.
اما ابراهیم. ابراهیم آمد برود دریا، کنار آبی، دید کنار دریا لاشهای افتاده یک تکه از این لاشه در دریاست و حیوانهای دریایی نوک میزنند یک تکه در خشکی است سگها و شغالها نیش میزنند. گاهی هم پرندههای هوا میآیند از بالا یک نوکی میزنند. حضرت ابراهیم دید که یک لاشه در میان حیوانهای دریایی و خشکی و صحرایی تقسیم شد. گفت: خدایا این ذرات پخش شده را چه جوری جمع خواهی کرد.
خدا فرمود: مگر ایمان نداری.
ابراهیم گفت: چرا. ایمان دارم ولی میخواهم ایمانم بیشتر شود.
خداوند فرمود: چهار تا پرنده بگیر در هم بکوب و گوشتشان را خوب مخلوط کن بعد سر چند تا کوه بگذار و بعد یکی یکی صدا بزن. مثلاً تا گفتی طاووس همهی ذرات از نوک کوهها میآیند پهلوی هم، به هم میچسبند و طاووس میشود حضرت ابراهیم همین کار را کرد و پرندهها را یکی یکی صدا زد و آمدند.
بعد فرمود: این رقمی من روز قیامت. . .
جمع کردن ذرات پخش شده مهم نیست الآن که شما نشستهای در مسجد کرج الآن شما از ذرات خاک پخش شده هستی. گندم فلان زمین در بدن شماست سبزی فلان زمین در بدن شماست یعنی ما از ذرات پخش شدهی سیب زمینی و نان و سبزی و برنج شدیم ما از ذرات پخش شده هستیم.
خدا میفرماید: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزال/1). من زمین را میزنم استخوان پوسیدهی شما هر جا هست جمع میشود.
بنابراین جمع کردن ذرات پخش شده مهم نیست خدا قدرتش خیلی زیاد است.
چنین ابراهیم صد ساله را خداوند بچه به او داد. خانم ابراهیم گفت: مگر میشود من جوانیام نازا بودم حالا هم نازا هستم هم پیر ابراهیم هم که پیرمرد هست. فرمود: اگر خدا بخواهد میشود. از قدرت خدا تعجب میکنی؟ تعجب ندارد.
یک کسی از من پرسید چه طور امام زمان هزار سال یا هزار و دویست سال عمرش است و پیر نمیشود گفتم آبروی شما چه طور هشتاد سال ثابت است ولی موی یک سانتی ابروی شما هر هفته تغییر میکند و تو اصلاح میکنی. اگر خدا بخواهد در یک پوست و در یک گوشت یک مو را هشتاد سال ثابت نگه میدارد.
خدا اگر بخواهد یک انسان را در حال فقرسالم نگه میدارد. ارادهی خداست.
خداوند اراده کرد به مریم بی شوهر بچه داد. خداوند اراده کرد لشکر فیل سوار را با ابابیل نابود کرد. خداوند اراده کرد با عصای موسی از سنگ آب درآمد. اراده کرد با عصای موسی دریا خشک شد.
یک سؤال. آیا خدا میتواند توسط شما یک کار مهمی کند. یک کشور منحرف و مشرک توسط شما نجات پیدا کند؟
مگر مرحوم مطهری وقتی بچه بود باور میکرد کتابش را به چندین زبان ترجمه کنند؟
مگر امام وقتی بچه بود کسی فکر میکرد که ایشان بتواند شاهنشاهی دو هزار و پانصد ساله را عوض کند. چه میدانیم؟
فقط از خدا بخواهیم که آن مقدار که عمر داریم خداوند کمکمان کند. قصد قربت قصد اخلاص قصد کارهای مهم.
چون این بحث ایام شب قدر پخش میشود توجه داشته باشیم خیلی خدا کار دستش است.
7- چگونه باید دعا کرد
دعاهایتان ساده نباشد. امیرالمومنین دعایی میکند به شما بگویم که این رقمی دعا کنید.
ما وقتی دعا میکنیم میگوییم خدایا در کنکور قبول شویم. خدایا جهازیهی دخترم جور شود. خدایا این بنایی تمام شود خدایا قسط وامم تمام شود. البته این دعاها عیبی ندارد اشکال ندارد اما یک دعا از امیرالمومنین میگویم فکر بلند را ببینید نمیگویند «من» میگویند «کل جوان ها» کل دخترها، کل پسرها، کل بدهکارها. اما امیرالمومنین بالاتر از کل میگوید. یک دعا دارد امیرالمومنین علی(ع) میفرماید: خدایا. آنچه گذشتگان از تو خوبی خواستند. آنچه الآن اولیاء تو مردم خوب از تو چیزی میخواهند آن چه مردان و زنان خوبی که هنوز دنیا نیامدهاند بعد از بدنیا آمدن از تو خواهند خواست همهی آن خیرات را به ما بده.
این رقمی دعا میکند. به دیگران دعا کردن خیلی مهم است. من یک خاطره از یکی از علمای اصفهان برایتان بگویم.
یکی از علمای اصفهان نقل شد از او که ایشان در مدینه در کنار قبر پیامبر(ص) داشت به دوستانش دعا میکرد. داشت تک تک دوستانش را اسم میبرد و دعا میکرد برایشان. یکی به ذهنش آمد اما این آقا با او بد بود. چون زمانی که زنده بود با هم خوب نبودند. به ذهنش آمد و دعا نکرد. شب به خوابش آمد. گفت داداش گرچه ما با هم بد بودیم اما من مردهام. اسیرم، بال میزنم در برزخ، در مسجد مدینه من آمدم التماست کردم حالا یک دعا میکردی چه میشد. خیلی میگفت تکان خوردم. پیداست که آدم وقتی به کسی دعا میکند آن طرف دارد بال بال میزند. یعنی دارد خودش را نشان میدهد که مرا دریاب گیر کردهام. حساب خیلی مهم است.
حاج شیخ عباس قمی که این شبها همه مفاتیح میخوانیم و دعا میخوانیم و گریه میکنیم حاج شیخ عباس قمی به خواب پسرش آمد گفت من در برزخ گیرم یک کتابی از یک نفر گرفتهام یادم رفته به او بدهم. حق مردم در مال من است برو به او بده. کتاب هم فلان جا است. پسرش وقتی از خواب بیدار شد. از همان جایی که پدرش گفته بود کتاب رابرداشت که ببرد بدهد به فلانی پسر او نمیدانست که یکی از این کتابها مال فلانی است همین که رفت بدهد دم در پایش سُر خورد کتاب از دست پسر افتاد زمین و ته کتاب شل شد برداشت و خوبش کرد و کتاب را داد به صاحبش.
حاج شیخ عباس دوباره به خوابش آمد که به او بگو که کتابش خورد زمین خراشیده شد. چرا به او نگفتی باز من گیرم برو عذرخواهی کن از او.
معلوم میشود خیلی حساب و کتاب در کار است. این طور نیست که سر دو تا مشتری شیره بمالی. آتش میگیرد مال. حدیث داریم یک آجر حرام در ساختمان، پدر ساختمان را درمی آورد.
ممکن است دو سه روز بگوید ما که گناه کردیم طوری نشد بعد معلوم میشود طوری میشود یا نمیشود. من خوردم و لو زشت است بگویم ولی اجازه بدهید بگویم.
بچه بودم ده دوازده ساله میرفتم باغهای اطراف کاشان دهاتهایش. میوه میخوردم فرار میکردم علتش هم این بود که میگفتم هنوز پانزده سالم نشده به تکلیف نرسیدم. خیال میکردم چون به پانزده سال نرسیدم دزدی جایز است. خیلی میوه خوردم فرار کردم.
پانزده ساله که شدم دیدم نوشته کسانی که مال مردم را به دزدی میخورند تلف میکنند باید صاحبش را راضی کنند گر چه در کودکی گرچه در خواب. در خواب پایت میخورد کوزهی مردم میشکند بیدار شدی باید پول کوزه را بدهی. دو شاخهی تلفن را در اراده میزنی به برق، میسوزد باید پول تلفن را بدهی.
بعد پول برداشتم رفتم آن روستا و به آن روستائیها دادم و حلالیت طلبیدم. لقمهی حرام مهم است.
گفت: چرا دعای ما متسجاب نمیشود؟ گفت: برای این که لقمهی حرام دادی.
باید از خدا کمک بخواهیم. خدایا ترا به آبروی آبرومندان درگاهت خودت به ما الهام کن که وظیفهی ما چیست. و ایمانی بده که عمل کنیم.
خودت به ما یاد بده که وظیفهمان چیست که ترک کنیم و تقوایی بده که ترک کنیم. تمام دعاهایی که میشود مستجاب بفرما. به همه توفیق دعا و آن چه خیر و برکت در ماه رمضان در شب قدر. آن چه خیر و برکت برای بندگان خوبت مقدر میکنی همهی آنها را برای ما مقدر بفرما. اموات ما بیامرز. روح شهدا و امام از ما راضی و جانبازان و اطرافیانشان و بستگانشان شفا مرحمت بفرما. الهی آمین.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»