داستانهای قرآن، داستان حضرت ابراهیم (ع) – 2

موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت ابراهيم(ع) – 2
تاریخ پخش: 72/12/11

بسم الله الرحمن الرحيم

امسال ماه رمضان در آستانه‌ي افطار نيم ساعت‌مان راجع به داستان انبياء بود. كه صدها آيه دارد. از آدم و نوح و موسي شروع كرديم. الآن خاطراتي از حضرت ابراهيم(ع) مي‌خواهيم بگوييم. در آستانه‌ي شب‌هاي قدر هم هستيم. در اين جلسه چند نكته را مي‌گويم. يكي سيماي حضرت ابراهيم. صفات و خصال حضرت ابراهيم چگونه بود.
1- مقام حضرت ابراهيم خيلي بلند است
چون حضرت ابراهيم(ع) خيلي مهم بود. به قدري مهم بود كه حضرت يوسف مي‌گفت: من از دنباله روان او هستم. مثلاً هر كسي مي‌خواهد بگويد من خيلي حزب اللهي هستم مي‌گويد من در خط امام هستم. مثل حضرت زهرا(س). هر كسي مي‌خواست بگويد من خيلي مهم هستم مي‌گفت: من مادرم زهرا است. امام حسين(ع) در روز عاشورا مي‌گفت: من مادرم زهرا(س) است. امام سجاد در كوفه مي‌گفت: من مادرم زهرا(س) است. يعني همه به زهرا(س) افتخار مي‌كردند.
حضرت پيامبر(ص) مي‌گفت كه من يكي از بچه‌هاي حضرت ابراهيم(ع) هستم.
حضرت موسي مي‌گفت: من بچه حضرت ابراهيم هستم. يعني خلاصه ابراهيم پدر انبياء بود. و خيلي مهم بود و انبياء ديگر به داشتن چنين جدي و پدري افتخار مي‌كردند.
و لذا در دعا وقتي مي‌خواهيم دعا كنيم، مي‌گوييم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيدٌ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيدٌ»(كشف‌الغمة/ ج‌2/ ص‌62). خدايا از آن صلوات‌هايي كه به ابراهيم دادي به پيامبر ما بده.
«وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ». از آن بركت‌هايي كه به حضرت ابراهيم دادي به پيامبر ما بده.
پيداست مقام ابراهيم خيلي بلند است.
اصلاً فلسفه‌ي حج اين است كه تمام كارهاي حج يادگار ابراهيم(ع) است.
مي گويند برو ببين ابراهيم چه كرده. اعمال حج فتوكپي اعمال حضرت ابراهيم است. حضرت ابراهيم خيلي مهم است. حالا مقداري از صفاتش كه به آستانه‌ي شب قدر هم مي‌خورد را بيان مي‌كنيم چون ما مي‌خواستيم ضمن اين كه تاريخ انبياء را بگوييم، جوري تاريخ را بگوييم كه تناسبي هم با ايام ماه رمضان و شب‌هاي قدر داشته باشد.
بنابراين موضوع بحث ما خاطراتي از داستان ابراهيم(ع).
2- سه كمال ابراهيم: حليم، اوّاه، مُنيب
1- صفات ابراهيم، قرآن حضرت ابراهيم را به طوري خاص توصيف مي‌كند.
«إِنَّ إِبْراهيمَ لَحَليمٌ أَوَّاهٌ مُنيبٌ» (هود/75).
مي فرمايد: ابراهيم سه كمال داشت:
يك: «حليم» يعني حلم داشت. بردبار بود.
دو: «أَوَّاهٌ» يعني بسيار ناله داشت اهل مناجات بود اشك داشت.
امام زين العابدين مي‌فرمايد: خدايا شكايت مي‌كنم به تو از چشمي كه اشك ندارد از دلي كه توجه ندارد.
ابراهيم مناجات داشت. از افتخارات ما مسلمان‌ها بخصوص ما شيعه‌ها اين است كه ما مناجات‌هايي داريم كه ديگران ندارند بخشي از هيجان‌هاي روحي را با انس با خدا آرامش مي‌دهيم. آدمي كه ناراحت است همين كه با خدا حرف مي‌زند، آرامش پيدا مي‌كند.
سه: «مُنيب»، انابه، توبه، بازگشت. به بعضي‌ها وقتي مي‌گوييم توبه كن مي‌گويد ما كه حالا پير نشديم توبه كنيم. حالا كه نمي‌خواهيم بميريم كه توبه كنيم. وقتي پير شديم توبه خواهيم كرد.
بعضي‌ها مي‌گويند حالا جوان هستيم جواني‌مان را كنيم وقتي پير شديم آن وقت توبه مي‌كنيم. برمي گرديم اين دو سه سال را آدم خوبي مي‌شويم. يك همچين مثلثي در مغزشان است. اين مثلث سه ضلع دارد. يكي اين كه تو وقتي كج شدي بالا نمي‌روي سقوط مي‌كني يعني از اين طرف مي‌آيي. دوم اين كه آخر خط معلوم است آدم مي‌تواند سه سانت مانده برگردد اما آخر عمر معلوم نيست. شما بنويس كه شصت سال عمر داري من هم زيرش مي‌نويسم برو پنجاه و هشت سال خوش باش. سه برگشت به خط آسان است اما برگشت به حال اول آسان نيست.
نمي شود آدم پنجاه سال سي سال منحرف شود و يك مرتبه برگردد. نمي‌شود گفت كه هر موقع پولدار شدم خمس مي‌دهم. اگر بنا است پيوندي شود در شاخه است. تنه‌ي درخت قابل پيوند نيست.
ابراهيم بردبار بود. مناجات داشت اشك و انابه داشت.
3- ابراهيم يك امت و تسليم خدا و حنيف و شاكر بود
آيه بعد مي‌گويد ابراهيم يكي بود ولي يك دنيا آدم بود.
2- «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (نحل/120).
«شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (نحل/121).
خداوند مي‌فرمايد: ابراهيم يك امت بود. امام در مورد شهيد مظلوم بهشتي فرمود: بهشتي يك امت بود. پيامبر ما در مورد پدر حضرت علي(ع) ابوطالب مي‌فرمايد: ابوطالب يك امت بود. افرادي هستند يكي هستند اما يك منطقه را ارشاد مي‌كنند. خط مي‌دهند، فكر مي‌دهند. كمك مالي، فكري، اخلاقي، علمي مي‌كنند. يكي هستند ولي وجودشان، وجود مؤثري هست ابراهيم(ع) امت بود.
«قانِتاً لِلَّهِ»: ابراهيم خيلي نسبت به خدا تسليم بود. «حنيف» يعني حق گرا بود. «شاكر» يعني شكر مي‌كرد.
چون او هم وجودش مؤثر بود هم بنده‌ي خوب خدا بود هم گرايش توحيدش قوي بود و يك لحظه به سمت شرك گرايش نداشت و هم نعمت‌هاي الهي را شكر مي‌كرد سپس مي‌فرمايد: «اجتباه» يعني خداوند يك همچين انساني را برگزيد. بيخودي كسي به جايي نمي‌رسد. اگر مي‌خواهيد به جايي برسيد بايد «سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ» (اسراء/1) شوي. تا عبد نباشد معراج نمي‌رود. در نماز مي‌گوييم«وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» اول مي‌گوييم «عَبْدُهُ» بعد مي‌گوييم «وَ رَسُولُهُ». تقوا زمينه‌ي همه‌ي كارها است. تقوا يعني بندگي خدا.
آيه‌ي بعد در سوره‌ي صافات درباره‌ي قلب سليم است.
4- ابراهيم داراي قلب سليم بود
3- «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (صافات/84). قرآن مي‌فرمايد: ابراهيم داراي قلب سليم بود. قلب سليم چيست؟ قلب سالم، روح سالم روحي است كه در آن كينه نباشد تكبر نداشته باشد شرك نباشد. بخل نباشد، حسد نباشد، ريا نباشد، قلب پاك داشته باشد. خيلي مهم است قلب پاك.
ما سه تا قلب در قرآن داريم:
يك: بعضي قلب‌ها مريض است قرآن مي‌فرمايد: «في‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» (بقره/10).
دو: بعضي قلب‌ها سليم است مي‌فرمايد: «بِقَلْبٍ سَليمٍ».
سه: بعضي قلب‌ها منيب است.
قلب سليم يعني قلبي كه روحش، سالم است. يك روحي كه منيب است. حضرت ابراهيم(ع) داراي قلب سليم بود.
آيه بعدي آيه چهار از سوره‌ي ممتحنه است كه در آن ايشان را به عنوان اسوه معرفي مي‌كند.
ابراهيم اسوه بود. قرآن درباره‌ي دو نفر مي‌گويد: اسوه. اسوه يعني نمونه يعني نمونه‌ي انسانيت.
نگاه كنيد ابراهيم را. قلب سليم را كه گفتيم ابراهيم داشت خيلي مهم است. چه روحي است كه در آن كينه نيست حسد و تكبر نيست چه روحي است كه در آن ريا نيست. الآن در دنيا پول است. ماشين است خانه هست آن چيزي كه وجودش خيلي ناياب است. روح سالم است. ابراهيم روح سالم داشت اشك داشت عبادت داشت. به تنهايي يك امت بود. براي شما اسوه بود.
5- ابراهيم اسوه بود
4- «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في‌ إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» (ممتحنه/4).
ابراهيم اسوه بود. از ابراهيم ياد بگيريد. ابراهيم چه كرد از او ياد بگيريم. ابراهيم تنهايي با تمام مخالفين برخورد كرد و يك تنه از تنهايي نترسيد.
برادرها و خواهرها! گاهي وقت‌ها انسان احساس مي‌كند در يك خانه، مدرسه، كارخانه، در يك محيط، در يك جمعي احساس مي‌كند عددش كم است، مي‌ترسد. مي‌فهمد راه حق را اما چون تنها است جرأت نمي‌كند.
مي گويد: از ابراهيم ياد بگيريد خط شكن بود. بت شكن بود تنها بود ولي احساس تنهايي نمي‌كرد. گاهي افراد خيلي هستند اما احساس تنهايي مي‌كنند. گاهي انسان تنها است ولي احساس تنهايي نمي‌كند.
قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ (ع): «أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ»(نهج‌البلاغه/ خطبه 201).
در راه حق از اينكه تنها هستيد نترسيد.
در يكي از كشورهاي اسلامي بودم غير از ايران. در كنار يك پاساژي كه هشت طبقه بود صدها مغازه داشت يك زن مسلمان وسط پاساژ يك سجاده انداخت گفت: الله اكبر. نمازش را خواند.
حضرت عباسي در كل زن‌هاي ايران نمي‌دانم وجود دارد يا ندارد يا در مادرهايش وجود دارد يا نه. ما گاهي وقت‌ها مي‌گوييم مردم كه اين طور نيستند ما هم نباشيم. ما آدم داريم در جلسه‌اي نشسته است احساس مي‌كند نمازش قضا دارد مي‌شود ولي شهامت اين كه بلند شود نماز بخواند را ندارد. اين قدر آدم داريم كه شهامت ندارد اذان بگويد. از ابراهيم ياد بگيريد تنهايي با تمام بستگان و تمام مردم شهر و تمام مردم كشور و تمام مردم دنيا مقابله كرد. اصلاً روي كره‌ي زمين ابراهيم موحد بود. كه تنهايي احساس غربت نكرد.
اي جوان‌ها اگر مي‌خواهيد بدانيد در آينده كسي مي‌شويد يا نه ببينيد الآن در محيط دبيرستان امام هستيد يا نيستيد.
ما سه رقم جوان داريم. بعضي جوان‌ها شلند. هر جوري زدند همان جور مي‌رقصند مثل آب و هوا كه در هر ظرفي شكل همان درمي‌آيد شعري مي‌خواند خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو. و اين شعر از شعرهاي غلط است. اگر يك كشتي با صد مسافر شكست و نود مسافري كه شنا بلد نبودند غرق شدند. ده تا مسافري كه شنا بلدند هم بگويند خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو! بيا ما هم غرق شويم.
بعضي آدم‌ها رنگ محيط را مي‌پذيرند تا رفيق او اين رنگ مي‌شود او هم اين رنگ مي‌شود. هرگز اين آدم‌ها نمي‌توانند رهبر جامعه شوند چون رگ رهبري در وجودشان نيست رنگ پذير هستند. خط پذير هستند خط بده نيستند.
بعضي آدم‌ها ميزان هستند جوان هستند كار ندارند مي‌گويند تو راه خودت را برو، من هم راه خودم را مي‌روم اگر همه‌ي رفيق هايش سيگار بكشند او نمي‌كشد همه‌ي رفيق هايش فيلم بد ببينند او پاي فيلم بد نمي‌نشيند. مي‌گويد اين‌ها دوست‌هاي من نيستند كه به من فيلم‌هاي بد مي‌دهند راست مي‌گويند فرمول اف 16 به من بدهند. اين‌ها مرا دوست ندارند. چه طور فرمول اف 16 را به دانشجوهاي ما ياد نمي‌دهند ولي هر چه فيلم بد هست يادمان مي‌دهند. پيداست دوست‌مان ندارند حالا كه فهميده است غرب دوستش ندارد. بغض غرب را دارد مي‌گويد اين‌ها خائن هستند هشت سال بمب سر ما ريختند يكي از اين غربي‌ها يك آخ نگفت فهميده است دوستش كيست دشمنش كيست، مقاومت مي‌كند اين هم جواني است كه مستقيم و در راه است.
بعضي جوان‌ها از اين‌ها بالاترند ديگران را خط مي‌دهند يعني اگر ديدند تلويزيون فيلمي پخش مي‌كند در ايام امتحانات كه اثر روي امتحان بچه‌ها مي‌گذارد، طومار از دبيرستان جمع مي‌كند مي‌دهد به صدا و سيما كه در ايام امتحانات اين فيلم را پخش نكنيد. و با طومار جلوي پخش يك فيلم شيرين را مي‌گيرد.
پس ببينيد يك بچه پاي فيلم مي‌نشينيد و مي‌خندد و رفوزه مي‌شود يك بچه فيلم را خاموش مي‌كند و مي‌رود در اتاق ديگر مطالعه مي‌كند يك بچه با طومار مسير فيلم را عوض مي‌كند.
مصلح و رهبر هميشه بايد كسي باشد كه ديگران را خط بدهد. يعني مسير را عوض كند. خط شكن باشد.
مدير خوب مديري نيست كه مردم هر جوري دوست دارند ببردشان. مدير خوب مديري است كه مردم را به جلو هل بدهد نه اين كه اداره كند. آخه مي‌گويند ايشان آدم خوبي است مردم از او راضي هستند، مهم نيست. مسجد خوب، مسجدي است كه توليد داشته باشد. اگر سي سال پيش همين مي‌آمد مسجد و الآن هم همين مي‌آيد مسجد، پيداست كه اين مسجد و اين آقا و اين هيئت امنا هيچ توليدي نداشتند. يك هروئيني سالي ده تا هروئيني درست مي‌كند اگر يك مذهبي سالي ده تا مذهبي درست نكند پيداست هروئيني از اين زورش بيشتر است.
كتاب خوب كتابي نيست كه فقط بخواني. كتاب خوب اين است كه بخواني خلاصه كني و فتوكپي آن را به چند تا از دوستانت بدهي. اين را مي‌گويند امام يعني غير از خودت شعاع نورت را پخش كني.
از ابراهيم ياد بگيريد كه احساس تنهايي نكرد. آدم‌هايي هستند كه پول در جيب‌شان نيست ولي احساس بي پولي نمي‌كنند راحت زندگي مي‌كنند و آرامش دارند. آدم‌هايي هستند خيلي پول دارند ولي آرامش ندارند و راحت زندگي نمي‌كنند و احساس بي پولي دارند. آن چيزي كه مهم است اين است كه شما در درون چه احساسي داريد.
راجع به ابراهيم سه خاطره مي‌خواهم برايتان بگويم.
6- ابراهيم از خدا درخواست ديدن چگونگي رانده شدن مردگان را كرد
يك خاطره: سوره‌ي بقره آيه‌ي دوست و شصت.
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‌ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‌ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي‌ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‌ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» (بقره/260).
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع): «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»(غررالحكم/ ص‌119). هر حادثه‌اي شود يقين من بيش از اين كه هست نمي‌شود. يعني من به آخرين درجه‌ي يقين رسيدم.
اما ابراهيم. ابراهيم آمد برود دريا، كنار آبي، ديد كنار دريا لاشه‌اي افتاده يك تكه از اين لاشه در درياست و حيوان‌هاي دريايي نوك مي‌زنند يك تكه در خشكي است سگ‌ها و شغال‌ها نيش مي‌زنند. گاهي هم پرنده‌هاي هوا مي‌آيند از بالا يك نوكي مي‌زنند. حضرت ابراهيم ديد كه يك لاشه در ميان حيوان‌هاي دريايي و خشكي و صحرايي تقسيم شد. گفت: خدايا اين ذرات پخش شده را چه جوري جمع خواهي كرد.
خدا فرمود: مگر ايمان نداري.
ابراهيم گفت: چرا. ايمان دارم ولي مي‌خواهم ايمانم بيشتر شود.
خداوند فرمود: چهار تا پرنده بگير در هم بكوب و گوشت‌شان را خوب مخلوط كن بعد سر چند تا كوه بگذار و بعد يكي يكي صدا بزن. مثلاً تا گفتي طاووس همه‌ي ذرات از نوك كوه‌ها مي‌آيند پهلوي هم، به هم مي‌چسبند و طاووس مي‌شود حضرت ابراهيم همين كار را كرد و پرنده‌ها را يكي يكي صدا زد و آمدند.
بعد فرمود: اين رقمي من روز قيامت. . .
جمع كردن ذرات پخش شده مهم نيست الآن كه شما نشسته‌اي در مسجد كرج الآن شما از ذرات خاك پخش شده هستي. گندم فلان زمين در بدن شماست سبزي فلان زمين در بدن شماست يعني ما از ذرات پخش شده‌ي سيب زميني و نان و سبزي و برنج شديم ما از ذرات پخش شده هستيم.
خدا مي‌فرمايد: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزال/1). من زمين را مي‌زنم استخوان پوسيده‌ي شما هر جا هست جمع مي‌شود.
بنابراين جمع كردن ذرات پخش شده مهم نيست خدا قدرتش خيلي زياد است.
چنين ابراهيم صد ساله را خداوند بچه به او داد. خانم ابراهيم گفت: مگر مي‌شود من جواني‌ام نازا بودم حالا هم نازا هستم هم پير ابراهيم هم كه پيرمرد هست. فرمود: اگر خدا بخواهد مي‌شود. از قدرت خدا تعجب مي‌كني؟ تعجب ندارد.
يك كسي از من پرسيد چه طور امام زمان هزار سال يا هزار و دويست سال عمرش است و پير نمي‌شود گفتم آبروي شما چه طور هشتاد سال ثابت است ولي موي يك سانتي ابروي شما هر هفته تغيير مي‌كند و تو اصلاح مي‌كني. اگر خدا بخواهد در يك پوست و در يك گوشت يك مو را هشتاد سال ثابت نگه مي‌دارد.
خدا اگر بخواهد يك انسان را در حال فقرسالم نگه مي‌دارد. اراده‌ي خداست.
خداوند اراده كرد به مريم بي شوهر بچه داد. خداوند اراده كرد لشكر فيل سوار را با ابابيل نابود كرد. خداوند اراده كرد با عصاي موسي از سنگ آب درآمد. اراده كرد با عصاي موسي دريا خشك شد.
يك سؤال. آيا خدا مي‌تواند توسط شما يك كار مهمي كند. يك كشور منحرف و مشرك توسط شما نجات پيدا كند؟
مگر مرحوم مطهري وقتي بچه بود باور مي‌كرد كتابش را به چندين زبان ترجمه كنند؟
مگر امام وقتي بچه بود كسي فكر مي‌كرد كه ايشان بتواند شاهنشاهي دو هزار و پانصد ساله را عوض كند. چه مي‌دانيم؟
فقط از خدا بخواهيم كه آن مقدار كه عمر داريم خداوند كمك‌مان كند. قصد قربت قصد اخلاص قصد كارهاي مهم.
چون اين بحث ايام شب قدر پخش مي‌شود توجه داشته باشيم خيلي خدا كار دستش است.
7- چگونه بايد دعا كرد
دعاهاي‌تان ساده نباشد. اميرالمومنين دعايي مي‌كند به شما بگويم كه اين رقمي دعا كنيد.
ما وقتي دعا مي‌كنيم مي‌گوييم خدايا در كنكور قبول شويم. خدايا جهازيه‌ي دخترم جور شود. خدايا اين بنايي تمام شود خدايا قسط وامم تمام شود. البته اين دعاها عيبي ندارد اشكال ندارد اما يك دعا از اميرالمومنين مي‌گويم فكر بلند را ببينيد نمي‌گويند «من» مي‌گويند «كل جوان ها» كل دخترها، كل پسرها، كل بدهكارها. اما اميرالمومنين بالاتر از كل مي‌گويد. يك دعا دارد اميرالمومنين علي(ع) مي‌فرمايد: خدايا. آنچه گذشتگان از تو خوبي خواستند. آنچه الآن اولياء تو مردم خوب از تو چيزي مي‌خواهند آن چه مردان و زنان خوبي كه هنوز دنيا نيامده‌اند بعد از بدنيا آمدن از تو خواهند خواست همه‌ي آن خيرات را به ما بده.
اين رقمي دعا مي‌كند. به ديگران دعا كردن خيلي مهم است. من يك خاطره از يكي از علماي اصفهان برايتان بگويم.
يكي از علماي اصفهان نقل شد از او كه ايشان در مدينه در كنار قبر پيامبر(ص) داشت به دوستانش دعا مي‌كرد. داشت تك تك دوستانش را اسم مي‌برد و دعا مي‌كرد برايشان. يكي به ذهنش آمد اما اين آقا با او بد بود. چون زماني كه زنده بود با هم خوب نبودند. به ذهنش آمد و دعا نكرد. شب به خوابش آمد. گفت داداش گرچه ما با هم بد بوديم اما من مرده‌ام. اسيرم، بال مي‌زنم در برزخ، در مسجد مدينه من آمدم التماست كردم حالا يك دعا مي‌كردي چه مي‌شد. خيلي مي‌گفت تكان خوردم. پيداست كه آدم وقتي به كسي دعا مي‌كند آن طرف دارد بال بال مي‌زند. يعني دارد خودش را نشان مي‌دهد كه مرا درياب گير كرده‌ام. حساب خيلي مهم است.
حاج شيخ عباس قمي كه اين شب‌ها همه مفاتيح مي‌خوانيم و دعا مي‌خوانيم و گريه مي‌كنيم حاج شيخ عباس قمي به خواب پسرش آمد گفت من در برزخ گيرم يك كتابي از يك نفر گرفته‌ام يادم رفته به او بدهم. حق مردم در مال من است برو به او بده. كتاب هم فلان جا است. پسرش وقتي از خواب بيدار شد. از همان جايي كه پدرش گفته بود كتاب رابرداشت كه ببرد بدهد به فلاني پسر او نمي‌دانست كه يكي از اين كتاب‌ها مال فلاني است همين كه رفت بدهد دم در پايش سُر خورد كتاب از دست پسر افتاد زمين و ته كتاب شل شد برداشت و خوبش كرد و كتاب را داد به صاحبش.
حاج شيخ عباس دوباره به خوابش آمد كه به او بگو كه كتابش خورد زمين خراشيده شد. چرا به او نگفتي باز من گيرم برو عذرخواهي كن از او.
معلوم مي‌شود خيلي حساب و كتاب در كار است. اين طور نيست كه سر دو تا مشتري شيره بمالي. آتش مي‌گيرد مال. حديث داريم يك آجر حرام در ساختمان، پدر ساختمان را درمي آورد.
ممكن است دو سه روز بگويد ما كه گناه كرديم طوري نشد بعد معلوم مي‌شود طوري مي‌شود يا نمي‌شود. من خوردم و لو زشت است بگويم ولي اجازه بدهيد بگويم.
بچه بودم ده دوازده ساله مي‌رفتم باغ‌هاي اطراف كاشان دهاتهايش. ميوه مي‌خوردم فرار مي‌كردم علتش هم اين بود كه مي‌گفتم هنوز پانزده سالم نشده به تكليف نرسيدم. خيال مي‌كردم چون به پانزده سال نرسيدم دزدي جايز است. خيلي ميوه خوردم فرار كردم.
پانزده ساله كه شدم ديدم نوشته كساني كه مال مردم را به دزدي مي‌خورند تلف مي‌كنند بايد صاحبش را راضي كنند گر چه در كودكي گرچه در خواب. در خواب پايت مي‌خورد كوزه‌ي مردم مي‌شكند بيدار شدي بايد پول كوزه را بدهي. دو شاخه‌ي تلفن را در اراده مي‌زني به برق، مي‌سوزد بايد پول تلفن را بدهي.
بعد پول برداشتم رفتم آن روستا و به آن روستائيها دادم و حلاليت طلبيدم. لقمه‌ي حرام مهم است.
گفت: چرا دعاي ما متسجاب نمي‌شود؟ گفت: براي اين كه لقمه‌ي حرام دادي.
بايد از خدا كمك بخواهيم. خدايا ترا به آبروي آبرومندان درگاهت خودت به ما الهام كن كه وظيفه‌ي ما چيست. و ايماني بده كه عمل كنيم.
خودت به ما ياد بده كه وظيفه‌مان چيست كه ترك كنيم و تقوايي بده كه ترك كنيم. تمام دعاهايي كه مي‌شود مستجاب بفرما. به همه توفيق دعا و آن چه خير و بركت در ماه رمضان در شب قدر. آن چه خير و بركت براي بندگان خوبت مقدر مي‌كني همه‌ي آن‌ها را براي ما مقدر بفرما. اموات ما بيامرز. روح شهدا و امام از ما راضي و جانبازان و اطرافيانشان و بستگانشان شفا مرحمت بفرما. الهي آمين.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2142

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.