استفاده از فرصت‌ها(3)

1- برده‌ای که دانشمند شد
2- کار علمی، حتی با مرگ فرزند
3- تألیف و تدریس، در صورت تخصص علمی
4- تلاش‌های دانشمندان در طول تاریخ
5- تبلیغ در دوران فرار و تبعید
6- دوری از کارهای لغو و بیهوده
7- تلخیص کتاب‌های مفید
8- روز قیامت، روز حسرت

موضوع: استفاده از فرصت‌ها(3)

تاریخ پخش:  25/01/90

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

یک بحثی داشتیم استفاده از فرصت. خیلی حرف داشتیم تمام نشد. حرف‌های نزده را می‌خواهیم اینجا بگوییم. و این بحث برای شما خیلی خوب است. چون اولاً جوان هستید. تقریباً دور و ور بیست سال دارید. حالا یک سال و دو سال این طرف و آن طرف، عمر میانگین «إِنْ شاءَ اللَّه‏» که هشتاد سال و «إِنْ شاءَ اللَّه‏» بیشتر باشد، حالا هشتاد هم حساب کنیم، هفتاد هم حساب کنیم. شما پنجاه سال دیگر عمر دارید. پنجاه سال می‌شود خیلی کار کرد. یک نمونه‌ای از افرادی که از عمرشان استفاده کردند برایتان بگویم.

1- ابن سینا، بوعلی سینا که روزها کار حکومتی داشت و شب‌ها تحقیق می کرد. چهل کتاب و صد و بیست رساله نوشت. با اینکه بوعلی سینا عمرش کم بود.

1- برده‌ای که دانشمند شد

2- شخصی از دانشمندان به نام صاحب معجم البلدان. برده بود. اربابش برای تجارت به شهرها می‌رفت، او را می‌فرستاد، او هم از وضعیت شهرها یادداشت تهیه می‌کرد. یک دور کتاب نوشت. آقایش می‌گفت: مثلاً سبزوار برو، یا جیرفت برو، یا مراغه برو این کار را بکن، ضمن اینکه مأموریت تجاری داشت، ولی اوضاع شهر را هم می‌نوشت. آثار باستانی شهر، راجع آن منطقه که اطلاعات کسب می‌کرد می‌نوشت.

من شنیدم از آیت الله مشکینی(ره) که می‌گفت: شیخ انصاری آمد غذا بخورد، سر سفره دید وقتش تلف می‌شود. هنوز غذا نیامده، بلند شد کنار سفره دو رکعت نماز خواند. خانمش گفت: نماز نخواندی؟ گفت: نماز خواندم، من دیدم تا غذا بیاید، یک چند دقیقه عمر من تلف می‌شود. چند دقیقه عمر من تلف می‌شود. گفتم: دو دقیقه… اصلاً شنیدم کتابی چاپ شده به نام 5 دقیقه‌های قبل از غذا یعنی در عمرم هر وقت سر سفره نشستم غذا نبوده همان 5 دقیقه مطالعه کردم، یک نکته گیرم آمده یادداشت کردم، این کتاب اسمش کتاب 5 دقیقه‌های قبل از غذا است.

البته معنای استفاده از فرصت این نیست که آدم دائم مطالعه کند، دائم هم مطالعه کند ممکن است خطرناک باشد. مغز خسته می‌شود ولی اینکه یک کسی  دیپلم شود، فوق دیپلم شود، لیسانس و فوق لیسانس و دکتر و آیت الله شود، خیال کند باسواد است و دیگر نیاز ندارد خیال، خیال خطرناکی است. وقتی خداوند در قرآن به پیغمبر، نصفش را من می‌گویم، نصفش را شما بگویید. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً» (طه/114) «قُلْ» یعنی چه؟ یعنی بگو. «رَبِّ»، پروردگار، «زِدْنی» زیاد… خدایا، «رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً» وقتی پیغمبر مأمور می‌شود که بگوید: خدایا علم مرا زیاد کن. خدایا مرا از نظر علمی بالا ببر. معلوم می‌شود ما در فرهنگ قرآن و اسلام فارغ التحصیل نداریم.

حالا یک چیز دیگر هم بگویم تعجب نکنید. در قرآن نه فارغ التحصیل داریم، نه بازنشسته، پس یعنی چه؟ اینکه دولت افراد را بازنشسته می‌کند، یک وقت دیگر هم یکجایی گفتم. حالا در تلویزیون بود یا در سخنرانی‌ها دیگر. اینکه دولت سی ساله بازنشسته می‌کند به خاطر قرارداد است. مثل اینکه می‌گویم: امشب خانه‌ی ما بیا مثلاً حلیم داریم. یا فردا صبح خانه‌ی ما بیا حلیم داریم. واجب نیست حلیم بدهند. مستحب هم نیست، منتهی چون به تو قول دادم باید عمل کنم. «أَوْفُوا بِالْعُقُود» (مائده/1) به پیمان‌ها وفا کنید. چون دولت قول داده که هر ماهی یک مبلغی از پولت کم می‌کنم، سر سی سال بازنشستت می‌کنم و پول را به تو می‌دهم. چون یک قراردادی کارمندهای دولت با دولت می‌بندند، به خاطر قرارداد بازنشست می‌شوند. وگرنه انسان تا جان دارد باید کار کند.

2- کار علمی، حتی با مرگ فرزند

خوب یکی از علما میرحامد حسین هندی است. این را حالا شما جوان هستید کتابی به نام «عبقات» دارد. حضرت امام خمینی فرمود، این جمله‌ای که می‌گویم حرف امام است. بر علما لازم است کتاب عبقات را احیا کنند و چاپ کنند. بسیار کتاب مهمی است. درباره‌ی حقانیت امیرالمؤمنین است. خبر فوت بچه‌اش را دادند. ایشان ناراحت شد اما گفت: فعلاً وقتی برای حضور در مراسم ندارم. من را تنها بگذارید تا چند سطر دیگر بنویسم، آن لحظه‌های آخر من برای تشییع جنازه می‌آیم. یعنی حتی پسرش مرد، دست از مطالعه برنداشت. قربان خودمان برویم، از چند روز قبل از عید تا چند روز بعد از عید بیست روز یک ضرب تخمه‌ی کدو می‌شکنیم. البته گاهی هم تخمه‌ی هندوانه… بیست روز یک ضرب… سه ماه یک ضرب تعطیل است. سالی صد روز تا صد و پنجاه روز درس است، استفاده از فرصت.

آیت الله العظمی بروجردی که استاد همه‌ی مراجع بود، مراجع فعلی تقریباً همه شاگرد آقای بروجردی بودند. ایشان می‌گفت: گاهی وقت‌ها من چنان غرق در مطالعه می‌شدم که می‌دیدم صدای اذان می‌آید و من متوجه نمی‌شدم که صبح شد و غذا هم آوردند کنار من گذاشتند و من فراموش کردم که غذا بخورم. چطور الآن گاهی عشق فوتبال در کله‌ی یک کسی است حتی می‌افتد استخوان پایش هم می‌شکند حالیش نیست.

نقل می‌کنند می‌گویند: نیوتن 15 بار کتاب خودش را نوشت، و دوباره عوض کرد تا این کتابش بدون اشکال شود. خیلی وقت‌ها انسان یک کتابی را می‌نویسد، این را خطاب به نویسندگان عرض می‌کنم. اشکال ندارد کتابت را بنویسی و چاپ هم نکنی. حالا بگذارید یک خاطره هم از خودم بگویم.

یک جزوه‌ی کوچک من در جوانی نوشتم. بعد یک خرده دیگر درس خواندم خودم کتاب خودم را نپسندیدم. دکان کتاب فروشی رفتم. همه‌ی کتاب‌هایی که داده بودم بفروشند، همه را خریدم، که این کتاب دست کسی نیفتد. بعد به خانه بردم و در ظرف بزرگ گذاشتم آب ریختم، خمیر کردم و در چاه ریختم. دلیل نیست که آدم هر چیزی را چاپ کند.

3- تألیف و تدریس، در صورت تخصص علمی

هرکس نویسنده هست، کتاب‌هایش را قبل از چاپ به یک متخصص نشان بدهد. بد نیست این را هم بدانید. این حرف‌ها را شما جوان هستید و نشنیده‌اید. ما هم نشنیدیم. قدیم‌ها هرکس می‌خواست حدیث نقل کند، از استادش اجازه می‌گرفت که آیا شما به من اجازه می‌دهی که من حدیث نقل کنم؟ مثل موتور سواری که الآن گواهی‌نامه می‌خواهد. ماشین یک گواهی‌نامه‌ی دیگر می‌خواهد. کامیون یک گواهی‌نامه دیگر می‌خواهد. اینطور نیست که حالا هرکس بتواند هرکاری کند.

بنده یک جایی رفتم، گفتند: ما یک جلسه‌ی تفسیر داریم،گفتم: مفسّر شما چه کسی است؟ گفت: ما نیازی به مفسّر نداریم. خودمان همه فوق لیسانس هستند، بعضی‌های ما هم فوق لیسانس ادبیات عرب هستند. خوب کسی که فوق لیسانس ادبیات عرب باشد دیگر عربی را می‌فهمد. گفتم: خوب طبق فوق لیسانس عرب این آیه را معنا کنید. «فَلا یُسْرِفْ» یعنی اسراف نکند.  «فِی» یعنی چه؟«الْقَتْلِ» یعنی ادم کشی، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» (اسرا/33) آیه‌ی قرآن است. یعنی در قتل اسراف نکن. پس یکی می‌شود کشت. چون قرآن که نگفته نکش. گفته: اسراف نکن. یکی، دو تا طوری نیست. گفتم: طبق ادبیات عرب این جمله یعنی چه؟ «لا» یعنی نه! «یُسْرِفْ» یعنی اسراف نکن. «فِی الْقَتْلِ» هم یعنی در کشتن. «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» یعنی در کشتن اسراف نکن. یعنی چه؟ طبق ادبیات عرب معنا کنید. این یک قصه‌ای پشت پرده دارد و آن قصه این است که فامیل (الف) با فامیل (ب) درگیر شدند. یکی از فامیل (ب) کشته شد. آنها گفتند: تو یکی از ما کشتی، ما دو تا از شما می‌کشیم. آیه آمد یکی به یکی. این ماجرایی به آن قصه می‌خواهد بگوید. نمی‌خواهد بگوید: همینطور که می‌روی الکی یکی را بکش. می‌خواهد بگوید: در قصاص یکی به یکی. «ضَرْبَهً بِضَرْبَه» (نهج‌البلاغه/وصیت‌نامه) امیرالمؤمنین می‌فرماید: ابن ملجم یکی زده، شما هم یکی بزنید. اینطور نیست که بگویید چون علی را کشته تکه تکه‌اش کنید. یکی به یکی! شما مثل آمریکا نباشید که بگوید: برج‌های دو قلو مرا خراب کردند پس کل افغانستان را می‌گیرم. آمریکا چه می‌گوید؟ واقعاً حیفش غیرت نیست. اگر غیرت بود باید دید سران آمریکا صبح تا شام گریه کنند از حرف‌هایی که می‌زنند. می‌گویند: حقوق بشر، وقتی حقوق بشر را هم می‌گویند، می‌گویند: حالا که در آمریکا دو تا برج خراب شد، پس ما یک کشور را تصرف می‌کنیم حقوق بشر است. واقعاً ننگ است. جوان‌ها بشناسید که آمریکا چه کسی است؟

4- تلاش‌های دانشمندان در طول تاریخ

افرادی بودند مثل شهید ثانی بیشتر عمرشان را مخفی بودند. از شر متعصبین سنی، و با امکانات خیلی کم همراه خانواده زندگی مخفیانه داشتند. شب ها برای خانواده هیزم جمع می‌کرد و روزها کتاب می‌نوشت. الآن خیلی امکانات هست. کدام شهر هست که کتابخانه نداشته باشد. یک فلش کامپیوتر به شما می‌دهند اندازه‌ی یک تخمه‌ی کدو، وصل می‌کنی به یک کامپیوتر میلیون‌ها مطلب از آن به اینجا می‌آید. این خیلی مهم است. یک خاطره برای شما بگویم.

یک علامه‌ی تُستری داشتیم در شوشتر. زمان شاه مرحوم مطهری اهواز آمد و گفت: می‌خواهم شوشتر بروم. من هم اهواز بودم. گفتم: شوشتر برای چه تشریف می‌برید؟ گفت: می‌روم دو کار کنم. یکی آیت الله ربّانی املشی آنجا تبعید است. زمان شاه آنجا تبعید بود، او را ببینم. یکی هم علامه تُستری! گفتم: خوب آشنا شدیم و ما هم رفتیم. علامه تُستری کتاب‌های بسیار ارزنده‌ای دارد. قاموس الرجال دارد. کتاب‌های خیلی مفیدی دارد. من رفتم در را زدم و دیدنش رفتم. پیرمردی حدود نود ساله بود. خدا رحمتش کند. یک کتابی ایشان نوشته به نام «اوائل» که تقریباً اندازه‌ این قرآن است. «اوائل» یعنی اول کسی که، اول چیزی که، من گفتم این همه اول را از کجا آورده؟ مثلاً الآن در سالن را ببندیم، بگوییم: هرکس می‌خواهد برود یک اول بگوید. همه‌ی شما تا شب می‌مانید. این همه اول از کجا جمع کرده است؟ رفتم خدمت آیت الله استادی از مدرسین قم و امام جمعه‌ی موقت قم، گفتم: این کتاب را چطور می‌شود نوشت. این همه اول را از کجا آورده است؟ گفت: این کتاب‌ها را کسی که می‌خواهد بنویسد باید از اول جوانی‌اش نیت کند یک کتاب اول را بنویسد. بعد یک جعبه‌ی قوطی کنارش باشد، در طول هشتاد سال هروقت در کتاب‌ها به یک چیزی رسید که نوشته بود اول کسی که، اول چیزی که فوری آن را بنویسد و در یک قوطی بیاندازد، آخر عمرش این قوطی پر می‌شود کتاب اوائل می‌شود. الآن چه؟ الآن کامپیوتر است. شما برو در کامپیوتر بنویس اول کسی که… هرچه اول کسی است می‌آید. اول چیزی که، یعنی آن کتابی که هشتاد سال طول می‌کشید الآن دو دقیقه طول می‌کشد. یعنی هشتاد سال، دو دقیقه شده است. این شرایط قدیم نبوده است. هشتاد سال، دو دقیقه شده است. استفاده از فرصت.

شما سر پست هستی، خوب سر پست هستی می‌توانی یاد خدا هم باشی. «اللَّهُ أَکْبَر»! «سُبْحَانَ اللَّه‏»، ذکر خدا هم بگویی و سر پست هم باشی. امیرالمؤمنین کفشش را وصله می‌کرد می‌گفت: «سُبْحَانَ اللَّه‏»! «سُبْحَانَ اللَّه‏»! گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: با دستم وصله می‌کنم. چرا زبانم بیکار باشد؟

حاج شیخ عباس قمی در احوالات وحید بهبهانی می‌گوید، با اینکه ایشان ملا بود برای اینکه از درس محروم نباشد، یک کتاب لمعه تدریس می‌کرد. کتاب لمعه مثلاً مثل کتاب سوم ابتدایی می‌ماند. طلبه‌ها سال چهارم می‌خوانند. وحید بهبهانی از علمای درجه یک بود. مثل اینکه یک تاجر قالی مثلاً بیاید، چیزهای جزئی را هم بفروشد. می‌گوید: من می‌خواستم بیکار نباشم. این خیلی مهم است. گاهی وقت‌ها حالا این خطاب هم باید به علما باشد. گاهی وقت‌ها یک عالمی در یک جایی می‌تواند درس‌های بالا را بدهد، ولی فعلاً شاگرد ندارد. خوب شاگرد ندارد طوری نیست. طوری نیست.

5- تبلیغ در دوران فرار و تبعید

یک زمانی البته من جز انقلابی‌ها نیستم. نه توفیق داشتیم زندان برویم، نه شکنجه، هیچ! ولی خوب گاهی دیدن تبعیدی‌ها می‌رفتیم. یک زمانی هم دولت شاه خیال کرد من یک آدم به درد بخوری هستم، گفت: این شیخ را هم بگیرید. نصف شب خانه‌ی ما ریختند، «الْحَمْدُ لِلَّه‏» ما نبودیم. به خانه‌ی قم ریختند، «الْحَمْدُ لِلَّه‏» ما نبودیم. بالاخره ما دیدیدم تحت تعقیب هستیم، لباسمان را عوض کردیم، رفتیم در یک روستا. خوب در روستا هم با اسم مبّدل، یک مرتبه دیدم خوب من کلاس داشتم، حالا کلاس را در روستا چه کنم؟ یادم هست خیلی روشن یادم هست که کنار کوچه نشسته بودم. دو تا بچه‌ی هشت، نه ساله آمدند بروند. گفتم: بچه‌ها بیایید یک قصه برایتان بگویم. بچه‌ها آمدند و یک قصه از داستان راستان برایشان گفتم، و بعد گفتم بروید. چطور چرت و پرت و… الآن ما یک جکی باشد فوراً به هم اس ام اس می‌کنیم. گاهی هم حرف‌های بی‌خودی! ما باید طوری باشد که یک چیزی که یاد گرفتیم فوری به همدیگر منتقل کنیم. روزی یک کلمه! پیامبر اسلام فرمود: اگر من شبی بخوابم و علم من زیاد نشود، آن شب برای من مبارک نیست. امام صادق فرمود: هر شب جمعه علم ما اهل بیت اضافه می‌شود، اگر شب جمعه‌ای بگذرد و علم ما اضافه نشود، «لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا» (بحارالانوار/ج17/ص151) به روغن‌سوزی می‌افتیم.

یک روز امام دید طلبه‌ها دیر سر درس او می‌آیند. گفت: اگر برای درس می‌آیید سر وفت بیایید. اگر هم برای عبادت می‌آیید، برای ثواب می‌آیید، جای دیگر هم مسجد هست، مسجد دیگر بروید. پای درس من هم نیایید. اگر برای درس می‌آیید، سر وقت بیایید. از امام برایتان بگویم.

حاج آقا مصطفی مرحوم شد. حتی فوت حاج آقا مصطفی پسر امام خمینی ایشان را از مطالعه بازنداشت. حاج احمد آقا می‌گوید: کتابی که جز دوره‌ی مطالعاتی ایشان بود روز فوت هم هفتاد صفحه‌اش را مطالعه کرد. یک کتابی امام روی میزش داشت که داشت آن را مطالعه می‌کرد. حاج احمد آقا می‌گوید. خدا همه آنها را رحمت کند. حاج آقا مصطفی، حاج احمد آقا، رضوان و سلام خدا بر امام خمینی، که ما هرچه داریم، خداوند از طریق انقلاب، از طریق امام خمینی و شهدا به ما داد. حاج احمد آقا می‌گفت: روزی که حاج آقا مصطفی پسر بزرگ امام فوت شد، آن روز هم امام خمینی هفتاد صفحه مطالعه کرد. مطالعه غیر از مدرک است. مدرک مهم نیست. اصل مطالعه است. این مدرک می‌دانید مثل چه می‌ماند؟ مدرک مثل گذرنامه و شناسنامه  است. چون هرجا می‌خواهی بروی، شناسنامه می‌خواهند. از هر جای ایران هم بخواهی بیرون بروی گذرنامه می‌خواهند. شناسنامه و گذرنامه واجب است، لازم است، اما شناسنامه و گذرنامه جز سرمایه‌ی انسان نیست. تو خیابان بگویند: سلام علیکم ببخشید جنابعالی سرمایه‌تان چیست؟ سرمایه‌ی بنده یک گذرنامه و یک شناسنامه، اصلاً به ریشت می‌خندند. اگر ریش داشته باشی. گذرنامه لازم است، شناسنامه هم لازم است ولی سرمایه نیست. دکتر و آیت‌اللهی و لیسانس و فوق لیسانس و این مدرک‌ها لازم است اما اینها سرمایه نیست. اینها مثل دندان است، دندان وسیله‌ی خوردن است. کسی که دندانش درآمد اول خوردنش است، نه آخر خوردنش. کسی که لیسانس گرفت، اول مطالعه‌اش است.

ابوریحان بیرونی، ایشان داشت جان می‌کند. تک تک نفس می‌کشید. لحظه‌های آخر عمرش بود. افرادی آمدند عیادت کنند. فرمود: ولو من دو سه دقیقه دیگر نیستم یا ساعاتی بیش نیستم. ولی همین چند دقیقه‌ای که شما اینجا هستید یک مسأله‌ی علمی طرح کنید من این را بدانم و بمیرم بهتر است. ببینید تو را به خدا چطوری استفاده از فرصت دارند.

6- دوری از کارهای لغو و بیهوده

جوان ما هم 85 کیلو است، یک زنجیر دست گرفته 40 سانت، سر کوچه ایستاده هی چنین می‌کند. تمام که شد چنین می‌کنند.

یک چای نزد کسی آوردند، این قاشق چایخوری را در چای زد. شکر را که حل کرد، رفت بخورد دید خیلی شیرین است. چای را گذاشت، قاشق را چنین کرد. (خنده حضار) فکر کرد اگر چنین کند، شیرینی‌اش کم می‌شود. بعضی کارها حرکت است ولی حرکت‌های بی‌هدف، لغو، لازم نیست هرچیزی را حفظ کنیم. اصلاً لازم نیست، هر سؤالی را جواب دهیم. بارها من این را گفتم، شما هم جوان هستید برایتان بگویم. طوری نیست بعضی چیزها تکرار شود طوری نیست. بعضی چیزها باید صد بار تکرار شود. من یک بحثی دارم تحت عنوان «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ» (الرحمن/13) در تفسیر نور راجع به تکرار. اگر اشتباه نکنم، حدود بیست فایده برای تکرار نوشتم. چون علم آدم را داغ می‌کند، تکرار آدم را پخته می‌کند. فرق بین داغ و پخته چیست؟ هر داغی سرد می‌شود، ولی هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود. یکبار دیگر می‌گویم، هر داغی سرد می‌شود، هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود. انسان ولو یک چیزی هم می‌داند دومرتبه بخواند.

امام صادق فرمود: وای به مرد مسلمانی که لااقل هفته‌ای یک روز برای امور دینی وقتش را خالی نکند. لااقل در شهرها هرکجا هستیم، جمعه‌ای، نیم ساعتی، یک ساعتی، با معارف اسلام آشنا شویم. آن دینی که در مدرسه می‌خوانید و در دانشگاه، آنها برای ترم و واحد است. قرآن می‌فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْت» (منافقون/10) یک زمانی می‌آید که برای یک دقیقه، حسرت می‌خوری. عجب! چه جوانی داشتم.

امام در یکی از پیام‌هایش می‌گوید: ای طلبه‌های جوان! ای دانشجویان عزیز! به پا خیزید، چه کنید، چه کنید. مبادا در پیری که مثل من شدید، بر جوانی خود تأسف بخورید. عرض کردم معنایش این نیست که ورزش نکنید، این حرف‌های من هیچکدام مخالف ورزش نیست. ورزش، تفریح، من خودم طرفدار خنده هستم. یک وقت هم پیشنهاد کردم، جمهوری اسلامی یک کمبود دارد و آن هم این است که سایت خنده ندارد. خنده‌های حکیمانه!

منتهی همه چیز باید هدفمند باشد. الآن دولت دارد یارانه‌ها را هدفمند می‌کند. ما خنده‌مان هم هدفمند باشد. بگوییم: آقا دور هم نشستیم، هر خاطره‌ی شیرینی که دارید برای همدیگر نقل کنید. منتهی خاطره‌ای نباشد که فقط خنده در آن باشد. مثلاً کجا اشتباه کردی؟ ما یکبار با دو، سه طلبه نشستیم، گفتیم: آقا هرجا دسته گل آب دادید بگویید بخندیم. هم خنده می‌کنیم، هم می‌فهمیم که دیگر از آن راه کلاه سر ما نرود. یک نفر گفت: من روی منبر بودم، گفتم: یک «بِسْمِ اللَّهِ‏» بلند ختم کنید. یعنی رفتم بگویم: یک صلوات بلند (خنده حضار) گفتم: یک «بِسْمِ اللَّهِ‏» بلند. من خودم هم یک دسته گل‌های عجیبی آب دادم. 72 دسته گل آب دادم. یادداشت کردم به صورت یک کتاب چاپ کنم که جاهایی که دسته گل آب دادم. که اگر یک طلبه می‌خواهد پای تخته سیاه برود، او دسته‌گل‌های مرا بخواند، اگر می‌خواهد راه 73 کلاه سرش رود. دیگر در آن 72 تایی که کلاه سر من رفته است، از آن سوراخ‌ها گزیده نشود. گاهی وقت‌ها می‌گویند: چرا خدا به پیغمبر تشر زده است؟ این تشرها برای این است که پیغمبر با تو هم که پیغمبر هستی رودروایسی نداریم. «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک‏» (زمر/65) تو هم اگر مشرک شوی، تمام عملت نابود است. تمام عملت نابود است. منتهی گاهی وقت‌ها این کتاب‌های خاطره لفت می‌دهند.

7- تلخیص کتاب‌های مفید

در جمهوری اسلامی یک نهضتی باید شود، بعضی‌ها هم این کار را کردند. کتاب‌های قطور را به یک بروشور تبدیل کنند.

ما خودمان در بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (ع) که این ساختمان هم مربوط به آنجا است، در کنار جمکران تصمیم گرفتیم، یکی از کارها این بوده که کتاب‌های قطور را خلاصه کردیم. مثلاً آیت الله ابراهیم امینی یک کتابی دارد، آیین همسرداری فرض کنید 400 صفحه است. ما این را 40 صفحه کردیم. مثل شیشه‌ی گلابی که بزرگ است و شیشه‌ی عطرش می‌کنند. آنوقت در نهضت سوادآموزی صد هزارتایی چاپ می‌کنند و آموزشیاران ما می‌خوانند. کتاب‌ها را باید خلاصه کرد. مثلاً سفرنامه می‌خوانی ساعت 3 بعد از ظهر وارد اتریش شدیم. این چه نوشتنی دارد؟ حالا سه یا چهار، من چه خاکی بر سرم کنم؟ یک ساعت در فرودگاه ماندیم، به من چه ماندی. حالا یا یک ساعت، یا نیم ساعت! در آنجا قهوه‌ای خوردیم. من چه خاکی بر سرم کنم؟ حالا یا قهوه خوردی، یا چای، یا آب! اینقدر چرت و پرت، اینقدر…

یک کسی داشت کنار دریا می‌رفت، دید یک ماهی فروش نوشته، این جمله‌ای که می‌گویم برای نویسنده‌ها است. ماهی تازه به فروش می‌رسد! این تابلو را زده بود و ماهی‌ها هم با ترازو جلوی پایش بود. این کسی که عبور می‌کرد گفت: آقا این جمله ماهی تازه به فروش می‌رسد این ماهی‌‌اش زیادی است. پیداست می‌بینند تو ماهی می‌فروشی. چغندر که نیست! خوب ماهی است. برای چه نوشتی ماهی؟ گفت: راست می‌گویی. پاکش کن! پس این ماهی را پاک کنیم. چه شد؟ تازه به فروش می‌رسد. گفت: ببین کنار دریا که ماهی کهنه نمی‌فروشند. خوب پیداست تازه است. چرا نوشتی؟ گفت: راست می‌گویی. این را هم بیخودی نوشتیم. چه شد؟ به فروش می‌رسد. گفت: ماهی را کسی اجاره می‌دهد؟ ماهی را کسی رهن می‌کند؟ خوب ماهی را می‌فروشند. پیداست… گفت: خوب پس این را هم پاک کن. پس پیداست اصل تابلو لغو بود. خدا می‌داند کتاب‌هایی هست چهارصد صفحه، بیست صفحه بیشتر حرف حسابی ندارد.

من لندن بودم، گفتند: فلانی صد جلد کتاب برای امام حسین نوشته است. صد جلد! گفتم: باید او را ببینیم. خانه‌اش رفتیم. ایرانی بود. سالها آنجا بود. گفتم: آقا کتاب شما در صد جلد چاپ شده؟ گفت: بله! این جلد سی و هشتم است. برداشتیم ببینیم این چیست. دیدیم نوشته حسینیه‌های سبزوار! در محله‌ی مثلاً فلان یک حسینیه است، طول، عرض، چند تا زیلو دارد، چند تا دیگ دارد، چند تا قاشق دارد، چند تا سفره دارد، چه تاریخی بنایی شده است؟ بانی‌اش چه کسی بوده است؟ گفتم: آقا مردم بدانند که در فلان کوچه‌ی سبزوار فلان حسینیه‌ چه تاریخی این به چه دردی می‌خورد؟ این حسینیه‌ی اول! صفحه‌ی دوم حسینیه‌ی دوم، صفحه‌ی سوم، مثلاً ببینید جلد سی و هشتم، مثلاً می‌گویم: حسینیه‌های سبزوار! یک کسی می‌گفت: من سخنرانی می‌کنم که تا آخر عمر مطالعه نخواسته باشد. هر شب هم سخنرانی می‌کنم بدون مطالعه. گفتیم: چه می‌گویی؟ گفت: می‌گویم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»، موضوع بحث ما آمار مردم. اول روزی که آدم خلق شد، آمار مردم یکی بود. سپس شد دو تا، سپس شد سه تا، سپس شد چهار تا! گفتم: بله، بگو: سپس شد  دو میلیون و هفتصد، دو میلیون و هفتصد و یک، دو میلیون و هفتصد و دو، این یک کتابی است که می‌شود صد جلد چاپ کرد، و هیچ مطالعه هم نخواهد.

می‌گویند: یک طلبه‌ای سواد نداشت، ولی حاشیه به عروه می‌زد، باید که از علمای مراجع باشند، یک طلبه اول طلبگی‌اش، می‌خواست حاشیه به عروه بزند. گفت: من هم حاشیه زدم. گفت: آخر چطوری؟ تو سوادی نداری. گفت: در رساله نوشته اگر کسی مرد بر او سه غسل واجب است. سدر و کافور و آب خالص، من حاشیه زدم. و اگر نمرد این غسل‌ها واجب نیست. خوب حاشیه زده دیگر. بعضی با عبارت‌ها بازی می‌کنند. مثلاً می‌خواهد بگوید: شصت، این شصت را هی کش می‌دهد. شصت یعنی دو سی، شصت یعنی سه بیست، عدد بعد از 59، عدد قبل از 61، شصت بر وزن مست، گاهی عبارت‌ها بیخود است. به کسی گفتند: پدر شما چطور مرد؟ گفت: برای صرفه‌جویی در وقت سی ثانیه می‌گویم. ببخشید ده ثانیه می‌گویم. ببخشید 5 ثانیه می‌گویم. پدرم تب کرد و لرز کرد و مرد. خلاص! حرف‌ها چیست می‌زنید. گاهی در مهمانی‌ها سه ساعت حرف می‌زنند، سه دقیقه حرف حسابی در آن نیست. مثل بعضی گوشت‌های کبابی، چهار کیلو گوشت برای کباب می‌گیری، نیم کیلویش بیشتر کبابی نیست… همه چربی و استخوان و دنبه و اینها است. صرفه‌جویی کنیم در وقتمان، کتاب‌ها خلاصه شود. حرف‌ها چکیده شود. مقاله‌ها چکیده شود. خوب بحث ما تمام شد. استفاده از فرصت!

8- روز قیامت، روز حسرت

قرآن می‌گوید: روز قیامت «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ» (ق/22) یعنی چشمت مثل آهن تیز می‌شود. می‌بیند عمرش تلف شد. سرمایه‌ی هشتاد سال را آتش زد. فرصت‌سوزی! فرصت‌یابی، حدیث داریم که امیرالمؤمنین فرمود: آدم با تقوا، سه شرط دارد، یکی اغتنام المهل، علامت آدم با تقوا این است که از فرصت‌ها استفاده می‌کند. از فرصت‌ها استفاده کنیم. ما آدم‌هایی داشتیم مسافت خانه آنها تا محل کارشان دور بوده در این مسافت‌ها مثلاً قرآن حفظ کردند. یا تلفن‌هایشان را مثلاً می‌زنند، در ماشین تلفن همراه دارند، آنوقت‌هایی که باید در اداره تلفن کند، در ماشین استفاده می‌‌کند. پیغمبر فرمود: ای اباذر! عمرت را دقیق‌تر از پولت باش. چطور از پولت حفاظت می‌کنی؟ شما الآن  اگر یک صد هزار تومان داشته باشی هی مواظب هستی. همینطور که نسبت به پولت حساس هستی، نسبت به دقیقه‌های عمرت حساس باش. حدیثی داریم که هر روزی می‌گوید: ای بشر، «أَنَا عَلَیْکَ شَهِیدٌ» (کافی/ج2/ص523) «أَنَا یَوْمٌ جَدِید» هر صبح به صبح روز به انسان می‌گوید: من امروز روز تازه‌ای هستم. روز قیامت هم شهادت خواهم داد. مواظب باش، گفتم: روایت داریم شب و روز از تو می‌گیرد تو هم از شب و روز یک چیزی بگیر. شب و روز از شما می‌گیرد، شما از دیروز تا حالا یک شبانه روز، بیست و چهار ساعت عمرت را خورد.  حالا که شبانه روز از تو می‌گیرد تو هم از شبانه روز یک چیزی بگیر. امیرالمؤمنین می‌فرماید: عمرت مهر سعادتت است. مواظب باش، از دست ندهی. حالا بعضی ایام مبارک است، مثل سحر، مثل ماه رمضان، ایام مبارک دیگر حسابش، مِن و مِن نکن. وقتت را زایل نکن. بعضی از افراد یک کاری را که می‌توانند فوری انجام دهند، فردا انجام می‌دهند.

یک دوستی داشتیم، می‌خواست بگوید: به تدریج! پشت تلفن چنین می‌کرد! (با بیان حرکت) گفتم: چرا چنین حرف می‌زنی؟ گفت: من کلمه‌ی تدریج را هم به تدریج می‌گویم. (خنده حضار) من خود تدریج را هم به تدریج می‌گویم. بعضی‌ها هستند اصلاً حساس نیستند. اصلاً صبح قلقلکش می‌دهی،غروب می‌خندد. (خنده حضار)  

«فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»  قرآن می‌گوید: چشمات آهن می‌شود که اِ… چه فرصت‌هایی را از دست دادم. من می‌توانستم این کار را کنم. بارها گفتم: اگر بگویند: چقدر می‌دوی؟ می‌گویی: دو کیلومتر! یک گرگ دنبالت کند، سی کیلومتر می‌دوی. پس پیداست بیست و هشت کیلومتر دیگر انرژی در شما است. مگر می‌شود ما قبول کنیم که خدا در طبیعت انرژی هسته‌‌ای گذاشت در مخ شما نگذاشت. می‌شود؟ نمی‌شود.

دیروز یکی از اساتید دانشگاه ستاد اقامه‌ی نماز آمده بود. می‌گفت: قرآن یک آیه دارد «وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ» (تکویر/6) دریا جوش می‌آید. یعنی شعله می‌کشد. گفت: در آب مولکول‌هایی هست که اگر اینها این رقمی قرار بگیرند، مثلاً فرم و ترکیبشان این رقمی شود، شعله می‌شود. و لذا الآن دنیا در فکر این رفته که از آب به جای بنزین استفاده کند، اینها را جا به جا کند.

در یک لیوان آب به قدری انرژی است که می‌شود یک شهر را برق داد. می‌شود بگوییم: خداوند در لیوان آب انرژی قرار داده، در مخ شما قرار نداده. خیلی ظرفیت بالا است. ما از همه‌ی ظرفیت‌ها استفاده نکردیم. حرف‌هایی که به درد نمی‌خورد گوش ندهید. هرچه گوش می‌دهید یا واجب باشد، یا مستحب، یا نیاز فرد باشد، یا نیاز جامعه، بحث‌هایی که می‌شود بگو: آقا این حرف نه واجب است، نه مستحب، نه نیاز من است، نه نیاز جامعه، پس من گوش نمی‌دهم. اشاره می‌کنند وقت تمام شد. خیلی خوب. استفاده از فرصت، شما جوان هستید، قدر خودتان را داشته باشید. از فرصت‌ها استفاده کنید. به خصوص این ایامی که امکانات مطالعه و کامپیوتر و اینترنت هست و ما می‌توانیم از این امکانات و تکنولوژی استفاده علمی کنیم نه استفاده غیرعلمی.

خدایا تو می‌دانی چه ساعت‌هایی از عمر ما سوخت، فرصت‌سوزی کردیم، هرچه عمرمان را تلف کردیم، یا لغو یا گناه، گذشته‌ی ما را ببخش و بیامرز. از این به بعد ما را نسبت به عمرمان حساس قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

«سؤالات مسابقه»

1- آیه‌ی 114 سوره طه بر چه امری تأکید دارد؟
1) افزایش علم و دانش
2) گسترش دین در جهان
3) کاهش گناه و ظلم
2- کتاب «عبقات» را چه کسی تألیف کرد؟
1) علامه امینی
2) میرحامد حسین هندی
3) علامه مجلسی
3- کدام دانشمند، در هنگام مرگ نیز دست از فراگیری علم برنداشت؟
1) خواجه نصیرالدین طوسی
2) ابوریحان بیرونی
3) ابوعلی سینا
4- بیش‌ترین آیات تکراری قرآن در کدام سوره است؟
1) سوره‌ واقعه
2) سوره‌ بقره
3) سوره الرحمن
5- آیه 10 سوره‌ی منافقون به چه امری اشاره دارد؟
1) حسرت در قیامت
2) شفاعت در قیامت
3) ندامت در قیامت

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3348

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.