احسان و امداد به دیگران

1- ماجراي حضرت موسي و دختران شعيب
2- دقت و تدبّر در آيات قرآن كريم
3- ويژگي‌هاي امدادرساني حضرت موسي
4- خدمت رساني بدون پيش‌شرط
5- خدمت به افراد ناشناس
6- خدمت به افراد با تقوا
7- گسترش بلاها با افزايش گناهان
8- تشويق و تحريك ديگران براي خدمت رساني

موضوع: احسان و امداد به ديگران

تاريخ پخش:  01/02/90

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحث ما بحث احسان، امدادرساني، كمك به هم‌نوع، خدمت رساني است كه همه‌ي مردم مسئول هستند، هم نهادهاي دولتي. وزارت كشور و شهرداري، آتش‌نشاني، بهداشت و درمان، هلال احمر، قواي مسلح، آموزش و پرورش، حوزه، دانشگاه، كسي نيست كه مسئول نباشد. يك حديث داريم فكر مي‌كنم اين را بلد باشيد. از اين حديث‌هايي است كه در بورس است. «كُلُّكُمْ رَاعٍ» همه مسئول هستيم. «وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ» (بحارالانوار/ج72/ص38)، «كُلُّكُمْ» يعني آدم نداريم كه بگويد من وظيفه‌اي ندارم. همه مسئول هستند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»، موضوع: احسان و امداد به ديگران.

1- ماجراي حضرت موسي و دختران شعيب

قرآن مي‌گويد: «فَسَقى‏ لَهُما ثُم‏» (قصص/24) اين «سقي» يعني سقايي كرد. سقا يعني آب رسان. «فَسَقى‏ لَهُما»، «لَهُما» يعني براي آن دو خانم. «ثُمَّ تَوَلَّى» پشت كرد. «إِلَى الظِّلِّ» كنار سايه رفت. «فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ» يك مقايسه مي‌خواهم بكنم بين امداد رساني حضرت موسي و امداد رساني ما.

حضرت موسي يك عامل نفوذي در دربار فرعون داشت. مي‌گفت: اطلاعات محرمانه را زود به من خبر بده. يك روز در دربار مشورتي، شورايي تشكيل داد، شورايي كه موسي را بگيريم اعدام صحرايي و انقلابي كنيم. اين عامل نفوذي خبر را كه شنيد دويد و آمد نزد موسي! «وَ جاءَ»، «جاءَ» يعني آمد. «رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى‏» (قصص/20) «يَسعي» يعني مي‌دويد. از دورترين نقطه‌ي مدينه، معلوم مي‌شود از كاخ بيرونش كرده بود. دويد آمد گفت: موسي «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُون‏» (قصص/20) جمعيت مشورت كردند. «لِيَقْتُلُوكَ»، «لِيَقْتُلُوكَ» ‏را معنا كنيد. مشورت كردند تو را به قتل برسانند. «فَاخْرُج‏» شما معنا كنيد. خارج شو. عربي‌هاي آسان را شما معنا كنيد. «فَاخْرُج‏» فرار كن! موسي هم گفت: باشد. «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ» (قصص/21) فرار كرد. از منطقه‌ي حكومتي فرعون به يك منطقه‌ي ديگر به نام مدين رفت.

قبل از آنكه وارد مدين بشود، بيرون مدين يك چشمه آبي بود. دور چشمه يك جمعيتي هستند دارند بزغاله‌هايشان را آب مي‌دهند. ديد يك گوشه‌ي ديگر دو تا خانم هستند. «وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُون‏» (قصص/23) يعني يك گروهي سقايي مي‌كنند آب به بزغاله‌ها مي‌دهند. چوپان بودند، بزغاله‌ها را كنار چشمه آب آورده بودند. «وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِم‏» يعني غير از اين جمعيت «امْرَأَتَيْن‏»، يعني دو تا خانم! اين موسي فراري نزد اين دو خانم رفت. گفت: ما «ما خَطْبُكُما» ببخشيد چرا شما كنار ايستاديد؟ گفتند: «لا نَسْقي‏» ما هم چوپاني مي‌كنيم، منتهي الآن بخواهيم آب بدهيم تنه‌ي ما به تنه‌ي مردها مي‌خورد. ما مي‌خواهيم كار را بكنيم، زن و مرد هم قاطي نشود. اختلاط نباشد. صبر مي‌كنيم، «حَتَّى يُصْدِر» هرچه عربي مي‌خوانم قرآن است. «حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاء» مردها بروند ما برويم. موسي گفت: بزغاله‌هايتان را به من بدهيد، بزغاله‌ها را گرفت و رفت اينها را آب داد. دخترها زود خانه رفتند. پدرشان گفت: امروز زود آمديد؟ گفتند: امروز جواني بود آمد بزغاله‌ها را گرفت و آب داد. وقتي بزغاله‌ها را آب داد، هوا داغ بود. فراري بود. تحت تعقيب بود. غريبه، تشنه، خسته، كنار يك سايه رفت. پيداست هوا داغ بوده. «فَسَقى» موسي سقايي كرد، «لَهُما» براي اين دو خانم. «ثُمَّ» سپس «تَوَلَّى» به خانم‌ها پشت كرد. «إِلَى الظِّلِّ» كنار سايه رفت، گفت: خدايا! موسي گفت: «رَبِّ» خدا، «إِنِّي» من، «لِما أَنْزَلْتَ» هرچه به سمت من از خير نازل كني، من فقير هستم. هرچه برساني بده بيايد كه من به شدت نياز دارم. امام مي‌فرمايد: حضرت موسي گرسنه‌اش بود. يك تكه نان مي‌خواست.

من مي‌گويم: چرا خدا از اين امدارساني تعريف كرده است؟ مثلاً وزارت نيرو آب و گاز و برق مي‌دهد. به هفتاد ميليون! شما به هفتاد ميليون جمعيت خدمات مي‌دهيد. چرا خدا از اين آب رساني به بزغاله‌ها تعريف كرده است؟ يعني از اين امداد به چهار تا حيوان! بيست تا فرق در اينها هست كه من براي شما بگويم.

2- دقت و تدبّر در آيات قرآن كريم

چرا از يك امداد لحظه‌اي براي چند حيوان ستايش شده؟ يك سؤال. ما براي انسان‌ها كمك مي‌كنيم خدا تعريف ما را نمي‌كند. آنوقت موسي براي چهار تا بزغاله به دو دختر، به دو خانم كمك كرده، خدا مي‌گويد: «فَسَقى‏ لَهُما» موسي به بزغاله‌ها آب داد. كنار درختي رفت و گفت: خدايا گرسنه‌ام است. خوب اين چيست؟ اينكه مي‌گويند: در قرآن تدبر كن، ما مي‌خواهيم در اين آيه تدبر كنيم. ببينيد اگر يك كسي دارد لباس مي‌شويد. اگر تدبر نكني، مي‌گويند: فلاني چه مي‌كند؟ مي‌گويند: دارد لباس مي‌شويد. اين پيداست نگاه سطحي است. اما اگر عميق نگاه كني، لباس كه مي‌شويد دست‌هاي خودش هم پاك مي‌شود. 2- غذايش هم هضم مي‌شود. 3- عرق بدنش هم درمي‌آيد. 4- ايام فراغتش هم پر مي‌شود. يعني من يك آيه را نگاه كردم بيست نكته در اين آيه است كه اين بيست تا در ما نيست. چطور؟ حالا بيست تا را مي‌شمارم. اگر طلبه‌اي يا روحاني پاي سخنراني من هست، اگر دبير تعليمات ديني و امور تربيتي و استاد دانشگاه هست، زيادتر از بقيه دقت كنند. كه قرآن چقدر لطيفه دارد. تازه من يك طلبه هستم. اگر دست علامه طباطبايي بدهند يا ملاصدرا، اگر به امام صادق بدهند ممكن است هزار نكته از اين در بياورد. حالا من به اندازه‌ي عقل خودم.

3- ويژگي‌هاي امدادرساني حضرت موسي

1- در حال فرار بود. كمك در حال فرار. اين خيلي مهم است كه آدم خودش فراري است. به او گفتند: موسي فرعون مي‌خواهد تو را بكشد. فرار كن. كمك در حال فرار. يعني خودش تحت تعقيب است باز هم كمك مي‌كند.

2- كمك در شهر غريب

3- كمك بدون منت

4- كمك به افراد ناشناس

5- كمك مجاني، اين خيلي مهم است. افرادي هستند اگر پول به آنها ندهيد كمك نمي‌كند. كمك رايگان!

6- كمك بدون مأموريت، ما اول مي‌گوييم مأموريت بدهيد. من بدون مأموريت نمي‌روم. اصلاً گاهي مي‌گوييم: عطسه كن. مي‌گويد: به من ابلاغ شده سرفه كن. مي‌گوييم: حالا يك عطسه هم بكن. مي‌گويد: اضافه كار. آخر ما كمك‌هايمان در آن حد نيست كه خدا تعريف كند. خدا الكي تعريف نمي‌كند.

7- كمك در حال گرسنگي، ما اگر بخواهيم يك جايي كمك كنيم اول يك خيمه براي خودمان درست مي‌كنيم، اول مي‌گوييم: خودمان…

8- كمك بدون تقاضا، دخترها به موسي نگفتند: بيا بزغاله‌ها را آب بده. اگر تقاضا كردند، شما اگر مي‌خواهي به پدر و مادرت كمك كني، يك پول در جيب مادرت بگذار و برو. اجازه نده مادرت به شما بگويد، حسن جان پول داري يك خرده به من بدهي. خيلي سخته! من يكبار يك چيزي خواندم گريه‌ام گرفت. امام مي‌گويد: خدايا نكند يكوقت نياز من به بچه‌ام باشد. چون بچه به پدرش مي‌گويد: پول بده خجالت نمي‌كشد. اما پدر و مادر به بچه بگويند پول بده خيلي خجالت مي‌كشند. خرد مي‌شوند. پسرها پول در جيب مادرشان بگذارند، بدون اينكه مادر بگويد. پدرها هم پول در جيب جوان‌ها بگذارند. چون جوان است ممكن است زياد بخواهد حمام برود. رويش هم نمي‌شود به پدرش بگويد: پول بده حمام بروم. مي‌گويد: مگر چه مي‌كني؟ بالاخره يك جاهايي بايد پول داد و به روي خود نياورد. افرادي هم هستند، بايد پول بيشتر به آنها داد. يك آقا داشت مي‌رفت،يك پولي به يك فقير داد. اين همراه آقا گفت: آقا پول به اين نده ترياكي است. گفت: اِ… ترياكي است. برگشت يك خرده ديگر هم داد. گفت پس خرجش سنگين‌تر است. (خنده حضار) گاهي وقت‌ها ما مي‌گوييم: حالا كه ترياكي است به او نده، حالا كه ترياكي است بايد بيشتر به او داد. ديگر حالا گرفتار شده چه بايد كرد. بعد اگر بتوانيد اين را يك جايي بخوابانيد، يك مبلغي خرجش كنيد نجاتش بدهيد، آن خيلي مهم است. اصل كار او است. بدون مأموريت، در حال گرسنگي، چندم بود؟ هشتم… كار بدون تقاضا…

9- كار بدون اينكه وامدار باشد. آخر گاهي وقت‌ها آدم يك كاري براي كسي مي‌كند كه وامدارش     است. در انتخاب ما تلاش كرده، ما را رييس جمهور كرده است. ما را وكيل مجلس كرده است. ما را شوراي شهر كرده است. حالا بالاخره پست بدست آورديم، بالاخره اين براي من خيلي زنده‌باد گفت. يك پستي، استانداري، فرمانداري، يكجايي من وامدار هستم. كار بدون اينكه وامدار كسي باشد.

4- خدمت رساني بدون پيش‌شرط

10- كار بدون پيش شرط، آخر گاهي وقت‌ها مي‌گويد: من بزغاله‌ها را آب مي‌دهم، به شرطي كه شما برويد دو تا تكه نان بياوريد، برو يك چاي دمكن بياور، من بزغاله‌ها را آب مي‌دهم. پيش شرط ندارد.

ما نزد يكي از بزرگان رفتيم. گفتم: مي شود شما اجلاس نماز بيايي يك سخنراني كني؟ يك خرده فكر كرد گفت: به شرطي كه تو هم بروي شهر ما يك سخنراني بكني. چون مردم شهر ما گفتند قرائتي را دعوت كن بيايد سخنراني كند. به دعوت ما نمي‌آيد. من مي‌آيم اجلاس نماز يك سخنراني مي‌كنم، به شرطي كه تو هم شهر ما بروي. گفتم: نه آقا! نه شما تشريف بياريد، نه من مي‌روم. خداحافظ! پيش شرط نكنيم. نماينده‌ي مجلس زنگ مي‌زند آقا من براي نهضت سواد آموزي در مجلس يك چنين تلاشي كردم. شما هم نهضت سوادآموزي فلان‌ شهر را رييسش را عوض كن. گفتم: آقا اگر براي خدا كردي، كه طلبي از ما نداري. براي خدا هم نكردي من بده بستان نمي‌كنم. كه چون در آن جا تو كمك ما كردي، حالا بعد از كمك، به سفارش شما آدم‌ها را جابه جا كنيم. اجازه بده خودمان تصميم بگيريم.

يكبار هم يك كسي دوره‌هاي قبل يك نماينده‌اي به من گفت: يا رييس نهضت را عوض كن، يا من تو را در مجلس استيضاح مي‌كنم. گفتم: من را كه نمي‌تواني استيضاح كني. چون وزير را استيضاح مي‌كني. من معاون وزير هستم. تازه اگر بفهمم استيضاح كردي، قصه حل مي‌شود. گفت: چطور؟ گفتم: من در شهر شما مي‌آيم، در نماز جمعه، بين نماز ظهر و جمعه مي‌گويم: مردم شهر، شما كه به ايشان رأي داديد، ايشان گفت: يك كسي را استخدام كن، ما استخدام نكرديم، وزير را استيضاح كرد. يك كاري مي‌كنم ديگر مردم تا آخر تاريخ به تو رأي ندهند. خدا سوسك را آفريده براي جان عقرب! من را آفريده براي اينكه تو را خراب كنم. اينكه حالا نماينده مجلس شدي، خواسته باشي زور بگويي، كه يا انجام بده، يا من وزير را استيضاح مي‌كنم. خوب بنده هم تو را استيضاح مي‌كنم. بنا نيست بده و بستان داشته باشيم. براي خدا من بايد تشخيص بدهم، لجبازي هم با نماينده نمي‌كنيم. سعي مي‌كنيم نماينده‌ها راضي باشند. مخلص نماينده‌ها هم هستيم. اما اگر يك نماينده خواست از موقعيتش سوء استفاده كند، بنده هم مي‌توانم بيايم در شهر بگويم: آقا اين نماينده شما سوء استفاده كرده است. با كسي شوخي نداريم.  اگر بد است براي همه بد است. اگر خوب است براي همه خوب است. كسي نبايد از موقعيتش سوء استفاده كند. بدون پيش شرط…

11- بدون چشم‌داشت و بهره‌اي از شكل و قيافه، اينطور نبود كه موسي چشم‌چران باشد. آخر گاهي وقت ها تاكسي‌ها يا شوفرها نگاه مي‌كنند دختر خوشگل است، ترمز مي‌كنند. مي‌گويند: كجا مي‌روي؟ اما اگر زشت باشد، برو بابا! آنها ترمز مي‌كنند پاي خوشگل‌ها! مي‌گفت: آقا كه وارد مسجد مي‌شود، اگر آقا را دوست داشته باشند، مي‌گويند: براي سلامتي حضرت مهدي و علماي عزيز صلوات! اما اگر آقاي مسجد را دوست نداشته باشند، تا ديدند آقا آمده مي‌گويند: چه كنيم بايد پشت سرش نماز بخوانيم، دوستش نداريم ولي حالا نثار ارواح صلوات. (خنده حضار) مي‌گفت: اگر آقا را دوست داشته باشيم، مي‌گوييم: سلامتي امام زمان! اگر از آقا خوشمان نيايد، مي‌گوييم: نثار ارواح… اين مهم نيست كه اگر خوشگل بود ترمز كنيم، زشت بود رد شويم. موسي به دخترها نگاه نكرد. البته دليل هم داريم كه نگاه نكرد.

5- خدمت به افراد ناشناس

12- بدون اينكه فاميل، يا بستگان يا پدر بشناسد. آخر گاهي وقت‌ها مي‌گويند: فلانيه، مثلاً فرض كنيد كه اگر نشناسيم كمكش نمي‌كنيم. اگر بشناسيم كمك مي‌كنيم، نه نشناختيم، اين ناشناخت خيلي مهم است. من در خيابان تهران راه مي‌روم، بعضي‌ها نمي‌شناسند مي‌گويند: سلام عليكم، مي‌گويم: سلام عليكم! همينطور نگاه مي‌كند، مي‌گويد: اين قرائتي نبود كه در تلويزيون است؟ برمي‌گردد مي‌گويد: ببخشيد آقاي قرائتي هستيد؟ مي‌گويم: بله! مي‌گويد: همان كه در تلويزيون است؟ مي‌گويم: بله. مي‌گويد: سلام عليكم! مي‌گويم: سلام اولي درست بود. چون سلام اولي براي خدا بود، سلام دومي به خاطر تلويزيون است. سلام اولي درست است. اينطور نبود كه اين دختر حضرت شعيب است؟ بفرما، بفرما! نه.

13- بدون تبليغات و سر و صدا، دوربين نبود، تبليغات نبود. آخر گاهي وقت‌ها اگر دوربين نشان بدهد، كار مي‌كنيم. دوربين نشان ندهد كاري نمي‌كنيم. داشتند نماز مي‌خواندند، در قنوت، يك مرتبه اينكه داشت نماز مي‌خواند، ديد دوربين جلويش آمد، يك مرتبه وسط قنوتش چنين كرد. (با بيان حركت و خنده حضار) خيلي خوب، خدمت بدون دوربين. مهم است.

14- خدمت در گرما مهم است. از كجا گرمايش را مي‌فهميد؟ امتحان هوش از شما! آفرين! وقتي بزغاله‌ها را آب داد. «ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّل» (قصص/24) «ظل» يعني سايه. پيداست هوا داغ بوده است. موسي وقتي وارد مدين شد، هوا داغ بود. بعد از ده سال كه زن گرفت و آنجا داماد شد و مهريه‌اش هم چوپاني شد، وقتي مي‌خواست برود،‏ بچه‌دار بود و مي‌خواست برود، زمستان رفت. چون به خانمش مي‌گويد: صبر كنيد بروم آتش بياورم. وقت آمدن دنبال سايه مي‌گشت، وقت رفتن دنبال آتش… از اين چه مي‌فهميم؟ از اين مي‌فهميم مردان خدا سرما و گرما سرشان نمي‌شود. مرد خدا اهل كار است. چه گرما، چه سرما…

15- خدمت يك نفره

16- خدمت براي افراد كم، آخر گاهي وقت‌ها يك جمعيتي مي‌شود، آقاي قرائتي، هزار نفر هستند، شما تشريف بياوريد سخنراني كنيد، مي‌آيم. آقاي قرائتي، دو نفر هستند سخنراني كن، حالش را ندارم. بنده اگر كم باشند حالش را ندارم. خدمت براي افراد كم.

6- خدمت به افراد با تقوا

17- خدمت به افراد با تقوا، اگر قرار است به افراد با تقوا و بي‌تقوا خدمت كنيم، با تقوا بود، چون اين دخترها تقوا داشتند. دليل تقوايشان چه بود؟ گفتند: كنار مي‌ايستيم، كه تنه‌ي ما به تنه‌ي مردها نخورد. خدمت به افراد با تقوا. اگر قرار است وام بدهيم، به يك جوان مسجدي وام بدهيم برود داماد شود. اگر قرار است وام بدهيم، به يك طلبه‌اي بدهيم كه تيزهوش است. طلبه‌ي تيزهوش!

نمي‌دانم حالا فاميل‌هايش راضي هستند يا نه؟ مرحوم شد. حالا اسم نمي‌بريم، يكي از مراجع بزرگواري كه اخيراً از دنيا رفت، ايشان جوان كه بود طلبه بود، پاي درس استاد اشكال مي‌كرد. يك كسي آمده بود براي درس استاد، ديد اين طلبه خيلي دارد با استاد بحث علمي و كشتي مي‌گيرد و چانه مي‌زند، بعد از درس گفت: آقا من كه نمي‌دانم استاد چه گفت، شما چه گفتي. ولي فهميدم كه شما چانه مي‌زني و استاد هم چانه زدن شما را مي‌پسندد. اگر شما مي خواهي رشد علمي كني من خرجي شما را تا آخر عمر مي‌دهم. من تاجر هستم. ايشان گفت: شما مي‌تواني من را نجف بفرستي؟ چون من علماي قم را ديدم. مي‌خواهم علما و مراجع نجف هم درسشان را  ببينم. مي‌گويد: برو نجف خانه، خرجي، مسكن، يك بيست سال ايشان خرج اين طلبه را مي‌دهد، و ايشان علماي نجف و درسها را مي‌بيند و برمي‌گردد. يكي از مراجع مهم ايران مي‌شود. ايران و عراق و جاي ديگر. به خاطر اينكه يك تاجر فهميد اين طلبه تيزهوش است، گفت: خرجت با من! گاهي وقت‌ها يك جوان است كه اگر خرج اين را بدهي، بوعلي سينا دوم مي‌شود. يك دختر باتقوا، يك پسر با تقوا، خدمت به افراد با تقوا.

18- خدمت با دست خالي

19- خدمت براي چند دقيقه

20- خدمت به مردم و توقع از خالق

خدمت به مردم كرد، «فَسَقى‏ لَهُما»، «لَهُما» يعني براي دخترها، براي خانم‌ها خدمت كرد. اما گفت: «رَبِّ» يعني خدايا گرسنه‌ام است.

21- خدمت همراه با قناعت، گفت: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ» (قصص/24) «مِنْ خَيْرٍ» يعني ولو يك سير نان. مي‌گويد: مي‌آيم به شرطي كه هواپيما باشد، هواپيما باشد مي‌آيم. با ميني‌بوس من حالش را ندارم. چلوكباب هم مي‌دهي، كار مي‌كنم.

يك كسي بود از اين مرده‌خورها، هركسي مي‌مُرد مي‌رفت سر سفره مي‌نشست. دعايش را هم ايشان مي‌خواند. مي‌گفت: من نگاه مي‌كنم به اين افطاري، اگر ديدم غذا ساده است، مي‌گويم: «رحم الله من قرا الفاتحه» ديگر بس است. اگر ببينم نه سفره رنگين است، «نسئلك و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم» اگر ديدم انواع كباب‌ها و مرغ و ماهي هست، خيلي غذا مفصل است، مي‌گويم: «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِي‏» مي‌گفت: من براساس… ايشان چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: «مِنْ خَيْرٍ»، «مِنْ خَيْرٍ» حتي يك تكه نان خالي باشد. هيچ شرط نكرد. حالا شما امدادرسان هستيد، هلال احمر، شهرداري، نيروي مسلح، نمي‌دانم همه، حالا حضرت عباسي خدمات شما اين بيست تا شرط را دارد. يعني مأموريت نباشد، براي افراد كم باشد. ناشناس باشد، تشويق نباشد، دوربين و تبليغات نباشد. علت اينكه خدا از اين بزغاله آب دادن‌ها تعريف مي‌كند، گاهي وقت‌ها قرآن مي‌گويد: «وَ إِذْ قالَ» يك مؤمن آل فرعون يك نفر بود نصيحت مي‌كرد. «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِه‏» (لقمان/13) يك سري حرف‌هايي كه يك نفر به يك نفر گفته، «يا بُنَيَّ» در قرآن چند تا «يا بُنَيَّ» داريم. «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ» (يوسف/5) «يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاة» (لقمان/17) يعني گاهي وقت‌ها يك نفر به يك نفر حرف مي‌زند، خدا تعريف مي‌كند. محسن قرائتي سي سال است با هفتاد ميليون نفر حرف مي‌زند، خدا تعريف مرا نمي‌كند. مي‌داني چرا؟من در اين گيرها هستم، آنها در اين گيرها نيستند. «و قعدت بي أغلالي‏» (اقبال/ص706) من گير هستم. وقتي مي‌گويند: بيا سخنراني كن، مي‌گويم: دوربين هست يا نه؟ جمعيت چند نفر هستند؟ حالا خيلي خيلي خيلي آدم خوبي باشم، پول نگيرم. بله من پول نمي‌گيرم، البته بدهند مي‌گيرم. نمي‌دهند! (خنده حضار) ولي گير پول نيستم، يعني چه بدهند چه ندهند در سخنراني من اثري نمي‌كند. بعضي‌ها هم مي‌روند از من پول مي‌گيرند. آدم مشهور هميشه اينطوري است. هم يكسري فحش بي خودي به او مي‌دهند، هم يكسري دعاي بي‌خودي به او مي كنند. هشتصد تا مسجد در جاده‌ها ساخته شد، هي مي‌گويند: خدا پدر قرائتي را بيامرزد و حال آنكه من نساختم. به خاطر شهرت مردم دعاي الكي به او بكنند.  خوب خدا در حق خودشان مستجاب كنند. يك سري هم مي‌گويند: قرائتي با اين كارخانه است، با اين شركت است، به صد و بيست و چهار هزار پيغمبر با هيچ احدي شريك نيستم. به صد و بيست و چهار هزار پيغمبر، در عمرم با احدي شريك نبودم. اما اينقدر كارخانه دارم، مزرعه دارم، مرغداري دارم خودم هم نمي‌دانم. هم بي خودي فحش مي‌دهند، هم بي‌خودي دعايم مي‌كنند. حالا به هم در.

گفتند: دو نفر بياييد دروغ بگوييد، منتهي دروغ بزرگ! فكر كن بزرگترين دروغ را بگو. فردا آمدند و يكي گفت: پدر من يك طويله داشت، اسب از اين طرف طويله كه مي‌خواست به آخر طويله برود، چند بار حامله مي‌شد مي‌زاييد، آخرش هم اسب به آخر طويله نمي‌رسيد. انصافاً دروغ بزرگي بود. گفت: حالا تو. گفت: پدر من يك چوب داشت به قدري بزرگ بود، كه وقتي هوا ابر مي‌شد با چوبش ابرها را جا به جا مي‌كرد آفتاب مي‌شد. گفت: وقتي ابر نبود چوب را چه مي‌كرد؟ گفت: چوبش را در طويله‌ي پدر تو مي‌گذاشت. (خنده حضار)

ما را هم بي‌خودي فحش مي‌دهند كه اينقدر به حضرت عباس اينقدر بد نيستيم كه ما را فحش مي‌دهند. بيشترين شهيد را آخوندها دادند. نسبت به جمعيت، نسبت به جمعيت هيچ قشري به اندازه‌ي طلبه‌ها شهيد نشدند. اقل حقوق را آخوندها دارند. با سوادترين طلبه‌هاي قم حقوقشان سيصد هزار تومان است كه ديگر از آن باسوادتر نيست. حالا يك طلبه‌اي در اداره‌اي رفت. واعظ شد، نويسنده شد، قاضي شد، حسابش جداست. بدنه‌ي طلبه‌ها حقوقشان بالاترين سيصد است. يعني كمترين حقوق براي آخوندها است. بيشترين شهيد براي ما است. ولي خوب بي‌خودي گاهي به ما چيز مي‌گويند. خوب بگويند. پياز گران است تقصير آخوندها است. خوب من چه خاكي بر سرم كنم، من پياز را گران كردم؟ (خنده حضار) هم بي‌خودي ما را فحش مي‌دهند هم يكسري دعايمان مي‌كنند. خوب اينها با هم در. ما با مردم از هم جداشدني نيستيم. چون پيغمبر به ما ياد داد آخوند بايد از مردم باشد. «رَسُولاً مِنْهُم‏» (بقره/129) آخوند بايد در مردم باشد. قرآن مي‌گويد: «رسولا فيهم» بايد در مردم باشد، «وَ الَّذينَ مَعَه‏» (اعراف/64) «منهم، فيهم، معه» يعني از مردم، در مردم، با مردم. بنابراين هم يك چيزهايي بي‌خودي مي‌گويند، هم يك چيزهاي باخودي مي‌گويند. منتهي سعي كنيم امدادي كه مي‌كنيم اين رقمي باشد، امداد موسي براي آب دادن به چهار تا بزغاله، مورد ستايش است. به خاطر اينكه با امدادهاي ما بيست تا فرق دارد.

7- گسترش بلاها با افزايش گناهان

عرض كنم به حضور شما كه سؤال: شما مي‌گوييد كه بعضي زلزله‌ها، حوادث به خاطر گناه است. خوب حالا بچه‌ها چه گناه كردند؟ جوابش را كه عرض كردم بچه‌ها هم نيامدند بمانند. بچه و بزرگ و جوان و پير. همه بايد يك مدتي بيايند، بعد برويم. زلزله هم نبود سيل است، بيماري است، حادثه است. هيچ‌كس براي ماندن نيست، وقتي خدا به پيغمبر مي‌گويد: «إِنَّكَ مَيِّت‏» (زمر/30) «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» (الرحمن/26) «كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِك‏» (قصص/88) «ُكل، كُل، كُل» يعني هيچ‌كس ماندني نيست. حالا از اين در رفتيم، از اين در رفتيم، منتهي بايد ما دنيا و آخرت را بايد با هم حساب كنيم. اين از اينجا بوده و كجا سبز مي‌شود. بچه گناه ندارد. چون گناه ندارد، قيامتش خيلي بهتر مي‌شود.

عرض كنم كه سؤال مي‌كنند، در قرآن يك آيه داريم «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» (انفال/25) يعني از فتنه‌هايي بترسيد كه فقط ظالمين چوبش را نمي‌خورند. غير ظالمين هم چوب مي‌خورند. چه مي‌گويند؟ خشك و تر با هم مي‌سوزد. چون دودش به چشم همه مي‌رود. مثل كشتي كه من صندلي خودم را سوراخ كنم، درست است صندلي خودم را سوراخ كردم، وقتي آب آمد همه با هم قهر مي‌شويم. قرآن هم مي‌گويد: يك سري از گناهان است كه همه با هم از بين مي‌رويد. از پيغمبر سؤال كردند آقا يك كس ديگري گناه كرده است، من بايد از بين بروم.

گنه كرد در بلخ آهنگري *** به شوشتر زدند گردن مسگري

پيغمبر فرمود: نه! خداوند تمام مردم را به خاطر گناه بدي كيفر نمي‌كند، مگر اينكه دو شرط دارد. 1- گناه علني شود. 2- افرادي كه توان دارند نهي از منكر كنند، ساكت هستند. گناه مخفي را خدا قهر و غضبش را نمي‌فرستد. اما اگر گناه علني شد، اگر گناه علني شد و مردم هم توان نهي از منكر دارند ساكت شدند، اينجا خداوند خشك و تر را با هم مي‌سوزاند. به گناهكار كيفر مي‌دهد چرا گناه كردي؟ به غير گناهكار مي‌گويد: چرا گناه ديدي ساكت شدي؟ كسي كه گناه را ببيند و بتواند نهي از منكر كند و ساكت شود، راجع به امداد هم همينطور است. ممكن است خود بنده جان نداشته باشم. مثلاً نمي‌توانم جبهه بروم. من سراغ دارم عالمي را كه ايام جنگ مي‌گفت: نمي‌توانم جبهه بروم. ولي من هم مي‌خواهم براي اسلام خون بدهم. بروم بيمارستان و بگويم: آقا مي‌شود مقداري خون من را بگيريد، براي جبهه بفرستيد؟ براي اينكه من مي‌خواهم براي انقلاب يك خوني بدهم، حال جبهه را هم ندارم. شرايطم طوري نيست كه جبهه بروم. «بِسْمِ اللَّهِ»، خون مرا بگيريد و براي جبهه بفرستيد.

8- تشويق و تحريك ديگران براي خدمت رساني

قرآن مي‌فرمايد: اگر هم پول نداريد، «وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكينِ» (ماعون/3) «يَحُضُّ» يعني ديگران را تحريك كنيد. «وَ لا تَحَاضُّون‏» (فجر/18) از ديگران بگير. ماه رجب يك دعايي است، دستشان را به ريششان مي‌گيرند چنين مي‌كنند. ديديد؟ يكي ريش نداشت، ريش بغلي را گرفت و چنين كرد. (خنده حضار) حالا اگر خودت هم پول نداري، پول كسي ديگر را بگير. يعني بايد امداد كرد يا مستقيم خودتان، يا اگر خودت نمي‌تواني ديگران را تحريك كن. انسان نمي‌تواند بي‌غيرت باشد. بي‌تفاوت باشد. قرآن مي‌فرمايد: بي‌تفاوت نباشيد. اگر ياد يك چيزي افتاديد مستحب است، مثلاً داري آب مي‌خوري يادت مي‌افتد كه شب ايستاده آب خوردن مكروه است. اگر يادت آمد، بنشين. اگر يادت نيامد طوري نيست. اما وقتي يادت آمد كه اين كار خوب است، مثلاً مي‌گويي: سلام كنيم. حالا كه يادت آمد سلام كني، سلام كن. نه بگذار او به من سلام كند. بابا اگر يادت آمد، «وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ» (صافات/13) قرآن مي‌گويد: با اينكه يادش انداختيم، خودش را به غفلت زد. لااقل اگر نفهميدي، «عَصَيْتُكَ بِجَهْلِي‏» (بحارالانوار/ج94/ص183) بگوييد: نفهميديم. غافل بودم. «عَصَيْتُكَ بِجَهْلِي‏» اما وقتي «وَ إِذا ذُكِّرُوا» به ياد تو آوردم. حتي مي‌خواهي دعا كنيم.

بنده خدايي بود، در مدينه در مسجد النبي به رفيق‌هايش دعا مي‌كرد. خدايا فلاني را ببخش، فلاني را شفا بده. فلاني را قرضش را… فلاني و فلاني… يكي از رفقا را يادش آمد كه مرحوم شده بود. منتهي با هم دعوا داشتند. گفت: فلاني را ولش كن. با هم دعوا داشتيم. اين يكي نه! دومرتبه رفت دعا كند يادش آمد. گفت: برو. خلاصه به باقي‌ها دعا كرد. شب به خوابش آمد. گفت: آقا، درست است من و شما زنده كه بوديم با هم دعوا داشتيم، اما من مرده بودم، اسير بودم. تو در مسجد كنار پيغمبر بودي، مدينه بودي، من آمدم خودم را نشانت دادم. دعا مي‌كردي.

يكي از علما، آيت الله آقا سيد مهدي روحاني، مي‌گفت: از اين معلوم مي‌شود كساني كه يادت مي‌آيد فوري به آنها… مثلاً داري در خيابان مي‌روي، عكس شهيد را مي‌بيني، نمي‌داني چه كسي است؟ ولي مي‌داني شهيد است. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» خدايا اين شهيد را با شهداي كربلا محشور كن. بگو و برو. چون شهيد زنده است. به زنده كه صلوات هديه كردي، يك حمد و «قُلْ هُوَ اللَّه‏» خواندي، آيه‌اي خواندي، يك آيه خواندي، «قُلْ هُوَ اللَّه‏ اَحَد» يك آيه بخوان. ثوابش را هديه كن. آن شهيد چون زنده است، مي‌گيرد شما گل را چه مي‌كني؟ آبش مي‌دهي گلاب مي‌گيري. درخت ميوه را آب بي‌طعمش مي‌دهي، ميوه‌ي باطعم به تو مي‌دهد. شهيد را هم شما هديه كن، آن جواب… آن شهيدي كه يك صلوات از من دريافت مي‌كند، مي‌گويد: قرائتي براي من يك صلوات هديه كردي، خدا به عمرت خير بدهد. خدا بلا را از تو دور كند. بنا بود ماشينمان امروز چپ شود نمي‌شود. بنا بود دست بچه‌ي ما لاي در برود، نمي‌رود. هديه كنيد، هديه مي‌گيريد. شب‌ها مي‌خوابيد سه تا «قُلْ هُوَ اللَّه‏» ثواب يك ختم قرآن را دارد. سه تا «قُلْ هُوَ اللَّه‏» بخوان بگو: خدايا ثواب اين چند آيه هديه به روح ميليون‌ها، صدها ميليون آدمي كه مرده‌اند و فراموش شدند. قرن چندم، قرن چندم، بالاخره اين ثواب كه به آنها مي‌رسد، آنها به شما دعا مي‌كنند، بلا از شما دور مي‌شود. يكي از راه‌هاي دور كردن بلا، صدقه، كشتن گوسفند، سير كردن شكم فقرا، دعاي خير، همينطور كه مي‌روي، ذكر هم نياز نيست بگويي، همينطور عكس شهيد ديدي بي‌غيرت نباش، بي‌تفاوت نباش. او تكه تكه شد، اگر اين مرد نمي‌رفت تكه تكه نمي‌شد، صدامي‌ها تا درون خانه‌ي ما وارد مي‌شدند. اين رفت تكه تكه شد تا ما سالم خوابيديم.

يك قصه‌ي يك دقيقه‌اي بگويم. يك پدري دست بچه‌اش را گرفته بود مي‌رفتند، رسيدند به يك معركه‌گيري ايستادند، بچه گفت: آقاجان نمي‌بينم. بغلش كرد. گفت: بابا خوب نمي‌بينم. گفت: برو روي دوش من! اين بچه را روي دوشش گذاشت، خوب بچه كه روي دوش پدرش رفت، قدش از پدرش، بالاتر شد. شروع كرد انجا لگد زدن و گفت:بابا، گفت: بله؟ گفت: حالا مي‌بينم، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! دوباره گفت: بابا، گفت: بله، گفت: بهتر از تو مي‌بينم. گفت: خيلي خوب! گفت: بابا! گفت: بله، گفت: اصلاً من مي‌بينم و تو نمي‌بيني. (خنده حضار) پدرش گفت: آقاجان اينكه تو مي‌بيني من نردبان تو شدم كه تو مي‌بيني. چون من نردبان شدم، تو مي‌بيني. او به تو نان مفت داد، ليسانس شدي. حالا نگو: مامان، تو كه نمي‌فهمي. من فوق ليسانس هستم! حالا چه خبر است؟ او نان مفت به شما داد شما فوق ليسانس شدي. اين كشاورز دامداري كرد كه من كفشم چرم است. كشاورز پنبه كاشت، عمامه‌ي من پنبه‌اي است. من نبايد به كشاورز منت بگذارم. او بر من منت دارد چون از مخ سر تا كفش من، از پنبه‌ي عمامه تا چرم كفش من از سر تا پا به اين كشاورز بدهكارم. نبايد بگويم: اين كشاورزها! حق بر گردن من دارد. چاقو در شكم هركدام بزنند،  گندم كشاورز بيرون مي‌ريزد. او شكم ما را سير كرد ديگر پز دادن ندارد. ما اگر امدادي رسانديم، وظيفه‌ي ما است امداد برسانيم، منتي نداريم، در شهر زندگي كردم، مهندس ناظر، شهرداري، نظارت، دقت، آمدند خانه‌ي محكم ساختند، آن بنده‌ي خدا با خشت خانه‌ي ساده ساخته است. آن امكاناتي كه براي تو بود، براي او نبود. حالا بلا آمده وظيفه‌ي ما است كمك كنيم. منتي نداريم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»


«سؤالات مسابقه»

1- عامل خروج حضرت موسی از مصر چه بود؟
1) دعوت مردم مدین
2) توطئه قتل فرعونیان
3) فرمان هجرت از سوی خداوند
2- ویژگی دختران حضرت شعیب چه بود؟
1) كمك به خانواده در امر معاش
2) دوری از اختلاط با مردان
3) هر دو مورد
3- خدمت حضرت موسی به دختران شعیب در چه شرایطی بود؟
1) در حال فرار از فرعونیان
2) در حال فقر و گرسنگی
3) در حال فقر و فرار
4- حضرت موسی از چه كسی تقاضای نان و غذا كرد؟
1) خداوند
2) مردم
3) دختران شعیب
5- بر اساس آیه‌ی 25 سوره‌ی انفال چه كسانی گرفتار عذاب الهی می‌شوند؟
1) گنهكاران و ظالمان
2) افراد ساكت و بی‌تفاوت
3) هر دو گروه

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3349

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.