گفتگوهای بهشتیان و دوزخیان در قیامت (2)
موضوع: گفتگوهای بهشتیان و دوزخیان در قیامت (2)
تاریخ پخش:07/01/1403
عناوین:
1- دنیا سرای عمل، آخرت سرای حساب
2- گفتگوی دوزخیان با شیطان
3- تحقیر و تمسخر مؤمنان در دنیا
4- پندارهای نادرست درباره خود
5- آثار نیّت سوء در دنیا
6- توجه به تربیت دینی فرزندان
7- زنده نگهداشتن یاد و نام شهداء
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
گفتوگوهایی در قیامت هست که جلسهی قبل بخشیاش را گفتیم، بخشیاش را هم اینجا انشاءالله میگوییم. چه خبر است قیامت؟ هی به ما گفتند یادت نرود، قیامت خیلی خبر هست هان. در هر نمازی یک کلمه جاسازی شده مال قیامت، کدام کلمه؟ «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» (فاتحه/ 4)، آفرین، «مالِـکِ یَوْمِ الدِّینِ»، یعنی قیامت یادت نرود. میروی وضو بگیری، میگوید قیامت یادت نرود، دعای وضو این است، تا آب میریزی صورتت، میگویی: «اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ الْوُجُوهُ»: خدایا روز قیامت که مجرمین صورتشان سیاه است، من را روسفید قرار بده؛ «وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی» (الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص 69)، من را روسیاه قرار نده. خم میشوی مسح پا بکشی، دعای مسح پا این است: «خدایا پایم را در صراط قیامت نلرزان.» همهاش یاد قیامت، چون انسان فراموش میکند، خیلی حساب و کتاب جدّی است. «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ؟»، «خَیْراً یَرَهُ» (زلزال/ 7)، «شَرًّا یَرَهُ» (زلزال/ 8)، ذرّهای خوب و بد حساب و کتاب دارد، آنجا مو را از ماست میکشند و ما اگر خواستیم نسلمان را تربیت کنیم، باید ایمان به مبدأ و معادش را پررنگ کنیم، همانطور که خود قرآن صدها، حدود هزار تا آیه راجع به قیامت هست، گفتوگوهای قیامت را مقداری در جلسهی قبل گفتیم، اینجا هم چند دقیقهای صحبت کنیم.
1- دنیا سرای عمل، آخرت سرای حساب
گفتوگوی سوّمی چیه؟ بدان با خوبان. گفتم میگویند که: «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ» (حدید/ 13)، برگردید، ما از نور شما استفاده کنیم، ما بدیم، شما خوبید؛ «قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» (حدید/ 13). سر جلسهی امتحان اگر کسی خواست تقلّب کند، سؤالها را ردّ و بدل کند، میگوید اینجا جای قرض نیست هان، باید دیشب مطالعه کنی. خیلی هست، به هر دری میزنند. یک آیه داریم، میگوید: «أَیْنَ الْمَفَرُّ؟» (قیامه/ 10)، راه فرار نیست، یک جایی نیست که ما جیم شویم، «أَیْنَ الْمَفَرُّ؟» در قرآن هست، راه فرار چیه؟
چند تا آیه داریم میگوید که دنبال دررو میگردند، یک جایی در بریم. یکی از گفتوگوها گفتوگوی انسان با فرشتههاست. جهنّم فرشته دارد. اسم فرشتههایش هم نوزده تاست، آیهاش را هم بخوانم: «عَلَیْها»، یعنی بر جهنّم؛ «تِسْعَهَ عَشَرَ» (مدّثّر/ 30)، «تِسْعَهَ عَشَرَ» یعنی نوزده تا مأمور است، من وقتی این آیه را میخوانم با خودم میگویم: «چرا نوزده تا؟! خدا که میلیارد میلیارد فرشته دارد، چرا نوزده تا؟! یکی دیگر بگذار رویش یکبارگی بشود بیست تا!»، میگوید مخصوصاً گفتیم نوزده تا ببینیم فضول کیه. «عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَرَ»، دوزخ نوزده تا مأمور دارد؛ «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَهً» (مدّثّر/ 31)، مخصوصاً نوزده گفتیم ببینیم فضول کیه. یک کسی راه میرفت، هی میگفت: «شانزده، شانزده، شانزده، شانزده، شانزده، شانزده، شانزده!»، گفتند: «چرا اینقدر شانزده شانزده میکنی؟!»، گفت: «هفده، داشتم فضولها را میشمردم، دیدم تو هم یکیاش.» نمیدانیم چیه.
به فرشتهها میگویند: «یا مالک»، اسم مأمور جهنّم مالک است، «یا مالک»، ای مالک، ای خزینهدار جهنّم؛ «ادْعُوا»: دعا کن؛ «لنا ربک»: از پروردگارت بخواه؛ «یُخَفِّفْ»، نمیخواهد جهنّم را تعطیل کند، «یُخَفِّفْ» تخفیف بده؛ «یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً»، نه برای همیشه تخفیف، یک روز؛ «یَوْماً مِنَ الْعَذابِ»، «مِنَ الْعَذابِ» یعنی از عذاب کم کند، نه که تعطیل کند، کمی کمش کند. «ادْعُوا لَنا رَبَّک یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ»، ای مأمور جهنّم تو از پروردگارت بخواه، یک روز جهنّم را تخفیف بدهد، یک روز تخفیف، نه چند روز، یک روز، این هم نه تعطیل باشد تخفیف بدهد. فرشتهها میگویند: «أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ» (غافر/ 50)، در دنیا به شما نگفتند. گفتند: «چرا گفتند، گوشمان بدهکار نبود، گوشمان بدهکار نبود، غافل بودیم، مست بودیم، غافل بودیم.»
2- گفتگوی دوزخیان با شیطان
با شیطان درگیر میشوند. یکی از گفتوگوها، گفتوگوهای انسانها با شیطان هست، به شیطان میگویند که: «تقصیر تو هست، مرگت باد! تو من را گول زدی! تو من را وسوسه کردی!» شیطان چی میگوید: «لا تَلُومُونی» (ابراهیم/ 22)، آیههایی که میخوانم قرآن است، «لا تَلُومُونی»: من را ملامت نکنید؛ «لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» (ابراهیم/ 22): خودتان را ملامت کنید. من کاری نکردم که، من وسوسهات کردم، مجبورت که نکردم؛ «دَعَوْتُکُمْ» (ابراهیم/ 22)، دعوتت کردم گفتم بیا این طرف، این فیلم را ببین، این کتاب را بخوان، با این حالا آشنا بشویم، با این یک سفری برویم، «دَعَوْتُکُمْ»، من دعوتت کردم؛ «فَاسْتَجَبْتُمْ» (ابراهیم/ 22): تو استجابت کردی، قبول کردی، خب نباید بیای، مجبورت که نکردم، هُلت که ندادم، دعوتت کردم، کیش کیشت کردم خودت آمدی.
آخرین نوبت، نوبت خداست، حالا نگاه کنید چهقدر سخت است. به ملائکه میگویند کمک کن، میگویند فایده ندارد. به خوبها میگویند کمکم کن، میگویند فایده ندارد. به بدها میگویند شما بودید ما را آوردید، میگویند فایده ندارد. آخرین ناله این است که به خدا میگویند: «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها»، خدایا ما را خارج کن از این جهنّم؛ «فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ» (مؤمنون/ 107)، اگر ما این سفر دیگر بد کردیم ظالمیم؛ «قالَ اخْسَؤُا فیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» (مؤمنون/ 108). «اخسأ» در فارسی یعنی چِخ، به حیوان، به سگ میگویند چِخ، «اخْسَؤُا فیها»، یعنی چِخ، «وَ لا تُکَلِّمُونِ»: حرف نزنید. یادتان هست یک کسی حزباللهی بود، مسخرهاش کردید، بهش خندید؟ بعضی گناهان را آدم عذرخواهی کند، میبخشد. این تکّهای را که میخواهم بگویم، دقّت کنید. بعضی گناهان را آدم عذرخواهی کند میبخشد. بعضی گناهان را اگر دیگران دعا کنند، خدا میبخشد. یک دعا در قرآن هست، میگوید اگر پیغمبر هم دعا کند، هفتاد بار هم دعا کند، نمیبخشد، «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ»: اگر استغفار کنید برای مردم؛ «سَبْعینَ مَرَّهً» (توبه/ 80)، اگر هفتاد مرتبه پیغمبر هم بگوید خدایا اینها را ببخش، من اینها را نمیبخشم! میگوییم :«اینها چه جنایتی کردند؟!»، میگوید: «اینها مؤمنین را مسخره میکردند.» مواظب باشید مسخره نکنید. یک کسی در یک گوشهای قرار میگیرد، تحقیرش میکنند، آنجا ساکت نباید ببنشینید، مسخره نکنید.
3- تحقیر و تمسخر مؤمنان در دنیا
در قرآن یک آیه داریم، سورهی «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ»، میگوید: «إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا»، من قرآن را بخوانم سورهی مطفّفین را، خیلیهایشان کلمات قرآن را آشنا هستید، مثلاً ببینید این کلمه را میفهمید، «إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا»، یعنی چه؟ کسانی که مجرمند؛ «کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ» (مطفّفین/ 29). «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا»ها، مجرمین به مؤمنین «یَضْحَکُونَ»، «یَضْحَکُونَ» یعنی؟ میخندند. به شما میخندند، شیخ شده، امّل شده، حزباللهی شده، «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا»ها «یَضْحَکُونَ» میخندند.
«وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ»: وقتی میآیند از کنار شما بروند؛ «یَتَغامَزُونَ» (مطفّفین/ 30): غمزه میآیند، چشمک میزنند، مخ ندارد، حالیاش نیست، نمیفهمد. «یَضْحَکُونَ»: میخندند. «یَتَغامَزُونَ»: غمزه میآیند.
«وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ»: وقتی منقلب میشوند، برمیگردند سراغ حزب خودشان و باند خودشان و گروههای خودشان، «انْقَلَبُوا»: برمیگردند، «فَکِهینَ» (مطفّفین/ 31): فکاهی میگویند، جوک میگویند، کاریکاتور میکشند، جوک درست میکنند.
«وَ إِذا رَأَوْهُمْ»: از دور هم که نگاه میکنند میگویند: «إِنَّ هؤُلاءِ»، این را میبینی آن طرف خیابان میرود؛ «لَضالُّونَ» (مطفّفین/ 32)، امّل است، منحرف است.
این دفعه من عربی میخوانم، شما فارسی بگویید. «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا»ها «یَضْحَکُونَ»، بلند بگویید: میخندند. «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا»ها «یَتَغامَزُونَ»، غمزه میآیند، چشمک میزنند. «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا»ها؟ «لَضالُّونَ» آنها را گمراه میکنند.
4- پندارهای نادرست درباره خود
قیامت چه خبر هست؟ وظیفهی ما چیه؟ در قرآن آیاتی داریم: «یَحْسَبُونَ»، سه تا «یَحْسَبُونَ» در قرآن است. «یَحْسَبُونَ» یعنی در دنیای خیال حساب میکنند. «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (اعراف/ 30، زخرف/ 37): خیال میکند راهش درست است، ولی هدایت نشده، کج میرود، ولی خیال میکند درست است، مثل آدمهایی هستند که اشتباه میکنند اتوبانها را، مثلاً باید از یک زاویه برود، از یک خیابان دیگر میرود. هی هم گازش میدهد، میگوییم: «آقا، مبدأ را اشتباه کردی، شما باید از آن فرعی بپیچی. اشتباه پیچیدی، حالا هم گازش میدهی، فکر هم میکنی آدم موفّقی هستی!»، «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ». «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ» (کهف/ 104): خیال میکند کارش درست است. «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ» (مجادله/ 18)، خیال میکند کسی است. ما در انقلاب خودمان داشتیم آدمهایی که میگفتند الّا و لابد من باید به فلان پست برسم. حتّی به او گفتند: «آقا، اگر یک بار دیگر سرشماری کنیم، باز شما رأی نیاوری؟» گفت: «اگر ده بار هم سرشماری کنید، من رأی نیاورم، باز هم خواهم گفت تقلّب است، من باید رأی بیاورم.» آخر به چه دلیل؟ شما میتوانی بگویی که اشکال دارم، دلیل اشکالت را هم بگو، به این دلیل تقلّب شده، بگو تقلّب شده، ثابت کن تقلّب شده و در ثانی حالا اگر تقلّب روشن شد و یک بار دیگر سرشماری کردیم. گفت: «اگر صد بار هم سرشماری کنید، من رأی نیاورم، خواهم گفت تقلّب است.» خب این چه …؟!
من فکر میکنم من باید حتماً در تلویزیون باشم. کی گفته؟ از تو باسوادتر خیلی هستند، من هیچ کمالی برای تلویزیون ندارم، هزارها طلبه هست سوادش از من بیشتر است، تقوایش از من بیشتر است، پهلوی خدا آبرومند است، حالا دری به تخته خورد، آمده بود با من مصاحبه میکرد، میگفت: «آقای قرائتی، شما چه کردی که چهل و چند سال هست در تلویزیونی؟!»، گفتم: «من هیچ کاری نکردم، یک دیوار خرابه بودیم، حالا یک طاووس آمد روی دیوار نشست، نباید گفت آی دیوار، ببخشید، تو چه کردی که طاووس روی تو نشسته؟»، هیچی، این دیواره با باقی دیوارها یک جور است، منتها حالا قضا، دری به تخته خورده، یک طاووس آمده روی این دیوار خرابه نشسته، خیلی باورتان نیاید یک کسی هستیم، یا کاری کردیم، پهلوی خدا آبرو داریم، حتماً از نظر سیاسی صاحبنظریم. نخیر، اینطور نیست، آدمهایی هستند بسیار آدمهای خطرناک، دینفروش، خودشان را هم متدیّن میدانند. روز قیامت خیلی خبر است. با کی بودی؟ چرا بودی؟ چی دادند بهت؟ چی ازت گرفتند؟ دینت را به چند فروختی؟
5- آثار نیّت سوء در دنیا
در قرآن یک سوره هست به نام سورهی قلم. در این سورهی قلم یک قصّهی باغ را میگوید، باغی که سوخت. ماجرا این است که پدری از دنیا میرفت. باغ پر میوهای داشت. هر سال وقت چیدن میوهها، از این میوهها به فقرای محلّه هم میداد. بعد از فوت پدر آمدند، دیدند چه باغی! چه میوههایی! پدر ما اشتباه کرده، میوههای به این گرانی را مفت میداد. گفتند: «ما نمیدهیم»، گفت: «پدرمان به فقرا میداده، ما هم بدهیم. مردم فقیر به این باغ چشم دارند، چون چند سال است دادیم، امسال هم بدهیم». گفتند: «نخیر، ما که نمیدهیم.» همه سرکوب کردند، یکی از برادرها که میگفت به فقرا بدهیم، سرکوبش کردند، گفتند: «ما تصمیممان را گرفتیم، ما هم به فقرا نخواهیم داد، تمام شد.»، گفتند: «حالا چه کنیم، فقرا نفهمند؟»، گفتند: «سر شب بخوابید، سحر، تا هوا میرود روشن شود، بروید میوهها را صندوق کنید، منتقل کنید، تا میروند بفهمند، میوهها جابهجا شده باشد.» سر شب خوابیدند و قرآن قصّهاش را نقل کرده، در سورهی؟ امتحان، سورهی؟ سورهی قلم قصّهاش را نقل کرده. میگوید که سحر آمدند در را باز کردند، دیدند یک تخته خاکستر است، اصلاً باغی نیست، باغشان پودر شده! گفتند: «إِنَّا لضالون» (قلم/ 30)، راه را گم کردیم، از آن کوچه باید برویم. کوچه همان کوچه است، نیّت کردید به فقرا ندهید، خدا هم به شما نداد. یک چیزی در ذهنهای ما هست، این نیاز به تکمله دارد، میگویند: «نیّت گناه گناه ندارد.»، نیّت گناه گناه ندارد برای قیامت، امّا پسگردنی دنیایی دارد. اینها نیّت کردند به فقرا ندهند، باغشان سوخت. نیّت بد بکنی، سیلی میخوری. حتّی نیّت کنیم که کلاه سر فلانی بگذاریم، نیّت کنیم جنس … نیّت بد قیامت گناه ندارد، ولی در دنیا سیلی دارد. تکرار میکنم، یک کسی را مثلاً میخواهی تحقیرش کنی، میخواهی اذیتش کنی، نیّتش را میکنی، همین که نیّت کردی، شما سیلی را خوردی. روز قیامت حساب و کتابها دقیق است و ما بزرگترین مسئولیتمان همین است باید به فکر بچّههایمان باشیم. در قرآن میفرماید چهقدر به فکر بچّهات هستی؟ چند تا آیه میخوانیم که اینها میگوید به فکر بچّههایت هستی؟ حالا بچّههایت چه دانشجو، طلبه، چه دبیرستانی و راهنمایی و چه هر جا:
6- توجه به تربیت دینی فرزندان
یک- «إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ» (طور/ 26)، آیهی قرآن بود که خواندم. روز قیامت بهشتیها از هم میپرسند: «چهطور شد شما بهشتی شدید؟» میگویند ما دغدغهی بچّههایمان را داشتیم، «فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ»، یعنی دربارهی اهلمان، زن و بچّهی مان، «مُشفِق» یعنی دغدغه داشتیم، یک.
دو- «وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ» (مریم/ 55)، خدا تعریف بعضی از انبیاء را که میکند، میگوید این دغدغهی بچّههایش را داشت، «کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ». «یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» (لقمان/ 17)، لقمان به پسرش گفت: «پسر کوچولو، نماز بخوان و امر به معروف کن.» جای دیگر را میگوید نماز بخوان، زکات بده، اینجا میگوید نماز بخوان، امر به معروف کن. چرا؟ برای اینکه بچّه که پول ندارد زکات بدهد، زکات مال آدمی است که پول دارد، به باقی مردم میگوید: «أَقیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاه» (بقره/ 43 و 83 و 110، نساء/ 77، نور/ 56، مزمّل/ 20، حج/ 78، مجادله/ 13)، «یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ» (مائده/ 55، توبه/ 71، نمل/ 3، لقمان/ 4)، امّا بچّه که پول ندارد، میگوید: «یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ»، عوض زکات میگوید امر به معروف کن. این خودش دلیل است که میگوییم بچّه حرف نمیزند، اتّفاقاً قرآن میگوید بچّه حرف میزند، «یا بُنَیَّ»، «بُنَیَّ» یعنی بچّه کوچولو؛ «أَقِمِ الصَّلاهَ»: نماز بخوان؛ «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ»، حرف بزن در جامعه، نگو من بچّه هستم، من بچّهام.
یک خاطره دارم، برایتان بگویم. ایّام عاشورا یک جایی، در یک شهری سخنرانی میکردم، شب عاشورا بود، ایّام عاشورا شلوغ بود، چند هزار نفری بودند، مسئولین کشوری و لشکری هم آمدند و من هم روی منبر که نشسته بودم، دیدم مسئولین آمدند، رئیس هیئت آمد، بچّهها را بلند کرد از پای منبر من، گفت: «بچّهها پاشید، پاشید، پاشید، پاشید.» همهی بچّهها را بلند کرد، گفت: «بروید عقبها بنشینید.» به مسئولین مملکتی گفت: «بفرمایید اینجا بنشینید» من روی منبر گفتم کار خلاف است، یک بچّهی دو ساله یک جایی نشسته باشد، اگر بلندش کنید، رئیس جمهور هم جایش نماز بخواند، نماز رئیس جمهور باطل است، چون بچّه را با زور بلندش کردی. من روی منبر دیدم که خب امام حسین فرمود: «من به خاطر امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم» (بحار الأنوار، ج 44، ص 329)، اینجا منکر انجام شد، بچّه را با زور بلند کردند، یک وقت بچّهها خودشان احترام میگیرند طوری نیست، امّا اگر بچّه خودش احترام نگرفت، امّا آمدند با زور هُلش دادند بلندش کردند، هر کس جایش نماز بخواند، نمازش باطل است. من صحنه را که دیدم روی منبر، گفتم که: «آقایان مسئولین از اینکه تشریف آوردید روضه تشکّر میکنم، امّا چون رئیس هیئت میخواست احترام بگیرد، بچّهها را بلند کرد، جایتان غصبی است الآن، اینجایی که نشستید، جایتان شرعی نیست، در حال گناه هستید، لطفاً بلند شوید، هر جا جا هست بنشینید. اینها با هم نگاه کردند»، گفتم: «شوخی که نمیکنم، چون رئیس هیئت بچّهها را با زور بلند کرد، جایتان غصبی است، حکم غصبی دارد.» بلند شدند و گفتند: «کجا بنشینیم؟» گفتم: «بروید هر جا جا هست بنشینید.» این مسئولین هم بلند شدند، در صفها گشتند هر کسی یک جایی نوشت. به بچّهها گفتم: «بچّهها بیایید سر جایتان بنشینید، سر جای اوّلتان.» بچّهها دویدند پای منبر نشستند. یکمرتبه دیدیم بچّهها از پایین منبر دستشان را میبوسند، پرت میکنند روی منبر. این دین، دین شیرینی است، یعنی بچّه این رقمی که دید، متدیّن میشود. میگوید: «آقا، روی منبر، حقّ ما را گرفت.» اگر میخواهید بچّهها دیندار بشوند، باید این رقمی برخورد کنیم، بچّهها احساس کنند حقّشان از بین نرفته. بچّهها میفهمند، نگویید اینها بچّهاند.
مهمانی خانهی ما آمد. بچّهام سه سالش بود. مهمان هم با بچّهاش آمده بود. خب یک بچّه سه ساله من داشتم، یک بچّه سه ساله هم مهمان آورده بود. من بچّهی مهمان را بوسیدم. وقتی بچّهی مهمان را بوسیدم، دیدم دختر خودم دارد نگاه میکند. دختر خودم را هم بوسیدم. یکمرتبه گفت: «آقا جان»، گفتم: «بله»، گفت: «تو من را الکی بوسیدی!» یعنی چون دختر همسایه را بوسیدی، میخواستی بد نباشد، من را بوسیدی. من بهتم برد، یک بچّهی سه ساله میفهمد نیّت من حقیقی بود، یا الکی بود. بهتم برد و ابرویم رفت بالا و همچین، با این قیافه نشستم. این دختر سه سالهی ما رفت در یک اتاق و برگشت، گفت: «آقا جان، دیدی چی بهت گفتم، همچین کردی؟!» عجب حالی از ما گرفت. بچّهها میفهمند، بچّهها میفهمند، خوب هم میفهمند، درک میکنند. نگویید این بچّه هست، چیزی نیست.
شما یک لیوان آب میخواهی سر کلاس بخوری، همین که لیوان آب را برداشتی، به بچّههای سر کلاس گفتی که: «میل ندارید شما، بفرمایید» نمیآید لیوان را از شما بگیرد، ولی میگوید: «چه استادی دارم، میخواست آب بخورد، آب را به من تعارف کرد.» تربیت این است، تربیت به لباس و اینها نیست، به شعار و آرایش نیست.
7- زنده نگهداشتن یاد و نام شهداء
خدا انشاءالله همه را را حفظ کند، خدایا یادمان بده وظیفهی ما چی هست، توفیق بده عمل کنیم، یادمان بده وظیفهی ما چی نیست، تقوا بده دوری کنیم، ما را در فهم وظیفه سردرگم قرار نده. کسانی را که در تعلیم و تربیت ما اثر داشتند، در تعلیم و تربیت ما اثر داشتند، یادی کنیم از اینها. یکی از راههایی که میخواهید خیر ببینید، این است که خیر برسانید. قرآن میگوید که: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ» (بقره/ 154)، شهیدها زنده هستند. شهید که زنده هست، یعنی شما عکس شهید را در خیابان میبینید، اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد، ثواب این صلوات مال این آقایی که عکسش اینجا هست، خیابان به اسمش هست، کوچه به اسمش هست. وقتی خیر به او رساندی، او میگوید انشاءالله از عمرت خیر ببینی. قرآن یک آیه دارد، میگوید: «إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ» (نساء/ 86)، اگر کسی برای شما هدیه فرستید، شما برای او هدیهی بهتری، اگر نیم سکّه فرستاد، شما یک سکّهاش بدهد، اگر یک جعبهی یک کیلویی شیرینی آورد، شما جعبهی یک کیلویی و نیمی برایش ببر، آیهی قرآن است: «إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ»، یعنی اگر کسی به شما احترام کرد؛ «فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ»، شما چربتر و گرمتر جواب بدهید. اگر میخواهید به عمرتان خیر ببینید، خیر برسانید.
گمنامهای تاریخ. از یک زن خوشم آمده، الآن چند سال است از این زن من دارم تقلید میکنم، ببین چه زن خوبی بود. اینها را کجا میسازند، نه در حوزه و نه در دانشگاه، کجا اینها را به دست آوردند؟ پیرزنی شبها که میخواست بخوابد، دو رکعت نماز میخواند میخوابید. به او گفتند: «چیه این نماز، نماز شب که یازده رکعت است؟ این دو رکعت نماز که میخوانی میخوابی، چیه؟!»، گفت: «چه میدانم چیه، ولی میدانم امروز یک عدّه مردهاند، این قطعی است که هر روز یک عدّه میمیرند، این یک. شب اوّل قبر هم شب سختی است دو. من دو رکعت نماز میخوانم، میگویم خدایا نمیدانم کی، کجا مرده، ولی هر کسی هم هر جایی مرده که امشب شب اوّل قبرش است، شب سختش است، خدا به او رحم کن.» این دو رکعت نماز خیلی این نماز ارزش دارد، نه طرف را میشناسد، نه کسی وامدار است، نه ترس است، نه لرز است، نه نمره است، نه ترم است، نه واحد است، هیچی هیچی هیچی نیست، فقط میداند یک عدّه مردند و شب اوّل قبر سختشان است، دلشان به حال او میسوزد، نمیشناسد کیه، هر که میخواهد باش. اینها، تربیت الهی اینهاست، محاسبه نکنیم.
ما گاهی وقتها یک چیزی میگوییم، میگوییم این عوض آن. دیگران برای جذب ما خیلی از ما جلوترند. پیرمردی حدود هشتاد، نود سالش، با ریشهای سفید بلند، با عمّامه برای من میگفت، میگفت که: «من در ماشین خطّ بغداد نشسته بودم، یک خانم سوپر دولوکس خوشتیپ آمد بغل ما نشست. ما دیدیم خب ما با این ریش سفید، خب این با این قیافه! خواستم بلند شدم، نگاه کردم دیدم همهی صندلیها پر است، نشستم همه میخندند که این ریش سفید …»، میگفت: «ما یک کمی پشتمان را به این خانم کردیم، همچین نشستیم.» شاگرد شوفر آمد بلیط بگیرد پاره کند، من هم بلیطم سر دستم بود، گفتم: «بفرمایید»، گفت: «حضرت آقا»، گفتم: «بله» گفت: «دستتان را پیش گیرید، خانم بلیط شما را حساب کرد»، میگفت: «خیلی بد شد، ما به این خانم پشت کردیم، این پول بلیط ما را هم داد. یک دو، سه سانتی کتفمان را درست کردیم»، گفتیم: «خانم ببخشید»، گفت: «اختیار دارید، شما پدر روحانی ما هستید، احترام شما به ما واجب است.»
اگر یک زن بدحجابی، کتف هشتاد ساله را کج کرد و من معلّم نتوانستم در چند سال سر کلاس کتف یک بچّه را کج کنم، باید تجدیدنظر کنم، کجای کار من گیر دارد؟ مثنوی یک شعری دارد میگوید که: «ما هر چه گندم میریزیم در انبار، میرویم میبینیم انبار خالی است، کجای این انبار سوراخ است که گندم ما هی هر چه میریزیم، جایش خالی میماند؟» از خدا باید بخواهیم. گاهی وقتها یک کار ساده، اثر عمیق دارد، کار ساده است، اثر عمیق دارد، یک تعارف دارد. استاد وقتی به شاگردش میگوید بلد نیستم، شاگردش لذّت میبرد، میگوید: «چه استاد خوبی داریم، راحت میگوید بلد نیستم، دست و پا نمیزند.» کار مهمّی است، همهی ما مسئولیم، با کمک خدا انشاءالله باید حل کنیم.
خدایا یادمان بده وظیفهی ما چیست، توفیق بده عمل کنیم، یادمان بده وظیفهی ما چی نیست، تقوا بده دوری کنیم، در فهم وظیفه ما را سردرگم قرار نده.
کسانی که در تعلیم و تعلّم ما سهم داشتند، اوّل همهی انبیاء و اوصیاء، مراجع تقلید و علما و شهدا و امام و پدران و مادران و مربّیان و معلّمان و همهی کسانی که نوعی به گردن ما حق دارند، روحشان را از ما راضی و ما را پاسدار خونها و خدماتشان قرار بده.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»