بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شریعتی: سلام میکنم به همهی شما، بینندهها و شنوندههای نازنینمان، عزیزان خوب خارج از کشور، از لطف و محبت همه شما سپاسگزاریم. حاج آقای قرائتی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
شریعتی: انشاءالله این لحظاتی که کنار هم هستیم لحظات مفید و پرباری برای همه ما باشد. ببینیم امروز برای ما چه به ارمغان آوردهاند و قرار است با نگاه قرآنی ایشان چه مباحث ارزشمندی را بشنویم.
حاج آقای قرائتی: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین بعدد ما احاط به علمه. اللهم صل علی محمد و آل محمد. الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی.
امروز میخواهم بحث آزمایش و امتحان را بگویم. اینکه میگویند: آزمایش خداست، خدا ما را امتحان کرده یعنی چه. یک کلمه هست میگویند: احکام الهی. احکام الهی همان دستورات خداست. مثل نماز، روزه، جهاد و کمک به فقرا. یکی هم سنتهای الهی است. سنتهای الهی برنامههایی است که خدا برای خودش تنظیم کرده است. مجلس شورای اسلامی دو رقم قانون وضع میکند. یکی برای مردم که شورای نگهبان و رئیس جمهور امضاء میکنند و عملی میشود. یک قوانین هست که برای خودش است. هیأت رئیسه که باشد، چند نفر نماینده کجا شدند، آئین نامه داخلی میگویند. پس مجلس شورای اسلامی یک قانون برای خودش وضع میکند. در سال چند روز تعطیل باشد. حقوق نمایندهها چقدر باشد. یک قانون برای خودش، یک قانون برای مردم. خدا هم همین کار را کرده است. یک قانون برای خودش تعیین کرده است. مثلاً گفته: هدایت با من. «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى» (لیل/12) وظیفه من این است که مردم را هدایت کنم. با عقل، با فطرت، با دلیل، با معجزه، با امام. رزق شما با من است. «عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» یعنی دستورهایی است که خدا برای خودش قرار داده این را سنتهای الهی میگویند. یک دستوراتی که خدا برای مردم گفته است احکام الهی میگویند. این فرق بین احکام و سنتهای الهی است. قوانین مردمی را احکام الهی میگویند. قوانینی که خدا برای خودش تنظیم کرده سنتهای الهی میگویند.
یکی از سنتهای خدا این است که گفته: من همه را امتحان میکنم. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم»، «لَ» هرجا میآید، یعنی قطعاً «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» (عصر/2)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى» (علق/6) این «ل» در ادبیات عرب یعنی قطعاً. «نون» مشدد هم یعنی قطعاً. لام تأکید است و نون هم تأکید است. یعنی در یک کلمه دوبار گفته: حتماً! «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم»، «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ» (بقره/124) خداوند حضرت ابراهیم را هم امتحان کرد. همه را امتحان میکند. در این جا چهار تا سؤال هست. 1- مگر خدا نمیداند ما چه کاره هستیم؟ خدا میداند دیگر برای چه امتحان میکند؟ امتحان برای کسی است که نمیداند این برنج چه برنجی است. این غذا چه غذایی است. این آدم چه آدمی است؟ وقتی خدا میداند چرا امتحان میکند؟ 2- ابزار امتحان خدا چیست؟ با چه چیزی امتحان میکند؟ میگوید: همه تلخیها امتحان است. همه شیرینیها امتحان است. «نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر» (انبیاء/35) همه تلخیها و شیرینیها ابزار امتحان است. وقتی میدهیم امتحان میکنیم وقتی میگیریم امتحان میکنیم. یکبار رأی میآوری امتحان میشوی، یکبار هم رأی نمیآوری امتحان میشوی.
مردم در مقابل امتحان چهار دسته هستند. گروهی توان ندارند جیغ میزنند. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا» (معارج/20) افرادی در مقابل امتحان جیغ میزنند. افرادی در مقابل امتحان تحمل میکنند. افرادی به سراغ کارهای سخت میروند. مثل پیاز، وقتی بچه پیاز میخورد جیغ میزند. بزرگ میشود صبر میکند، بزرگتر که میشود پول میدهد میخرد. یک پیاز است ولی هر دهانی و هر انسانی یک جور است. بچه دندانش را روی فلفل میگذارد دور میاندازد. بزرگ میشود دور نمیاندازد. بزرگتر میشود پول میدهد فلفل میخرد. بعضیها نسبت به سختیها جیغ میزنند، یک عده «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِین» (بقره/155) صبر میکنند. بعضی هم سراغ جبهه میروند. قرآن یک آیه دارد میگوید: نزد پیغمبر میآمدند و میگفتند: اسب و شمشیر بده جبهه برویم. پیغمبر گفت: اسب ندارم، شمشیر ندارم، گریه میکردند که چرا جبهه نمیروند. یک عده هم از جبهه فرار میکنند. چه کنیم در امتحانها قبول شویم؟ این یک بحثی است که همه به آن نیاز داریم. بعضی بحثها مثل جرثقیل است. در یک شهر دو تا جرثقیل لازم است. پنج تا، ده تا، بعضی بحثها مثل اکسیژن است، یعنی هر روز همه به آن نیاز دارند.
سؤال اول: خدا که میداند چرا امتحان میکند؟ جوابش خود ما هستیم. خود ما از دکان لحاف دوز رد میشویم پول میدهیم؟ میدانی لحاف دوز است، آقا سلام علیکم، چون من میدانم لحاف دوز هستی، بیا این پول! باید بدوزد تا پول بدهید. ما میدانیم چه کسی چه کاره هست ولی بیخود مزد به کسی نمیدهیم. باید لباس را بدوزد و بنایی کند، نجاری کند، خدا میداند ما چه کاره هستیم. خدا الکی پول به کسی نمیدهد. حضرت امیر در نهجالبلاغه میگوید: امتحان خدا برای این نیست که خدا بداند. خدا میداند منتهی تا از ما عملی سر نزند، ما استحقاق مزد نداریم. دانستن کافی نیست. بعضی میگویند: خدا میدانست فلانی آدم بدی است چرا خلقش کرد؟ دانستن خدا این را وادار به گناه نکرد. بنده سر کلاس میآیم درس بدهم. یا روی منبر سخنرانی کنم. همه اینهایی که سر کلاس و مسجد هستند، میدانند حرف میزنم. اما دانستن مردم مرا به حرف وا میدارد یا خودم تصمیم میگیرم حرف بزنم؟ دانستن مردم مرا وادار به کار نکرده است. خدا میداند ولی دانستن خدا شما را وادار به کار نکرده است.
یا معلم و استاد میداند این بچه با این رقم درس خواندن آخر سال رد میشود. هم در کنکور رد میشود و هم در امتحانها رد میشود. علم دارم که این با این بازیگوشی رد میشود. اما آیا علم معلم این را رد میکند؟ نه! شما در جاده میروی میبینی یک ماشین خیلی بد میرود. علم داری این رقم رانندگی به تصادف میانجامد. اما علم شما باعث میشود او تصادف کند یا بد رانندگی کردن خودش؟ بنابراین علم خدا ما را به کاری وادار نمیکند. «می خوردن من حق ز ازل میدانست» خدا میدانست من شرابخوار هستم. بنابراین من باید بخورم اگر نخورم علم خدا جهل است. خدا علم دارد اما علم او تو را وادار به شراب خوردن نمیکند. کسی که کتککاری میکند، دستش را بلند میکند در سر کسی بزند، این طرف میفهمد که الآن دست پایین میآید، اما دانستن این دست این را پایین نمیآورد. این خودش دستش را با اراده خودش میزند.
چون انسان ضعیف است، میگوید: یک ذره میچشانم. «بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْف» (بقره/155) خوف نه، یک ذره ترس برای تو ایجاد میکنم ببینم در امتحان چه کاره هستی. ناوگان آمریکا به خلیج فارس آمده است. یکوقتی تهران که بمباران شد، به امام گفتند: آقا شما بروید و در حسینیهی جماران نباشید، یک زیر زمینی بروید، پناهگاه بروید. فرمود: هرطور مردم هستند، من هم باشم. اگر بناست بمباران شود من هم با مردم باشند. گفتند: بخاطر آرامش ما پایین بیا و التماس کردند. بالاخره امام را جای دیگری آوردند. دکتر قلب آنجا بود. به دکتر قلب گفتند: قلب امام را ببین. الآن بمباران میشود ضربان قلب امام چطور است؟ امام فرمود: اول قلب این آقایان را ببین. این خیلی مهم است. وقتی 12 بهمن سوار هواپیما شد به ایران بیاید، از امام پرسیدند: چه احساسی داری؟ هنوز شاهپور بختیار بود. دنبالههای شاه بودند. قدرت شاه بود. خط آمریکا حاکم بود. ممکن بود هواپیما را زیر و رو کنند. آمریکا مگر هواپیمای مسافربری ما را نزد؟ یکجا این همه مسافر را کشت. خیلیها دلهره داشتند. حتی شنیدم که آیت الله العظمی گلپایگانی گفت: من دیشب که آیت الله خمینی داشت به ایران میآمد، تا صبح در فکرش بودم. یک مرجع تقلید در فکر مرجع تقلید دیگری است. اختلاف فتوا، اگر هوا و هوس نباشد با هم درگیری نیست. این یک نظری دارد و او هم یک نظری دارد. ولی چون هوا و هوس نیست درگیری نیست. درگیری سر مَنیتهاست که خیلیها دارند. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم» همه شما را امتحان میکنیم.
«بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ» یک ترسی پیش میآید، «وَ الْجُوعِ» گرسنگی، یک جنسی گران و کمیاب میشود. «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ» مال کم میشود. از نظر اقتصادی افت میکنید. «وَ الْأَنْفُسِ» داغ میبینید، برادر، خواهر، فرزند. «وَ الثَّمَراتِ» درآمدها و محصولات کم میشود. ملخ گندمها را میخورد. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِین» بشارت بده به آنهایی که صابر هستند. «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ» (بقره/156) صابرین کسانی هستند که وقتی تلخی سمتشان آمد، «قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» میگویند: خدا داده و خدا میگیرد. یک زن و شوهری بچهای کوچک داشتند، از دنیا رفت. زن در خانه بچه را برد پنهان کرد. شوهرش که سر سفره آمد غذا بخورد، به شوهرش گفت: اگر یک کسی یک چیزی به شما امانت بدهد، پس بگیرد. پس میدهی؟ گفت: بله. مال مردم را باید داد. گفت: اگر خدا یک چیزی بدهد و بعد بگیرد. تلخی میکنی؟ گفت: نه. گفت: بچه ما را امروز خدا گرفت. یعنی زنی که حقش این است که جزع و فزع کند، مرد را آرام کرد. بعضیها روح بزرگ دارند. روحهای بزرگ تاب برنمیدارد. لاستیک تراکتور چون کلفت است از سنگ سخت رد میشود و تاب برنمیدارد. روحهای کوچک مثل لاستیک دوچرخه است. در اولین دست انداز تاب برمیدارد. به یک چاله برسد کج میشود. روح بزرگ مهم است. هرکس میخواهد رئیس شود باید روح بزرگ داشته باشد. خدا به موسی گفت: پیغمبر شدی، پس ابزارش را هم بده. اگر قرار است من با مردم سر و کله بزنم، یک روح بزرگ به ما بده که زود نشکنم!
پیغمبر ما را خدا قبل از اینکه بخواهد، به او دادیم. موسی خواست و گرفت «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» (شرح/1) پیغمبر ما نخواسته خدا به او داد. کسی که میخواهد رئیس شود باید روح بزرگ داشته باشد. میگویی: بله، برای من که نبود. شد، شد. نشد، نشد. پشت ماشینها گاهی یک چیزهای خوبی مینویسند. اگر آدم یک قلم و کاغذ دستش باشد شعارهای شوفرها را بنویسد یک مکتبی است. یکبار پشت یک اتوبوس نوشته بود: گویند خدا همیشه با ماست، ای غم نکند خدا تو باشی! یعنی من دائماً غم و غصه دارم. پس معلوم میشود خدای من غم است. مدتی من این را میخواندم. یکبار دیگر هم در ماشین نشسته بودم با بغل دستیام هیجانی حرف میزدم. مگر من به تو نگفتم!! همینطور که صحبت میکردم یک اتوبوس جلوی ما رفت. دیدم پشت اتوبوس نوشته بود: شد شد، نشد نشد! یک مرتبه مثل آب یخ شدم. حتماً نباید کنکور رفت. کنکور نعمتی است. غیر کنکور هم نعمت است. خدا همه خیرات را در کنکور نقل نکرده است. فکر میکنیم کنکور خداست. نه این خبرها نیست. فکر میکنیم پول خداست. فکر میکنیم ازدواج رمز موفقیت ماست. خدا خواسته باشد بدهد، دست خدا باز است. عزتی که میخواهی از این راه پیدا کنی، خدا از این راه میتواند به تو بدهد. یک کسی میگفت: خدایا هرچه میگویم حواست را جمع کن، همینطور که میگویم گوش بدهی. یعنی به خدا میگفت: تو بیا نوکر من باش! شد شد، نشد نشد. «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ» صابر کسی است که بگوید: «قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» خدا داده و خدا هم میگیرد.
«أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» (بقره/157) خود خدا صلوات میفرستد. اینجا یک نکته لطیفی بگویم. یکوقت که رئیس جمهور وارد کشور میشود، رئیس جمهور به استقبال او میرود. معاون اول بود، معاون اول. رئیس مجلس بود، رئیس مجلس. هرکسی با همتای خودش. ما خدمت مقام معظم رهبری زمانی که ایشان رئیس جمهور بود به پنج، شش کشور رفتیم. در پاکستان توپ در کردند. ما فکر کردیم خطری است، گفتند: نه، این تشریفات پاکستان است که هروقت رئیس جمهوری وارد شد مثلاً بیست توپ بزنند. ما آنجا شوخی کردیم گفتیم: ما تنهایی به پاکستان بیاییم چطور؟ گفتند: برای تو یک تیرکمان! دو صلوات در قرآن داریم. یکجا به پیغمبر میگوید: تو به اینها درود فرست. چه کسانی؟ آدمهای مؤمنی که پول میدهند. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً» (توبه/103) پیغمبر زکاتشان را بگیر، «وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ» نمیگوید: «صلوات من ربّ» تو صلوات بفرست. ولی آنهایی که در آب و آتش و جبهه آدم خوبی هستند،«أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» گاهی وقتها امام حکم به کسی میدهد. گاهی وقتها دفتر امام یک حکمی میدهد. فرق میکند آن کسی که امام حکم میدهد با آن کسی که دفتر امام حکم میدهد. اینها مهم است. آنهایی که در سختیها رو سفید بیرون میآیند، در امتحانها خوب میشوند. «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» یعنی خود خدا بر اینها صلوات میفرستد. اما آنهایی که جبهه نمیروند ولی به فقرا کمک میکنند مرد جنگ نیستند، مرد انقلاب نیستند اما آدمهای مؤمنی هستند. هم نماز شب میخواند و هم به فقرا کمک میکند. میگوید: خمس و زکاتش را بگیر «و صلِّ علیهم» تو به آنها درود بفرست. «إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» درود تو برایش آرامبخش است. این پیداست اگر کسی کار خیری کرد باید از او تشکر کنیم. جالب است که در همهی دستورات اسلام یکجا تا جایی که میدانم هنوز ندیدم جایی که خدا به پیغمبر بگوید: از مردم تشکر کن. تشکر کن که نماز خواندند. یکجا به پیغمبر گفته ولی به زکات که میرسد میگوید: از کسانی که زکات میدهند تشکر کن. این پیداست پول دادن خیلی مهم است. میگوید: کسی که پول میدهد و خمس و زکات میدهد «صلِّ علیهم» بعد میگوید: «إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» یعنی درود تو زور دارد نه درود بنده. «إِنَّ صَلاتَکَ» نماز تو!
یکوقت به مناسبتی به امام عرض کردم: ما شهرها میرویم سرکشی میکنیم به معلمین نهضت سواد آموزی، اینها حقوقشان کم است. در خانهها را میزنند و با زور بی سوادها را جمع میکنند. کار سختی است و حقوق کمی دارد. میخواهم بگویم امام سلام شما را رساند. دروغ است! شما یک سلام به من بدهید و بگویید: آقای قرائتی این سلام مرا به معلمین نهضت سواد آموزی برسان. اینها خوشحال میشوند. «إِنَّ صَلاتَکَ» بگویم امام سلام رسانده خوشحال میشوند نه کسی دیگر. ایشان فرمود: خیلی خوب، شما در شهرها و هرجا رفتید، سلام مرا به معلمین نهضت سواد آموزی برسانید. ما در شهرها میرفتیم و میگفتیم: خدمت امام بودیم. امام سلام رساند. کلی اینها خوشحال میشدند. همین کار را نسبت به مقام معظم رهبری انجام دادم. مقداری انگشتر به ایشان دادم، گفتم: این انگشترها هدیه است. من میخواهم شما مالک شوید. به من بفرمایید هر هیأت عزاداری که ظهر عاشورا در خیابان نماز خواند، این انگشترها را به آنها بدهید. میخواهم از طرف آقا باشد. «إِنَّ صَلاتَکَ» این «ک» شخصیت است. اذانی که این آقا در گوش ایشان بگوید وگرنه الله اکبر را همه میگویند. ایشان گفت: میخواهی به اسم من بدهی؟ گفتم: بله. یک تأملی کرد. گفت: باید انگشترها را ببینم یکوقت بد نباشد. لامپی روشن کرد و عینکش را عوض کرد. دانه دانه اینها را بررسی کرد.
پس بحث اول تمام شد، 1- چرا خدا امتحان میکند؟ خدا که میداند ما چه کاره هستم. برای چه امتحان میکند؟ مثل لحاف دوز، شما میدانید لحاف دوز است ولی تا ندوزد به او نمیدهید. خدا میداند ما چه کاره هستیم. ابزار امتحان چیست؟ تمام تلخیها و شیرینیها. این آیه تلخیها را گفته بود: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوع» آیه دیگر میگوید: «نبلوکم بالخیر» یعنی خیرها هم شیرین است. هم خوشگلی امتحان است و هم زشتی. هم پول داشتن امتحان است، هم فقر. هردو امتحان است. یکی را با پول، یکی را فقر. ما باید مثل کارمندهای بانک باشیم. الآن کارت میکشند. قدیم در بانکها یکی مسئول گرفتن پولها بود. صبح تا ظهر کلی پول میگرفت. یکی دیگرمسئول پرداخت بود. آن آقایی که پول میگرفت خوشحال نمیشد. آن آقایی هم که میداد سکته نمیکرد. قرآن میگوید: مثل کارمند بانک باشید. «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ» (حدید/23) گرفتند سکته نکنید، «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» دادند جفتک نزنید! نه در دادن جفتک بزنید و نه در دادن سکته کنید. شد شد، نشد نشد! تلخیها هم برکاتی دارد. من چند مورد از برکات تلخیها را نوشتم. اگر این تابلو شود خیلی خوب است.
1- اگر تو مشکل داری، تلخی پیش آمد، دیگران هم مشکل دارند. تو تنها نیستی. ماه رمضان روزه گرفتن آسان است چون خیلیها روزه میگیرند. اما وقتی روزهات را به هر دلیلی خوردی. بعد از ماه رمضان قضا کنی سخت است. چون همه غذا میخورند و تو باید سحر بلند شوی. دیگران هم این غصه را دارند. مکه بودم یک حاجی گفت: آقای قرائتی! گم شدم. زیر گریه زد. گفتم: گریه ندارد. تو تنهایی گم شدی. من با کل کاروان با هم گم شدیم. یک مرتبه وسط گریه خندید. قرآن میگوید: «إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُون» (نساء/104) ألم، درد! اگر شما ترکش در بدنت رفت، صدامیها هم ترکش در بدنشان است. منتهی ترکش در بدن تو بخاطر دفاع از کشور بوده است. دفاع واجب است. فرمان ولی فقیه و امام بوده است. او بخاطر هوس صدام بوده است. صدام میخواست قهرمان عرب شود. سردار قادسیه شود. ترکش در بدن او بخاطر هوس صدام است ولی در بدن تو بخاطر دفاع از کشورت است. بنابراین تو غصه داری، او هم دارد.
اگر بدانیم مشکلات ما را متوجه خدا میکند. چوب عود را وقتی سوزاندی بوی عطرش بلند میشود. گاهی وقتها زیر پای آدم را داغ میکنند که یک یا الله بگوید. مشکلات ما را یاد خدا میاندازد. غرور ما را میشکند. کسی در باغش آمد، در قرآن است. یک نگاهی به باغ کرد و گفت: «ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» (کهف/35) این باغ دیگر از بین نمیرود. یک مرتبه دید باغش سوخت. مچ مرا کسی نمیتواند باز کند. یکوقت میبینی یک پشه روی دماغت نشسته، هی میخواهی بلند کنی حال نداری دستت را بالا ببری. مشکلات آدم را تنظیم باد میکند. سنگدلی انسان را برطرف میکند.
مشکلات ما را یاد دردمندان میاندازد. میگوید: روزه بگیر تا بفهمی گرسنهها چه میکشند. این مشکلات ما را به فکر ابتکار میاندازد. وقتی بمباران میشود فکر سنگرسازی افتادیم. اگر گرما شد وسلیه سرما میسازیم و اگر سرما شد وسیله گرما میسازیم. یعنی مشکلات ما را به ابتکار وا میدارد. این مشکلات ما را به یاد نعمتهای گذشته میاندازد. دست آدم میخارد. هی خارشش اضافه میشود. میگوییم: عجب، هفتاد سال است نگفتیم: الحمدلله دست ما نمیخارد. حالا که میخارد یاد نعمتها افتادیم. این همه سال دندان سالم داشتیم، یک الحمدلله برای دندان نگفتیم. حالا که میرویم یک دندان بگذاریم میبینیم چقدر باید پول بدهیم و چند جلسه باید برویم. چقدر وقت و چقدر درد و چقدر پول آخر هم دندان واقعی خودمان نمیشود. وقتی آدم در اتوبان آسفالت راه میرود الحمدلله نمیگوید. وقتی در خاکی افتاد قدر جاده آسفالت را میداند. این مشکلات کفاره گناهان هم هست. روایت زیادی داریم که مشکلاتی که برای مؤمن پیش میآید، کفاره گناهان است.
پاداشهای اخروی هم دارد. یعنی هرکس در مقابل مشکلات صبر کند قیامت پاداش خواهد داشت. مشکلات باعث میشود آدم خودش را بشناسد. گاهی آدم خودش را نمیشناسد. یک سال بود که در مکه چهارصد نفر را کشتند. من در جمعیت بودم. از پشت بام سنگهایی پرت میکردند که در سر هرکس میخورد میمرد. از طبقه چهارم و پنجم پاره آجر میانداختند. من با چشم خودم دیدم افرادی که صورتشان نابود شد. یکی از رفقا میگفت: من آنجا یکی از علما را دیدم. گفتم: اگر این در سر ایشان بخورد، این آیت الله هم از بین میرود. برو فدایی شو! رفتم جلو تا سنگ آمد سرم را پرت کردم. فهمیدم من این کاره نیستم! مثلاً چهار ساعت عزاداری میکند. وقتی میگوییم: پنج دقیقه بنشین نمازت را درست کن. میگوید: حال ندارم. چهار ساعت سینه میزند ولی میگوییم: نمازت را درست بخوان، حال ندارد! برای امام حسین خرج میدهد. میلیونی خرج میکند ولی وقتی میگویی: خمس بده، سنگین است. شیرجه میرود. میگوییم: غسل جمعه کن. حال ندارد. یعنی هرچه دوست دارد انجام میدهد نه هرچه خدا میخواهد. اینجاست که آدم خودش را میشناسد.
آدم خودش را میشناسند و دوستانش را هم میشناسد. یکبار یوسف دم چاه خندید. گفتند: اینجا جای خنده است. گفت: بله. نگاه کردم دیدم ده برادر دارم و با بودن این برادرها هیچکس نمیتواند بگوید: بالای چشمت ابرو است. حالا فهمیدم همین برادرها مرا در چاه میاندازند. ممکن است اگر بدانیم این مشکلات جلوی مشکلات سختتر را میگیرد، یکوقت مثال زدم و گفتم: ماشین شما به نرده میخورد. اَه! ماشین نو زخمی شد. پایین میآیی و میبینی اوه… اگر این نرده نبود در دره میافتادم. گرچه ماشین من زخمی شد ولی این باعث شد که یک خطر بزرگ از من دور شود. گاهی هم خلاف خودمان است. آمار طلاق زیاد شده، چرا؟ خودت بدون تحقیق دنبال خوشگلی و پول و مدرک رفتی. در پارک و سینما و جشنواره و خیابان، لحظهای انتخاب کردی. ازدواج لحظهای خوب نیست. عاشق او شدم. دیدم ماشین خوبی دارد. شکل خوبی دارد. دکتر است، مهندس است. پولدار است. بدون اینکه ببینید اخلاق شما به هم میخورد یا نمیخورد. تنگی سینه گرفتم! تقصیر خودت است. سیگار کشیدی. خیلی وقتها «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ» (شوری/30) قرآن میگوید: یکسری از مصیبتها بخاطر عملکرد خودت است. اینکه به ما گفتند: بگو سبحان الله! یعنی گیر در خودت است و گردن خدا نیانداز. درس نخواندی رفوزه شدی. مراعات تذکرات راهنمایی را نکردی تصادف کردی. سرعت غیر مجاز رفتی چنین شدی. پسر را دیدی و خواستی زن او شوی. بعد دیدی اهل دین نیست. هیچی را قبول ندارد. یک نسلی را شما منحرف میکنی برای یک لحظه هوس! مشکلات را گردن خدا نیاندازیم.
چه کنیم در امتحانات قبول شویم؟ نگاه به تاریخ بزرگها کن. دیگران هم همین مشکلات را داشتند. آنها صبر کردند، تو هم صبر کن. خدا به پیغمبر میگوید: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل» (احقاف/35) انبیای قبلی هم بودند. یعنی آشنایی با تاریخ و آدمهایی که در امتحانات رو سفید بیرون آمدند. یعنی شنیدن سختیهای دیگران انسان را مقاوم میکند. 1- دیگران هم این مشکل را دارند. 2- مشکلات ما را یاد خدا میاندازد. 3- غرور ما را میشکند و سنگدلی ما را برطرف میکند. مشکلات ما را یاد دردمندان میاندازد. مشکلات ما را به ابتکار وا میدارد. مشکلات ما را یاد نعمتهای قبلی میاندازد. مشکلات کفاره گناهان است. مشکلات سبب اجر اخروی میشود. مشکلات باعث میشود آدم خودش و دوستانش را بشناسد.
شریعتی: انشاءالله خداوند در برابر همه مشکلات به همه ما صبر بدهد و منتظر وعدههای الهی به صابران باشیم که یکوقتی حاج آقای حسینی قمی در این مورد مفصل صحبت کردند. این هفته باتوجه به اینکه دیروز سالروز شهادت شهید اول بود، شیخ شمس الدین محمد بن مکی صاحب کتاب شریف «لمعه» که فقهای ما شروح متعددی بر آن نوشتند. مرد بسیار بزرگی بود. امروز صفحه 213 قرآن کریم، آیات 34 تا 42 سوره مبارکه یونس و دعا میکنم تلاوت همه ما توأم با تدبر باشد و خداوند توفیق عمل به این آیات نورانی را به همه ما عنایت بکند.
«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قُلِ اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ «34» قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ «35» وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ «36» وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ «37» أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ «38» بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمِینَ «39» وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ «40» وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ «41» وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ «42»
ترجمه: بگو: آیا از معبودهایى که شما شریک خدا قرار دادهاید، کسى هست که بتواند آفرینش را ایجاد وآغاز کند و سپس آن را بازگرداند؟ بگو: (فقط) خداوند، آفرینش را آغاز مىکند و سپس باز مىگرداند. پس چرا (از حقّ) بازگردانده مىشوید؟! بگو: آیا از معبودهایى که شما شریک خدا قرار دادهاید، کسى هست که به سوى حقّ هدایت کند؟ بگو: (فقط) خداوند به حقّ هدایت مىکند. پس آیا کسى که به سوى حقّ هدایت مىکند براى پیروى شایستهتر است، یا کسى که خود هدایت نمىشود مگر آنکه هدایتش کنند؟ شما را چه مىشود؟ چگونه حکم مىکنید؟! وبیشتر آنان جز از گمان (بىپایه) پیروى نمىکنند. قطعاً گمان به هیچ وجه (انسان را) از حقیقت بىنیاز نمىکند، همانا خداوند به آنچه مردم انجام مىدهند، آگاه است. و چنان نیست که این قرآن از سوى غیر خدا و به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیقى است براى کتب آسمانى پیشین وتوضیحى از آن کتاب است. شکّى در آن نیست که از سوى پروردگار جهانیان است. بلکه مىگویند: قرآن را بافته (و به دروغ به خدا نسبت داده) است. بگو: اگر راست مىگویید (که قرآن، سخن بشر است، نه کلام خدا)، پس سورهاى همانند آن بیاورید و هر که را غیر از خدا مىتوانید به یارى بخوانید؟ بلکه (حقّ آن است که) چیزى را که به شناخت آن احاطه نداشتند دروغ پنداشتند، در حالى که سرانجام و حقیقت و باطن آن هنوز بر ایشان روشن نشده است. کسانى که پیش از آنان بودند نیز همین گونه تکذیب کردند. پس بنگر که سرانجام ستمگران چگونه است. و بعضى از آنان کسانى هستند که به قرآن ایمان مىآورند و برخى کسانى که به آن ایمان نمىآورند و پروردگارت به فساد کنندگان داناتر است. و اگر تو را تکذیب کردند، پس بگو: عمل من براى من و عمل شما براى شما باشد. (و هر یک از ما و شما، جزاى کار خود را خواهد دید.) شما از آنچه من انجام مىدهم بیزارید ومن نیز از آنچه شما انجام مىدهید، بیزارم. (و چون قرآن بخوانى) گروهى از آنان (در ظاهر) به سخن تو گوش فرا مىدهند، (امّا گویى کَرند و هیچ نمىشنوند،) آیا تو مىتوانى سخن خود را به گوش ناشنوایان برسانى؛ هر چند اهل تعقّل نباشند؟
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایند و از شهید اول برای ما بگویند.
حاج آقای قرائتی: این صفحه که امروز تلاوت شد، یک آیه دارد که میفرماید: «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ» تکذیب میکنند، نخیر اینطور نیست. بعد میگویند: تو میدانی؟ گفت: نه! چون خودش نمیداند باقی را تکذیب میکند. نمیگوید: من بلد نیستم، میگوید: یک چنین چیزی وجود ندارد. چون من ندیدم، من نمیبینم. جمله مشابه این را حضرت علی(ع) دارد که «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا» (نهجالبلاغه، حکمت 438) مردم دشمن کسی هستند که نمیدانند. براساس جهلش دشمن است. در جامعه ما متأسفانه این هست. برای بنده مکرر اتفاق افتاده که آمدند گفتند: شما به فلان رئیس کارخانه زنگ بزن. گفتم: من چه کاره هستم؟ گفتند: مگر شما شریک نیستی؟ گفتم: نه، من روی کره زمین با احدی شریک نیستم. منتهی این براساس اینکه گفتند: فلانی با فلانی شریک است پس بیا زنگ بزن بچه مرا استخدام کن.
در سفر حج دو نفر از سران خطوط سیاسی در کاروانی بودند. نگاه کردم چقدر این گریه میکند. رفتم دیدم چقدر گریه میکنند، در مناجات با خدا. چه حال خوشی دارند. سر یک مسأله سیاسی که ما میگوییم الف بهتر است، او میگوید: «ب» بهتر است. گاهی چون نمیدانیم تکذیب میکنیم. گاهی در کوپه قطار وارد میشود میگوید: اینها به ما نمیخورند. میرود مینشیند بعد میگوید: حال شما خوب است؟
خدا رحمت کند مرحوم پرورش میگفت: در یک مسافرت کشتی، یک آخوندی با یک سوپردولوکس صندلیشان کنار هم افتاد. سوپردولوکس گفت: عجب شانسی داریم کنار آخوند افتادیم! گفت: اعتنا نکن. یک مقداری که کشتی رفت، گفتم: حال شما خوب است؟ جواب نداد. دو سه بار گفتم: حال شما خوب است. گفت: شیخ با من حرف نزن! من از نژاد آخوند بدم میآید. از عمامه تو متنفر هستم. با من حرف نزن! گفتم: از عمامه من متنفر هستی؟ گفت: بله. عمامه را برداشتم و در دریا انداختم. عمامه پنبه است. تو آدم هستی. من نمیتوانم بخاطر پنبه دل تو را بشکنم. گفتم: من در این رشتهها تخصص دارم. اگر سؤالی دارد بفرما. راه باز شد. گفتگو کردند. این آدم ضد آخوند مرید آخوند شد. مقصد که رسیدند: گفت: باید به خانه ما بیایی. من به شما جسارت کردم، باید به منزل ما بیایی. گفت: من هتل رزرو کردم. گفت: نه باید به منزل ما بیایی. هم مترجم شد، هم میزبان شد، هم راهنما شد. هم مرید شد. بعد از این سفر هم آمدم سوار کشتی شوم بیایم، بدرقه ما آمد. یک کارتن هم هدیه داد. هدیه را باز کردم دیدم سه چهار توپ پارچهی عمامهای است. یعنی ما یک عمامه در دریا انداختیم و ده تا عمامه رسید. گاهی یک کسی، کسی را بد میداند. آنهایی که خیلی خوب میدانید خیلی خوب نیستند. با یک چیزی و شعاری جلو آمده، وقتی نزدیک میروی میبینی اینقدر هم خوب نیست. انسان باید در ولایت ذوب بشود. بعد گذرنامه حج میدهی فقط به رفقای خودش میدهد. اینطور نیست! آنهایی که فکر میکنیم خوب هستند اینقدر خوب نیستند. آنهایی هم که خیلی میگوییم بد هستند، اینقدر هم بد نیستند. انقلابی کسی است که آن جایی باید گاز بدهد، گاز بدهد. آنجایی هم که باید ترمز کند.
شریعتی: اگر در حد یک خط بخواهید از شهید اول برای ما بگویید چه میگویید؟
حاج آقای قرائتی: راستش را بخواهید بلد نیستم. ولی همین مقدار که اینها در زندان هم کتاب مینوشتند. آدم اگر اهل کار باشد، خانمها هرکدام لیاقت داشته باشند از پوست پرتقال هم مربا درست میکنند. هرکدام بی عرضه باشند برنج رشت را هم کوفته میکنند. امام خمینی که در ترکیه تبعید بود، کتاب تحریرالوسیله را در ترکیه نوشت. با اینکه حاج آقا مصطفی گفت: امام خواست پرده را کنار بکشد، مأمور زندان گفت: شما از لامپ استفاده کنید. به ما گفتند: امام بیرون را نبیند. یعنی اجازه نداشت یک سال در ترکیه پرده را کنار بزند و از نور استفاده کند. اما چون امام هنر علمی داشت، فضل و کمال والایی داشت، در همان اتاق تاریک با لامپ یک دور فقه نوشت. خیلی از بی سوادها در جبهه اسیر بودند با سواد شدند. اگر انسان اهل کار باشد از هر چیزی میتواند استفاده کند.
شریعتی: رحمت و رضوان خدا بر شهید اول و همه فقهایی که همه سر سفرهشان نشستیم و به آنها مدیون هستیم. دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حاج آقای قرائتی: خدایا بحث امروزم بحث امتحان بود. در امتحانها خیلی از ما رفوزه شدیم. دستهگلهایی که آب دادیم را ببخش و بیامرز. از این به بعد ایمانی به ما بده که در امتحانهای آینده رفوزه نشویم.
شریعتی: بهترینها را برای شما آرزو میکنم. برای سلامت حضرت ولیعصر دست به دعا برمیداریم و دعا میکنیم.