بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای نازنینمان، انشاءالله هرجا که هستید خدای متعال پشت و پناه شما باشد، تنتان سالم باشد و قلبتان سلیم. حاج آقای قرائتی سلام علیکم و رحمه الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
شریعتی: در خدمت شما هستیم و بحث امروز شما را میشنویم.
حاج آقای قرائتی: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین بعدد ما احاط به علمه. اللهم صل علی محمد و آل محمد. الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی.
امروز میخواهم در مورد امنیت صحبت کنم. امنیت در شاخههای مختلف، اگر خواسته باشیم سیمای اسلام را بگوییم در یک نفر محقق میشود، در زمان ما در امام خمینی است. سیمای کل عمر امام خمینی وصیتنامهاش است. در کل وصیتنامه هم کلمهای که تابلو شد و در مرقد هم با کاشی کاری نوشتند، برجسته شد، این است که «من با دلی آرام و نفسی مطمئن» این دل آرام یعنی یک امنیت درونی که خیلی مهم است. قرآن در مورد امنیت درونی میگوید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه» (فجر/27 و 28) ای دل آرام نزد ما بیا. چون گاهی انسان همه چیز دارد، دلش در اختیار خودش نیست. هی دلهره دارد. پول دارد، دلهره دارد. حکومت دارد دلهره دارد. امام وقتی در هواپیما نشست که از پاریس به ایران بیاید،خبرنگار با ایشان مصاحبه کرد گفت: چه احساسی دارید؟ فرمود: هیچی! خیلی روز مهمی بود. یعنی مهمترین روز تاریخ بود. فرار شاه و آمدن امام دیگر از این روزها ما مهمتر در ایران نداریم. با اینکه احتمال داشت هواپیما سرنگون شود چون آمریکا و اروپا است. این دل آرام خیلی سرمایه است. هرچه هم خرج کنیم، باید خرج کنیم دولت، ملت، مسئولین، مردم راضی باشند. یعنی مردم با حق راضی باشند. گاهی ممکن است رضایت مردم خلاف شرع باشد. در سایهی فرمان خدا، اوامر و نواهی خدا، در سایهی عمل به اوامر و ترک نواهی یک آرامش اجتماعی باید داشته باشند.
گاهی افراد با خدا درگیر هستند. با خدا حرف دارند، میگوید: چرا دعای من مستجاب نشد؟ حتی در بعضی از تشییع جنازهها نوشتند مرگ نابهنگام، این درست نیست. خدا میداند هنگام آن چه وقت است. خدا یکوقت بچه را میبرد. یکوقت بزرگ را میبرد. یکبار در حرم امام رضا بودم، یک خانمی گفت: آقا هرچه گفتم امام رضا گوش نداد. چرا؟ با امام رضا درگیر شده بود. گفتم: شما بگو: امام رضا نوکر شماست یا امام شماست؟ گفت: امام است. گفتم: اگر امام است، شما میخواهی او نوکر شما باشد. از کجا میدانی آنچه میگویی حق است. «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئا» (بقره/216) قرآن میگوید: خیلی وقتها یک چیزی را دوست دارید، «وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم». «وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم» گاهی از یک چیزی بدت میآید، به نفع تو است. خیلی چیزها را ناراحت هستی، به نفع توست. خیلی چیزها را خوشت میآید به ضررت است. ملاک حق ما نیستیم.
بنده دعاهایی کردم که مستجاب نشده و بعد گفتم: چه خوب شد مستجاب نشد. پسر و دختری همدیگر را میخواهند. نمیشود اوقاتشان تلخ میشود. به من گاهی مراجعه کردند، گفتم: یقین داری این به نفع تو است؟ یا با دین، نمیداند و حال پرسیدن ندارد. برایش سنگین است. قرآن میگوید: «وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِین» (بقره/45) با نماز درگیر است یعنی شبهای زمستان پنج ساعت پای تلویزیون مینشیند، خسته نمیشود. ولی هفت دقیقه میخواهد نماز بخواند گیر است. چرا اینطور شده است؟ میگوید: برای اینکه این خشوع ندارد. چه کنیم این خشوع داشته باشد که بلند شود نماز بخواند. همه راههای دعوت به نماز خشوع است. نعمتها را بشماریم. این همه نعمت به تو ندادم؟ «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ، وَ لِساناً وَ شَفَتَیْن» (بلد/8 و9) یک جفت چشم به تو ندادم، زبان به تو ندادم؟ عضوی که در تاریخ درد نمیگیرد زبان است. شما هیچوقت بخاطر لب شکر کردی؟
وقتی مغز زمین گداخته هست، درون زمین آتش است. وقتی عمق آتش است باید پوست زمین بلغزد. مثل دیگ را زدم. یک دیگ آب جوش وقتی سینی رویش میگذاری سینی میلرزد، چون درونش آب جوش است. هر دیگی که آب جوش درونش باشد، سینی درش تکان میخورد، بخاطر گداختگی درون زمین باید دائماً در حال زلزله باشد. منتهی خدا میلیارد میلیارد دقیقه زلزله نمیکند، چند ثانیه زلزله میشود. در عمرمان بنده حدود 74 سال دارم، یک مرتبه نگفتم: الحمدلله زلزله نیست. با اینکه ما روی سینی داغ نشستیم و قرآن میگوید: دائماً باید زلزله باشد. «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزله/1) نگفته: «اذا زلزلت الارض زلزالاً» یعنی زلزله برای زمین است. مثل اینکه قطر برای کره است. هر کرهای قطر دارد و هر آب جوشی بخار دارد. شوری جزء نمک است. «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» زلزله جزء ذات زمین است. مثل اینکه میگوییم: کُتات را به من بده! یعنی کت برای تو است. «اذا» نگفته «ان زُلزِلَت» یعنی شاید شد، شاید نشد. «اذا» یعنی حتماً میشود. «اذا» برای جایی است که حتماً میشود. مثل «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت» (تکویر/1) باید بدانیم خدا در قرآن چند جا گفته: من زمین را نگه داشتم، «أَنْ تَمِیدَ بِکُم» (نحل/15) کوههای بزرگ را روی زمین قرار دادم، مثل سنگی که روی سینی میگذاریم که آب جوش تکانش ندهد. خدا میگوید: کوهها را روی زمین گذاشتم که شما را نلرزاند. یعنی من شما را نگه داشتم. جای دیگر میگوید: «وَ الْجِبالَ أَوْتادا» (نبأ/7) کوهها را میخ قرار دادم. چطور میخ در و پنجره را نگه میدارد؟ میخ چقدر فرو میرود؟ یک ذره بیرون است و بیشتر درون است. کوهها هم سرش است، چند برابر این قلهها در زمین است که ما لرزان نباشیم. خدایا برای هر آنی که زلزله نشده، الحمدلله رب العالمین! امیدوارم خداوند همه مشکلات زلزله شدهها را حل کند.
گاهی یک مسأله را نمیداند. به جوان میگوییم: طلا برای مرد حرام است، میگوید: چرا؟ میگویم: نمیدانم چرا. مگر قرص که دکتر میدهد، میگویی: چرا این قرص دراز است؟ لوزی است؟ بیضی است؟ چرا این قرص خط دارد؟ این ندارد؟ قبل از غذا، بعد از غذا، نصفش را بخور. چهار ساعت یکبار، شش ساعت یکبار بخور، یک بیمار یک چرا به دکتر نمیگوید. چرا برگ انار باریک است؟ برگ انگور پهن است. همه میوهها اول برگ است بعد میوه، انجیر فقط خودش و برگش با هم در میآید. علت را نمیدانیم. بعضی چیزها را میگویند: بعداً هم نخواهید فهمید. بعضی چیزها را میگوید: بعداً میفهمید. بعضی چیزها را میگوید: اگر فکر کنید میفهمید.
یکوقتی غربیها گفتند: گوشت خوک نخورید. اسلام از اول گفته بود نخورید. برای اینکه کرم کدو و کرم ترشین تولید میکند. یک مدتی منع شد و دوباره گفتند: بخورید. چرا؟ برای اینکه در حرارت فلان درجه کرم از بین میرود. اسلام میگوید: باز هم نخور. غربیها میگویند: کرمش را کشتیم. چهل سال کرمش را نفهمیدید. 1400 سال پیش اسلام گفت: نخورید. شما سیصد سال است نفهمیدید. این اواخر فهمیدید. باز میگویید: در حرارت فلان درجه کرمش را میکشیم، ممکن است 1300 سال دیگر باز هم یک چیز دیگر کشف شود. شما 1300 سال کرمش را نفهمیدی، ممکن است یک راز دیگر هم داشته باشد، 1300 سال بعد بفهمی. جهنم نوزده مأمور دارد، «عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَرَ» (مدثر/20) یعنی جهنم نوزده مأمور دارد. هروقت آدم این آیه را بخواند، میگوید: خدایا خوب یکی دیگر رویش میگذاشتی و 20 مأمور میگذاشتی. «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُو» (مدثر/31) یعنی لشگر خدا و فرشتههای خدا را کسی جز خدا عددش را نمیداند. تو که بی نهایت فرشته داری یکی دیگر بگذار بیست تا شود. میگوید: مخصوصاً گفتم نوزده تا، ببینم فضول کیست. «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَه» (مدثر/31)
یک کسی راه میرفت هی میگفت: هفده، هفده! یک نفر گفت: چرا میگویی: هفده؟ گفت: هجده! گفت: داشتم فضولها را میشمردم دیدم تو هم یکی هستی. ما نمیدانیم علم ما چیزی نیست. ما چیزی بلد نیستیم. در سخنرانیهایم مکرر گفتم: من حساب کردم حتی دانشگاههای ما نه ما بیشتر درس نمیخوانند. چهار سالشان، نه ماه است. برای اینکه چهار سال در دانشگاه چهار تابستان تعطیل است. چهار تا سه ماه، دوازده ماه! یکسال پرید. هر سالی 52 جمعه تعطیل است. چهار تا 52 تا، میشود دویست و خردهای. 52 تا پنجشنبه تعطیل است. 208 تا و 208 تا میشود 416 تا. پس یکسال تابستان است، 416 روز هم پنجشنبه و جمعه است. هر سالی 20 روز عید تعطیل است. چهار بیست تا، 80 تا! چهار تا هم بین ترم تعطیل است. مراسم و شب قدر و عاشورا و 22 بهمن هم تعطیل است. تازه آن هجده ماه هم بسیاری از درسها لغو است. یعنی یک اطلاعاتی است. کوه هیمالیا چند متر است؟ اقیانوس اطلس چطور است؟ چیزهایی که بدانیم جایی آباد نمیشود و ندانیم هم جایی خراب نمیشود. ما باید تجدید نظر کنیم. باید محفوظات را در یکی از اقیانوسها بریزیم و برویم کنار نظریهها و مهارت یاد بگیریم. قفل کشور در این است که جوانهایش هنر داشته باشند. چون جوان هنر ندارد میگوید: مسکن برای من بسازید. نمیگوید: خودم بنایی کنم.
یکوقت یکی از دوستان میگفت: چاقها وقتی میخواهند لاغر شوند، میگویند: چه بخورم که لاغر شوم؟ نمیگوید: نخور که لاغر شو. برای لاغری هم میگوید: بخورم. برای من خانه بسازید. برای من ایجاد شغل بکنید. البته دولت هم باید تلاش کند. ولی ما هم باید سهم داشته باشیم. دانشجو نباید کرایه خانه بدهد. شما چهار سال خوابگاه میخواهی؟ بیست روز عملگی کن. نقشه و آهن و بنایی برای خود دانشگاه! اما تو هم بیا بیست روز کارگری کن. در عوض چهار سال درونش بخواب. میگوید: نه! بسازید من بیایم بخوابم. به جوان گفتم: چرا کار نمیکنی؟ گفت: کار برای تراکتور است. یک چنین تفکری خیلی خطرناک است. به دختر میگویم: خیاطی، میگویند: من لیسانس هستم بروم قالی ببافم؟ اگر لیسانس هستیم، قالی ببافیم باطل میشود؟ امیرالمؤمنین کشاورزی میکرد باطل شد. گیر ما در اینجا هست. مملکت اصلاح نمیشود جز اینکه فکر ما عوض شود. شنیدم دولت هم به این فکر افتاده است. رئیس جمهور این را داشت، میگفت: مدرک را براساس مهارت بدهیم.
به هم خوردن آرامش، با دولت درگیر هستیم. دولت یکجایی مقصر است بیاید بگوید: مقصر هستم. مردم آرام میشوند. یک کسی از من بدش میآید بگویم: من اشتباه کردم ، آرام میشود. اصرار نکنیم به اینکه حرف ما درست است. آقایانی که زنده هستند میگویند: «اطال الله عمره» خدا عمرش را طولانی کند. هرکس مرد «قدس سرّه» یعنی مرحوم شد. یک بنده خدایی داشت سخنرانی میکرد در مورد شخصیتی، این مرده بود ولی گفت: «اطال الله عمره» بعد دید اشتباه کرده است. گفت: کسی که چنین مسجدی بسازد، کتابخانهای بسازد مرده نیست، زنده است. شروع کرد توجیه کرد. مردم عصبانی میشوند! توجیه نکنیم، اینجا برنامه ریزی غلط بود و طوری هم نیست.
پشت سر کسی نماز میخواندم، عالم بزرگواری بود، مهم بود. وسط نماز گفت: مالک یوم الدین… متوجه شد وضو نداشته است. برگشت گفت: قصد فرادی کنید، من وضو ندارم! یکوقت جوان بودم روی منبر گفتم: شمر (علیه السلام)! توجیه عصبانی میکند. دو خلافکار ما داشتیم یکی حضرت آدم بود که به او گفتند: گندم نخور، خورد و خلاف کرد. یکی هم شیطان بود که گفتند: سجده کن، سجده نکرد. چرا آدم پیغمبر شد و شیطان، شیطان شد؟ برای اینکه آدم عذرخواهی کرد و اشتباهش را قبول کرد ولی شیطان عذرخواهی نکرد. گفت: نخیر من بهتر از او هستم. نژاد پرست بود. گفت: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (اعراف/12) نژاد من از آتش است و نژاد او از خاک است. دو تا خلاف، خلافی که عذرخواهی درونش باشد، آدم را به پیغمبری میرساند. میشود آدم به پیغمبری برسد. ولی خلافی که لجبازی درونش باشد، انسان را به ابلیس ملحق میکند. به حضرت آدم ملحق شویم نه ابلیس!
بنده به تمام عزیزانی که حرفهای مرا میشنوند، میگویم: همه شما یک شماره تلفن اسلام شناس داشته باشید. الآن قم دفتر تبلیغات یک مؤسسهای درست کرده به نام مرکز پاسخگویی به سؤالات دینی. زنگ میزنیم سؤال میکنیم، سؤال فقهی را به اداره فقه وصل میکند. سیاسی و تاریخی است، یک شماره تلفن اسلام شناس را داشته باشید. امنیت در جامعه، سوء ظن، آمده پیش من میگوید: مواظب فلانی باش. میگویم: ایشان همکار من است. عیبی دارد بگو. میگوید: نه، بعد خواهی فهمید. این ذهن مرا خراب میکند میرود. اگر دلیل داری بگو، اگر دلیل نداری بی خود حواس مرا پرت نکن. وقتی آدم نمیداند گیج میشود که قصه چیست؟ حضرت موسی چون نمیدانست تحمل نکرد. به خضر گفت: چرا کشتی را سوراخ کردی؟ چرا دیوار خراب را بدون مزد ساختی؟ چرا بچه را کشتی؟ «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» (کهف/68) ما یک مقداری بصیرت بدانیم، دلیل این است.
یک زن و شوهر اگر از هم جدا شدند، خود زن و شوهر که طلاق گرفتند به هم حرام میشوند. اما پدر داماد به عروس محرم است. مادر خانم هم به داماد محرم است. دیشب یکی از دوستان میگفت: شاید بخاطر این باشد که اینها وقتی طلاق داده میشوند گاهی بچه دارند، بچه پیش پدر باشد، مادر بتواند سر بزند. پیش مادر باشد، پدر بتواند سر بزند. خودشان از هم جدا شدند. بچههایشان حامی میخواهند. اگر طرف عروس بچه را برد یا طرف داماد بچه را برد راه برای رفت و آمد باز باشد. این یک حکمتی است نمیدانیم دلیلش چیست. گاهی میگویند: چرا دخترها نه ساله و پسرها پانزده ساله نماز بخوانند؟ حرف زدن با خدا افتخار است. مثل اینکه بستنی را زودتر جلوی شما بگیرند. پذیرایی افتخار است. دوم اینکه شما یک جایی کم میآوری. دخترها یک چهارم عمرشان نماز ندارند. از دوازده سالگی شروع میشود تا 52 سالگی، یک چهارم چهل سال، تقریبی است. حدود ده سال نماز دخترها کمتر از پسرها است. چون ده سال نماز نمیخواند شش سال زودتر از پسر نماز را شروع کن. چهار سال عمر دخترها بیش از پسرهاست. یعنی آدم قبرستان که میرود زنها سرقبر شوهرها نشستند. عمر زن بیشتر است. بنابراین میانگین در دنیا عمر زن چهار سال بیشتر از مرد است. چون نمیدانیم اضطراب داریم. باید طرف را قبول داشته باشیم. پیغمبر گفت: شما در مورد ما شک دارید؟ «فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً» (یونس/16) من عمری در بین شما بودم، از من ضعفی دیدید؟ چرا اعتماد نمیکنید؟
جامعه با سوء ظن، با تهمت، با غیبت، غیبت را قرآن میگوید: مثل گوشت مرده است. چرا گوشت مرده گفته است؟ گوشت زنده را بکنی جایش پر میشود. گوشت مرده را بکنی جایش پر نمیشود. با غیبت آبروی طرف میرود. آبرو که برود جایش پر نمیشود. پول تمام شود جایش پر میشود. خانه خراب شود جایش پر میشود. اما آبرو بریزد جایش پر نمیشود. غیبت مثل خوردن گوشت مرده است چون گوشت مرده را بکنی جایش پر نمیشود و با غیبت هم آبروی طرف را بریزی جایش پر نمیشود. یعنی آبروی ریخته شده دیگر برنمیگردد.
مرده چون جان ندارد از خودش دفاع کند، غیبت هم میکنی طرف نیست از خودش دفاع کند. شاید هم چیز دیگری باشد. علامه طباطبایی نقل کرد که تفسیر قرآن باید دو سال به دو سال عوض شود. برای اینکه هر دو سالی یک اختراعی پیش میآید، اگر چهل سال پیش کسی خانه شما میآمد و میگفت: من بیرون غذا خوردم، غذای بیرون چهل سال پیش حلیم و عدسی و کله پاچه و جگر بود. ساندویچ و فست فود نبود. اگر الآن کسی بگوید: بیرون غذا خوردم، ذهن شما به سمت پیتزا میرود. ساختمان آجرهایش و آهن و سیمانش یکسان است. منتهی مهندس خانه بغلی را طور دیگری میسازد. برج پنجم را طور دیگری میسازد. نیتها فرق میکند. زمان بمباران مهندسین میگفتند: خانه باید پناهگاه داشته باشد. در زیر زمین پناهگاه میساختند. الآن در نقشههای ساختمان میگویند: هر خانه باید انباری داشته باشد.
یکوقتی مهندسین شهرداری را دعوت کردم. گفتم: هرجا برج میسازید دو سه تا سوییت هم بسازید. برای اینکه دو نفر از این ده خانواده پدر و مادر پیر دارد. مجبور نیست که این را سالمندان بگذارد. در خانه هم نمیتواند برود چون در خانه عروس میخواهد فیلم ببیند و پیرزن میخواهد بخوابد. بچهها شلوغ میکنند. سالمندان هم سطل زباله نیستند که بیرون از شهر ببریم. در خود برج یک سوییت درست کن، بگو: من مادر پیر دارم این سوییت را اجاره میکنم. ما این کار را نمیکنیم و سالمندان درست میکنیم، بعد میفهمیم در تهران چهارده هزار پیرمرد و پیرزن داریم که افسردگی دارند. بعد روانشناس میآوریم. یک جایی اشتباه میکنیم و بعد تا آخرش میرویم. هندوانه میخوریم سردیمان میشود. دارچین میخوریم گرمیمان شود. کاهو میخوریم، بعد دوباره زنجبیل میخوریم. همه چیز را قاطی میکنیم. شماره تلفن یک اسلام شناس را داشته باشیم. آرامش داشته باشیم، ناراحت هستی؟ بگو: من معذرت میخواهم. طرف آرام میشود. بلد نیستم. خدا به پیغمبر فرمود: بگو بلد نیستم. «قُلْ إِنْ أَدْرِی» (جن/25).
آرامش اقتصادی، یک سال پیاز گران است. یک سال سیب زمینی گران است. سکه بالا و پایین میرود. تکلیفت معلوم نیست. نمیدانیم باید چه کنیم. چیزها بی حساب و کتاب است و کنترل نیست. مثل اسب چموش که در رفته است. این ناامنی میآورد و اینجا دولت نقش مهمی دارد. الآن میگویند: این خانه صاحب ساز است، یا میگویند: بساز و بفروش است. این بساز و بفروش یعنی سر هم بندی! باید به جایی برسیم که بگویند: این جنس ایرانی است پس خوب است. ایرانی است؟ پس خوب نیست! برویم ژاپنی بخریم. وزارت کار و آموزش و پرورش ما باید کمک کنند. کار باید ارزش باشد و ننگ نباشد. باید بگویند: داماد چه کاره است؟ الحمدلله شغل مقدسی دارد. کارگر است. الآن میگویند: داماد چه کاره است؟ کارگر است. همینطور نگاه میکند. تاجر است؟ ابرو بالا میرود.
همین حجاب آرامش میآورد. اگر مردها چشم چران نباشند و زنها حجاب داشته باشند، آرامش هست. چون وقتی مرد نشسته و چشم چران است، هی زنها را میبیند و با زن خودش مقایسه میکند، ازدواجش را عقب انداخته که خوشگلترین دخترها را بگیرد. حالا که گرفته در خیابان نگاه میکند میبیند این خوشگلتر است. بعضیها پشت فرمان نشستند، میگویند: این چهل میلیون است. این صد میلیون است. یعنی به جایی که به کارش برسد ماشینهای مردم را قیمت میکند. آدمهای چشم چران زنها را قیمت میکنند. حجاب برای آرامش است. اگر بی حجابی هم از نظر شرعی جایز بود، باز برای آرامش بهتر بود لباس ساده بپوشند. آرایش را برای شوهر بکنند. اینکه خودش را برای دیگری آرایش کند درست نیست. پسر میخواهد درس بخواند. کتاب دستش است. دختر با آرایش میآید رد میشود، جوان یک آهی میکشد و دوباره یک خانم از این طرف رد میشود. حجاب برای آرامش خوب است، حتی اگر بیحجابی حلال هم باشد برای آرامش خانواده و جامعه خوب است.
من سخنرانی میکنم، یک کسی مقابل من بیاید چنین کند، نمیتوانم حرف بزنم. حتی اگر صلوات بفرستد. یکوقت جایی سخنران بودم. کسی پای منبر من آمده بود و هی صلوات میفرستاد. گفتم: حواس من پرت میشود اگر میخواهی ذکر بگویی: «لا اله الا الله» بگو لبت پیدا نباشد. آرامش مرا به هم میزنی. افشای راز و اسرار، باید رازدار باشیم. عیبی از کسی سراغ داری چرا عکسش را برمیداری؟ حدیث بخوانم از آدمهای خبیث و بد علامتش این است که با مردم رفیق میشود، یک عیبی از مردم میگیرد، عیب را بایگانی میکند که روزی لو بدهد. امروز نوار میگذارند، نوار را پنهان میکند، میآید با شما صحبت میکند، یک چیزی را ضبط میکند. حدیث داریم از بدترین آدمها این است که با کسی رفیق شود، زیر پایش را بکشد. از او عکسی بگیرد، سندی بگیرد. هرکسی ممکن است حرف خلافی زده باشد، یک نظریه جایی داده است نمیشود گفت: چون این نظریه داده است، ضد اسلام است. آقا کسی مرا قبول ندارد میشود گفت: ضد روحانیت است. مرا قبول ندارد نه اینکه همه را قبول ندارد. جوان این درس را دوست ندارد. نمیشود گفت: ضد درس است. داروین پدرش پزشک بود. او را دنبال پزشکی فرستاد. دوست نداشت پزشک شود. آخوند مسیحیها شد، در رشته آخوندی شکست خورد، در رشته پزشکی هم شکست خورد. دنبال علوم طبیعی رفت. آنجا ترقی کرد. گاهی وقتها کسی در یک رشته شکست میخورد. حدیث داریم اگر در شغلی شکست خوردی نگو: بدبختم! شغلت را عوض کن شاید خوب شد.
من در طلبگی جوان که بودم منبر رفتم، هرچه روضه میخواندم مردم میخندیدند. مصیبت خواندن من مصیبتی بود. نمیتوانستم بگریانم. گفتیم: برویم معلم شویم. پای تخته سیاه رفتیم و بچهها را جمع کردیم دیدیدم اِ… در معلمی دستم باز شد. ولی در منبر شکست خوردم. یعنی گاهی وقتها افرادی آرامش خودشان را از دست میدهند و ناراحت هستند و استرس دارند. برای اینکه دلش میخواهد این دختر را بگیرد، فکر میکند همه سعادتش در این دختر و در این پسر است. یعنی روی موضوعی قفل میکنیم. شد شد، نشد نشد. به ما گفتند: در دعا خیر بخواه! نگو: خدایا این کار را بکن. بگو: خدایا هرچه خیر است.
دو تا پیغمبر سؤال کردند. یکی گفت: خدایا من زندان بروم. زلیخا عاشق من شده میخواهد مرا به دام بیاندازد. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَب» (یوسف/33) خدایا زندان بروم و گیر این زن نباشم. رفت زندان و گفت: چه شد؟ گفت: خودت گفتی. چه حقی داشتی بگویی: زندان؟ باید میگفتی: خدایا مرا از شر این نجات بده. خیر بخواه! یک پیغمبر دیگر که تحت تعقیب فرعون بود و به مدین آمد، لب دروازده این دخترها چوپانی میکنند، گفت: چرا شما دخترها چوپانی میکنید؟ گفتند: پدر ما پیر است و نمیتواند چوپانی کند. ما چوپانی میکنیم. بزغالهها را گرفت و آب داد. دخترها به خانه رفتند. پدرشان گفت: زود آمدید. گفت: جوانی آمد بزغالهها را گرفت و آب داد. چوپانی که میکردند دو تایی چوپانی میکردند. اما وقتی پدرش گفت: برو بگو بیاید، گفت: یکی از شما برود بگوید بیاید. چرا اینجا یکی و آنجا دو تا؟چوپان معلوم نیست کجا میرود و چند کیلومتری میرود. باید دوتایی باشند دختر تنها در بیابان نباشد. اما اینجا پیدا بود موسی کجا ایستاده است. «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما» (قصص/25) یکی برود به این جوان بگوید بیاید. اما آنجا میگوید: «ما خَطْبُکُما» (قصص/25) وقتی موسی بزغالهها را آب داد، تحت تعقیب بود و از منطقه مدین به منطقه فرعون فرار کرده بود. گفت: «إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» (قصص/24) خدایا هر خیری برسانی من الآن نیاز دارم. امام صادق فرمود: او گرسنه بود، منتهی نمیخواست اسم نان ببرد. دو تا پیغمبر بودند، او گفت: زندان، او گفت: خیر. نگفت: نان میخواهم. گفت: هرچه خیر است. دختر آمد و گفت: پدرم گفته: بیا. «إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ» (قصص/25) پدرم تو را دعوت کرده است. «لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ» میخواهد اجر سقایی تو را بدهد. سقایی کردی و بزغاله را آب دادی، پدرم میخواهد مزدش را به تو بدهد. از این معلوم میشود اگر کسی مخلص است، تو پولش را بده. موسی برای پول کار نکرد. اما شعیب آدم با معرفتی است. ما میگوییم: فلانی آدم مخلصی است. آدم مخلصی است، او اخلاص دارد، تو به او بده. ما هم یک وظیفهای داریم. ما گاهی میگوییم: چون فلانی مخلص است پولش نمیدهیم. خیلی جاها به بنده پول نمیدهند میگویند: قرائتی آدم مخلصی است! بابا بده، اگر پس دادم معلوم میشود مخلص هستم. تو نمیدهی و من هم در خجالت گیر میکنم، نمیگیرم. اینها اخلاص زورکی است. گفت: پدرم گفته بیا مذاکره کن. آمد و گفت: من تحت تعقیب هستم، از منطقه فرعون میخواهند مرا بگیرند و بکشند. عامل نفوذی در دربار به من خبر داده است. من با سرعت اینجا آمدم. گفت: نجات پیدا کردی و اینجا دیگر حکومت فرعون نیست. دوم اینکه یکی از دخترانم را به تو میدهم. خانه میخواهی در اتاق خودم باش. شغل میخواهی چوپانی کن. مهریه هم نداری مزد چوپانی به جای مهریه باشد. همه مشکلاتش حل شد برای اینکه گفت: خیر میخواهم.
میگویند: دعا کن من در کنکور قبول شوم. میگویم: انشاءالله خدا خیر دنیا و آخرت به تو بدهد. یا کنکور یا بیرون کنکور، دعا کن در این شغل موفق شوم. میگویم: انشاءالله خدا خیرت بدهد. یا این شغل یا هر شغل دیگری. گاهی ناراحتیهای درونی ما برای این است که خود ما روی یک موضوع نظر داریم و به خدا میگوییم: همه نوکر من باشید، اینکه میگویم عقب من بگویید. نارضایتی و به دنبالش نا امنی میآید.
شریعتی: امروز صفحه 192 قرآن کریم، آیات 32 تا 36 سوره توبه از جزء دهم را تلاوت خواهیم کرد.
«یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ «32» هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ «33» یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ «34» یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ «35» إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّهً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّهً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ «36»
ترجمه: مىخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش سازند، ولى خداوند جزاین نمىخواهد که نور خود را به کمال برساند، هرچند کفّار، ناراحت باشند. او کسى است که پیامبر خود را با هدایت ودین حقّ فرستاد، تا آن را بر همهى دینها پیروز گرداند، هر چند مشرکان ناراحت باشند. اى کسانىکه ایمان آوردهاید! بسیارى از دانشمندان و راهبان، (با سوء استفاده از موقعیّت خود،) اموال مردم را به ناحق مىخورند و آنان را از راه خدا باز مىدارند و کسانىکه طلا و نقره مىاندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمىکنند، پس آنان را به عذابى دردناک، بشارت بده! روزى که آن طلاها و نقرهها، در آتش دوزخ گداخته مىشود و با آنها پیشانىها و پهلوها و پشتهاى آنان را داغ مىنهند، (فرشتگان عذاب به آنان مىگویند:) این است آنچه براى خود اندوختید (و به محرومان ندادید)، پس مزهى آنچه را که مىاندوختید بچشید! همانا تعداد ماهها نزد خداوند، در کتابِ (آفرینش) خدا و از روزى که آسمانها و زمین را آفرید، دوازده ماه است، که چهارماه از آن (جنگ) حرام است، این آیین ثابت و پابرجاست. پس در این ماهها، با جنگ و خونریزى بر خود ستم نکنید و جملگى با همهى مشرکان بجنگید، آن گونه که آنان همگى با شما مىجنگند و بدانید که خداوند باپرواپیشهگان است.
شریعتی: خیلی خوشحالیم که همچنان قدم به قدم داریم با هم یک راه بسیار ارزشمند را طی میکنیم. انشاءالله خداوند متعال پشت و پناه همه ما باشد. این هفته در برنامه از مرحوم دوانی یاد میکنیم، رحمت و رضوان خدا بر این مرد بزرگ، انشاءالله مهمان سفره امیرالمؤمنین باشند و سر سفره حضرت متنعم باشند. اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای قرائتی: «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ» جای دیگر داریم «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُواْ نُورَ اللَّه». «أَن یطفئوا» یعنی همین الآن میخواهند چراغ نور خدا را خاموش کنیم. «لِیُطْفِئُواْ» برنامه این است که در آینده چراغ را خاموش کنند. «أَن» یعنی اطفاء، همین الآن میخواهد خاموش کند. گاهی وقتها الآن نمیشود خاموش کرد. برنامه ریزی کنیم برای آینده، «لِیُطْفِئُواْ نورَ الله» حالا نور خدا چیست، قرآن نور خداست. میخواهند قرآن را خاموش کنند، پیغمبر نور است. منطق نور است. عقل نور است. هرچه نور باشد، اهلبیت پیغمبر نور هستند. میخواهند خاموش کنند. الآن در زمان ما جمهوری اسلامی نور است. نمیخواهم بگویم در جمهوری اسلامی همه کارها نور است، اصل نظام این است که خط آمریکا قیچی شود و مردم رأی بدهند. رضا شاه، شاه بود. چه کسی به او رأی داد. محمدرضا را چه کسی رأی داد؟ اصل اینکه انتقال استبداد به دموکراسی و انتخابات است. اصل اینکه قانون باید شورای نگهبان بگویند: این با اسلام منافاتی ندارد. ضد قرآن نیست. وحدت نور است.
کسی به ما گفت: ما زمان شاه به شاه بله قربان گفتیم. حالا باید به ولایت فقیه بله قربان بگوییم. ما بله قربان گو هستیم، حالا یا شاه یا امام، چه فرقی میکند؟ گفتم: قصه یوسف را بلدی؟ وقتی زلیخا عاشق یوسف شد، درها را بست و پیشنهاد کرد بیا با هم خلوت کنیم. یوسف فرار کرد، زلیخا عقب او فرار کرد. او میدوید و من میدویدم. فیزیک این است که هردو میدوند. شیمیاش فرق میکند. یوسف میدود که گناه نکند، زلیخا میدود که گناه بکند. ظاهر یکی است. بله قربان، بله قربان است. بله قربان به شاه با بله قربان به امام خمینی یا مقام معظم رهبری فرق میکند. شاه فاسق است و امام عادل است، شاه نفسش است، برای سلطنت خودش میگوید. امام برای مردم میگوید و برای دین میگوید. هدف شاه این است که آمریکا از او راضی باشد، هدف امام این است که خدا از او راضی باشد. بله قربان به فاسقی که هدفش شخص خودش است و رضای آمریکاست فرق میکند با بله قربانی که به عادلی میگوییم که نظرش نفس نیست و برای رضای خداست.
خدایا هرچه به عمر ما اضافه میکنی به ایمان و عقل و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیفزا و قیامت را روز حسرت و خسارت ما قرار نده. مشکلات فرد و جامعه و دولت و ملت ما را حل کن.