تفسیر آیات 246 تا 252 سوره مبارکه بقره- داستان طالوت و جالوت
برنامه سمت خدا 26 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شریعتی: سلام میکنم به همهی شما بینندهها و شنوندههای عزیزمان، انشاءالله هرکجا هستید بهترینها نصیب شما شود. روزهای یکشنبه ما مزین و منور به حضور حاج آقای قرائتی عزیز بوده است. منتهی به دلیل کسالتی که بر ایشان عارض شد مدتها از دیدن روی ماهشان محروم بودیم. افتخار این را داشتیم که با حضور آقای دکتر رفیعی برنامه را تقدیم نگاه شما کنیم. منتهی بعد از مدتها امروز چشم ما به جمال حاج آقای قرائتی روشن و منور شده است. حاج آقای قرائتی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمه الله. چند هفتهای بود که بیمار شدیم و در این چند هفته شرمنده الطاف و تفقدها و دعاها و عیادتها شدیم. از مقام معظم رهبری تا دوستان و همکاران و مخاطبین، خداوند انشاءالله همه بیماران را شفا بدهد و به شما هم سلامتی کامل بدهد. بعد از یک ماه این اولین سخنرانی من است. البته آقای رفیعی جای ما آمد که از من تازه نفس تر و بهتر است. به طور معمول دهه ی اول انقلاب هرکس مرا میدید یاد نهضت سوادآموزی میافتاد. دههی دوم هرکس من را میدید یاد ستاد نماز میافتاد، دهه سوم یاد قرآن میافتاد. من هم امروز هدیهای که داریم این است که دست شما را در دست قرآن بگذارم. دو صفحه از قرآن را با نکاتش برای شما بگویم.
شریعتی: مردم این مدت بسیار نگران حال شما بودند. جویای احوال شما بودند. این حاکی از محبت عمیق قلبی آنها نسبت به شماست. جا دارد به شما تبریک بگویم. خیلی خوشحال هستیم شما را اینجا میبینیم.
حاج آقای قرائتی: علاقهی مردم به من علاقهی سالمی است. چون من سیاسی نیستم. حزب و روزنامه هم ندارم. سخاوت و شجاعت هم ندارم. بنابراین بخاطر قرآن مرا دوست دارند. لذا این علاقهها ذخیرهی قیامت هم خواهد شد. چون گاهی وقتها آدم یک کسی را دوست دارد چون خوشگل است. چون پول دارد. چون حزب دارد. چون مشکلی را حل کرده است. من در عمرم مشکلی از کسی حل نکردم.
امروز سورهی بقره جزء دوم، صفحهی 40 قرآن، از آیه 246 به بعد یک قصهای را نقل میکند. این قصه از اینجا شروع میشود، تا یک ورق قرآن ادامه دارد. من تقاضا میکنم طلبههای جوان و معلمین بیشتر عنایت داشته باشند که چطور میشود قرآن را روان تفسیر کرد؟ چون گاهی وقتها وقتی حرف تفسیر را میزنی، میترسند. خیلی روان و راحت است. اول ماجرا را بگویم. داستان حضرت موسی را که شنیدید، پیغمبر اولوالعزم بود. با فرعون درگیر بود. بالاخره فرعون غرق شد. مردم از شر فرعون راحت شدند. بعد از حضرت موسی پیغمبر دیگری بود و باز یک فرعون دیگر پیدا شد. به مردم زور میگفت. مردم دیدند عجب یک فرعون دیگر آمد! مثل رئیس جمهور آمریکا که یک جنایتکار میرود و یکی دیگر جای او میآید. راهپیمایی راه انداختند. در خانه پیغمبری که بعد از موسی آمده بود، آمدند و گفتند: موسی با فرعون درگیر شد. فرعون غرق شد. یک فرعون دیگر پیدا شده است. میخواهیم با این هم بجنگیم. گفتند: فرمانده نظامی میخواهیم. یک رهبری بیاید که به سربازها سر و سامان بدهد. یک فرمانده نظامی برای ما تعیین کن. این معلوم میشود که فرمانده کل قوا پیغمبر بود چون انتخاب سرلشگر و سرتیپ و سرهنگ و سرگرد، انتخاب فرمانده نظامی با فرمانده کل قواست. بعضی میگویند: چطور آخوندها فرمانده کل قوا شدند؟ گفتیم: اول آخوند قبل از پیغمبر اسلام عیسی بوده است، قبل از عیسی، موسی بوده است و از آن زمانها هم مردم فرمانده نظامی هم که میخواستند، به پیغمبر میگفتند: تعیین کن!
پیغمبر دید اینها شعار میدهند ولی اهل عمل نیستند. چقدر خوب است انسان پای حرفی که میزند، بایستد. شاه چراغ شیراز برادر امام رضاست. بعد از امام کاظم در خانه ریختند که تو امام هستی. یعنی امام رضا را کنار گذاشتند و به ایشان مراجعه کردند. ایشان گفت: راست میگویید؟ حتماً مرید من هستید؟ گفتند: بله تو امام هستی. گفت: اگر من امام هستم، امام شما امام رضاست. حالا تبعیت کنید. این مردانگی که آدم مریدهایش را تحویل کسی دیگر بدهد. گاهی افرادی هستند تا یک امامی را قبول دارند و بعد از آن را دیگر قبول ندارد. به اینها واقفیه میگویند. گروهی بودند تا امام کاظم را قبول داشتند. دیگر همانجا ایستادند. آدم وقتی میگوید: ولی فقیه باید تا آخر بایستد. اینکه من حجاب را قبول ندارم ولی نماز میخوانم. ربا میگیرم ولی مکه هم میروم.
پیغمبر دید اینها راهپیمایی راه انداختند و میگویند: جنگ جنگ تا پیروزی! میخواهیم برای ما فرمانده تعیین کنی و ما بجنگیم. گفت: چشم من آب نمیخورد که شما مرد جنگ باشید. گفتند: چرا شما به ما بدبین هستی؟ شما یک فرمانده تعیین کن. ما از خانههایمان آواره شدیم. بچههایمان آواره شدند. خانواده و وطنمان را از دست دادیم. ما باید بجنگیم. این جنگ هم برای خداست. از این معلوم میشود که کسی برای وطنش هم بجنگد برای خداست. چون گفتند: ما میخواهیم برای خدا بجنگیم برای اینکه آواره شدیم. یعنی اگر کسی برای کشورش و وجب به وجب خاک وطنش یا برای حمایت از زن و بچهاش بجنگد، جنگ در راه خداست. مثل کسانی که برای خرجی زن و بچه کاسبی میکنند. آنها هم عبادت است. من اگر صبح دنبال پول رفتم، برای نان زن و بچهام رفتم، همین هم عبادت است. حدیث داریم خانم در خانه یک قاشق هم جا به جا کند، عبادت است. اینطور نیست که بگوید: مگر من کلفت هستم؟! تمام کارهای زن در خانه خدمت است. تمام تلاشهای مرد بیرون خانه عبادت است.
گفت: خدا ظالمان را میشناسد. یعنی اگر شعار بدهید، فرمانده نظامی خواسته باشید و من تعیین کنم و قبولش نکنید معلوم میشود ظالم هستید. ظالم فقط چاقوکش نیست، قول میدهد و زیر قولش میزند. میگوید: با تو هستم، بعد میگوید: با تو نیستم. برجام و فرجام را قبول میکند و بعد هم میگوید: نه! میگوید: مخلص هستم اما واقعاً مخلص نیست. میآید پیش آدم مینشیند و میگوید: اول دلتنگ تو شدم! این دروغ است. دوم اینکه کاری داشتم. خوب از اول کارت را بگو!
یکوقت آیت الله جنتی زمان شاه اسد آباد همدان تبعید بود. من هم در همدان کلاس داشتم. آیت الله مدنی شهید محراب ما را دعوت کرد و آنجا کلاس داشتم. گفتم: تا همدان آمدم یک سری هم به آقای جنتی بزنم. رفتم خدمت ایشان و ایشان گفت: من شرمنده هستم شما از قم آمدید. گفتم: نه من به همدان برای خودم آمدم. گفتم: حالا که آمدم یک چند کیلومتر هم برای شما بیایم. یعنی من خیلی انقلابی نیستم. من اهل انقلاب را دوست دارم. شما تبعید شدی دوستت دارم. گاهی میرفتیم تبعیدیها را میدیدیم. من انقلابی نیستم که سیلی خورده باشم و شکنجه شده باشم. آقای جنتی خیلی خندید.
یکبار دیگر هم دانشگاه تهران بودیم، آنجا پیشنماز هستیم. دو سه شهید را آوردند پشت مسجد دفن کردند. ما هم خبر نداشتیم. هوا سرد بود و برف آمده بود. از دانشگاه تهران بیرون آمدیم. گفتند: اینجا شهید دفن میکنند. گفتیم: خوب پس یک فاتحه هم بخوانیم. پشت دیوار مسجد است. تا رفتیم فاتحه بخوانیم دوربین تلویزیون آمد گفت: آقای قرائتی در این سرما چه انگیزهای باعث شد شما سر قبر شهدا بیایید؟ گفتم: والله من آمده بودم نماز بخوانم. شهدا روی چشم! بعد دیدم شهید است ایستادم یک فاتحه بخوانم.
زن میرود پلو بپزد میبیند شوربا شد، ظهر به شوهرش میگوید: من دیدم سرفه میکنی برایت شوربا پختم. بگو: برنج پختم خراب کردم. حالا مگر مجبور هستی بگویی شوربا پختم! یک مقدار صاف باشید.
به کسی گفتم: من چطور آدمی هستم؟ گفت: اگر عیبهایت را کنار بگذاری بسیار آدم متوسطی هستی. به هر حال موسی و فرعون درگیر شدند فرعون غرق شد. یک پیغمبر بعد از موسی آمد و یک طاغوت بعد از فرعون آمد. درخانه پیغمبر آمدند و گفتند: ما میخواهیم بجنگیم، برای ما فرمانده نظامی تعیین کند. پیغمبر گفت: بسم الله! جناب طالوت فرمانده باشد. طالوت یک آدم لایقی بود ولی گمنام بود. از این معلوم میشود ما هم باید سراغ آدمهای لایق گمنام برویم. خیلی در مملکت ما آدمهایی هستند که مدیر و متفکر هستند، ولی مشهور نیستند. کسی آنها را نمیشناسد.
گفتند: طالوت به درد نمیخورد. گفت: گفتم زیر بار نمیروید. طالوت چه مشکلی دارد؟ گفتند: جیبش خالی است! گفت: فرمانده نظامی باید پولدار باشد؟ مگر آمریکاست که هرکس بز دارد رئیس جمهور شود؟ فرمانده نظامی باید مغز برای طراحی و بازو برای رزمندگی داشته باشد. فرمانده نظامی مغز و بازو میخواهد. نه برج و باروت! گفتند: نه ما پولدار هستیم و زیر بار طالوت نمیرویم! پیغمبر دید عجب! اینها راهپیمایی کردند که جنگ جنگ تا پیروزی! تو فرمانده تعیین کن. من هم تعیین کردم و دبه کردند. گفتند: علامتش چیست؟ پیغمبر گفت: علامتش این است که یک تابوتی است که گم کردید، امروز میآید.
مادر موسی که موسی را زایید، چون فرعون هر زنی پسر میزایید را میکشت. گفته بودند: امسال زنی پسری میزاید که حکومت تو را زیر و رو میکند. ایشان هم دستور داد هر زنی پسر زایید او را بکشند. مادر موسی پسر زایید. ترسید او را بکشند. خدا به مادر موسی دستور داد صندوقی بردار، این بچه را شیر بده و در صندوق بگذار و در آب بیانداز. ما این را برمیگردانیم. فرعون کنار دریا نشسته بود دید یک صندوق روی آب است. صندوق را گرفتند، دیدند یک نوزاد درونش است. خواست او را بکشد، زن فرعون گفت: او را نکش! گاهی وقتها زن چه نقشی دارد. یک نهی از منکر یک تاریخ را عوض میکند. منصرف شد. حالا همهی دایهها را آوردند. سینه دایهها را نمیمکید. فرعون با همه قدرتش در تغذیهی یک طفل عاجز شد. این تکهای که میگویم به درد وزارت اطلاعات میخورد. وزارت اطلاعات یک عنوانی دارد به نام عادی سازی! یعنی کاری کن که کسی متوجه نشود. شک نکنند. مادر موسی به خواهر موسی گفت: خیلی آرام دنبال این برو و ببین سرنوشت صندوق چه میشود؟ این هم آمد و دید تشکیلات فرعون صندوق را گرفتند و حالا هم دایه آوردند. این دختر کوچولو آمد گفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ» (طه/40) میخواهی شما را راهنمایی کنم؟ دلالت کنم، دلالی کنم؟ یک خانوادهای است که بهداشت و تغذیه و حفاظت او را هم به عهده میگیرد. «یَکْفُلُهُ» کل مشکلات این بچه را به عهده میگیرد. گفتند: برو بگو بیاید. باز اینجا دختر ندوید! اگر میدوید و جیغ میزد میگفتند: این که بود؟ خیلی آرام بود. جلو آمد و به مادرش گفت: بیا. باز مادر هم جیغ نزد. چون گاهی هیجان دسته گل آب میدهد. خیلی آرام آمد و به بچه شیر داد و بچه هم شیر خورد. زن را به خانه فرعون بردند. بچه را هم به او دادند و بچه به دامن مادرش برگشت. چون خدا قول داده بود، «إِنَّا رَادُّوه» (قصص/7) در دریا بیانداز من او را برمیگردانم.
این صندوق نزد یهودیها مقدس بود. چون جان موسی را در آب حفظ کرده بود. مثل علاماتی که ما هیأتها داریم، این صندوق را جلوی حرکتهایشان میبردند. این صندوق را کسی دزدیده بود، حال یهودیها گرفته شده بود. پیغمبر گفت: این صندوقی که مدتهاست دزدیدند و شما حالتان گرفته شده است، امروز فرشتهها صندوق را جلوی چشم شما زمین میگذارند. این علامتی است که خدا طالوت را فرمانده قرار داده است. پس من میگویم: فرمانده نظامی طالوت است. شما شک دارید. علامت اینکه شک نکنید این است که این صندوق که سالهایت گم شده است، امروز فرشتهها صندوق را جلوی چشم شما زمین میگذارند. شما هم بپذیرید. حالا در این صندوق چیست؟ در این صندوق یادگارهای موسی بوده است. ما با همین جواب وهابیها را میدهیم. حدیث را ممکن است بگویند: ضعیف است و قبول نداریم. تاریخ را قبول نداریم اما قرآن را نه! وهابیها اگر یک صندوقی درونش یادگار موسی است، این آرامبخش است. اما صندوقی که دختر امام کاظم درونش است، امام رضا درونش است، امامزادهها درونش هستند، خوب این هم یک صندوق است. تابوت صندوق چوبی است. یک صندوق چوبی است و یک بچه سید خاک است. اگر یک آدم متقی از نسل پیغمبر اینجا خاک است، این هم مثل همان صندوق است. چون قرآن تصحیح کرده که اگر صندوقی یادگار موسی و هارون درونش بود مقدس است. پس اگر درون صندوقی هم یادگار محمد و علی بود هم مقدس است! پس اجازه بدهید ما ببوسیم. چرا میگویید: بوسیدن ضریح حرام است؟ چرا میگویید: توسل شرک است؟ متن قرآن است.
ولی ریزش کردند. انقلاب ریزش دارد و رویش هم دارد. باز زیر بار نرفتند. یک عده بخاطر اینکه رهبرشان طالوت است و گمنام است و جیبش خالی است، قبولش نکردند. یک عده قبول کردند. یک عده هم دستور جنگ که آمد گفتند: ما نیستیم. فرض کنید جمعیت ده هزار نفر بود. این ده هزار نفر گفتند: جنگ جنگ تا پیروزی! یک فرمانده به ما بده، ده هزار نفری جبهه میرویم. پیغمبر گفت: دروغ میگویید. گفتند: نه راست میگوییم. تا رهبر را تعیین کرد، یک عده ریزش کردند. گفت: جنگ بروید، یک عده هم برای خاطر جنگ ریزش کردند. یعنی دو ریزش کردند. از این ده هزار تا اول یک شش هزار تا ریختند، دستور جنگ آمد. «إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتال» (بقره/246) وقتی دستور جنگ دادیم، بیشتر ده هزار نفر ریختند. یعنی فرض کنید شش هزار نفر ریختند. طالوت هم نپذیرفتند. هزار تا هم بخاطر طالوت رفتند، شدند سه هزار نفر. رهبرشان گفت: جبهه بروید منتهی وسط راه که به جنگ میروید نهر آبی است، از آن نهر آب نخورید. یک محاصرهی اقتصادی است که ببینم شما در مسألهی شکم چقدر مرد هستید؟ البته اگر خیلی تشنه هستید با مشت آب بخورید ولی سیراب نشوید. «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی» (بقره/249) بخورید از ما نیستید. «وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی» اگر نخورید از ما هستید. یک امتحان شکمی و محاصرهی اقتصادی است.
اگر خواسته باشیم کلاسی حرف بزنیم، باید بگوییم: اول محاصرهی روانی بود. از جنگ ترسیدند ریزش کردند. دوم امتحان سیاسی بود. ریزش سیاسی داشتند و رهبری را قبول نکردند. گفتند: طالوت به درد نمیخورد. سوم آزمایش اقتصادی بود، گفتند: آب نخورید. باز به آب رسیدند همه خوردند. «إِلَّا قَلِیلا» الا عدهی کمی که نخوردند. اینجا هم باز ریزش کردند. رفتند در مقابل جنگ، دشمن را که دیدند گفتند: «لا طاقَهَ لَنَا» ما نیستیم. آنها جمعیتشان بیشتر است. باز ریزش کردند و یک جمعیت کمی ماندند. از این ده هزار نفر فرض کنید دویست نفر ماندند. اینها گفتند: «کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَه» خدا را چه دیدی؟ ما حمله میکنیم. خدا وقتی دستور میدهد باقی را درست میکند. خدا به نوح گفت: کشتی بساز. کشتی را کنار دریا میسازند. نوح کشتی را وسط کویر ساخت. هرکس میآمد برود، مسخرهاش میکردند. نوح عاقل هستی! نکند پیغمبری تو گل نکرد و به نجاری افتادی؟ نوح این کشتی که ساختی با چه جرثقیلی میخواهی در دریا بیاندازی؟ اینجا دریا نیست و کویر است. خدا گفت: تو کشتی را بساز، من آبش را فراهم میکنم. از زمین و آسمان آب بارید و کشتی روی آب آمد. خدا که میگوید: برو، برو!
اینها حمله کردند و با قدرت خدا این دویست نفر پیروز شدند. در این دویست نفر یک بچه بسیجی بود، جوان گمنامی بود به نام داود. این رفت رهبر کفر را کشت. قرآن میگوید: «قَتَلَ داوُدُ جالُوت» (بقره/251) خدا میگوید: این داودی که اینقدر جگر دارد که رهبر کفر را کشت، خدا فرمود: سه تا پست به تو میدهم. «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ» (بقره/251) ملک یعنی حکومت به تو میدهم. «وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَهُ» حکمت و علم به تو میدهم. چون جگر داشتی. ما از اینجا به حضرت علی اشاره میکنیم. چطور اگر کسی در جنگ طالوت و جالوت، جالوت را بکشد، یک پسر هفده ساله رهبر کفر را کشت، باید حضرت داود شود؟ داود پیغمبر شد. آنوقت در جنگ خندق مگر حضرت علی (ع) عمربن عبدود را نکشت؟ پس حکومت حق علی است. علم و حکمت برای علی است. خدا یک بام و دو هوا که نیست. اگر در تاریخ یکجا به خاطر یک شیرین کاری داود هفده ساله، خدا میگوید: حکومت به تو میدهم، علم به تو میدهم، خوب حضرت علی هم یک شیرین کاری در خندق کرد. قهرمان کفر را کشت. حکومت حق علی است و دیگران بیخود حکومت را گرفتند. حکومت و حکمت حق علی است و آقایان باید جواب بدهند. از جاهایی که نمیتوانند جواب بدهند این است. قرآن که استثناء بردار نیست. وقتی مرگ سنت خداست و باید همه بمیرند، «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» (آلعمران/185) به شخص پیغمبر هم میگوید: تو هم باید بمیری. «إِنَّکَ مَیِّت» (زمر/30) شوخی نداریم. این سنت خداست. سنت خدا این است که رزمندگان مخلص پیروز شوند. چه داود در جنگ طالوت و جالوت و چه علی بن ابی طالب در جنگ خندق. هردو شیرین کاری کردند. دو نفر دو تا قهرمان کفر را کشتند.
حالا یک عده میگویند: این داستانش بود. تفسیرش را بگویید. بسم الله الرحمن الرحیم، سورهی بقره آیه 246. قصه را با متن قرآن تطبیق بدهید. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ» پیغمبر به گروه بنی اسرائیل نگاه کن. گروه دانه درشتها و سران بنی اسرائیل! اینها بعد از موسی بودند. بعد از موسی به این گروه نگاه کن. اینها چه کردند؟ به پیغمبری که داشتند گفتند: «ابْعَثْ لَنا مَلِکاً» یک پادشاه و ملک برای ما بفرست که به دستور او بجنگیم. یعنی یک فرمانده نظامی میخواهیم. از این معلوم میشود فرمانده کل قوا پیغمبر بوده که برای اینها ارتش و سرلشگر تعیین میکند. از این معلوم میشود دین از سیاست جدا نیست. چون مسألهی نظامی چه کار به پیغمبر دارد؟ اینهایی که میگویند: دین از سیاست جداست، پانصد آیهی سیاسی در قرآن داریم. اینهایی که میگویند: دین از سیاست جداست یعنی این پانصد آیه را حذف کنیم! پیغمبر بود ولی فرمانده نظامی تعیین میکرد. پیداست دین از سیاست جدا نیست. «قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ» من نگران هستم، شما شعار میدهید جنگ جنگ تا پیروزی، میترسم دستور جنگ بیاید فرار کنید! گفتند: چرا به ما بدبین هستی؟ «وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» چرا در راه خدا نجنگیم؟ «وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا» اینها خانه ما را گرفتند، بچههای ما را گرفتند. این معلوم میشود جنگ در راه دفاع وطن هم جنگ فی سبیل الله است. میخواهیم در راه خدا بجنگیم چون خانه ما را گرفتند. پس دفاع از مال و ثروت و نفت و طلا و معدن، جهاد فی سبیل الله است. ولی قرآن میگوید: «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ» همین که دستور جهاد آمد، «تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا» از این مثلی که گفتم فرض کنید ده هزار تا، همه رفتند الا جزء قلیلی، از این ده هزار نفر، شش هزار نفر فرار کردند. «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِین» خدا ظالمین را میشناسد. شما شعار میدهید و در عمل فرار میکنید. ظالم هستید! ظالم چاقوکش نیست.
یک آدم مسجدی و مذهبی، داماد میشود. به عروس میگوید: من خانه دار شوم نصفش را به اسم تو میکنم. خانه دار میشود و زیر حرفش میزند. میگوید: بیا من در معامله با تو راه میآیم! گران حساب نمیکنم. بعد در معامله سرش کلاه میگذارد. یعنی هرکس قولی بدهد و عمل نکند ظالم است. در هر لباسی باشد.
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ» (بقره/247) پیغمبر گفت: پس شما مشکلتان این است که یک فرمانده نظامی میخواهید؟ «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً» خداوند گفته: جناب طالوت فرمانده نظامی باشد. «قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ» این به چه درد حکومت میخورد؟ چه مشکلی دارد؟ «وَ نَحْنُ أَحَقُّ» ما بهتر هستیم! گناه طالوت چیست؟ «وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ» جیبش خالی است. فرمانده نظامی باید مغز و بازو داشته باشد. «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ» خدا او را انتخاب کرده است. «وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ» مغزش کار میکند. «وَ الْجِسْمِ» بازویش جان دارد. چه کار به پولش داری؟
یک کسی عید قربان گوسفند خرید بکشد، رفت گوسفند را کشت دید کور است. آمد گفت: گوسفندت کور است. گفت: مگر میخواهی قرآن برایت بخواند؟ کور است که کور است! یکوقت سربازی را کوتاه بود رهایش کردند. گفتند: چرا؟ گفت: قدم کوتاه بود. گفت: سرباز کوتاه برای عدس پاک کردن هم خوب نیست؟ خوب در پادگان عدس پاک کن. جوانی که قدش بلندتر است کار دیگری کند. زن میزاید به مرد مرخصی میدهند.
گنه کرد در بلخ آهنگری *** ز شوشتر زدند گردن مسگری
آمپول زنی هم بود که سمت راست را پنبه میمالید و آمپول را سمت چپ میزد. فرمانده نظامی مغز و جگر و بازو میخواهد. گفتند: چون پول ندارد ما نیستیم. طالوت کجا بود؟ گمنام است. گفت: گمنام باشد. خدا اراده کرده این آدم گمنام رئیس شود. «وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ» خدا حکومت را به هرکس بخواهد میدهد. این خودش یک امتحان است که انقلابی بودن مهم نیست، انقلابی ماندن مهم است. یعنی هی ریزش میکردند. «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیم»
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ» (بقره/248) پیغمبرشان گفت: اگر از من فرمانده نظامی میخواهید، جناب طالوت را معرفی میکنم. جناب طالوت را من به دستور خدا تعیین کردم. اما اگر شما شک دارید، «إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ» علامتی که جناب طالوت میتواند حکومت داری کند، این است که «أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ» تابوتی که حضرت موسی را حفظ کرد و برای شما مقدس بود و از شما دزدیدند، آن تابوت را فرشتهها جلوی چشم شما زمین میگذارند. این علامت این است که خدا با طالوت است. «فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ» در این تابوت آرامش است. «وَ بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ» در این تابوت یادگارهای موسی و هارون هست. وهابیها بیایند جواب بدهند. اگر یک صندوقی یادگار آل موسی و آل هارون است و آرامبخش است، پس ضریحهای مقدس، ضریح امام رضا و باقی ضریحهای ما مقدس است. چون «بقیه ممّا تَرَک آل محمد و آل علی» اگر یک صندوقی یادگار موسی و هارون باشد و آرامبخش است، پس اگر یک صندوقی هم یادگار محمد و علی باشد، هم آرامبخش است. پیراهن یوسف پنبه است. اما چون در جوار بدن یوسف بود چشم پدر را شفا داد. «تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ» ملائکه را میآورند، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِین»
«فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ» آنهایی که طالوت را قبول کردند، گفت: فاصله پیدا کنید. رزمندهها این طرف و غیر رزمندهها آن طرف. اینها را از هم تفکیک کرد. گفت: «إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ» خدا شما را با نهر آبی آزمایش میکند. «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی» هرکس بخورد از ما نیست. «وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی» هرکس نخورد از ما است. مثل مسئولین مملکتی که خدا اینها را با پست و پول و مقام امتحان کرده است. هرکس بخورد از ما نیست. هرکس نخورد از ما است. «إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیَدِهِ» با مشت بخورید طوری نیست. حقوقی هم عادلانه بگیرید، اما طوری نباشد که نتوانید در نماز جمعه بگویید. امام رضا فرمود: علامت اینکه کار شما حق است یا باطل است این است که در نماز جمعه بگویید. اگر آمدید در نماز جمعه گفتید و هیچ عبایی نداشتید، معلوم میشود کارت درست است. اما اگر کاری کردی که در نماز جمعه خجالت میکشی بگویی، پیداست ریگی در کفشت است. الآن کمیسیون و کارشناس دور هم جمع میشوند، که حقوق نجومی چیست؟ عادلانه چیست؟ غیر عادلانه چیست؟ هرکسی یک چیزی میگوید و مردم هم گیج میشوند. هرکاری را که هرکس در هر لباسی بکند که از گفتن آن خجالت میکشد پیداست راه سالم نیست. حالا غیر از نماز جمعه، در تلویزیون بتوانند بگویند.
تا به آب رسیدند، «فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا» باز اکثریت رفتند و سر به آب گذاشتند. از ده هزار نفر دستور جبهه آمد، شش هزار نفر ریزش کردند. از چهار هزار نفر که ماندند فرماندهی را قبول نکردند. چون جیبش خالی است. اینجا هم به نهر آب رسیدند، باز ریزش کردند. چند نفری که ماندند، قرآن میگوید: تا دشمن را دیدند، «قالُوا لا طاقَهَ لَنَا» ترسیدند. در این ماجرا هم زاویهی اقتصادی بود، آب نخورید. هم روانی بود، نترسید. هم سیاسی بود، رهبری که خدا تعیین کرده را قبول کنید. «قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً» یک عده حزب اللهی که ایمان به خدا داشتند، گفتند: گاهی همین کم بر لشگری پیروز است. در قرآن یک اصلی داریم بیست بر دویست پیروز است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْن» (انفال/65) یعنی بیست تا مقاوم بر دویست نفر غالب هستند. اینها جمعیت کمی بودند حمله کردند، وسط دعوا هم دعا کردند. گفتند: «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْرا» (بقره/250) خدایا یک مقاومت به ما بده. این پیداست جای دعا فقط در مسجد نیست. یعنی باید جلو رفت دعا کرد. بنشینی دعا کنی فایده ندارد. «وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِین» (بقره/250) هم باید خودمان صبر کنیم. و هم از خدا صبر بخواهیم.
«فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ» (بقره/251) این عدد کم به لطف خدا دشمن را تار و مار کردند. در اینها یک نوجوانی بود به نام داود که بعد حضرت داود شد. «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» این نوجوان به قدری جگر و جرأت و جسارت داشت، در دل دشمن رفت و رهبر دشمن را کشت. خدا میگوید: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ» حکومت برای توست. شانزده ساله هستی. آنوقت میگفتند: علی جوان است. عمربن عبدود را در خندق کشت! «وَ الْحِکْمَهَ» حکمت برای توست. علم برای توست. چقدر این آیه نکته دارد. من تقریباً چهل نکته از این آیه نوشتم که هفت، هشت مورد را در این جلسه گفتم.
یک ورق قرآن قصهی طالوت و جالوت است. چند اصل دارد. 1- فرماندهان کل قوا، پیغمبرها بودند. بعد دیگران شدند تا رسید به امام خمینی و فرمانده کل قوا شد. بعد هم مقام معظم رهبری فرمانده کل قوا شدند. فرمانده کل قوا انبیاء بودند. بعد از موسی و قبل از حضرت عیسی مردم فرمانده نظامی میخواستند، در خانه پیغمبر میرفتند. 2- دین از سیاست جدا نیست. 3- هرکس شعار بدهد و در عمل کوتاه بیاید ظالم است. 4- جنگ در راه وطن هم جنگ در راه خداست. فی سبیل الله است. 5- از افراد گمنام هم استفاده کنید. لازم نیست همه آدمها در بورس باشند. گاهی وقتها جلسه شورای عالی میگذارند. چند تا شورای عالی داریم. به یکی از این شوراهای عالی گفتم: چه کسی گفته شما از همه بهتر هستید؟ شما بهتر هستید، انتخاب شدید اما از بیرون هم باید مهمان دعوت کنید. گفتند: گاهی میکنیم. ما آدم داریم که میتواند طرح بدهد و خیلی جاها بن بست را حل کند. ولی اینها چون یا مجتهد هستند یا دکتر هستند، فکر میکنند اعلی درجهی علم هم دارند. اینطور نیست. از افراد گمنام هم استفاده کنید. ممکن است یک انسان گمنام یک طرحی بدهد که به ذهن افرادی نیاید.
یکی از دانه درشتهای مملکت میگفت: نشسته بودم و یک بیسوادی هم کنار من نشسته بود. هیچی سواد نداشت. من این شعر را خواندم.
الهی جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت به رویم بسته گشته
میگفت: این بیسواد گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته، دو ساعت بخواب! در رحمت خدا هیچوقت بسته نیست. میگفت: من خجالت کشیدم. شخصیت دانه درشت مملکتی، این هم بیسواد بیسواد. ما بیسوادهایمان بیفرهنگ که نیستند. ممکن است خواندن و نوشتن او ضعیف باشد. اما مغزش کار میکند. از آدمهای گمنام هم استفاده کنیم. الآن دانشگاه فرهنگیان، دهها هزار جوان را میگیرند که اینها را چهار سال دیگر معلم کنند. در مملکت خودمان چقدر آدم فرهنگی داریم که سی سال مدیر کل یا دبیر بوده، تجربه دارد. تجربههای اینها را چاپ کنید و درس بدهید. روانشناس غربی و جامعه شناس شرقی چه گفته است. نمیگویم اینها را نگویید. خودتان را گم نکنید. ما خودمان هم مطلب داریم. هستند آدمهای گمنامی که طرح و فکر و ابتکارشان کمتر از انسانهای نامدار و مشهور نیست.
چه گفتیم؟ فرمانده کل قوا پیغمبر بوده است. دین از سیاست جدا نیست. مردم برای نیازهای امنیتی هم به پیغمبرها مراجعه میکردند که فرمانده تعیین کنید و ما بجنگیم. دفاع از خاک هم جزء وظیفه شرعی است و در راه خدا حساب میشود. زیر قول بزنیم ظالم هستیم. سراغ آدمهای گمنام برویم. فرماندهی عقل و بازو میخواهد نه جیب پر و پست. اگر یک صندوقی یادگار اولیای خدا درونش باشد، مقدس است. از طرف خدا آرامبخش است. اگر یادگار آل موسی و آل هارون یکجایی باشد قداست دارد، پس یادگارهای محمد و علی هم در صندوقی باشد قداست دارد. یک عده به آب رسیدند رفوزه شدند. جمعیت را دیدند ترسیدند. یک قصهی دو صفحهای پر از نکتههایی است که همه قصهها دوای دردهای امروز ماست. ما فکر میکنیم قرآن کتاب مقدس است برای اینکه بخوانیم و استخاره کنیم. حتی قصههای قرآن پر از نکته است.
شریعتی: این طرز بیان قرآن و تفسیری که شما کردید، حاکی از اشراف شما و تسلط شما به قرآن دارد. من توصیه میکنم به همه دوستان عزیز که از تفسیر نور حاج آقای قرائتی که بسیار تفسیر روانی است، استفاده کنند. حتی تفسیرهای چند دقیقهای ایشان که مکرر از شبکههای سیما و شبکههای صدا پخش میشود و این خودش خیلی نکته مهمی است.
حاج آقای قرائتی: این ده جلد تفسیر نور یک جلد شد. قرآن را که باز میکنی، هم تمام قرآن هست. وسط قرآن است. جلویش ترجمهاش است. در حاشیه هم نکات لطیف را نوشتیم. 25 هزار نکته تفسیری در یک جلد است. هر یک دقیقه بخوانید، یک نکته دارد.
شریعتی: امروز صفحهی 461 قرآن کریم آیات 22 تا 31 سورهی مبارکه زمر در سمت خدای امروز تلاوت میشود.
«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ «22» اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ «23» أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ «24» کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ «25» فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ «26» وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ «27» قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ «28» ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ «29» إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ «30» ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ «31»
ترجمه: آیا کسى که خداوند سینهاش را براى (پذیرش) اسلام گشاده است، پس او از طرف خداوند بر (فراز مرکبى از) نور است (مثل کسى است که در تنگناى تعصّب و لجاجت و غرور است؟ نه) پس واى بر آنان که از سنگدلى یاد خدا نمىکنند. آنان در گمراهى آشکارند. خداوند بهترین سخن را در قالب کتابى نازل کرد (که آیاتش) متشابه (و مشابه یکدیگر است). از (تلاوت آیات) آن پوست کسانى که از پروردگارشان مىترسند به لرزه مىافتد، سپس (با ایمان و انس) به یاد خدا پوستها و دلهاى آنان نرم و آرام مىشود، این است هدایت خداوند که هر که را بخواهد به آن هدایت مىکند و هر که را خداوند (به خاطر فسق و فسادش) گمراه نماید، پس هیچ هدایت کنندهاى براى او نیست. پس آیا کسى که (با ایمان و عمل صالح) روى خود را از عذاب بد روز قیامت دور مىسازد (مثل کسى است که از قهر الهى در قیامت غافل است)؟ و (در آن روز) به ستمگران گفته مىشود: «بچشید آن چه را کسب کردهاید.» کسانى که پیش از این کفّار بودند (نیز پیامبران را) تکذیب کردند پس از طریقى که توجّه نداشتند عذاب به سراغشان آمد. پس خداوند خوارى و رسوایى در زندگى دنیا را به آنان چشانید و قطعاً عذاب آخرت بزرگتر است اگر معرفت داشتند. و همانا ما در این قرآن (براى هدایت مردم) از هر مثالى آوردیم، تا شاید متذکّر شوند. قرآنى عربى (و فصیح)، بىهیچ کجى، شاید مردم پرهیزکار شوند. خداوند (براى توحید و شرک) مثلى زده است: بندهاى که چند مالک ناسازگار در مالکیّت او شریک باشند (و دستورات متضاد به او بدهند) و بندهاى که تنها مطیع یک نفر است (و فقط از او دستور مىگیرد) آیا این دو در مَثَل یکسانند؟ حمد و ستایش مخصوص خداوند است، ولى بیشتر مردم نمىدانند. بدون شک تو خواهى مُرد و آنان (نیز) مردنى هستند.
شریعتی: حاج آقای قرائتی دعا کنند و همه آمین بگوییم.
حاج آقای قرائتی: خدایا به همه ما ایمانی بده که هرچه میگوییم، عمل کنیم. ایمانی بده که عقل ما در چشم ما نباشد که هرکس پول و زور دارد آدم خوبی است، هرکس گمنام است او را رد کنیم. خدایا به ما بصیرت مرحمت کن. در هر امتحانی که گروهی ریزش میکنند، خودت ما را از ریزش حفظ کن. مشکلات فرد و جامعه ما را حل بفرما. کسانی که به گردن ما حق دارند، روحشان را از ما راضی بفرما.
مرحوم آیت الله رفسنجانی یک تفسیری به نام تفسیر راهنما دارد. من این تفسیر را از اول تا آخر دیدم. بیست جلد است. تفسیر خوبی است اما ممکن است خیلی عوامی نباشد. یک خرده فنی است ولی برای طلبههای فاضل خوب است. خدا ایشان را رحمت کند. به امید روزی که مساجد ما به جای شعر و خواب و قصه، روی منبرها تفسیر بگویند. به امید روزی که برای همه طلبهها و دانشجوها تفسیر یک درس رسمی باشد و هر علمی میخواهید سراغ قرآن بروید. امام رضا فرمود: هر علمی میخواهید سراغ قرآن بروید. خانه سازی از قرآن درمیآید. اخلاق از قرآن درمیآید. روانشناسی از قرآن درمیآید. جامعه شناسی درمیآید. با قرآن نفس بکشیم.
شریعتی: والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین