آفرینش دوباره انسان در قیامت
موضوع: آفرینش دوباره انسان در قیامت
تاریخ پخش: 11/02/1400
عناوین:
1- تأکید قرآن بر خروج انسانها از قبر
2- کافی بودن وجود یک سلول برای آفرینش دوباره
3- تنهایی انسان در عرصه قیامت
4- وضعیت اعضای انسان در قیامت
5- ایمان و یقین به قیامت، نه فقط آگاهی از قیامت
6- ماجرای شیعه تنوری!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
رمضان 1400 را ما بحث معاد مطرح کردیم. ببینندگان عزیز بحث را در شب قدر گوش میدهند. خب شب قدر را همه با آن آشنا هستند، یعنی شب منزلت، شب مقدّرات. شبی که خیر و شر هر فردی شب قدر اندازهگیری میشود. شب قدری که قرآن میگوید به اندازهی هزار ماه است، هزار تقسیم بر دوازده ماه یعنی هشتاد و چندین سال، یعنی ارزش این شب به اندازهی هشتاد و چند سال است، یعنی یک عمر کامل تقریباً. بحث ما هم، بحث معاد است. چه افرادی پارسال بودند، امسال نیستند، مقدّر شده بود برای اینها که سال آخر عمرشان باشد، خدایا همهشان را بیامرز. کسانی که در طول سالهای گذشته شبهای قدر به نحوی به امیرالمؤمنین احترام گذاشتند، نوعی عبادت داشتند، تلاوت، روزه، افطاری، خدمات و الآن نیستند، همهشان را با محمد و آل محمد محشور بفرما.
1- تأکید قرآن بر خروج انسانها از قبر
بحث ما در معاد به اینجا رسید. از چیزهایی که در معاد مطرح است این هست که معاد جسمانی است یا روحانی؟ معاد جسمانی است، یعنی همین بدن، همین، نه یعنی روح ما خیر میبیند، روح ما شر میبیند، نه، جسمانی است. قرآن خیلی آیه دارد که میگوید معاد جسمانی است. چند تا آیه را بخوانم: «یَخرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«یَخرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ» (قمر/ 7). از قبر بیرون میآیند. روح که جا ندارد که، میگوید از قبر میآید بیرون، همین جسم است که در قبر است.
«مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا» (یس/ 52). «مَرقَد» یعنی قبر. چه کسی ما را از قبر بیرون آورد؟ آنهایی که قیامت زنده میشوند میگویند چه کسی ما را قبر آورد بیرون.
«وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا» (زلزله/ 2) قرآن میگوید زمین سنگینیهایی که درونش است را میاندازد بیرون. یعنی مردهها را میاندازد بیرون.
خب یا مثلاً داریم که «أَ ءِذَا ضَلَلْنَا فىِ الْأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِ» (سجده/ 10). «ضَلَلْنَا فىِ الْأَرْضِ» یعنی در همین زمین پودر شدیم، دومرتبه زنده شدیم.
خب باز آیات دیگری در این زمینه هست. خلاصه کلمهی «قبر»: «وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَت» (انفطار/ 4) قبرها غربال میشوند و زیر و رو میشوند و بدنها میآید بیرون، استخوانها میآید بیرون. معاد جسمانی مال همین است. حالا.
کلمهی قبر، مرقد، اجداث، زمین، اینها همه نشان دهندهی این است که معاد جسمانی است. یک.
2- کافی بودن وجود یک سلول برای آفرینش دوباره
مسئلهی دوم. یک شبههای است که از قدیم بوده که چهطور از هم جدا میشوند؟ مثلاً بنده میمیرم، استخوانهای من تبدیل به خاک میشود، خاک تبدیل به سبری میشود، سبزی خوراک یک نفر دیگر میشود. یا انسان میمیرد، حیوانی بدن انسان را میخورد، بعد حیوان میمیرد، یکی دیگر میخورد، یعنی بنده خوراک چی میشوم، او خوراک چی میشود، او خوراک چی میشود. اینها قاطی هم میشود. از قدیم هم اسمش شبههی «آکل و مأکول» بود. یعنی این بدن تا قیامت معلوم نیست چند دفعه عوض شده. میمیریم خاک میشویم، خاک میوه میشود، میوه را کس دیگر میخورد، باز آن میوه نطفه میشود، آن نطفه انسان میشود، باز آن انسان میمیرد، اینها. انسان لازم نیست همهاش باشد. شما درخت انگور را نگاه کنید. درخت انگور به اندازهی یک قلم مدادش را میکاری، همان قلم مداد میشود یک درخت کامل. نزدیک عید که میشود، این کارمندهای شهرداری شاخههای درختهای بیرون را قیچی میکنند.
بعضی از کرمهای ریز هست، یعنی کرم بزرگ است، شما قطعه قطعهاش میکنید، هر قطعهاش یک سر و دُم پیدا میکند. اصلا مگر ما اول چه قدر بودیم؟ یک انسان حدود سی هزار اسپرم دارد، من و شما از یکی از آن تک سلولها هستیم یعنی ما همهمان سی هزار تایمان در یک قطره جایمان است. چه جوری ما ثابت کنیم که تمام این هفتاد کیلو، هشتاد کیلو، که ما هفتاد کیلو رفته در بدن یک کس دیگر؟ به اندازهی یک سلول باشد کافی است. یک سلول. بنابراین این که بگوییم که صد در صد این بدن حیوان آن« شد، آن دومی صد در صد سومی شد، سومی. ما صد در صدی نداریم. سی هزار، یعنی یک سی هزارم یک قطره باشد، کافی است برای اینکه ما باشیم. وجود اولیهی ما هم همینطور است. ما از یک سی میلیونیم هستیم. از یک سی هزار هستیم. الآن هم که دارم میگویم شک کردم، سی هزار است، یا سی میلیون است؟ سی میلیون است؟ بله در حرفهایم شک کردم. به هر حال این وجود خارجیاش ثابت شدنش محال است. آن کسی که خلق کرده، گفته من تو را باز میکنم و میبندم.
روزهای اول ماه رمضان من این مَثَل را زدم. گفتم اگر یک کسی یک سنجاق از شما گرفت، یک سنجاق کوچولو، رفت پشت دیوار، یک مرتبه از بالای دیوار یک هلیکوپتر بیرون داد، از همان یک سنجاق، یک هلیکوپتر داد بیرون. بعد همهاش برایش کف میزنیم، آفرین یک سنجاق گرفتی، یک هلیکوپتر ساختی. حالا اگر ایشان بگوید من میخواهم هلیکوپتر را باز کنم و ببندم، شما شک میکنی؟ آن کسی که ساخت، ساختنش که مهمتر از باز کردن و بستنش است، کشورهایی هم که هنری هم ندارند، لااقل باز میکنند و میبندند، یعنی چه میگویند اسمش را؟ مونتاژ میکنند. بابا از یک تک سلول یک انسان ساخت، از یک سنجاق یک هلیکوپتر ساخت، حالا میگوید این انسان را در قبر بازش میکنم، دومرتبه قیامت میبندم. حالا یک ذرهاش هم جای دیگر رفت، رفت. ما یک سی میلیونیم یک قطره بسمان است. [خنده] خیلی خب.
تو هم برود، از هم جدا میشود. شما یک قطعه نان میخورید، چه میشود یک قطعه نان؟! من یک وقت زمان طاغوت کلاس داشتم برای بچه یتیمها، قم، گفتم بچهها [پای تخته] نانی که ما میخوریم، از این نان چه درست میشود؟ اشک درست میشود، اشک از همین نان است، گوشت از همین نان است، خون از همین نان است، دندان از همین نان است، پوست از همین نان است، مو از همین نان است، عرض کنم به حضور جنابعالی چربی از همین نان است. از این نان چیزهایی درست میشود.
نفت هم که هست از این نفت گازوئیل درست میشود، بنزین درست میشود، چی درست میشود، چی درست میشود، من بلد نیستم، پس نفت تبدیل به چیزهایی میشود، نانی هم که میخوریم تبدیل به چیزهایی میشود. این نفت دستگاه دارد به نام پالایش، نان هم دستگاه دارد، به نام گوارش. پالایش سازنده دارد، گوارش هم باید سازنده داشته باشد، خیلی راحت برای بچههای ده، دوازده ساله، یادم هست این مَثَل را رفتم پای تخته سیاه زدم. یادش بخیر، پنجاه سال پیش.
مسئلهی دیگری که در بحث معاد مطرح است این هست که چگونه حاضر میشویم؟
3- تنهایی انسان در عرصه قیامت
یکی که قرآن میفرماید انسان تنها مبعوث میشود. یعنی چند رقم حضور داریم، با چند زاویه نگاه میکنیم. از یک زاویه که هیچ کس به درد کسی نمیخورد میفرماید: «وَ کلُّهُمْ ءَاتِیهِ یَوْمَ الْقِیَمَهِ فَرْدًا» هر کسی تنها مبعوث میشود، تنها است نه اینکه آنجا تنها هست، آنجا همه هستیم، منتها هیچ کس به درد کسی نمیخورد، مثل میخهایی که به دیوار میکوبی، توی یک دیوار ممکن است صد تا میخ به دیوار بکوبی، اما هیچ میخی ربطی به آن میخ بعدی ندارد. حالا.
یک بار هم انسان با آن رهبری که انتخاب کرده، محشور میشود که قرآن میفرماید: «یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ» (اسراء/ 71): هر انسانی با امامی که انتخاب کرده، با رهبری که انتخاب کرده، محشور میشود.
از نظر فریادرسی تنهاست، یعنی ثروت، مال، فامیل، هیچ کس به درد کسی نمیخورد.
از نظر سرنوشت، سرنوشتش با آن رهبری است که انتخاب کرده و هر کس هم یک جوری محشور میشود. یک آیه در قرآن داریم: «فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا» (نبأ/ 18) فوج فوج. آن وقت حدیث داریم شایعهسازان به صورت میمون در میآیند، آنهایی که در دنیا شایعه تولید میکردند، شایعهسازان. حرامخواران به شکل خوک میشوند. رباخوران، واژگون. قاضیای که به حق قضاوت نکند، کور. آدمهای مغرور، کر و لال. عالم بیعمل زبان خودش را میجود. همسایهآزار، دست و پا بریده. خبرچین حرف این را به او میگوید، حرف او را به این میگوید، به شاخهی آتش آویزان. عیّاش، آدم بدبو. یعنی هر کسی به مناسبت گناهی که کرده و خصلتی که داشته.
البته گناه که انسان میکند، چون ما که معصوم نیستیم، منتها مهم این است که «وَ لَمْ یُصِرُّواْ عَلىَ مَا فَعَلُواْ وَ هُمْ یَعْلَمُون» (آل عمران/ 135) خدا شب قدر و ماه رمضان را گذاشته خودش هم گفته غفارم، رحیمم، رحمانم. یعنی کسانی گرفتار میشوند که «کَانُوا»، کلمهی «کَانُوا» در قرآن زیاد است، یعنی راهش این است و الّا هر کسی ممکن است یک خلافی بکند، ولی یک وقت نه، اصلاً این خلافکار است، خلافکار است، «وَ کَانُواْ یَتَّقُون» (یوسف/ 57) داریم، «کَانُواْ» نمیدانم چه هم داریم. یعنی هم برای خوبها، خوبی خصلتش شده، برای بدها، هم بدی خصلتش شده. اصلاً انسان به جایی میرسد که اگر یک روز گناه نکند، میگوید امروز چیزی گیرمان نیامد، مثل اینکه بایستی حتماً یک گناهی بکند. خب.
«یَوْمَ یَخرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا کَأَنَّهُمْ إِلىَ نُصُبٍ یُوفِضُون» (معارج/ 43) روز قیامت هر کسی تند میرود. دیدید یک وقتی یک درختی پر گنجشک است، شما مثلاً یک صدایی بلند میشود، این گنجشکان همه تند پا میشوند میروند، همچین هم پرواز میکنند مثل اینکه یک جای خاصی میخواهند بروند، جای خاصی نمیخواهند بروند، گیجاند صدایی بلند شده، گیج شدند، با سرعت حرکت میکند ولی اگر با آنها مصاحبه کنی، عقل داشته باشند که کجا میروی؟ نگاه که میکنی با سرعت میرود اما هدفی ندارد. میگوید که این رقمی مبعوث میشوند.
4- وضعیت اعضای انسان در قیامت
چشمهایشان خاشع است، چشمهایشان خاشع است. اصولاً بدن ما همهی اعضایش حساب و کتاب دارد. بد نیست در آستانهی شب قدر ما اینها را بگوییم. کِی بگوییم؟ کِی بگوییم؟ از مُخش تا پایش آیه داریم و لو حالا دو کلمه هم هست بخوانیم، مُخ مجرم را قرآن میگوید: «وَ تَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَ مَا هُم بِسُکَارَى» (حج/ 2) به پیغمبر میگوید قیامت آدمها را مست میبینی «سُکَارَى» یعنی مست است، «وَ مَا هُم بِسُکَارَى» مست نیست، شراب نخورده، عذاب خدا هوش را از سرش برده، مثل آدمهای مست شده. این مال مغز.
برویم سراع پیشانی. قرآن راجع به پیشانی میگوید: «فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ» (توبه/ 35). «جِباه» جبهه، جبهه یعنی پیشانی. کسانی که گنج دارند، سپرده دارند، پولهای سنگین و در راه خدا انفاق نمیکنند، قرآن میگوید که «فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ» پیشانی، فلز را داغ میکنند به پیشانی میزنند و «جُنُوبُهُمْ» جنوب یعنی جنب، جنب یعنی پهلو، فلز را داع میکنند میزنند به پیشانی و پهلو. میگویند «هَذَا مَا کَنَزتُمْ» (توبه/ 35) این همان فلزهایی است که قایم کردی، همان سکههایی است که قایم کردی، این است. ««هَذَا مَا کَنَزتُمْ» این همان است. مغز گیج است. پیشانی داغ، میگویند نقره داغ، داغ فلز را به پیشانیاش میزنند.
چشمانش چه جوری است؟ قرآن راجع به چشمهایش میگوید: «خُشَّعًا أَبْصَارُهُم» (قمر/ 7) چشمها پایین افتاده است. قیامت پنجاه موقف دارد، هر موقفی هم یک اسمی دارد. یکی از موقفها این است: «موقف البُکاء»، یعنی ایستگاه گریه. همه گریه میکنند، همه گریه میکنند. «خَاشِعَهً أَبْصَارُهُمْ» (قلم/ 43) چشمها خشوع، وحشتزده، ترسناک.
برویم سراغ بینی. بینی را قرآن میگوید افرادی هستند «سَنَسِمُهُ عَلىَ الخُرْطُوم» (قلم/ 16) یعنی داغ میگذاریم به بینیشان. بگویید: «سَنَسِمُهُ عَلىَ الخُرْطُوم»
پوست صورت چه جوری است؟ قرآن راجع به پوست صورت میگوید: «تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» (آل عمران/ 106) صورتش سیاه میشود.
لبهایش. قرآن میفرماید: «الْیَوْمَ نَختِمُ عَلىَ أَفْوَاهِهِمْ» (یس/ 65) مُهر میزنیم، لبش باز نمیشود. میخواهد حرف بزند، بر لبش مُهر خورده است.
گردنش. قرآن میفرماید: «نَاکِسُواْ رُءُوسِهِمْ» (سجده/ 12) سرها پایین است.
قلبش. قرآن میگوید: «قُلُوبٌ یَوْمَئذٍ وَاجِفَه» (نازعات/ 8) آیهای دیگر دارد میگوید: «وَ أَفْئِدَتهُمْ هَوَاء» (ابراهیم/ 43)، دلها «قلوب واجفه» لرزان، ترسان.
پوست بدنش. قرآن میگوید: «جُلُود» جلد، جلد یعنی پوست، پوست بدن شهادت میدهد. حتی «قَالُواْ لِجُلُودِهِمْ» به پوستش میگوید: «لِمَ شَهِدتُم» (فصلت/ 21). چرا علیه من شهادت میدهید؟ میگوید دست خودمان نیست، خدا ما را زبان آورد. «أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطَقَ کلَّ شىءٍ» (فصلت/ 21)
«وَ قَالُواْ لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُم عَلَیْنَا قَالُواْ أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطَقَ کلَّ شىءٍ» (فصلت/ 21)
5- ایمان و یقین به قیامت، نه فقط آگاهی از قیامت
ایمان به معاد باشد، گناه نمیکند. ما باورمان نیامده گناه. میدانیم قیامت هست اما به یقین نرسیدیم، ببینید میدانیم مُرده کارمان ندارد، آقا مُرده گاز میگیرد؟ نه. لگد میزند؟ نه. نیشگون میگیرد؟ نه. پس مُرده کار ندارد، میگوید: نه. میگوییم: پس تا صبح پهلویش بخواب. میگوید: نه، من میترسم. یعنی میداند کار ندارد، ولی میترسد. چرا؟ چون این دانستن به یقین نرسیده. پدر در خانه میآید، به زن و بچهاش میگوید من چک دست مردم دادم، فردا هم پول ندارم، چکم برمیگردد، آبرویم میریزد. ماجرای چک را به زن و بچهاش میگوید. شام که خوردند همه میروند میخوابند. تنها خواب از سر حاج آقا میپرد. زن و بچه هم فهمیدند حاج آقا بدهکار است، فردا آبرویش میریزد، اما میخوابند، ولی حاج آقا یقین دارد فردا چه بر سرش میآید. همه فهمیدند، همه غذا خوردند، همه خوابیدند اما خواب از سر حاج آقا میپرد، چون او یقین دارد، باقیها علم دارند، فرق هست بین علم و یقین.
این امیرالمؤمنین بود که فرمود: «لَوْ کُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» (غرر الحکم و درر الکلم، ص 566) بالاترین درجهی یقین را. امام سجاد در مکارم الاخلاق میگوید: «بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ» یقین، باور، باور.
مردهشور چی؟ اگر به مردهشور بگویند پهلوی این مُرده بخواب، سرش را روی مُرده میگذارد و تا صبح میخوابد. چرا ما میترسیم پهلوی مُرده بخوابیم ولی مردهشور تا صبح پهلوی مُرده میخوابد؟ فرقش چه هست؟ ما علم داریم که مُرده کاری ندارد، مردهشور یقین دارد. ما هنوز باورمان نیامده. قیامت را باید باور کرد. قرآن در سورهی بقره میفرماید: «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» (بقره/ 3) بعد میفرماید که: «وَ بِالآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ» (بقره/ 4). آخرت را باید «یُوقِنُونَ». یقین اگر باشد کمکت میکند و الّا علم دارد، خیلیها علم دارند، ولی باور نکردند. پزشک است، مقاله علیه سیگار مینویسد ولی خودش هم سیگار میکشد. سیگار میکشد، بعد مینویسد، بعد مینویسد!
همهی ما همینطوریم با کم و زیاد، الّا یک افراد نادر. من یک وقت یک مقاله برای کمخوری مینوشتم. آیات و روایاتی که برای مفاسد پرخوری و فواید کمخوری. همینطوری که مینوشتم صبحانه آوردند. من هم صبحانه خورده بودم. بعد نمیدانم یک غذایی بود که برای من جاذبه داشت. گفتیم غذای خوبی است، بیاور بخوریم. همان وقتی که علیه پرخوری مینوشتم، همان وقت خودم دو تا صبحانه خوردم. علم آدم را نجات نمیدهد. قرآن یک آیاتی دارد، خیلی مکرّر میگوید: «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ» (جاثیه/ 17) با اینکه علم دارد، خراب میکند. «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ» علم دارد.
الآن جنایاتی که در دنیا میشود توسط باسوادها میشود یا بیسوادها؟ کسی هست که در مملکت ما اینطور بگوید بگوید هر کشوری دانشگاهش بیشتر است، آمار گناهش کمتر است ،آمار فسادش کمتر است، آمار ظلمش کمتر است. هیچ کس جرأت نمیکند که بگوید. الآن مشکل آمریکا سواد است، یا اخلاق است، یا ایمان است؟ علم آدم را نجات نمیدهد، علم آدم را نجات نمیدهد. باور آدم را نجات میدهد، به یقین رسیدن. من از آیت الله حاج آقا مرتضی حائری پسر مؤسسهی حوزهی علمیهی قم، خدمتش رسیدم گفتم پدر شما چه کرده بود که بنیانگذار حوزهی علمیهی قم شد؟ حوزهی علمیهی قم مهمترین حوزهی علمیهی شیعه در کرهی زمین است، دهها هزار طلبه از حدود صد کشور دارد. چهطور شد یک همچین برکتی دارد این حوزهی قم؟ شما میدانی بابایت چه کرده بود؟ چه؟ ایشان گفت که: بابای من به درجهی یقین رسیده بود، به یقین یعنی باور کرده بود.
6- ماجرای شیعه تنوری!
شخصی آمد خدمت حضرت گفت: شما چرا قیام نمیکنی؟ پاشو قیام کن، شما شیعیان و طرفدارانی دارید، بنی العباس را سرنگون کنیم، پاشو! ما هستیم! امام یک خورده قیافهی ایشان را دید و گفت: شما؟ گفت: بله، بنده هم یکی از شیعیان هستم، شما قیام کنید ما رژیم را برمیگردانیم. امام فرمود که: پاشو برو تو تنور! تنور هم داغ بود. گفت: آقا ما خلافی عرض نکردیم، ما جسارت نکردیم. طفره رفت. گفت خیلی خب هیچی. همینطور که جلسه طول کشید. یک شخصی وارد شد. سلام علیکم. امام جواب سلام را داد گفت: شما که وارد شدی برو تو تنور، قشنگ رفت توی تنور. به ایشان گفت که چند تا شیعهی تنوری داریم؟ گفت تنوری هیچی، تنوری هیچی.
اینها که در جبهه شهید میشدند، به یقین رسیده بودند. مرحوم شهید مطهری رفت فرانسه خدمت امام، برگشت گفت امام سه تا یقین دارد: یقین به خدا دارد، یقین به راه و هدف دارد، یقین به مردم دارد. خیلی به مردم. هی میگوییم ممکن است مردم شما را تنها بگذارند، ممکن است وسط کار شما را رها کنند، علی بن ابی طالب را رها کردند، امام فرمود: من یقین دارم مردم مرا رها نمیکنند. یقین به خدا، یقین به هدف و راه، یقین به امت. یقین خیلی کار دستش است. اگر ما یقین داریم که این پولی را که در راه خدا میدهیم خدا چند برابر میکند، چرا بخل میکنیم؟ چرا خمس نمیدهیم؟ چرا به فقرا نمیرسیم؟ چرا نماز نمیخوانیم؟ میشود آدم یقین به قیامت داشته باشد، ولی نماز نخواند. بله میگوید: من قیامت را قبول دارم، ولی با زبان قبول دارد، یقین ندارد. یقین داشته باشیم، عمل میکنیم.
یقین داشته باشیم دیگر خودمان را نمیبینم. من سراغ دارم به مادری گفتند بچهات در حوض افتاد. توی یک باغچهای زندگی میکرد. از آن طرف باغچه تقریباً چهار هزار متر بود، مثل شیر این مادر دوید، با لباس شیرجه رفت توی آب. شنا هم بلد نبود، زمستانم هم بود. یعنی زمستان بود، سرما هم بود، لباسم بود، آب هم یخ بود، راه هم دور بود، اما همهی اینها را زیر پا گذاشت. یقین اینطوری است.
ما در مملکت خودمان افرادی داشتیم که در جبههها یقین داشتند. سردار سلیمانیها بودند. افرادی هستند، واقعاً به یقین رسیده بودند. از خدا شب قدر چی چی بخواهیم؟ هی میگوییم خانه، عروس، داماد، اولاد، فلان مریضی خوب بشود، اینها را هم بگویید، نمیگوییم نگویید. حدیث داریم همه چیزتان را از خدا بخواهید، اما کسی هست بگوید خدایا به من یقین بده. یقین یعنی فقط خدا را ببینی. الآن خود بنده اینجا نشستهام اگر یک نامه دادی به من، آقای قرائتی لطفاً منبرتان را کوتاه کنید، بناست یک آقای دیگری صحبت کند، به من برنمیخورد، خب من واعظام، دعوت شدم، معلمام، دارم درس میگویم، من بیایم پایین، او برود به منبر. به من برمیخورد. به یک مداح گفتند بیا بخوان، آمده دیده یک مداح دیگر هست، گفتیم آقا چون یک مداح دیگری هست مختصر بخوان، هر دو استفاده کنید که شب احیاء طول نکشد، به بعضی از مداحها برمیخورد. ما یک ذره شخصیتمان، اعتبارمان، یا یک چیز جزئی باشد، قهر میکنیم. یقین اگر باشد میرود در تنور، یقین اگر باشد مثل مردهشوره سرش را روی شکم مرده میگذارد تا صبح میخوابد. یقین اگر باشد.
یک خاطره برایتان بگویم. رفتند در خانهی حاج شیخ عبدالکریم حائری، این نقل شد برای من. گفتند آقا شما حوزهی علیمه درست کردید زمان رضا شاه؟! رضا شاه مسجدها را تعطیل میکند، عمامهها را برمیدارد، حجابها را برمیدارد؟ در این زمان تو حوزهی علمیه درست میکنی؟ دلت خوش است، خوابی؟ بیداری؟ آقا چه میکنی؟ ایشان یک جمله گفت، اینطور که برای من نقل شد. گفت: اگر امام حسین یار نمیداشت صبح عاشورا او را میکشتند. این هفتاد و دو تن که یار امام بودند، دست و پا زدند امام حسین را تا ظهر امام را نگهش دارند ولو از ظهر کشته شد، ولی همین هنر اینها بوده که پنج ساعت عمر امام را نگه داشتند. ما اگر بتوانیم پنج ساعت دین را نگه داریم، باید نگه داریم.
گاهی وقتها میگوییم آقا این را برو به او بگو، میگوید آخر چه فایدهای دارد، حالا نهی از منکر هم بکنم، ده دقیقه گناه نمیکند، نیم ساعت دوم گناه میکند، حالا این پهلوی این حجابش را حفظ کند، میرود جای دیگر حجابش را برمیدارد. فتوا را برایتان بگویم، اگر کسی یک جایی ده دقیقه گناه میشود، بتواند ده دقیقه را هشت دقیقه کند، واجب است، میتواند نه دقیقهاش کند، واجب است. گناه کبیره میکند، میتوانی گناه کبیره را تبدیل به گناه صغیره کنی، واجب است. تنهایی نمیتوانی، دو نفری میشود، واجب است دو نفری بشوید. دو نفری اثر ندارد، طومار بنویسید اثر دارد، باید طومار بنویسید. نمیشود گفت آقا من بگویم یک ساعت دیگر گناه میکند، من فایده ندارد. وظیفه چه هست؟ نمیدانم.
خدایا هر کس به عمرش مراجعه کند، شرمند میشود. احساس میکند خیلی عمرش سوخت. خدایا میتوانستیم با تو حرف بزنیم، نزدیم، میتوانستیم با تو رفیق بشویم، نشدیم. تو را به مقام محمد و آل محمد هر چه شب قدر برای خوبان تاریخ مقدر میکنی، به آبروی آن خوبها همهی آنها را برای همه ما مقدر بفرما.
ما را از غافلین و خاسرین در دنیا و آخرت قرار نده.
«و السلام علیکم و رحمه الله»