خدمت به مردم، عامل رشد انسان(2)
3- خدمت به همسر در کارهای خانه
4- بازگشت کارهای نیک و بد در دنیا
5- دوری از خیالات بیپایه و اساس
6- خدمت به نسل آینده با آیندهنگری و برنامهریزی
7- نقش زنان در کارهای خیر و خدمات اجتماعی
تاریخ پخش: 14/03/96
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحثمان راجع به خدمت بود. خدمت خیلی گسترده است. اول خدمت، خدمت به خداست. در دعای کمیل حضرت علی میگوید: خدایا، جانم بده که خادم تو باشم. حالا من میگویم و بعضی از شما حفظ هستید. «قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحِی»، «قَوِّ» یعنی تقویتم کن «عَلى خِدْمَتِکَ» من میخواهم به تو خدمت کنم. خدمت به خدا، خدمت به اهداف الهی، قانون الهی، اولیای الهی، راه خدا.
1- خدمت به محرومان، توصیه امامان معصوم علیهم السلام
روایت داریم که در کافی است. «مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یَصِلَنَا فَلْیَصِلْ فُقَرَاءَ شِیعَتِنَا» (کافی، ج4، ص 59) هرکس میخواهد با ما وصلت کند و دستش نمیرسد با شیعیان فقیر وصلت کند. لطف به شیعیان ما، لطف به ماست. زیارت آنها زیارت ماست. محبت به آنها، محبت به ماست. فایده خدمت این است که خدمت کنیم، خدمت میشویم. «ارْحَمْ تُرْحَمْ» (أمالی صدوق، ص209) تو به دیگران رحم کنی، گاهی وقتها که میخواهیم یک چیزی بگوییم، میگوییم: برو بابا! مگر من نوکرش هستم. من در این جلسه میگویم: باسمه تعالی! بله ما نوکر همه هستیم. خیلی چیز نکن که مگر من نوکر او هستم؟ بله ما نوکر او هستیم. همه باید خدمت کنیم.
خود امام فرمود: اگر به من خدمتگزار بگویید من بیشتر لذت میبرم تا به من بگویید: رهبر! جمله امام است. به من خدمتگزار بگویید بهتر از این است بگویید: رهبر! اگر کار برای خدا باشد، عملگیاش هم عبادت است. حضرت ابراهیم بنا بود، اسماعیل عمله بود. یک پدر و پسر کعبه را ساختند. بعد از کعبه «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» (بقره/127) کلمه کلمه بخوانید… این کلمات در قرآن است. ولی شما معنایش را میفهمید. بعضی آیهها اینقدر آسان است که فارسها هم میفهمند. نیاز به عربی ندارد. «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ» حضرت ابراهیم «قواعد» یعنی پایهها، پایههای کعبه را بالا برد. «وَ إِسْماعِیلُ» اسماعیل هم کمک او کرد. پدر بنا شد و اسماعیل عمله شد. «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» گفت: خدایا این را قبول کن. عملگی است، میگوید: قبول کن. یعنی اگر کار خدایی باشد، بنایی هم عبادت است. آخر ما میگوییم: نماز و روزهها قبول! هیچکس نمیگوید: عملگی قبول، نجاری قبول! قرآن میگوید: برای عملگی هم بگو: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» آیه قرآن است. بنایی کرد، گفت: خدایا قبول کن. یعنی اگر کار برای خدا باشد، همه عبادت است. حتی یک خانم!
من این را یکوقت دیگر هم گفتم. منتهی 37 سال است در تلویزیون هستیم، من گفتم اگر یک چیزی را سه چهار سال پیش گفتم، تکرارش طوری نیست. من یکجایی مطالعه میکردم، بنده خدایی برای من غذا درست میکرد. خوشمزه است گوش بدهید.
2- نقش نیّت در ارزشمندی خدمت
آمد گفت: حاج آقا، چه کسی گفت: تو خوشبخت شوی و من بدبخت شوم؟ گفتم: از کجا فهمیدی من خوشبخت هستم؟ از کجا فهمیدی من بدبخت هستم؟ گفت: تو سه ساعت مطالعه میکنی، هم در تلویزیون میگویی، هم رادیو میگویی، هم شهر به شهر میگویی. این سه ساعت مطالعه تو را همه مردم میفهمند. من بدبخت در آشپزخانه عدس و سبزی پاک کردم، سوپ درست کردم خوردی و ظرفها را شستم. سه ساعت من در یک قابلمه و آشپزخانه است و سه ساعت تو در قرآن و حدیث و کل کشور است. چرا باید تو خوشبخت باشی و من بدبخت؟ گفتم: علت این سؤال شما این است که روی کانال یک حرف میزنم. برویم کانال دو! اصلاً خدا نگاه نمیکند چه کسی تفسیر مطالعه میکند، چه کسی عدس پاک میکند؟ ممکن است من از بین آیههای قرآن جهنم بروم. چرا؟ برای اینکه هدف من از مطالعه تفسیر خدا نیست. هدفم این است که یک بحث خوبی درست کنم و در تلویزیون سخنرانی کنم و مشهور شوم و خودم را کاندیدا کنم. آخرش میرسد به اینکه مجلس بروم. یک روضه بخوانم و سخنرانی کنم، دو پاکت پول بگیرم. آخرش پول میشود. اگر نیت من خدا نباشد من از بین آیههای قرآن جهنم میروم. چون هدف من خدا نیست. سیاست و اقتصاد است. تو خبر از نیت فاسد من نداری. میگویی: عجب مرد خوبی است. حالا که این شیخ دارد مطالعه میکند برایش سوپ درست کنم. تو خیال میکنی من آدم خوبی هستم و براساس خیالت برای من سوپ درست میکنی، تو از بین عدسها به بهشت میروی و من از بین آیههای قرآن به جهنم میروم.
نقل شد به سلمان فارسی گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ گفت: نمیدانم. هرکدام از پل صراط رد شد. جوانها این شهرت مرا میبینند میگویند: آقای قرائتی ما چه کنیم مثل تو شویم؟ میگویم: مگر من چه شدم؟ میگوید: آخر همه ایران تو را میشناسند. گفتم: کوه هیمالیا را همه دنیا میشناسد. یعنی تو میخواهی کوه هیمالیا شوی؟ حالا همه مردم تو را بشناسند خاصیتش چیست؟ چیه و چه آرزویی داری؟ اینکه به هم میگوییم: مگر نوکرت هستم؟ بد است. امام فرمود: به من خدمتگزار بگویید،بهتر از این است که رهبر بگویید.
3- خدمت به همسر در کارهای خانه
خدمت به خانم؛ خدا کند خانم من پای تلویزیون نباشد. حدیث داریم «من یعین امراته فی بیتها» اگر کسی کمک خانمش در خانه بکند، به عدد هر مویی که در بدنش است برای او عبادت نوشته میشود. ثواب روزه به او میدهند. ثواب نماز شب و سحرخیزی به او میدهند. اگرکسی «مَنْ کَانَ فِی خِدْمَهِ الْعِیَالِ» اگر کسی در خانه به خانمش خدمت کند، الآن که حدیث را میخوانم، زن و شوهرهایی که پای تلویزیون نشستند، زن میگوید: ببین قرائتی چه میگوید! «مَنْ کَانَ فِی خِدْمَهِ الْعِیَالِ فِی الْبَیْتِ» کسی که در خانه به خانمش کمک کند، «وَ لَمْ یَأْنَفْ» نق هم نزند. «کَتَبَ اللَّهُ اسْمَهُ فِی دِیوَانِ الشُّهَدَاء»(جامع الاخبار/ص102) اسمش را در پرونده شهدا مینویسند. این ثواب شهید را دارد. خیلی هست.
خدمت به نوکر؛ قربانش بروم. امام رضا فرمود: من بدون بردهها غذا نمیخورم. حتی روزی که زهر خورده بود، زهر مثل اسید دل اندرون امام را به هم ریخت. گفت: من این غذای آخر را با بردهها بخورم. بردهها آمدند مثل همیشه غذا خوردند و حرف زدند و باور هم نمیکردند که آقا مسموم شده و دارد اذیت میشود. همینطور به طور طبیعی حرف زدند و امام رضا به اینها نگاه میکرد. یکی یکی که رفتند، آخرین نفر که رفت، امام رضا روی زمین افتاد و هی پیچید، پیچید، غلتید و گفت: سوختم سوختم! گفت: خیلی وقت است میسوزم ولی اگر میگفتم: سوختم غذا به دهان این بردهها نمیچسبید. برای اینکه غذا به دل این بردهها بنشیند، گفتم:من بسوزم و بردهها یک غذای خوشی از گلویشان پایین برود. حتی خدمت به خادم!
فاطمه زهرا(س) خادمی داشت به نام فضه، گفت: یک روز تو کار بکن، یک روز من کار میکنم. اینطور نیست که هر روز تو خادم من باشی. آیت الله مشکینی میگفت: چند طلبه بودیم و در یک اتاق زندگی میکردیم، تصمیم گرفتم کارهای حجره را من بکنم. هر روز ظرفها را میشستم و غذا تهیه میکردم و اتاقها را جارو میکردم. هم اتاقهای ما فکر میکردند مثلاً من متوجه نیستم. گفتند: این شخ سادهای است. خیلی ساده لوح است. هر روز کارها را به گردنش میاندازم و او انجام میدهد. میگفت: من برای رضای خدا گفتم: اینها طلبه هستند و شاگرد امام زمان هستند. من برای رضای خدا ظرف شویی کردم، من به جایی رسیدم. آنهایی که فکر میکردند تیز هوش هستند و زرنگ هستند و رند هستند به هیچ جا نرسیدند.
4- بازگشت کارهای نیک و بد در دنیا
خدا قول داده «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُم» (اسراء/7) بسیج مساجد، در مساجد بسیج است. بچههای بسیج احساس کنند که چند پیرزن در این محله هست؟سیزده پیرزن و ده تا پیرمرد هستند. چهار نفر مریض هستند. صبح به صبح بیست تا سی تا نان سنگک بخرند و در خانه اینها بدهند. پولش را هم بگیرند و بگوید: چون پسر شما نیست. دخترت نیست، پیر هستی. برف آمده و هوا سرد است. ما صبح به صبح یک نان داغ در خانه شما میدهیم. همین کار را اگر این بسیج بکند، فردا این پیرمرد که میمیرد گور بچههایم که کانادا و آمریکا رفتند، دنبال عیاشی رفتند و مرا رها کردند. خانهاش را به اسم بسیج میکند. سی تا نان در خانهاش میدهی او خانهاش را وقف بسیج میکند. ما بلد نیستیم. قرآن قول داده خوبی کنی به تو برمیگردد.
اسم نبرم دانشمندی دفتر علمی داشت. من گرفتم مطالعه کنم. گفت: مطالعه کن ولی راضی نیستم چیزی از آن نقل کنی. به خصوص در تلویزیون! گفتم چرا؟ گفت: برای اینکه من جان کندم و تحقیق کردم. تو میروی و در تلویزیون میگویی. جان را من کندم و پزش را تو میدهی! در کاشان یک چیزی میگویند، نمیدانم شهرهای دیگر هم میگویند یا نه؟ میگویند: کار کردن فلان و خوردن فلان! شنیدهاید؟ شهر شما هم میگویند… کار کردن خر و خوردن یابو! ما جان بکنیم و تو در تلویزیون پز بدهی. مدتی دفتر نزد من بود ولی اجازهی استفاده نداشتم. دفتر را به او برگرداندم و بنده خدا هم رفت و تصادف کرد وخودش رفت و ماشینش رفت و یادداشتهایش هم رفت و تمام شد. چرا بخل میکنیم؟
من مادر شوهر هستم و او عروس است. او باید به من سلام کند. حالا اگر مادر شوهر به عروس سلام کند باطل است؟ مگر تو امت پیغمبر نیستی. پیغمبر به بچهها سلام میکرد. حالا تو به عروست سلام کن. من فوق لیسانس هستم آنوقت به یک بچه دیپلمه سلام کنم؟ آقا لیسانس هستی. فوق لیسانس هستی اما ممکن است قرآن خواندن تو غلط باشد. خیلیها قرآن را به لطف خدا درست میخوانند. بعضیها هم قرآنشان ضعیف است. خوب پیش پسرعمویت میروی بگو: بیا ماه رمضان شبی نیم ساعت روی قرآن را با هم بخوانیم. من! پیش او… این مشکلات را ما داریم و همه مشکلات ما از این است.
کسی به نهر آبی رسید. سوار اسب بود. نهر هم یکی دو وجب بیشتر آب نداشت. اسب میتوانست از درون آب رد شود. چون اسب از یک وجب آب رد میشود. اسب ایستاد. شلاق زد نرفت. اسب را کشید، نرفت. میخ زد نرفت! یک مرد حکیمی گفت: چه شده است؟ گفت: آب کم است و اسب میتواند برود. اما نمیرود! گفت: یک بیل بردار و آب را گلی کن، اسب میرود! یک بیل برداشت و آب را گلی کرد و اسب رفت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد. دلیلش چه بود؟ گفت: اول آب تمیز بود. اسب میآمد خودش را درون آب تمیز میدید. هرکس خودش را ببیند، پا روی خودش… کمک کنید… نمیگذارد. هرکس خودش را ببیند و پا روی نفسش نگذارد، حرکت هم نمیکند. من شاگرد این؟! من به این سلام کنم؟ مَن مَن هستم، او او هست. در دنیای خیال هستیم.
5- دوری از خیالات بیپایه و اساس
در قرآن چند تا «یَحسَبون» داریم. یکی «وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْء» (مجادله/18) خیال میکند کسی است. یا خیال میکند هدایت شده است. «وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (زخرف/37) یا خیال میکند کارهایش درست است «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» (کهف/104) در دنیای خیال زندگی میکند. خیال میکند کارش درست است. خیال میکند فکرش درست است و خیال میکند کسی است. خدا قسمت کند کاظمین بروید. خدایا همه این زیارتها را برای همه آرزومندان نصیب بفرما. یک دعای ویژه هم بکنم. همه میگویند: خدایا به همه آرزومندان، میگویم: خدایا آنهایی هم که آرزو ندارند چون نمیدانند امام کیست و پیغمبر کیست، آنهایی هم که آرزو ندارند را یک فهمی بده که آرزومند شوند. چون اگر دعا کنیم آرزومندها بیایند، میگویند: چند میلیارد آدم است که آرزو ندارد. خوب آنها هیچی! بیاید زمانی که این صحن پر از زوار چینی باشد. اوه! بالای یک میلیارد و دویست میلیون آدم در چین است. قرآن گفته: کره زمین حتی چین، آمریکا، اسلام تمام کره زمین را خواهد گرفت. «ّلِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه» (توبه/33) کره زمین را خواهد گرفت. سه بار این آیه آمده است. شما هم سه بار بخوان! «ّلِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه»،«ّلِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه»! سه بار این آیه تکرار شده است. ترجمهاش این است که اسلام کره زمین را خواهد گرفت. بیاید یک وقتی که بگویند: نخیر، سه شنبهها صبح برای چینیهاست. عصر برای هندیهاست، شما چهارشنبه زیارت بیایید. خدا قول داده است. حدیث داریم خانهای و روستایی روی کره زمین نخواهد بود،جز اینکه «اشهد ان محمداً رسول الله» در آن بلند شود. (صلوات حضار)
اما بحث خدمت را داشتیم. حدیثی در کافی داریم. «إِنَّ لِلْجَنَّهِ بَاباً یُقَالُ لَهُ الْمَعْرُوفُ» بهشت هشت در دارد. یکی از درهایش باب المعروف است. یعنی دری که کارهای خوب انجام میشود. «لا یَدْخُلُهُ إِلا أَهْلُ الْمَعْرُوفِ» از این در فقط کسانی میروند که آدمهای خیری بودند. خیر لازم نیست پولدار باشد. داری میروی پوست پرتقال و موز را میبینی، ممکن است کسی بیافتد. با نوک انگشت پایت کنارش کن. اهل خیر میشوی. خیر به پول نیست. همین که پوست خیال را کنار زدی. یک مسلمان نمیافتد. این کار خیر است. یک حدیث داریم بهشت یک درش به نام باب الشهداست. یعنی فقط شهدا از این در میروند. فقط آدمهای خیر از این در میروند.
یک خاطره بگویم. مرحوم مطهری سالها قبل از انقلاب نهجالبلاغه میگفت. کنار درس اصول و فقه و فلسفه، رسید به این جمله که بهشت دری دارد به نان باب شهداء، شهداء از این در میروند. نهجالبلاغه را زمین گذاشت، به شاگردانش گفت: یک دعا میکنم آمین بگویید. سالها قبل از شهادتش گفت: خدایا بهشت دری دارد برای شهدا، به آبروی امیرالمؤمنین مرا هم از این در شهداء وارد کن. شاگردها آمین گفتند و نهج البلاغه را دست گرفت و شروع به درس دادن کرد. یعنی دهها سال قبل از شهادت برای شهادت دعا میکرد. میتوانیم کار خیر کنیم.
داری کفشت را واکس میزنی، حالا که دستت به واکس خورده، کفش بغلی را هم واکس بزن. مگر من نوکرش هستم!؟ این پیرزن است یک نان در خانهاش ببر. چشمش کور! بچههایش کانادا هستند. بابا حالا کانادا هستند، نیستند، یک نان بگیر به او بده. نان بده، در خانه شما نان میدهند. به بعضیها باید بیشتر خدمت کرد. به چه کسی؟ «عَزِیزاً ذَل»(کافی/ج8/ص150) اگر عزیزی، ذلیل شد. «وَ غَنِیّاً افْتَقَرَ وَ عَالِماً ضَاعَ فِی زَمَانِ جُهَّال» عالمی که بین جُهال گیر کرده است. پولداری که فقیر شده و عزیزی که ذلیل شده است. به اینها بیشتر رحم کنید. چون اینها یک مدتی عزیز بودند و حالا ذلت خیلی به اینها فشار میآورد. چون سختتر است شما بیشتر… یک آقایی داشت میرفت، به فقیر کنار کوچه پول داد. اینکه همراه آقا بود گفت: آقا به او نده. گفت: چرا؟گفت: تریاکی است. این آقا یک خرده فکر کرد و برگشت و یک مقدار دیگر داد. گفت: اِ… گفتم به او نده. شما دوباره به او دادی. گفت: شما گفتید تریاکی است. تریاکی خرجش سنگین تر است! اگر عزیز بوده و ذلیل شده…
من دلم خیلی برای حضرت زینب میسوزد. پدرش حکومت کوفه دستش بود. حالا حضرت زینب باید اسیر شود و در کوفه او را بچرخانند. خیلی سخت است! شما فرض کنید، برای اینکه یک مقدار لمس کنید. فرض کنید دختر حضرت امام را اسیر کنند و در کوچههای جماران بچرخانند. خیلی به او سخت میگذرد. یک زمانی کره زمین به جماران نظر داشت به خاطر امام. حالا دخترش باید در کوچههای جماران تاب بخورد؟! خیلی سخت است. به افرادی…
یک پدری نزد امام آمد. گفت: ما با پسرمان دعوا داریم. یک زمانی پسرم فقیر بود دائم از من پول میگرفت. خجالت هم نمیکشید و میگفت: بابا پول بده. حالا پولدار شده و من پیر شدم و از کار افتادم. من رویم نمیشود به پسرم بگویم: پول بده. پسرم هم اعتنا نمیکند. امام فرمود: اگر سنگ به گریه بیاید حقش است که پدر محتاج پسر شده و پسر هم گردن کلفتی میکند. پسرها! پول در جیب پدرتان بگذارید. نگذارید بگوید: پول بده! خیلی سخت است که پدر به بچهاش بگوید: یک خرده پول به من بده. خدا این روز را نیاورد. حدیث داریم خدا بعضی از گناهان را نمیبخشد، مگر اینکه انسان خجالت زن و بچهاش را بکشد. اگر نزد زن و بچه خجالت کشید گناهانش آب میشود. پدر عزیز است، حالا بی پول شده است.
6- خدمت به نسل آینده با آیندهنگری و برنامهریزی
خدمت به نسل آینده، گاهی وقتها امروز هم فایده ندارد. بعضی چیزها مثل چمن بعد از چند روز درمیآید. بعضی درختها مثل پسته بعد از هفت سال میوه میدهد. البته نمیدانم درست است یا نه. ممکن است شما امروز خدمت کنی، فردا، چیزی دیگری از آب دربیاید.
یک خاطره از مشهد بگویم. زمان جنگ از مشهد و خراسان و از همه ایران از جمله مشهد جمعی به جبهه میرفتند. یک پزشک فوق تخصص در آمریکا بود. ایشان وقتی فهمید ایران جنگ است. آمد و مجروحین سخت را ایشان عمل جراحی میکرد. یک روز به رئیس بیمارستان گفت: من یک دستگاه در آمریکا هست، اگر بتوانم آن را بخرم و بیاورم عمل جراحی روی رزمندگان بیشتر میشود ولی این دستگاه گران است و باید کسی ضامن شود. کسی را سراغ دارید در مشهد ضامن من شود؟ گفت: والله من سراغ ندارم. ولی یک آدمی در مشهد هست خیّر است، به او میگویم. میگفت: به او گفتیم و گفت: باشد من ضامن هستم. ایشان رفت یک چک سنگین داد و ضامن آن پزشک فوق تخصص شد و آن دستگاه را خریدند و از آمریکا آوردند. منتهی به این نگفت: من چه کسی هستم. خود پزشک گفت: این آقا که بود؟ گفت: مثلاً آقای الف، این اسم در ذهن او بود که چطور من این زحمت آقای الف را جبران کنم؟ گذشت و گذشت، این را خود آقای الف برای ما میگفت. میگفت: در ماشین نشسته بودم. ماشینم را دنده عقب گذاشته بودم. بچهام را پشت ماشین بود ندیدم. خودم بچهی خودم را زیر ماشین کردم. صورت بچه گوشت کوبیده شد. بردیم بیمارستان گفتند: کار از کار گذشته است. فقط یک پزشک است که از آمریکا آمده و مخصوص مجروحین است. اگر او حاضر شود به جای مجروحین بچه تو را جراحی کند دیگر خیالت راحت باشد. میگفت: تا رفتم، گفت: فلانی؟ گفتم: آقای الف! گفت: شما بودید که ضامن من شدی؟ گفت: بله. حالا امروز خودم بچه خودم را آوردم. چندین عمل سخت روی صورت بچه کرد، الآن بچهاش یک جوان است و دارد راه میرود. چند سال قبل ضامن یک پزشک میشود. این هست… اگر خدمت کنیم…
گاهی خدمت این است که او را ببخشیم. آقا من پول ندارم خدمت کنم. جان هم ندارم. میتوانی هرکس به تو فحش داده را ببخشی. بخشیدن مردم هم یک خدمتی است. مردم اینقدر در قیامت گیر هستند دیگر گیر تو یک نفر نباشند. آقای قرائتی! غیبت تو را کردم، حلال است. چرا؟ برای اینکه در قیامت گیر هستی. دیگر گیر من یکی نباشی. همین بخشش یک خدمت است.
در همین مشهد پیرمردی زمان شاه بود. پسری داشت زلفهایش بلند بود. هیپی بود! پدرش هم یک آدم مذهبی محترمی بود. از قیافه پسرش بدش میآمد. هر شب دعوا داشتند که من یک پیرمرد هستم. تو با این قیافه به خانه میآیی،میگویند: پسر فلانی است. تو اگر اصلاح کنی، من یک ماشین برای تو میخرم. گفت: من زلفهایم را بیشتر از ماشین دوست دارم. گفت: خدا مرگت بدهد. گفت: با همین زلفهایم به گور میروم! من زلفهایم را دوست دارم. پدرش گفت: یک روز پسرم آمد، دیدم سرش را ماشین کرده است. از بیخ ماشین کرده بود. یک خرده نگاهش کردم و گفتم: لابد رفیقهایش گفتند: احمق! برو ماشین را از پدرت بگیر. این مو فردا بلند میشود، دیگر برای موی سرت از خیر یک ماشین نگذر! گفتم: لابد رفیقهایش گفتند: این ماشین بهتر است. گفتم: آقازاده شما چرا سرت را ماشین کردی؟ بخاطر ماشین؟ گفت: نه من کار به ماشین ندارم! امام از پاریس دستور داده که سربازها از سربازخانه فرار کنند. اینجا مشهد است لشگر 77 است، سربازها فرار کردند. سربازها چون سرشان را ماشین کردند در خیابان شناخته میشوند و دژبان اینها را میگیرد. ما هیپیهای مشهد تصمیم گرفتیم سرمان را ماشین کنیم که آنها شناخته نشوند، گرفتار نشوند! الله اکبر! خدمت به انقلاب از راه پشم سر…
کسی خواسته باشد خدمت کند راه زیاد است. مرحوم مطهری یک همشاگردی داشت. خود مطهری نماز شب میخواند، همشاگردی دیر بلند میشد. میگفت: من آفتابه برمیداشتم آب را گرم میکردم و آب گرم بالای سر رختخواب او میبردم. میگفتم: زمستان است. هوا سرد است. ولی من آب را گرم کردم. بلند شو نماز شب بخوان. مرحوم مطهری آب گرم میکرد برای اینکه رفیق او نماز شب بخواند. نمیدانید اینهایی که مسجد میروند و بالای سر مینشینند و تکان نمیخورند. چقدر کلاه سرشان میرود. زرنگ کسی است که دو رکعت نماز میخواند فوری جای دیگر برود، بگوید: تو زوار هستی بیا بخوان. من دعایم را جای دیگر میخوانم. آنوقت قرآن میگوید: اگر جا دادی، خدا به فکر و نسل و ناموس و علم و بیان و همه نعمتها توسعه میدهد. تو یک وجب جا بده، دو وجب جا بده، خدا همه چیز تو را رشد میدهد.
نیم ساعت شد… سه دقیقه مانده است؟ یک صلوات بفرستید… (صلوات حضار)
خدمت در مورد مرد و زن هم نیست. یک چیزی هم بگویم زنها خوشحال شوند. باز خواهند گفت: ببین قرائتی چه میگوید. دیگر امشب در این کانال افتادم. سخنرانیهایی که ما میکنیم خیلیهایش رزق شماست. اصلاً چیز دیگر مینویسم. نگاهش میکنم چیز دیگر میگویم. یعنی هرچه رزق شما باشد به زبان ما جاری میشود. انشاءالله خیر جاری شود. معروف این است که زنها کم عقل هستند. نه! درستش میکنم وحشت نکنید… حالا یک چیزی میگویم و زنها به شما خواهند خندید. تک و پا تک نکنیم. حدیثش هم برای حضرت امیر است. فرمود: «نَوَاقِصُ الْعُقُول» (نهجالبلاغه/خطبه80) ناقص نه یعنی کم، تفاوت دارد. حدیثی که زن ناقص العقل است، یعنی زن با مرد تفاوت دارد. تفاوت دلیل بر کمی نیست. انگشت شصت با این چهار انگشت تفاوت دارد. این چهارتا بالا نیست، پایین افتاده است. اما اینکه میگویم: انگشت شصت کوتاه است، به این معنی نیست که ناقص است. تمام خیر و برکات در همین کوتاه است. شما این انگشت کوتاه را کنار بگذار ببین میتوانی دکمه یقهات را ببندی؟ نه. بیل دست بگیری؟ شصت نباشد نمیتوانی بیل دست بگیری. پیچ گوشتی، سوزن و نخ، قلم، اره، اصلاً همه فن و حرفه در این است. درست است کوتاه است اما همه برکات در این است. زن با مرد تفاوت دارد اما تفاوت عیب نیست. ادب که میخواهی بنویسی، الف ایستاده است. «د» خم است، «ب» خوابیده است. یکی ایستاده،یکی خوابیده و یکی دولا است. ولی این برکت است. کمال الف به این است که صاف باشد. کمال «ب» به این است که افقی باشد. الف عمودی باشد و «د» دولا باشد. هرچیزی همینطور که هست…
چشم ما چون از پی است، اشک چشم هم باید شور باشد. دهان ما چون برای چشیدن است، آب دهان باید شیرین باشد. قرآن میگوید: عقل زن کامل است. در سوره آل عمران آیات آخر میگوید:
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْباب» (آلعمران/190) آدم عاقل به زمین و آسمان که نگاه میکند یاد خدا میافتد. «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» (آلعمران/191) اولی الالباب ایستاده و نشسته وخوابیده یاد خدا هستند. «وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در آسمان و زمین فکر میکنند. «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَکَ» دعا میکنند، آخر دعاها که اولی الالباب در زمین و آسمان فکر میکنند، یاد خدا میافتند با خدا ربنا ربنا میگویند، آخرش خدا میگوید: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ» (آلعمران/195) خداوند دعای اولی الالباب را که ربنا گفته است، مستجاب میکنی و میگوید: «أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى» من عمل شما را ضایع نمیکنم. «مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى» مرد باشد، یا زن باشد. میخواهم بگویم: زن و مرد هردو میتوانند در خیررسانی مفید باشند.
7- نقش زنان در کارهای خیر و خدمات اجتماعی
گاهی مرد پول ندارد ولی به زن ارث رسیده است. میتواند از ارث پدرش یک مسجد بسازد. یک خوابگاه بسازد. چهار جوان را داماد کند. چهار عروس را جهیزیه بدهد. گاهی مردها ندارند ولی زنها پول دارند. پیغمبر فقیر بود، «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى، وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى، وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى» (ضحی/6-8) عائل یعنی فقیر، اما خدیجه پولدار بود. خدمت مرد و زن ندارد. کوچک و بزرگ ندارد. شهری و روستایی ندارد. بنده خدا در فلان شهر زمین را وقف امام رضا کرده است، الآن آنجا بیمارستان ساختند، این دیالیزی آنجا میرود و مداوا میشود و بیرون میآید. هرکس هر کار خیری میخواهد بکند، بکند.
دقیقه آخر است. یک دعا کنم. خدایا تو خودت میدانی چقدر میتوانستیم کار خیر بکنیم و نکردیم. یا یادمان نبود. یا جگر نداشتیم. شجاعت نداشتیم، بخل داشتیم. به هر دلیلی تو میدانی میلیاردها معروف و کار خیر از دست ما رفته است. خدایا آنچه تلف کردهایم ببخش و بیامرز. از الآن تا ابد یاد ما بده خیر چیست و توفیق بده عمل کنیم. یادمان بده باطل چیست و تقوا بده دوری کنیم. قیامت را برای ما روز حسرت و خسارت قرار نده.