کربلا، جلوهی کمالات اهل بیت علیهم السلام
2- تسلیم بودن اولیای خدا در برابر دستورات خدا
3- سپاس گزاری خداوند از بندگان فداکار و مخلص
4- اقامه نماز، حتی در میدان جنگ با دشمن
5- قیام امام حسین(علیهالسلام) برای مبارزه با بزرگترین منکر
6- بالاترین ایثارها در واقعه کربلا
7- پایداری یاران امام حسین(علیهالسلام) تا پای جان
8- مقایسه ارزشهای اسلام با دیگر ادیان
موضوع: کربلا، جلوهی کمالات اهل بیت علیهم السلام
تاریخ پخش: 05/09/94
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
من دیشب یادداشت هایم را نگاه میکردم یک بحثی را در مناسبتی یک جایی گفتم، بحث قرآنی خوبی است. فکر کردم ولو برای آنجا مطالعه کردم، ولی گفتم در سطح ملی میشود این را مطرح کرد. تمام کمالاتی که در قرآن خداوند از اولیای خدا نقل کرده است، که چی کرد… هرکجا خداوند ستایش یک کسی را کرده که این چقدر آدم خوبی است. این گروه چه گروه خوبی هستند، همه کمالات را ما در ماجرای اهل بیت میبینیم. حتی در یکی از امام ها، مثلاً فرض کنید امیرالمومنین، حضرت مهدی(ع)، امام حسین(ع)، پس موضوع بحث ما این است.
یک چیزی میگویند: آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری! تو یکجا داری… پس موضوع بحث ما این است. همهی ستایشها یکجا در اهل بیت پیغمبر جمع است. شعر چه بود؟ «آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری».
1- رضایت خدا از بندگان، رضایت بندگان از خدا
یکی از کارهای خوب این است که خداوند میفرماید: یک عده افراد هستند به آنها گفته میشود: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً» (فجر/27 و 28)
«رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً» خدا ستایش میکند که بعضیها از خدا راضی هستند. خدا هم از اینها راضی است. شما نگاه کنید امامان ما اقرار میکردند، خود امام حسین روزی که بناست شهید شود، صبح عاشورا که دیگر مطمئن بود حتماً شهید میشود، ذره ای گله نکرد. گفت: «رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً». زینب کبری سخنرانی متعدد کرد. یکجا در یک جمله نگفت: من مادر دو شهید هستم. از شهادت امام حسین گفت. از شهادت اهل بیت هم گفت. بچههای خودش را مطرح نکرد. میگویند: برای اینکه وقتی بچههای خودش را مطرح میکرد، امام حسین غم میگرفت. برای اینکه برادرش غصه نخورد، اسم بچه هایش را نبرد. «رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً» خیلی مهم است.
ما الآن یک زن داریم که مثل زینب کبری دو جوانش کربلا شهید میشود، دو تا هم برادرش شهید میشود. امام حسین و ابالفضل هردو برادر بودند. هجده فامیلش شهید میشود، میگوید: من راضی هستم. آنوقت دختر ما به جایی رسیده که میگوییم: این لاک را پاک کن. میگوید: نه! من حالا این لاک را بیشتر از نماز و خدا و پیغمبر دوست دارم. یعنی یک کسی برایش لاک مهم است. یک کسی برایش هجده شهید مهم نیست. خیلی فاصله داریم. یک آیه در قرآن داریم، که اگر کسی از خدا جدا شود، انگار در آسمان پرت شده، معلوم نیست پرندهها او را کجا میبرند. «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ» (حج/31)
2- تسلیم بودن اولیای خدا در برابر دستورات خدا
مثلاً قرآن تعریف ابراهیم را میکند. چون ابراهیم(ع) حدود صد سالگی بچه دار نشد. در آخر عمر خدا بچه ای به او داد و بچه اش هم ده، دوازده سال بزرگ شد. خوب یک کسی که صد سال است منتظر یک بچه بوده و حالا یک بچه نوجوانی، خدا به ابراهیم میگوید: این بچه را بکش. با بچه اش درمیان میگذارد و میگوید: «إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» (صافات/102) من پشت سر هم خواب میبینم که تو را ذبح کنم. میگوید:«قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ» اسماعیل به پدرش گفت: «یا أبَتِ» ای بابا! «افعَل» انجام بده، «ما تَومَر» هرچه به تو دستور بدهند انجام بده. نگران نباش! «فَلَمَّا أَسْلَمَا» (صافات/103) در جای دیگر میگوید: «فَلَمَّا أَسْلَمَا» هردو تسلیم شدند. «وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اسماعیل را خواباند، کارد را گذاشت، خدا گفت: کارد را بردار. نمیخواستم خون ریخته شود، میخواستم تو دل میکنی یا نه؟ دیدم دل کندی. هرچه خدا گفته انجام بده. اگر خداست دیگر غصه نمیخوریم.
مثلاً در کربلا میبینیم که فرزند امام حسین از پدرش میپرسد: چرا ما را میکشند، میگوید: «السنا بالحق» ما مگر حق نیستیم؟ میگوید: خوب اگر حقیم مرا بکشند. این گفتنش آسان است. تسلیم فرمان خدا، هرچه خدا گفت، ما تسلیم هستیم. این مهم است.
این اسماعیلی که در نوجوانی بنا شد او را بکشد، بچه که بود، نوزاد بود. کودک بود، خدا به ابراهیم گفت: او را با مادرش در مکه بگذار، تنها باشند. یک زن جوان با یک بچه کودک، «بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» (ابراهیم/37) عربیهایی که میخوانم قرآن است. در مکه ای که نه آب است، نه گیاه است، نه کشت است. هیچ موجودی آنجا نیست. بیابان خالی است. چشم…! بچه را گذاشت، این بچه تشنه شد، هوای داغ! مادر دید ابراهیم که رفته، خودش است و یک زن جوان با یک بچه، هیجان زده در کوه صفا و مروه رفت. کوه صفا و مروه بغل مسجد الحرام است که الآن هم جزء مسجد الحرام شده است. یک خیابان چهارصد متری است. خیابان سر پوشیده، حاجیها یکی از برنامه هایشان این است که باید میان کوه صفا و مروه را هفت بار بیایند و بروند. دوید رفت کوه صفا، از روی کوه ببیند درختی، گیاهی، کبوتری، پرنده ای، چرنده ای، دید نه چیزی نیست. دومرتبه کوه مروه آمد، باز آرام نگرفت. هفت بار این طی کرد. به همه حاجیهای تاریخ میگویند: جای خانم جوان، هاجر بروید. بالاخره این کودک، بعد از اینکه چند بار مادر آمد و رفت، از زیر دست این کودک یک چشمه آب به نام آب زمزم جوشید.
3- سپاس گزاری خداوند از بندگان فداکار و مخلص
این را خدا مطرح میکند. میگوید: «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَهَ مِن شَعَائِرِ اللَّـهِ» (بقره/158) عربیهایی که میخوانم قرآن است. صفا و مروه جزء شعائر الهی است. «فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ…» کسی که حج میرود یا عمره میرود، باید این کوه را طی کند. آخرش میگوید: خدا شاکر است. خدا شاکر است؟ چه کسی کاری کرده که شکر کرده است؟ یعنی اگر یک زن فداکاری کرد، من به همه مراجع تقلید و علما و تجار و به همه پولدارهای تاریخ، میگوییم: مکه بروید. جای این خانم، مثل این خانم، هیجانی، صفا و مروه را سعی کنید. من نمیگذارم که کسی کاری برای من کند، گم شود.
تازه کودکی که آب پیدا کرد، این است. در کربلا چه شد؟ کربلا هم کودک بود، 2- هم آب نبود، تشنه بود. هم زینب کبری و امام حسین هرچه این طرف و آن طرف رفتند، آب پیدا نکردند و هم او به آب رسید و او به آب نرسید. گلویش پاره شد. شهید شد. علی اصغر روی دست پدر شهید شد. پس ببینید خداوند در آیاتی تجلیل میکند از یک مادری که بچه اش را تشنه گذاشت و هیجانی و پریشان و بدون همسر و تنها ولی بالاخره بچه آب پیدا کرد و کشته هم نشد. آنوقت این کمال خیلی پررنگ تر در کربلا بود.
4- اقامه نماز، حتی در میدان جنگ با دشمن
در قرآن خدا تعریف میکند. میگوید: مردانی هستند که «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّـهِ» (نور/37) ستایش میکند از بازاریها و تجاری که صدای اذان را شنیدند، مغازه را تعطیل میکنند. یعنی کسب و کار اینها را از نماز باز نمیدارد. در کربلا کسب و کار نبود، اما باید گفت:«رجال لا تلهیهم سهام و لا سیف» نه تیر، نه شمشیر اینها را از خدا باز نداشت. یعنی زیر رگبار تیراندازیها امام حسین نماز خواند. خدا در قرآن ستایش میکند که این آقا از مشتری اش گذشت. با اینکه مشتری بود رها کرد و دنبال نماز رفت. «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّـهِ» خدا ستایش میکند از کسی که کسب و کار او را از نماز باز نداشت. در کربلا مهمتر از کسب و کار بود. تیراندازی بود. در برابر تیرها امام حسین از نماز محروم نشد و باز نداشت.
آقایانی که دیر پای تلویزیون آمدند بدانند بحث این است. آنچه همه خوبان دارند، تو یکجا داری. خداوند در قرآن هرکجا از هریک از اولیای خودش تعریف کرده، نگاه میکنیم همه یکجا در کربلا هست. قرآن تعریف میکند به افرادی میگوید: «تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ» (سجده/16) جنوب، جَنب است، جَنب یعنی پهلو، «تتجافی» جف، یعنی پهلویشان را از رختخواب فاصله میگیرند. یعنی سحرخیز هستند. از سحرخیزان تجلیل میکند. که اینها با خدا مناجات میکنند. بالاترین درجه مناجات در کربلا بود. اصلاً قرار بود عصر تاسوعا حمله شود. امام حسین فرمود: حمله را فردا بیاندازید، چون «انی احب الصلاه» من امشب میخواهم با خدا مناجات کنم. مناجات در دل شب، در دل دشمن، آنهایی که مناجاتشان فقط در دل شب است، هم در دل دشمن.
5- قیام امام حسین(علیهالسلام) برای مبارزه با بزرگترین منکر
امر به معروف و نهی از منکر، تعریف میکند. میگوید: افرادی «الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنکَرِ» (توبه/112) ستایش میکند از افرادی که به خوبیها سفارش میکنند، از گناهان و بدیها نهی میکنند. اصلاً امام حسین که گفت: من میخواهم کربلا بروم، گفت: اصلاً دلیل کربلا رفتن من این است. «انی ارید ان آمر بالمعروف» من میخواهم معروف را زنده کنم. میخواهم منکر را… آیا نمیبیند به حق عمل نمیشود. آیا نمیبیند از باطل جلوگیری نمیشود. من میخواهم حق را مطرح کنم. باطل را محو کنم. آنچه راجع به امر به معروف و نهی از منکر است در کربلا بوده است.
ایثار، قرآن تعریف میکند، میگوید: بعضیها خودشان نمیخورند و به دیگران میدهند. ایثار میکنند و از ایشان تجلیل کنید. ما چهار حالت داریم. یکوقت میگوییم: هم او داشته باشد، هم من! این یک حالت است. یک نعمتی که داریم میگوییم: او داشته باشد، من هم میخواهم داشته باشم. یکی هم غبطه است. غبطه یعنی چه؟ غبطه یعنی خدایا به او که دادی، به من هم بده. این غبطه است. یکوقت میگویم: نه او داشته باشد، نه من! من که ندارم، خدایا از اینم که دادی بگیر! حالا که ندارم، او هم نداشته باشد.
یعنی میگوید: من که ندارم، انشاءالله او هم که دارد از بین برود. اگر گفتی: من نه! این بله. من نداشته باشم طوری نیست، او داشته باشد. این یعنی چه؟ این ایثار است. من نداشته باشم طوری نیست. مثل مادر که پتو را از روی خودش برمی دارد و روی بچه اش میاندازد.ولو ممکن است مادر هم سرما بخورد. من نداشته باشم، او داشته باشد. اگر گفتم: من بله، او نه! این بخل است. بخل یعنی چه؟ یعنی من داشته باشم، او نداشته باشد. چهار حالت دارد. حالا بدون اینکه به تخته نگاه کنید، نصفش را من میگویم و نصفش را شما بگویید.
نه من، نه او! هم من، هم او… من داشته باشم، او نداشته باشد! بخل… من نداشته باشم، او داشته باشد. ایثار!
6- بالاترین ایثارها در واقعه کربلا
بالاترین درجه ایثار است. یعنی از خودش کم میکند مثل آدمهایی که بی خوابی میکشند برای اینکه مملکت امن باشد. بالاترین ایثار در کربلا بود. ابالفضل(ع) آب را آورد، یادش افتاد که بچههای برادرش تشنه هستند، نخورد. من نمیخورم، بگویید: آب را زودتر برای آنها ببرند. «وَیُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ» (حشر/9) در قرآن از ایثار تعریف میکنند. بالاترین درجه ایثارش کربلا بود. قرآن ستایش میکند، میگوید: ابراهیم وقتی منطقی حرف میزد، طرفش بهت زده میشد. «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ» (بقره/258) یعنی کافر بهت زده میشد. زینب کبری و امام زین العابدین در کوفه و شام که اسیر بودند، طوری سخنرانی کردند، که همه مردم بهت زده شدند. دیگر چه؟
قرآن تعریف میکند میگوید: بعضی در راه خدا اذیت شدند. «وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی» (آل عمران/195) در راه خدا اذیت شدند. در کربلا بیشترین و بدترین اذیت را نسبت به اهل بیت کردند. و آنها صبر کردند. قرآن ستایش میکند، میگوید: مومنین کسانی هستند که وقتی به سختی رسیدند، شعارشان این است: «إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» (بقره/156) بارها این کلمه گفته شد. قرآن تعریف میکند، میگوید: هرکس میخواهد ببیند آدم خوبی است یا نه؟ ببیند آرزوی مرگ دارد یا نه؟ «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّـهِ مِن دُونِ النَّاسِ» (جمعه/6) هرکس فکر میکند آدم خوبی است، آخر بعضیها فکر میکنند آدم خوبی هستند، حالا یا جبهه رفته، یا تحصیل کرده، یا آدم خوبی است. آدم خوبی هم هست ولی قرآن میگوید: اگر میخواهید خودتان را متر کنید با این خط کش متر کنید. عربیهایی که میخوانم قرآن است. «إِن زَعَمْتُمْ» اگر خیال میکنید، «أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّـهِ مِن دُونِ النَّاسِ» اگر فکر میکنی خیلی آدم خوبی هستی، «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» حتی نمیگوید: «لا تخافون من الموت». نمیگوید: از مرگ نترسید. میگوید: «فَتَمَنَّوا» یعنی باید عاشق مرگ باشید.
خوب حالا در کربلا چه؟ حضرت قاسم گفت: «احلی من عسل» از عسل شیرین تر است. یک بچه سیزده ساله میگوید: مرگ از عسل شیرین تر است. آدم نمیفهمد. یعنی من خودم هم نمیفهمم این چیه؟ مرگ از عسل شیرین تر است. فقط من به عنوان معلم قرآن آمدم در این جلسه بگویم: هر کمالی را خداوند نسبت به هرکس بیان کرده، آن کمال در کربلا جلوه میکند. کربلا، کربلا نیست. نمایشگاه تمام خوبیها در یک سمت، نمایشگاه تمام جنایتها در یک سمت است. کشتن جنایت است. اما بالاترین جنایت، کشتن طفل، بالاتر از کشتن طفل، طفل تشنه! بالاتر از طفل تشنه، روی دست پدر. بالاتر از طفل تشنه روی دست پدر، هرچه میبینیم. کشتن هست اما دیگر شهید زیر سم اسب نمیشود. خیمهها را که دیگر آتش نمیزنند. یعنی یک سمت نمایشگاه درندگی، یک سمت نمایشگاه کمالات. دیگر چه؟
«وَیُقِیمُونَ الصَّلَاهَ» (بقره/3) در قرآن آیاتی داریم. راجع به نماز در قرآن آیات زیادی داریم. 88 در قرآن با کلمه صلاه است. صلاه به معنی نماز است. بعضی آیات با کلمه عبادت است. «عبده»، «نعم العبد»، بعضی کلمهها «قنوت»، «رکوع»، «سجود»، ذکر، «سبح، یسبح، تسبیح»، یعنی خود کلمه صلاه و نماز 88 تا است. باقی هم با کلمات دیگر است. چند صد آیه راجع به عبادت در قرآن هست. گل عبادت در کربلا است. امام حسین روز عاشورا فقط مسأله نماز نبود. مستحباتش را هم انجام داد. حالا اذان نگو، نه اذان را میگویم. اقامه! حالا جماعت را ول کن. باید جماعت بخوانم. حالا اول وقت، باید اول وقت بخوانم. یعنی نه از نماز نگذشت، از مستحبات نماز هم نگذشت.
قرآن در سوره انسان ستایش میکند و میگوید: اهل بیت «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ» (انسان/8) امام حسن و امام حسین، دو تا کوچولو بودند، مریض شدند،پیغمبر عیادتشان آمد. به حضرت علی و فاطمه زهرا(س) پیشنهاد شد که برای شفای این کوچولوها نذر کنید، که این کوچولوها خوب شدند و نذر کردند و روزه گرفتند و دم افطار تا رفتند غذا بخورند و افطار کنند، کسی در خانه را زد. یک شب مسکین، یتیم، اسیر، مرتب در چند مرحله غذایشان را به اینها دادند و «علی حبه» یعنی با این که گرسنه بودند، با اینکه علاقه داشت… آخر یکوقت آدم سیر شده، میل به غذا ندارد، به کسی میدهد، نه. آدمی که در هوای داغ آنجا روزه گرفته، دم افطار گرسنه است. میگوید: ببین دوست داشتیم ولی دادیم.
در کربلا وقتی علی اکبر دارد به میدان میرود، میگوید: خدایا این «اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً» خیلی شبیه پیغمبر است. میخواهید پیغمبر را ببینید، علی اکبر را ببینید. «خَلقاً خُلقاً منطقاً» اخلاقش…
7- پایداری یاران امام حسین(علیهالسلام) تا پای جان
در قرآن ستایش میکند. میگوید: در یک ماجرایی پشت سر هم ریزش میشد. یک لشگر حقی جبهه میرفتند، اول شعار دادند که جنگ جنگ تا پیروزی! پیغمبرشان فرمود: من نگران هستم که شما شعار میدهید عمل نکنید. گفتند: نه! چرا شما به ما بدبین هستید؟ ما وقتی شعار جنگ جنگ تا پیروزی میدهیم، مقاوم هستیم. ولی «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ» (بقره/246) وقتی فرمان جنگ آمد ریزش کردند. گفت: خوب حالا یک عده رفتند، آنهایی که ماندند، گفتند: بله ما هستیم! آنها ریزش کردند بکنند. ما ریزش نمیکنیم، هستیم. جنگ جنگ تا پیروزی! گفت: خیلی خوب، رهبر شما این آقا! گفتند: نه این رهبری را قبول نداریم. هرچه پیغمبرشان گفت: بابا این مخش کار میکند. بازویش کار میکند. گفتند: نه این چون گدا زاده است و جیبش خالی است ما زیر بار زور نمیرویم. «وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِّنَ الْمَالِ» (بقره/247) این از نظر مالی جیبش خالی است.
خدا گفت: «وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ» علم دارد، جسمش توان دارد، بازو دارد، مغز دارد، چه کار به جیبش داری، گفتند: نه! باز وقتی رفتند، همینطور هی ریزش کردند. ریزش که کردند آخر از این جمعیت انبوه، یک چند نفری ماندند. گفتند: «کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً» (بقره/249) این چند نفر کم زیر بار نمیرفتند. در کربلا چه بود؟ کربلا 72 نفر بود، در محاصره…
الآن مسأله کربلا نسخه بشریت امروز است. فکر نکنید من تاریخ میگویم. تاریخ نیست. کربلا نسخه شفابخش همه کشورهای اسلامی است. تحریم اقتصادی، باشد. مگر در کربلا تحریم آب نشد؟ تحریم اقتصادی بالاترینش تحریم آب است. تخریب خانه ها، مگر در کربلا خیمهها را آتش نزدند؟ ارعاب، بالاتر از کشتن برادر جلوی چشم خواهر، دیگر ارعاب بالاتر از این… اسارت، تحقیر، یعنی این قرآن میگوید: گروه کمی بودند که زیر بار «کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً» نرفتند. زیر سم اسب میروم، زیر بار زور نمیروم. سرم به نی میرود، سرم از تنم جدا شود، ولی سرم از قرآن جدا نمیشود. منم سرم بریده هم شود، روی نی قرآن میخوانم.
چه میگویم؟ میخواهم بگویم: در قرآن کمالی نمیبینیم مگر اینکه اوجش، قله اش، بالاترین درجه آن کمال در کربلا هست. این روضهها را یک مراسم ساده نگاه نکنید. آخر ما گاهی میگوییم: روضه میرویم. عاشورا است روضه میرویم. ماه صفر است روضه میرویم. روضهها یک مراسم نیست. یک مکتب است. «کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً»
قرآن از مهاجرین تعریف کرده است. «وَهَاجَرُوا»، «وَمَن یُهَاجِرْ» (نساء/100) «وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ»
8- مقایسه ارزشهای اسلام با دیگر ادیان
یکی از افتخارات ما این است که تاریخ ما هجری است. چون هجرت یعنی طرف تکان خورد. تاریخ میلادی یعنی مادرش زایید. خوب زاییدن از مادر، همه مادرها بچه میزایند. خودش چه کرده؟ هیچ کاری نکرده. فقط زاییده شده است. تاریخ میلادی یعنی تاریخ تولد! اما تاریخ هجری یعنی تاریخی که در آن هجرت بوده است. ما متوجه نیستیم چه میکنیم. اسم تاریخ هجری به تاریخ میلادی شرف دارد.
در یک کلمه بگویم: هر کجای دین را با هر کجای هر دینی مقایسه کنید، مثلاً نظام کارگری، کارگر در اسلام، کارگر در دنیا، در دنیا کارگر سه اصل است. 1- سود، حق شرکاء، حق سرمایه گذاران، سرمایه گذاران چقدر سود ببرند. کارگر چقدر سود ببرد؟ بیمه، بهداشت، تراز مالی، از این حرفهاست. در دنیا در بحث کار اصلاً کرامت انسان معلوم نیست. این کارگر کرامت دارد یا نه؟ کرامت نیست، گاهی وقتها به کارگران اسمهای بد میدهیم.
ما یک کسی را که میخواهیم فحش بدهیم، میگوییم: حمال! اسلام میگوید: حمالی شرف است. این به مردم خدمت میکند. «سید القوم خادمه» آن کسی که خدمت میکند سید است. سید یعنی آقا است. آن کسی که پیغمبر آقا میداند، ما توهینش میکنیم.
کارمند شهرداری، این حق حیات دارد. اگر این زبالهها را بیرون نبرند، همه ما بیمار میشویم. زندگی برای ما مشکل میشود. دیدید یک نفر به یکی از این کارگرهای شهرداری، رفتگرها، سلام بکنند؟ شهرداری هم که میخواهد کار فرهنگی کند، به زن و بچه رفتگر میرسد یا فواره درست میکند و مجسمه درست میکند. چراغانی میکند. این رفتگرها میانگین هرکدام سه بچه داشته باشند، بعضیها بیشتر و بعضیها کمتر دارند. دهها هزار رفتگر، صدها هزار بچه رفتگرها هستند. دخترش کتاب دارد؟ پسرش کامپیوتر دارد؟ درس میخواند؟ معلمش، درسش، بودجه فرهنگی شهرداری، خرج نمیدانم… امروز مجسمه میخرد و فردا یک مجسمه دیگر میگذارد. الکی و دولکی… پول فرهنگی ما خرج فرهنگ نمیشود. خیلی چیزها ضد فرهنگ است و ما اسمش را فرهنگ گذاشتیم. با تغییر اسم هم قصه حل نمیشود.
قرآن میگوید: حتی این قرآن را اگر میخواهی ببینی هست، اگر آیه قرآن را خواندی، ایمانت زیاد شد، پیداست کارت درست است. آیهاش را بخوانم. «وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا» (انفال/2) علامت فرهنگ این است که همین که آیه قرآن را خواندی، «وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَن فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا ۚ أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» (یونس/99) آیه را خواندی فکر کنی، یک قدم جلو بروی. «زادتهم» اصلاً از هم میپرسیدند. میگفتند: «أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَـٰذِهِ إِیمَانًا» (توبه/124) وقتی قرآن میخواندند میگفتند: کدام یک از شما بخاطر این آیه ایمانت زیاد شد؟
«ثمره العلم العبودیه» ثمره علم بندگی خداست. یعنی ما باید در مدرسه و مسجد که میرویم، تحصیل کردهها بیشتر از غیر تحصیل کردهها باشند. اگر مسجدهای ما تحصیل کردههایش بیشتر هستند، معلوم میشود علم، علم مفیدی است. اگر نه مسجدهای ما آنهایی که تحصیل کمتری دارند، بیشتر هستند، پیداست ما بیمار هستیم. امام زینالعابدین میگوید: خدایا به هرچه عزت من بیشتر میشود، تواضع من نسبت به مردم بیشتر میشود. یعنی اگر آمپول زن هستم، بگویم: سلام. دکتر شدم، بگویم: سلام علیکم! رئیس بیمارستان شدم، بگویم: سلام علیکم و رحمه الله! وزیر شدم… یعنی هرچه بالاتر میروم تواضع من نسبت به مردم بیشتر شود. این معلوم میشود علم من علم مفیدی است. اما اگر هرکس رئیس شد، اتاقش بزرگ شد. لامپش را برداشتند لوستر کردند، چرا؟ ایشان مدیر کل شد. اتاقش بیست متر بود، سی متر شد. چرا؟ برای اینکه معاون مدیر کل شد. 45 متر شد. چرا؟ خودش مدیر کل شد. 50 متر شد. چرا؟ چون معاون وزیر شد. 70 متر شد. یعنی اتاق دراز علامت رئیس شدن نیست. قدیم علمای بزرگ، مراجع مینوشتند: الاحقر، چرا؟ برای اینکه مردم به آنها عظمی میگفتند. در بالاترین مقام… عظمی یعنی عظیم، بزرگ… آیت الله العظمی یعنی تو خیلی بزرگ هستی. آنوقت خودشان میگفتند: الاحقر! یعنی من خیلی کوچک هستم. امام سجاد میگوید: خدایا طوری کن که هرچه در جامعه بزرگتر میشوم، تواضع من بیشتر شود.
اذانمان را با ناقوس مسیحیها مقایسه کنیم. صدای اذان، الله اکبر! آخرش هم میگوییم: لا اله الا الله! الله، آخرش هم لا اله الا الله! بین دو الله یک دوره تفکرات اسلامی است. ناقوس چیست؟ یک صدای دلنگ دلنگ مثل ساعتهایی که در فلکه هستند. اصلاً مقایسه کنید. هیچکس هیچ کمالی ندارد، جز اینکه ما بهتر و بیشترش را داریم. منتهی عرض کردم ضعف از ما است. نتوانستیم اسلام را بشناسیم و معرفی کنیم. ما اگر آیات و روایات ساخت و ساز را به دانشجویان مهندسی بدهیم، آنوقت قدردانی میکنند. منتهی میگویند: چرا حالا؟ من نمیدانم این را در تلویزیون گفتم یا نه؟ یک دقیقه بگویم.
یکی از آقایانی که الآن استاندار است دفتر ما آمد و گفت: شما آخوندها فقط برای مستراح قانون دارید. مستراح رو به قبله نباشد، پشت به قبله نباشد. اسلام برای مستراح قانون دارد برای اتاق پذیرایی قانون ندارد؟ برای حیات و باغچه و پشت بام و دیوار و مصالح و رنگ ساختمان و جهت ساختمان و فاضلاب و هواکش و نورگیر و بادگیر قانون ندارد؟ شما فقط برای مستراح دارید؟ این را گفت و رفت و من هم به غیرتم برخورد. دو سه ماهی تلاشی کردیم و یک کتابی نوشتیم، ساخت و ساز در اسلام! 240 آیه و حدیث پیدا کردم و دادیم نزد یکی از اساتید دانشگاه که استاد تمام است و پروفسور است. دو تا دکترای شهرسازی و معماری از غرب دارد. وقتی این را خواند یک نامهای به من نوشت که آقا دستت درد نکند! اینها به گوش ما نرسیده است. ما اسلام را نشناختیم.
خدایا به ما توفیق بده اسلام را بشناسیم. به آن عشق بورزیم. عمل کنیم ولی تو نمونه نشان ما دادی که همه خوبیها میشود یکجا جمع شود. خدایا همه کمالات را در جمهوری اسلامی جمع و کشور جمهوری اسلامی را در دنیا کشور نمونه قرار بده و به ما توفیق بده این ضعفهایی که داریم خودمان حل کنیم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
1- آیه آخر سورهی فجر دربارهی چه کسانی است؟
1) کسانی که از خدا راضی هستند
2) کسانی که خدا از آنها راضی است
3) هر دو مورد
2- قرآن، کسی را که از خدا جدا شده، به چه کسی تشبیه کرده است؟
1) فردی که در حال سقوط از آسمان است
2) فردی که در حال غرق شدن در دریاست
3) فردی که در بیابان سرگردان است
3- آیه 103 سوره صافات، به کدام ویژگی ابراهیم و اسماعیل اشاره دارد؟
1) اخلاص در کارها
2) تسلیم در برابر فرمان خدا
3) مبارزه با دشمنان خدا
4- حاجیان در صفا و مروه به یاد چه کسی سعی میکنند؟
1) حضرت ابراهیم
2) حضرت اسماعیل
3) حضرت هاجر
5- آیه 6 سوره جمعه بر کدام ویژگی اولیای خدا تأکید دارد؟
1) نترسیدن از دشمن
2) نترسیدن از مرگ
3) ترس از خدا