استقلال و آزادي در سايه انقلاب اسلامي

1- اخراج مستشاران آمريکايي از ايران
2- تغيير قبله، رمز استقلال مسلمانان
3- سفارش قرآن به دوري از کافران ستمگر
4- خاطره‌اي از دوران اسارت مرحوم ابوترابي
5- پذيرش سختي و شکنجه براي رسيدگي به اسيران
6- عزت در سايه توکل به خدا، نه تکيه بر ظالمان

موضوع: استقلال و آزادي در سايه انقلاب اسلامي

تاريخ پخش:  10/11/92

بسم الله الرحمن الرحيم

 

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بينندگان عزيز بحث را ايامي گوش مي‌دهند که در آستانه‌ي سالگرد انقلاب هستيم. خوب قديمي‌ها که يادشان است. نسل نو لازم است، که در سال يکي دو بار، راجع به مسأله‌ي انقلاب بايد صحبت کنيم، حقش هم هست. چون دهها هزار شهيد و دهها هزار جانباز و اسير و خيلي زحمت کشيده‌اند.

ذکر و تذکر لازم است. مثل دست است. دست را نمي‌شود بگويي، آقا من ديروز شستم. هر چند ساعتي بايد شست. چون آدم دستش را به همه‌جا مي‌گذارد. براي هر غذايي بايد آدم دستش را بشويد. حتي گفتند: اگر دستت را براي غذا شستي، با حوله خشک نکن. براي اينکه ممکن است در حوله چيزي باشد، باز به دستت منتقل شود. يعني اينقدر حساسيت است.

يک کسي رفت زغال بخرد، گفت: زغال کيلويي چند؟ گفت: دو رقم زغال داريم، گران و ارزان! يک نفره و دو نفره! زغال يک نفره گران است. زغال دو نفره ارزان است. اين مشتري گيج شد. گفت: زغال يک نفره چيه؟ دو نفره چيه؟ گفت: زغال يک نفره وقتي روشن شد، روي قليان گذاشتيم، خودش تا آخر مي‌سوزد. اين گران است. زغال دو نفره يکي بايد قليان بکشد، يکي هم بايد تند تند بادش بزند. يک لحظه باد بزن را کنار بگذاري خاموش مي‌شود. حالا انسان زغال دو نفره است. يعني اگر يادآوري نکني، يادش مي‌رود.

شعار جمهوري اسلامي اين بود. استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي! قرآن راجع به استقلال چه دارد؟ چند آيه بخوانم که اينها براي استقلال است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»، سوره‌ي آل عمران آيه‌ي 118.

1- اخراج مستشاران آمريکايي از ايران

قرآن مي‌گويد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُم‏» (آل‌عمران/118) بطانه از بطن است. بطن يعني درون. مي‌گوييم: فلاني باطنش… «من دونکم» يعني از غير خودتان، از غير خودتان نگذاريد کسي در شکم شما برود. يعني عامل نفوذي ممنوع!

به اسم جهانگردي آمدند، وجب به وجب زمين ما را کنترل کردند. به اسم کارشناس نظامي، به اسم کارشناس اقتصادي، به اسم توريست، اصلاً به اسم سم پاشي تمام زير زمين خانه‌ها را نگاه کردند. به اسم سم‌پاشي تمام باغ‌هاي مرکبات را عدد درخت‌هايش را حساب کردند. و اين هم با تحقير، يک چيزي برايتان بگويم.

اين نقل شد از آقاي لاريجاني رئيس مجلس از يکي از سران عراق آمريکا وقتي در عراق آمد. قسمت‌هايي از عراق را براي مسکوني و زندگي خودشان در نظر گرفتند، به دانه درشت‌هاي عراقي هم گفتند: شما هم در کنار ما باشيد که حفاظت شويد. يکي از مهره‌هاي دانه درشت عراق مي‌خواست به منزلش برود، اين سرباز آمريکايي مي‌گويد: نمي‌تواني بيايي. مي‌گويد: خانه‌ي من اينجاست. مي‌گويد: بايد بازرسي شوي. مي‌گويد: من هرروز مي‌آيم و مي‌روم، مي‌گويد: ولي در عين حال بايد بازرسي شوي. مي‌گويد: خيلي خوب، من کار عجله‌اي دارم. زود من را بازرسي کن. مي‌گويد: سگم بايد بازرسي کند. مي‌گفت خيلي تحقير شدم. عصباني، ناراحت، وقتي در کشور آدم مي‌آيند، «وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّة» (نمل/34) قرآن مي‌گويد: عزيزها را ذليل مي‌کنم. خيلي عصباني شدم، آخر گفتم: به درک! سگت بيايد مرا بازرسي کند. رفت و برگشت: گفت سگم خواب است. صبر کن تا سگم بيدار شود! اين کار آمريکايي‌ها است در کشور عراق. شبيه اين را ما در ايران داشتيم.

يک قانوني تصويب شد که امام فرياد کشيد. اصلاً انقلاب ما تقريباً از آن فرياد شروع شد. که هر آمريکايي در ايران هر جنايتي کند، قوه‌ي قضاييه ايران حق محاکمه ندارد. يعني اگر يک آمريکايي رسيد به يک نفر خواست تف در صورت ايراني بياندازد. اگر هوس کرد تف بياندازد، تف بياندازد. ايران حق ندارد بگويد: چرا تف انداختي؟ يادمان نرود اينها را اگر نشنيده‌ايد، بشنويد. اگر شنيده‌ايد، يادتان نرود. يکبار ديگر بشنويد.

يکي از آقاياني که الآن وزير است. ايشان به من مي‌گفت. يک زماني هم دادستان بود و قاضي بود. گفت: وقتي مرگ بر آمريکا راه افتاد. مرگ بر شاه راه افتاد. دانه‌هاي آمريکايي يکي پس از ديگري مي‌رفتند تا يک دانه‌ي بزرگ آمريکايي در خوزستان که نظارت بر نفت ايران داشت. وقتي ايشان مي‌خواست برود از دربار شاه گفتند: ايشان را رسمي بدرقه کنيد. خوب استاندار و مسؤولين کشوري و لشگري فرودگاه رفتند، آقا مي‌خواهد پرواز کند برود. براي اينکه دستور رسمي از تهران آمده بود. هديه بدهند يک فرش ابريشمي قيمتي هم به اين آقا دادند. ايشان هم يک جعبه داد گفت: به اعلي حضرت بدهيد. خوب هواپيما پريد، جعبه را استانداري آوردند به تهران اطلاع دادند که ايشان مقابله به مثل کرد. يک جعبه براي شاه داد. گفت: باز کنيم ببينيم چيه؟ باز کردند ديدند حدود يک کيلو دستمال کاغذي است که در مستراح به خودش کشيده است. سيماي ايران ديروز! سي، چهل سال جنايت مي‌کنند. درآمد را مي‌برند، ساعت آخر گفت: اين پرونده‌اش هست. خوب اينها را خوب است در تلوزيون بياورند نشان بدهند. بعد وقتي به دربار اطلاع مي‌دهند، دربار مي‌گويد: خيلي خوب به شاه نگوييد، خاطر ملوکانه ناراحت مي‌شود. اين باشد که به سفارتخانه بگوييم، که به ايشان تذکر بدهد که اگر ما مردم را کشتيم، آمريکا برگشت، ايشان ديگر از اين کارها را تکرار نکند. اين ايران ديروز!

استقلال، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُم‏»، «بطانه» بطن، درون. نگذاريد بيگانگان در درون شما نفوذ کنند.

2- تغيير قبله، رمز استقلال مسلمانان

قبله‌ي ما عوض شد. چرا؟ اول رو به بيت المقدس نماز مي‌خوانديم، چون يهودي‌ها مي‌گفتند: شما دنباله رو ما هستيد. آيه نازل شد، قبله را عوض کنيد. تا آنها به شما نگويند: شما دنباله رو ما هستيد. «ِلئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّة» (بقره/150) تا آنها بر شما ناز نفروشند. يک سمتي نماز بخوانيد تا نگويند شما دنباله رو ما هستيد. خدا مي‌داند اگر به اين قرآن عمل شود کمر آمريکا مي‌شکند. مسلمان‌ها مي‌توانند آمريکا را تحريم اقتصادي کنند. يک ماه مسلمان‌ها جنس آمريکا را مصرف نکنند. يک ماه اگر مسلمان‌ها آن غيرتي که در امام بود در همه‌ي سران کشورها بود، آن غيرتي که در گاندي بود، که گفت: جنس خارجي مصرف نمي‌کنم و هند را نجات داد. اگر آن غيرت بود کمر آمريکا مي‌شکند. کمر اروپا مي‌شکند. ما براي آنها بازار مصرف هستيم. ما مي‌توانيم آنها را تحريم کنيم. نبايد آنها ما را تحريم کنند که بگويند: ما فشار مي‌آوريم تا اينها تسليم شوند.

سلام و صلوات خدا بر امام! امام فرمود: شير نفت را ببنديد. شرکت نفت شير را بست. خوب کمر شاه شکست. درآمد شاه از نفت بود. بعد فرمود: سربازها از سربازخانه فرار کنند. سربازها هم فرار کردند. خيلي راحت، استقلال، روي پاي خودمان باشيم. قرآن يک آيه دارد آيه‌ي بزرگي است من يک تکه‌اش را نوشتم که لااقل اينها که پاي تلويزيون هستند، قرآن‌گرا هستند که تقريباً همه آنها هستند يا خيلي از آنها، اين آيه‌ي کوچک را مي‌شود حفظ کرد. قرآن مي‌گويد: «استوي»بايستد، «فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِه‏» (فتح/29) «سوق» يعني روي پاي خودش. اينها آيات استقلال است. روي پاي خودش بايستد.

پيغمبر را در مکه اذيت کردند به طائف آمد. در طائف هم به ايشان سنگ پرت مي‌کردند. از طائف بيرون رفت، يک باغي بود بيابان، ديگر بچه‌ها را رها کردند. پاي ديوار افتاد، به ديوار تکيه داد. خوب از مکه خارج شد، از مدينه، از طائف بيرون آمد. خسته داشت استراحت مي‌کرد. براي استراحت يک خرده به ديوار تکيه داد. يک کسي از در باغ بيرون آمد. پرسيد اين باغ، باغ چه کسي است که من به آن تکيه دادم؟ گفتند: باغ فلان يهودي است. يا مسيحي است. حضرت خواست بلند شود ديد حال ندارد. همينطور که نشسته بود، خودش را به زمين‌ها کشيد، کشيد، چند متري رفت، به يک درخت تکيه داد. فرمود: مسلمان به ديوار يهودي تکيه نمي‌دهد. اين استقلال است. قرآن بخوانم. قرآن درباره‌ي استقلال مي‌گويد: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا» (هود/113) به ظالم تکيه نکنيد. خوب اين يک مسأله.

3- سفارش قرآن به دوري از کافران ستمگر

مسأله‌ي ديگر قرآن مي‌گويد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» اي مؤمنين! «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ» دشمن من و دشمن خودتان را ولي و سرپرست نگيريد. به قول آيت الله جوادي آملي فرموده بود: اگر به آمريکا دست داديد، فوري انگشت‌هايتان را بشماريد. در همان دست دادن، و به قول مرحوم پرورش، ايشان سالهاي قبل گفت: که اگر آمريکا دست گلي هم به شما داد، درونش را وارسي کنيد. ممکن است… آدم نمي‌داند.

به يکي از مسؤولين يکي از کشورها کفش دادند، گفتند: اين هديه است. کفش را پا کرد، يک مرتبه موهاي سرش ريخت. حالا من کسي نيستم. مسؤول مملکتي نيستم. من طلبه هستم. اما مقداري مغز پسته آوردند، اصرار و خواهش که بخوريد. از کجا اينها را سمي نکرديد؟! اگر باسواد مي‌خواهيد، هزاران نفر آدم از ما باسوادتر هستند. هزارها نفر از ما تقوايشان بيشتر است. تو چه مرضي داري که اصرار داري من اين‌ها را بخورم؟ اصلاً چرا پسته نمي‌دهي خودم بشکنم؟ خوب پسته را بده خودم بشکنم. مغز پسته، ما هم در بيابان ريختيم. هستند افرادي که يک ميليارد دلار جايزه تعيين مي‌کنند، هرکس سيد حسن نصرالله را بکشد. اسرائيل سالم باشد، ولو همه مسلمان‌ها نابود شوند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»

روايت داريم «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه‏» (بحارالانوار/ج100/ص65) حديث است. اگر کسي آب دارد، خاک هم دارد، ولي چون حال کشاورزي ندارد، گندم مي‌خرد. لعنت خدا بر اين مردم! عجب! «مَنْ وَجَدَ» چه پيدا کند؟ «مَاءً» آب دارد، «وَ تُرَاباً» خاک هم دارد. کسي که آب دارد، خاک هم دارد، «ثُمَّ افْتَقَرَ» حال کار ندارد. «فَأَبْعَدَهُ اللَّه‏»

قرآن مي‌فرمايد: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» (نساء/141) چه آياتي است! من نمي‌دانم اين آخوندهاي وهابي، آخوندهاي عربستان و بعضي جاهاي ديگر که مي‌گويند: دين از سياست جداست. يا در خود ايران که مي‌گويند: دين از سياست جداست يعني اين آيات را هم حذف کنيد. حدود 500 آيات سياسي در قرآن داريم. من اينها را جمع کردم، سيماي سياست در قرآن. 500 آيه سياسي داريم. آن کسي که مي‌گويد: دين از سياست جداست يعني چه؟ يعني قرآن را 500 آيه‌اش را حذف کنيد. حرفش اين است. قرآن مي‌گويد: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ» يعني هرگز خدا قرار نداده، «لِلْكافِرينَ» خدا براي کافرين قرار نداده است، «عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» خدا اجازه نمي‌دهد کفار بر مسلمان‌ها راه نفوذ داشته باشند. خدا اجازه نمي‌دهد.

يک خاطره مي‌خواهم راجع به «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ» بگويم. عنايت داشته باشيد خاطره را بگيريد. اگر فيلم سازي پاي تلويزيون مي‌نشيند، اين خاطره را فيلم کند. شاعري مي‌تواند اين را شعر کند. همه شما اين خاطره را براي ديگران نقل کنيد. بعضي از خاطره‌ها در کتاب‌ها نيست. يک چيزي است که خدا توسط يک نفر ايجاد مي‌کند.

4- خاطره‌اي از دوران اسارت مرحوم ابوترابي

من با مرحوم ابوترابي از نوجواني رفيق بودم. از بيست سالگي، شايد بالاي چهل سال شود. انقلاب که شد ايشان جبهه رفت و اسير شد، بنده هم آزاد بودم. بعد وقتي ايشان رهبر آزادگان شد، من مي‌خواستم ببينم فرم رهبري ايشان چطور بود؟ آخر اينجا کسي که مي‌خواهد رئيس شود، شوراي شهر شود، رئيس مجلس شود، رئيس جمهور شود، همه از يک سري انتخابات است. حتي رهبري هم بايد خبرگان بنشينند تعيين کنند، خبرگان را هم مردم بايد تعيين کنند. همه به مردم برمي‌گردد. رهبري منصوب خبرگان، خبرگان منصوب مردم! اين با واسطه‌ي خبرگان است، باقي هم که خود مردم مستقيماً شوراي شهر شود، وکيل شود و وزير هم همينطور است. وزير به انتخاب مجلس است. مجلس به انتخاب مردم است. جمهوري اسلامي همه روي پاي مردم است. ابوترابي چطور رهبر شد؟ پوستر داشت؟ بنر داشت؟ بودجه داشت؟ رستوران مي‌رفتند غذا مي‌خوردند و زنده باد مي‌گفتند؟ وعده داد؟ هيچي! يک خودکار براي نوشتن نداشت. يک مقوا نداشت خودش را در تابستان عراق باد بزند. من پيگير شدم راز را کشف کردم. راز را براي شما مي‌گويم.

از صليب سرخ غرب جمعي به عراق، بغداد آمدند، اردوگاه اسرا براي بازرسي. وارد اردوگاه شدند به آقاي ابوترابي رسيدند. پرسيدند اينجا شکنجه هست يا نه؟ ايشان طفره رفت. هرچه سؤال کردند، اينجا شکنجه هست يا نه؟ ايشان چيز ديگري جواب داد. سرهنگي که مسؤول شکنجه بود ايستاده بود. اينها رد شدند و سرهنگ آمد گفت: سيد من خودم تو را شکنجه کردم. ابوترابي شکنجه‌اش طوري بود که ميخ گذاشتند کوبيند. آزاد هم که شده بود از سرش خون و چرک بيرون مي‌آمد. چه شکنجه‌هاي سختي! يک روز ابوترابي در اجلاس نماز ما گفت: من مي‌خواهم يک خاطره بگويم، حالا خاطره در در خاطره شد. گفت: يک روز صدام گفت مهره‌هاي دانه درشت اسرا را بگيريد، با شکنجه همه را امشب تمام کنيد. همه را بکشيد. آمدند در اسرا هفده نفر را درآوردند. به قصد کشت زدند. ايشان در سخنراني‌اش در اجلاس نماز گفت: دو نفر را چنان زدند به اين طرف و آن طرف چشم‌هايش، که چشم‌هايش روي موزاييک‌ها افتاد. مثل کله پاچه که اينطور مي‌کني مغزش مي‌ريزد. همه افتاديم و منتظر مرگ بوديم. سپيده زد فکر کرديم سپيده صبح است. حال نداشتيم نمي‌توانستيم، بلند شويم. ولي همينطور که افتاده بوديم دو رکعت نماز خوابيده خوانديم. بعد فهميديم اين سپيده‌ي صبح نبوده، اشتباه کرديم. بعداً فهميديم صبح شده و دوباره نماز صبح خوانديم. مي‌گفت: آن روزي که پاي ما رو به مرگ بود و چشم ما از کاسه درآمد، در خون بال بال زديم، دو نماز صبح خوانديم. آن اجلاس نماز بود، نه اينکه شما اينجا مي‌نشينيد.

هيأتي از غرب آمد عراق، بغداد، اردوگاه، گفتگو با آقاي ابوترابي شکنجه هست؟ ايشان طفره مي‌رود. مي‌رود، سرهنگ مي‌گويد: من خودم شکنجه‌گر تو بودم. چرا نگفتي؟ ترسيدي؟ ايشان مي‌گويد: اگر مي‌خواستم بترسم جبهه نمي‌آمدم. اصلاً کسي که جبهه مي‌آيد، يعني آمدم ممکن است شهيد شود. مي‌گويد: پس چرا نگفتي؟ گفت: اينها مسيحي بودند. ارمني بودند. عراق کشور اسلامي است. من اگر مي‌گفتم در عراق شکنجه هست، مسيحي‌ها بر مسلمان‌ها راه نفوذ پيدا مي‌کردند، مي‌گفتند: خوب اين نقطه ضعف حکومت صدام است. قرآن هم مي‌گويد: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» آيه را ببينيد. خدا اجازه نمي‌دهد که کفار بر مسلمان‌ها «سبيل»، يعني راه نفوذ داشته باشد. من اگر مي‌گفتم اينجا شکنجه هست، آنها دکمه فشار پيدا مي‌کردند. من تشخيص دادم طفره بروم و نگويم. اين سرهنگ خوب عرب بود و باسواد بود. اين آيه اين را تکان داد. يک مرتبه اين سرهنگ پوکيد. گفت: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» به سيد گفت: سيد من از اينکه تو را شکنجه دادم شرمنده هستم. از اينکه ارتشي هستم. در تشکيلات صدام شرمنده هستم. شما خدا را شکر کنيد در نظام اسلامي هستيد. کل کره‌ي زمين فرمانده‌ي کل قوايش فاسق است. تمام دنيا فرمانده‌ي کل قوايش فاسق است. يک گوشه از کره‌ي زمين فرمانده‌اش عادل است. باعث افتخار ما است.

5- پذيرش سختي و شکنجه براي رسيدگي به اسيران

ابوترابي مي‌گويد: راست مي‌گويي يا دروغ؟ مي‌گويد: راست مي‌گويم. مي‌گويد: اگر راست مي‌گويي من راه نجات تو را همين الآن مي‌گويم. که خدا تو را ببخشد. گفت: تو بيا مرا بزن، بگو اين سيد اخلالگر است. دو سه تا سيلي بزن، مرا در ماشين بيانداز به هواي اينکه اينجا اخلال کردم مرا يک اردوگاه ديگر ببر. يک چند روزي با بچه‌هاي اينجا صحبت مي‌کنم، دلداري‌شان مي‌دهم، دوباره بيا مرا بزن بگو اخلالگر است. چون بچه‌هاي ايران از پدر و مادر و زن و بچه جدا شدند، اينها ممکن است قيچي شوند، ممکن است صبرشان کم شود. من بروم به اينها دلداري بدهم. منتهي خواسته باشي جاي مرا عوض کني، ممکن است تو را هم بگيرند، تو بزن به اسم اخلالگر مرا ببر. تو اگر اين کار را کردي من تو را مي‌بخشم. قول مي‌دهم خدا هم تو را ببخشد. قبول مي‌کند. ايشان جا‌به‌جا مي‌شود با کتک، که به ايراني‌ها تسلي بدهد. چون قرآن مي‌گويد: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» اين آيه‌ها را بايد اينجا معنا کرد. در کتابخانه آدم معناي همه چيزي را نمي‌فهمد. آيات جبهه و جنگ را در جبهه و جنگ مي‌شود تفسير کرد. اين پليس‌ها وقتي مي‌خواهند جريمه کنند مي‌آيند صحنه‌ي تصادف را مي‌بينند، بالاي سر صحنه تصادف جريمه مي‌کنند. خيلي از چيزها را بايد در يک شرايط خاصي معنا کرد. حالا آدم مي‌فهمد اين آيه چه مي‌کند. «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» اينها آيه‌هاي استقلال است.

6- عزت در سايه توکل به خدا، نه تکيه بر ظالمان

يک مرتبه يک گروهي آمدند به پيغمبر گفتند: مي‌خواهيم کمک شما کنيم. فرمود: نه، مسلمان نبايد از غير مسلمان کمک بگيرد. کمک نظامي از يهود را پيشنهاد کردند، نپذيرفت. به شيخ فضل الله نوري، پيشنهاد کردند تو پناهنده شو به کشور انگليس. فرمود: يک مسلمان به بيگانه پناهنده مي‌شود؟ مسلمان به بيگانه پناهنده مي‌شود؟

بعضي‌ها فکر مي‌کنند اگر وصل به آمريکا شوند عزيز مي‌شوند. قرآن يک آيه دارد. امروز جلسه‌ي ما پر آيه شد. چه بهتر! چه بگوييم از قرآن بهترو چون حديث ممکن است يک حديث را کسي قبول کند، يک نفر هم بگويد: من اين حديث را قبول ندارم. راوي‌اش را قبول ندارم. شعر را ممکن است بگويد: اين خيالات شاعر است. تاريخ ممکن است بگويد: راست است يا دروغ است. تاريخ هميشه راست باشد، هميشه دروغ باشد. آن کشيتي بي‌سوراخ که مورد اتفاق همه هست قرآن است. قرآن يک آيه داريم مي‌فرمايد: «أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّة» (نساء/139) «أَ» يعني آيا، «يَبْتَغُونَ» يعني آرزو مي‌کني، «أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّة» شما عزت را از اينها مي‌خواهي؟ فکر مي‌کند که اگر وصل به فلان کشور شود، عزيز مي‌شود. ايران در اين سي سال عزيزتر شد يا ذليل‌تر؟ آمريکا در اين سي سال عزيزتر شد يا ذليل‌تر؟ بسياري از کشورهاي دنيا پرچم آمريکا را آتش مي‌زنند. آن پرچم گناهي نکرده، شايد مردمشان هم گناه نکرده باشند، ولي به خاطر کينه‌اي که نسبت به سران دارند. «أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّة» عزت را از او مي‌خواهي؟ قرآن مي‌فرمايد: «لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنين أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبينا‏» (نساء/144) تو فکر مي‌کني که وابسته شوي عزيز مي‌شوي؟ وابسته شوي ذليل مي‌شوي. «أَ تُريدُونَ» اراده کردي، «أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبينا» دوست داريد آنها بر شما سلطنت پيدا کنند. به ما گفتند: لباس کفار را نپوشيد. براي اينکه لباس کفار يک خودباختگي است. مثل کفار غذا نخوريد، خودباختگي است. استقلال، در خانه‌سازي مستقل باشيد. نقشه‌هايي که از غرب مي‌آورند و اينجا پياده مي‌کنند، اين شهرسازي ما اسلامي نيست. خانه سازي ما اسلامي نيست.

قرآن مي‌فرمايد: «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُم‏» (مائده/51) هرکس رنگ آنها را بگيرد، و به آنها عشق بورزد، او هم جزء آنهاست. اسلام چه کمبودي دارد که ما به ديگران نياز داشته باشيم. در غرب کشوري که از نظر حقوق برجسته است فرانسه است. مثلاً مي‌گويند: ايشان دکتراي حقوق از فرانسه دارد. مثل اينکه مثلاً مي‌گويد: در چشم پزشکي اسپانيا جلو است. در خيلي کارها يک کشوري برجستگي دارد. مثلاً در ايران مي‌گوييم: سوهان قم، گز اصفهان، آش کجا… هر کشوري يک امتيازي از نظر علم و تکنولوژي دارد. معدن برجسته‌ترين کشور حقوق‌دان فرانسه است. چند شب پيش شنيديد فرانسه چه کرد؟ ما از تلويزيون شنيديم که تصميم گرفتند حمله کند و فلان کشور را بگيرد. آخر اين حقوق است؟ بياييد سراغ اسلام که براي پاي الاغ حقوق دارد. اينها براي يک کشور حقوق قائل نيستند.

کسي سوار الاغ بود داشت مي‌رفت، الاغش به يک نفر لگد زد و افتاد. آمد به حضرت گفت: من سوار الاغ بودم، الاغ من از عقب لگد زد، يک نفر افتاده است. من ضامن هستم؟ فرمود: اگر پاي عقب است، ضامن نيستي. اگر پاي جلو لگد زده است. ضامن هستي. گفت: فرق مي‌کند؟ گفت: بله! پاي عقب دست تو نيست. چون روي تو اين طرف است، او از عقب زده است. اما پاي جلو هم چشم تو مي‌ديد و هم افسار دست تو بود، مي‌توانستي بکشي. يعني بين لگد پاي جلو و لگد پاي عقب، اسلام قانون دارد. اين حقوق‌دان است يا فرانسه که مي‌گويد: تصميم گرفتيم به فلان کشور حمله کنيم؟

چهار تجاوز روي کره‌ي زمين است. تجاوز به جان، ترور و چاقوکشي، تجاوز به مال، دزدي و سرقت. تجاوز به ناموس، زنا. تجاوز به آبرو، غيبت! بيشترين تجاوزها مال و جان و ناموس و آبرو است. بيشترين تجاوز روي کره‌ي زمين چه تجاوزي است؟ شما بگوييد… مال، جان، ناموس، آبرو. بيشترين تجاوز چه تجاوزي است؟ هرچه عقيده‌تان هست بگوييد… با هم بگوييد… آبرو! بيشترين تجاوز براي آبرو است. دنيا هنوز قانون براي آبرو خلق نکرده است. يعني هيچ کجاي دنيا نمي‌تواني بروي بگويي: ايشان با غيبت آبروي مرا ريخته است. مي‌گويد: قانون براي آبرو نداريم. بيشترين تجاوز، تجاوز به آبرو است، و همه‌ي دکتراي حقوق شرق و دکتراي حقوق غرب نسبت به آبرو خواب هستند. آنوقت شما مي‌خواهي چه چيزي از فرانسه و اروپا بگيري؟ برگرديم سراغ اسلام. حتي براي آموزش.

امام صادق مي‌خواست يک مسأله را آموزش بدهد. به يارش گفت: شما اجازه مي‌دهي من دستت را فشار بدهم. گفت: آقا جانم فداي شما. «بِسْمِ اللَّهِ‏». امام صادق يک خرده دست ايشان را فشار داد. طوري فشار داد که جايش ماند. فرمود: اسلام به مقدار همين فشار ديه قرار داده است. که اگر دستي را فشردي جايش ماند، به همين مقدار بايد جريمه شوي. امام صادق براي آموزش مي‌خواست ذره‌اي دست يارش را فشار بدهد، مي‌گويد: با اجازه! کجا سراغ آنها برويم؟ اين حقوق است.

آيت الله رباني املشي را خدا رحمت کند. دادستان بود. گفت: يک روز امام مرا خواست. امام فرمود: من در يک ماجرا يک جمله‌اي گفتم، يک ترکش آن به شما خورد. شما مرا حلال کن. گفت: آقا من خواهش مي‌کنم. ما مريد شما هستيم. شاگرد شما هستيم. اصلاً هرچه داريم براي شماست. گفت: نه، من يک جمله‌اي گفتم، آن جمله  يک ترکش‌اش به يک دادستان خورد. و شما دادستان بودي، شما مرا حلال کن. اين حقوق است.

امام آمد نماز بخواند، پشت سالن ديد کفش است، برگشت. گفت: بگوييد نماز را فرادي بخوانند. گفتند: آقا چرا؟ بخوانيد. جمعيت منتظر نماز جماعت است. فرمود: اين همه کفش است، من بايد پايم را روي اين کفش‌ها بگذارم. نمي‌توانم کفشم را دربياورم و آن طرف بپرم. پايم را روي کفش مردم نمي‌گذارم. گفت: آقا من کفش‌ها را کنار مي‌زنم، بفرماييد. گفت: کفش‌ها را کنار بزني، اينها بعد از نماز بايد دنبال لنگه کفششان بگردند، وقتشان تلف مي‌شود. پايم را روي کفششان بگذارم به مالشان است. کفش‌ها را روي هم بگذاريم به وقتشان ظلم شده است. بگوييد: نماز را فرادي بخوانند. کجا مي‌رويم؟

خدايا ما را قدردان اسلام قرار بده.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»  

«سؤالات مسابقه»

1- آيه 118 سوره آل عمران به چه امري هشدار مي‌دهد؟

1) عوامل نفوذي دشمن

2) منافقان داخلي

3) دشمنان خارجي

2- رمز تغيير قبله در قرآن چيست؟

1) مقابله با يهوديان

2) ترجيح کعبه بر بيت المقدس

3) استقلال مسلمانان

3- آيه 141 سوره نساء چه چيزي را نفي مي‌کند؟

1) سلطه مؤمنان بر کافران

2) سلطه کافران بر مؤمنان

3) سلطه مردان بر زنان

4- آيه آخر سوره فتح به کدام ويژگي جامعه اسلامي اشاره دارد؟

1) خوداتکايي و استقلال

2) فقرزدايي و بي‌نيازي

3) امنيت و آرامش

5- آيه 113 سوره هود چه فرمان سياسي مي‌دهد؟

1) دوري از ظلم به ديگران

2) دوري از تکيه به ظالمان

3)  دوري از همکاري با ظالمان

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3550

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.