تحصیل علم در مسیر الهی
2- نیاز فردی، نیاز اجتماعی، نیاز عالی
3- هدف، امری برتر از انسان، نه پایینتر
4- مقایسه فرجام دنیاطلبان و آخرت جویان
5- تحصیل علم برای خدا، نه دنیا
6- احترام به والدین تا پایان عمر
7- خطر غرور و تکبر به سبب تحصیل علم
8- توجه به نماز و وظایف دینی
موضوع: تحصیل علم در مسیر الهی
تاریخ پخش: 25/07/92
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
به دانشجویان جدیدالورود در دانشگاه تهران، به همه دانشجویان جدیدالورود سراسر کشور و همه آموزش پرورشیها و طلاب آغاز سال تحصیلی را تبریک میگوییم. من 40 نکته نوشتم. میخواهم راجع به هر نکتهای یکی دو دقیقه صحبت کنم. و اینها حرفهای کلیدی است.
کلید اول اینکه آغاز کارتان، اقراءتان بسم رب باشد. نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ» (علق/1) این «اقْرَأْ بِاسْمِ» یعنی کارتان را با خدا شروع کنید. ما طلبهها روزی که میرویم درس بخوانیم، اولین کلمهای که یاد، میدهند این است. میگویند: «اول العلم، معرفه الجبار. آخر العلم تفویض الامر الیه» یعنی اول و آخر خدا است. چون اگر خدا نباشد، بسم رب نباشد…
من دیروز با اساتید دانشگاه نارمک جلسهای داشتم، چهارصد، پانصد نفر بودند. گفتند: ما موتور هواپیما میسازیم. گفتم: خیلی خوب، هواپیما دارید دست شما درد نکنه. این هواپیما میخواهد کجا بپرد و چه بکند؟ این دیگر دین میخواهد. چون ممکن است شما هواپیما بسازید ولی بمباران کنید. علم به شما هواپیماسازی را یاد میدهد، اما اگر بسم رب نباشد، از همین علم سوء استفاده میشود. بنابراین آغاز کارتان این باشد که کار برای خدا باشد. این یک مورد.
ایمان همه چیز را نگه میدارد. مسألهی هستهای را مقام معظم رهبری براساس دینی که دارند، میگویند: حرام است استفادهی تخریبی از این. حتی اوباما که با آن سابقه هست در عین حال میگوید: خیلی خوب، اینها مسلمان هستند، مؤمن هستند، میگویند: حرام است، اطمینان میکند. اگر «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» نباشد، بگذارید یک چیزی بگویم… سوزن و نخ اگر با هم بود میدوزد. اگر سوزن از نخ جدا شد، نخ بیخاصیت است و سوزن هم خون میاندازد. «اقْرَأْ» باید «بِاسْمِ رَبِّکَ» باشد. برای خدا درس بخوانید نه برای مدرک. فردا اگر لب دانشگاه گفتند: آقا علم هست، مدرک نیست. بگو: ما کار به مدرک نداریم. مدرک هم میدهند، ولی نیت شما این نباشد. شما الآن که اینجا آمدید از اکسیژن استفاده میکنید اما هیچکدام به نیت اکسیژن وارد سالن نشدید. بنده اینجا آمدم اگر تشنه هم شدم ممکن است آب هم بخورم. اما حضرت عباسی برای آب آمدم. آب میخورم برای آب نیامدم. از اکسیژن شما استفاده میکنید اما برای اکسیژن وارد سالن نشدید. درس بخوانید، مدرک هم بگیرید.
1- دنیا برای انسان، نه انسان برای دنیا
ببینید یک جملهی سه حرفی است، از این طرف بخوانید درست است. از این طرف نخوانید. دنیا برای شما! درست است. از این طرف چیه؟ شما برای دنیا. چون شما انسان هستید، دنیا جماد است. برجش جماد است. طلایش جماد است. قالی ابریشمیاش جماد است. کاخش جماد است. انسان نباید عقب جماد برود. جماد عقب انسان بیاید طوری نیست. نخ عقب سوزن برود، طوری نیست. سوزن نباید عقب نخ برود. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» این برای اول کار، فارغ التحصیل شدیم چه؟
میگوید: فارغالتحصیل هم شدی، باز خط رب را فراموش نکنید. «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ، وَ إِلىَ رَبِّکَ فَارْغَب» (شرح/7 و8) وقتی هم فارغالتحصیل شدی، باز «وَ إِلىَ رَبِّکَ فَارْغَب» اصلاً هنر ما جهتگیری است. ارزش کارها با جهتگیری است. همهی دنیا مردم صورتشان را میشویند. منتهی ما وقتی میشوییم نیت وضو میکنیم. یک قدم جلوتر هستیم. همهی دنیا به یک سمتی مینشینند. منتهی ما وقتی میخواهیم بنشینیم میگوییم: قبله کدام طرف است؟ میگوید: این طرف است. رو به قبله مینشینیم. آن طرف هم بنشینی، آن طرف هم بنشینی، نشستن، نشستن است. منتهی خوب آدم که رو به قبله مینشیند در حال عبادت است، ولو عبادت نکند. نشستن رو به قبله ارزش دارد. چاقوکش و جراح هردو شکم پاره میکنند. از چاقوکش پول میگیرند، به جراح پول میدهند. نیت به کارها ارزش میدهد. بارها من این مثال را گفتم.
یک لیوان آب را سه نفر نمیخورند. یکی نمیخورد قهر کرده است. چون با شما قهر کرده است آب را از دست شما نمیگیرد. اولی قهر کرده است. دومی نمیخورد میگوید: تشنه نیستم. سومی نمیخورد. میگوییم: تو دیگر چرا؟ میگوید: چهارمی تشنهتر است. به چهارمی بده. یکی نمیخورد قهر است. یکی نمیخورد میل ندارد، یکی نمیخورد ایثار میکند. میگوید: چهارمی تشنهتر است. زنده باد یک یا دو یا سه؟ کمک کنید. سه، چرا؟ برای اینکه سومی نیتش مقدس بود.
دانشجویان عزیز، دنیا چیزی نیست. نیت شما دنیا نباشد. به دنیا باید برسید. قرآن به دنیا اهمیت میدهد. 115 کلمهی دنیا در قرآن است. 115 تا هم کلمهی آخرت، یعنی دنیا و آخرت را هردو باید گرفت. اما هدف این نباشد که… هدفتان بالاتر از این باشد. هدف باید بالاتر از شما باشد. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ».
مسألهی سوم دو سه تا کلید به شما بدهم، تا آخر عمر راحت هستی. هر قفلی را با این کلید میشود باز کرد. در خوابگاه، در فامیل، مترو، هواپیما، بالاخره یا برخوردهاید یا بر خواهید خورد. یک افرادی میگویند: ول کن بابا! درست را بخوان. چه کار به کارهای فرهنگی داری؟ چه کار به تشکلها داری؟ به جلسات مذهبی و نماز چه کار داری؟ درست را بخوان. الآن دنیا مشکلش این است که «اقراء» دارد، «بسم رب» ندارد. من یک پیام تلخ به شما میدهم. ناراحت نشوید. هر کشوری دانشگاهش بیشتر است، آمار جنایتش هم بیشتر است. چرا؟ چون «اقراء» از «بسم رب» جدا شده است. سوزن از نخ جدا شده است. درست را بخوان چیه؟ ما اگر دین نداشته باشیم، بگذار… تخته سیاه ندارم. ولی شما دانشجو هستید، نیاز به تخته سیاه نیست.
2- نیاز فردی، نیاز اجتماعی، نیاز عالی
ما سه رقم نیاز داریم. نیاز شخصی، خوراک، پوشاک، مسکن، همسر، مرکب. نیاز شخصی است. یعنی یک نفر هم باشد غذا میخواهد، آب میخواهد. لباس میخواهد. یک سری نیازها شخصی نیست، اجتماعی است. مثل قانون، یک نفر قانون نمیخواهد هرجا میخواهی ماشینت را پارک کن. هرطوری میخواهی خانه را بساز. اما وقتی شهر شد و کلان شهر شد باید قانونی باشد. کجا پارک کنیم، کجا بسازیم؟ یک نیاز اجتماعی داریم، مثل نیاز به قانون، رهبر، مدیریت، نیاز شخصی: خوراک، پوشاک، مسکن. نیاز اجتماعی: قانون، رهبر. عالی. خوب وقتی خوراک و پوشاک درست شد، مقررات اجتماعی ما هم درست شد، قوانین درست شد، میگوید: خوب این هستی برای چه شد؟ این هستی سرش کجاست؟ تهش کجاست؟ هدف چیه؟ چرا آفریده شد؟ چرا من آفریده شدم؟ برنامه چیه؟ این را نیاز عالی میگویند. نیاز شخصی، نیاز اجتماعی، نیاز عالی. دین پاسخگوی نیاز عالی است. یعنی وقتی شما دکتر و مهندس و آیت الله شدی، باید ببینی هدف چیه؟ اصول دین سه تا است. خوراک، پوشاک، مسکن. خانه، ماشین، تلفن. همین! خوب اگر هدف خوراک باشد که حیوانها بیشتر از ما میخورند. خوردن حیوانها چند تا امتیاز دارد. بیشتر میخورند، راحتتر میخورند. پوست کندن ندارند. سرخ کردن ندارند، ظرف شویی ندارند. پوشاکشان، پوست حیوانها، لباسشان، ما گاهی وقتها که پولدارهایمان یک تکه، یک وجب از پوست گرگی، کرگدنی، میگیرند پشت یقهشان، یک خرده اینجای لباسشان افتخار میکنند. یا بنده که آخوند هستم میگویم عبای من پنبه نیست، پشم است. خیلی خوب، من تازه افتخار میکنم که یک خرده پشم شتر، عبای من شده است. اگر پوشاک است زنده باد شتر! شهوت هم نیست. اگر ارزش به شهوت باشد زنده باد مرغ و خروس! مرغ و خروس روزی چند بار با هم جفت میشوند. نه حراستی، نه حفاظتی، نه اتاق خالی، نه مهریه، نه قانون انضباط، در دانشگاه چه میگویند؟ کمیته انضباطی، ترس و لرز ندارند. مرغ و خروس راحت هستند. اگر هدف شهوت بود کاش خروس بودیم. اگر هدف شکم بود کاش گاو بودیم.
3- هدف، امری برتر از انسان، نه پایینتر
شرف ما به خوراک، پوشاک، مسکن و نیاز شخصی و اجتماعی نیست. شرف ما به نیاز عالی است. عنایت داشته باشیم، که هدف را گم نکنیم. و دین نیاز عالی ما است. نکند یکوقت به خاطر کسب منافع دنیا از منافع ابدی محروم بمانیم.
رنگ خدا که بود فایدهاش چیه؟ برای خدا درس بخوانید یا برای مدرک؟ اگر هدف خدا باشد، برسید یا نرسید اجرتان را دارید. بنده برای رضای خدا میآیم صله رحم کنم. در را میزنم میبینم عمو و عمه نیست. دایی و خاله نیست. چون نیت صله رحم بود، باشند یا نباشند شما اجرت را داری. میرود مسجد میبیند در مسجد قفل است. آقا نیامده و جماعت نیست. شما ثواب جماعت را دارید. برای خدا باخت ندارد اما برای دنیا باخت دارد. حالا یک فرمول ریاضی دیگر هم بگویم. من خواهش میکنم همهی طلبهها و دانشآموزان و معلمین این تکهها را که میگویم، گوش بدهید. چیز قشنگی میخواهم بگویم. یک سؤال میکنم شما جواب بدهید. باز اینجا نیاز به تخته سیاه دارم. من وقتی تخته سیاه نزدم نیست مثل سنگتراشی است که چکش ندارد. هی چنین میکند. سنگی نیست بتراشد ولی اینهایی که لال هستند یا گوششان مشکل دارد، با همه وجودشان باید دست بزنند تا آخر کار این زبان را بکند. با یک زبان یک کلمه میگوید و راحت میشود. حالا عنایت کنید.
4- مقایسه فرجام دنیاطلبان و آخرت جویان
سؤال من این است. من میخواهم با بیدینها حرف بزنم. یعنی اگر شما فردا یک آدم لاابالی گیرت آمد با او این رقمی صحبت کن. حرف از خودم نیست از امام رضا است. فرمود: اگر یک آدمی است که منکر همه چیز است با او اینطور حرف بزن. چارهای ندارد مگر اینکه قبول کند. بگو اینهایی که دین را کنار میگذارند و سراغ دنیا میروند و خوشی، همه آنها میرسند به هرچه میخواهند، یا شاید نرسیدند. شایدی است یا حتماً؟ محبت کنید کمک کنید. شایدی است. اینطوری نیست که هرکس برود دزدی کند به دزدی برسد. ممکن است دزدی برود پلیس او را بگیرد. دنبال یک کاری میرود نمیرسد. پس دنیا طلبها شایدی است، شایدی یعنی چه؟ یعنی پنجاه درصد. دنیایشان را 50 درصد ممکن است برسند، ممکن است نرسند. خوب پس دنیای دنیا طلبها پنجاه درصدی است. قطعی نیست. آخرتشان چقدر است؟ چند درصد است؟ صفر است. چون آخرت را رها کرده و گفته: من کار به دین خدا ندارم. آخرت هیچی، دنیا هم پنجاه درصد. پس این گروه پنجاه درصد هستند. اما حزباللهیها چه؟ جوانهای معتقد و مسلمان. حالا باید اینجا کمک کنید. جوانهایی که برای خدا کار میکنند حتماً بدبخت هستند؟ اگر برای خدا کار میکنند، دنیایشان هم گاهی خوب میشود، گاهی بد میشود. دنیایشان قطعی بد میشود یا شاید خوب شد، شاید بد شد؟ پس دنیایشان شایدی است. آخرتش چند درصد است؟ صد در صد. گرفتید چه شد؟
جوانهای حزباللهی، جوانهای معتقد، جوانهای مؤدب، جوانهایی که معتقد به حلال و حرام هستند. آخرتشان صد در صد است، دنیا هم پنجاه درصد است. میشود صد و پنجاه درصد. آنهایی که پشت پا به همهی کمالات میزنند، آخرتشان صفر است، دنیایشان هم پنجاه درصد است. هرکس یک جو عقل داشته باشد، باید تحصیلاتش را با معنویت گره بزند.
با خدا که معامله کردیم چند امتیاز دارد. اول اینکه خدا جنس کم را هم میخرد. یک ذره هم کار کنی میخرد. «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ» (زلزله/7) به وزن یک ذره کار کنی خدا میخرد. اما خلق جنس کم نمیخرد. میگویند: آقا مدرک شما کامل نیست. خلق جنس کم نمیخرد، اگر خانم گفت: برو یک کیلو انگور بگیر، رفتی یک سیر گرفتی، ناراحت میشود. خلق جنس کم نمیخرد، اما برای خدا کار کنی جنس کم را میخرد. خدا به بهشت میخرد، خلق به چند میخرند؟ فوقش یک کف میزنند و یک سوت میکشند.
حالا بنده بعد از 34 سال در تلویزیون الآن بگویند: قرائتی سکته کرد. اینهایی که مرا دوست دارند میگویند: اِ… ممکن است دو نفر بگویند: اِ اِ… (خنده حضار) رفیقهای قدیمیما میگویند: قرائتی؟ دیروز پیش ما بود. اِ اِ اِ… این خلاصهی مرگ یک آدم مشهور است. یعنی واقعاً اگر فوتبالیست شوی برای اینکه مشهور شوی، اگر فوتبالیست شوی واقعاً برای اینکه پرچم ایران بالا برود که جمهوری اسلامی، امت اسلام شاد میشوند، آنوقت این فوتبالش هم عبادت است. اما اگر بخواهم من قهرمان شوم. خوب قرار باشد مشهور شوم، کوه هیمالیا هم مشهور است. یعنی شما میخواستی هیمالیا شوی. دنیا چیزی نیست. میخواهم طلا جمع کنم. خوب ما معدن طلا داریم. سنگهایی هست ذرات طلا در آن برق میزند. یعنی میخواستیم جماد شویم؟ میخواستیم هیمالیا شویم؟ تلویزیون ما را نشان بدهد. خوب راز بقا گربه را هم نشان میدهد. شغال را هم نشان میدهد. حواستان جمع باشد خودتان را نفروشید.
5- تحصیل علم برای خدا، نه دنیا
شما حدوداً بیست سالتان است. تا هشتاد سالگی «إِنْ شاءَ اللَّه» بیشتر، شصت سال، پنجاه سال عمر دارید. این پنجاه سال را مفت نفروشید. اگر هدفتان پول باشد، بگذارید من برای شما نرخ کنم. سی سال شغل دولتی اگر گیرت بیاید. اگر میگویم… خانمها هم برای خدا درس بخوانید. شغل نیست. من خودم سه تا دختر لیسانس دارم در خانه هستند. سی سال هم هست معاون وزیر هستم. شغل نیست، اگر درس خواندی برای خدا درس بخوان. فکر نکن درس بخوانی حتماً یک جایی مدیر کل میشوی. اگر برای خدا درس بخوانید عقدهای نمیشوید. دماغتان نمیسوزد. برسید یا نرسید اجرتان را دارید. کار برای خداست. کار خدا ماندگار است. کار برای غیر خدا ماندگار نیست. دم طاووسی را که خدا رنگ میکند شیلنگ هم بگیری پاک نمیشود. تخم مرغی را که ما رنگ میکنیم با یک خرده آب دهان پاک میشود. مواظب باشید خودتان را، شصت سال را مفت نفروشید. اگر سی سال استخدام شدی، بیست سال هم بازنشسته پنجاه سال، پنجاه تا دوازده ماه میشود ششصد ماه، ششصد تا بگو بزنیم به سیم آخر. ششصد تا یک میلیون کنار بگذاری میشود ششصد میلیون. ششصد میلیون پول یک خانهی خوب در تهران است، یا سه تا خانهی خوب در شهرهای کوچک است. چه دادیم؟ پنجاه سال. چه گرفتی؟ یک خانه، دو خانه، سه خانه. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» (عصر/2) مفت خودتان را نفروشید. نیت مدرک نباشد. نیت پست و مقام نباشد.
تازه حالا رئیس جمهور شدی، اگر بنا باشد ذلیل شوی، ممکن است آدم رئیس جمهور شد دو تا حرف بزند، دو تا تصمیم بگیرد، خودش را ضایع کند. اگر بنا باشد ذلیل شوید، بعد از ریاست جمهوری هم میشود آدم ذلیل شود. ما آیت الله داریم که ذلیل میشود. اگر برای خدا باشد خدا میگوید: من حفظت میکنم.
علم زندگی با درس بندگی باید به هم گره بخورد. شما در دانشگاه تهران قبول شدید. خوب دانشگاه تهران یک امتیاز است. بعضی دانشگاهها یک خرده برجستگی دارد. در تهران، در شهرهای دیگر، در استانهای دیگر، برجستگی دارد. خوب حالا که شما در بورس هستی پس باید تشکرت بیشتر باشد. قرآن بخوانم. قرآن میگوید: پیغمبر من به تو زهرا دادم! چون فاطمه دادم حق نداری بز و میش بکشی، باید شتر بکشی. «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ، فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَْرْ» (کوثر/1 و2) نحر یعنی شتر. کسی که خدا میگوید: به تو فاطمه دادم، دیگر بز و میش کافی نیست. هرکس باسوادتر است. هرکس در جای مهمتری واقع شد باید تشکرش بیشتر باشد. شکرانهی این کارتان…
اگر بنده یک طلبهی معمولی بودم شکر من معمولی بود. اما وقتی خدا یک دوربین تلویزیون به من داده است، من باید بیشتر مطالعه کنم. تا رمق دارم باید از خودم کار بکشم. مگر اینکه دیگر بیافتم. این نباید وسیلهی غرور شود که من در دانشگاه قبول شدم. پسر عمهها، پسرخالهها، کسانی که در دانشگاه رد شدند را تحقیر کنم. یا به پدر و مادر بگویم: بابا جون اِ… من در دانشگاه قبول شدم تو که نمیفهمی!! چه خبرت است. آدم به پدر و مادرش گردن کلفتی میکند؟ او نان مفت به تو داد و تو دانشجو شدی.
6- احترام به والدین تا پایان عمر
پدری دست بچهاش را گرفته بود و داشتند میرفتند، به جایی رسیدند، معرکه بود. پدر ایستاد ببیند، بچه گفت: آقاجون خوب من هم میخواهم ببینم قدم کوتاه است. گفت: بیا بغل من! رفت بغلش و گفت: بابا خوب نمیبینم. گفت: عزیزم، پایت را روی دوش من بگذار، میبینی. بچه پایش را روی دوش پدر گذاشت، قدش از بابا بلندتر شد. هی لگد میزد و میگفت: بابا. گفت: بله، گفت: بهتر از تو میبینم. گفت: خوب «الْحَمْدُ لِلَّه»! میگفت: بابا. گفت: بله. گفت: من میبینم و تو نمیبینی. آخرش پدر دید هی لگد میخورد، گفت: آقاجون من نردبان تو شدم، تو بالا رفتهای. او نان مفت به شما داده و شما فرهیخته شدهاید. خیلی هم باور نکنید و هی فرهیخته فرهیخته به خودتان نگویید. ما وظیفهمان است بگوییم: فرهیخته، شما باورتان نیاید. همان دیپلم دیروز بودید. دیگر حالا اینقدر فرهیخته فرهیخته راه نیاندازید. غرور شما را نگیرد. به شکرانهی اینکه قبول شدید و در دانشگاه آمدید باید عبادت شما بیشتر باشد. امام سجاد میگوید: خدایا، هرچه در جامعه پز من بیشتر میشود، ادب من بیشتر میشود. اگر آمپول زن هستم بگویم: سلام. دکتر شدم بگویم: سلام علیکم! مدیر کل شدم بگویم: سلام علیکم و رحمه الله! وزیر شدم، سلام علیکم و رحمه الله! یعنی هرچه عزت من بیشتر شد، مثل درخت هرچه میوهاش بیشتر شد، شاخهاش متواضعتر میشود. این آموزش و پرورش اسلامی است. اما اگر نگاه کردید، دیدید نه دبستانیها احترامشان به معلم از راهنماییها بیشتر است. راهنماییها ادبشان بیشتر است. دبیرستانیها ادبشان… یعنی هرچه باسوادتر میشویم، فاصلهی ما از اخلاق و ادب و برخورد با پدر و مادر، استاد، همسایه، دوست، برخورد ما متکبرانه میشود. این علم نیست. امیرالمؤمنین فرمود: «ثمره العلم العبودیه» نتیجهی علم این است که شما ادب و تواضعت نسبت به خدا بیشتر باشد. به شکرانهی اینکه در دانشگاه قبول شدید، رابطهات را خدا پررنگتر شود.
مسألهی دیگر هرکس میتواند عروس شود، یا داماد شود، عروس شود و داماد شود. بعضی وقتها نمیشود. یک کسی در چاه افتاد، به او گفتند: صبر کن بروم طناب بیاورم. گفت: مثلاً صبر نکنم چه خاکی بر سرم کنم؟ در چاه هستم! گاهی وقتها دختر برایش خواستگار نمیآید. پسر مشکل دارد. خوب اگر نمیشود چارهای نیست. اما یک افرادی هستند واقعاً پدرش خانه دارد. وضع مالیاش خوب است. دخترخواستگار دارد، میگوید: نه من میخواهم لیسانس بگیرم. لیسانس چه کار به ازدواج دارد؟ مثل اینکه کسی تشنه است. بگوییم: جنابعالی تشنه هستید؟ «إِنْ شاءَ اللَّه» بعد از لیسانس آبت میدهم. همه شما به این حرف خندیدید. ازدواج یک نیاز است، بعد از آب، انسان بیشترین نیازش به همسر است. اولین نیاز اکسیژن است. دومین نیاز غذا و آب و نان است. سومین نیاز همسر است. «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» (بقره/187) قرآن میگوید: همسر لباس است. جایگاه لباس شمارهاش چند است؟ لباس شماره سه است. اولین شماره برای اکسیژن است. دومی برای آب و نان است و سومی برای لباس است. وقتی خدا میگوید: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» یعنی بعد از آب و نان نیاز به هیچ چیز مثل همسر نیست. اگر موردی پیدا شد، البته تشکیل زندگی مستقل را نمیگویم. که بگویید: آقا خانه کو؟ سربازی کو؟ مدرک کو؟ شغل کو؟ من میگویم عقد، نمیگویم تشکیل زندگی و بچهدار شدن و زایشگاه و صف شیر خشک، نه تشکیل عقد.
من پسر ندارم، همهی بچههای من دختر هستند. جز دختر آخری که در دانشگاه ازدواج کرد، دخترهایم را در دبیرستان شوهر دادم. الآن هم نوههایم همینطور هستند. یک نوه دارم هجده ساله داماد شده، نوه دوم هم چهار سال است عروس شده است. ازدواج را زود انجام بدهید. ازدواج نیاز واقعی است. حتی پیرها هم نیاز دارند.
یک کسی مادر پیری داشت. مادر بزرگ پیری داشت. کولش کرده بود و داشت طواف میکرد. امام را دید گفت: آقا این مادربزرگ ما است، نود ساله است. حق فرزندی را ادا کردم؟ گفت: نه! گفت: چرا؟ گفت: شوهرش بده. گفت: این! نمیتواند راه برود. نود ساله است. این مادر بزرگ که روی دوش بچه بود بر سرش زد و گفت: خفه شو! تو بهتر میفهمی یا پیغمبر؟ (خنده حضار) بردهها و نوکرها هم همسر میخواهند.
قرآن راجع به ازدواج حرفی از، اول میگوید: بردهها را داماد کنید. «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ ْ وَ إِمائِکُم» (نور/32) این خودش برده است. شهوتش برده نیست، شهوتش حُرّ حُرّ است. و لذا آیهی ازدواج میگوید: اول… خیلی وقتها میگوییم: بابا، حالا این کارگر افغانی است. این از آن طرف دنیا آمده، او فقیر است. این روستایی است. این… بابا شهوت اینها سرش نمیشود. نه مدرک سرش میشود، نه شر و دهاتی و نه کوچک و بزرگی و نه پیر و جوانی! هرکدام میتوانید داماد شوید، عروس شوید.
من پیشنماز مسجد دانشگاه هستم. یک روز یک خانمی به من نوشته بود: خدا لعنت کند پدر و مادر مرا! چه لحن تندی. برای اینکه من خواستگارهای خوبی سال اول و دوم دانشگاه داشتم. پدر و مادر من گفتند: نه، همه را رد کردند و گفتند: لیسانست را بگیر. بعد از لیسانس گفت: برو فوق لیسانس، حالا که فوق لیسانس گرفتم دیگر خواستگار ندارم. پدر و مادرش را نفرین کرده بود! بابا دختر خانهی پدرش باشد. پسرش هم خانهی پدرش باشد. اینها با هم ارتباط هم داشته باشند. ارتباط داشته باشند به حرام نیافتند. عقد داشته باشیم، ولی تشکیل زندگی بعد از لیسانس و شغل و سربازی. هیچ اشکالی ندارد. زندگی نیمه مستقل. به حرام نیافتید. هرکدام میتوانید، این لیسانس برای شما بت نشود. این هم یک مسأله…
مسألهی دیگر… یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
7- خطر غرور و تکبر به سبب تحصیل علم
شما در شهر خودت، شهر خودت بودی. حالا که تهران آمدی کرد و لر و عرب و عجم و بلوچ و همه رقم قومیتها در خوابگاه هستند. شما بچه مسلمان هستید. قرآن میگوید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) پز نفروشید. کسی را تحقیر نکنید. لهجهی کسی را درنیاورید. احترام متقابل بگذارید. یعنی باید تعاملتان با دیگران یک تعامل اخلاقی انسانی باشد. پیداست شما تحصیل کرده هستید. اگر بنا باشد مثلاً با طنز و جک و تحقیر… آدم درس نخواند بهتر است. اول ظرف را بشویید بعد شیرش کنید. قرآن میگوید: «یُزَکِّیهِمْ» یعنی ظرفت را بشوی، بعد میگوید: «وَ یُعَلِّمُهُمُ» (آلعمران/164) چون ظرف نشسته را شیرش کنی… یک آدم متکبر، حالا این باباش ماشین خوب دارد. یا شکلش چطوره، یا قدش چطوره، حالا یک زلف قشنگی دارد، به کچله میگوید: اُو… آفتاب شد! قدش بلند است، کوتاه را مسخره میکند. اینها پیداست که ظرفیت کم است. سه تا چیز خرد آدم را اذیت میکند. یکی پول خرد است. دو کیلو پول است، چیزی هم نیست همه پول خرد است. پول خرد، خرده پول که خرده قرض است. نود نفر از آدم میخواهند. یکی هزار تومان، یکی دو هزار تومان، یکی پنج هزار تومان، این خرده قرض هم آدم را اذیت میکند. یکی هم خرده علم است. دو کلمه درس خوانده است حالا او را تحقیر میکند. او را تحقیر میکند. اصلاً پای سخنرانی میآید چنین مینشیند. انگار از دماغ فیل افتاده است. راحت بگو: بلد نیستم. راحت بگو: تو اینجا از من بهتر میفهمی. «قُل» به مردم بگو، این برای اساتید هم هست. این برای معلمین آموزش و پرورش هم هست. برای روحانیون هم هست. خدا به پیغمبر میگوید: «قُلْ» بگو، «إِنْ أَدْری» بگو بلد نیستم. گیر خودتان نباشید. بلد نیستم. هم استاد بگوید: بلد نیستم.
رابطهی استاد و شاگردی باید رابطهی عاطفی باشد. قرآن بخوانم. «رَسُولاً مِنْهُم» (بقره/129) «رسولا فیهم»، «وَ الَّذینَ مَعَه» (اعراف/64)، «منهم، فیهم، معه» یعنی ای پیغمبر، تو از مردمی، در مردمی، با مردمی. خیلی مردمی باشید. لباسهایتان اگر وضعت خوب است، لباس شیک نپوش. چون لباس شیک تو دل دختر فقیر را میسوزاند. چرا دلش را میسوزانی؟ با لباس ساده دانشگاه بیا. در دانشگاه آرایش نکنید. ببینید شما دانشجو هستید. دیگر روی عقل حرف بزنیم. روی استدلال بگوییم. محصل تمرکز داشته باشد بهتر درس را میفهمد، یا حواسش پرت باشد؟ این آقا دارد درس میخواند. شما آرایش کرده میآیی از کنارش میروی. خوب دل این را درد میآوری؟ تو همینطور میروی، میروی این هم تو را نگاه میکند. میگوید: اوه…. یکی از این طرفش میآید. دوباره… این تمرکز ندارد. کار به اسلام هم ندارم. من میگویم: مسلمان هم نیستید در فضای دانشگاه باید لباس ساده باشد. لباسهای تحریک کننده نپوشید.
ما یک استاد داشتیم، قم درس میداد، سرش را که تکان میداد این تحت المنکش شل میشد. اینطور میشد. این هی اینطور میکرد، ما هم آن روز درس را نمیفهمیدیم. من به پیشنمازها گفتم: در یک دست، در یک انگشت چند تا انگشتر نباشد. چون اگر همه انگشتها انگشتر داشته باشد، تا میگویی: امام صادق فرمود: آن عوض اینکه بفهمد امام صادق چه گفته، انگشتهای تو را قیمت میکند. حواس پرت کن نباشد. قیافهها طبیعی باشد. اصلاً حجاب به خاطر اینکه میخواهد بگوید: تو ارزش هستی. چیز ارزشی را میگویند: حراجش نکن. آن دختری که خودش را آرایش میکند و نشان میدهد. یعنی جوانها حراجِ حراجِ نگاه کنید! اسلام میگوید: هرکس میخواهد تو را ببیند باید خرج تو را بدهد. مهریه بدهد. خانه، ماشین، تلفن، آب، گاز، برق! اگر تمام زندگی تو را اداره کرد به تو نگاه کند. تو خودت را حراج میکنی، این کار را نکنید. تمرکز نه فقط در تحصیل در عبادت هم همینطور است.
حضرت آمد نماز بخواند فرمود: فاطمه جان، این پرده حواس مرا پرت میکند. یعنی گل پارچه حواس پیغمبر را پرت میکند. آنوقت دختر زیبا حواس پسر را پرت نمیکند؟ پسر میآید لباسش خیلی کوتاه است. میگوید: آقا حرام است. من کار به حلال و حرام بودن ندارم. یک کسی هندوانه میخورد، هندوانه دزدی میخورد. گفتند: حرام است. گفت: من به خاطر خنکیاش میخورم. من اینجا کار به حلال و حرام ندارم. من میگویم: اگر حلال هم هست، پسرها طوری باشد تحریک کننده نباشند. خود شهوت و جوانی به اندازهی کافی تحریک میشود، دیگر ناخنک نزنیم. قیافهها طبیعی باشد.
والدین باید بچههایشان را مدیریت کنند. ممکن است دانشگاه تعطیل است، دختر یا پسر به پدرش میگوید: من میروم دانشگاه. بعد هم ممکن است دانشگاه تعطیل بشود. پدر و مادرها نیستند بگویم. حالا اینها از تلویزیون پخش میشود. مواظب باشید، وقتی دختر میگوید: دانشگاه میروم. پسر میگوید: دانشگاه میروم، چه ساعتی است؟ چه روزهایی است؟ مدیریت کنیم. نگوییم: حالا بزرگ شده خودش میفهمد. انسان پیر هم شود نیاز به مربی دارد. اینکه ما پشیمان میشویم دلیل بر این است که ما عقلمان کوتاه است. اگر عقل انسان میفهمید که پشیمان نمیشد. آمار پشیمانی دلیل بر این است که عقل بشر کوتاه است. هم پدر و مادرها، نه به عنوان وسوسه و جاسوسی حساس شوند تجسس کنند. ولی خوابشان هم نبرد. گاهی وقتها پدر و مادرها خواب هستند.
عرض کنم به حضور شما که صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
خوب درس بخوانید. اگر در دورهی کارشناسی خوب درس خواندید، در ارشد و دکترا هم خیرش را میبینید. اگر یک بچه در دبستان خطش خوب شد، تا آن طرف دکترا و آیت اللهی هم خیلی… اما اگر بد خط شد، آیت الله هم شود، آیت الله بد خط است. یک نامه که مینویسد، میگوید: بیایید ببینید این آقا چه خطی دارد؟ رئیس دانشگاه چه خطی دارد؟ یک سری از چیزها را باید از بچگی یاد گرفت. مثل شنا، مثل خط، نمازمان را زود درست کنیم. نهاد رهبری، دانشگاهها، روزهای اول به نماز برسد. چون یکوقت میبینی دانشجو میرود آن طرف کلی…
من خودم مسؤول تبلیغات حج بودم. منتهی تبلیغات زباندانها. اردو، انگلیسی، فرانسه، کسانی که به زبان خارجی تسلط داشتند، سیصد، چهارصد نفر با هم مکه برای تبلیغات میرفتیم. البته خودم فقط دکترای زبان کاشونی دارم! ولی خوب اینها را جمع میکردیم میگفتیم: این سؤال جوابش این است. این سؤال جوابش این است. یک روز ما گفتیم: نکند، اینها همه استاد دانشگاه و دکتر هستند نمازشان غلط باشد؟ گفتیم: ببخشید ما فردا میخواهیم اعمال حج را شروع کنیم. شما تا به حال نمازتان را برای کسی خواندید؟ وقتی خواندند دیدم اِ…اِ… این مثل بلبل انگلیسی حرف میزند، ولی نمازش غلط است.
8- توجه به نماز و وظایف دینی
یک سری کارها روز اول، کاری ندارد یک آدم تحصیل کرده روی ساعت دو دقیقه نمازش درست میشود. چون نماز هفده دقیقه است. باقی یا مستحب است، یا تکراری است. در این هفده کلمه هم یکی را همه ایرانیها درست میگویند. یکی «اللَّهُ أَکْبَر» است و یکی «مالک یوم الدین» است. میشود پانزده کلمه. آن پانزده تا هم ح جیمی را چطور بگوییم؟ صاد را چطور بگوییم؟ شنا را حتماً در کودکی یاد بدهید. بزرگ شوید… کشور ما شمالش آب است. جنوبش هم آب است. آنوقت فارغالتحصیل دانشگاه در آب میافتد مثل آجر پایین میرود. بابا شمال آب است، جنوب آب است، شنا یاد بگیر. یک سری از چیزها را سالهای اول یاد بگیرید. درستان را دورهی کارشناسی خوب بخوانید. برکاتش را دورههای بعد خواهید دید.
یادگیری مخصوص کلاس نیست. انسان باید ماهیتاً دانشجو باشد. دانشجو یعنی عاشق! برای ترم و واحد درس نخوانید. من خیلی غصه میخورم میگویند: پایان نامه باید 150 صفحه باشد. کاغذ آچهار باشد. هر صفحهای یازده سطر باشد. هر سطر 22 کلمه باشد. دیدم اصلاً واقعاً این علم ضایع شد. خیلی بد است. ما شنیده بودیم بعضی از مردهشویهای قدیم، مرده که میآوردند اگر چاق بود کیلویی میشست. اگر بلند بود متری میشست. اگر بچه بود عددی میشست. یعنی حالا پژوهش هم باید اینطور باشد. صد و پنجاه صفحه، کاغذ آ چهار…
به بحث دانشگاه قانع نشوید. بحث دانشگاه کف است، سقف نیست. کنارش هفتهای یک کتاب دیگر مطالعه کنید. منتهی با راهنمایی یک استاد مجرّب. یک شماره تلفن اسلام شناس برای شما ضروری است. بنده میتوانیم با یک القای شبهه در سی ثانیه، کمتر از نیم دقیقه در وجود شما زلزله بیاندازم. چون قرآن میگوید: دو تا زلزله داریم. یک زلزله برای زمین است. «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزله/1) یک زلزله برای روحت است. «وَ زُلْزِلُوا حَتَّى» (بقره/214)، «زُلْزِلُوا» یعنی از درون فرو بریزد. من میتوانم سی ثانیه یک شبههای را القا کنم، شما تمام عقایدت از درون فرو بریزد. اصلاً عوض شوی. بنابراین یک شماره تلفن اسلام شناس را باید داشته باشید، یک وقت یک شبههای بود سریع جوابش را بخواهید. یادگیری را فقط سر کلاس نگیرید. گاهی آدم میبیند پشت یک ماشین یک چیزی را نوشته عجب چیز قشنگی است!
یکبار ما داشتیم میرفتیم، دیدیم پشت یک ماشین باری نوشته: نتیجه فرار از کلاس! من مدتی فکر کردم. یعنی راننده میخواست بگوید: سر کلاس رفتم درس نخواندم، از کلاس فرار کردم حالا باید در بیابان تشنگی و گرسنگی و دور از زن و بچه باشم. نتیجهی فرار از کلاس! اینها حرفهای کلیدی است.
بازی کنید، چون ورزش خیلی برای انسان مهم است. اسلام خیلی از عبادتها را روی ورزش برده است. مثلاً نمیگوید: هر نگاهی که به عمه کردی. میگوید: هر قدمی که برای صله رحم برداشتی. نمیگوید: هر کلمهای یاد گرفتی چقدر… میگوید: هر قدمی که برای تحصیل برداشتی. یعنی ثواب را روی قدم زدن برده است. ورزش در متن دین آمده است. خود نماز هم یک ورزشی درونش است. ولی با تماشای ورزش چه چیزی گیر شما میآید؟ شما مینشینی یک کشور با یک کشور دیگر بازی میکند. خوب، دو ساعت هم مینشیند نگاه میکند. ببخشید! با آن بازی چه چیزی گیر تو میآید؟ مثل اینکه آدم صندلی بگذارد و پولهای بانک را ببیند. خوب به تو که نمیدهند. عمرتان را آتش نزنید. برای تعطیلات خودتان برنامه بگذارید.
آیت الله العظمی مکارم ما را چهل سال پیش دعوت کرد. چند تا طلبه بودیم. گفت: میخواهیم از تعطیلات یک دور تفسیر بنویسیم. گفتیم: تعطیلات کی است؟ گفت: پنجشنبهها، جمعهها، تابستان، چهارشنبه، هروفت حوزه تعطیل است دور هم جمع شویم و یک ساعت و دو ساعت کار میکنیم. ما از پاره وقتهای تعطیلی 27 جلد نمونه نوشتیم که حدود شصت، هفتاد بار چاپ شده و به چند زبان دنیا هم ترجمه شده است. بارها آیت الله مکارم فرمود: من خیری که از تفسیر نمونه دیدم از هیچ کدام از کتابهای علمی ندیدم. از پاره وقتها استفاده کنیم. اینجا دانشگاه یک تشکیلاتی دارد. حوزهی علمیهی چه… بهشتی؟ شهید بهشتی… چهارشنبهها و پنج شنبه صبح هفتهای دو ساعت درس میخوانند. بعد وقتی دکتر و مهندس شدید، یک دکتر و مهندسی میشوید که با اسلام آشنا هستید، وگرنه ممکن است، تحصیلات شما بالا باشد اما یک جای دیگر کم بیاورید. امروز دیگر لیسانس شما را قانع نکند. درستان را بخوانید، من معتقد هستم که هفتهای یک کتاب دیگر علاوه بر کتابهای درسیتان مطالعه کنید.
خلاصه اخبار را گوش کنید مگر اینکه خبر مهم باشد. اگر خبر مهم است همه را ببینید. اما اگر خبر مهم نیست، خلاصهی اخبار بس است. تیتر روزنامه بس است. مگر اینکه مقاله خیلی مهم باشد. خلاصه پر نکنید وقت خودتان را با اینکه فلان کشور به فلان کشور گل میزند و نمیدانم جدول روزنامه، خیابان قدیمی دو حرفی تهران؟ این جوان میگوید: آهان خیابان ری، ری دو حرفی است. خوب چه مشکلی حل شد؟ مثلاً این جدول را حل کردی، چه گیرت آمد؟
یک کلید دیگر، آنچه میخوانید و آنچه اساتید میگویند: باید چهار شرط داشته باشد. وگرنه آماده شوید برای جواب قیامت. یا باید واجب باشد. یا باید مستحب باشد. یا باید درس بخوانی مشکل فرد را حل کند. یا مشکل جامعه را حل کند. خیلی چیزها که میخوانیم نه واجب است. نه مستحب است. نه نیاز فرد را حل میکند، اطلاعات بیخودی است. آمده از من پرسیده که تبری که حضرت ابراهیم بتها را شکست الآن کجاست؟ به او گفتم: آهنش را باید در سر تو زد. چوبش هم هرجا میخواهد باشد. آخر تو از من میپرسی… این علم است؟ بوعلی سینا خواهر و برادر هم داشته یا نداشته؟ خوب این سؤال است؟ در حرم امام رضا میرود. امام رضا مقابلش است. دستهایش را چنین میکند. به نظرم این لوستر الآن چند میلیارد میارزد! چون برای قرن چندم است. امام رضا را ول کرده و لوستر را قیمت میکند. اصلاً بعضیها خل هستند. یعنی لخت هم که میشوند در آب شیرجه نمیروند. دور استخر میدوند. باباجون میخواستی بدوی خیابان بود. آمدی پول دادی، لخت شدی، یک کار دیگر… من در هواپیما نشستم، گفت: قهوه میخوری یا چای؟ گفتم: چای که در خانهمان هم هست. قهوه بده بیاید. (خنده حضار) تو که لخت شدی، پول استخر دادی، برو شنا کن. میخواستی بدوی، در خانه ات میدویدی. ما گاهی وقتها دانشگاه میآییم، ولی کار ما همینطور یک کار ساده است. مینشیند پای تلویزیون تبلیغات ماکارونی میبیند. تو که برایت غذا میپزند. تو که نمیخواهی ماکارونی درست کنی. هر شب مینشیند تبلیغات میبیند. دیگ زودپز، پلوپز، پتو، شبی یک ساعت وقتش را صرف این کار میکند. بعد میبینی که یک اولیات را بلد نیست. شنا بلد نیست. کامپیوتر بلد نیست. نمازش غلط است. یک خرده خودمان را جمع کنیم.
آرایشگاهی آمد ریشهای حضرت علی را درست کند، لبها تکان میخورد. گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را قیچی کنم. فرمود: لبم را نگه دارم، یک «سُبْحَانَ اللَّه» عقب میافتم. وقتی به ما میگویند: که در یک لیوان آب خدا به قدری انرژی گذاشته که میشود یک شهر را برق داد، یعنی شما قبول میکنید که انرژی هستهای در طبیعت باشد و در سر شما نباشد؟ قبول میکنید؟ خدای حکیم در طبیعت انرژی بگذارد، در مخ من و شما نگذارد. ما مخمان بالاتر از دکتر و مهندس و لیسانس و آیت الله است. قانع نشوید به ترم و واحد. یک شماره تلفن داشته باشید. خودتان ورزش کنید، ورزش را تماشا نکنید. پول داشته باش، اما ننشین پولهای بانک را ببین. چیزی گیر تو نمیآید. جدول روزنامه هیچ خاصیتی ندارد. اطلاعات عمومی آدم بالا میرود. چه کسی گفت: اطلاعات عمومی مفید است. مغز من یک مقدار ظرفیت دارد. من باید از ضروریات پر کنم. یک کسی که پولش کم است، میخواهد جهیزیه بخرد، اول واجبات دخترش را میخرد. اگر پول داشت بعداً…
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- اولین آیاتی که بر پیامبر نازل شد، چه فرمانی داد؟
1) خواندن قرآن بر مردم
2) خواندن به نام خدا
3) خواند قرآن در نماز
2- دین برای پاسخگویی به کدام نیاز بشر آمده است؟
1) نیازهای فردی
2) نیازهای اجتماعی
3) نیازهای عالی
3- در فرهنگ دینی، چه امری مایه برتری انسانها نزد خداوند است؟
1) علم و دانش
2) تقوا و پرهیزکاری
3) هجرت و جهاد
4- آیه 214 سوره بقره، به کدام زلزله اشاره دارد؟
1) زلزله در آغاز دنیا
2) زلزله در آغاز قیامت
3) تزلزل روحی در سختیها
5- در تحصیل علم، اولویت با چه مطالبی است؟
1) نیاز فرد یا جامعه باشد
2) واجب یا مستحب باشد
3) هر دو مورد