جايگاه تعليم و تربيت در اسلام

1- نقش آموزش در احياي جامعه
2- نقش آموزش در ارزش‌گذاري و تأثير پذيري
3- تقدم آموزش بر آفرينش
4- تلاش و هجرت براي فراگرفتن علم مفيد
5- دوري از دانسته‌هاي بي‌فايده
6- توجه به اخلاق در كنار آموزش
7- علم، گاهي نور است، گاهي حجاب!
8- آموزش، حتي از حيوانات

 

موضوع: جايگاه تعليم و تربيت در اسلام

تاريخ پخش:  12/02/92

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

 عزيزاني كه پاي تلويزيون بحث را مي‌بينند، در هفته‌ي معلم هستند و مخاطبين ما در اين جلسه معلمين نمونه تهران هستند. راجع به تعليم و تربيت مي‌خواهم يك پنجاه شصت نكته‌اي را بگويم. اول اينكه ارزش انسان به علمش است. خدا وقتي مي‌خواست انسان را خلق كند فرشته‌ها گفتند: از خيرش بگذر. «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِك‏» (بقره/30) ما تسبيح مي‌گوييم، عبادت مي‌كنيم. بعد خداوند به حضرت آدم علمي آموخت، «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقره/31) اطلاعات وسيعي به آدم داد،«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَة» (بقره/31) ملائكه وقتي ظرفيت علمي آدم را ديدند گفتند: قبول است. رمز اينكه خدا به فرشته‌ها گفت: به آدم سجده كنيد، ظرفيت علمي‌اش است. وگرنه در عبادت، كه عبادت فرشته‌ها از انسان بيشتر است.

1- نقش آموزش در احياي جامعه

در قرآن يك آيه داريم، هركس يك نفر را بكشد، «مَنْ قَتَلَ نَفْساً … فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعا» (مائده/32) هركس يك نفر را بكشد، انگار همه را كشته است. چون مهم جسارت است. شما اگر يك سوزن به توپ فرو كني، انگار كل توپ را سوراخ سوراخ كردي. چون يك سوزن و صد تا سوزن فرقي نمي‌كند. بازي را تعطيل مي‌كند.

بعد مي‌فرمايد: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعا» (مائده/32) كسي يك نفر را زنده كند، انگار همه مردم را زنده كرده است. بعد امام مي‌فرمايد: زنده كند، يعني چه؟ يعني مرده را زنده كند؟ مي‌گويد: نه، يعني يك آدمي را هدايت كند. اين معلم چه مي‌كند. يك بچه را اگر هدايت كني، البته هدايت بالاتر از آموزش است. آموزش هم خوب است، اما هدايت فازش بالاتر است.

اطلاع از طلع است. طلع مي‌گويند: طلوع كرد. خورشيد طلوعش چطور است كه مي‌گوييم: طلوع؟ خورشيد به همه انرژي مي‌دهد. نور مي‌دهد. اطلاع رساني يعني پخش نور، پخش انرژي. معلمي‌اش احياگري است. زنده كرده مرده‌ها است. معلمي را نبايد با هيچ شغلي عوض كرد. مسأله‌ي مهمي است. قابل قياس نيست. مهندس سالن مي‌سازد. معلم آدم مي‌سازد. سالن، سالن نمي‌سازد. ولي آدم اگر ساخته شد، آدم مي‌سازد. مهندس سالن مي‌سازد، ماشين مي‌سازد، برج مي‌سازد. اين برج چند سال، چند قرن برج است؟ معلم آدم مي‌سازد، آدم تا قيامت نتيجه مي‌بيند. يك قرن، دو قرن نيست.

2- نقش آموزش در ارزش‌گذاري و تأثير پذيري

آموزش حتي روي حيوان اثر دارد. سگ حيوان نجسي است. اما اگر همين سگ آموزش ببيند، وقتي حيواني را براي شما شكار كرد و آورد، آن حيوان حلال است. چرا؟ چون شكارچي‌اش آموزش ديده است. آموزش روي سگ اثر دارد. در قرآن هم داريم «مُكَلِّبين‏» (مائده/4) كلب يعني سگ. «مُكَلِّبين‏» يعني كلب آموزش ديده. آموزش روي سگ اثر دارد. اين خيلي مهم است. پست‌ترين موجود سگ است. بهترين موجود پيغمبر است. روي بهترين موجودات هم اثر دارد.

پيغمبري سوار الاغ بود، از قريه‌اي مي‌گذشت. عربي‌هايي كه مي‌خوانم قرآن است، شما هم بلد هستيد. «مَرَّ عَلى‏ قَرْيَة» (بقره/259) مرور كرد از كنار يك قريه‌اي. «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» قريه طوري مخروبه شده بود كه عرش يعني سقف، سقفش پايين آمده بود، «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» پايه‌ها روي سقف آمده بود. چون معمولاً سقف كه پايين مي‌آيد، پايه‌ها يك مدتي مي‌ماند، بعد ديگر پايه‌ها هم كه مي‌ريزد، يعني كار به جايي مي‌رسد كه سقفش كه چند سال است ريخته، پايه‌اش هم روي سقف افتاد. يعني ديگر هيچي… يك نگاهي به اين قريه كرد گفت: «أَنَّى يُحْيي‏» عربي‌هايي كه مي‌خوانم قرآن است. «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ» چطور خدا اينها را زنده خواهد كرد؟ تا گفت: چطور؟ خدا مرگش داد. پيغمبر كه روي الاغ نشسته بود مرد. صد سال مرگش داد. «ثُمَّ بَعَثَه‏» بعد از صد سال مبعوثش كرد. از او پرسيد: «كَمْ لَبِثْت‏» (بقره/259) چند وقت هست اينجا هستي؟ يك نگاهي كرد و گفت: «يَوْما» يك روز. «أَوْ بَعْضَ يَوْم‏» شايد هم چند ساعتي. گفت: نه، صد سال پيش سؤال كردي، مرگت دادم. نگاه كن مي‌خواهم الاغت را روبروي تو زنده كنم. «فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِك‏» (بقره/259) نگاه كن به الاغت، نگاه كن. يعني براي اينكه پيغمبري، يك چيزي را با چشم ببيند، علم تجربي، صد سال مي‌ميرد كه يك چيزي ياد بگيرد. خيلي شعار قشنگي دادم. توجه كرديد يا نه؟ علم چيست؟ علم چيزي است كه مي‌ارزد يك پيغمبر صد سال براي آن بميرد، و اشرف مخلوقات هم بيايد، علم چيزي است كه روي حيوان نجس هم اثر دارد.

3- تقدم آموزش بر آفرينش

در سوره‌ي الرحمن، اول مي‌گوييم: «عَلَّمَ الْقُرْءَانَ» (الرحمن/2) بعد مي‌گوييم: «خَلَقَ الْانسَنَ» (الرحمن/3) يعني اول بحث علم را مي‌گويد: بعد بحث خلقت و آخرت را. «عَلَّمَ الْقُرْءَانَ» بعد مي‌گويد: «خَلَقَ الْانسَنَ». درباره‌ي علم اسلام خيلي وسيع فكر مي‌كند. مي‌گويد: «ولو بالصين» برو چين! اين پيداست كه علم مذهبي هم نيست. چون در صدر اسلام كه چين اسلام شناسي نداشته كه مي‌گويد: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ» (وسايل الشيعه/ج27/ص27) برو چين، پيداست علوم مادي بوده. براي چين! چين در آن زمان دورترين نقطه بوده است. «وَ لَوْ مِنَ الْمُشْرِكِين‏» (بحارالانوار/ج2/ص97) حتي اگر استاد مشرك است، بايد چيزي از او ياد گرفت. اينكه مي‌گوييم: نه شرقي، نه غربي، در مسأله‌ي سياسي است. در مسأله‌ي علمي ما بايد هم شرقي باشيم، هم غربي. هركس هرچه بلد است بايد ياد بگيرد. نه شرقي، نه غربي، در مسأله‌ي سياسي، در آموزش هم شرقي، هم غربي!

4- تلاش و هجرت براي فراگرفتن علم مفيد

منتهي علم سه رقم است. ما وقتي حرف علم را زديم، فكر نكنيد هرچه در كتاب‌ها است علم است. ما سه رقم علم داريم. 1- علم مفيد، 2- علم مضر، 3- علمي كه نه مفيد است، نه مضر. علم مفيد به قدري است كه پيغمبران اولوالعزمي بايد در بيابان‌ها عقب معلم بگردند براي علم مفيد. خدا به موسي گفت: برو، يك عبد صالحي داريم از او چيز ياد بگير. در جاده راه را هم گم كردند. خيلي حضرت موسي خسته شد. قرآن مي‌گويد: اين دو جمله را گفت. «لَقَدْ لَقينا» ملاقات كردم، چه چيزي را ملاقات كردي؟ «مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (كهف/62) از اين سفر «نَصَب» يعني دردسر. ما از اين سفر خيلي رنج برديم. پير ما درآمد. چرا؟ براي اينكه خدا گفته بود: برو يك معلم پيدا كن، حضرت خضر و از او چيزي ياد بگير. يعني پيغمبر اولوالعزم مثل موسي در بيابان‌ها راه گم مي‌كند، پيرش درمي‌آيد براي اينكه يك استاد پيدا كند. اين مسأله مهم است. مي‌شود از اين استفاده كنيم. «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»

حالا ادب شاگرد… مي‌گويد: «هَلْ أَتَّبِعُك‏» (كهف/66) «هَل» يعني آيا، «أَتَّبِعُك‏» يعني من تابع تو مي‌شوم. اجازه مي‌دهي، موسي وقتي خضر را ديد، گفت: اجازه مي‌دهي من عقب شما راه بيفتم. به يك شرط. چه شرطي؟ «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَن‏» (كهف/66) به من علم بياموزي. نه علم تو، ممكن است من ظرفيت علم تو را نداشته باشم. «مِمَّا» يعني از گوشه‌اي از علمت. يك بخشي از علمت را به من ياد بدهد. براي چه؟ «رُشْدا» علمي باشد كه رشد باشد. بعضي جاها رشد نيست. حالا فلان كوه چه اهميتي دارد؟ خوب حالا بداني چه مي‌شود، نداني چه مي‌شود؟ جدول روزنامه حل مي‌كنيم. خيابان دو حرفي تهران چيه؟ يك ربع فكر مي‌كند مي‌گويد: آقا خيابان ري. خيابان دو حرفي است. خوب حالا اگر نمي‌دانستيم چه خاكي بر سر ما مي‌شد؟ هيچي. حالا كه فهميدي چه مشكلي حل شد؟ هيچي. هر علمي خوب نيست. بعضي از علم‌ها مضر است. چون وقت‌كش است. علم مضر هم داريم. قرآن مي‌گويد: علم مضر هم داريم. آيه‌ي علم مضر اين است. آيه‌ي 101 سوره‌ي بقره. «وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُم‏» (بقره/102)، «وَ يَتَعَلَّمُونَ» تعلم، ياد مي‌گيرد منتهي «ما يَضُرُّهُمْ».

الآن اگر مسؤولين خريد گندم در تلويزيون بيايند بگويند: ما تا يازده روز ديگر بيشتر گندم در سيلوها نداريم. اطلاع رساني كنيم! اين اطلاع رساني خيلي گناه كبيره‌اي است. چون تا يازده روز ديگر كه گندم داري. ولي حالا كه اعلام مي‌كني، اطلاع رساني مي‌كني، همين الآن در دكان نانوايي چاقوكشي مي‌شود. لازم نيست هر اطلاعي، خيلي از اطلاعات را آدم بداند ضرر دارد. شفاف سازي، مورد دارد. وگرنه بايد غيبت جايز باشد. چون كسي كه غيبت مي‌كند شفاف سازي مي‌كند. مي‌گويد: فلاني چنين عيبي دارد، چنين عيبي دارد، چنين عيبي دارد. چه كسي گفت: شفاف سازي حلال است؟ يك مواردي شفاف سازي واجب و حلال است. يك مواردي هم حرام است. به ما اجازه مي‌دهند عيب‌هاي خودمان را به كسي بگوييم؟ شما اگر يك عيبي داري حق داري بگويي؟ حالا مثلاً خانمي است رفته غذا بپزد، ديشب غذايش سوخته است. مي‌گويد: ما ديشب غذايمان سوخت. به او چه؟ در تلفن به او مي‌گويي سوخت. سوخت كه سوخت! انسان حق ندارد عيب خودش را به كسي بگويد. عيب بچه‌اش را هم حق ندارد بگويد. اين بچه مرا مي‌بيني؟ چنين است، چنين است، چنين است… غيبت بچه كه حلال نيست. غيبت حرام است ولو غيبت بچه‌اش باشد. بچه‌هايمان اذيت مي‌كنند. دخترم، عروسم، دامادم. ما فكر مي‌كنيم حالا مثلاً خانم بزرگ هستيم، مادر هستيم، پدر هستيم مي‌توانيم…

علم مفيد چقدر مي‌ارزد؟ اينقدر مي‌ارزد كه پيغمبر اولوالعزمي مثل موسي در بيابان‌ها راه را گم كند، پيرش دربيايد، عوضش يك استاد شود. علم مفيد است. علم مضر! «وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُم‏».

5- دوري از دانسته‌هاي بي‌فايده

علمي كه نه مفيد است و نه مضر، قرآن در سوره‌ي كهف مي‌فرمايد: مي‌گويند: اصحاب كهف چند نفر هستند؟ «ثَلاثَةٌ» سه تا هستند. «رابِعُهُمْ كَلْبُهُم‏» (كهف/22) چهارمي سگش است. «خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ» هفتم، هشتم. مي‌گويد: حالا اصحاب كهف سه تا بودند يا پنج تا، يا هشت تا. مثلاً چه خاصيتي دارد؟ مثل اينكه بگوييم فلان دانشمند چند كيلو است؟ دانشمند را از كتاب‌ها و مغزش مي‌خواهي استفاده كني يا وزنش چند كيلو است؟ علمي كه نه مفيد است و نه مضر. و بسياري از عمر افراد در سايه‌ي چيزهايي مي‌گذرد، در دنياي خيال، حالا عمرشان را كه آتش مي‌زنند، بيت المال را هم آتش مي‌زنند.

چند وقت پيش يك كسي به من مي‌گفت: يك قرآني بنا است توليد شود كه ده ميليارد تومان قيمتش است. گفتيم: چيست با آب طلاست؟ گفتند: نه. همه ورق‌هايش با چوب است. هر كلمه‌اش هم با يك رنگ چوب است. مثلاً «والعصر» با چوب انار است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ» (عصر/2) با چوب پسته. «إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ» با چوب عناب است. همينطور، گفتيم: خوب حالا اين قرآن ده ميلياردي كه ورق‌هاي چوبي است و هر كدام هم با يك رنگ چوب است، مي‌خواهي چه كني؟ گفتند: مي‌خواهيم در يونسكو ثبت شود به اسم جمهوري اسلامي. هرچه فكر كردم چه لقبي به اين بدهم و واقعاً چه لقبي حق اين است. در جامعه‌اي كه اين همه مشكلات اقتصادي مردم دارند، يك آدم‌هايي اينقدر خُل! يعني اينقدر خُل، آخر بايد مدال خُليت داد.

يك كسي آمد مي‌خواست يك طلبه‌اي را مسخره كند. گفت: آ شيخ! گفت: بله. گفت: من يادم نبوده روزه هستم، كلي غذا خوردم. گفت: اگر يادت نبوده، روزه‌ات درست است. رفت و برگشت و گفت: آقا ببخشيد يك سؤال ديگر. يادم نبود مقدار زيادي هم آب خوردم. گفت: يادت نبود؟ اگر يادت نبود درست است. رفت و برگشت و گفت: ببخشيد، يادم نبود با خانمم همخوابي كردم. يادت نبود؟ روزه‌ات درست است. رفت و برگشت، گفت: آقا يادم نبود براي غسل هم شيرجه رفتم و سرم هم زير آب رفت. سر زير آب برود، روزه باطل است. گفت: تو روزه‌ات درست است، ولي بايد يك مدالي براي الاغيتت بگيري. روزه‌ات درست است. تو يك مدالي بايد بگيري. چون آدم اينقدر گيج است.

ما آدم‌هايي داريم گيج گيج! مثلاً مي‌خواهد يك مسجد درست كند، مي‌گويد: سقفش يك گلي باشد 365 تا تيغه داشته باشد. مي‌گوييم: براي چه؟ مي‌گويد: براي اينكه عدد روز است. هر چند تا از اين تيغه‌ها، سي تا از اين تيغه‌ها در يك شاخه باشد. 12 ماه است. هر ماه هم… مي‌گويم: واقعاً كسي در تاريخ آمده حساب كند كه اينها را بشمارد 365 روز است. 365… در دنياي خيال. حالا به اسم هنر، به اسم آثار باستاني، هر علمي مفيد نيست.

هر علمي براي هر سني مفيد نيست. يك بچه‌ي 12 ساله بايد چه چيزي بلد باشد؟ يك بچه‌ي هجده ساله بايد چه بلد باشد؟ اصلاً هر علمي براي هر كسي، دخترها بايد چه بدانند؟ پسرها بايد چه بدانند. كتاب‌هاي دخترها و پسرها فرق مي‌كند. هركدام يك اطلاعات خاصي دارند.

شما اگر يك پارچه‌ي عمامه‌اي را ببري در اتريش بفروشي، مشتري ندارد يا پوستين را بندرعباس ببري. عقل هم خوب چيزي است. گاهي وقت‌ها يك اطلاعاتي را به يك كساني مي‌دهند كه… مهد قرآن‌ها چنان در خاكي مي‌زنند. نوه‌مان را مهد قرآن فرستاديم. اول كه آموزش قبل از هفت سال من جايي نديدم. اگر كسي ديده بگويد. اين پيش دبستاني كجاي كره‌ي زمين است؟ ما چيزي به نام پيش دبستاني نداريم. جمله مي‌گويد: «دَع» يعني رهايش كن. «دَع ابنك سبع سنين» اولادت را هفت سال آزادش بگذار. اينكه سه ساله قرآن را حفظ كند، چهارساله قرآن را حفظ كند. مبناي قرآن ندارد، آخر «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن‏…كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي‏» (وسايل الشيعه/ج27/ص33) كدام آيه و كدام امامان ما پيش دبستاني داشتند. يعني بچه‌هايشان از كوچكي، حتي روايت داريم بچه را تا سه سال، اولين كلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» باشد. بعد هفت ماه و بيست روز يك كلمه ديگر. همينطور ذره ذره تا هفت سالگي، هشت سالگي كم كم با نماز. حفظ قرآن در پيش دبستاني، حالا يك بچه نابغه است مي‌خواهد حفظ كند، حفظ كند. اما اين خط فرهنگ ما نباشد. تازه فرستاديمش گفتيم: برود ببينيم چه مي‌كند. برگشت آيه‌اي را اين مهد كودك به اين نوه‌ي ما ياد داده بود كه مراجع تقليد هم حفظ نيستند. يك آيه‌ي خيلي سنگيني است. «وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُم‏» (مائده/3) اوه اوه اوه! مراجع هم اين آيه را حفظ نيستند. آنوقت اين به بچه سه ساله ياد مي‌دهد. بايد ديد آخر اين بچه ظرفيتش چقدر است؟ مورد نياز چيه؟ نكند يك دستي در آموزش و پرورش بوده، بنده كه بدبين هستم. بچه‌ها عربي بخوانند ولي قرآن را نفهمند. ولذا ديپلم ما نمي‌توانند قرآن را بخوانند. چرا؟ براي اينكه در كتاب عربي‌اش نوشته: «العصفور طار» گنجشك پريد. خيلي مشكل حل شد. گنجشك پريد. «عصفور» يعني گنجشك، «طار» طيران، پريد. چون اگر بخواند: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» (توبه/12) رهبران كفر را بكش. يعني برو سلمان رشدي را ترور كن و برگرد. «قاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» باشد، براي دنيا مشكل است. بايد همينطور چه كنيم. يك عربي باشد كه دانشجو، فارغ‌التحصيل و ديپلم نتوانند قرآن بخوانند. چون اگر قرآن بخوانند براي ما دردسر است. قرآن را نفهمند.

كوه هيماليا چند متر است؟ بچه‌ها مي‌دانند. اما علامه اميني كه بود؟ فيض كاشاني كه بود؟ يا استعمار است، يا حماقت است، يا جهل و بي‌خبري. متدينين، خوب‌، خوب‌هايشان غافل هستند. بعضي‌هايشان حالا به همه جسارت نكنيم. يك عده هم حماقت است. يك عده هم استعمار است. چه كنيم كه بچه‌اي عمرش پر شود و سرش را به يك چيزي بند كنيم.

يكوقت يك مهمان براي ما آمد طلبه‌ي جواني بودم در قم قبل از انقلاب. به خانواده گفتم: هيچ ميوه نداريم؟ گفت: نه. ته هندوانه داريم. گفتم: ته هندوانه زشت است. ولي بتراش و آبش را بگير. آبش را گرفتيم و در ليوان كرديم كه پر نشد، گفتيم: يخ هم درونش بيانداز. ديدم پر نشد، گفتم: قاشق را هم در ليوان بگذار. ديديم پر نشد، گفتيم: يك خرده شكر هم درونش بريز. بالاخره مي‌خواستيم اين ليوان پر شود. بگذار ديپلمش را بگيرد.

6- توجه به اخلاق در كنار آموزش

علمي مفيد است كه رشد در آن باشد. آيا دبيرستاني‌ها بيشتر از راهنمايي‌ها به استاد سلام مي‌كنند؟ راهنمايي‌ها بيشتر سلام مي‌كنند يا دبيرستاني‌ها؟ با هم بگوييد… بلند بگوييد… راهنمايي‌ها سلام بيشتر است. پس معلوم مي‌شود علم خاصيت ندارد. چون هرچه باسوادتر مي‌شود، پررو تر مي‌شود. هم به پدر و مادرش، دبيرستاني‌ها بيشتر، راهنمايي‌ها بيشتر در نماز شركت مي‌كنند يا دبيرستاني‌ها؟ راهنمايي‌ها. به به! چشم آموزش و پرورش روشن! كه همينكه بچه درس خواند، به استادش سلام نمي‌كند. به پدر و مادرش جسارت مي‌كند و با خدا هم رابطه‌اش كمرنگ مي‌شود. اين علم است. ما بايد اين علم را بازنگري كنيم. «ثمرة العلم العبودية» اميرالمؤمنين فرمود: ثمره‌ي علم اين است كه آدم هرچه باسوادتر مي‌شود، تواضعش بيشتر شود. يعني بايد دانشجوها در خانه بيشتر از دبيرستاني‌ها به پدر و مادر احترام بگذارند. و دبيرستاني‌ها بيشتر از راهنمايي‌ها و راهنمايي‌ها بيشتر از دبيرستاني‌ها نسبت به پدر، مادر، استاد. بنابراين اين بازنگري مي‌خواهد. اين طرح تحولي هم كه نوشته شده طرح تحول، آدم متحول مي‌خواهد. طرح كه آدم زير كولر گازي جوجه كباب مي‌خورد و طرح مي‌نويسد… ساعتي اينقدر هم مي‌گيرد. چه كسي مي‌خواهد آن طرح را پياده كند؟ از قديم مي‌گفتند: كي زنگوله را… كاشان مي‌گويند. شما هم مي‌گوييد…؟ چه مي‌گويند؟ كي زنگوله را گردن گربه مي‌اندازد؟ چون اگر كسي اين زنگوله را درست كند ولي همه بترسند از گربه كه… دويست، سيصد تا آدم مثل شهيد رجايي در آموزش و پرورش باشد، بيست،سي تا هم آخوند مثل نواب صفوي داشته باشيم، اينها بدون تغيير و تحول هم تحول را به وجود مي‌آورند. اما اگر آدمش نباشد، صد رقم طرح تحول بنويسي و همه هم امضاء كنند، مردش نيست!

ما به كسي كه مي‌خواهد طرح تحول را پياده كند، مي‌گوييم: آقا ببخشيد، يك اذان در مدرسه بگو ببينم. «اللَّهُ أَكْبَر»! نه زشت است. من مدير هستم. استاد فيزيك هستم. استاد دانشگاه اذان بگويد. اين شهامت اينكه سكوت را با «اللَّهُ أَكْبَر» بشكند، ندارد. او چطور مي‌خواهد دنيا را تكان بدهد؟ اين خودش هم كه تكان نمي‌دهد. چه بود اينهايي كه سر سفره مي‌گذارند مي‌لرزد؟ ژله… يك كسي گفت: ژله بخور سفت مي‌شوي. گفت: اگر مي‌خواهد سفت كند، خودش را نگه دارد. (خنده حضار)

يك آقايي به نوكرش گفت: اين مرغ را با مغز گردو فسنجان كن. خوب بود آزادت مي‌كنم. درست كرد به عشق اينكه آزاد مي‌شود. مغز گردوهايش را خورد و مرغ‌ها را نخورد. گفت: يكبار ديگر مرغ را در قابلمه بيانداز، با سبزي خورشت و سبزي درست كن. خوشمزه بود آزادت مي‌كنم. باز سبزي را خورد و مرغ را نخورد. گفت: يكبار ديگر در قابلمه بيانداز با لپه درست كن. خورشت قيمه بود، خوشمزه بود آزادت مي‌كنم. گفت: آقا، ببخشيد… نمي‌خواهد مرا آزاد كني. اين مرغ را آزاد كن! (خنده حضار) هي در قابلمه مي‌رود و هي بيرون مي‌آيد.

كسي مرد تحول است كه اگر از خواب بيدار شد، ديد يك لنگه كفشش نيست، با يك دمپايي سر كلاس بيايد. داريم در آموزش و پرورش يك چنين آدمي. كه بگويد: بچه‌ها بلند شدم، نديدم لنگه كفشم چه شد؟ ولي ديدم درس تعطيل مي‌شود آمدم.

قرائتي وقتي مرد تحول است، كه دارد مسجد مي‌رود، عمامه‌ي من به شاخه‌ي درخت بند شد و افتاد. بروم در مسجد بگويم: آقايان عمامه‌ي من به شاخه‌ي درخت بند شد. امشب پيشنماز عمامه ندارد. «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ»! اما اگر فوري زنگ زدم الو! مسجد… يك حادثه‌اي رخ داده امشب نماز تعطيل است. حادثه نيست. نيم كيلو پنبه در جوي افتاد. من گير عمامه هستم و شما گير كفشت هستي. من و تو نمي‌توانيم تحول به وجود آوريم. با هم شوخي هم نكنيد. نوشتن طرح تحول غير اجرايش است. افرادي ممكن است شمشير بسازند، اما يكي از اينها شمشيرزن نباشد. اين تكراري است ولي خواهش مي‌كنم تلويزيون اين را قطع نكند. نگويد: تكراري است. بگذاريد تكرار باشد. بعضي از چيزها را بايد ده بار گفت.

ما يكوقت به مسؤول ورزش گفتيم: اين وزنه بردارها يك مقدار لباسشان گشادتر باشد. اينكه مي‌خواهد دويست كيلو بلند كند، ده گرم هم تمبون خودش را بلند كند. اين لباس‌هاي تنگ! گفتند: استاندارد بين‌المللي است. گفتم: اسرائيل 50 سال است قوانين بين‌المللي را وتو مي‌كند. خجالت هم نمي‌كشد، شما دوسانت مي‌خواهي تمبون را گشاد كني، گير هستي. مسؤولين ما بعضي‌هايشان اينطور هستند، يعني بي‌عرضه هستند. جگر ندارند. اگر آخوندي جگر داشت، ببينيد اين جگرها از بچگي هم پيدا شده. حالا هفته تربيت هست يك چيزي بگويم. هفته معلم است.

من نزد آيت الله بهاءالديني رفتم و گفتم: ما از امام خميني هرچه ديديم پيري ديديم. شما از جواني با امام بودي، يك خاطره از جواني امام براي ما بگو. گفت: امام 21،22 ساله بود از خمين اراك به قم آمد، زمان رضاشاه، مهمترين شخصيت سياسي آن زمان فلاني بود. منتهي 75 سالش بود. نفر اول قم بود، از نظر سياسي. يك چرندي به امام گفت. قرآن راجع به چرندها مي‌گويد: اگر خودي است او را ببخش. «وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظ» (آل‌عمران/134)، «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً» (فرقان/72)، «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) اگر خودي است، او را ببخش. اما اگر رند است، بگو: خود خود خود خودتي! پدر عمروعاص يك رندي بود به پيغمبر گفت: ابتر! يعني بي‌عقبه! خدا گفت: «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (كوثر/3) نگفت: «إِنَّ شانِئَكَ الْأَبْتَرُ»، «إِنَّ شانِئَكَ الْأَبْتَرُ» فرق مي‌كند با «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»، «هُوَ» يعني خود خود خودتي! مي‌گويد: «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاء» (بقره/13) يعني خود خود خود خودش است.

يك رند 75 ساله يك متلكي گفت. آيت الله بهاءالديني مي‌گفت: حاج آقا روح الله، يعني امام چنان در گوش اين پيرمرد زد، يك ادم 21 ساله از خمين آمده. خمين هم 60، 70 سال پيش يك شهر كوچكي بوده است. شايد هم بخش بوده، نمي‌دانم. يك جوان 21 ساله چنان در گوش اين 75 ساله زد، منتهي رند سياسي بود. آيت الله بهاءالديني مي‌گفت: عينكش افتاد و چهار قطعه شد. اين آدم كه جواني‌اش اين است، مي‌تواند وقتي از پاريس مي‌آيد در بهشت زهرا در 12 بهمن، به شاهپور بختيار بگويد: من در دهان اين دولت مي‌زنم. چون رگ زدنش را در جواني‌اش داشته است. اين جوان‌هاي بي‌خاصيت بزرگ هم شوند دكتر بي‌خاصيت هستند. مهندس بي‌خاصيت هستند. تاجر بي‌خاصيت هستند. آيت الله هم شوند، آيت الله ترسو هستند. جگر!

پيغمبر ما سه سالش بود. مربي‌اش يك چيزي به او آويزان كرد. گفت: اين چيه؟ گفت: اين را آويزان كردم تو را حفظ كند. كند و دور انداخت. گفت: حافظ من خداست. آن كسي كه در چهل سالگي مي‌خواهد بت را بشكند، سه سالگي هم اين را…

ببينيد اين مسائل جوهر مي‌خواهد. قانون كار را حل نمي‌كند، جوهر، جوهر! اگر كسي چاقوكش باشد، يك حلبي هم دستش بدهي با همان حلبي آن را تيز مي‌كند و بعضي… اين بزن است. آن كسي هم كه نويسنده نباشد، حالا خودنويسش گران قيمت باشد، مي‌گذارد روي طاقچه‌اش! ما روي جوهر بايد كار كنيم. روي كتاب و اينها… 

يكوقت يكي از معاونان وزير آموزش و پرورش مي‌گفت: فلان كشور كه كاغذش را به دنيا مي‌فروشد، كتاب‌هايش را نه سال بچه‌ها مي‌خوانند. يعني اين امسال مي‌خواند به او مي‌دهد. او مي‌خواند به او مي‌دهد. او مي‌خواند به ديگري مي‌دهد. چند بار اين كتاب خوانده مي‌شود. الآن ما مي‌گوييم: آخر وقتي اين كتاب يك دور خوانده شده است، وقتي دست شاگرد دوم افتاد، از نظر رواني در ذوقش مي‌خورد. بچه وقتي كتابش شيك نيست حال درس خواندن ندارد. آنوقت نتيجه‌اش چه مي‌شود. اگر دو سال در چاپ كتاب ما صرفه‌جويي كنيم مشكل مسكن معلم‌ها حل مي‌شود. چند تا شهرك مي‌شود از پول كاغذ ساخت؟ صرفه‌جويي كنيم. مرد صرفه‌جويي نيست.

7- علم، گاهي نور است، گاهي حجاب!

علم سه قسمت است، مفيد، مضر. بعضي وقت‌ها علم ضمن اينكه نور است حجاب هم هست. چون دو جمله داريم. «العلم نور»، «العلم حجاب» چطور هم نور است هم حجاب. اين ضد هم هست. بله درست است. شما در حياط لامپ را روشن مي‌كني، ديگر ستاره‌ها را نمي‌بيني. لامپ نور است، اما به خاطر همين لامپ ديگر ستاره‌ها را نمي‌بيني. اگر لامپ را خاموش كني، ستاره‌ها را مي‌بيني. گاهي وقت‌ها كسي يك ديپلم، يك ليسانس گرفته، انگار از دماغ فيل افتاده. اصلاً پاي سخنراني هم چنين گوش مي‌دهد. چه خبر است؟ مي‌خواهد نان هم بگيرد در صف نمي‌رود. مي‌رود آن طرف خيابان به نانوا مي‌گويد… چرا؟ من فوق ليسانس هستم. حمام عمومي نمي‌رود. اصلاً هميشه همه چيزش با همه فرق مي‌كند. اين افرادي هستند، با يك مدرك و چهار تا كلمه پايش از امت قطع مي‌شود. قبلاً دست مادرش را مي‌بوسيد، ديگر نمي‌بوسد. من فوق ليسانس هستم.

يك آيت الله بزرگواري را ديدم، دست پدرش را بوسيد. با آنكه پدرش هم يك آدم عادي عادي بود. طوري نيست آدم دست پدرش را ببوسد. علم گاهي نور است، گاهي حجاب است.

ما در اسلام فارغ التحصيل نداريم. در قرآن يك آيه است تقريباً همه ايراني‌ها حفظ هستند. مي‌گويد: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه/114) اين «رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» يعني چه؟ «قُلْ» به پيغمبر مي‌گويد: بگو، «زِدْني‏ عِلْماً» يعني اي پيغمبر تو فارغ التحصيل نيستي. خدا مي‌گويد: پيغمبر هم فارغ التحصيل نيست. تازه پيغمبر مي‌دانيد كيه؟ مي‌گويد: «مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (كهف/65) يعني علمش لدني است. لدني يعني وصل به علم خداست. تو كه علمت به علم خدا وصل است، تو هم فارغ نيستي. اين كلمه فارغ التحصيل از كجا پيدا شد؟ زن حامله فارغ مي‌شود ولي انسان مگر از تحصيل فارغ مي‌شود؟ فارغ التحصيل نداريم.

معلم خوب كسي است كه راحت بگويد: بلد نيستم. «قُل» بگو: «قُلْ إِنْ أَدْري‏» (جن/25) بگو بلد نيستم. طوري است؟ اصلاً شما سراغ داريد در آموزش و پرورشي كه يك ميليون معلم دارد؟ سيزده، چهارده ميليون هم شاگرد. اگر يك معلم داريد به من نشان بدهيد. كه يك معلمي به شاگرد راهنمايي يا دبيرستان گفت: آقا ببين من فوق ليسانس هستم يا ليسانس. راستش را مي‌خواهي قرآن بلد نيستم. تو شاگرد من هستي، دبيرستاني هستي، ولي قرآن را بلد هستي. بيا دور از چشم مدرسه، شبي نيم ساعت به من درس بده. اصلاً يك معلمي را داريم ضمن اينكه معلم است، شاگرد شاگردش شود؟ ما در حوزه‌ها داشتيم كه كسي مثلاً حكمت را پيش استادي مي‌خوانده كه او فقه‌اش را پيش او مي‌خوانده. گفته: تو معلم فقه من باش و من معلم فلسفه‌ي تو. در حوزه داشتيم. البته نادر است، در حوزه هم نادر است. بگوييم: بلد نيستيم.

8- آموزش، حتي از حيوانات

چيز ياد گرفتن حتي از حيوان‌ها! قرآن چند تا آيه دارد مي‌گويد: از حيوان‌ها چيز ياد بگيريد. حضرت آدم دو تا بچه داشت، هابيل و قابيل يكي، يكي را كشت و فكر مي‌كرد جنازه را چه كند؟ كولش كرد و دوشش گرفت و كشيد. آخر قرآن مي‌گويد: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» (مائده/31) يك كلاغي آمد، زاغي آمد، زمين را چال كرد. يك چيزي را در زمين دفن كرد. گفت: يعني تو هم مرده‌ات را دفن كن. بچه‌هاي آدم، پدران ما از كلاغ ياد گرفتند.

سليمان ديد هدهد نيست. گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) هدهد كجاست؟ هدهد آمد گفت: «أَحَطتُ» من احاطه دارم بر چيزي كه«بِمَا لَمْ تحُِطْ» (نمل/22) ولو سليمان پيغمبر هستي، ولي من يك چيزي را بلد هستم كه تو بلد نيستي. گفت: چيه؟ گفت: منطقه‌اي پرواز مي‌كردم. مردم خورشيد پرست بودند. پادشاه‌شان خانم بود. تاج و تخت بزرگي داشت. سليمان يك نامه نوشت و به هدهد گفت: اين نامه را به او بده كه به خدا ايمان بياورد. آنها خورشيد پرست بودند. سليمان پيغمبر از هدهد چيز ياد گرفت. عارش نشد. از همه بالاتر! خدا از لقمان قصه نقل مي‌كند و مي‌گويد: «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُه‏» (لقمان/13) «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ» لقمان به بچه‌اش گفت «وَ هُوَ يَعِظُه‏» در حالي كه او را موعظه مي‌كرد. خدايا تو خودت موعظه كن. مي‌گويد: نه، من مي‌خواهم از لقمان نقل كنم. بگوييد: آقاجان يكي از بچه‌ها امروز يك حرفي زد كه من بلد نبودم. چون حرف خوبي بود، مي‌خواهم حرفش را براي شما نقل كنم. آن بچه هم ايشان بود. ايشان يك جمله‌ي قشتگي گفت، من مي‌خواهم آن جمله قشنگ را براي شما بگويم. سر صف به همه بگوييم. اشكالي دارد يك معلم يك چيزي را براي همه بچه‌ها نقل كند؟ اشكالي دارد بگويد: «قُل اِن اَدري» بلد نيستم. اشكالي دارد دكتر بگويد: اين مرض تو را نفهميدم. پزشكي اين فلان پزشك از من بهتر است. پولت را هم پس بگير. ما الان مشكل علم نداريم، مشكل اخلاق داريم. پزشك مرض را تشخيص نمي‌دهد. خجالت مي‌كشد بگويد: نفهميدم. خجالت مي‌كشد بگويد: فلاني از من بهتر است. دل نمي‌كند بگويد: حالا كه من مرض شما را تشخيص ندادم، پولت را پس بگير. اين را بگير، فلاني از من بهتر است. سه تا مردانگي را بايد بر زبان بياورد: 1- بلد نيستم، تشخيص ندادم. 2- فلاني از من تخصص‌اش بيشتر است. 3- پول را پس بگير. چند تا پزشك اينطور داريم. ما مشكلمان دانشگاه نيست. مشكل ما حوزه نيست. مشكل ما تجارت نيست. اقتصاد هست، ولي همين الآن كه گراني هست بخش مهم مشكل مملكت ما حرص است. تا مي‌گويند: فلان چيز گران است، همه مي‌خواهيم زودتر بخريم. مي‌گوييم: شكر گران مي‌شود خوب پس برو پنج كيلو بخر. بايد بگوييم: شكر يك كيلو مي‌خواستيم، حالا كه گران است نيم كيلو بده. مشكل ما حرص است. مشكل ما اين است كه بعضي سوء استفاده مي‌كنيم. مي‌گوييم: حالا كه تورم است پس ما هم روي آن بكشيم. الآن مشكل ما مشكل اخلاق است. بي‌انصافي، سنگدلي، بي‌رحمي، وقتي اينطور هستيم…

خدايا همه ما را و آموزش و پرورش ما را به راهي كه مستقيم است هدايت بفرما.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس قرآن، اولين معلم انسان چه كسي بوده است؟

1) خداوند

2) فرشتگان

3) پيامبران

2- در سوره الرّحمن، كدام امر مقدم ذكر شده است؟

1) آفرينش انسان

2) آموزش انسان

3) آمرزش انسان

3- داستان حضرت موسي و خضر، بر چه امري تأكيد دارد؟

1) دوري از علم مضرّ

2) كسب علم مفيد

3) كسب علوم تجربي

4- آيه 114 سوره طه، بر كدام ويژگي علم پيامبر اشاره دارد؟

1) الهي بودن دانش پيامبر

2) قابل افزايش بودن دانش پيامبر

3) خطا ناپذير بودن دانش پيامبر

5- آيه 31 سوره مائده، كدام حيوان را، معلم فرزندان آدم معرفي مي‌كند؟

1) مورچه

2) هد هد

3) كلاغ

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3491

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.