Deprecated: Implicit conversion from float 79.9 to int loses precision in /home/gharaati/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 85

Deprecated: Implicit conversion from float 79.9 to int loses precision in /home/gharaati/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 87
نقش دوست و همنشین در تربیت انسان – درسهایی از قرآن
Warning: Undefined array key "beoreo" in /home/gharaati/public_html/wp-content/themes/publisher-child/functions.php on line 185

Deprecated: md5(): Passing null to parameter #1 ($string) of type string is deprecated in /home/gharaati/public_html/wp-content/themes/publisher-child/functions.php on line 185

نقش دوست و همنشین در تربیت انسان

1- نشانه‌های دوست خوب، اقامه نماز و یاری در سختی‌ها
2- تاثیرگذاری همنشین با انسان
3- سخن امام سجاد(علیه السلام) در باره بیماری‌های روحی
4- وظیفه ما در برابر قرآن: تعظیم، تکریم، تمجید
5- نشانه‌های دانشمندان ربانی در روایات
6- حفظ دوستان قدیمی و جذب دوستان جدید
7- حفظ اسرار دوستان، نه افشای عیوب آنان

موضوع: نقش دوست و همنشین در تربیت انسان

تاریخ پخش:  25/06/89

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین، بعدد ما احاط به علمک!  اللهم صل علی محمد و آل محمد. الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

سر سفره‌ی قرآن هستیم، رمضان 89 بحث ما بحث تربیت بود، اهمیت تربیت، انواع تربیت، تربیت سیاسی، تربیت اخلاقی، خانوادگی، جنسی…  ابزار تربیت، راه‌های تربیت، شیوه‌های تربیت، موضوع بحث این بود و این جلسه هم راجع به نقش هم‌نشین در تربیت صحبت می‌کنیم، دو جلسه که یک جلسه‌اش گفته شد، موضوع کلی بحث تربیت است، موضوع این نقش جلسه هم‌نشین در تربیت است.

هم‌نشین تو از تو به باید *** تا تو را عقل و دین بیفزاید

این هم‌نشین بالاترینش همسر است. همسر روی همسر اثر می‌گذارد. چه زن‌هایی که مردهایشان را نجات داده‌اند. امام حسین(ع) وقتی می‌خواست برود کربلا، در راه که می‌رفت، زهیر را با خانمش دید. او را دعوت کرد که من می‌روم کربلا، بیا و یار من باش! زهیر یک مقداری سنگینش بود. داشت مِن و مِن می‌کرد. خانمش گفت: زهیر! پسر فاطمه از تو دعوت می‌کند، مِن و مِن می‌کنی؟ برو! شک داری؟ بین یزید و امام حسین(ع) شک داری؟ اینجا به هر حال این خانم عزیز، شوهرش را هدایت کرد و شوهرش از یاران امام حسین(ع) شد. در انقلاب ما زن‌ها خیلی نقش داشتند. بعضی وقت‌ها زن کج می‌رود، مرد نقش هدایت کننده را دارد. به دوست  که می‌گوییم: هم‌نشین! دانه درشتش همسر است. هم می‌تواند نقش علمی داشته باشد، هم نقش مالی، هم نقش روحی، هم واسطه می‌تواند باشد.

امیرالمؤمنین(ع) فریاد می‌کشد، آه! «أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَان‏» (نهج‌البلاغه) کجاست ابن تیهان، چه رفیقی داشتم. با آه، با اوه، «أَیْنَ عَمَّارٌ» کجاست عمار یاسر! خدا وقتی به موسی می‌گوید: برو سراغ فرعون! می‌گوید: «هارُونَ أَخی»‏ (طه/30) هارون هم بیاید، دو تایی بروید. «هارُونَ أَخی‏»، «اشْدُدْ بِهِ أَزْری» (طه/31) این هم‌نشین در انبیاء و ائمه و اینها.

1- نشانه‌های دوست خوب، اقامه نماز و یاری در سختی‌ها

حالا بحثمان این است که چطور هم‌نشین انتخاب کنیم؟ شیوه‌ی انتخاب هم‌نشین چیست؟ راه انتخاب دوست و هم‌نشین چیست؟ باچه کسی رفیق شویم؟ در جلسه‌ی قبل گفتیم نماز! یکی از ابزار امتحان است. امام صادق(ع) فرمود: «اخْتَبِرُوا إِخْوَانَکُمْ بِخَصْلَتَیْنِ» برادرهایتان را امتحان کنید، اگر در او دو خصلت بود، با او رفیق شوید وگرنه «فَاعْزُبْ ثُمَّ اعْزُبْ» دور شو! دور شو! دور شو! دو خصلت چیست؟ یکی از آن‌ها این است که به نماز توجه دارد، یعنی روی نماز پافشاری دارد، «مُحَافَظَهٍ»، «مُحَافَظَهٍ عَلَى الصَّلَوَات‏» غیر از خواندن نماز است. افرادی نماز می‌خوانند اما بر روی نماز حفاظت ندارند. حالا قضا هم شد، شد! هر روز بلند می‌شود می‌بیند آفتاب زده است، می‌گوید خوب ظهر قضایش را می‌خوانیم. غیرت به خرج نمی‌دهد. مسئله‌ی مهمی است که آدم حساس باشد.

یک وقت یک کسی به من گفت: من در ماشین بودم، به راننده گفتم: برای نماز نگه دار! نگه نداشت، نمازم قضا شد. گناه کرده‌ام؟ گفتم: چطوری گفتی؟ گفت: گفتم آقای راننده نگه دار نماز بخوانیم، او هم گفت بنشین خبرت می‌دهم. من هم نشستم و خبر نداد. رفت و نمازم قضا شد. گفتم: نه! اگر یک ساکی، چمدانی از داخل ماشین به بیرون پرت می‌شد، ساک تو از ماشین بیرون می‌افتاد، چطور می‌گفتی؟ می‌گفتی: آقای راننده، ساک من افتاده است، می‌شود نگه داری؟ او هم می‌گفت: نه! ساک را مشت می‌کوبی، آقای راننده! آقای راننده! چه شده است؟ ساکم افتاد! ساکت را این طور نمی‌گفتی؟ گفت: چرا! گفتم: پس ببین! غیرتت برای ساکت، بیش از غیرتت برای نمازت است. ما الان وقتی بچه‌مان را صدا می‌زنیم، می‌گوییم: بلند شو، مدرسه‌ات دیرشد. نمی‌گوییم: بلند شو، نمازت قضا شد. یک شهرکی را که تعریف می‌کنیم، می‌گوییم: این شهرک، آب دارد، گاز دارد، لوله‌کشی دارد، نمی‌دانم چه دارد، چه دارد، چه دارد، چه دارد، چه دارد، سرویس شرکت حمل و نقلش خوب است، نمی‌گوییم: این شهرک مسجد دارد، یا ندارد؟

دوم اینکه ببینید که در «الْعُسْرِ وَ الْیُسْر» «وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَان فی الْعُسْرِ وَ الْیُسْر‏» (الکافی/ج2 /ص672) یکی از راه‌های شناخت این است که در تنگناها و در تلخی‌ها هم با تو هست، یا تو را رها می‌کند و می‌رود. رها می‌کند و می‌رود. این هم یک مورد. یکی هم در مسافرت! مسافرت هم وسیله‌ی خوبی است که آدم رفیقش را بشناسد، راننده‌ای که می‌خواهند امتحانش کنند، در زمین صاف نمی‌شود امتحانش کرد. در گردنه‌ها می‌شود فهمید که این رانندگی‌اش چگونه است! در مسافرت‌ها خیلی از آدم‌ها در شهر با هم رفیق هستند، در سفر مثلاً می‌بینی، بله! قرض به تو می‌دهد یا نه؟ اگر عصبانی شد خودش را نگه می‌دارد، یا دهانش را باز می‌کند و هر چه می‌خواهد به تو می‌گوید؟ حدیث داریم اگر خواستی با کسی رفیق شوی، سه بار او را عصبانی کن، اگر فحش نداد، با او رفیق شو! خوب!

«الْحَیَاءِ وَ الْأَمَانَهِ وَ الصِّیَانَهِ وَ الصِّدْقِ» (بحارالانوار/ج72/ص196) دوست خوب این است که ببینی حیاء دارد، یا بی‌حیاست؟ امانت! به او گفتی این ماشین را دستت بگیر، دوچرخه و موتور را دستت بگیر، امانتداری می‌کند، یا مثلاً ماشین را می‌گیرد و می‌گوید: مادرم مریض است، می‌خواهم او را دکتر ببرم، وقتی مادرش را دکتر می‌برد، در خیابان مسافرکشی هم می‌کند. مثلاً یک ماهه قرض می‌گیرد، بعد از چهار ماه می‌بینی نداد. حرف که می‌زند، راست می‌گوید یا دروغ می‌گوید؟ این‌ها ابزارهای شناخت است.

2- تاثیرگذاری همنشین با انسان

خوب! یک روایت داریم، با هر کس بنشینی، شکل همان می‌شوی! «مُجَالَسَهُ الصَّالِحِینَ دَاعِیَهٌ إِلَى الصَّلَاح‏» (الکافی/ج1/ص20) با آدم‌های صالح بنشینی، به سمت صلاح می‌روی! یعنی آدم صالحی می‌شوی. با علماء بنشین، علمت زیاد می‌شود. با حکماء بنشینی، حکمتت زیاد می‌شود. یعنی با هر نژادی بنشینی، رنگ همان را می‌گیری! اصلاً نگاه کردن اثر دارد. دو نفر آن طرف خیابان با هم دعوا می‌کنند، قیافه‌ها چنین می‌شود. مگر به تو نگفتم، چند بار بگویم. همین طور که این چنین می‌شود، شما آن طرف خیابان این چنین می‌شوی. طرفش می‌گوید: ببخشید! معذرت می‌خواهم! ندیدم، نفهمیدم، شما این طرف خیابان این چنین می‌شوید. یعنی همینطور اتوماتیک ابروها بالا و پایین می‌رود. الابرو بالابرو، العین بالعین، القیافه بالقیافه… یعنی با هر چیزی این واکنش نشان می‌دهد. آدم بخواهد یا نخواهد رنگ همان را می‌گیرد. مکان در آدم اثر دارد. به نظر من مرحوم مطهری است. می‌گوید: علمایی که سامره فتوا داده‌اند که بغل رودخانه است، گفته‌اند که در آب کر فرو کن! علمای نجف که باید آب را یک لیتر یک لیتر بخرند، گفته‌اند اگر یک بار آب بریزی پاک می‌شود. یعنی طبیعت در فهم آدم اثر دارد. این مهم است. رفیق!

مرحوم مطهری(ره) با یکی از دوستان فقیهش، هم دوره بودند، آن عالم فقیه می‌گفت که من خوابیده بودم، خواب دیدم که حضرت امیر(ع) در اتاق را می‌زند و می‌گوید: بلند شو! بلند شو نماز شب بخوان. از خواب بیدار شدم. حضرت امیر(ع) آمده است در اتاق من را می‌زند، می‌گوید: بلند شو نماز شب بخوان؟ ماندم که این چه خوابی است که من دیده‌ام. تا داشتم فکر می‌کردم که این چه خوابی است، یک مرتبه دیدم که درب را می‌زنند، مرحوم مطهری(ره)، هم حجره‌ی ما، درب را می‌زند که بلند شو نماز شب بخوان! آب برایت آورده‌ام که وضوخانه دور است، آورده‌ام اینجا که همین جا وضو بگیری و نماز شب بخوانی! ببینید چه رفیق‌هایی بودند.

هر کس یک نعمت‌هایی دارد، یک شب بنشینید نعمت‌هایی را که خدا به شما داده است، بنویسید. بنده خودم از چهارده سالگی که طلبه شدم، تا تقریباً بیست و چهار سالگی، ده سال یک هم حجره داشتم، هم‌منزل و هم‌اتاق و هم‌سفر و هم‌مباحثه و همیشه همه چیزمان با هم بود. در این ده سال از این  طلبه‌ی فاضل که خدا رحمتش کند، مرحوم مشرقی، در این ده سال حرام که از او ندیدم، هیچ! مکروه هم از ایشان ندیدم. ده سال یار ما بود. خیلی مراقب حرف‌هایش بود. به قدری دقیق بود که من از دقت ایشان وحشتم می‌گرفت. به او گفتم: آقای مشرقی! اگر یک وقت یک حرف خلافی از من دیدی، دروغ بود در دهن من بزن! من به شما اجازه می‌دهم محکم بزنی که من از نوجوانی زبانم را کنترل کنم. ما نشسته بودیم و صبحانه می‌خوردیم، گفتم: آقای مشرقی! خیلی شکر در این چای ریختی، تا گفتم: با پشت دستش به دهان من زد! گفتم: آقا! بنا شد هر وقت من دروغ گفتم، شما من را بزنی! گفت: شما گفتی چرا اینقدر شکرش کردی، شکرش نکرده بودم، خاک قندش کرده بودم. گفتم آقا من دیگر اینجا حوصله‌ام نمی‌رسد، یک مقدار با ما مدارا کن، یک مقدار کوتاه بیا! یک مقدار کوتاه بیا! افرادی بودند که شاید ما الان بگوییم، به ما بخندند. ممکن است اگر بگوییم قبول نکنند.

«مُجَالَسَهُ الصَّالِحِینَ دَاعِیَهٌ إِلَى الصَّلَاح‏» «مُجَالَسَهُ العلماء» علمت را زیاد می‌کند. «یَا بُنَیَّ جَالِسِ الْعُلَمَاءَ» لقمان به بچه‌اش می‌گوید: با دانشمندان بنشین! «یُحْیِی الْقُلُوبَ» قلب زنده می‌شود.  «کَمَا یُحْیِی الْأَرْضَ بِوَابِلِ السَّمَاءِ»  (بحارالانوار/ج1/ص204) همین طور که زمین با باران زنده می‌شود، قلب انسان با گفتگوی با دانشمند زنده می‌شود. البته نه هر علمی! یک سری علم‌ها هیچ خاصیتی ندارد. بدانیم جایی آباد نمی‌شود ، ندانیم هم جایی خراب نمی‌شود. حالا کوه هیمالیا چند متر است؟ این را بدانیم اطلاعات است، اگر ندانیم هم هیچ کجا خراب نمی‌شود. وقتی هم دانستیم هیچ مشکلی حل نمی‌شود. رودخانه‌ی فلان جا از کجا به کجا… در آفریقا فلان رودخانه از کجا آمد به کجا رفت؟ حالا این اطلاعات است، بدانیم جایی آباد نمی‌شود. نه!

یک سری علوم است که اگر آدم بداند چشمش باز می‌شود. عجب! ما این را نمی‌دانستیم. ما این را نمی‌دانستیم. یک دعایی است، سحرهای ماه رمضان می‌خوانند به نام دعای ابوحمزه ثمالی! امام سجاد(ع) می‌گوید: من هر وقت سر نماز می‌روم، فکر می‌کنم که حالا دارم به خدا وصل می‌شوم، خوابم می‌گیرد، چرا خوایم می‌گیرد؟ می‌گوید: یازده دلیل دارد که چرا ما حال عبادت را نداریم. دو ساعت می‌نشینیم و یک بازی را در تلویزیون می‌بینیم، اما تا می‌گویند: نماز بخوان! سنگین است. دو ساعت به دنبال توپ بلژیک رفتیم، هفت دقیقه با خدا حال حرف زدن نداریم. چرا؟

3- سخن امام سجاد(علیه السلام) در باره بیماری‌های روحی

چرا بیمار شدیم؟ امام سجاد(ع) می‌فرماید: یازده دلیل دارد. یکی از آن‌ها این است. «أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی‏» (بحارالانوار/ج95/ص87) شاید می‌بینی من با دانشمندان ننشسته‌ام. حالا امام سجاد(ع) خودش رهبر دانشمندان است. به ما درس می‌دهد. آقایانی که پای تلویزیون نشسته‌اید. خواهرها و برادرها! دفتر تلفن خودت را بیاور ببینیم! بلند شو! چند مورد اسلام شناس اسمش در دفتر تلفن شما است؟ از حرف الف تا حرف ی یک اسلام شناس هست؟ شما نمی‌خواهی اگر یک وقت یک گیری، یک سؤالی، یک شبهه‌ای بود، الو سلام علیکم، من یک مسلمانی هستم، به من یک اشکالی وارد کرده‌اند، ‌لطفاً‌ در تلفن جوابش را به من بگو!‌ در دفتر تلفن ما تلفن یک اسلام شناس نیست.

از ابزار تربیت این است که بچه‌هایمان را با علمای ربانی آشنا کنیم. البته من هم نمی‌گویم که هر عالمی، هر دانشمندی… یک بابی داریم «علماء سوء» یعنی دانشمندان بد!‌ علمای سوء در روایت داریم. هر علمی ارزشی ندارد. قرآن نگفته است: «فَسْئَلُوا العلماء» گفته است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْر» (نحل/43) نگفته است: «فَسْئَلُوا اهل العلم» چون ممکن است آدم اهل علم باشد،‌ اما اهل ذکر نباشد. یعنی عالم هست اما خود این عالم هم غافل است. عالم هست اما خود این عالم هم غافل است. عالمی که به هوش باشد. هوشیار باشد. یعنی دشمن را بشناسد، شیطان را بشناسد. وسوسه‌ها را بشناسد. توطئه‌ها را بشناسد. نفس را بشناسد. آدم خودش هم خودش را نمی‌شناسد.

مرحوم مطهری(ره) می‌گفت: هر کس می‌خواهد ببیند چه جانوری است،‌ ببیند چه خوابی می‌بیند. خیلی وقت‌ها آدم در روز آرام، آرام، آرام، ولی خواب می‌بیند، اوه چه کرد در خواب. چند نفر را زد و کشت و چه کارهایی کرد. می‌گوید اگر انسان خواب می‌بیند‌، آن جوهرش آنجا پیدا می‌شود. گاهی آدم خودش را نمی‌شناسد. من ممکن است یک عمری صحبت کنم،‌ شما بگویید آقای قرائتی سی سال است که در تلویزیون برای ما صحبت می‌کند، خیلی خوب! حالا من واقعاً‌ آدم خوبی هستم؟ ابداً! شما یک بزغاله به من بدهی و بگویی: آقای قرائتی این گوشت گوسفند را تقسیم کن! می‌بینی کبابی‌هایش را در یخچال برای خودم بردم. سی سال از اسلام می‌گویم، در تقسیم یک بز،‌ سرنگون می‌شوم. آدم باید امتحان کند. این طور نیست که حالا چون من ریشم سفید شده است و پنجاه سال است که آخوند هستم، سی سال است که در تلویزیون هستم، پس آدم خوبی هستم. ممکن است در یک لحظه آدم ببیند اِه… اِ اِ اِ! من چرا این چنین کردم؟ این چه موضع‌گیری بود که من کردم؟ این چه حرفی بود که من زدم؟ این چه برخوردی بود که من کردم؟

امام سجاد(ع) می‌گوید: چرا سر نماز کسل هستیم. برای اینکه در جلسه‌ی دانشمندان نیستیم. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِینَ» «بَطَّال» باطله‌گو! حرف‌هایی که باطل می‌زنند. می‌بینید در جلسات چرت و پرت گرم هستم، «آلَفُ» الفت گرفته‌ام. بَه! در جلسات دری وری عاشقانه می‌نشینم،‌ «فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِی‏» می‌گوید: برو! حالا که بناست با یاوه‌گوها باشی، برو دیگر من لذت مناجات را از تو می‌گیرم، با همان گفتگوها خو کن!‌ روایت داریم نشستن با دانشمندان «یُحْیِی الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِکْمَ» (بحارالانوار/ج1/ص204) یکی از کارهای تربیتی این است که بچه‌ها را با علمای ربانی آشنا کنیم. گاهی آدم خانه‌ی یک کسی می‌رود،‌ وقتی برمی‌گردد عوض می‌شود. می‌گوید: عجب! اگر این‌ها آدم هستند،‌ پس ما چه کسی هستیم؟ «جالس الحلماء تزدد حلما» (غررالحکم/ح9809)

«جالس العلماء تزدد علما» (غررالحکم/ح224) «جالس الحکماء یکمل عقلک‏» (غررالحکم/ح9788) با عالم بنشینی، عالم می‌شوی! با حکیم بنشینی، حکیم می‌شوی! با حلیم بنشینی، حلیم می‌شوی! مثل قرآن!

4- وظیفه ما در برابر قرآن: تعظیم، تکریم، تمجید

سه صفت برای قرآن است،‌ قرآن عظیم!‌ آیه‌ی قرآن است. وقتی می‌گوید: قرآن عظیم! یعنی تو هم تعظیم کن. قرآن کریم! یعنی تو هم تکریم کن. قرآن مجید!‌ یعنی تو هم تمجید کن. مجید یعنی تمجید تو. کریم یعنی تکریم تو. عظیم یعنی تعظیم تو.

قرآن را نباید آنجایی که پایمان را می‌گذاریم،‌ گذاشت. قرآن را باید روی بلندی گذاشت. قرآن را روی رحل می‌گذارند، «مَرْفُوعَهٍ مُطَهَّرَهٍ» (عبس/14) «مَرْفُوعَهٍ»، «رفع» یعنی بلند!‌ «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ» (بقره/127) «رفع» یعنی بلند!‌ یعنی قرآن را… آنجایی که پایت را می‌گذاری، قرآن را نگذار. اگر پایت دراز است و آن طرف قرآن است، قرآن را بالای سرت بگذار. قرآن در جیب پایین نگذار. بگذار در جیب بالا!

خوب! «جالس الفقراء» با فقراء بنشینیم چرا؟ که فقیر شویم؟ خوب! «جالس العلماء» که عالم شویم. «جالس الحلماء» که حلیم شویم. «جالس الحکماء» که حکیم شویم. «جالس الفقراء» یعنی چه؟ یعنی فقیر شویم؟ ما که نمی‌خواهیم فقیر شویم.  می‌گوید: «جالس الفقراء تزدد شکرا» (غررالحکم/ح9808) با فقیر که نشستی، شکر می‌کنی! می‌گویی: عجب! چه نعمت‌هایی خداوند به ما داده است.

5- نشانه‌های دانشمندان ربانی در روایات

می‌گوید: رفیق که می‌گیری، رفیقی بگیر که پنج کار برایت انجام بدهد. «لَا تَجْلِسُوا إِلَّا عِنْدَ کُلِّ عَالِمٍ یَدْعُوکُمْ‏» (بحارالانوار/ج71/ص188) پهلوی دانشمند که می‌نشینی، ببین اگر این صفات را دارد،‌ دانش او به درد می‌خورد. اگر ندارد، دانش او هم برای خودش!‌ چه عالمی! دانشمندی که:

1 – شما را خارج کند «مِنَ الشَّکِّ إِلَى الْیَقِین‏»، یعنی شک تو را برطرف کند. شک دارم! یک دلیلی قانع کننده بیاورد، که شک من برطرف شود.

2- «مِنَ الرِّیَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ» اگر آدم ریاکاری هستم، برخوردی کند که من به اخلاص نزدیک شوم.

3- «مِنَ الرَّغْبَهِ إِلَى الرَّهْبَهِ»، «مِنَ الرَّغْبَهِ» اگر خیلی دنیاپرست هستم، «الرَّهْبَهِ» رهبانیت، یعنی دل از دنیا بکنم.

4- «مِنَ الْکِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ» «مِنَ الْکِبْرِ» از تکبر،‌ «إِلَى التَّوَاضُعِ» اگر تکبر و غرور دارم، من را به سمت تواضع هدایت کند.

5- «مِنَ الْغِشِّ إِلَى النَّصِیحَهِ» اگر «غِشِّ» یعنی کلک به مردم می‌زنم، من را به سمت نصیحت و خیرخواهی هدایت کند.

این علامت عالم است. موضوع بحثمان ماه رمضان 89 تربیت است. اگر می‌خواهیم تربیت بشویم، دانشمندی که یک مشکلی از ما حل کند. وگرنه حالا یک مدرکی گرفته است ولی آدم می‌رود و پهلویش می‌نشیند، بیش‌تر یاد دنیا می‌افتد. چه خانه‌ای! چه فرش‌هایی! چه غذایی! چه انگشتری! چه لباسی! چه ماشینی! آخر این دانشمندان را وقتی آدم با ایشان می‌نشیند، آن مقدار ایمانی هم که دارد، از دست می‌دهد. پهلوی یک کسی بنشینید که… آقا نیست! چرا هست. نایاب است! بله، نایاب است.

اگر یک آخوندی خراب شد، دو تا آخوند خراب شد، اگر پنجاه آخوند هم خراب شدند، شما حق بی‌دینی ندارید. سؤال: اگر پنجاه دکتر بد شدند، شما دیگر دکتر نمی‌روید؟ اگر پنجاه مغازه بسته باشند، در یک شهری پنجاه داروخانه بسته باشند،‌ شما می‌گویی: بچه‌ام بمیرد؟ بالاخره داروخانه‌ی پنجاه و یکم باز است. اینطور نیست که چون او بد شد، چون او بد شد، پس من دیگر آخوند را دوست ندارم. هر سال عید، هزاران ماشین تصادف می‌کند، ولی سال به سال مسافرت‌ها کم نمی‌شود. تصادف ماشین که نباید… چطور شد که ماشین‌ها تصادف می‌کنند،‌ شما هر سال عید مسافرت می‌روی، با اینکه می‌بینی تصادف می‌کنند؟ هواپیما گاهی یک بار سقوط می‌کند، شما باز هم سوار می‌شوی. آن وقت حالا به آخوند که رسید، نه! من دیگر تقلید نمی‌کنم. برای این که فلانی را گفتند آدم خوبی است،‌ فهمیدم خیلی خوب نیست. پس دیگر ولش کن! چطور به آخوند که رسیدیم، این چنین می‌کنیم؟‌

ما گاهی وقت‌ها مریض می‌شویم. دکتر ده سال، پانزده سال درس خوانده است، بعد از دیپلم! دیپلم را که همه دارند. ده پانزده سال درس خوانده است و پزشک شده است،‌ هر چه گفت گوش می‌دهیم. این قرص، این کپسول، این شربت، چشم! اما به طلبه که می‌رسیم، آقا ببخشید: چرا نماز صبح دو رکعت است؟‌ چطور به دکتر نمی‌گویی: چرا این قرص سرخ است؟ چرا این کپسول را گفته‌ای هر شش ساعت؟ هر چه چرا است، ‌سر جان آخوندها می‌ریزیم. حالا به دین که رسیدیم، روشنفکر می‌شویم. حالا یک کسانی هم روشنفکر هستند که در واقع امّل هستند. اگر روشنفکر هم باشند، آدم غصه نمی‌خورد. اَدای روشنفکری را در می‌آورند، مخش خیلی کار نمی‌کند، اَدا در می‌آورد. وگرنه مثلاً‌ چهار سؤال از او می‌کنی می‌بینی که… غرور او را می‌گیرد! آدم‌هایی هستند که با یک برخورد طرف را عوض کنند.

یکی از وزراء می‌گفت: یکی از این سوپردولوکس‌های روشنفکرنما، در یک سفری در یک کشتی نشسته بود، یک آخوند و طلبه‌ای هم در کنارش بود، و سفر هم دو سه روز در دریا طول می‌کشید. می‌گفت مرتب این طلبه و آخوند می‌رفت با این آقا صحبت کند، می‌گفت آقا: بنده آمادگی صحبت با شما را ندارم. ما یک مقداری صبر کردیم، گفتیم: ما سه روز حرف نزنیم؟ گفت: آقا! ‌با هم یک گپی بزنیم، یک چیزی، یک شعری، قصه‌ای، داستانی، تاریخی… گفت: آقا بنده آمادگی ندارم. این قفل شده بود. باز دو سه ساعت صبر کردیم، یک مرتبه این برید و گفت: آقا! ولم کن! من از عمامه‌ی تو بدم می‌آید. تا گفت: از عمامه‌ی تو بدم می‌آید. این طلبه می‌گفت: عمامه را برداشتم و در دریا انداختم. گفتم: مشکل تو حل شد؟‌ به همین مقداری که تو درس خوانده‌ای،‌ من بیش‌تر از تو درس خوانده‌ام. بیا با هم حرف بزنیم.

گفت: من نخواستم شما عمامه‌تان را در دریا بیاندازید،‌ گفت: من تو را بیش‌تر از عمامه‌ام دوست دارم. با هم حرف بزنیم. گفت: خیلی خوب! حرف بزنیم. می‌گفت: سر سخن که باز شد،‌ فهمید عجب! ما چند برابر این سواد داریم و این را باد گرفته بود. جایی خبری نیست. یک ذره یک ذره شروع کرد به اینکه کم کم حرف‌های ما را یادداشت کند و هیچی آقا،‌ مرید شد. چه جور مرید شد. می‌گفت: سه روز تمام شد و خیلی از ما استفاده کرد و خیلی از ما عذرخواهی کرد و وقتی به منطقه وارد شدیم، خوب ما هتل گرفته بودیم، گفت: نه! باید خانه‌ی خود من بیایید. من خودم راننده، هم راهنما، هم راننده، هم میزبان! ‌می‌گفت: چند روزی را که در آن کشور بودیم، حسابی از ما پذیرایی کرد. بعد هم که می‌خواستیم برگردیم، دم دریا آمد ما را سوار کرد، یک کارتن هم به ما هدیه داد. ما در کشتی هدیه باز کردیم که ببینیم چیست! دیدیم دو سه توپ عمامه‌ای است. می‌گفت: از یک عمامه گذشتیم، خدا هشت عمامه به ما داد. رفیق این طوری است.

ما منبر که می‌رویم پنج رقم آدم پای منبر ما می‌نشیند. بعضی‌ها پای منبر که می‌آیند، این طوری نگاه می‌کنند… مثل اینکه از دماغ فیل افتاده است. حالا نمی‌دانم چه‌اش است؟ بابا ده سال درس خواندن، حالا یک ماشین قشنگ داشتن، یک خانه‌ی خوب داشتن، یک کارخانه داشتن که باد ندارد. بعضی‌ها پای منبر این طوری گوش می‌دهند… یک آدم‌هایی عاشق هستند این طوری گوش می‌دهند… یک آدم‌هایی مغرور هستند این طوری گوش می‌دهند… یک آدم‌هایی بی‌تفاوت هستند، این طوری پای منبر می‌نشینند. بعضی آدم‌ها فراری هستند، پای منبر این طوری می‌نشینند… می‌خواهد برود، گیر کرده است. آدم‌ها مختلف هستند.

6- حفظ دوستان قدیمی و جذب دوستان جدید

هنرمند کسی است که روز به روز رفیقش زیاد شود. و بی‌عرضه کسی است که رفیقش را از دست بدهد، رئیس بی‌عرضه‌ها کسی است که رفیق‌های خوبش را… ها! هنرمند کسی است که رفیق خوب بگیرد، بی‌هنر کسی است که رفیق نگیرد، رفیق خوب ها! نه دوست پسر و دوست دختر، آن‌ها که کلاهبرداری است و سر هم شیره می‌مالند. رفیق خوب یعنی رفیقی که شک تو را یقین کند،‌ ریاء را اخلاص کند… آقا من می‌خواهم مردم خوششان بیاید. بگو: آقا حالا مردم خوششان بیاید که چه؟

خدا آیت الله بهاء الدینی را رحمت کند. یک جمله به من گفت از آسمان به زمین آمدم. یک جمله! گفت: آقای قرائتی! اگر برای خدا در تلویزیون قرآن و حدیث نگویی، دلت خوش نباشد که مردم ایران می‌نشینند و در تلویزیون تو را نگاه می‌کنند، یک میمون هم اگر برقصد نگاهش می‌کنند. یعنی اگر خدا در کار تو نباشد، سخنرانی و رقص میمون یک طور است. ببینید چطور… یک کلمه، یک دقیقه! ولی حسابی آدم را تکان می‌دهد. حسابی آدم را تکان می‌دهد. من دلم می‌خواهد که همه من را نگاه کنند. خوب یک فیل هم راه برود، همه نگاهش می‌کنند. می‌خواستی فیل شوی! من می‌خواهم در دنیا مشهور شوم. خوب هیمالیا هم مشهور است. می‌خواستی هیمالیا شوی! با کسی رفیق شویم که چشم اندازمان را از دنیا ببرد، «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»‏ (اعلی/17)

یکی از این اشراف درجه‌ی یک، خانه‌ی یکی از مراجع رفت. هم آن اشراف را می‌دانم کیست، هم آن مرجع را می‌شناسم کیست. حالا اسمشان را نمی‌برم. پیرمرد حدود هشتاد و پنج سال… این پیرمرد،‌ آیت الله العظماء، گفت: خوب! شما از خاندان فلان هستید. گفت: بله! گفت: خوب، ‌وضع خانه‌تان که خیلی عالی است. درآمدتان هم که خیلی عالی است، خوب! نوکر و کلفت و خدمه و حشم و… هی این آقا می‌گفت: چرا آقا از زندگی من می‌پرسد؟ حتی پرسید: خانمتان هم حتماً زیباست، خانه‌تان چقدر قشنگ است. خوب دیگر خان بود، مثلاً اگر در مملکت بیست نفر درجه‌ی یک از نظر پولی بودند، یکی از آن بیست تا بود. گفت: من سؤالم این است که آیا برای قبرتان هم کاری کرده‌اید؟ وقتی می‌خواست برود، گفت: یک کلمه بود، ولی بمب بود. گاهی کلمات بمب است، قرآن می‌گوید: من بمب هستم. قرآن می‌گوید: من دینامیت هستم. «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَل، لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّه‏» (حشر/21) اگر قرآن بر کوه نازل شود، تکه تکه می‌شود، یعنی چه؟ یعنی من دینامیت هستم. بعضی کلمات دینامیت است. با کسی بنشینید که سرنوشت شما را عوض کند.

خوب! دیگر چه؟ لقمان به پسرش می‌گوید: پسرجان! اگر وارد جایی شدی که یک عده نشسته‌اند، یک سلام کن و برو کنار بنشین!‌ «فارمهم بسهم السلام» تیر سلام را پرت کن و «ثم اجلس فی ناحیتهم» برو یک کناری بنشین! «فلا تنطق‏» نطق نکن! هیچ نگو! یک سلام کن و برو در گوشه‌ای بنشین. ببینید اینها چه می‌گویند. «فإن رأیتهم قد نطقوا فی ذکر الله‏‏» اگر دیدی حرف‌هایی الهی می‌زنند،‌ «فأجر سهمک معهم» برو داخلشان! والا اگر دیدی دارند چرت و پرت می‌گویند،‌ «فتحول من عندهم إلى غیرهم» (مجموعهورام/ج1/ص31) بلند شو و جای دیگر برو.

می‌دانی گوشت کیلویی چند است؟ می‌دانی دقیقه‌ای چقدر خرج ما می‌شود؟ منتها ما چون پول نمی‌دهیم نمی‌فهمیم. حالا دولت می‌گوید می‌خواهم یارانه بدهم، خدا یک عمری است یارانه می‌دهد، مفت خورشید می‌دهد. مفت ابر می‌‌آید، مفت باران می‌آید، مفت باد می‌آید، بیابان‌ها همین طور دیمی گندم به ما می‌دهند، گوشت ما در دریاها از طریق ماهی‌ها مفت، پرورش ماهی مفت، مفت، مفت! خدا یک عمری به ما رایگان داده است، آنوقت ابر و باد و مه و خورشید وفلک در کارند… تا من بنشینم چرت و پرت بگویم!

امیرالمؤمنین فرمود: رفیق، «من کان ناهیا عن الظلم‏» (غررالحکم/ ص415) رفیق کسی است که اگر ظلمی کنی، جلوی تو را بگیرد. «معینا على البر» (غررالحکم/ ص415) در کار خوب به تو کمک کند، در کار خوب کمک تو کند. کار بد… رفیق خوب مثل دو تا دست است که همدیگر را بشویند. یعنی از تو حمایت کند.

در رفیق‌ها، رفیق جدید و قدیم می‌گویند: هر چیزی نواش خوب است. اما رفیق کهنه‌اش خوب است.

7- حفظ اسرار دوستان، نه افشای عیوب آنان

می‌گوید: «إن أخاک حقا من غفر زلتک و سد خلتک‏» (غررالحکم/ ص421) رفیق خوب این است که ور نرود عیب آدم بیاید. حدیث داریم وای! به رفیقی که زیر پای رفیقش را می‌کشد، یک چیزهایی از او درمی‌آورد، بایگانی می‌کند که یک روز که با هم دعوایشان شد، آن حرف‌ها را لو بدهد. معلوم می‌شود رفیق خوب کسی نیست که ور برود، عیب‌های ما را ریز به ریز… مؤمن باید مثل آینه باشد. آینه راستش ایستادی می‌گوید: اینجا سیاه است. وقتی هم رفتی آن عیب از آینه پاک می‌شود. آینه این زشتی و سیاهی صورت مرا در خودش نگه نمی‌دارد. تو هم مثل آینه باش. «الْمُؤْمِنُ مِرْآهُ الْمُؤْمِن‏» (بحارالانوار/ ج71/ ص268) آینه نگاهش کردی می‌گوید: چه سیاه است. وقتی هم رفتی، رفتی. یعنی عیب را نگه نمی‌دارد.

رفیق خوب این است که عیب‌های تو را به خودش نسبت بدهد. مثلاً نگوید که: کجا بودی؟ چرا نبودی؟ بگوید: من خدمت شما نمی‌رسم. «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) حضرت سلیمان به هدهد گفت: من چه مشکلی دارم که هدهد را نمی‌بینم. نمی‌گوید: هدهد نیست. می‌گوید: من او را نمی‌بینم. نمی‌گویی: بی‌توفیق هستی! به شاگردت نگو: تو نمی‌فهمی درس نمی‌آیی. بگو: آیا درس دادن من عیبی دارد که شما نمی‌آیی؟ نگو: مردم نمی‌فهمند که مسجد من نمی‌آیند. بگو: نکند من عیبی دارم، که مردم مسجد من نمی‌آیند! یعنی عیب را سمت خودت ببر. «ما لِیَ لا أَرَى» قرآن می‌گوید: حضرت سلیمان گفت: من چه مشکلی دارم؟ آیا منبر من طول می‌کشد؟ حرف‌هایم مفید نیست؟ چرا مسجد من خلوت است؟ عیب‌های خودتان را برطرف کنید. اشاره می‌کنند وقت تمام شد. باز هم حرف‌هایم ماند. خیلی خوب…

خدایا تو رب العالمین هستی. هستی را تو تربیت می‌کنی. «رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ء» (انعام/164) ما را هم تربیت کن. خدایا، رفیق‌های نااهل را از همه‌ی ما دور بفرما. یک بصیرتی به ما بده بفهمیم رفیق خوب چه کسی است؟ رفیق بد چه کسی است؟ در رفیق بازی سلامتی را از دست ندهیم. دین را از دست ندهیم. غیرت را از دست ندهیم. تقوا را از دست ندهیم. ایرانی بودن خودمان را از دست ندهیم. اینهایی که دلشان به آمریکا است، ایران را هم دوست نمی‌دارند. اسمشان ملی‌گرا است. ولی همیشه می‌خواهند ایران را طبق عقربه‌ی آمریکا و اروپا نگه دارند. آنها ایران را هم دوست ندارند. ایران دوست کسی است که تکه تکه شد، یک وجب ایران را به صدام نداد. آنهایی که نشستند مقاله نوشتند و جوجه کباب خوردند و آروغ زدند، اینها ایران را هم دوست ندارند. خدایا رفیق‌های ما را رفیق‌هایی قرار بده که ما را از شک به یقین، از ریا به اخلاص، از دنیا گرایی به زهد، از تکبر به تواضع، از حیله به خیرخواهی دعوت بکنند.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- کدام یک از یاران امام حسین(علیه‌السلام)، تحت تأثیر سخن همسرش به کربلا آمد؟
1) حبیب
2 ) حرّ
3) زهیر
2- امام صادق(علیه‌السلام)، اولین نشانه‌ی دوست خوب را چه شمرد؟
1) احترام به والدین
2) محافظت بر نماز
3) یاری در سختی‌ها
3- بر اساس سفارش لقمان به فرزندش، چه کاری دل را زنده می‌کند؟
1) مطالعه‌ی کتب دانشمندان
2) همنشینی با دانشمندان
3) خدمت به دانشمندان
4- امام سجاد(علیه‌السلام) در دعای ابوحمزه، چه امری را عامل کسل بودن در نماز می‌داند؟
1) دوری از مجالس دانشمندان
2) همنشینی با اهل بطالت
3) هر دو مورد
5- در روایات، رفیق خوب به چه چیزی تشبیه شده است؟
1) شانه
2) آینه
3) قیچی

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3320

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


Deprecated: stripos(): Passing null to parameter #1 ($haystack) of type string is deprecated in /home/gharaati/public_html/wp-includes/functions.wp-scripts.php on line 133