امدادهای الهی در آخرین لحظه‌ها

1- تار عنکبوت، حافظ جان پیامبر در برابر دشمنان
2- سخن گفتن حضرت عیسی در دامان مادر
3- شکافته شدن دریا برای حضرت موسی و پیروانش
4- ماجرای ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم
5- ایمان به حکمت الهی و پیروی از دستورات خداوند
6- جوشش آب زمزم در زیر پای حضرت اسماعیل
7- کارکردن همانند نماز خواندن عبادت است
8- ایمان ساحران فرعونی به حضرت موسی(علیه‌السلام)

موضوع: امدادهای الهی در آخرین لحظه‌ها

تاريخ پخش: 16/07/88

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

در محضر مبارك نسل نو، محصلّين عزيز هستيم. بحثي كه به نظرم آمد، امدادهاي غيبي در لحظه‌هاي آخر. اين موضوع بحث خوبي است، قرآني است و مفيد انشاء الله. موضوع بحث امدادهاي غيبي در لحظه‌ي آخر در پرانتز (دقيقه‌ي 90).

امدادهاي غيبي در لحظه‌ي آخر. به قول فوتباليست‌ها مي گويند: دقيقه‌ي 90. ده، سيزده‌ تا من يادداشت كردم بگويم. كه چطور لطف خدا در يك لحظه مي‌رسد، 5 تا هم قهر خدا البته اين 5 تا و اينها چيزهايي بوده كه به ذهن من رسيده است. حالا اگر به ذهن شما هم چيزي رسيد من اضافه مي‌كنم.

1- تار عنکبوت، حافظ جان پیامبر در برابر دشمنان

پيغمبر اسلام كه مبعوث شد خوب كارشكني‌هاي زيادي كردند تا بالاخره يك طرحي ريختند كه از هر قبيله‌اي يك چاقوكش و تروريست بيايد در خانه‌ي پيغمبر بريزند، پيغمبر را بكشند. فاميل پيغمبر هم نمي‌تواند با همه‌ي قبيله‌ها درگير شود. وقتي يك نفر بكشد، يك نفر را مي‌شود گرفت. اما از سي تا قبيله سي نفر اگر ريختند كشتند كه با سي تا قبيله نمي‌شود طرف شد. آن شب پيغمبر چه كسي را جاي خودش خواباند؟ حضرت علي را در جاي خود خواباند و در غار رفت. اينجا دشمنان ديدند علي خوابيده است. پيغمبر كجاست؟ نمي‌دانم برويد ببينيد كجاست؟ گشتند و گشتند و گشتند تا كنار غار رفتند. آن لحظه‌ي آخر چه كسي مي‌تواند پيغمبر را در غار حفظ كند، تا بالاي كوه هم آمدند، چند متري غار تار عنكبوت، تار عنكبوت لطف خدا بود كه دقيقه‌ي 90 آمد جان پيغمبر را نجات داد. پس 1- تار عنكبوت.

2- زماني كه مسئولين جمهوري اسلامي سرگرم مسائل ديگر بودند، از توطئه‌ي آمريكا خبر نداشتند، و آمريكا طراحي خيلي عميقي كرد براي اينكه يك هجومي بكند به ايران، لحظه‌اي كه هلي كوپترها بلند شد، دقيقه‌ي نود لحظه‌ي آخر، شن‌هاي طبس يك مرتبه يك گردباد شن آمد هلي كوپتر را پايين انداخت. در يك لحظه چند تا هلي كوپتر را پايين انداخت. شن‌هاي طبس امداد غيبي بود در دقيقه‌ي نَوَد.

2- سخن گفتن حضرت عیسی در دامان مادر

3- حضرت مريم (س) ازدواج نكرده بود. خداوند بدون شوهر به او بچه داد. بچه كه متولد شد مريم ترسيد. گفت: حالا به من خواهند گفت: تو با چه كسي بودي؟ زنا كردي! اتفاقاً اين حرف‌ها را هم به او زدند. گفتند: عربي‌هايي كه مي‌خوانم آيه‌ي قرآن است. «ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مريم/28) «ابو» اَب يعني پدر. «ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» يعني پدرت خوب بوده. «ابوك» پدر تو «امْرَأَ سَوْءٍ» مرد بدي نبوده. «اُم» هم يعني مادر. «وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» (مريم/28) مادرت هم خوب بوده. مريم ننه‌ات خوب، پدرت خوب، تو چرا فاسد شدي؟ نعوذ بالله! اين بچه از كجا پيدا شده است؟ مريم چه كند؟ خدا به او بچه داده است معصوم هم هست. پاك هم هست. مردم هم مي‌گويند: مريم گناه كرده است. اينجا چه كند؟ در يك لحظه بچه در گهواره حرف زد. حضرت عيسي در كودكي حرف زد. گفت: «إِنِّي» اينها كه مي‌خوانم آيه‌ي قرآن هست. «إِنِّي»، «إِنِّي» كه بلد هستيد يعني چه؟ «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» (مريم/30) من بنده‌ي خدا هستم. «آتانِيَ الْكِتاب‏» (مريم/30) كتاب آسماني هم به من مي‌دهند. «وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا» (مريم/30) خدا مرا پيغمبر قرار داده است. يعني دقيقه‌ي نود كه مريم هيچ راهي نداشت براي اينكه خودش را بگويد: من معصوم هستم، دقيقه‌ي نود بچه سخن گفت.

4- در فيلم زليخا و يوسف ديديد. زليخا عاشق يوسف شد، همه درها را بست. خيلي هم درها را بست. قرآن درباره‌ي در بستن درها تعبيرات عجيبي دارد. مي‌گويد: «غَلَّقَتِ الْأَبْواب‏» (يوسف/23) «غَلَقَ» يعني بست. «غَلََّقَ» يعني سفت بست. نمي‌گويد: «غَلَّقَتِ الباب‏» مي‌گويد: «غَلَّقَتِ الْأَبْواب‏» باب يعني يك در، ابواب يعني درها. يعني سفت همه‌ي درها را بست. به كنيزهايش هم نگفت: ببنديد. با دست خودش بست كه خاطرش جمع باشد. مي‌خواست هيچ كس نفهمد، اما همه‌ي دنيا فهميدند. يعني اينطور نيست كه هرچه شما بخواهي بشود. هرچه خدا مي‌خواهد مي‌شود. «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْواب‏» 1- همه‌ي درها را بست. 2- با دست خودش بست. 3- محكم بست. و پيشنهاد عمل گناه كرد. «وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ» (يوسف/23) يعني گناه كنيم. «قالَ مَعاذَ اللَّه‏» (يوسف/23) پناه مي‌برم بر خدا. يوسف فرار كرد. زليخا هم عقب او دويد. از عقب پيراهن يوسف را گرفت و پاره شد. تا لب در رسيدند صاحب، يعني مسئول پيدا شد. فوري زليخا گفت: اين نيّت بد دارد. «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءا» (يوسف/25) يعني جزاي كسي كه به اهل تو اراده‌ي سوء كرده است، چيست؟ اين قصد بد كرده است. حالا يوسف الآن اينجا چه كند؟ خائن خانم است. ولي به صاحبش گفت كه: خائن يوسف است. يك مرتبه «شَهِدَ شاهِد» (يوسف/26) يك بچه‌ي كوچك طبق بعضي از نقل‌ها بچه ي كوچك زبان درآمد گفت: يوسف پاك است. گير درخانم است. دقيقه‌ي نود، آنجايي كه آدم هيچ راهي ندارد براي اينكه بگويد: من…

3- شکافته شدن دریا برای حضرت موسی و پیروانش

5- فرعون شوراي نظامي تشكيل داد براي نابود كردن حضرت موسي. موسي هم يارانش را برداشت از منطقه فرار كند، فرعون هم عقب موسي. موسي جلو، فرعون عقب. يك مرتبه موسي متوجه شد كه جلويش دريا است. پشت سرش دشمن. دقيقه‌ي نود! چه كند؟ وارد دريا شوند غرق مي‌شوند. برگردند لشگر فرعون است. نمي‌دانم چه كنم. خدا گفت: «اِضرب»، «اِضرب» يعني بزن. «اضْرِبْ بِعَصاكَ» (شعرا/63) بحر يعني چه؟ دريا. «اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْر» عصايت را به آب دريا بزن. موسي عصايش را زد، اين آب‌ها كنار رفت و كنار رفت، از دو سمت آب‌ها روي هم سوار شد. وسط دريا محل عبور شد. گفت: حالا عبور كن. لحظه‌ي آخر موسي و لشگرش را از بن بست نجات داد.

6- مريم وقتي زاييد چه غذايي بايد بخورد؟ به چه كسي بگويد؟ پرستاري كه ندارد. همه نگاه بد به او مي‌كنند.گفت: خدايا زن زائو غذا مي‌خواهد. چه كسي براي من غذا درست كند؟ همه‌ي منطقه با من بد هستند. به من نگاه بد مي‌كنند. مي‌گويند: اين بدون شوهر است. بچه از كجا پيدا شده است؟! خدا به او گفت: «هُزِّي‏» (مريم/25) «هُزِّي‏» يعني تكان بده. اين درخت خشك را تكان بده، «تُساقِط» ساقط مي‌شود، يعني پايين مي‌افتد «عَلَيْكِ» بر تو «رُطَباً» رطب يعني رطب «رُطَباً جَنِيًّا» درخت خشك را يك تكان بده، از درخت خشك خرماي تازه مي‌رسد. اينها حديث نيست كه بگوييد: درست است يا نه؟ معتبر است يا معتبر نيست. اينها متن قرآن است. يعني لحظه‌ي آخر از درخت خشك رطب مي‌ريزد. (دقيقه‌ي 90) براي هركسي اين صحنه‌ها پيش آمده است. و اين لطف خدا است.

حضرت آدم دو تا پسر داشت، هابيل و قابيل. يكي ديگري را كشت. وقتي كشت گفت: با اين چه كنم؟ او را يك مدتي كول كرد، كشته را كول كرد، خسته شد. او را زمين گذاشت، روي زمين كشيد. فكري بود چه كند. مي‌دانيد عربي كلاغ چه مي‌شود؟ «غُراب». «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرابا» (مائده/31) خداوند يك غرابي را مبعوث كرد، يك كلاغ آمد. «يَبْحَثُ فِي الْأَرْض‏» يعني زمين را زير و رو كرد. يك چيزي را زير زمين خاك كرد. به اين الهام كرد كه همينطور كه من اين را خاك كردم، تو هم مرده‌ات را خاك كن. چند ميليارد بشر تا به حال كه دفن شدند، معلمشان چه كسي بوده است؟ كلاغ!خداوند يك كلاغ را معلم مي‌كند. هابيل و قابيل حالا… چند تا شد؟ هفت تا شد. هشتمي. هشتمي، دقيقه‌ي نود.

4- ماجرای ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم

8- حضرت ابراهيم تا حدود صد سالگي بچه‌دار نشد. گفت: خدايا پير شدم. بچه ندارم. خدا در صد سالگي به او بچه داد. بچه‌اش ده، سيزده ساله شد، جلويش راه مي‌رفت. خوب… از امام پرسيدند: بهترين لذت‌ها چيست؟فرمود: بهترين لذت‌ها اين است كه پدر به قيافه‌ي بچه‌اش نگاه كند، بچه‌اش جلويش راه مي‌رود. لذت دارد. حالا ابراهيم تازه بعد از صد سال منتظر بوده حالا يك بچه‌ي 13ساله‌‌اي دارد. خدا مي‌گويد: ابراهيم بچه‌ات را بكش. ابراهيم با بچه‌اش مشورت مي‌كند. مي‌گويد: «فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏» (صافات/102) رأي تو چيست؟ «فَانْظُرْ» يعني نظر كن. «ما ذا تَرى‏» رأي تو چيست؟ من مأمور شدم، تو را ذبح كنم. سرت را ببرم. «قال» قال يعني گفت. «يا أَبَتِ» اي پدر! «افْعَل‏» انجام بده. « ما تُؤْمَر» هرچه كه به تو، هرچه به تو امر شده انجام بده. چانه نزن. خدا گفته: ذبح كن، ذبح كن. «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر» (صافات/102) پدر جان هرچه خدا گفته: انجام بده. چه پسرهايي! چه نسلي! خدا گفته خدا حكيم است.

ما الآن گاهي وقت‌ها يك چيزي مي‌گوييم: آقا اين كار را بكن. آقا دليلش چيست؟ مگر ما دليل‌ها را مي‌دانيم. برگ انار باريك است. دليلش چيست؟ برگ انگور پهن است. دليلش چيست؟ اصلاً ما چه چيزي بلد هستيم. با چهار تا كتاب خواندن ديپلم شدند و شش تا كتاب خواندن ليسانس شدن، و فوق ليسانس شدن و آيت الله شدن و قرآن مي‌گويد: همه‌ي با سوادهاي كره‌ي زمين اندكي بيش سواد ندارند. آيه‌اش اين است. «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا» (اسرا/85) قليل را كه مي‌دانيد يعني چه؟ «إِلاَّ قَليلا» يعني فقط كم. فقط كمي اطلاعات داريد. ما چيزي بلد نيستيم.

5- ایمان به حکمت الهی و پیروی از دستورات خداوند

ما چيزي بلد نيستيم. ولي خدا حكيم است. خدا مي‌داند كه چشم ما از پي است. خودش ساخته است. و پي اگر با آب نمك قاطي نباشد از بين مي‌رود و لذا اشك ما را شور قرار داده است. اين هم نه آب نمكي كه ما درست مي‌كنيم. ما هم ممكن است آب نمك درست كنيم، يك خرده نمك در آب بريزيم مي‌شود آب نمك. نه اين اشك با اين آب نمك فرق مي‌كند. اين اشك ما از ده ماده تركيب شده است. از ده ماده تركيب شده است. آب دهان ما شيرين است ولي نه مثل آب‌هاي ليواني كه مي‌خوريم وقتي تشنه هستيم. آب دهان ما شيريني است كه از چند ماده تركيب شده است. آن خدايي كه مي‌داند چين و چروك كند. گوش را چين و چروك كند. چون اگرگوش ما اين چين‌ها را نداشت مثل پيشاني صاف بود، صدا را مي‌فهميديم اما نمي‌دانستيم كدام طرف است. تا مي‌گفتند: آقاي قرائتي! من بايد به شش طرف نگاه كنم. اما امواج با اين چين و چروك‌ها چنان تنظيم شده كه مي‌فهميد جهت صدا از كجاست؟ خدا حكيم است. خدا اينجا پوست زيادي گذاشته است. چرا؟ براي اينكه در كارها وقتي مي‌خواهيم دستمان خم شود اينجا كم نياوريم. يك خرده پوست اضافه هست. اما اينجا پوست زيادي نگذاشته است. چرا؟ براي اينكه در عمرمان هيچ نياز نداريم دستمان از اينطرف خم شود. از اول تولد تا بعد از مرگ هيچ‌كس هيچ جاي كره‌ي زمين كاري پيدا نشده كه نياز باشد دستش از اين طرف خم شود. چون دست از اين طرف خم نمي‌شود، نه خم مي‌شود و نه اينجا زاپاس دارد. چون از اين طرف كار داريم هم خم مي‌شود و هم اينجا زاپاس گذاشته است. خدا حكيم است. خداي حكيم گفته: دو ركعت نماز بخوان. بگو: چشم! آن خدايي كه كف پاي شما را گودي قرار داد. چنين، اگر كف پاي ما صاف بود خيلي مشكل داشتيم. خيلي مشكل داشتيم. آن خدايي كه براي هواي ريه‌ي شما سه تا برنامه‌ريزي كرد. هواي غبار بايد تصفيه شود. در بيني شما مو قرار داد. هواي سرد بايد گرم شود. لوله‌هاي بيني را طوري قرار داد كه هواي سرد تا وارد ريه مي‌شود گرم شود. هواي خشك بايد مرطوب شود چون ريه مرطوب است. هواي خشك به ريه‌ي مرطوب برسد اذيّت مي‌كند. بايد اين راه هوا كه وارد مي‌شود يك كم هم مرطوب شود. يعني هواي خشك را مرطوب مي‌كند. هواي سرد را گرم مي‌كند. هواي غبار را تصفيه مي‌كند. اين بركت بيني شما است. گرچه ما در عمرمان نگفتيم: الحمدلله ما بيني داريم. نعمت‌هايي كه درعمرمان شكرش را نكرديم، خدا به ما داده است. حالا وقتي مي‌گويد: نماز بخوان، مي گويد: آقا چرا نماز بخوانم؟ گردن كلفتي براي خدا! تو از ترس پشه در پشه‌بند مي‌روي! آنوقت براي خدا شاخ و شانه مي‌كشي.

حالا… خدا مي‌گويد: ابراهيم بچه‌ات را بكش. مي‌گويد: چشم! اسماعيل مي‌خوابد، چاقو را مي‌گذارد. تا چاقو را مي‌گذارد، دقيقه‌ي نود. لحظه‌ي آخر مي‌گويد: چاقو را بردار. قصه چه بود؟ نمي‌خواستم خون او ريخته شود. مي‌خواستم ببينم تو دل مي‌كني، يا نمي‌كَني. مي‌خواستم تو دل بكني. من نمي‌خواستم خون ريخته شود. دل كندن مهم است. دل كندن مهم است.

يكي ديگر بعد از صد سال كه خداوند به حضرت ابراهيم بچه داد، خدا به ابراهيم گفت: اين بچه‌ات را ببر در بيابان‌ها بگذار و برگرد. كدام بيابان؟ بيابان مكه. مكه چند تا كوه است. نه آب است و نه گياه. برو آنجا كنار كعبه بگذار. من قرآن مي‌خوانم شما معنا كنيد. «رَبَّنا» پروردگارا، «إِني» به درستي كه من «أَسْكَنْتُ» مسكن دادم، خدايا من مسكن دادم به چه كسي «مِنْ ذُرِّيَّتي» ذريه‌ام را مسكن دادم. كجا؟ «بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْع‏» وادي يعني بياباني كه «غَيْرِ ذي زَرْع» (ابراهيم/37) يعني قابل زرع، قابل زراعت نيست. خدايا بچه‌ام را در يك بياباني كه كشت نيست. آب نيست. گياه نيست. «عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّم‏» كنار كعبه، «رَبَّنا» براي چه؟ همه‌ي اينهايي كه مكه مي‌روند يا براي حج مي‌روند يا براي عمره. قرآن مي‌گويد: ابراهيم مكه رفت نه براي حج رفت، نه براي عمره. مي‌گويد: خدايا من زن و بچه‌ام را مكه آوردم. اما براي حج نيامدم. ‏براي عمره نيامدم! پس براي چه آمدي؟ «رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلَوةَ» (ابراهيم/37) آمدم براي اقامه‌ي نماز. نماز خيلي مهمتر از حج است. حج با همه‌ي بند و بيلش قبله‌ي نماز است. حج با همه‌ي بند و بيلش قبله‌ي نماز است.

6- جوشش آب زمزم در زیر پای حضرت اسماعیل

حضرت ابراهيم بچه را گذاشت. بچه‌ي نوزاد، اسماعيل كوچك بود. نمي‌توانست راه برود. رفت! يك مادر جوان در يك بيابان با يك بچه‌ي نوزاد، تشنه شد. كنار مسجد الحرام يك خيابان سر پوشيده است 400 متر. اسمش صفا و مروه. مادر در كوه صفا دويد. ببيند يك كلاغي، پرنده‌اي، چشمه‌ي آبي، گياهي، درختي، دويد روي كوه مروه رفت. دلش آرام نگرفت. اين سعي صفا و مروه را هفت بار دويد. بعد از آنجا كه بچه نزديك بود از دنيا برود، از زير انگشت‌هاي اسماعيل آب زمزم جوشيد. آب زمزم. يعني لحظه‌ي آخر، دقيقه‌ي نود بچه‌ي نوزاد در بيابان بي آب و گياه… دارم چه مي‌گويم؟ مي‌خواهم بگويم نسل نو هيچ وقت مأيوس نشويد. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» (شرح/6)«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (شرح/5) اول مي‌گويد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» بعد مي‌گويد: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» «فَإِنَّ» اين فا يعني نتيجه، نتيجه‌ي حرف‌هاي قبل اين است كه پس با هر مشكلي آساني است. بعد مي‌گويد: نه نتيجه هم نمي‌خواهد. «فا» را برمي‌دارد. مي‌گويد: اصلاً با هر مشكلي آساني است. يكوقت مي‌گويم: غذا خوردي؟ پس اين چاي را هم بخور. يك وقت مي‌گويم: اصلاً چاي بخور، من كاري به غذاي تو ندارم. چه غذا خوردي چه نه! چاي بخور. اول مي‌گويد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ» يعني حالا كه اين حرف‌هاي قبل را شنيدي پس، بعد در جمله‌ي دوم حرف فا را برمي‌دارد. «فا» يعني پس. مي‌گويد: پس نمي‌خواهد. اصلاً قانون كلي است. اول «فَإِنَّ» يعني قانون كلي نيست. مي‌گويم: شاگرد اول هستي، بيست شدي. مي‌گوييم: بله، مي‌گويم: پس بيا اينجا. اين پس بيا يعني چون نمره‌ي بيست هستي بيا اينجا. يكبار مي‌گويم: آقا اصلاً كار به نمره ندارم. همه اينجا بياييد. اول مي‌گويد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» يعني به خاطر مشكلاتي كه برايت پيش آمد گفتم، با مشكلات آساني است. بعد مي‌گويد: نه! اصلاً كار به گفته‌هاي قبل من هم نداشته باش. قانون كلي بعد از هر مشكلي آساني است. اگر امروز شما در بازويت يك هنري داشته باشي، دختر خانم‌ها! آقا زاده‌ها! شما دبيرستاني و پيش دانشگاهي هستيد. مي‌خواهم يك چيزي بگويم، چنان رُك رُك رُك رُك، رُك رُك رُك رُك، بسم الله الرحمن الرحيم، ميز نيست. استخدام نيست. اگر فكر مي‌كنيد از دانشگاه بيرون بياييد حتماً يك پست اداري هست از اين خبرها نيست. اين خبرها نيست. شوخي هم نداريم. بله، بله ممكن است يك وقتي يك جايي يك كار غير رسمي بكنيم. قديمي‌ ترين معاون وزير در كشور من هستم. از روز اول انقلاب تقريباًما تا الآن معاون وزير بوديم. سه تا هم اولاد ليسانس دارم، يكي را هم نمي‌توانم استخدام كنم. دارم چه مي‌گويم؟ چشم‌هايتان را باز كنيد. اگر درس مي‌خوانيد براي خدا درس بخوانيد. و براي علم درس بخوانيد و براي خدمت. براي استخدام رسمي پشت ميز، البته اگر پشت ميز شد و دولت هم كار داشت كه استخدام مي‌شويد. اگر نشد خود شما بايد در بازويتان يك شغلي باشد. چه اشكال دارد يك دختر هم دانشجو باشد و هم بافندگي ياد گرفته باشد، هم خياطي ياد گرفته باشد. من ليسانسم خياطي… حالا چه خبر است ليسانس است؟ 50 تا كتاب خوانده ليسانس شده باد او را گرفته است. هر دختر ليسانسي خياط هم باشد. اشكال دارد. امامان ما بيل دست مي‌گرفتند. مشكل بود؟ ما يك ميلياردم امام‌ها سواد نداريم. كار كه عيب نيست. كار افتخار است.

7- کارکردن همانند نماز خواندن عبادت است

امام باقر (ع) بيل دستش بود. يك كسي گفت: بروم موعظه‌اش كنم. امام باقر هم در امام‌هاي ما كمي چاق بود. آدم چاق هم كه بيل دست مي‌گيرد عرق مي‌كند و آن هم هواي مدينه. گفت: بروم نصيحتش كنم. رفت گفت: آقا اگر الآن عزرائيل بيايد در چه حالي هستي؟ گفت: در بهترين حال! گفت: آخر براي دنيا كار مي‌كني. گفت: كار كردن براي خرجي زن و بچه عبادت است. اصلاً زن كه در خانه كاسه را جا به جا مي‌كند، عبادت است. حديث است از خودم نيست. حديث داريم تمام كارهايي كه زن در خانه مي‌كند، خدمات خانه همه عبادت است. تمام كارهايي كه مرد بيرون از خانه مي‌كند، براي اينكه خرجي زن و بچه‌اش را بدهد« الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّه‏» (بحارالانوار/ج93/ص324) يعني كسي كه براي خرجي زن و بچه زحمت بكشد، مرد انگار در جبهه است. زن در حال عبادت است. اسلام همه‌ي كارها را عبادت مي‌داند. تحصيل عبادت است. خدمت عبادت است. خوب آب زمزم جوشيد. من سفارش مي‌كنم همه‌ي شما از اول راهنمايي و دبيرستاني يك رقم كار انجام بدهيد. هركدام پدرانتان هنرمند است. هنر پدرتان را لا اقل ياد بگيريد. منتظر استخدام نباشيد. چون اگر منتظر استخدام باشيد، استخدامتان نكنند، يك آدم عقده‌اي مي‌شويد. از اول بياييد قهوه‌خانه ممكن است اينجا چاي بدهند يا ندهند. اينجا چلوكبابي نيست. چون اگر به نيت چلوكباب در قهوه‌خانه بياييد، بعد ببينيد چلوكباب نيست شيشه‌ها را مي‌شكنيد. اما از اول مي‌گوييد: آقا اينجا قهوه‌خانه است. چلوكباب نيست، نيست نيست. ولي خودم هستم. خودم هستم. ما دائم امكاناتمان زياد مي‌شود. جوهرمان كم مي‌شود. يعني استعداد درونمان حال كار در بعضي از ما كم مي‌شود. افتخار كنيم يك هنري هم داشته باشيم. اتفاقاً كار براي سلامتي هم خوب است. زن و مرد بايد كار بكنند. منتهي كار مناسب! زن اسلام براي كار زن يك چيزي گفته است براي شما بنويسم. زن يك مشكلاتي دارد، به خاطر مشكلاتش گفته: كار سبك. كار سبك مثل بافندگي! چون آدم وقتي دارد مثلاً خياطي مي‌كند، بافندگي مي‌كند. تا بچه‌اش گريه كرد بلند مي‌شود. تا بچه‌اش خوابش مي‌آيد مي‌رود بچه‌اش را مي خواباند. يعني يك كار اختياري باشد. زن بايد كارش اختياري باشد. كار اجباري براي زن سخت است. كار زن بايد اختياري باشد. اين يك مورد. ظريف باشد. با آرايش و مديريت و بچه‌داري و شوهر داري و خانه‌داري بسازد. داريم دقيقه‌ي نود را مي‌گوييم پرت نشويم.

يكي ديگر، منجنيق درست كردند، ابراهيم را در آتش بياندازند. تا ابراهيم در آتش افتاد قرآن گفت: «يا نارُ» نار يعني آتش «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً» (انبيا/69) بَرد يعني خنك. آتش خنك شد. نه خنك كه يخ كنيم. «وَ سَلاماً» خنكي كه همراه با سلامتي باشد. چون گاهي آدم اينقدر يخ مي‌كند كه يخ بكند. «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً» يعني دقيقه‌ي نود، لحظه‌ي آخر آتش…

8- ایمان ساحران فرعونی به حضرت موسی(علیه‌السلام)

موسي نزد فرعون آمد. عصايش را انداخت اژدها شد. نبوت خودش را اعلام كرد. فرعون مشورت كرد. گفتند: اين سحر و جادو است. تمام ساحرها و جادوگرها را از مناطق مختلف دعوت كنيد، ساحرها آمدند، گفت: مي‌خواهم با سحر و جادو آبروي موسي را جمع كنيم. موسي عصا مي‌اندازد اژدها مي‌شود. شما هم يك كاري بكنيد سحر و جادو روي موسي را كم كنيد. گفتند: باشد. جايش كجا؟ گفتند: يك روز تعطيلي باشد كه مردم فراغت داشته باشد بيايند صحنه را ببينند. «مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ» (طه/59) يعني روزي كه مردم زينت مي‌كنند. روز عيد! چه وقت باشد؟ ضحي. «أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (طه/59) چاشت باشد كه مردم خواب آلود نباشند. كجا باشد؟ وسط شهر باشد. «مَكاَنًا سُوًى‏» (طه/58) اين خودش يك درس است. يعني نمايشگاه‌ها، هنرها، روضه‌ها، نماز جمعه‌ها، بايد جاهايي كه مي خواهيد جمعيت جمع شوند «مَكاَنًا سُوًى‏» يكجايي باشد در دسترس همه باشد. «أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» چاشتي باشد. مكان وسط شهر باشد. روز تعطيلي باشد كه فراغت براي بازديد داشته باشند. خيلي خوب، ساحرها جمع شدند و به فرعون گفتند: ما اگر روي موسي را كم كنيم با سحر و جادو آبروي موسي را بريزيم، كلمه‌ي «أَ» يعني چه؟ آفرين. «أَ» يعني آيا. «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْرا» (شعرا/41)آيا اجري به ما مي‌دهي؟ «إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبين‏» (شعرا/41) اگر ما غالب شديم به ما پول مي‌دهي. «قَالَ نَعَم‏» (شعرا/42) بله پول چيست؟ سحر و جادوهايشان را نشان دادند، حضرت موسي هم عصا را انداخت و اژدها شد. تا اژدها شد، دقيقه‌ي نود «فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ» (شعرا/46) يك مرتبه همه‌ي ساحرهايي كه آمده بودند آبروي موسي را بريزند همه سجده كردند و به موسي ايمان آوردند. يعني آنجايي كه خدا مي‌خواهد آن كسي كه دشمن درجه يك است، مؤمن درجه يك مي‌شود. اين هم يك مورد.

فُضيل دزد بود. دزد حرفه‌اي! داشت از سر ديوار بالا مي‌رفت، دزدي كند. ديد يك كسي در خانه دارد اين آيه را مي‌خواند. «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم‏» (حديد/16) وقتش نشده كه آدم‌هاي نا اهل يك خرده به فكر خدا بيافتند؟ يك مرتبه فضيل گفت: چرا. وقتش شده است. من يك عمري دزدي كردم. ديگر بس است. از ديوار پايين آمد و توبه كرد. يعني در يك لحظه 180 درجه فضيل دزد حرفه‌اي سر ديوار يك آيه شنيد، يك مرتبه برگشت.

حضرت موسي تحت تعقيب بود. از منطقه فرار كرد مدين رفت. جمعيتي را ديد سر چاه دارند بزغاله‌ها را آب مي‌دهند و دو دختر هم يك گوشه ايستادند. نزد دخترها رفت گفت: خانم‌ها چرا اينجا ايستاده‌ايد؟ گفت: ما پدر پيري داريم چوپان است. نمي‌تواند چوپاني كند. ما دو تا دختر چوپاني مي‌كنيم. مي‌خواهيم بزغاله‌ها را آب بدهيم سر چشمه مرد است. ما جلو برويم تن‌ ما به تن مردها مي‌خورد. براي حفظ عفت كنار ايستاديم. مردها بروند بعد ما برويم. موسي گفت: به من بده. بزغاله‌ها را گرفت و رفت آب داد. دخترها زود خانه آمدند. پدرشان حضرت شعيب پيغمبر گفت: زود آمديد. گفتند: والله يك جواني آمد بزغاله‌ها را آب داد. آنوقت بزغاله‌ها را كه آب داد نه اينكه دويده بود و فرار كرده بود و به منطقه‌ي ديگر و حالا چوپاني كرده بود، آيه‌ي قرآن است مي‌گويد: «رَبِّ» موسي گفت: خدا «إِنِّي» به درستي كه من «لِما أَنْزَلْتَ إِلَي‏» (قصص/24) براي چيزي كه بر من نازل كني «مِنْ خَيْرٍ فَقير» (قصص/24) من نسبت به خير تو فقير هستم. حديث داريم حضرت موسي گرسنه‌اش شده بود، رويش نمي‌شد بگويد: نان مي‌خواهم. حالا چه كسي به من نان مي‌دهد. گفت: خدايا! آن خيري كه مي‌رساني فقير هستم. يك مرتبه وسط اين قصه يكي از دخترها آمد گفت: پدرم دعوتت كرده است. «إِنَّ أَبىِ يَدْعُوك‏» (قصص/25) پدرم «يَدْعُوك» دعوتت كرده «لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْت‏» (قصص/25) اجر سقايي تو را بدهد. ‏تو امروز سقايي كردي،به بزغاله‌ها آب دادي، خوب پدرم گفته: در خانه بيا مزد تو را مي‌دهم. او را برد و هم دخترش را به او داد، هم مسكن به او داد. هم شغل به او داد. داماد سر خانه! اين هم معلوم مي‌شود كه گاهي وقت‌ها يك جوان خوبي كه پيدا كرديم بايد اين جوان را زَفت كنيم. يك اتاق به او بدهيم. يك شغلي به او بدهيم. حضرت شعيب پيغمبر بود. داماد داري را ياد بگيرند. اينطور كه تاجر دخترش را به تاجر مي‌دهد. پولدار دخترش را به پولدار مي‌دهد. اين هنر نيست. هنر اين است كه يك تاجر منتهي جوان بايد جوان خوبي باشد. جوان سالمي باشد. اگر يك جوان سالمي مثل موسي پيدا كرديد مي‌ارزد كه هم شغل به او بدهيم و هم خانه‌ به او بدهيم. هم خرجي از او نخواهيم. مهريه هم از او نخواهيم. گفت: مهريه ندارم. گفت: نداشته باشي. در خانه‌ي من كار كن. همين كه كار مي‌كني اين كار تو به جاي مهريه. اين جوان را بايد زَفت كرد.

جوان‌ها هيچ وقت مأيوس نشويد. از گناهان كبيره… من دانشگاه رد شدم، پس خاك بر سر من! نخير اينطور نيست. اينطور نيست. در ده زندگي مي‌كني. بد بختي! نخير اينطور نيست. خيلي‌ها در شهر زندگي مي‌كنند بدبخت هستند. و خيلي‌ها هم در روستا زندگي مي‌كنند، خوشبخت هستند. براي خدا خط و نشان نكشيد. كه اگر رفتم اينجا خوشبخت هستم. اگر تهران باشم خوشبخت هستم. شهر بزرگ باشم خوشبخت هستم. با اين ماشين باشم خوشبخت هستم. با اين ازدواج كنم خوشبخت هستم. اينها را نگوييد. شما از خدا بخواه خدايا براي من خير مقدّر كن. گاهي مي‌گويند: چه دعايي بكنيم؟ بگو: خدايا خير دنيا و آخرت. تكليف ما… اگر با اين همسر ازدواج كنم. اگر خانه‌ي ما اينجا باشد. اگر اگر اگر… اين اگرها… شما بنده‌ي خدا باش خدا دقيقه‌ي نود كار خودش را مي‌كند.

خدايا تو را به حق محمد و آل محمد هرچه به عمر ما اضافه مي‌كني به ايمان و علم و عمل و اخلاص و عمق و بركت و ما بيفزا. هميشه از آن دقيقه هاي نود امدادهاي غيبي را بر همه‌ي امت ما نازل بفرما. اللهم صل علي محمد و آل محمد.         

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 «سؤالات مسابقه»

1- چه كسی بر عصمت و پاكی حضرت مریم گواهی داد؟
1) حضرت زكریا
2 ) حضرت عیسی
3) جبرئیل امین
2- چه چیزی قوم بنی اسرائیل را از خطر فرعونیان نجات داد؟
1) معجزات حضرت موسی در دربار فرعون
2) ایمان آوردن ساحران به حضرت موسی
3) زدن عصای موسی به رود نیل
3- اسماعیل نوجوان، در برابر حكم خداوند به ذبح او، به پدر چه گفت؟
1) ترك حكم ذبح
2) تخفیف در انجام حكم
3) انجام حكم الهی
4- حضرت ابراهیم با چه هدفی همسر و فرزندش را به مكه برد؟
1) اقامه نماز
2) ساخت كعبه
3) مراسم حج
5- قرآن، چه كسانی را به عنوان دخترانی عفیف معرفی می‌كند؟
1) دختران حضرت شعیب
2) دختران حضرت یعقوب
3) دختران حضرت موسی

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3252

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.