توجیه گناه

1- توجیه گناهان با اعتقاد به جبر
2- دلایل اختیار بشر در کارها
3- ارزش انسان به رفتارهای اردای و اختیاری
4- اطاعت خداوند، نه اطاعت مخلوق
5- توجیه گناه با حالات و روحیات شخصی
6- خطر یأس و ترس در امور اجتماعی و خانوادگی
7- تلاش، هجرت و تعاون، راه موفقیت در زندگی
8- شیوه پیامبر اسلام در ایجاد شغل برای خودکفایی

موضوع: توجیه گناه

تاریخ پخش: 06/07/87 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحث امروز، این است که یک خطرهایی که انسان دارد این است که کار غلطش را توجیه می‌کند. به یک کسی گفتند: چطور هواپیمای به این بزرگی را می‌دزدند؟ گفت تا پایین است و بزرگ است نمی‌دزدند، صبر می‌کنند بروند در آسمان، آنجا کوچک که شد آنجا می‌دزدند. حالا خیلی وقت‌ها انسان وقتی می‌خواهد یک خلافی را انجام بدهد، خلافش را توجیه می‌کند و خیلی بلای عمومی است و عرض کنم به حضور شما که راجع به توجیه گناه می‌خواهم یک خورده صحبت کنم. الان سال 87 هستیم. من این بحث را سال 62  یعنی چند سال پیش؟ یعنی 25 سال پیش در تلویزیون داشتم. خوب 25 سال پیش خیلی از شما متولد نشده بودید. فکر کردم و یک بازنگری کردم، قسمت‌هایی از آن بحث‌ها و قسمت‌های جدیدی هم که پریشب مطالعه کردم، جمعاً یک بحث توجیه گناه را دارم. خدا رحمت کند، یک بحث گناه شناسی را که ما داشتیم، رفیق دانشمند و عزیزمان آقای محمد محمدی اشتهاردی این را برداشت و بصورت یک کتاب درآورد تحت عنوان «گناه شناسی» و این در فروشگاه هم که فروشگاه کتاب هم که پرسیدم که در غرفه‌ی ما درسهایی از قرآن بیش‌ترین کتاب، چه کتابی فروش رفته است، گفتند کتاب گناه شناسی بوده است. این توجه مردم به این کتاب… در این چند ساله بیش‌ترین کتاب، کتاب گناه‌شناسی فروش رفته است، من فهمیدم که مسئله‌ای است که مردم نیاز دارند. خودم دومرتبه کتاب را دیدم و یک قسمت‌هایی‌اش را با اضافاتی می‌خواهم بگویم.

پس موضوع بحثمان امروز انشاءالله این است که خدا کند که دیگر حالا خودمان توجیه نکنیم.

بسم الله الرحمن الرحیم. موضوع بحث: ‌توجیه گناه!

1- توجیه گناهان با اعتقاد به جبر

گاهی وقت‌ها توجیه عقیدتی است. توجیه عقیدتی! مثلاً می‌گوییم که خدا خواسته است. به گردن خدا می‌اندازیم. قدیمی‌ها می‌گفتند: «جبر» یعنی جبر الهی! بله! خیلی کارها را خدا می‌خواهد. تا خدا اراده نکند و نخواهد کاری… اما دست ما هم هست. من راجع به جبر و اختیار یک مثالی بزنم. شما منبع آب درست می‌کنید، این منبع آب است. منبع آب دست شما نیست. سازمان آب و دولت می‌سازد.  خیابان‌های 45 متری دست شما نیست. بعد خیابان‌های 24 متری دست شما نیست. 12 متری‌ها دست شما نیست. تا می‌آید به کوچه‌های 4متری، تا می‌آید به خانه‌ی شما! بالاخره در خانه‌ی شما این سر شیر در دست شما هست یا نه؟ درست است که آب دست شما نیست، لوله کشی دست شما نیست، خیابان دست شما نیست، منبع دست شما نیست! همه‌اش کار دولت است. من سؤالم این است: بالاخره در لحظه‌ی آخر شیر را چه کسی باز می‌کند؟ چون شیر را باز می‌کنیم، باید پول آب را بدهیم. یعنی در یک مسیر، اگر در یک مسیر شما یک عضو هم سهم دارید، برای همان یک عضو… ممکن است بگویی آقاجان، من اصلاً آفرینشم جبری بوده است. من که نمی‌خواستم به دنیا بیایم، خدا من را آورده است. می‌گوییم: خوب آفرینش جبری! خوب دندان‌هایم هم سفید است و جبری است. خوب دندان‌هایت هم سفید است و جبری است. قدم هم دست من نیست، می‌خواستم کوتاهتر شوم یا بلندتر! خوب قد هم جبری است. اگر دو میلیون هم جبر باشد، بالاخره لحظه‌ی آخر، تو اراده داری یا نداری؟ انسان اراده دارد. 4 دلیل داریم که انسان اراده دارد. البته دلیل خیلی داریم. 4 موردش وجدانی است. چند موردش فطری است. چند موردش وجدانی و فطری است. چند تا دلیل فطری داریم، چند تا دلیل عقلی داریم، چند تا دلیل قرآنی داریم. دلیل‌های فطری را می‌گویم. دلیل‌های قرآن را خوب همه‌ی مردم طلبه نیستند، دلیل‌های عقلی را هم همه‌ی مردم فیلسوف نیستند. دلیل‌های فطری را کسی شک نمی‌کند. یعنی بچه‌ی 5 ساله هم می‌فهمد. 4 دلیل فطری می‌گویم که خوب باور کنید که ما اختیار داریم. هر جا هم خواستید که در مورد جبر و اختیار بحث کنید، همین حرف‌های من را بزنید.

2- دلایل اختیار بشر در کارها

1- انسان شک دارد یا نه؟ شما هیچ وقت شده است که شک بکنی که این کار را بکنی یا نه؟ همین که شک می‌کنی، پیداست که اختیار داری. آدم که شک می‌کند که این کار را انجام بدهد، بخورم نخورم! بروم نروم! بگویم نگویم! همین که شک داری، پیداست که اختیار با تو است. می‌توانی بگویی، می‌توانی نگویی! پس شک دلیل بر اختیار است.

2- در عمرتان پشیمان شده‌اید یا نه؟ پشیمانی دلیل بر این است که می‌توانستم انجام ندهم. چرا انجام دادم! پس پشیمانی هم دلیل بر اختیار است.

3- انتقاد از کسی در عمرت کرده‌ای یا نه؟ انتقاد که می‌کنی، چرا گوشت را سوزاندی؟ چرا اینجا را ساختی؟ چرا اینجا این حرف را زدی؟ چرا نوشتی؟ چرا به کسی گفته‌ای یا نه؟ همین که شما انتقاد می‌کنی، پیداست این آقا می‌توانست این کار را انجام ندهد.

4-بچه ات را به مدرسه می‌فرستی یا نه؟ موعظه می‌کنی یا نه؟ همین که بچه‌ات را موعظه می‌کنی، تحت تأدیب قرار می‌دهی که کسی ادبش کند، یا خودت ادبش می‌کنی، پیداست بچه می‌تواند خوب باشد و می‌تواند بد باشد. شما می‌گویی این کار را بکن که خوب شوی. پس چهار تا دلیل شد. عقلی هم نیست و وجدانی است. هر کسی در درون خودش وجداناً می‌فهمد که پشیمان می‌شود. وجداناً پشیمان می‌شویم. وجداناً از افرادی انتقاد می‌کنیم. وجداناً شک می‌کنیم. وجداناً بچه‌مان را ادب می‌کنیم. پس پشیمانی، ادب، انتقاد، شک چهار دلیل وجدانی است برای اینکه ما  مجبور نیستیم. شاعر هم بعضی از اینها را به شعر درآورده است.

«اینکه گویی این کنم یا آن کنم *** این دلیل اختیار است ای صنم»

شعر است. می‌گوید که شک داری که این کار را بکنی یا نکنی، پیداست که اختیار داری. خوب بعضی‌ها می‌گویند که خدا خواسته است. مثلاً می‌گویند که «لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُم‏» (زخرف/20) به بت‌پرست‌ها می‌گفتند: چرا مجسمه می‌پرستید؟ می‌گفتند: خدا می‌خواهد. اگر خدا نمی‌خواست… مثل اینکه یک کسی فحش می‌دهد، می‌گوییم چرا فحش می‌دهی؟ می‌گوید که خدا می‌خواهد. اگر نمی‌خواست لالم می‌کرد. اِ … بنا نیست که خدا هر کس را که می‌خواهد فحش بدهد، لال کند. خوب! «أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه‏» (یس/47) می‌گفتند به فقرا کمک کن. می‌گفت اگر خدا می‌خواست خودش به او می‌‌داد. اینکه به او نداده است، پیداست که باید گرسنگی بخورد. «أَنُطْعِمُ» ما اطعام کنیم. «مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ» ببینید گردن خدا می‌اندازند. کارها را گردن خدا نیاندازیم. توجیه می‌کنند که خدا خواسته است. خدا هیچ وقت کار بد نمی‌خواهد.

3- ارزش انسان به رفتارهای اردای و اختیاری

منتها برنامه‌ی خدا این نیست که با اجبار ما را وادار به کار خوب بکند. ما کره‌ی زمین نیستیم که بالاجبار حرکت می‌کند. ما انسان هستیم. ارزش انسان به این است که اختیار دارد. من اگر همه‌ی زبان‌ها را قطع کنم، بگویم آقایان همه آدم‌های خوبی هستند، اصلاً غیبت نمی‌کنند، خوب زبانش را قطع کرده‌ای. ارزش شما به این است که زبان داری و غضب هم داری و با اینکه عصبانی شده‌ای و غضب هم داری، فحش نمی‌دهی. یعنی ارزش ما با اختیار است. اگر کسی با اجبار باشد که ارزشی ندارد. این توجیه عقیدتی است.

4- اطاعت خداوند، نه اطاعت مخلوق

بعضی‌ها توجیه سیاسی می‌کنند. می‌گویند: «المأمورُ معذور» باسمه‌ تعالی: این حرف غلط است. «المأمورُ معذور» یعنی چه؟ «لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَهِ الْخَالِقِ» (الفقیه/ج4/ص381) شعار اسلام است. حدیث است. یعنی اگر مخلوقی دستور داد که دستورش حرام بود، شما حق اطاعت ندارید. «المأمورُ معذور» غلط است. این توجیه سیاسی است.

توجیه اجتماعی! نصفش را من می خوانم، نصفش را همه با هم بخوانیم. از شعرهایی که همه‌ی ایرانی‌ها تقریباً حفظ هستند.

«خواهی نشوی رسوا *** همرنگ جماعت شو!»

باسمه‌ تعالی: این حرف غلط است. بارها من این را گفته‌ام که اگر یک کشتی صد نفری نقص فنی پیدا کرد، غرق شد و از این صدتا مسافر 98 نفرشان شنا بلد نبودند و غرق شدند، دو نفرشان شنا بلد هستند، بگویند: داداش ببین! ما صد نفر بودیم، اکثر غرق شدند. بیا ما دو نفر هم غرق شویم. «خواهی نشوی رسوا …» اصلاً شعر غلط است. «خواهی نشوی رسوا – همرنگ جماعت شو!» پس پیغمبر هم باید بت پرست بشود. چون مردم مکه همه بت‌پرست بودند. یعنی چه؟

توجیه اجتماعی! یک کار غلطی می‌کند. از خانه‌اش بیرون آمد، دید پشت دیوار خانه‌اش اعلامیه می‌چسبانند، گفت: آقا این دیوار را من کلی خرج کرده‌ام، دیوار را قشنگ درست کرده‌ام، چرا مرتب می‌آیید و اعلامیه می‌چسبانید؟ گفت: آقا من که نچسباندم. قبل از من هم دیگران چسبانده‌اند. گفت: دیگران گور پدرشان خندیده‌اند!!! گفت: حاج آقا من هم گور پدرم می‌خندم. یعنی چون دیگران یک غلطی کرده‌اند، من هم بکنم، این که حرف نشد! بعضی جاها می‌گوییم که این کار اسراف است. می‌گوید که همه این کار را می‌کنند. خوب همه غلط می‌کنند. توجیه اجتماعی! اینها را بنویسم. توجیه عقیدتی: جبر! توجیه سیاسی می‌گویند: «المأمورُ معذور»! چون از طرف بالا امر شده است. ما مجبور هستیم انجام بدهیم. نه خیر! از طرف بالا هم دستور بدهند شما نباید گوش بدهید، اگر گناه بود. توجیه سیاسی! توجیه اجتماعی می‌گویند جامعه همینطور است. «خواهی… همرنگ جماعت شو!» این توجیه اجتماعی است.

5- توجیه گناه با حالات و روحیات شخصی

توجیه روانی! مثلاً می‌گوییم آقا چرا چنین است؟ می‌گوید: ببین! یک شعری را نصفش را من می‌خوانم، نصفش را همه با هم بخوانیم. «نیش عقرب نه از ره کین است *** اقتضای طبیعتش این است» یعنی این عادت کرده است. این همیشه فحش می‌دهد. خوب همیشه غلط می‌کند. اینکه چون یک کسی عادت کرده و روحیه‌اش با این سازگار است، از نظر روحی!… یا مثلاً خجالت می‌کشد. می‌گوییم چرا بلند نشدی نماز بخوانی؟ خوب نشسته بودی، یادت آمد که نماز نخوانده‌ای… می‌گوید: آخر رویم نشد، خجالت کشیدم. خجالت کشیدم یعنی چه؟ خجالت نباید کشید.

در اندونزی یک ده روزی ما برای برنامه‌ای رفته بودیم، هیچ نرفتیم بگردیم. روز آخر گفتند نمی‌خواهی بگردی؟ گفتم: چرا برویم بگردیم. ما بردند یک ساختمانی بود و یک پاساژ بسیار مهمی بود، خرید نکردم! ولی رفتم که ببینم. تا وارد شدم، دیدم یک خانم اندونزی آمد و یک نگاهی به ساعتش کرد و یک لحظه فکر کرد و فوراً وسط پاساژ یک سجاده انداخت و گفت: «الله اکبر» و نماز خواند. یادش آمده بود که نماز نخوانده است و وسط پاساژ نماز خواند. اینقدر آنجا خودم را توبیخ کردم که آقای قرائتی تو که ادعا می‌کنی که مبلغ دین و نماز هستی، حضرت عباسی، در پاساژهای ایران اگر وسط خیابان فهمیدی که نماز نخوانده‌ای، مردش هستی که وسط پاساژ نماز بخوانی؟ هر چه فکر کردم دیدم خجالت می‌کشم. خجالت کار غلطی است. ما باید بعضی جاها بی‌حیا باشیم، بعضی جاها هم حیا کنیم. حدیث داریم: «الْحَیَاءُ حَیَاءَانِ» حیاء دو رقم است. «حَیَاءُ عَقْلٍ وَ حَیَاءُ حُمْق»‏ (کافی/ج2/ص106) بعضی حیاءها از روی عقل است و بعضی حیاءها از روی احمقی است. خجالت نکش! آقابلد نیستی قرآن بخوانی؟ سی روز شاگردی کن که تا آخر راحت باشی! سی تا نیم ساعت. یک عمری غسلش غلط است. یک عمری نمازش غلط است. یک عمری یک چیزی را نمی‌داند. یک عمری… یک عمری… بگو که تمام شود و برود. خجالت حالت روانی است. عادت روانی است. عقده‌ای است. خوب عقده یک مسئله‌ی روحی است.

6- خطر یأس و ترس در امور اجتماعی و خانوادگی

یأس! چون مأیوس است دست به این کارها می‌زند. خیلی از گناهان به خاطر یأس است. می‌گوید: ببین! ما دیگر آدم بشو نیستیم. بگذار… مثل اینهایی که یک خورده بدهکار می‌شوند، می‌گویند دیگر ما نمی‌توانیم بدهیمان را بدهیم. پس بگذار یک خورده دیگر هم نسیه کنیم، پا به فرار بگذاریم. یعنی مأیوس می‌شوند. می‌گوید ما دیگر آبرویمان رفته است. حالا که آبرویمان رفته است پس بگذار… و لذا گاهی وقت‌ها پدر و مادر هم می‌فهمند بچه‌شان غلط کرد نباید به روی خودشان بیاورند. چون اگر دختر و پسر بفهمند که پدر و مادر فهمیده‌اند، بفهمند که آبرویشان رفته است،  می‌گویند آبرویمان که رفت، دیگر آب از سر ما رد شد، چه یک نی و چه صد نی! بعضی جاها انسان باید خودش را به تغافل بزند. یعنی اگر طرف بفهمد که همه فهمیده‌اند، دیگر می‌گوید خوب پس من دیگر… و به سیم آخر می‌زند.

توجیه روانی! از ترسش! ترس هم یک حالت روانی است. می‌گوید می‌ترسم بچه‌دار شوم، خرجی از کجا؟ نمی‌دانید چقدر در این چند ساله، از طرف بعضی از بزرگان، بعضی از اساتید دانشگاه، یکی، گروهی، بعضی از مصلحین جامعه، بعضی از سیاسیون، خیلی به من فشار آورند، گفتند در تلویزیون بگو که مردم بچه‌دار نشوند، اولاد کمتر، زندگی بهتر! گفتم این شعار ضد قرآن است. گفتند: کدام آیه‌ی قرآن؟ گفتم این آیه‌ی قرآن، می‌گوید: «کُنْتُمْ قَلیلاً»، یعنی شماها کم بودید، «فَکَثَّرَکُم‏» (اعراف/86) یعنی شما را کثیر کردم. «فَکَثَّرَکُم‏» شما را زیاد کردیم. خداوند در قرآن می‌گوید، نعمت به شما دادم، کم بودید و زیادتان کردم. پس جمعیت زیاد، یکی از نعمت‌هاست. منتها شما می‌گویید آقا آخر ما نمی‌رسیم خرجی‌شان را بدهیم. می‌گویم ببینید! گیر در آمار نیست، اول اینکه می‌گویند نمی‌رسیم ادبشان کنیم، هیچ دلیل علمی تا حالا هیچ کس ارائه نداده است که کسانی که اولادشان کمتر است، ادب بچه‌هایشان بیش‌تر است. نداریم! آدم هست هشت تا بچه دارد، هشت تا گل! آدم هست دو تا بچه دارد، دو تا جانور!!! ما هیچ دلیل نداریم که آنهایی که بچه‌شان کمتر است، حتماً ادبشان بیش‌تر است. این یک مورد. می‌گویی: ندارم بخورم. می‌گویم داری بخوری، تجملات را کم کن! تجملات را کم کن! ما چند مورد را پاک کرده‌ایم، 1- هنر و کار. 2- هجرت. 3- سادگی زندگی، زندگی ساده! زهد. 4- مسئله‌ی چهارم تعاون! اگر بنده ده تا اولاد داشتم، ده تا هنر داشتند، هیچ وقت غصه نمی‌خورم. حدیث هم داریم که باید اولاد عضد باشد. عضد یعنی بازو! اگر گفتند قرائتی ده تا بچه دارد، همه بگویند خوشا بحالش! ده تا بچه دارد؟ پس بیست تا بازو دارد. الان بچه بازو نیست، بچه شکم است. ده تا بچه دارد؟ چه بدهد که بخورند. تا می‌گوییم بچه! یاد شکم می‌افتد. کسی را الان می‌گوییم بچه یاد بازو نمی‌افتد. هر کسی را که می‌گوییم بچه! یاد شکم می‌افتد. یعنی بازو شده است شکم. بازو = شکم! خوب گیر این است.

7- تلاش، هجرت و تعاون، راه موفقیت در زندگی

کار شده است بی‌عاری! همه هم می‌خواهند پشت میز بنشینند. می‌گوییم کار هست. امام جمعه‌ی یکی از مراکز استان‌ها، می‌گفت جوانی آمده بود می‌گفت که کار ندارم. گفتم که خوب مثلاً می‌توانیم یک چنین امکاناتی بدهیم که شما کار بکنی، گفت که مگر من افغانی هستم که کار بکنم؟ اِ… این فکر می‌کند که دیگر ایرانی نباید… خوب این کله‌اش خراب است. این ایرانی کله‌اش خراب است. فکر می‌کند که کار بد است. من کار بکنم؟ لیسانس! لیسانس کار بکند؟ آقا ببخشید! معذرت می‌خواهم! فحش دادیم؟ اصلاً این فکر می‌کند که حالا که صد تا کتاب خوانده است دیگر نباید… گیر در مخ است. کله‌ها و فکرها گیر پیدا کرده است. یکی دیگر! هجرت نمی‌کنیم و همه می‌خواهیم پهلوی هم باشیم. اگر بنده ده تا اولاد داشتم، ده تا به ده تا کشور می‌رفتند، اسلام صادر می‌شد. مسلمان‌ها بچه‌دار بشوند، پر بچه! بچه‌هایشان یک هنر داشته باشند، بروند و در یک کشوری تبلیغ کنند. اسلام همه‌ی دنیا را می‌گیرد. اصلاً الان چین حدود 100 میلیون مسلمان دارد و به خاطر ما است. اسلام چین از ماست. من چند بار به چین رفته‌ام. چینی‌ها عبادت‌هایشان ایرانی است. مثلاً می‌گوید دو رکعت نماز صبح، قربه الی الله! الله اکبر! فارسی حرف می‌زنند. پیداست اسلامشان از ایرانی‌هاست. مثل ما که می‌رویم مکه می‌گوییم: «لبیک! اللهم لبیک!» همینطوری که ما عربی حرف می‌زنیم، آن‌ها هم… اسلام هندوستان از ماست. اسلام پاکستان از ماست. اسلام تانزانیا از ماست. اسلام زنگبار از ماست. ایرانی‌ها خیلی جاها رفته‌اند. هی بچه درست می‌کنیم و دور تا دورمان می‌چینیم. خوب این گیر شده است. هجرت نکردیم.

یکی هم زندگی ساده است. زندگی ساده! همه می‌خواهیم حتماً… و الا با یک خانه‌ی 40متری می‌شود زندگی کرد. با یک خانه‌ی 50 متری می‌شود زندگی کرد. من یادم است، 20 ساله که بودم، طلبه قم بودم، شاه برای اینکه حوزه را بشکند، طلبه‌ها را برای سربازی می‌گرفت. از جمله آن زمان آقای هاشمی رفسنجانی را هم گرفتند. امام گفت ما از خدا می‌خواهیم که طلاب ما در پادگان‌ها بروند و ارتش را بیدار کنند. اینها بروند در ارتش… نه! نه! آخوندها را ولشان کنید. این کلمه‌ی امام ما را نجات داد. بعد حالا آن مدتی که قایم شده بودیم، من به شما بگویم که کجا قایم شده بودیم. خانه‌ی یکی از علمای کاشان، که در قم خانه داشت، یک اتاق داشت، یک پرده کشید، آن طرف پرده با خانمش زندگی می‌کرد. این طرف پرده هم ما بودیم. با یک دیوار و با یک تخته‌ی سه‌لایی! هر کسی می‌خواهد خانه‌ی مستقل داشته باشد، آن هم از همان روز اول! تعاون! بابا تعاون ماشین لباسشویی است، خوب حالا شنبه شما لباس بشویید، یکشنبه او، دوشنبه او! نه! اِ… هر کسی یک ماشین لباسشویی! بنا نیست که از یک چیز چند نفر استفاده کنیم. اگر مثل خدا می‌بودیم که یک شکاف در صورت ما گذاشت، بنام لب! ببین چقدر کار از این کشیده می‌شود. مکیدن سینه‌ی مادر در نوزاد! بعد بزرگتر می‌شویم و حرف می‌زنیم با همین لب. بعد اکسیژن می‌گیریم و کربن پس می‌دهیم. بوسیدن! مکیدن! سوت کشیدن! فوت کردن! سخنرانی! اکسیژن‌گیری! همه با همین است. حالا اگر به این مهندس‌ها می‌دادیم، یک لوله می‌برد برای خروج دم! از این طرف یک لوله کشی می‌کردند برای ورود اکسیژن! و کله‌ی ما را پر از دودکش و دگمه می‌کردند. نمی‌آییم که طراحی کنیم که از چیز کم چند گروه استفاده کنیم. ببینید تعاون در ما نیست. هر کسی می‌خواهد برای خودش باشد. شراکت نیست. قرآن می‌گوید فقیر هم اگر رسید، پول‌های کمتان را روی هم بگذارید، یک کار تعاونی بکنید.

امروز در کرمانشاه ما دعوت کردیم از اصناف و افراد خیرین مدرسه‌ساز و از گروه‌های مدیران کل و از همه دعوت کردیم برای اینکه یک صد تا سالن حداقل برای مدارسی که… چون در این ده دوازده ساله هر چه مدرسه ساختند، چه دولت و چه خیرین، سالن نمازخانه دارد. اما مدارس قدیمی، خیلی‌هایش سالن ندارد و بالاخره الحمدلله تا صد  تا سالن، یعنی هر سالنی هم سی میلیون، یعنی سه میلیارد امروز دادند برای آموزش و پرورش! هر سالنی صد متر، متری هم سیصد تومان، گفتیم مثلاً حالا… دقیقه‌های آخر گفتیم… بعضی از اینها کارمند دولت هستند، کارمند دولت نه خیر است، نه تاجر است و نه اصناف است. گفتیم آقا یک سالن هم شما بدهید. اینها هم یکی چند صد هزار تومان و هر کسی یک مبلغ‌هایی داد و معلوم شد خود این کارمندها پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و یک سالن شد. یعنی یک سالن اعضای پرسنل دولت. بابا نخ چیزی نیست اما چند تا نخ که به هم تاب خورد می‌شود طناب! ما تعاون کنیم. بیاییم شریکی کار کنیم. قرآن هم می‌گوید بیایید و شریکی پول روی هم بگذارید و دست به یک کاری بزنید. گفتند این کشتی را چرا سوراخ می‌کنی؟ فرمود: «أَمَّا السَّفینَه» سفینه یعنی کشتی، «فَکانَتْ لِمَساکینَ»‌ (کهف/79) مساکین جمع مسکین است، مسکین یعنی فقیر! چند تا فقیر پول‌هایشان را جمع کردند، روی هم گذاشتند و یک قایق گرفتند. یک کشتی گرفتند برای حمل و نقل جنس! یعنی می‌شود افرادی هم که هیچ پولی ندارند، تعاون داشته باشند. من برای تعاون یک چیزی بگویم که معلوم شود ما چقدر هنوز انرژی داریم. خدا می‌داند که از مخمان استفاده نکردیم.

8- شیوه پیامبر اسلام در ایجاد شغل برای خودکفایی

یکی از اصحاب پیغمبر آمد، گفت یا رسول الله من بیکار هستم. گفت برو کاسبی کن! گفت: سرمایه ندارم. گفت برو کارگری کن، گفت وسیله ندارم. چون کارگری هم بالاخره یک بیلی، کلنگی تبری که می‌خواهد. گفت برو در خانه‌ات یک چیزی بردار و بفروش و یک بیل و یک تبر بخر! گفت: در خانه ما هیچی نیست. گفت حالا برو و یک نگاهی بکن. این یک خورده ناراحت و شد و آمد و یک پلاس پاره بود، فرش کهنه‌ی مندرس! این فرش پاره را برداشت و گفت: یا رسول الله! در خانه ما این است. سرمایه! بله بفروشم. حضرت یک نگاهی کرد و دید که یک درهم می‌ارزد. گفت: این را چه کسی می‌خرد؟ گفتند آقا این نمی‌ارزد. حالا یک درهم! گفت خوب بخریم. خود پیغمبر واسطه شد و این پلاس را یک درهم فروخت. گفت این یک درهم را برو بازار و یک کله‌ی تبر بگیر و بیار. رفت بازار و یک کله‌ی تبر گرفت و آمد. گفت ای اصحاب! کسی هست در خانه‌اش یک دسته داشته باشد؟ نصف دسته بیل! یک دسته‌ی تبر کسی نیست داشته باشد؟ یکی از اصحاب گفت: آقا ما یکی در انباری داریم. گفت برو و بیاور! دسته تبر را گرفت و خود پیغمبر این دسته را در این تبر جاسازی کرد. بغل‌هایش را هم با چوب کوچک تراشید و گفت: ببین این تبر! این ابزار تولید! برو و کاسبی کن! یعنی یکی یک دسته، یکی یک تبر، یکی یک پلاس! پلاس او و خرید او دسته‌ی تبر و کار راه‌اندازی شخص پیغمبر، می‌شود. خیلی از آدم‌ها پول سپرده در بانک‌ها دارند. خیلی از آدم‌ها زور دارند. خیلی از آدم‌ها تلفن دارند. خیلی از آدم‌ها… خیلی از آدم‌ها… ما هنوز نه طلبه‌هایمان آن مقداری که جان دارند کار کرده‌اند، نه دانشجوهایمان آن مقداری که جان دارند کار کرده‌اند، خیلی بیش از این‌ها جان داریم. خیلی بیش از این‌ها می‌توانیم کار بکنیم. انرژی هسته‌ای که فقط در طبیعت نیست. در هر یک از کله‌ها انرژی هسته‌ای است. در هر کله‌ای یک انرژی هسته‌ای است. منتها ما در طبیعت رفته‌ایم کشف کرده‌ایم، انرژی خودمان را کشف نکردیم. بارها گفته‌ام که اگر بگویند: چقدر می‌دوید؟ ما می‌گوییم: 2 کیلومتر! اگر یک گرگ دنبالمان کند، 30 کیلومتر می‌دویم. پیداست 30 کیلومتر دیگر انرژی در ما هست. منتها باید این انرژی را کشف کنیم. این ایران همان ایرانی است که از آمریکا می‌ترسید. یک امام آمد، این ترس را به شجاعت تبدیل کرد. خلاص! توجیه روانی!

توجیه خانوادگی! آخه خانمم گریه کرد! اِ… خوب گریه کند. مگر اگر خانم گریه کرد باید شما کوتاه بیایی؟ ممکن است او بی‌خود گریه کند. اگر حرف منطقی دارد، به روی چشم! اما اگر خواسته باشد با شیون گریه، ابداً من تحت تأثیر قرار نمی‌گیرم. حرفت را بزن اگر منطقی بود، به روی چشم! بچم خواست! دخترم گریه کرد! یک دزدی را چند وقت پیش گرفتند و گفتند: چرا دزدی کردی؟ تو که آدم خوبی بودی؟ گفت: آخر دخترم ازدواج کرده بود، جهازیه می‌خواست و ما هر شب می‌رفتیم، بحث جهازیه بود، من هم نداشتم، هر شب این دخترم کناری می‌رفت و گریه می‌کرد، من دیگر بریدم و رفتم و فلان انبار یک چیزی از انبار برداشتم. حالا اگر مثلاً دختر شما گریه کرد، ما باید دزدی کنیم؟ در برابر فشارهای خانوادگی آدم باید مقاومت کند. یک بار پیغمبر را خانم‌هایش در فشار گذاشتند که بابا در خیبر پیروز شدید، در بدر پیروز شدید، در کجا و در کجا پیروز شدید، خوب یک خورده طلا به ما بده، ما زن پیغمبر هستیم، دیگر حالا تا چه زمان فقر! آیه نازل شد، ببین! من زیر بار این‌ها نمی‌روم، پیروز شدیم و غنایم جنگی هم هست، اما غنایم جنگی ملک همه‌ی مسلمان‌هاست، ملک شما که نیست! به زن‌هایت بگو: «إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاهَ الدُّنْیا وَ زینَتَها»  اگر طلا می‌خواهید، «فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُن‏» (احزاب/28) بیایید آقا من طلاقتان می‌دهم و جای دیگر بروید. من پیغمبری نیستم که مسلمان‌ها جبهه بروند و بدن مسلمان‌ها تکه تکه شود، آن وقت پیروز که شدیم، غنایم جنگی را بردارم و طلا برای خانمم بخرم. یعنی جوان‌ها را جبهه بفرستم، از غنایم جبهه برای خانمم طلا بخرم، من اینطوری نیستم. نمی‌خواهم بگویم که طلا خوب نیست! می‌خواهم بگویم یک وقت از راه حرام طلا نخرید. از راه حرام طلا نخرید.

توجیه فرهنگی! می‌گوید نمی‌دانستم. روز قیامت به بعضی‌ها می‌گویند چرا چنین کردی؟ می‌گوید نمی‌دانستم. می‌گوید چرا نرفتی و یاد بگیری؟ «هل لا تعلمت» ندانستن عذر نیست. آقا بلد نبودم. خوب یاد می‌گرفتی! بعضی از این حاجی خانم‌ها وقتی می‌خواهند مکه بروند، می‌آیند پهلوی روحانی کاروان و حمدشان را می‌خوانند، حمد را غلط می‌خواند و می‌گوید: حاج آقا! ببخشید من زبانم نمی‌گردد. همین خانمی که می‌گوید زبانم نمی‌گردد، پول‌هایش را بر می‌دارد و دلار می‌کند و می‌رود مکه! تمام دلارهایش را با این عرب‌ها عربی حرف می‌زند. تا می‌گویی بگو: «مالِکِ یَوْمِ الدِّین‏» می‌گوید: حاج آقا زبانم نمی‌گردد. من نمی‌دانم این زبان چطور طبقه‌ی بالا نمی‌گردد، پاساژ پایین می‌گردد.

خدا اموات را بیامرزد. یک وقتی یک پیرزنی خانه‌ی ما آمده بود، مرحوم پدرم به او گفت که سفره‌ی عقد چه می‌خواهد؟ گفت سفره‌ی عقد این می‌خواهد، این می‌خواهد، این می‌خواهد، این می‌خواهد! الان نمی‌دانم سفره‌ی عقد چطوری است. آن زمانی که ما بچه بودیم، چهل و پنج شش رقم چیزی این پیرزن گفت و یادداشت شد. یادم نمی‌رود، پدرم گفت که بگو: «اللَّهُ الصَّمَد» گفت: بلد نیستم. گفت: آخر خوش انصاف! تو چهل و پنج تا کلمه را از دوران عروسی‌ات… من هوشم نمی‌گردد! یک کسی می‌رود عروسی و برمی‌گردد، اگر هشتصد تا زن هستند، هر زنی هم هفت رقم لباس پوشیده است، صد تا هفت تا هفتصد را از حفظ می‌گوید. می‌گوییم بلند شو نماز بخوان، می‌گوید پایم درد می‌کند، می‌گوییم بلند شو برویم خواستگاری می‌دود. ببینید اینها توجیه است. زبانم نمی‌گردد! تو اگر حافظه نداری چطور 45 قلم را یک ضرب گفتی؟

والله پول ندارم! یک تاجری در یک شهری، برای سالن سازی گفتیم که تو وضعت خوب است، چند تا کارخانه داری، گفت من یک سالن می‌سازم. گفتم:… گفت: بابا کارگرها، بیمه، بهداشت و یک روضه‌ای خواند که دلمان ریش ریش شد. گفتم یک سؤال می‌کنم راستش را بگو! اگر کارخانه‌ی بغلی‌ات ورشکست بشود، کارخانه هم دومیلیارد است، چون ورشکست شده است، یک میلیارد می‌فروشد، می‌خری؟ گفت: بله اگر ببینم دو میلیارد را یک میلیارد می‌فروشد، حتماً می‌خرم. گفتم خوب ببین! وقتی می‌گوییم نماز بچه‌ها می‌گویی پول ندارم، کارگرها و بیمه و بهداشت و نمی‌دانم فلان … تا می‌گوییم یک کسی ورشکست شده است، جنسش را نصف قیمت می‌فروشد، می‌خریم. ببینید حاج آقا اینها… کلاه سر خودمان نگذاریم. ما بیش از اینکه هستیم، هستیم. یک لیسانس بیش از لیسانس است. می‌تواند لیسانسش را بگیرد، هفته‌ای یک کتاب مطهری را هم مطالعه کند. مطهری 52 کتاب دارد، سال هم 52 هفته است. کنار اینکه لیسانس می‌گیری، هفته‌ای یک کتاب مطهری را هم مطالعه کن! می‌شود انسان فوق لیسانس باشد و یک کار دیگری هم بکند. اینکه من فقط این هستم… ما زود به خودمان نمره بیست می‌دهیم. نه آقا! بیش از اینکه هستیم، هستیم. خودمان را توجیه نکنیم.

خدایا خیلی بهتر از این می‌توانستیم باشیم. هم بهتر از این می‌شد کشورداری کرد، هم بهتر از این می‌شد بچه تربیت کرد، هم بهتر از این می‌شد با مردم رفتار کرد، از اینکه هستیم خیلی بهتر می‌توانستیم باشیم،  خیلی از استعدادهای خودمان را کتمان کردیم، و غلط‌های خودمان را توجیه کردیم، گذشته‌ی ما را ببخش و از این به بعد ما را توجیه‌گر خلاف‌های خود و دیگران قرار نده! بحث توجیه را می‌خواستم یک جلسه بگویم، فکر می‌کنم طول کشید. باید باز هم صحبت کنم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3176

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.