اصلاح و آشتی دادن میان مؤمنان(1)
1- سفارش حضرت علی(علیهالسلام) به اصلاح ذات البین
2- اصلاح رابطهی خود با خداوند و تحلیل درست بلاها
3- اجابت دعوت خدا، استجابت دعای ما
4- توجه به خداوند در اصلاح میان مردم
5- دوری از قطع پیوندهای خانوادگی و اجتماعی
6- رعایت حلال و حرام در اصلاح میان مردم
موضوع: اصلاح و آشتی دادن میان مؤمنان(1)
تاریخ پخش: 17/05/87
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
این دعایی که آرم بحث من است، «الهی انطقنی بالهدی» از امام زین العابدین است، در دعای مکارم الاخلاق، صحیفهی سجادیه! ترجمهاش هم روشن است. «انطقنی بالهدی» یعنی نطق مرا به حق باز کن، یعنی خدایا حرف حق در دهانم بگذار. چون همینطور که میگوید «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت» (بحارالانوار/ج5/ص164) نطق ما را هم خدا باید بگوید که چه بگوییم. چون گاهی وقتها انسان، ناخواسته یک چیز میگوید که نمیخواسته بگوید. پس «الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحثی داشتیم راجع به آشتی دادن و آشتی کردن و قهر نبودن و رفیق بودن و اصلاح ذات البین و اینها … من فکر کردم بحثم تمام شد. دیشب یادداشتهایم را نگاه کردم، دیدم 20 الی 30 نکته نگفته دارم. حیفم آمد که این نکات به این خوبی را… نه اینکه چون حرف من است خوب است، چون از قرآن و روایات است و موضوعش هم آشتی است و در جامعه … با کمال تأسف هستند خواهرها و برادرها و باجناقها و دامادها و عروسها و همسایهها و فامیل و قبیلهها و محلهها و شهرها و سیاسیون و آدمهایی که با هم خوب نیستند.
مسئله آشتی یک مسئلهی مهمی است. عرض کنم به حضور شما یکی از چیزهایی که نگفتهام این است. اصولاً آدم حرفهای مهم را لحظهی آخر عمرش میزند. اینکه میگویند وصیت، چون انسان یک عمری … یک کتابی یکی از فضلا و علما نوشته است بنام آخرین گفتارها! مثلاً فلان دانشمند کلمهی آخری که گفت و مرد چه بود؟ فلان دانشمند کلمهی آخرش چه بود … چون آدم آخر عمرش آن کلمهای که میگوید، قطعنامهی کل عمرش است. یعنی کل عمر من عصارهاش این است. مثلاً حضرت امیر آخرین کلمهاش این بود، «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه» (بحارالانوار/ج41/ص2) «فوز» رستگار شدم. آخرین کلمهی امام حسین این بود: «که اگر هم دین ندارید، آزاده باشید» شما با من جنگ دارید، چه کار به زن و بچهی من دارید؟ یعنی نهی از منکر! دفاع از ناموس! آخرین کلمهی امام صادق این بود که همه جمع شوید و من حرف آخر را بزنم، فرمود: هر کس نماز را سبک بشمارد، ما شفاعتش نمیکنیم. این کلمات آخر! بوعلی سینا حرف آخرش چه بود؟ فلانی حرف آخرش چه بود؟
1- سفارش حضرت علی(علیهالسلام) به اصلاح ذات البین
آن وقت آخرین حرفهای امیرالمؤمنین یکی این بود:
«أُوصِیکُمَا» حسن، حسین! شما را سفارش میکنم. «وَ جَمِیعَ وُلْدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی» آن کسانی هم که در تاریخ آینده نامه من به دستشان برسد، مردم قائمشهر در سال 87! مردم مازندران! مردم ایران! یا بعضی از قسمتهای بحثمان را مثلاً ماهواره نشان میدهد و کشورهای اروپایی و آمریکا! هر کس که این صدا به گوشش میرسد. سفارش میکنم! به چه چیزی؟ «بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُم» «تقوی» برای انسان و خدا! «نظم» برای انسان و جامعه «اصلاح ذات البین» برای دل با دل! یعنی هم ظاهر و هم باطن! دلها با هم خوب باشد، در جامعه روابط هم از نظر قلبی با هم رفیق باشید و هم کارهایتان حساب و کتاب و نظم داشته باشد، و هم رابطهتان با خدا! رابطهی با خدا «تَقْوَى اللَّهِ»، رابطه با امت «نظم»، رابطهی روحی و قلبی «اصلاح ذات البین»
«سَمِعْتُ جَدَّکُمَا» حسن جان! حسین جان! از جدتان شنیدم که «یَقُول» که میگفت: «صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْن» اگر آشتی بدهید دو نفری را که با هم قهر هستند، «أَفْضَلُ مِنْ عَامَّهِ الصَّلَاهِ وَ الصِّیَام» (نهجالبلاغه/ص421) از تمام نمازها و روزههای مستحبی ثوابش بیشتر است. خوب این مطلب را دیروز نگفتم.
اختلافات کوچک تبدیل به یک فتنه میشود. یک ملت را به هم میزند. ببینید! این کاغذ کوچک است. اما اگر این کاغذ کوچک آتش بگیرد، یک جنگل را آتش میزند. گاهی دو نفر با هم بد هستند، مثلاً عروس و داماد با هم یک مشکلی دارند، عروس به مادرش میگوید و داماد هم به مادرش میگوید. دو تا مادر با هم بد میشوند. بعد او به قبیلهاش میگوید و او به قبیلهاش میگوید و یکباره میبینی که هیچی! یک جرقه تبدیل به یک جریان شد. جرقهها جریان میشود و لذا باید قبل از اینکه فتنهها گسترش پیدا کند، اصلاح شود. آشتی دادن مرحله دارد.
پس موضوع بحثمان: ادامه بحث آشتی! (اصلاح ذات البین) خوب!
1- آخرین کلمات امیرالمؤمنین(ع)
2- یک جرقه به یک جریان تبدیل میشود. این دوم.
3- مسئلهی سوم اینکه آشتی دادن چند رقم است. یکی اصلاح میان خود و خدا! خود و مردم! خود و حکومتها! همهاش هم بحثهای مختلفی داریم.
2- اصلاح رابطهی خود با خداوند و تحلیل درست بلاها
بین خود و خدا! خیلی وقتها ما با خدا قهر هستیم. چرا خدا به او داد؟ چرا به من نداد؟ چرا بچهام را شفا نداد؟ چرا در کنکور رد شدم؟ چرا اینجا مالم سود نکرد؟ چرا یخ زد؟ چرا گرمازده؟ چرا سرمازده؟ چرا کم آبی؟ یعنی گاهی با خدا گیر داریم. گیر با خدا را باید حساب کنیم، اول اینکه چرا گردن خدا میاندازیم؟ در قرآن یک آیه داریم که بلاها فسلفه دارد. میفرماید که:
1- قرآن میفرماید که «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَه» مصیبتهایی که بر شما میآید، «فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُم» (شوری/30) شما چرا میگویی خدا کمش گذاشت؟ نخیر! به تو دادیم، خمسش را ندادی، زکاتش را ندادی، به فقرا و به فامیل نرسیدی، به تو دادیم و اسراف کردی، ولخرجی کردی، از تو گرفتیم. شما اگر یک کسی یک چاقو از شما خواست، بعد چاقو را به او دادی و دیدی که به هر کسی میرسد، چاقو میکشد، خوب دیگر از او میگیری و دیگر به او نمیدهی. یعنی خود شما هم همینطور هستید. «فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُم» این یک مورد.
2- گاهی وقتها خدا این تلخیها را برای امتحان میگذارد. میخواهد امتحانت کند. میدهد، امتحانت کند. ببنید بدمستی میکنیم، نمیکنیم. میگیرد، ببیند صبر میکنیم، نمیکنیم. قرآن میفرماید: «نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» (انبیاء/35) «نَبْلُوکُمْ» یعنی شما را آزمایش میکنیم. پس گاهی دلیلش گناه ما است. گاهی دلیلش آزمایش ما است.
3- گاهی میخواهد یک مقام بالاتری به ما بدهد، تحت فشارمان میگذارد. یک مثلی من از قبل داشتم. شاید شنیده باشید. در پادگان سه رقم سرباز را اذیت میکنند:
1- سربازی را که تخلف کرده است. دیر آمده است، خلاف قانون عمل کرده است، میگویند خیلی خوب چون خلاف قانون عمل کردی، باید این کار را بکنی.
2-یک سربازی را میخواهند رشدش بدهند، میبرندش در بیابان، رزم شبانه و روزانه، برای اینکه میخواهند این را رشدش بدهند، یک کارهای سختی را به او واگذار میکنند، این جان بکند و رشد کند.
3- یک سربازی میآید پهلوی افسرش و میگوید هفته آینده خواهرم عروس میشود، میشود شما به من 5 روز مرخصی بدهی؟ 4 روز مرخصی بدهی؟ میگوید اگر هفته آینده 4 روز مرخصی میخواهی، پس این هفته باید دوبله کار بکنی! یعنی کار این هفتهات را دو برابر کن تا هفته دیگر من به تو مرخصی بدهم. یک کسی میآید و میگوید: خرجیام کم است. رئیس اداره میگوید پس اضافه کار بایست. یک دو ساعت اضافه بایست و من یک چیزی اضافه به تو میدهم. پس ببینید سه رقم کار سخت داریم. کار سخت برای اینکه طرف چموش است. کار سخت برای اینکه طرف را میخواهیم رشدش بدهیم. کار سخت برای اینکه یک چیزی اضافه میخواهیم به او بدهیم. تمام اینها حدیث است. از این حدیثهایی است که هر ایرانی میفهمد. یعنی لازم نیست که آدم عربی بلد باشد. حدیث است. اگر میخواهید قدر امام را هم بدانید، ببینید امام چقدر حرف را در چند کلمه گفته است. «الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَب» بلاها برای آدمهای چموش وسیلهی ادب است. سرباز خلاف کرده است … «وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَان» بلاها برای مؤمنین امتحان است. «وَ لِلْأَوْلِیَاء ِ دَرَجَه» اولیاء خدا را بالا میبرد. خوب امام حسین چرا بلا کشید؟ زینب کبری چرا بلا کشید؟ امام حسین که ظالم نبود که بگوییم: «فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُم» «وَ لِلْأَوْلِیَاء ِ دَرَجَه» اولیاء را میخواهیم درجهشان را بالا ببریم، یک کار سختی روی دوششان میگذاریم، که اضافهکارشان بدهیم. «الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَوْلِیَاء دَرَجَه» (بحارالانوار/ج64/ص235) خوب همهی ایرانیها این را حفظ کنند. اگر روزی یک حدیث سه کلمهای حفظ کنیم، سالی 365 حدیث میشود. بنابراین گاهی وقتها ما با خدا حرف داریم. و لذا دربارهی خدا دائم گفته است: «سبحانه» «سبحانه» «سبحانه» در نماز سبحان الله خیلی است. خم میشویم، سجده میرویم. ذکر سبحان الله زیاد است. برای اینکه مرتب میگوییم: چرا خدا چنین کرد؟ «سبحان الله» خدا منزه است. گیر در خودت است. بچهام در آب افتاد، سبحان الله سبحان الله! باید روی حوض نرده بگذاری! در دریا غرق شدم. سبحان الله سبحان الله. نباید آن وسط بروی! ناجی نیست نباید لخت شوی! تنگی سینه داری. سبحان الله. نباید سیگار بکشی! از خانم کتک خوردم. سبحان الله سبحان الله. نباید از اول در انتخاب فقط دنبال شکل و پول پدرش بودی! رفوزه شدم. سبحان الله. باید درس بخوانی! تصادف کردم. سبحان الله. خدا منزه است. باید مراعات قوانین رانندگی را بکنی! اینکه مرتب میگوید سبحان الله یعنی گیرهای خودت را به گردن خدا نیانداز.
3- اجابت دعوت خدا، استجابت دعای ما
ما گاهی وقتها با خدا حرف داریم. توقع نابجا داریم. میگویم من دعا میکنم، مستجاب نمیشود. خوب بله دعا کردی، مستجاب نمیشود. مگر خدا کارگر تو است که هر چه گفتی گوش بدهد؟ خدا هر چه به تو گفت، گوش دادی؟ آخر مگر خدا نگفته است: «ادْعُونی أَسْتَجِب لکم»؟ (غافر/60) بله «أَسْتَجِب» داریم، «اسْتَجیبُوا …» (انفال/24) هم داریم. هم «أَسْتَجِب» هم «اسْتَجیبُوا». «اسْتَجیبُوا» یعنی تو گوش به حرف خدا بده! «أَسْتَجِب» یعنی خدا گوش به حرف تو بدهد. هم گفته است «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» من گوش به حرف شما میدهم. هم گفته است: «اسْتَجیبُوا … إِذا دَعاکُم» آن وقتی هم که پیامبر خدا دعوتت میکند، شما هم «اسْتَجیبُوا» اجابت کنید. چقدر «حَیَّ عَلَى الصَّلَاه» شنیدی و به مسجد نرفتی؟ میروی در بازار! وضع خوب نیست، بازار کساد است. نمیدانم پهلوی این بازاریها و خیابانیها که مینشینی، تا روی چهارپایه مینشینی گله میکند. چی گران است، چی گران است، چی گران است، چی گران است، چی گران است، میگویم: آقای بازاری! ببخشید ها! شما اینجا 100 متری و 50 متری مسجد هستی، چقدر «حَیَّ عَلَى الصَّلَاه» شنیدی و گوش ندادی؟ چرا نمیگویی من بیادب هستم؟ هی خدا گفت: بیا! «حَیَّ»، «حَیَّ»، «حَیَّ»، «حَیَّ»! هر چه خدا صدا زد، نیامدی! حالا میگویی خدایا درستش کن. مگر خدا نوکر تو است؟ چقدر خدا تو را خواست و نرفتی که حالا شما میخواهی که هر چه تو گفتی، خدا گوش بدهد؟ آخر یکی به یکی. «أَسْتَجِبْ» داریم. «اسْتَجیبُوا» هم داریم. سبحان الله، سبحان الله. گاهی وقتها ما با خدا مسئله داریم. باید اول خودمان و خدا قصه را حل کنیم، بگوییم خدایا! هر چه خوبی است از توست، هر جا که گیر دارد از من است. من این مثل را مکرر در حرفهایم میگویم. کرهی زمین دور خودش و دور خورشید میگردد. همیشه یک سمتش روشن و یک سمتش تاریک است. هر جای آن که روشن است از خورشید است، هر جای آن که تاریک است، از خودش است. ما هر چه خدا به ما داده است، هر جایش که خوب است، از خداست، هر جای آن که خراب است، ما خراب کردهایم.
4- توجه به خداوند در اصلاح میان مردم
این قدم اول اصلاح، یعنی اصلاح خود با خدا! بعد اصلاح خود با مردم. اصلاح با مردم هم باز کار خداست. قرآن یک آیه دارد که میگوید: ای پیغمبر! یکباره نگویی من روانشناسی خواندهام. جامعه شناسی خواندهام. دکترای روانشناسی دارم. ول کن این حرفها را … پول خرج کردم. ول کن این حرفها را … ای پیغمبر! «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعا…» «لَوْ» یعنی اگر. «أَنْفَقْتَ» انفاق! «أَنْفَقْتَ» یعنی اگر انفاق کنی، انفاق کنی یعنی اگر خرج کنی، «ما فِی الْأَرْضِ جَمیعا» اگر همهی آنچه در زمین است خرج کنی، «ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم» (انفال/63) تو بین قلوبشان نمیتوانی الفت بیاندازی. پیغمبر! دلها دست خداست. من باید دل بین قوم اوس و خزرج را جوش بدهم. تو اگر بودجههای … حالا اینکه یک پلو دادی و سور دادی، اگر همهی برنجهای دنیا را هم پلو کنی، و همهی گوسفندها را هم خورشت کنی، تو با این پلو و خورشتها نمیتوانی بین دلها را جوش بدهی! دلها دست من است. «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوب» دلها دست خداست. «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ…» این است که واقعش این است که اگر هم میخواهیم آشتی بدهیم، باید بگوییم خدایا ما میرویم به سمت این کار! تو خودت دلها را جوش بده! نگو من روانشناسی بلد هستم. من آیت الله هستم. نمیدانم من … اینها را نگو! چون خدا به پیغمبرش میگوید مرخص هستی، تو نمیتوانی، من باید انجام بدهم. «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ…» اینطور نیست که اگر عروس خودش را آرایش کند، داماد خیلی دوستش داشته باشد. خیلیها هزار رقم خودشان را درست میکنند و در خیابان میآیند، کسی هم دوستشان ندارد. فکر میکنیم که اگر خانهمان چنین شد، نزد مردم عزیزیم، اینقدر خانه شیک در روستاها ساختند، که عزیز شوند و همان مردم روستا فحششان دادند. تو با سنگ مرمر نمیتوانی محبوبیت پیدا کنی. تو با انگشتر قیمتی … من یک کسی را سراغ دارم، انگشترش قیمتی بود، به او زنگ زدم و گفتم: چرا انگشتر یک میلیون و نیمی دست میکنی؟ آخر چرا؟ گفت آخر در عوض جوانها دور من جمع میشوند. گفتم والله بپرس. بعضی از جوانها، بعضی از جوانها که پهلوی من آمدند، گفتند از وقتی که ما فهمیدیم انگشتر ایشان گران است، اصلاً از ایشان متنفر شدیم. او در دنیای خیال فکر میکند، با این محبوب شد و حال اینکه با آن منفور شد.
اگر بناست که درس هم بخوانیم در دانشگاه و دکتر شویم، یا در حوزه که فقیه بشویم، قصدمان قربت باشد. فکر نکنیم که اگر دکتر شدیم، عزیزتر هستیم. خیلیها هم مدرک دکترا هم میگیرند و باز عزتی که باید داشته باشند، ندارند. میبینی در یک محله، همین آقای دکتر اگر خدای ناکرده، اگر خدای ناکرده، اگر خدای ناکرده از دنیا برود، 50 نفر هم تشییع جنازهاش نمیآیند. و حال اینکه اگر فلان آدمی که دکتر نیست بمیرد، محله از جا کنده میشود. دلها دست مدرک نیست. دلها دست پول، دست زور، دست آرایش، دست سنگ مرمر نیست. دلها دست خداست. قرآن میگوید کجای کار هستی؟ چرا خط را گم کردهای؟ «مَحَبَّهً مِنِّی» (طه/39) آیهی قرآن است. یعنی محبت از من است. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِم» (ابراهیم/37) خدایا تو دلها را به سمت کعبه حرکت بده! «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَه» (روم/21) «جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَه» عروس و داماد را باید خدا بینشان مودت قرار بدهد. اینطور نیست که اگر عروس زیبا باشد و داماد هم خانه و ماشین و تلفن داشته باشد، حتماً زندگیشان بیخ داشته باشد. ممکن است داماد سوپردولوکس، عروس سوپرسه لوکس، اما بعد از دو ماه بهم میخورند. «جَعَلَ» یعنی خدا باید قرار بدهد. «فَاجْعَلْ» خدا قرار بدهد. «مِنِّی» خدا باید قرار بدهد. دل دست خداست. کدخدا را ببین، ده را بچاپ. خدا را ببین دل را بچاپ! بعضیها نمیفهمند.
شاپور بختیار میگفت علت اینکه مردم عاشق امام خمینی هستند، چون 14 سال است که او را ندیدند، بیاید و امام را ببینند، عطششان تمام میشود. فکر میکرد مثلاً امام خمینی کشمش است، آخر آدم کشمش را دو سیرش را که خورد دیگر … اصلاً نمیفهمید که عشق به امام عشق مادی نیست. این فکر میکند که مثلاً … امام حسین بعد از 1400 سال روز به روز و سال به سال عاشورایش داغتر میشود. حتی آنهایی که به جاهای دیگر اسلام هم خیلی گوش نمیدهند، روز عاشورا … حتی شاه روز عاشورا روضه میآمد. شاه روز عاشورا روضه میآمد که خیلی اصول و فروع را زیر پا گذاشته بود اما راجع به امام حسین … حتی اینهایی که کافر هستند. هندوستان کشور اسلامی نیست. مسلمانهای هندوستان شاید 1 درصد باشند. چند درصد هستند، حالا ریزش را نمیدانم. ولی هندوستان روز عاشورا تعطیل است. تعطیل رسمی است و رهبرشان را من فیلمش را یک عاشورا هندوستان بودم. خود صحنه را نرسیدم ببینم چون روز بعد رسیدم. ولی فیلمش را من دیدم که رهبر آمد و با سی جهل بنز ضد گلوله! چون رهبر یک میلیارد آدم است. نه! رهبر یک میلیارد! با سی چهل بنز آمدند. پیاده شد. کفشهای را کند و پابرهنه پرچم امام حسین را گرفت و شروع به سینه زدن کرد. این خدا را هم قبول ندارد. پیغمبر را هم قبول ندارد. گفتند حسین کیست؟ گفت حسین کسی است که زیر سم اسب رفت اما زیر بار زور نرفت. این حسین یک فرد نیست. حسین یک مکتب است. مکتب است که میگوید تکه تکه شو، اما زیر بار زور نرو! این یک مکتب است. این مکتب برای من مقدس است. ولو جدش را قبول ندارم و دینش را هم قبول ندارم، اما خودش را قبول دارم. ببینید این مسئله «مَحَبَّهً مِنِّی» «فَاجْعَلْ» «جَعَلَ» این کلمات قرآن را چیز … کلمات دو کلمهای را حفظ کنید دیگر. «مَحَبَّهً مِنِّی» تمام شد و رفت. دو تا کلمه! محبت دست خداست. خیلیها سفره میدهند که آبروداری کنند، مردم میآیند و سفرهشان را میبینند و میگویند: از کجا میآورد؟ معلوم نیست که چه میکند. هم میخورند و هم فحشش میدهند. میگویند از کجا میآورد. من خودم یک چنین بلایی سرم آمد.
طلبه بودم، یک تاجری مهمان من شد. درسم را کنار گذاشتم و رفتم و یک غذای خیلی خوبی برایش فراهم کردم و خورد و رفت و گفت: این قرائتی که درس خوان نیست. قم علاف است. من آن شبی که رفتم درس را کنار گذاشت و چلوکبابی رفت و یک غذای حسابی هم به ما داد. هم درسم را نخواندم. هم پلوی من را خورد و هم فحشم داد. این معنایش این است که «مَحَبَّهً مِنِّی» تو میخواستی با یک چلوکباب به تاجر، دل تاجر را جذب کنی، پلویت را خورد و فحشت داد. اینطور نیست. شاید اگر من به او اعتنا نمیکردم و همان غذای خودم را به او میدادم، شاید آن رقمی بود … ما بیخودی معطل هستیم. اگر از این راه وارد شویم، اگر با این ماشین وارد شویم، اگر خودش دعوت کند، اگر کارت بفرستد، اگر … توچه میگویی؟ اگر همچین بشود، اگر همچین بشود، اگر همچین بشود، اگر همچین بشود، قرآن یک مشت آیه دارد میگوید، این اگرهای تو کشک است. «یَحْسَبُون» خیال میکنید. اینطور نیست. «کَلاَّ» در قرآن کلمهی «کَلاَّ» خیلی است. «کَلاَّ» یعنی خیال میکنید و اینطور نیست. کلا یعنی اینطور که تو فکر میکنی نیست. «لا یَحْسَبَن» «أَ فَحَسِبْتُم» «لا یحسبون» کلمهی «حسب» را از مفردات ببینید. از معجم و یا از کامپیوتر! میگوید اینطور نیست که تو خیال میکنی. بله اگر من لیسانس بگیرم در عوض یک خواستگار دکتر برای من خواهد آمد. نه خیر! یک وقت میبینی لیسانست را تو گرفتی، یک آدم عادی عادی هم خواستگارت نشد. درس اگر میخوانید برای درس، درس بخوانید، برای پز درس نخوانید. من اگر در شهر منبر بروم، وضعم چنین است. نه! خیلیها در شهر منبر میروند، پای منبرشان کسی نمیآید، کسی هم به او پول هم نمیدهد. خیلیها هم در یک روستا منبر میروند، در آن روستا هم پول خوب میگیرند و هم جمعیت خوبی دارند و هم از همان روستا دو سه طلبه، دو سه جوان را شناسایی میکند و میآورندشان و طلبه میشوند و بعد آنها هر کدام یک آیت الله میشوند. یعنی گاهی وقتها در یک مزرعه برکت دارد و در تهران و ناف تهران برکت ندارد. خیلی مسجدهای کوچک جمعیتش از مسجدهای باعظمت بیشتر است. اینها را یک خورده باید حل کنیم.
5- دوری از قطع پیوندهای خانوادگی و اجتماعی
اصلاح بین خودمان و خدا، اصلاح بین خودمان و مردم. بین خودمان و مردم را هم باید به خدا بگوییم. چون دلها دست خداست. بعد وارد آشتی کردن بشویم. حالا! آیهای که راجع به اصلاح است این است که «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» (بقره/27) خدا سفارش کرده است که متصل شوید، کسی که اگر … این اصلاح ذات البین است. عرض کنم به حضور جنابعالی که اگر کسی گفت بیا و با هم آشتی کنیم، طرف گفت من با تو آشتی نمیکنم، امام صادق فرمود: ملعون، ملعون! یعنی خدا لعنت کند، خدا لعنت کند! «رجلٌ یبداه اخوه بالصلح، فلم یصالحه» (کنزالفوائد/ج1/ص149) میگوید آقا ما با هم دعوا کردیم، فحشی، زشتی، حالا بالاخره یک چیزی بوده است، حالا معذرت میخواهم. تا میگویی معذرت میخواهم، نه خیر! برو و با من حرف نزن. من با تو آشتی نمیکنم. اگر کسی آمد و گفت بیا آشتی کنیم، طرف نپذیرفت امام صادق فرمود: «ملعون، ملعون!» لعنت امام صادق خیلی خطرناک است. کسی گفت آشتی کنیم، خوب آشتی کنید. حالا چه شده است؟ بنده آیت الله بودم، به من حجه الاسلام گفتند. حجه الاسلام بودم، به من شیخ قرائتی گفتند. خوب گفتند که گفتند. حالا مثلاً چه شده است؟ بهترین صدقههایی را که خدا دوست دارد، صدقهی این است که «إِصْلَاحُ بَیْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبُ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا» (کافی/ج2/ص209) یعنی گاهی افرادی ختم انعام میگیرند، سور میدهند و … میگوید بهترین صدقهای را که خدا قبول میکند، همین بودجهای است که خرج آشتی کنید.
حالا بعضیها میگویند که قسم خوردیم. یکی از یاران پیغمبر دامادش، با دخترش با هم دعوایشان شد. داماد گرفته بود، اینها با هم دعوایشان شده بود، گفتند بیا و آشتی بده! گفت من قسم خوردهام که دخالت نکنم. آیه نازل شد که این قسمها کشک است. هر جا که آدم قسم خورده است که نباید عمل کند. آیهاش این است: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا» (بقره/224) اصلاً قسمت لغو است. حالا نوجوانها یادشان نمیآید، زمانی که شاه فرار کرد، یک مشت از این سران کشور زمان شاه را گرفتند. گفتند خوب شما با شاه … گفتند ما چون قسم خوردهایم که به شاه وفادار باشیم، با اینکه حالا امام خمینی آمده است و انقلابی در ایران شده است، ولی چون ما قسم خوردهایم که با شاه باشیم، هنوز هم با شاه هستیم. اصلاً این قسمها لغو است. شما اگر قسم خوردی که سرت را به دیوار بزنی، خوب باید بزنی؟ اصلاً قسمت کشک است. شما قسم بخور ماه رمضان روزه بخوری، خوب لغو است. قسم بخور که مثلاً روز عاشورا عروسی کنی! عروس ببری! اصلاً این قسمها قسم نیست. نذر هم همینطور است. نذر و عهد و قسم در جایی درست است که کار درست باشد. برای کار درست آدم باید قسم بخورد. یعنی سیمان بند آجر را میکشد، سیمان بند خشت را نمیکشد. نذر و عهد و قسم! گفتند اصلاً قَسمت لغو است. گفت آقا قسم خوردم، گفت خوب بیخود قسم خوردی! «وَ لا تَجْعَلُوا…» یعنی قرار ندهید خدا را بهانه برای اینکه شما کار خیر کنید یا تقوا و یا «… تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاس …» این هم برای این.
6- رعایت حلال و حرام در اصلاح میان مردم
مسئلهی دیگر اینکه در صلحها باید مواظب باشیم، حلال حرام نشود و حرام حلال نشود. دو نفر با هم قهر هستند، او میگوید آقا من پول به او دادم، گفتم یک میلیونت میدهم ماهی سی تومان سود به من بده! حالا نداده است و من قهر هستم. خوب نه بیا و آشتی کنیم … ببین! با هم رفیق باشید، خوب آن ماهی سی تومان سود را به او بده! خوب این ربا است. شما در آشتی دادن نمیتوانی حرام خدا را حلال کنی. یک زن و شوهری با هم قهر هستند، خانم میخواهد فوکلی باشد، مرد میگوید خوب آخر بابا بیرون بودن مو گناه است. من نمیخواهم زنم گنهکار باشد. اینها با هم قهر میکنند و دختر میرود خانه پدرش و … شما بگویی بیا! به مرد بگویی: حالا بگذار یک خورده فوکلش بیرون باشد. این چه آشتی دادنی است؟ در آشتی دادن حق نداری حلال خدا را جابجا کنی! یا پسر با پدرش سر نماز قهر است. دعوا میکنند … ببین! حالا دیگر این جوان است. حالا نخواند هم نخواند با هم رفیق باشید. چی چی با هم رفیق باشید؟ صلح حساب و کتاب دارد. آخرهای زمان صدام گفت بیا و صلح کنیم. ایران هم صلح را قبول نکرد و گفت صلح میکنم به شرطی که زمینهایی را که صدام گرفته است، پس بدهد. خوب تبلیغات خارجی همه گفتند که صدام صلح طلب است، ایران تخلف میکند. ما هم آن ایام، ایام حج بود و به مکه رفتیم. این پارچه فروش میگفت ایرانیها جنگ طلب هستند. صدام میگوید بیا و صلح کنیم، امام قبول نمیکند. پس معلوم میشود امام سر جنگ دارد. صدام طرفدار صلح است. این ایرانیها هم نمیدانستند که با این عرب چه کنند. ما آمدیم برویم گفت: آقای قرائتی! آقای قرائتی! بیا! بیا! بیا! آمدم. گفتند بیا و با این حرف بزن. گفتم: چه میگویی؟ گفت: صدام میگوید صلح! ایران زیر بار نمیرود. من به یکی از ایرانیها گفتم: یک توپ پارچهها را بردارید و فرار کنید. گفت: آخر میگیرند. گفتم: فرار نکنید. بردارید و بروید آن پشت بایستید. یک توپ از این پارچهها را برداشتند و رفتند، گفت: آقا کجا میروی؟ گفتم بیا صلح کنیم! آشتی! آشتی! گفت: نه! گفتم شما میگویی پارچه را بده، بعد آشتی کنیم. ما هم میگوییم زمینها را پس بده، بعد آشتی کنیم. آخر آشتی «اصلحوا» داریم منتها «اصلحوا بینهما بالعدل» زمین را پس بده بعد آشتی کنیم. همینطور توپ پارچه را بردارد و برود و بعد بگوییم بیا با هم آشتی کنیم؟ چی چی آشتی کنیم؟ همینطور که تو میگویی توپ را پس بده بعد آشتی کنیم، ما هم میگوییم زمینها را پس بده بعد آشتی کنیم.
یک مرتبه آفریقا سمیناری بود، علیه آن چهارصد شهیدی که … یعنی به نفع آن چهارصد شهیدی که مکه شهید شدند، خوب عربستان خیلی به آخوندهای آفریقا پول میدهد. آنجا هم در سمینار چهارصد پانصد تا آخوند از همهی 51 کشور آفریقا جمع شده بودند، گفتند کسی علیه سعودی حرف نزند. نوبت هیأت ایرانی شد، ما هم سخنگو بودیم. گفتیم حالا ما باید عربی هم صحبت میکردیم، حالا یک کاشانی میخواهد عربی صحبت کند، چه از آب درمیآید خدا میداند. ولی خوب من بلد هستم، به خاطر اینکه کمی با قرآن بودم، یک زیاتنامه عربی … گفتند علیه سعودی کسی حرف نزند. گفتیم باشد! شب نشستم و یک زیارتنامه درست کردم. قبر پیغمبر عکسش بود، به یک نفر گفتم شما این عکس را بردار و همینطور بالای سر من نگهدار. بنده هم رفتم آنجا سخنرانی، این هم آمد پشت سر من و قبر پیغمبر را نشان داد. من هم پشتم را به جمعیت کردم و شروع کردم زیارتنامه خواندم. «السلام علیک یا رسول الله» یا رسول الله! گفتی نسبت به کفار شدید باشید و نسبت به مؤمنین رحیم! اما اینها نسبت به مسلمانها شدید بودند. 400 نفر از ما را کشتند. در قرآن چنین گفتی که «لا تظلموا» «لا تظلمون» ظلم نکنید و زیربار ظلم نروید، اینها هم ظلم کردند … تو گفتی خودکفا باشید، یا رسول الله بلند شو و ببین که سنگهای قبرت هم از خارج آمده است. تو گفتی که روی پای خودتان بایستید، اینها تکیهشان به آمریکاست. تو گفتی چنین … اصلاً من کاری به 500 نفر حاضر در کنگره نداشتم، پشتم را به افراد کردم و رویم را به گنبد کردم، با آیات قرآن با پیغمبر حرف زدم. آقا اینها شروع به گریه کردند. یک جلسهای شد! یک کسی آمد و گفت: هر چه خواستی گفتی، خوب فحشمان دادی، خوب جنایات را محکوم کردی و حرفهایت را هم زدی! گاهی وقتها از این طرفی حرف میزنی فایدهای ندارد، باید از آن طرفی حرف زد. اصلاح فرمول دارد. بعد هم چه کسی باید اصلاح کند؟ ممکن است یک کسی حق اصلاح نداشته باشد. من راجع به اصلاح خیلی حرف دارم، ولی مرتب حرفها یادم میآید و بماند دیگر! حالا فعلاً این نیم ساعت اول، نیم ساعت دوم تمام شد دیگر! شاید نیم ساعت سوم هم راجع به فرمولهای اصلاح صحبت کردیم. حالا تا ببینیم برنامه … فکر کنیم و مشورت کنیم.
خدایا ایمانی به ما بده، که بین ما و تو ذرهای گله و توقع و چیزی که بر خلاف بندگی است واقع نباشد. ما را بندهی مخلص و محبّ خودت قرار بده! فتنههای داخلی و امراض قلبی ما را برطرف بفرما! با نماز باحال بین ما و خودت آشتی بده! با بندگی کامل بین ما و خودت آشتی بده! توفیق آشتی دادن مسلمانها را به ما مرحمت بفرما! کشورهای اسلامی که با هم مسئله دارند، بینشان آشتی بده! همهی امت اسلامی را ید واحد علیه کفر قرار بده!