امام خمینی، تدبیر و تلاش در زندگی
چهارده و پانزده خرداد دو روز مهم برای جمهوری اسلامی است روز قیام ملت ایران است. گاهی وقتها آدم یک نانی می خورد فکر می کند نانوا نان پخته است در این فقط نانوا و خمیرگیر کار نمی کنند فقط کشاورز هم نیست آن مهندسی هم که طراحی می کند برای ساختمان سیلو آن کسی که لاستیک برای کامیون درست می کند که این گندمها را برای سیلو ببرد آن کسی هم که تاسیسات و تشکیلات سیلو را راه می اندازد آن کسی که…یعنی تمام افرادی که در این نان دخالت می کنند باید ساده نگیریم. شما نگوئید چون من کلید این برق را زدم روشن شد از آن آبهایی که خداوند ابر و باد و مه و خورشید و فلک تا باران آمد و این باران را جویها و رودخانهها و سدها و این تراکم آب پشت سدها و تولید برق و زحمات آقای ادیسون و دیگران تا کارخانه برق تا سیم کشی و کنتور و چی و چی یعنی اگر آدم نگاه کند که در این برق چند دست کار کرده این یک خورده مسائل را ریشه دارتر و عمیقتر فکر می کند.
یاد زحمات و خدمات پیشینیان باشیم
حالا ما هم این انقلابی که دستمان است از همین دم دست می گوئیم کار به زحمات انبیاء نداریم ولی ما باید یاد انبیاء باشیم. شما وقتی می روید زیارت عبدالعظیم (علیه السلام) یا حضرت معصومه (علیها السلام) یا هر امامزاده دیگر می گویند درست است که اینجا زیارت می خوانی ولی شما باید از تولد شروع کنی ولذا اول می گوئیم «السلام علی آدم صفوه الله» بعد «السلام علی نوح بنی الله السلام علی ابراهیم خلیل الله السلام علی موسی کلیم الله السلام علی عیسی روح الله» بعد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و بعد یکی یکی امامها را می گوئیم تا می رسیم به اینکه حالا نوبت تو است «السلام علیک یا حضرت عبدالعظیم» یعنی همینطور صاف نگوئیم علت اینکه برنده شدم چون شبها مطالعه می کردم و در مسابقات المپیاد…نه بابا این مطالعه تو بند به چه کتابی است کتاب بند به چه استادی است استاده بند به…ریشهاش را در بیاورید.
جمهوری اسلامی از حرکت انبیاء حرکت اوصیاء مراجع شهید رجاییها، چمرانها، مطهریها کتک هایی که قبل از اینها ابوذرها خوردند بلالها خوردند بلال یک سخنگو بود بنده هم یک سخنگو بودم. من و ابوترابی هر دو هم شاگردی بودیم منتهی ابوترابی ده سال اسیر شد میخ گذاشتند توی کلهاش زدند میخ رفت توی کلهاش و هنوز از مغزش چرک و خون بیرون می آمد من وقتی توی تلویزیون بلبل زبانی می کنم نباید بگویم آقای قرائتی دیشب مطالعه کردم حالا دارم حدیث می خوانم یادم نرود که هم دوره من کتک خورد شما نمی دانید یک نماز خواندن توی آموزش و پروش چه صحنهای بود چه شرایطی حاکم بود این خواهرهایی که الان با حجاب هستند زمان شاه یکی از این دکترهای مهم اگر اسمش را بیاورم می شناسید می گفت ما گروهی به شاه نامه نوشتیم که به اندازه یهودیها برای ما مذهبیها ارزش قائل شوید شما می گویید مدرسه برای یهودیها آزاد است ما هم می خواهیم یک مدرسه برای مذهبیها درست کنیم آن آزادی که برای یهودیها هست برای ما… یعنی ما را در حد یهودیها که یک اقلیت کم هستند حساب کنید الان بحمدلله خیلی کارها شده البته من نمی خواهم بگویم همه کارها درست است و همه آدمها خوباند اما خیلی کارها شده. منتهی چون بحث ما مربوط به نسل نو است از ورزش امام (رحمه الله علیه) برای شما بگویم.
دوران جوانی امام خمینی (ره)
در نوجوانی امام (رحمه الله علیه) در ورزشهای آن روز رتبه اول داشت در خمین نوشته که من با تفنگ در خمین با قزاقها یعنی پاسبانهای رضا شاه می جنگیدم و در خمین به پهلوان مشهور ود. من رفتم خدمت آیت الله بهاءالدینی و گفتم ما هر چه از امام خمینی (رحمه الله علیه) دیدیم در پیری دیدیم شما از نوجوانی و جوانیهای ایشان خاطرهای دارید؟ گفت بله امام (رحمه الله علیه) 22 سالش بود از خمین آمده بود قم یک آدم 75 ساله سیاستمدار که نفر اول آن زمان بود می گفت در آن زمان اول شخصیت قم بود در زمان رضا شاه بود یک چرندی گفت گاهی افراد چرندهایی می گویند روی نادانی آدم باید قورتش بدهد کظم غیظ کند برخورد نکند لجباز نیست به او حالی کنی دیگر این حرفها را نمی زند بعضی چرندگوها مریضاند غرض و مرض دارند اینها را باید آدم برخورد کند افراد فرق می کند می گفت تا آن پیرمرد 75 ساله چرندی گفت این جوان 22 ساله چنان زد توی گوش این پیرمرد که عینک اش چهار قطعه شد می گفت همه رنگمان را باختیم چه جگری مثل اینکه از مخ تا کف پا جگر است چه سیلی! چه جراتی! زمان رضا شاه که عمامه را برمی دارند طلبه را می گیرند چادر را از سر زنان برمی دارند در مسجدها را بستهاند روضه خوانی تعطیل شده توی آن رژیم یک پسر از خمین آمد سیلی زد به یک پیرمرد 75 ساله شخص اول سیاستمدار قم در آن زمان. بعد وقتی امام (رحمه الله علیه) پیر شد از پاریس آمد بهشت زهرا به دنبالههای محمدرضا شاپور و بختیار گفت من توی دهن این دولت می زنم آن کسی که در پیری می گوید من توی دهن می زنم باید جوهر زدن را در بچگی داشته باشد.
آمادگی برای برخورد با تلخیها و شیرینیهای زندگی
راجع به جوهر یک خاطره بگویم: قرآن در سوره فاطر، آیه 12 می فرماید دو تا دریا مثل هم نیستند «مایستوی البحران» دو تا بحر مثل هم نیست «هذا عذب فرات» یک دریا شیرین است «و هذا ملح اجاج» یک دریا شور (ملح) شور می فرماید: مهم دریا نیست که شور است یا شیرین تو عرضه داری یا نه اگر تو صیاد باشی «و من کل تاکلون لحما طریا» توی هر دو ماهی هست «و تستخرجون حلیه» اگر تو غواص باشی توی هر دو لولو و مرجان هست «وتری الفلک فیه مواخر» اگر تو ناخدا باشی توی هر دو می توانی قایق رانی کنی. به بعضیها می گوئیم می گوید آخر زمین ورزش که نیست تو ورزشکار نیستی زمین ورزش نیست توی کوچه بدو توی خیابان بدو دویدن یک ورزشی است که پول هم نمی خواهد ما همیشه ورزش مان را بند کردهایم به یک ساختمان به یک بودجه بعد می گوئیم دولت تامین اعتبار کند دولت هم می گوید نفت ارزان شده فلان جا اولویت دارد همینطور آویزان هستیم که بیایند به ورزش وادارمان کنند. انسان اگر جوهر ورزش را داشته باشد خودش ورزش می کند ولی هیچی نداشته باشد آدم اگر نماز خواسته باشد بخواند با یک برگ درخت هم نماز می خواند اینکه می گوید مهر بیاور نماز بخوانم مهر کربلا هم باید باشد یک وجب در دو وجب هم باید قد آن باشد پارچه سجاده هم باید از مدینه باشد گلدوزی هم باید باشد سر تسبیح آن هم باید از این منگولهها آویزان باشد باید رنگ سبز باشد باید محراب کاشی باشد این نماز خوان نیست. آیه می خواهد بفرماید شرائط حرف اول را نمی زند حرف اول را اراده شما می زند اگر شما اراده داشتی موفق هستی.
امام خمینی (ره) و اهتمام به ورزش
امام خمینی (رحمه الله علیه) و مردم بخصوص مسئله ورزش و جوانان، از همان اوائل زندگی معتقد بود روزی یک ساعت قدم بزند و حتی آقا مصطفی آقازاده ایشان فرمود که در 24 ساعتی که در سلول کوچک زندان بود روزی یک ساعتش را در همان زندان کوچک یک متر در دو متر راه می رفت. یک ورزشی دکتر به امام (رحمه الله علیه) گفته بود که این رقمی ورزش کن کمرت را به زمین بچسبان و پاهایت را مثل دوچرخه… یک شیوه خاصی دستور ورزشی داده بود می گفت آمدم دیدم امام (رحمه الله علیه) به پشت خوابیده کمرش روی زمین نرمش پا می کند طبق دستور پزشک بعد دیدم توی دستش هم تسبیح است و دارد ذکر می گوید بعد دیدم تلویزیون را روشن کرده صدایش را خاموش کرده یعنی نگاهش به تصویر تلویزیون هم هست بعد دیدم رادیو را هم روشن کرده صدا را از رادیو گوش می دهد آنوقت نوهاش را روی سینه نشانده و با نوهاش همچین، همچین می کند یعنی پرورش عاطفه ذکر خدا دستور پزشک، اطلاعات روز، کنترل سیما ما همچین امامی داریم.
ما باید یاد بگیریم که ورزش مان چند منظوره باشد. در عوض ورزش ما شکستن شیشه اتوبوس، به هم فحش دادن، نعره کشیدن نماز قضا شدن، جسارت کردن، دغدغه و دلهره برای پدرها و مادرها حالا این غیر از آنست که توی راه مینی بوس می گیریم می رویم چقدر راننده را حالگیری می کنیم بر می گردیم چقدر وقتمان… اتلاف وقت، توهین به مردم، ضربه به بیت المال ورزش ما با ورزش امام (رحمه الله علیه) من می گویم باید دوره بگذاریم اینطوری است همه کارهایمان همینطور است. ما یک سبزی که می خوریم سه بار پول گل کشی می دهیم یکبار پول می دهیم به کامیون سبزی را با گل از بیابان تا میدان بار می آورد که پول گل اش را هم از ما می گیرد بعد از کامیون نوبت وانت می شود وانت سبزی را از میدان بار تا دکان بقالی می آورد که باز پول گل هایش را می دهیم بعد دو کیلو سبزی می گیریم نیم کیلوی آن سبزی است و یک کیلو و نیم آن گل است می اندازم توی سطل دو مرتبه شهرداری از ما پول می گیرد گلها را دو مرتبه به صحرا می برد. گل از صحرا تا میدان گل از میدان تا محله از محله تا خانه را با دست می آوریم با زنبیل دو مرتبه گل از پشت خانه به صحرا. ما باید بازنگری کنیم چطوری زندگی کنیم.
البته این چند منظوره در قرآن هم هست خداوند به موسی (علیه السلام) فرمود چیه دستت؟ می تواند بگوید «هی عصای» گفت این عصا است فرمود نه «هی عصای» این عصای من است «اتوکا علیها» هم به آن تکیه می دهم «واهش بها علی غنمی» با آن چوپانی می کنم «ولی فیها مارب اخری» (سوره طه، آیه 18) چند کار دیگر هم با آن می کنم چند منظوره. در ساختمان سازی تهران 10 سالن کافیست 20 سالن کافی است تهران شاید هزار تا سالن داشته باشد. نهضت سواد آموزی چند تا سالن داریم، سازمان غله، وزارت کجا و کجا، دادگستری، همه سالن دارند و حال آنکه این سالن مثل تابوت می ماند هر خانهای باید یک تابوت داشته باشد؟ یک تابوت همه توی آن یک ساعت می خوابند. ما می توانیم با یک سالن مثل امروز سالگرد نهضت سوادآموزی است مراسم را آنجا بگیرد فردا عاشورا است آنجا پس فردا آن عقد دارد عقدش را توی همان سالن بگیرد نه اینکه از این سالن سالی 20 روز استفاده می کنند 345 روز در آن بسته است آنوقت جوانهای ما وام ازدواج می خواهند ندارند، ندارند، ندارند. یک زائرسرا مثلا مشهد باشد یا همدان باشد. یک جاهایی دارند که از این جا در سال ممکن است سی روز استفاده کنند ممکن است 40 روز استفاده کنند همینطور پول کلان خرج می کنند. زنها هم همینطور است ما الان بیش از ده میلیون زن داریم عروس شده پیراهن عروسی اش آویزان است و داریم میلیونها جوان که در خریدن پیراهن عروس گیر کرده بابا پیراهن عروسی تمام شد به سلامتی تحویل بده یک عروس دیگر هم یک ساعت بپوشد یک پیراهن را می شود 10 نفر 10 تا دو ساعت بپوشند جوانها برای خریدن پیراهن عروس عزا گرفتهاند خانمها پیراهن عروس را آویزان کردهاند دو سال پوشیده 32 سال است که دارد خاک می خورد. امام (رحمه الله علیه) خیلی برای عزت مسلمانها احترام قائل بود. یکبار کانون پرورش فکری از تشکیلات آموزش و پرورش استفتاء کردند از امام (رحمه الله علیه) که آقا ما کتابهای خارجیها را برای بچه هایمان بخریم یا نه؟ ایشان جواب داد که حتی الامکان از کتابهایی باشد که اگر از خارج هم می آید نویسندهاش مسلمان باشد و اگر هم لازم شد که مسلمان نیست کتابهایی بخرید که تایید غیرمسلمانها نشود یعنی عنایت داشت که پرورش بچههای ما دست دیگران نیفتد روی عزت خیلی حساب می کرد یکبار یک پاکتی آوردند و گفتند آقا دستت را به این پاکت بمال که تبرک بشود امام (رحمه الله علیه) در پاکت را باز کرد دید آیه قرآن است ناراحت شد و فرمود من قرآن را تبرک کنم؟ قرآن باید بیاید من را تبرک کند من به قرآن متبرک می شوم نه اینکه به قرآن دست بمالم متبرک بشود شما چرا توجه ندارید.
استفاده از فرصت در دوران تبعید
استفاده از فرصتها این را من با همین دو تا گوش خودم شنیدم امام (رحمه الله علیه) که ترکیه بود خاطرهای دارد آوردند تا فرودگاه بغداد ایشان حاج آقا مصطفی را رها کردند و فرمودند بروید نجف هیچ مأموری هم با اینها نبود بغداد و کاظمین هم به همدیگر چسبیدهاند مثل عبدالعظیم (علیه السلام) و تهران اینها از فرودگاه بغداد آمدند کاظمین مسافرخانه، مسافرخانه چی گفت اسم شما؟ فرمود روح الله خمینی یکه خورد نگاه کرد و گفت خمینی ترکیه است فرمود من همان هستم گفت حالا اینجا چکار می کنید؟ فرمود ما یکسال ترکیه در تبعید بودهایم حالا آوردهاند در فرودگاه ما را ول کردهاند و رفتهاند. حاج آقا مصطفی به نجف زنگ زد یک مشت از طلبهها بنده هم طلبه جوانی بودم پولی روی هم گذاشتیم یک مینی بوس گرفتیم سریع از نجف رفتیم کاظمین در آن مسافرخانه گفتیم آقا امام خمینی (رحمه الله علیه) آمده اینجا؟ گفت بله او را بردیم خانه خوابید. ما باز شک کردیم که هست یا نیست گفتیم آقا برویم خانه ببینیم هست یا نیست رفتیم خانه مسافرچی، مسافر خانه دار ایشان را به خانه شخصی برده بود احترام کرده بود رفتیم خانه ایشان گفتیم آقا بیاید گفت آقا خوابیده گفتیم ببخشید با عمامه که نمی خوابد عمامه آقا را بیاور ایشان هم رفت عمامه آقا را آورد دیدیم عمامه آقا است چون یک مسافرچی فوراً نمی تواند عمامه بپیچد و بیاورد ما آن شب تا صبح خیلی در هیجان بودیم صبح شد و امام (رحمه الله علیه) رفت حرم اتوبوسها هم آمدند سامرا بعد کربلا آمدند نجف 14 سال هم آنجا بودند. (در کاظمین که هنوز نجف نرفته بودند) حاج آقا مصطفی می گفت که امام (رحمه الله علیه) که ترکیه بود یکبار پرده را کشید که از هوا (ترکیه) استفاده کند مأمورین دولت ترکیه آمدند و گفتند آقا به ما گفتهاند شما حق ندارید از هوا استفاده کنید پرده را کشید لامپ را روشن کرد اتاق شما حق ندارد از نور استفاده کند پرده را کشیدند و لامپ روشن کردند امام (رحمه الله علیه) توی همان اتاق تاریک شروع کرد یک دور فقه نوشت کتاب تحریرالوسیله یعنی اگر آدم خودش جوهر کار داشته باشد. اگر اهل مطالعه باشی. حاج احمد آقا می گفت کتابهای امام (رحمه الله علیه) از 200 تا بیشتر نشد هم مرجع شد هم رهبر ما الان کتابخانه درست می کنیم چندهزار جلد کتاب دارد آخرش هم فارغ التحصیل می بینیم خیلی هم چیزی بلد نیستیم کتاب آدم را دانشمند نمی کند اراده آدم را دانشمند می کند. در ترکیه به تدوین تحریرالوسیله پرداخت و مسائل روز را مثل دفاع، امر به معروف، نماز جمعه که در کتابهای دیگر کمتر بود را مطرح کرد. در اولین ساعاتی که وارد ترکیه شد شروع کرد زبان ترکیه را یاد گرفتن فرمود یک کلاس بگذارید من ترکی یاد بگیرم. زنهایی که عرضه داشته باشند از پوست پرتقال مربا درست می کنند آدمهای بی عرضه برنج رشت را هم کوفته می کنند آدم هست از تابستانش استفاده می کند آدم هست سرکلاس هم بازی گوشی می کند. حالا ببینید از تلخیها چطور استفاده می کنند یک روز از حکومت ترکیه آمدند و به امام (رحمه الله علیه) گفتند برویم بازدید بردند میدانی در ترکیه که 40 نفر را از علما آنجا اعدام کرده بودند برای اینکه اینها خواستند در مقابل حکومت حرف بزنند اینجا میدان اعدام علمای ترکیه است حالا حکومت ترکیه خواست که این زمین را به امام (رحمه الله علیه) نشان بدهد تا امام (رحمه الله علیه) بترسد امام (رحمه الله علیه) فرمود عجب! پس ما در ایران عقب افتادیم ای کاش ما هم در ایران چنان قیام کرده بودیم که همه ما را اعدام می کردند دیدند اه!! بجای اینکه امام (رحمه الله علیه) جا بخورد فکر کرد که کم کاری کرده پس در اینجا علمای ترکیه تا مرز شهادت پیش رفتهاند علمای ایران حالا فوقش من خمینی هستم تبعیدم کردند تبعید که چیزی نیست آنها تا شهادت پیش رفتهاند. کسی که اهل انقلاب است از منفیها هم مثبت…
کیمیای اخلاص و عشق به عمل
عشق به شاگرد را شنیدهاید می گویند کیمیا آن چیزی است که اگر به مس بزنی طلا می شود. ما دو کیمیا داریم 1-کیمیای اخلاص 2-عشق. اخلاص چیزی است به مادیات بزن معنوی می شود نشسته بودم مطالعه می کردم یک بنده خدایی برای من سوپ درست کرد خوردیم و ظرفها را شست بعد آمد گفت حاج آقا؟ گفتم بله گفت چه کسی گفته تو خوشبخت باشی و من بدبخت گفتم از کجا معلوم می شود؟ گفت تو سه ساعت مطالعه کردی هم توی رادیو می گویی هم تلویزیون و هم شهر به شهر می گویی من بدبخت هم سبزی پاک کردم عدس درست کردم خوردی ظرفها را شستم هنر من توی یک قابلمه دور می زند هنر تو توی کل ایران حالا که دیگر بحث هایمان را توی اینترنت گذاشتهاند آنطرف دنیا هم می توانند استفاده کنند (فکر نکنید فقط آنها فکرشان را برای ما می فرستند ما هم مشتری خارجی داریم به لطف خدا مشتریهای خوبی هم داریم که از نقاط مختلف دنیا سوال می کنند جواب هایشان داده می شود حالا من که چیزی نیستم سازمانهای فرهنگی، حوزه علمیه قم، سازمان تبلیغات خیلی از واحدهای آموزشی دانشگاه یعنی اگر ما نگاه می کنیم و قیافه آنها را می گیریم آنها هم کسانی هستند که تحت تأثیر ما قرار می گیرند به قول رهبر انقلاب که فرمود اگر ریزش داریم رویش هم داریم نگاه نکنید درخت انگور چهار تا شاخهاش قیچی شده عوض اش یک شاخه هایی جای دیگر انگورها می دهد.)
من به آن بنده خدا گفتم شما نگاه نکن چه کسی مطالعه می کند و چه کسی عدس پاک می کند اگر شما اخلاص داشته باشی به هوای اینکه من طلبهای هستم می خواهم به اسلام خدمت کنم برای رضای خدا سوپ درست می کنی تو از لای عدسها و سبزیها به بهشت می روی بنده ممکن است اخلاص نداشته باشم مطالعه می کنم که پز بدهم مطالعه می کنم که به دنیا برسم من از لای آیههای قرآن به جهنم می روم این اخلاص یک کیمیاست. آب روی صورتت می ریزی قصد وضو کن عبادت می شود آبتنی را می توانی نیت شیرجه کنی شیرجه که می روی قصد غسل جمعه کنی. یعنی ما می توانیم همین چادری که عید نوروز برای خانم مان می خریم شب تولد حضرت زهرا (علیها السلام) بخریم همین گوشوارهای که امروز برای دخترم می خرم بگویم اگر نمازت را درست خواندی اگر نمرههای مدرسه ات خوب شد یعنی ما با نیت می توانیم تمام کارهای مادی را معنوی کنیم. عشق هم همینطور است اگر در کاری عشق بود یعنی با محبت گاهی وقتها سربازها احترام می کنند از رئیسش می ترسد می گوید اگر ادب ندهم نمره انضباطم را کم می کنند می گویند کلاغ پر بیا اذیتم می کنند پس اگر از ترس بود فایدهای ندارد اما اگر از روی عشق بود یعنی بنده سرهنگی را که می بینم دوستش داشته باشم 1-سنش از من بیشتر است 2-سوادش از من بیشتر است 3-تجربه 4-سابقه جبهه 5-حق تعلیم و تربیت بالاخره این تیراندازیها را به من یاد داده این به من آموزش داده حق معلمی دارد تخصص علمی دارد سابقه جبهه دارد پس من روی این ملاکها سلامش کنم آنوقت این سلام هم عبادت می شود اما اگر ترس و وحشت بود عبادت نیست. عشق و اخلاص می تواند به خیلی از کارها جهت بدهد. چرم اگر کفش بشود هیچ قداستی ندارد هیچکس کفش اش را نمی بوسد همین چرم اگر جلد قرآن شود آن را می بوسند.
عشق به شاگرد. جناب آقای هاشمی رفسنجانی ترور شد فوری امام (رحمهالله علیه) یک گوسفند برای سلامتی اش… دو سه تیر هم به او رها شد مجروح هم شد. وقتی مقام معظم رهبری ترور شد انفجار در ضبط صوت که جانباز شد امام (رحمهالله علیه)فرمود هر روز لحظه به لحظه حال ایشان را به من گزارش بدهید. وقتی مرحوم شهید سعیدی شهید شد امام (رحمهالله علیه) 40 روز در نجف فاتحه گرفت و 40 روز در فاتحهاش شرکت کرد.) آیت الله ابراهیم امینی می گفت یک طلبه گمنام بودم یک ماه مریض بودم هر چهارشنه امام (رحمهالله علیه) عیادت ما می آمد. اصلا آن کسی که حوزه را حوزه می کند کتابخانه و کامپیوتر و کاشی کاری نیست
محبت استاد به شاگرد
حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم که امام (رحمهالله علیه) و همه مراجع شاگردش بودند یک روز آمد فیضیه دید در حجرهای یک طلبه خوابیده گفت چیه؟ گفت مریضم فوری این پیرمرد آیت الله العظمی که استاد مراجع است رفت به خانه خانمش گفت یک سوپی شوربایی درست کرد توی قابلمه زیر عبا گرفت و آورد به او داد. استاد باید شاگرد را دوست داشته باشد شاگرد باید استاد را دوست داشته باشد اینکه به امام صادق (علیه السلام) می گفتند: «بنفسی انت»، «روحی لک الفداء» خدا جان مرا قربانت کند. اگر دانشجوهای ما به استادشان بگویند خدا جان مرا قربانت کند دبیرستانیها به دبیر بگویند خدا جان من را قربان تو کند استاد هم ناراحت می شود و می گوید عجب! من حالا که مغز و نسل نو در اختیار من است پس من هم بی مطالعه حرف نزنم عشق و اخلاص کیمیاست. امام (رحمه الله علیه) می فرمود یک روز پدری بچهاش را برد به مکتبخانه درس بخواند این بچه هی می گفت ای خدا این معلم بمیرد ما از درس راحت بشویم معلم مرد او را به مکتبخانه دیگری برد بعد بردش مکتبخانه دیگری آخرش پدرش گفت اینقدر دعا نکن استادت بمیرد دعا کن پدرت بمیرد تا من باشم نمی گذارم تو بی سواد بمانی اینرا به آمریکا می گفت که ای آمریکا هی نگو خمینی (رحمه الله علیه) بمیرد خوب می شود اگر خمینی (رحمه الله علیه) بمیرد مردم ایران هر کدامشان یک خمینی هستند و زیر بار آمریکا نمی روند دعا کن مردم ایران بمیرند تا مردم ایران باشند بله قربان گوی آمریکا نخواهند شد آخر آمریکا می گفت گیر ما توی خمینی (رحمه الله علیه) است اگر این برود دیگر راحت می شویم آنوقت امام (رحمه الله علیه) این قصه را نقل کرد. به هر حال ورزش امام (رحمه الله علیه) برای ما درس است توی اتاق تاریک ترکیه استفاده از لامپ و نوشتن یک دوره فقه استفاده از ایام فراغت برای ما درس است عشق به شاگردش درس است و ما باید افتخار کنیم که در خط چنین امامی هستیم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»