اصولی را از قیام امام حسین_5
موضوع: اصولی را از قیام امام حسین(5)
تاریخ پخش: 74/04/15
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی»
محرم امسال قرار شد که اصولی را از قیام امام حسین بگوییم. در جلسات قبل اصلهایی را از قیام امام حسین گفتیم.
1- مبارزه با طاغوت
اصل اول مبارزه با طاغوت است. مقداری دربارهی مبارزه با طاغوت صحبت کنم. قرآن به موسی میگوید: «اذهب الی فرعون» (طه/24) بلند شو و به سراغ فرعون برو. او طاغوتی است. قرآن آیهی دیگری دارد که میگوید: وظیفهی همهی انبیاء مبارزه با طاغوت است. اصلاً ایمان دو بال دارد. ایمان با این دو بال پرواز میکند. «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ» (بقره/256) باید با طاغوت و کفر مبارزه کرد. کسانی که به خدا ایمان دارند اما اهل مبارزه با طاغوت نیستند، پرندههایی هستند که یک بال دارند. نماز میخواند اما به طاغوت کار ندارد.
امام حسین برای خدا قیام کرد و هدفش برانداختن ریشهی حکومت بنیامیه بود. حالا بنیامیه چه کسی بود. یزید یک شعردارد. وقتی عرق و شراب میخورد، میگفت: این شراب خورشیدی است که از خمر طلوع میکند و در معدهی من غروب میکند. چنین آدمی رهبر مسلمانها شده است. جلسهای برپا میکرد که در آن جلسه چند میمون را میآوردند تا آنها را بخنداند. در یک ماجرایی گفت: «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل» (اللهوف/ ص181) یعنی خبری نیست. یعنی قیامت و وحی و قرآن در کار نیست. حضرت قاسم، پسر امام حسن مجتبی که سیزده سال دارد، میگوید: مرگ از عسل شیرینتر است. چرا میگوید: مرگ از اصل شیرینتر است. یعنی اگر قرار است طوری زندگی کنیم که رهبر ما یزید باشد، مردن از زندگی بهتر است.
2- اخلاص در کار
یکی از اصولی که در قیام امام حسین بود، اخلاص بود. جنگ کربلا با جنگهای دیگر فرق دارد. امام حسین وقتی میخواهد به کربلا برود میفرماید: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَهً فِی سُلْطَانٍ، وَ لَا الْتِمَاسَ شَیْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ فَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِکَ» (بحارالأنوار/ ج34/ ص110) خدایا تو میدانی که من نمیخواهم سلطنت کنم. نمیخواهم شاه بشوم. من به کربلا میروم. اما نمیخواهم حکومت کنم. دنبال التماس چیزی نیستم. دنبال دنیا هم نیستم. آخر جنگها همه برای این است که یا معدنی را بگیرند و یا نفتی بدست آورند. اصول دین جنگها تهدید، ارعاب، زور، پول، مقام است. خدایا تو میدانی که هدف من این نیست. هدف من این است که میخواهم راه دین را روشن کنم. میخواهم اصلاح به وجود بیاورم. میخواهم آدمهای مظلوم در امان باشند. «وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِکَ» اهدافی که امام حسین بیان میکند، اصلاح امنیت است. «وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِکَ» هدف امام حسین به جریان افتادن احکامی است که تعطیل شده است.
3- تفاوت قیام امام حسین(ع) با جنگهای دیگر
بین جنگهای دنیا با کربلا تفاوتهایی است. اول اینکه کربلا دین اصلی را نشان میدهد. دوم این است که شخصیت فرماندهان جنگها آدمهای خائن، ظالم، فاسق، فاجر، قلدر و دیکتاتور هستند. اما امام حسین معصوم است. سوم شیوهی جنگ است. در طول تاریخ جنگی پیدا نشده است که یک طرف سی هزارنفر باشند و یک طرف هفتاد و دو نفر باشند. چهارمین تفاوت توحش جنگ است. بالای هفتاد ضربه شمشیر به امام زدند. این جنگ با همهی جنگها فرق میکند. در جنگهای عادی وقتی طرف کشته میشود، دیگر رهایش میکنند. نمیگویند: بروید پیکر کشتهی او را در زیر سم اسب له کنید. در هیچ جای تاریخ سی هزار نفر در مقابل هفتاد و دو نفر نبودهاند. در کدام جنگهای دنیا کشته را تکه تکه میکنند. در کدام جنگهای دنیا بعد از کشته شدن خیمهها را آتش میزنند. امام حسین میگوید: خدایا هدف من اخلاص است. من نمیخواهم شاه بشوم. نمیخواهم مال و مقام بگیرم. اصل آگاهی یکی از اصولی است که در کربلا مطرح بود. در جنگهای دیگر این اصل مطرح نیست. امام حسین از شهید شدن خودش آگاهی داشت. از اول حرکتش، قدم به قدم به سربازها میگفت: بدانید که من شهید میشوم. فکر نکنید که من به جنگ میروم تا غنایمی را بدست آورم. به جنگ میروم تا حکومت کنم. این خبرها نیست. هرکسی میخواهد میتواند برود. کدام رزمنده و کدام فرماندهی کل قوا به سرباز خودش میگوید: هرکس میخواهد برود، برود. اتفاقاً آماده باش میدهند. اگر هم کسی مرخصی خواست در ایام جنگ به او مرخصی نمیدهند. امام حسین تا شب عاشورا مرخصی داد. در هیچ کجای کره زمین، در هیچ زمانی و در هیچ زمینی شب عملیات به فرمانده مرخصی نمیدهند. اینها چیزهای مهمی است.
کسانی که دیر تلویزیون را روشن کردند، بحث ما دربارهی اصولی است که در کربلا مطرح بود.
4- آگاهی دادن به مردم
اصل آگاهی اصل مهمی است. من راجع به اصل آگاهی دو خاطره بگویم که بسیار شیرین است. کسی پول یک یهودی را برداشته بود و خورده بود. نمیخواست پول او را بدهد. هم میخواست به او بدهد و هم میخواست به او ندهد. مثلاً پنجاه هزارتومان خورده بود. اما رفت دوهزارتومان کف دست یهودی گذاشت و گفت: من را حلال کن. او هم نمیدانست که چه خبر است، گفت: حلال است. آمد به امام گفت: آقا او من را حلال کرد. فرمود: به او گفتی چقدر است؟ گفت: نه به او نگفتم. گفت: او آگاه نبوده است. آگاهی اصل است. برو او را آگاه کن. بعد از آگاهی اگر حلالت کرد، درست است. گاهی آدم یک کارگری را به کار میگیرد و یک مبلغی را به او میدهد. در صورتی که میداند حق این کارگر بیشتر از اینها است. اما مبلغ کمتری را به او میدهد. باید برود و او را آگاه کند.
یک نفر از مؤمنین وارد منطقهای شد که بنیامیه در آنجا حاکم بودند. سوار شتر بود. یک نفر از امویهای بنیامیه افسار را گرفت و گفت: شتر برای من است. گفت: این شتر برای خودم است. یک نفر گفت: نه برای من است. گفت: نه! برای من است. گفت: این شتر خودم است. این شتر را از خانه آوردم تا وارد شهر شما شوم. بالاخره ماجرا به دادگاه کشیده شد. به شتر نر جمل میگویند و به شتر ماده ناقه میگویند. رییس دادگاه گفت: حرف حساب شما چیست؟ کسی که ادعا میکرد شتر برای او است گفت: ایشان میگوید: من با این شتر وارد شهر شما شدم. در صورتی که این شتر آنجا بود. گفت: این ناقه برای من است. گفت: تو چه میگویی؟ گفت: این شتر برای من است. آن مرد که ادعا کرده بود، چند نفر را به عنوان شاهد آورده بود. شاهدها به دروغ شهادت دادند. آن مرد هم غریبه بود و هیچ کس را نداشت که شهادت بدهد. گفت: این چه شهر و قانونی است که من صبح با شتر وارد شهر شوم و ظهر بدون شتر برگردم. این حکومت عجب حکومتی است! گفت: من باید به معاویه بگویم. رفت به معاویه گفت. معاوی هم گفت: بله ناقه برای ایشان است. دزد هم گفت: این شتر ناقه است. قاضی هم گفت: ایشان راست میگوید. شتر برای ایشان است. مرد گفت: حالا میشود نگاه کنید و ببینید که این ناقه است یا جمل؟ یکباره نگاه کردند و دیدند که این شتر نر است. گفتند: اگر شاه به نر میگوید: ماده، تو هم بله قربان بگو و حرف او را تایید کن. این مرد دائم میگفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (بقره/156) دزد دلش سوخت و یک پولی به مرد داد و خواست که او را حلال کند. مرد هم او را حلال کرد.
از ناآگاهی کارگر استفاده کردن اشکال دارد. اینکه آدم کارگری را بیاورد و سر او کلاه بگذارد، اشکال دارد. باید انسان به طرف بگوید که حق تو چقدر است. در اسلام اصل آگاهی اصل مهمی است. قرآن میگوید: «وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا» (آلعمران/191) در آفرینش فکر میکنند و بعد میگویند این را باطل نیافریدی. اول فکر بعد ایمان! به همین خاطر میگویند اصول دین تقلیدی نیست. یعنی نباید گفت: چون پدر من میگوید: خدا یکی است. من هم میگویم: خدا یکی است. به همین خاطر میگویند: استراحت عالم از کسی که جاهل است و کار میکند، بیشتر ارزش دارد. به همین خاطر گفتهاند: دورکعت نماز عالم از هفتاد رکعت نماز جاهل بهتر است. مسئله علم مسئلهی مهمی است. به همین خاطر گفتند: اگر کسی به سراغ علم مفید برود، وقتی پایش را از روی زمین برمی دارد، فرشتهها بال خود را زیر پای او پهن میکنند.
یکی از اصولی که در کربلا بود، این بود که امام حسین از سرباز غافل استفاده نمیکرد.
بعضیها میگویند: این مالیاتی که میدهیم به جای خمس است. ما دیگر خمس و زکات نمیدهیم. این مالیاتها خمس نیست. برای اینکه خمس را باید با دست خودت بدهی. اما مالیات را از تو میگیرند. چیزی که گرفتنی است، قصد قربت ندارد. مثل اینکه به زور از من خمس بگیرند و بعد بگویند: انصافاً آقای قرائتی با سخاوت است. این سخاوت نیست. اگر به زور از تو بگیرند که سخاوت نیست. اگر خودت بپری، تو را تشویق میکنند. اما اگر تو را هل بدهند که تشویق ندارد. آدم باید خودش برود و خمس را بدهد. بین خمس و مالیات تفاوت وجود دارد. در خمس علاقه است اما در مالیات علاقه نیست. البته در حکومت اسلامی باید علاقه باشد. علاقهای که آدم به آیت الهی دارد که دینش را از او دارد با علاقهای که به یک کارمند دارد، فرق میکند. شما انتخاب میکنید. پولم را به این آقا بدهم یا به آن آقا بدهم. نگاه میکنی و هر آقایی را که میپسندی، به او میدهی. خمس را باید با قصد قربت داد. خمس بدهی. میگویی: من صد هزارتومان داشتم. بیست هزارتومان خمس آن میشود. قصد قربت میکنی و خمس را میدهی. اگر قصد قربت نباشد، قبول نیست. بعضی علما گفتهاند: اگر سیدی را دیدی و دلت سوخت و به او خمس دادی، قبول نیست. برای اینکه دلت سوخته است. برای وجدان خودت پول دادهای. خمس را باید برای رضای خدا بدهی. نه برای اینکه دلت سوخته است. هرکسی در دنیا دلش بسوزد و به مردم کمک کند، برای خدا نیست. قصد قربت این است که برای خدا باشد. به هرحال بین تمام حرکتها و حرکت کربلا فرق است.
اصل اخلاص و اصل آگاهی مسئلهی مهمی است.
5- امر به معروف و نهی از منکر
مسئلهی دیگر امر به معروف و نهی از منکر است. آخر بعضیها میگویند: اگر جانت سالم است. اگر ضرر نمیبینی، امر به معروف کن. گاهی وقتها انسان باید دست به یک کارهای هشداردهنده بزند. اصلاً شوک وارد کردن یک اصل است که انسان در جامعه شوک وارد کند. در قدیم خیابانها صاف بود و تصادف زیاد بود. اما الآن مهندسان میگویند: اگر خیابان یک خورده کج باشد، بهتر است و آدم با حواس جمعتری رانندگی میکند. زندگی یکنواخت خواب آور است. باید شوک وارد کرد. قلب که میایستد پزشک میآید و شوک وارد میکند تا دوباره قلب شروع به کار کند. گاهی قلب جامعه میایستد و مردم به خواب میروند. برای همین باید شوک وارد کرد.
ساعات آخر عمر امام، من هم در جماران بودم. امام در اتاقی بودند. ما از پشت شیشه نگاه میکردیم. یکباره دیدیم که دو سه پزشک آمدند و چنان به قلب امام زدند که من جیغ کشیدم. قلب ایستاده بود. فکر کردند که میتوانند قلب را برگردانند. دو سه نفر محکم مشت زدند، اما فایده نداشت. امام حسین باید وارد شود. قطعه قطعه شود تا به جامعه شوک بدهد. حالا راجع به شوک چند نکته بگویم. گاهی جنگ میشود اما مردم آگاهی پیدا نمیکنند. دونفر با هم میجنگند. دولشگر با هم میجنگند. اما کسی چیزی نمیفهمد. امیرالمؤمنین داشت سخنرانی میکرد. مردم همین طور نشسته بودند و همین طور مات زده شده بودند. هرچه حضرت امیر نعره کشید، فایدهای نداشت. در نهج البلاغه داریم« فضرب علی خدهِ» حضرت چنان بر گوش خود زد که توجه همه جلب شد. حضرت این سیلی را زد تا در مردم ایجاد شوک کند. پیغمبر نماز میخواند و بعد از نماز یک سری عبادتهای خاص انجام میداد. یک روز گفت: «السلام علیکم و رحمه الله و برکاته» و تعقیب نخواند. دوید و به مسجد رفت. گفتند: پیغمبر کارداشت. کسی منتظرش بود. خطری بود. چه شده بود؟ همه نگاه کردند و دیدند که پیغمبر در مسجد رفته و پاشنهها را نگه داشته است. یعنی چه؟ این چه حرکتی است؟ وقتی مردم خواستند از مسجد بیرون بروند، پیامبر گفت: نمیگذ ارم بروید. یک حدیث خواند. پیدا بود که میخواست این حدیث را طوری بخواند که در ذهنها بماند. گاهی به خاطر این ما فراموش میکنیم که سخنرانیها یکنواخت است. یک روز پیغمبر به خانه آمد. یک عبای مشکی داشت. زیر عبا رفت. فاطمه زهرا بود. گفت: تو هم زیرِ عبا بیا. امیرالمؤمنین تو هم بیا. پنج نفر را زیر عبا برد. و فرمود: اینها اهل بیت من هستند. یعنی میخواست کاری بکند که در ذهن مردم بماند. مثل اینکه همه جای مسجد آجر است. اما محراب را کاشی کاری میکنند که معلوم شود، محراب است. پیغمبر در مسجد نماز میخواند. رکعت اول و دوم را به یک سمت خواند و در رکعت سوم جبرئیل آمد و گفت: به این طرف بایست. همه صفها به هم ریخت. زن و مرد قاطی شدند. حالا ما سوال میکنیم. خدایا تو که حلیم هستی، حوصله میکردی تا نماز تمام شود. بعد میگفتی: نماز عصر را از این طرف بخوان. خدا میخواست کاری کند که تغییر قبله در ذهنها بماند. اگر با موعظه همرا میشد، در ذهنها نمیماند. باید چنان ضربتی عمل شود که در ذهنها بماند. امام گاه شوک وارد میکرد. یک کسی میگفت: زمان شاه شب نیمهی شعبان همه چراغانی میکردند. به امام گفتم: امام چرا امسال چراغانی نکنیم؟ امام فرمود: چون شاه چراغانی میکند. امام میخواست شوک وارد کند. فتوای اعدام سلمان رشدی در دنیا یک شوک بود. نامه به گورباچف یک شوک بود. امام همیشه میفرمود: به نماز جماعت بروید. نماز جماعت مستحب است. اما یکبار امام فرمود: این مستحب را انجام ندهید. در مسجدها را ببندید تا فشار وارد شود. ایجاد شوک مهم است. گاهی انسان تنهایی حریف نمیشود. اما با یک عکس العمل حریف میشود.
6- تحقیر و مسخره نکردن
در واقعهی کربلا همه میدانستند که هفتاد و دونفر حریف سی هزار نفر نمیشوند. اما امام حسین گفت: من میروم قطعه قطعه بشوم تا در مردم شوک ایجاد شود و حرکت کنند. به همین خاطر بعد از کربلا شوکها وارد شد. گروه گروه میآمدند و خود را ملامت میکردند. یک نفر در بازار کوفه بر سر خود میزد و میگفت: باختم! باختم! دور او را گرفتند و گفتند: چه شده است؟ گفت: به من گفتند به کربلا برو و امام حسین را بکش و جایزه بگیر. ده درهم خرج خودم و اسبم و شمشیرم کردم و امام حسین را کشتم. اما آنها شش درهم به من دادند. عمرسعد میخواست فرماندار ری شود. اما نشد. شب عاشورا یک نفر به امام حسین متلکی گفت. گفت: ببین آب مثل ماهی دارد غلت میزند. نمیگذارم یک ذره بخوری. امام حسین گفت: امیدوارم تشنه بمیری. هرچه به طرف آب میدادند از حلقش سررفت و باز هم میگفت: از تشنگی جگرم سوخت. آب میخورد ولی رفع تشنگی نمیکرد. نفرینِ امام او را گرفت. امام حسین روی متلک حساس بود. متلک خیلی مهم است. مواظب باشیم به کسی متلک نگوییم.
قرآن میگوید: گناه کردی استغفارکن. من گناهت را میبخشم. یک عده میگویند: اگر تو استغفار کنی و پیغمبر دعا کند، گناهت بخشیده میشود. یک آیه داریم که میگوید: پیغمبر خودت را معطل نکن. هفتاد بار هم که تو دعا کنی من اینها را نمیبخشم. مسخره کردن جنایت بزرگی است. چون هفتاد بار هم که پیغمبر دعا کند باز هم خدا نمیبخشد. در فتح مکه پیغمبر فرمود: همهی کسانی که ظلم کردند. شمشیر کشیدند. جنگ کردند و بر سر من خاکستر ریختند. به من سنگ پرتاب کردند. همه را بخشیدم. فقط سه نفر را نمیبخشم. حتی اگر اینها به کعبه پناهنده شوند، آنها را نمیبخشم. گفتند: فرق این سه نفر با بقیه چیست؟ فرمود: این سه نفر من را هجو میکردند. یعنی مرا تحقیر میکردند. گناه مسخره کردن چیست؟ گناه مسخره کردن این است که آن روزی که پیغمبر در فتح مکه همه کافرها را بخشید، آن سه نفر را نبخشید. مسخره کردن گناهی است که اگر هفتاد بار پیغمبر هم دعا کند، بخشیده نمیشود. تحقیرکردن و هجوکردن یکی از اصول دیگر است.
7- از این که یار کم دارید وحشت نکنید
از کم بودن نترسید. بعضی از افراد وقتی میخواهند کاری را انجام دهند، میگویند: ما سه نفر که بیشتر نیستیم. ما کم هستیم. قرآن راجع به کمی خیلی حرف زده است. «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» (سبأ/13) بندگان شاکر کم هستند. در یک منطقه که همه منحرف و بت پرست و مشرک بودند، پنج شش نفر خداپرست بودند. این افراد یک برنامه ریزی برای خودشان کردند. خداوند قصه برنامه ریزی این چند نفر را در سورهی کهف میگوید و از اینها تجلیل میکند. سوره کهف دلیل بر این است که از کم بودن تعداد خود نترسید. ماجرای کربلا به ما میگوید که از کم بودن نترسید. امیرالمؤمنین میفرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ» (نهجالبلاغه/ خطبه201) «لَا تَسْتَوْحِشُوا» یعنی وحشت نکنید. «لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى» در راه هدایت وحشت نکنید. «أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ» اگر یار کم دارید، نترسید. گاهی دخترها میگویند: آقا همه کس و کار من بدحجاب هستند. به من چه کار داری؟ حالا چه کسی خمس میده که ما بدهیم؟ تو چه کار به دیگران داری؟ ابراهیم یک نفر بود ولی خدا میگوید: ابراهیم با اینکه یک نفر بود یک امت را هدایت کرد. دو سه سال پیش کتابی چاپ شد. اگر اشتباه نکرده باشم، اسمش سحرخیزان تنها بود. خاطرات قشنگی از بچههایی بود که بدون پدر و مادر روزه میگیرند. مثلاً پدر و مادر نمیتوانند روزه بگیرند و دخترها و پسرها تنهایی بیدار میشوند. سحرخیزان تنها کتاب خوبی بود. بچههای نابغه بچههایی هستند که کار به مردم ندارند. میگویند: بیا برویم فیلم ببینیم. میگوید: من فردا درس دارم. میگویند: همه میآیند. میگوید: همه بیایند. من نمیآیم. انسان اگر بتواند تنها راه برود، معلوم میشود که ارزش دارد. قرآن میگوید: روز قیامت اهل بهشت از اهل جهنم میپرسند: ای جهنمیها شما چطور جهنمی شدید؟ «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ» (مدثر/45) میگویند: دیگران زدند ما هم رقصیدیم. یعنی از خودمان اراده نداشتیم. هرکاری گفتند، کردیم. چون ننشستیم فکرکنیم «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ» یعنی منطق این بود. خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. من بارها گفتم که این شعر غلط است. مثل اینکه یک کشتی صد مسافر داشته باشد و در دریا بشکند. نود نفر نمیتوانند شنا کنند و غرق میشوند. ده نفر هم میتوانند شنا کنند و زنده میمانند. این ده نفر نمیتوانند بگویند: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
امام حسین به ما میگوید: از کم بودن نترسید. ما هفتاد و دو نفر بیشتر نبودیم. من فکر میکنم در عدد هفتاد و دو رمزی وجود دارد. چون در احد هفتاد و دو نفر شهید شدند. یاران پیغمبر در احد هفتاد و دو نفر بودند. در حزب جمهوری هفتاد و دو نفر بودند. شاید رمزی دارد. مثل اینکه در عدد هفت هم رمزی وجود دارد. مثلاً طواف دورخانهی خدا هفت بار است. تعداد آیههای سورهی حمد هم هفت تا است. آسمانها هم هفت تا است. عدد ایام هم هفت روز است. سعی بین صفا و مروه هم هفت بار است. اینها رمزی دارد. سه عدد هفت، هفتاد و دو و چهل رمزی دارند. من به چند حسینیه رفتم و دیدم که اسم این هفتاد و دو نفر را با کاشی کاری در حسینیه نوشتهاند. ما باید اسامی این هفتاد و دو تن را حفظ کنیم. از کم بودن نترسید.
8- اتحاد در کارها
یک اصل دیگر این است که همه با هم باشند. انقلاب وقتی ارزش دارد که همه با هم باشند. در کربلا یک مجموعهی عجیبی بود. ترک، فارس، عرب، زن، بچه، پیر، جوان و… همه در کربلا وجود داشت. در کربلا چند زن هم شهید شدند. امام حسن مجتبی یک پسر به نام عبدالله داشت. شاید سه چهار ساله بود. ایشان نگاه میکرد و میدید که دارند به عمویش امام حسین شمشیر میزنند. دوید و جلو آمد. امام حسین نگاه کرد و دید این بچه دارد از خیمه بیرون میآید. به خواهرش زینب گفت: زینب جان او را نگه دار. آمد او را بگیرد اما نتوانست. رفت جلو و گفت: چرا عموی من را میکشید. خواستند امام حسین را بزنند. دستش را جلوی عمویش گرفت. دست قطع شد. به پوست آویزان شد. بعد هم سپاهیان همانجا تکه تکهاش کردند و روی سینهی عمویش گذاشتند. در کربلا همه سنی وجود داشت.
9- هیچ جنگی مثل کربلا نیست
ما میگوییم: کربلای ایران با کربلای امام حسین خیلی فرق دارد. در کربلای ایران با تانکر آب میبردند. در کربلای امام حسین با مشک هم نتوانستند، آب ببرند. در کربلای ایران بنیاد شهید درست شد. به خانوادههای شهید احترام گذاشتند. اما در کربلای امام حسین خانوادههای شهدا را کتک زدند. کسی به خانوادهی شهید کتک نمیزند. بنابراین هیچ وقت نباید گفت: کربلای ایران هم مثل کربلای امام حسین است. در کربلا چیزهایی است که در جای دیگر نیست. به همین خاطر امام حسن هم به امام حسین گفت: هیچ روزی مثل روزِ تو نیست. به همین خاطر از آدم تا خاتم برای حسین گریه کردند. تمام انبیاء برای حسین گریه کردند. زمین و آسمان برای حسین گریه میکند. چون حساب حسین و حساب کربلا فرق میکند. بحث امروزمان تمام شد. چهل اصل از زندگی امام حسین را یادداشت کردم و برایتان گفتم. امام حسین میگوید: خدایا تو میدانی که «إنی لم أخرج بطرا و لا أشرا» (المناقب/ ج4/ ص89) من برای هوا و هوس نمیجنگم. من فقط برای تو میجنگم. اصل اخلاص اصل خیلی مهمی است. امام حسین شب عاشورا چراغها را خاموش کرد و گفت: هرکس میخواهد برود، برود. گاهی دو بار جنگ میشود اما مردم چیزی نمیفهمند. اما این جنگی بود که همه فکرهای خواب را بیدار کرد. از کم بودن نترسید. اگر خواستید کار پیش برود باید همه با هم باشیم. بخشی از توفیقات علی ابن ابیطالب به خاطر این است که همسرش فاطمه است. بخشی از توفیقات پیغمبر اسلام به خاطر این است که همسرش خدیجه است. من کتابهایی را دارم که علما نوشتهاند و در صفحهی اول نوشتهاند، این توفیقاتی که دارم برای خانم است. اگر خانم کمک نمیکرد، من به اینجا نمیرسیدم. اگر من یک حدیثی میخوانم. باید ببینم چندنفر این تشکیلات را انجام دادند. معلم این حدیث را به من یاد داده است. تدارکات این گچ را به دست من داده است. فیلمبردار، فیلمبرداری کرده است. کارها را ساده نگیریم.
خدایا ما را با قرآنت و با اهل بیت پیغمبر و با امام حسین روز به روز آشناتر و عاشقتر بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»