داستانهای قرآن، داستان حضرت یوسف (ع) -2
موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت یوسف(ع) -2
تاریخ پخش: 72/12/17
بسم الله الرحمن الرحیم
1- دلایل اینکه داستان یوسف بهترین قصهها است
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ» (یوسف/3)، پیغمبر اسلام ما داستانی را که بهترین قصهها است برای تو میگوییم قصه هم برای سرگرمی نیست، خیال نیست قصه واقعیت دارد، قصه علمی است قصه برای عبرت است، نه برای سرگرمی، برای هوشیاری است نه برای خیال. قصه یوسف رابرای تو میگوییم گرچه تو قبلاً خبر نداشتی قصه را خداوند شروع میکند«إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ» (یوسف/4)، در این که چرا خداوند به قصه یوسف گفته بهرین قصه تو قرآن قصه زیاد است چرا قصه یوسف بهترین قصه هاست، چون معتبرترین قصه هاست، چون میگوید، «بِما أَوْحَیْنا» (یوسف/3) از طریق وحی است این قصه، لذا قصهای که از طریق جبرئیل وحی بشود بهترین قصه است چون معتبر است دوم: بهترین قصه هاست چون که جهاد با نفس است چون جهاد اکبر در آن است جهاد اصغر در آن است گذشتن از شهوت در آن است.
شاید هم این قصه یک قصهای که همه امکانات گناه برای یوسف بود ولی یوسف خودش را نگه داشت یعنی خودداری در برابر گناه، شاید این است، شاید به خاطر این است که در این قصه یوسف تمام کسانی که هستند خوش عاقبت شدند بالاخره برادران یوسف که یوسف را در چاه انداختند خوش عاقبت شدند یوسف آنها را بخشید، بالاخره یوسف که در چاه افتاد خوش عاقبت شد از چاه آمد بیرون، بالاخره یعقوب که نابینا شد بعداً بینا شد خوش عاقبت شد، بالاخره فراق پدر به وصال کشیده شد خوش عاقبت شد، وضع قحطی برگشت وضع خوبی شد گریههای یعقوب تبدیل به شادی شد این که میگویند بهترین قصه چون تمام کسانی که تو قصه یوسف هستند خوش عاقبت شدند همه دسته گل آب دادند اما بالاخره خداوند به همه آنها رحم کرد، شاید هم گفته «أَحْسَنَ الْقَصَص» (یوسف/3) بهترین قصه است چون محور قصه نوجوان است شاید هم به خاطر این است که تمام قصه لفظ کریم در آن آمده.
توی این قصه ربک الکریم داریم، «لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ» (حاقه/40) داریم، «إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ» (یوسف/31) داریم، «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ» (واقعه/77) داریم یعنی در این قصه همه قرآن و یوسف و پروردگار و پیامبر همه با کرامت نام شدند توی این قصه حوادث زیادی است، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» (یوسف/3) ما این قصهی زیبا را برای تو نقل میکنیم، قصه چیست، قصه این است که «إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ » (یوسف/4) یوسف به بابایش گفت من خواب دیدم خورشید و ماه و یازده ستاره سجده کرد.
2- اقسام خواب و خواب حضرت یوسف(ع)
در بحار داریم که پیغمبر فرمود خواب سه قسم است، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «الرُّؤْیَا ثَلَاثَهٌ بُشْرَى مِنَ اللَّهِ وَ تَحْزِینٌ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ الَّذِی یُحَدِّثُ بِهِ الْإِنْسَانُ نَفْسَهُ فَیَرَاهُ فِی مَنَامِهِ»(بحارالأنوار/ ج58/ ص191) خواب سه نوع است: یا بشارتی است از جانب خداوند متعال. گاهی خوابها بشارت میدهند، گاهی در خواب از طرف شیطان دلهره و وسوسه است و گاهی حرفها و خاطرات روز است که شب به خواب میآید پس خواب سه رقم است یا بشارت الهی است، یا دلهره شیطانی است، یا خاطراتی است که انسان در روز دنبالش است.
در قرآن چند تا خواب مطرح شده که این خوابها همه عملی شده یکی خواب یوسف، یوسف خواب دید یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرش کرنش کردند بعداً هم که به حکومت رسید یازده برادرش که آن را به چاه انداخته بودند با پدر و مادر آمدند دربار، پایتخت حکومت یوسف و در برابرش سجده افتادند گاهی خواب بعد از سی چهل سال تعبیر میشود این طور نیست که اگر امشب شما خواب دیدی فردا تعبیر شود. شاه مصر خواب دید هفت گاو لاغر دارند هفت گاو چاق را میخورند یعنی هفت سال قحطی دارند هفت سال که هر چه ذخیره شده میخورند هفت سال گندم خیلی خوب بود هفت سال هم قحطی شد آن هفت سال که قحطی شد به عنوان گاو لاغر، هفت گاو لاغر گاو چاق را بخورند این خواب هم تعبیر شد، خوابهایی که در قرآن آمده، پیغمبر خواب دید که در بدر کفار کم هستند، کفار تو بدر خیلی بودند اما پیغمبر خواب دید کم هستند قرآن میفرماید که «إِذْ یُریکَهُمُ اللَّهُ فی مَنامِکَ قَلیلاً» (انفال/43) خدا تو خواب نشان دادند که اینها کم هستند، و اگر تو خواب خیلی میدیدید میترسیدید بروید به جنگ، تو خواب جمعیت دشمن را برای شما کم نشان داد شما دیدید جمعیت کم است رفتید جلو پیروز شدید اگر از اول میدانستید جمعیت زیاد است جرأت حمله نداشتید.
گاهی وقتها خداوند برای این که یک کاری را انجام بدهد بزرگ را کوچک میکند تا انسان جرأت پیدا کند برود مادر موسی خواب دید که بچهات را شیر بده بگذار توی صندوق بیندازش توی رودخانه. طبق روایاتی که میگویند، «وَ أَوْحَیْنا إِلىام مُوسى» (قصص/7) وحی کردیم به مادر موسی میگویند وحی مراد خواب بوده، پیغمبر اسلام(ص) خواب دید که عدهای سرشان را میتراشند و سرتراشیده وارد مسجد میشوند مسجدالحرام، از مدینه عدهای میروند مکه با سرهای تراشیده پس ببینید، یا حضرت ابراهیم خواب دید که بچهاش را قربونی کند، هفت خواب توی قرآن هست که خوابهایی است که خداوند نقل میکند که اینها همه خواب بود و تعبیرش درست بود بنابراین خواب کانالی است برای اطلاعات، کانال اطلاعات یکی کامپیوتر یکی کتاب، یکی استاد است، گاهی خواب افکار روز است،
یکی از علماء و مراجع تقلید خواب دید که در سامراء بود خواب دید آن پولی که هر سال از ایران برایش میآمده امسال نمیآید بلند شو در کمد را باز کن دو تا صد تومانی هست این خرجی یک سال شما از خواب بیدار شد دید میرزای شیرازی ایشان را احضار کرد رفت خدمت میرزای شیرازی گفت سلام علیکم، میرزای شیرازی گفت حال شما خوب است، گفت الحمدلله، گفت بلند شو در کمد را باز کن دو تا صدتومانی بردار عین آنی که در خواب دیده بود بعد هم گفت خوابت را به کسی مگو. «قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ» (یوسف/5) یوسف خواب دید خورشید و ماه و یازده ستاره بر او سجده میکنند خوابش را برای بابایش گفت، بابایش گفت خواب یک اسراری دارد خوابت را به برادرهایت مگو.
3- تفاوت قصه یوسف با داستان انبیاء دیگر
در این جا چند نکته وجود دارد، در قرآن نام و خاطرات بیست و پنج پیغمبر بیشتر نیامده از این صد و بیست و چهار هزا پیغمبر، بیست و پنج تا، تاریخش در قرآن آمده باقیاش هم نیامده،«مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا» (غافر/78) یک عده پیغمبرها را گفتیم یک عده را نگفتیم قصه یوسف با بیست و چهار پیغمبر دیگر فرق دارد فرق آن این است که قصه انبیاء بعد از نبوتش است قصه یوسف قبل از نبوتش است دوم این که همه انبیاء از قوم خودشان رشد کردند حضرت یوسف در بین غریبهها و بیگانگان رشد کرده است.
مسئله سوم این که قصه یوسف در مکه نازل شد و مکه یک سه سال بر پیغمبر خیلی سخت گذشت اعتصاب کردند گفتند کسی به پیغمبر غذا ندهد معامله نکند اینها را در یک محاصره اجتماعی، اقتصادی قرار گذاشتند اینها رفتند در شعب ابی طالب، این سه سال سخت ترین سال بر پیغمبر بود در آن سه سال قصه یوسف آمد یعنی پیغمبر اگر سختی برایت فشار میآورد میخواهم برایت قصه بگویم. از این پیداست که گاهی آدم در سخت ترین شرایط بهترین کتاب برایش قصه است قصههای واقعیت دار، قصههای مفید. و آن قصههایی که انسان را تمکین میکند تسلیت میدهد پیغمبر گاهی خیلی خسته میشد خیلی ناراحت که میشد خداوند میفرمود یا رسول الله خسته شدی بیایم برایت قصه بگویم.
یکی از کارهای خوب اساتید دانشگاه این است که گاهی لابلای درسشان مشکلات جوانی خودشان را برای دانشجوها بگویند یا علما برای طلبهها بگویند یکی از علمای قم به من گفت من میخواهم برای طلبهها درس اخلاق بگویم چی بگویم. گفتم از بدبختیهای خودت بگو. چون طلبه هزار رقم گرفتاری دارد الآن که حقوق طلبه خیلی خوب است نصف یک کارگر است اگر اهل قلم و بیان و منبر نباشد حقوق رسمی طلبه بالای ده هزار تومان نیست مگر این که حوادثی پیش بیاید عیدی پیش بیاید از ده تومان بیشتر بشود همیشه زیر ده تومان است الآن که حکومت دست آخوندها است که میگویند شیر نفت تو جیب آخوندهاست، گفتم خاطره سختی نداری بگویی، گفت چرا خاطره سخت دارم بگویم، گفتم بگو، گفت من یک وقت که طلبه بودم، میخواستم حمام بروم پول نداشتم ترسیدم حمامی هم قبولم نداشته باشد ساعتم را پولی حمامی گرو گذاشتم رفتم غسل کردم گفتم همین را بگو که طلبه احساس نکند بگو ما هم از این چیزها کشیدیم.
4- قصه حضرت یوسف باعث آرامش پیامبر در دوران سختی بود
پیغمبر در مکه در فشار کفار در محاصره هیچ کس به اینها غذا نمیدهد، با اینها صحبت نمیکند، آمد و رفت ممنوع در فشار اقتصادی، پیغمبر و چند نفر از یارانش تنها و تنها، آن وقت خداوند قصه یوسف را میگوید، میگوید، میگوید یوسف در چاه تنها بود این قصه یوسف در آن زمان برای پیغمبر یک آرام بخش بود،
آرامشهای روانی، دانشکده پزشکی باید یک دورهای بگذارد که گاهی وقتها مریض میفهمد که مردنی است هم خود مریض فهمیده وقتی آدم بفهمد مردنی است خیلی به او سخت میگذرد. آن وقت آن جا کسانی که دور آدم هستند باید چه طور حرف با آدم بزنند، در عملیات جبهه یک موجی یک انفجاری صورت داده بود یک نفر هم بدنش از کار افتاده بود فقط عقلش کار میکرد در تلویزیون هم نشانش دادند که میگفت خودم میفهمیدم زنده هستم ولی همه میگفتند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (بقره/156) میگفت بردنم توی سردخانه گذاشتند کفنم کردند میگفت وقتی میخواستند بلند کنند من میدیدم زنده هستم اما زبانم جان نداشت بگویم زنده هستم یک مرتبه وقتی میخواستند توی قبرم بگذارند گلاب پاشیدند تا گلاب پاشیدند، گلاب سرد بود بدنم تکان خورد، فهمیدند من زنده هستم، یعنی گاهی زنده را توی گور میکنند گاهی وقتها شرایط این طوری میشود.
یوسف خواب میبیند خوابش را به بابایش میگوید بابایش میگوید خواب را نگو در خواب اسراری است یوسف در بیگانگان رشد کرد خاطرات یوسف قبل از نبوتش بود قصه یوسف را میخواهیم بگوییم در قصه یوسف و برادرهایش آیاتی است برای سائلین از آیه هشت شروع کنیم،
5- حسادت برادران یوسف
«إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ» (یوسف/8). گفتند بابای ما یوسف و برادرش را بیشتر ار ما دوست دارد. اینها دوازده تا برادر بودند ده تا از یک مادر دو تا از هم یک مادر، یوسف و یکی از یک مادر، مابقی هم از یک مادر « نَحْنُ عُصْبَه» در حالی که ما قوی هستیم گروه هستیم و ما کار ساز و توانمند هستیم، «إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ» پدر ما منحرف است نه این که انحراف فکری و اخلاقی دارد انحراف در علاقهای که دارد کج میرود بیخود بابای ما یوسف را بیشتر دوست دارد.
6- فرق گذاشتن بین فرزندان عامل حسادت
از این معلوم میشود که بچهها دوست دارند که محبوب باشند اگر پدری بچه هایش فرق بگذارد حسادت بچهها را تحریک کرده حدیث داریم که مادر و پدر بین بچهها یک جور باشد جهیزیه میخواهیم بخریم یک جور جهیزیه، مهریه یک جور همه را با یک چشم نگاه کنیم اگر کسی بین بچه هایش فرق بگذارد در من لا یحضره الفقیه داریم که گناه کبیره کرده است. اگر کسی یک بچهاش را ببوسد و بچه دیگرش را نبوسد گناه کرده برای یکی سوغاتی بیاورد و برای دیگری نیاورد گناه کرده هر انسانی دوست دارد محبوب شود چون دوست دارد محبوب بشود اینها دیدن محبوبیت یوسف بیشتر است.
گفتند ما یوسف را سر به نیست کنیم، «اقْتُلُوا یُوسُفَ»، بیایید یوسف را بکشیم آیه بعد: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکاقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ» (یوسف/9)،
7- فرق بین تبعیض و تفاوت
اشتباهی که این جا بین، رخدادی بود که فرق بین تبعیض و تفاوت را نمیدانند مردم ایران هم بعضی هایشان نمیدانند این دو تا را خیلی فرق بگذارید، تبعیض: چیزی که بد است ظلم است، تفاوت عدل است، ممکن یک کسی تفاوت داشته باشد این عادل است معلم که میآید سر کلاس به هریک نمره میدهد به یکی پانزده به یکی بیست، نمرهها با هم تفاوت دارد اما این عدل است، پرشک میآید توی بیمارستان به یکی میگوید آمپول به یکی سرم به یکی قرص اینها تفاوت دارد اما این عدل است بعضیها میگویند آقا چه طور شما را سوار ماشین کردند ما را سوار نکردند. دینا همهاش پارتی است.
بنده شب گذشته ایشان مشکلی داشت اما نتوانستم مشکلش را حل کنم رفتم احوالپرسی کردم. به خاطر این که احوالش را پرسیدم علاقه ایشان به من زیاد شد فلذا وقتی من یک کاری دارم این یک کار را برای من انجام میدهد.
من احوالش را پرسیدم تو احوالش را نپرسیدی و گرنه ما داریم، احترام سادات را بگیرند، خوب سیدها و غیر سیدها تفاوت دارد، سیدها جدشان ما را از آتش پرستی نجات داده است جد تو چه کرده است گاهی وقتها افراد یک تفاوتی میبینند میگویند تبعیض و پارتی بازی است. اینها خیلی به هم شبیه هستند آن که ظلم است، تبعیض است، تبعیض یعنی این که به یکی چایی بدهی و به یکی ندهی در شرایط مساوی، اما اگر دیدیم یکی روزه است به او چایی میدهیم و یکی روزه نیست میگوییم صبر کن نیم ساعت دیگر، این ظلم نیست مثل این که شما وارد عروسی میشوید میگویید این هم بی عدالتی است ببین عروس لباس خوب پوشیده بقیه نپوشیدند یک کسی در یک شرائطی، هر تفاوتی تبعیض نیست.
این جا حضرت یعقوب بچه هایش را بیشتر دوست داشت یوسف رابیشتر دوست داشت اما تبعیض نبود یوسف یک کمالاتی داشت که آنها نداشتند یعقوب تفاوت عمل میکرد بچهها تفاوت را خیال میکردند تبعیض است هر تفاوتی با تبعیض فرق میکند تفاوت حق است و گرنه خواسته باشی بگویی من معلم عادل هستم از دم نمره شانزده بدهد من پزشک عادل هستم از دم یکی یک سرم به آنها بزن این طور نیست که، اگر آدم همه را به یک چشم دید عادل است پس اگر همه را با یک چشم ببنید ظلم است یعقوب تفاوت برخورد میکرد اما بچهها تفاوت را خیال میکردند تبعیض است گفتند چه کار کنیم، گفتند یوسف را بکشیم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»