کتاب -1

موضوع بحث: کتاب -1
تاریخ پخش: 2/11/65

بسم اللّه الّرحمن الّرحیم

هفته‌ی اول بهمن است و چون امور تربیتی قصد دارد عنایتی به قرآن خوانی داشته باشد، ما هم گفتیم با قرائت چند آیه از قرآن از این امر مقدس تبعیت کرده باشیم.
1- اهمیت کتاب و کتابخوانی
بحث ما در این هفته بحث کتاب است. من خیلی فکر کردم و مقایسه کردم که ما این قدر از نظر جبهه عزیز هستیم که در عملیات کربلای پنج و شش کسانی هستند که این همه قدرت و حماسه به وجود می‌آورند، ولی آقایانی که در مدرسه هستند و در جبهه نیستند، این‌ها چرا نشاط علمی‌شان متوسط است؟ ما چه بودیم و چه شده‌ایم؟ می‌خواهیم با هم یک مقدار درباره‌ی اهمیت ایرانی، اهمیت مسلمان‌ها نسبت به کتاب و کتابخانه و مطالعه و علم دانستن صحبت کنیم. کتاب موجود مقدسی است من در باره‌ی کتاب یک مقداری صحبت می‌کنم. کتاب گوش است، کتاب چشم است، کتاب زبان است و مغز است و دست است.
گوش آدم حرف موجود را می‌شنود ولی کتاب گوشی است که صدای قرن‌های قبل را به گوش ما می‌رساند. کتاب چشمی است که با او دورترین آفاق علمی از قرن‌های قبل را می‌بینیم. کتاب زبان است. زبانی است که انسان به نسل‌های نیامده حرف خودش را می‌زند. کتاب دستی است که انسان با قرن‌های قبل در مسائل علمی بیعت می‌کند. کتاب غذای روح است. امیرالمؤمنین می‌فرماید: «الْکُتُبُ بَسَاتِینُ الْعُلَمَاءِ»(غررالحکم، ص‏49) کتاب بوستان و گلستان دانشمندان است. چطور یک نفر که در گلستان می‌رود لذت می‌برد، یک دانشمند هم در کتابخانه لذت می‌برد.
قرآن که کتاب خداست ثقل اکبر است. «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن»(إرشاد مفید، ج‏1، ص‏231) شافع المشفع است. حبل الله است. رابط بین خلق و خالق است، نور است، هدایت است، ذکر است و تذکره است. کتاب خدا که سر جای خودش و بعد از آن کلمات اهل بیت و پیغمبر(ص) و. . . .
رابطه ما با کتاب کم است. کتاب ارزان ترین وسیله‌ی انتقال فکر است. یعنی شما با دادن پول یک سرویس غذا می‌توانی، با افکار یک عالم و دانشمند آشنا بشوی. دنیا روی کتاب، مایه می‌گذارد. کتاب یادگار علما است. کتاب در هر زمانی و در هر مکانی بوده و برای هرکسی دسترسی به آن آسان است. کتابخانه محیطی است که فقیر و غنی پهلوی همدیگر جمع می‌شوند. کتابخانه جای مقدسی است. امیرالمؤمنین(ع) درباره‌ی کتاب خدا می‌فرماید: هرکس پای کتاب می‌نشیند، هم کم و هم زیاد می‌شود. به علمش اضافه می‌شود، به هدایتش اضافه می‌شود و از عیب و نقصش کم می‌شود. هرچه تعداد کتاب هر کشوری بیش‌تر باشد، نشان دهنده‌ی رشد او است. مصرف کاغذ در کشورها نشان دهنده‌ی رشد ملت است. کما این که اگر خواستید ببینید که رشد ملت چقدر است، ببینید چه کتابی بیشتر در آنجا چاپ می‌شود. ما دوازده نشانه داریم، نشانه‌ی ملت بدبخت و نشانه‌ی ملت خوشبخت.
2- از نشانه‌های یک ملت رو به پیشرفت
یکی از نشانه‌های خوشبختی و بدبختی این است. اگر دیدید در یک جامعه کتاب‌ها روز به روز بهتر می‌شوند نشان دهنده‌ی ملت خوشبخت است. اگر در یک جامعه محورهای کتاب را بررسی کنیم، می‌توانیم بفهمیم که ملت و امت کجا می‌روند. اگر خواستیم ببینیم مردم چگونه فکر می‌کنند در یک نمایشگاه کتاب ببینیم، بیشتر مردم سراغ چه کتاب‌هایی می‌روند. کفش‌های علمای قدیم گیوه بود، لباس‌هایشان کرباس بود، اما جلد کتاب‌هایشان چرمی بود. ما جلد کفش هایمان را چرم کردیم، اما جلد کتاب هایمان را مقوایی می‌گیریم، یعنی کتاب برای آنها ارزش داشت. درباره‌ی کتاب می‌توانیم بگوییم کتاب یک شکارچی است که فقط دانشمندان را صید می‌کند.
حدیث داریم: وقتی مؤمن به مسجد می‌رود مثل ماهی که به دریا رفته است، لذت می‌برد، اما منافق که به مسجد می‌رود انگار به زندان رفته است، انگار در قفس گیر کرده است. آدم‌هایی هستند که برای چیزهای دیگر ده ساعت دل می‌دهند، اما همینکه می‌گوییم کتاب مطالعه کن خسته می‌شود. نسبت به کتاب، ارزش کمی قائل هستیم، کتاب بوسیدنی است.
3- حکایت مرد کتاب دوست
دانشمندی به نام جافر داشتیم، ایشان در علم کلام، در بحث‌های اعتقادی قوی بود، جانورشناس بود و نظریاتی دارد که نظریاتش برای علوم بعدی بسیار کاری شده است. ایشان به دکان‌های کتاب فروشی می‌آمد، چون پول نداشت کتاب بخرد به صاحب کتاب فروشی می‌گفت: امشب تا صبح در مغازه‌ات بخوابم. چون کتاب فروش‌ها او را می‌شناختند، مغازه را می‌دادند، ایشان تا صبح مطالعه می‌کرد و گاهی هم یک مقدار اجاره می‌داد. جافر برای رسیدن به کتاب و علم شب‌ها تا صبح دکه‌های کتاب فروشی را اجاره می‌کرد. جافر کتاب‌های زیادی را دور خودش چیده بود و در وسط کتاب‌ها مطالعه می‌کرد. کتاب‌های قدیم هم سنگین بود. ایشان چرتش برده بود، یکی از کتاب‌های سنگین روی مغزش خورد و همان جا مرد. شاید قبول کردن آن برای ما مشکل باشد ولی تاریخ این را نوشته است.
4- خاطراتی از دوستداران کتاب
در مورد ارزش کتاب باید بگویم که شخصی بود به نام ابن عمید، ایشان کتاب‌های زیادی داشته است، آمده دیده که تمام اموالش را دزد برده و فقط کتاب هایش هست، گفت: چون کتاب‌هایم مانده من هیچ غصه‌ای نمی‌خورم.
یکی از علمای بزرگ اصفهان صاحب بن عباد است. وقتی به او می‌گویند: بیا نخست وزیر بشو. می‌گوید: به شرطی می‌آیم که کتاب خانه‌ام را هم بیاورم. با چهار صد شتر کتاب هایش را حمل و نقل می‌کرد و چقدر شاگرد داشت. نان خالی می‌خوردند ولی روی کتاب اهمیت داشتند. آیت الله نجفی که در قم تشریف دارند کتاب خانه‌ی مهمی دارند. ایشان خودش می‌گفت: من در ایام طلبگی همیشه قبایم کهنه بود. یک روز خدا برایم قبای نویی رساند و قبای نو را پوشیدم و وسط راه آمدم و یک کتاب خوب دیدم. پول نداشتم بخرم، به کتاب فروشی گفتم: می‌شود یک ساعت صبر کنی من بروم و پول تهیه کنم؟ گفت باشد، می‌گفت: رفتم و قبای نو را کنار خیابان فروختم و پولش را بردم کتاب خریدم. پس می‌ارزد که محصل کفش ساده بپوشد، ولی کتاب داشته باشد. ساعت مچی نداشته باشد ولی کتاب داشته باشد.
یک وقت، سابق افرادی که از دنیا می‌رفتند وصیت می‌کردند که یک ماه، دو ماه نماز نخواندم بعد از مرگ من برایم نماز قضایی بخوان. ایشان می‌گوید: بنده رفتم که نماز قضایی آن مرده را بخوانم، پول آن نماز را بردم کتاب خریدم.
یک کسی یک کتاب خانه‌ی مهمی داشت یک کتابی را قاب کرده بود و روی طاقچه گذاشته بود. هرکس می‌آمد از کتاب خانه بازدید کند، می‌گفت: آن چه کتابی است؟ می‌گفت: آن کتاب خیلی مهم است. پرسیدند: چه کتابی است؟ گفت: آن کتاب، آب بابا است. اگر من کتاب کلاس اول را نمی‌خواندم به این همه کتاب راه پیدا نمی‌کردم. در زیر زمین یک کارتن پر از کتاب است یعنی کفش کهنه و کتاب کهنه برای ما فرق نمی‌کند. بدانید در یکی از کشورها، مسلمان‌ها صد هزار جلد کتاب خطی دارند که بعضی از آن‌ها روی کره‌ی زمین منحصر به فرد است، ولی ما کتاب هایمان موریانه و خاک گرفته و از یکی از کشورهای غربی به اسم این که می‌خواهیم کتاب‌ها را اصلاح کنیم تشکیلاتی بردند. اما همین که کتاب‌ها را اصلاح کردند یک میکروفیلم از همه‌ی کتاب‌ها فیلم برداری کردند. یعنی نویسنده‌ی کتاب‌ها مسلمان‌ها هستند، ولی به دست مسلمان‌ها از بین می‌رود و از کشورهای خارجی می‌آیند و به اسم اصلاح کتاب‌ها از روی کتاب‌ها فتوکپی و میکرو فیلم برمی‌دارند.
کتاب در برابر ما خیلی تحقیر است. کتاب مستضعف است. کتاب چیزی است که می‌تواند ضعیف‌ترین فرد را شریف‌ترین کس کند. ما کتابهای مهمی داشتیم. اگر از شما سؤال کردند در اروپا وقتی چاپ خانه اختراع شد، اولین کتابی که چاپ شد چه کتابی بود؟ کتاب قانون ابن سینا بود. یعنی اروپا قبل از ما بوعلی سینا را شناخت، یعنی ما نویسنده‌ای داشتیم که اروپا زودتر از ما کشف کرد.
در قدیم در هر مسجدی یک کتابخانه وجود داشته است و وقتی علما از دنیا می‌رفتند کتاب‌هایشان را وقف کتابخانه‌ها می‌کردند. حتی کتاب شاه‌ها و پادشاه‌ها را هم وقف می‌کردند، وقتی می‌خواستند به هم افتخار کنند روی کتاب هایشان به هم افتخار می‌کردند. در قرن چهارم یعنی هزار سال پیش در اروپا در کلیسای بزرگ چند تا کتاب داشتند و ما در همان سال در کتاب خانه سید مرتضی هشتاد هزار کتاب داشتیم. زمانی که مسلمان‌ها هشتاد هزار کتاب داشتند اروپائیان چند نوع کتاب بیشتر نداشتند. این قدر سابقه‌ی علم و اسلام از غرب جلوتر بوده است، ببینید کجا بودیم، شاعر خیلی زیبا می‌گوید:
چون چنان بودیم گشتیم آن چنان*** چون چنین گشتیم، گشتیم اینچنین
آن طوری بودند آنطوری شدند، این طوری بودیم اینطوری شدیم. خیلی مهم است، این تاریخ دیروزمان، حالا تاریخ امروزمان را بگویم. در تاریخ امروز در شوروی هشتاد و سه هزار عنوان کتاب و رساله چاپ شده است، همچنین در آمریکا بسیار کتاب چاپ شده است. در دنیای ترقی گفته‌اند در هر یک دقیقه یک کتاب چاپ می‌شود. در پنجاه و یک کشور آفریقایی کتاب بسیار کم چاپ می‌شود و از همه جا بیشتر در آمریکا چاپ می‌شود، این وضع امروز است. در یکی از کلیساهای مهم دیگر 96 کتاب داشتند در حالی که ما در کتاب خانه عضدالدوله‌ی دیلمی انواع قفسه‌ها، انواع کتاب‌ها، انواع علم‌ها را داشتیم.
یکی از علما را دیدم، یک آستینش کوتاه است، یک آستینش بزرگ است. گفتند: چرا یک آستینش بزرگ است؟ گفت: برای این که هرجا می‌خواهم بروم کتابم را در آستینم جا بکنم. خلاصه نشاط علمی و عشق به علم مسئله‌ای است که در ما نیست. برای همین ما شب امتحان درس می‌خوانیم. به خاطر ارزش علم باید درس بخوانیم، از اینکه چیزی را می‌فهمیم باید لذت ببریم. یک قصه از میرحامد حسین هندی برایتان بگویم:
5- خاطره‌ای از دوستدار علم
میرحامد حسین هندی یک کتاب می‌خواست. از هند به یکی از علما در نجف نامه‌ای نوشته است، که من کتابی می‌خواهم، بیست سال گشته‌اند تا چنین کتابی را پیدا کردند و برایش به هند فرستادند. ما گاهی وقت‌ها می‌خواهیم یک مسئله‌ای را پیدا کنیم فقط باید بلند شویم، می‌گوییم حال نداریم بلند شویم، ولش کن.
من در رادیو یک قصه گفتم. در میان مکه و مدینه یک روستایی به نام رابوقه است، حاجی‌ها که به مکه می‌روند معمولاً آن جا می‌ایستند و چای می‌خورند. میرحامد حسین در هندوستان کتابی می‌خواست، گفتند: این کتاب را فقط فلان عالم دارد آن هم در رابوق است. نامه می‌نویسد که این کتاب را به ما قرض بده. بعد آن نمی‌دهد. از هندوستان به قصد مکه به مکه می‌آید. بعد از اعمال حج به رابوق می‌آید. لباسش را عوض می‌کند و پهلوی آن عالم می‌رود. نمی‌گوید: من همان هستم که برایت نامه نوشتم. بعد از احوالپرسی یک خورده بحث علمی می‌کند، این عالم رابوقی خوشحال می‌شود و میرحامد حسین را به خانه‌اش دعوت می‌کند، او هم می‌پذیرد. شب که می‌خواهد بخوابد می‌گوید: من خوابم نمی‌برد مگر این که یک قرآنی، کتابی، چیزی مطالعه کنم. می‌گوید: بفرما این هم کتاب خانه و بالاخره در کتاب خانه آن کتاب را پیدا می‌کند و شب تا صبح از روی آن می‌نویسد. یک چند شبی مهمان ایشان می‌شود و شب‌ها تا صبح کل کتاب را رونویسی می‌کند. شب آخر که می‌خواهد برود می‌گوید: اگر من از کتاب‌های شما مطلبی یادداشت کرده باشم شما راضی هستی؟ می‌گوید: بله راضی هستم. بعد به هندوستان می‌رود، ازهندوستان نامه می‌نویسد، می‌گوید: یادتان هست یک کتابی خواستم ندادید؟ من آن کسی هستم که با لباس مبدل از هندوستان به مکه آمدم، در رابوق مهمانت شدم. شب‌ها در کتابخانه‌ات خوابیدم و کتاب‌ها را رونویسی کردم و برگشتم.
ببینید، این را می‌گویند: عاشق علم. چطور حالا عزیزان ما عاشق جبهه هستند؟ حالا که ما توفیق جبهه نداریم، در علم خودمان را تأمین کنیم. ما الان کشوری داریم که این همه نعمت دارد اما برای کفن مرده‌شان باید از خارج از کشورشان کفن بیاورند.
ما کمبود عالم و متخصص داریم. اگر کسی جبهه نیست، لااقل خوب درس بخواند. ما هر یک دقیقه‌ای که سر کلاس نشستیم، یک برادر در جبهه شهید می‌شود. در مقابل این صحنه‌ها یک خورده باید تعهدمان نسبت به علم زیاد بشود. کتاب را باید ببوسیم. در کلاس را باید ببوسیم. کتاب‌های کهنه ما با کفش‌های کهنه‌ی ما نباید یک جا باشد. برخورد ما با کتاب نسبت به ساعت مچی خیلی فرق می‌کند. جوان ما ساعت مچی ندارد احساس می‌کند کم دارد، ولی اگر کتاب نداشته باشد، احساس نمی‌کند کم داشته باشد، این ضعف را باید جبران کرد.
6- خاطره‌ای از میرحامد حسین هندی
میرحامد حسین هندی یک کتاب می‌خواست. گفتند: فقط در مکه هست. به مکه می‌رود، کتاب را می‌خواهد بخرد، فقط اجازه‌ی مطالعه‌ی کتاب را به او می‌دهند. می‌رود از روی کتاب می‌نویسد. مأمورین سعودی می‌روند گزارش می‌دهند که یک کسی آمده و از روی کتاب‌ها می‌نویسد، پلیس می‌آید که او را بگیرد، تصادفاً در حال خواندن همان صفحه‌ای بوده که مطالبش به نفع حکومت وقت آن جا بوده است. بعد می‌گویند: نه بنویس عیب ندارد. بالاخره کتاب را می‌نویسد، یک مقدار کتاب هم می‌خرد و در صندوق می‌گذارد و با کشتی عازم هند می‌شود. کشتی طوفانی می‌شود، ناخدای کشتی می‌گوید: خطرناک است، باید یک سری از اموال را بریزیم. در اموال می‌خواستند صندوق کتاب را بیندازند، آقا می‌گوید: من زحمت کشیده‌ام این‌ها را نوشته‌ام، می‌گویند: چاره‌ای نیست، کتاب را می‌اندازند، تا صندوق را در دریا می‌اندازند یکی از بستگان میرحامد حسین هم خودش را در آب انداخت، یک دستش را به کشتی و یک دستش را به صندوق کتاب گرفت. همین طور تا یک مدتی صندوق را نگه می‌دارد تا طوفان می‌ایستد. بعد صندوق کتاب را داخل کشتی می‌برند و از الطاف خدا این بود که آب داخل صندوق رفته ولی کتاب‌ها خیس نشده و فقط لب کتاب‌ها خیلی کم خیس شده است و هنوز آن کتاب‌ها در هندوستان وجود دارد.
وقتی آقازاده‌ی ایشان می‌خواهد جان بدهد وصیت می‌کند که من می‌خواهم وسط کتابخانه جان بدهم. کتاب خیلی پیش ما تحقیر می‌شود. روزنامه‌ها را ببینید، به اتوشویی می‌بریم و داخل آن کت و شلوار می‌گذاریم. در آن گوشت می‌گذاریم، سفره‌اش می‌کنیم، دستگیره‌اش می‌کنیم.
بعد خواهم گفت: که بعداً چه کتاب‌هایی ارزش دارد. بعضی جاها کتاب چاپ می‌کنند تا مردم را بچاپند. چون بعضی از ناشرین حساب می‌کنند که چه کتابی نان دارد. ممکن است کتاب دینی هم چاپ کنند ولی کتاب دینی‌ای چاپ می‌کنند که نان داشته باشد. یک کسی می‌گفت: چرا بعضی‌ها می‌گویند: دین. بعضی‌ها که می‌گویند: دین چون در دین نان است.
برادران یک مقدار با نشاط درس بخوانید. دست معلم را ببوسید. کتاب را ببوسید. کتاب‌ها را خوب نگه دارید. شما می‌دانید اگر کتاب‌ها را خوب نگه دارید چقدر مشکلات حل می‌شود؟ آموزش و پرورش ما حدود صد میلیون جلد کتاب چاپ می‌کند. صد میلیون پنج تومان. پانصد میلیون تومان حد اقل پول کتاب است. این پانصد میلیون تومان. اگر شاگردان خوب استفاده کنند سال بعد هم بچه‌ها می‌توانند استفاده کنند، آن وقت سال بعد دیگر پانصد میلیون را کتاب چاپ نمی‌کنند. به معلم‌ها می‌دهیم. معلم که حقوقش اضافه شد، عصرها در خیابان مسافرکشی نمی‌کند، مطالعه می‌کند. معلمی که مطالعه کرد، فردا حرف هایش آب دار است. اعصابش قوی است. با پانصد میلیون می‌شود چند هزار خانه ساخت. یک خورده به کتاب احترام بگذاریم. زمستان می‌خواهیم بنشینیم، می‌بینیم هوا سرد است کتاب را می‌گذاریم و رویش می‌نشینیم. تابستان با کتاب خودمان را باد می‌زنیم.
جلسه‌ی بعد مطالبی دارم و قصه‌های شنیدنی بسیاری برایتان می‌گویم.
خدایا! کتاب خانه‌ی اصلی ما جبهه و نویسندگان اصلی رزمندگان ما است. خدایا! رزمندگان ما را پیروز بفرما. خدایا! عزیزانی که تحصیل می‌کنند، همه را متخصص متعهد قرار بده. خدایا! مارا به عزت قدیم‌مان در علم برگردان.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1700

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.