پیامبر اسلام (ص)، بعثت
موضوع بحث: پیامبر اسلام(ص)، بعثت
تاریخ پخش: 29/1/64
بسم الله الّرحمن الّرحیم
روز ارتش است و در خدمت دانشجویان دانشگاه افسری هستیم. به مناسبت این که این هفته بحثمان در روز مبعث که روز ارتش هم است پخش میشود، در خدمت ارتشیان عزیز هستیم. جالب این که امسال اتفاق خوبی افتاده است یعنی دو، سه روز بعد از روز ارتش، روز سپاه هم هست. یعنی روز ارتش و سوم شعبان نزدیک هم است.
بحث ما دربارهی سیره و زندگی پیامبر بود و امروز هم قسمتی دیگر از آن را ان شاءالله میگوییم.
هفتهی گذشته بحثمان دربارهی جنگ و صلح بود. مطالبی را عرض کردیم که شرایط صلح سه چیز است. در کتب فقه ما میگویند: به سه شرط میشود با کفار صلح کرد.
1- به شرط این که مسلمانها کم باشند. به طوری که اگر بجنگند تمام نیرویشان از دست میرود. اینجا آتش بس را قبول کنند به شرط این که کم باشند. الحمدلله ایران کم نیست که بخواهند صلح کند.
2- صلح کنید به شرط این که احتمال بدهید که اگر صلح کنید و آتش بس شود، مسلمان شوند. ما احتمال این که کنار بیایند یعنی مسلمان شوند نداریم. پس نه عددمان کم است و نه احتمال اسلام داریم.
3- میگویند صلح کنید به شرط این که در اثر صلح زورتان بیشتر شود و ما میدانیم که اگر جنگ از گردونه بایستد، زورمان بیشتر نمیشود، بلکه زورمان کمتر هم میشود. یک ماشینی که در حین حرکت است، اگر یک دفعه توقف کند دوباره اگر بخواهد دور بردارد، مایه میخواهد.
شرایط صلح و شرایطی که فقه اسلامی برای صلح گذاشته است کم نیست. این بحث هفتهی گذشته بود. این هفته میخواهم مقداری دربارهی بعثت صحبت کنم.
1- منت دار بودن بعثت
خداوند نعمتهای زیادی به ما داده است. اما فقط بعثت است که میگوید: بر شما منت میگذارم «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(آل عمران/164) نعمتهای خدا زیاد است اما آن نعمتی را که خدا منت میگذارد و نام میبرد ومطرح است، منت بعثت است.
انسان به دلایل مختلف نیاز به انبیا دارد: چون جاهل است و جاهل معلم میخواهد. چون علمش محدود است و دچار سهو و خطا و هوسها میشود و از آینده خبر ندارد. هریک از اینها کافی است که ما به پیامبر نیاز داشته باشیم. اگر انسان معلم میخواهد پس پیامبر هم میخواهد. پیامبر معلم بشر است. اگر انسان شک و سهو و اشتباه دارد که دارد. پس پیامبر میخواهد. چون پیامبر معصوم از شک و سهو و اشتباه است. اگر انسان کج میرود که میرود، پس راهنما میخواهد. اگرانسان از غیب خبر ندارد که خبر ندارد. پس کسی را میخواهد که از غیب باخبرش کند. اگر انسان با این وضعش نمیتواند با منبع هستی تماس بگیرد، پس یک واسطه لازم دارد. در این که انسان نیاز به انبیا دارد بحثی نیست. حتی امروز هم همین نیاز وجود دارد. بعثت یک چیز همیشگی است. بنابراین نیاز به انبیا مسئلهی مهمی است و خداوند در قرآن منت میگذارد. میگوید: بر شما منت گذاشتم که مبعث، بعثت پیامبر را به وجودآوردم. دربارهی انبیا حرف زیاد است. درمورد پیامبر خودمان هم حرف زیاد است. چه کسانی باید پیامبر شوند. آیا هرکسی میتواند پیامبر باشد؟ آیا هرکسی میتواند امام باشد؟ قرآن در این زمینه میفرماید: بالاخره ما پست را بیخودی به کسی نمیدهیم. حضرت ابراهیم وقتی میخواهد درجه بگیرد مراحلی دارد. شما برادران دانشجوی افسری از روز اول که میآیید.
2- لیاقت و شایستگی ابراهیم
تا پایان خدمت و تا آخر استخدامتان بیخودی به کسی درجه نمیدهند. درجات معنوی هم همینطور است. «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً»(کافى، ج1، ص175) «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً» حدیث داریم پیامبر حضرت ابراهیم اول «عبد» بود. بعد «عبدالله» شد. بعد «نبی الله» «وَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا» بعد از «نبی الله»، «رسول الله» شد «وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا» بعد از «رسول الله» «خلیل الله» شد «وَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً» بعد گفت «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»(بقره/124) درجات معنوی همینطور است. باید یک زمینههایی در طرف باشد. بیخودی کسی از خواب بلند نمیشود به او وحی شود. اجازه بدهید مقداری در مورد زمینههای بعثت با هم صحبت کنیم.
3- شایستگی داود
قرآن میفرماید: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ»(بقره/251) داوود یک نوجوانی در جبههی حق بود.
«وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» چون داود نوجوان، جالوت ابرقدرت و مستکبر را کشت «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ» خدا هم به او حکمت داد. یعنی اگر بناست حضرت داود بشود، حضرت داوود یک مرتبه یک جوان حضرت داود نمیشود. حضرت داود در نوجوانی(قتل داوود جالوت) چون «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ» خدا ملک و حکمت به او داد. یعنی باید در او زمینه باشد «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ» آیهی دیگر سورهی انعام آیهی «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»(انعام/124) بعضیها میگفتند: چرا شخص فقیر پیغمبر شد؟ چرا ما که مستحقتر هستیم، پیغمبر نشدیم. گاهی میگفتند: چرا نبوت و وحی به فلان مزرعه دار و کشاورز چنین و چنانی نازل نمیشود؟ گاهی میگفتند: چرا وحی به ما نازل نمیشود. خیال میکردند مثلاً هرکس زورش بیشتر است، شهرتش بیشتر است وحی به او نازل میشود.
آیه نازل شد«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» خدا میداند رسالتش را در کجا قرار بدهد.
4- توفیق جهاد و شهادت
گاهی امامان ما حتی با مخالفین خودشان برخوردهایی میکردند. مخالفین این آیه را میخواندند. میگفتند: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» خدا میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد. تا کسی کاری نکند به مقامی نمیرسد. حتی عزیزانی که شهید شدهاند، بی جهت به این مقام نرسیدهاند. امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرمایند: «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّهِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ»(نهج البلاغه، خطبه 27) جهاد را به همه کس نمیدهیم. هرکسی لیاقت جهاد را ندارد. جهاد را به افرادی میدهیم که «أَوْلِیَائِهِ» از اولیاء خدا باشند، نه از اولیاء معمولی «لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ» خدا به همه کس توفیق شهادت را نمیدهد. توفیق شهادت یک چیزی است که امامان ما در دعاهایشان میخواستند «أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِی قَتْلًا فِی سَبِیلِک»(کافى، ج4، ص74) «وَ اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَهِ وَ الشَّهَادَهِ فِی سَبِیلِک»(إقبال الأعمال، ص618) در دعاها و مناجاتها این کلمه زیاد است. چون به هرکسی توفیق شهادت نمیدهند. ممکن است یک الاغ به یک نفر لگدی بزند و آن طرف هم بمیرد. یک کسی باید لیز بخورد و بیفتد و خون ریزی مغزی کند تا بمیرد. یک کسی را باید برق بگیرد تا بمیرد.
5- توفیق نماز شب
خلاصه توفیق شهادت برای همه کس نیست. هر توفیقی همینطور است. توفیق نماز شب هم همینطور است. حدیث داریم افرادی که روز به روز به گناه مبتلا شوند، خداوند توفیق نماز شب را از ایشان میگیرد. چون سحر بلند شدن و با خدا صحبت کردن کار من و شما که نیست. کار بعضیهاست. خدا به هرکسی توفیق نماز شب را نمیدهد. اگر کسی گناه کند توفیق نماز شب از او گرفته میشود. روایت داریم گاهی کسی دعا میکند و مستجاب هم میشود ولی چون طرف یک خلافی میکند خدا به مأمورین و مدبّرات امرش میگوید: نگهدارید این از آن قابلیت افتاد «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى»(طه/13) قرآن در آیه ی13 سورهی طه میفرماید: «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ» من تو را انتخاب کردم که زمینههایی درتو هست «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى» وقتی خدا به حضرت ابراهیم(ع) میگوید: بچهات را بکش. وقتی بچهاش رامی خواباند تا او را بکشد، دستور میرسد که نکش. میخواستم امتحانت کنم. «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ»(صافات/105) حالا که امتحانت را خوب پس دادی «کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ » حالا به مقام امامت رسیدی.
در سورهی فتح آیهی 18 میخوانیم «فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکینَهَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً»(فتح/18) خدا میداند که در قلبهای اینها چه میگذرد.
از دلها خبر دارد. چون خدا «فعلم ما فی قلوبهم» چون خدا میداند در دل اینها چه روح خوبی است پس «فَأَنْزَلَ السَّکینَهَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً» اینها این حرف را میزنند، خدا میداند که راست میگویند. چون خدا میداند که راست میگویند، لطف را به آنها سرازیر میکند. بازاری میداند که این مشتری اگر نسیه کند، پول را میآورد. چون میداند که ایشان پول را نمیخورد و میآورد و به او نسیه میدهد. پس هر فروشندهای به هر مشتری نسیه نمیدهد. فروشنده به آن مشتری نسیه میدهد که میداند او پول را میآورد. «فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ» خداوند میفرماید: که میداند در دل اینها چه میگذرد «فَأَنْزَلَ السَّکینَهَ عَلَیْهِمْ» به آنها آرامش میدهد. پس زمینه بعثت چیست؟ هرکسی طلبه شود رهبر انقلاب نمیشود. یک استعدادها، یک ظرفیتها، یک زمینههایی، یک چیزهایی میخواهد که انسان فقط خدا را ببیند. از جناب آیت اللّه صانعی پرسیدند: شما که سابقهات بیشتر است و از فضلای قدیم هستی خاطرهای داری از امام برایمان نقل کنی؟ از سالهای قدیم بگویی. آقای صانعی فرمود: بله من یک خاطره دارم. خاطرات زیاد است. فرمود: حدود 35 یا 40 سال پیش، در خدمت امام از قم سوار ماشین شدیم تا دو نفری به تهران بیاییم. از جاده قدیم تهران میآمدیم. ماشینهای قدیمی حدود4 ساعت در راه هستند. گفتم: خوب است که عراق گذرنامه نمیدهد. امام پرسید: چطور؟ گفتم: برای این که اگر عراق گذرنامه بدهد، تمام طلبههای باسواد قم به نجف میروند. آن وقت طلبههای کم سواد قم میمانند. آن وقت حوزهی علمیهی نجف محل علما و فضلا و محققین میشود. حوزهی علمیه قم محل بچههای مبتدی میشود. آیا آن وقت قم سبک میشود و نجف بالا میرود؟ شما بگویید: سنگین میشود. میگفت: تا این کلام نقل شد. امام فرمود: در مدار توحید قم و نجف فرقی نمیکند. درمدار توحید طلبهی مبتدی و طلبهی باسواد فرقی نمیکند «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(حجرات/13) درست نیست که ما در این فکر باشیم کجا سنگین شد کجا سبک شد. آن استان سنگین شد، این استان سبک شد. این کشور سنگین شد و آن کشور سبک شد. همهی آدمها، همهی مردم، همهی مکانها و زمانها یک طور است. بعد امام شروع به صحبت کردند. گفتند: اگر خدا باشد، اصلاً این حرفها مطرح نیست. خدا که رفت من میشوم من، تو میشوی تو. آن وقت من و تو میشویم دو تا، وگرنه در فضای توحید همه یکی هستند. آن کسی که باید جامعه را به اخلاص دعوت کند و درجوانها این تحول را به وجود آورد، خدا است. او باید 30 سال پیش این مسائل را حل کرده باشد. «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» هرکسی به درد هر کاری نمیخورد. «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ»(جمعه/4) فضل خداست و به هرکسی بخواهد میدهد. ولیکن خدا حکیم هست. هر چیزی را به هرکسی نمیدهد. پس یک زمینههای شخصی لازم است. آدم باید یک زمینههایی را در خودش بوجود بیاورد.
بعثت یعنی چه؟ روز مبعث یعنی چه؟ عید مبعث چه روزی است؟
6- دوری پیامبر از جامعه شرک آلود
خدا ان شاءالله قسمتتان کند که به مکه بروید. چند کیلومتری مکه کوهی به نام کوه نور است. به آن کوه حرا هم میگویند. حدود یک ساعت الی یک ساعت و نیم میکشد تا انسان بالای قلهی آن کوه برود. حرکت به آن کوه ممکن است. پیامبر ما از محیط مکه که در آن زمان بت پرست بودند به سر آن کوه میرفت. در آن کوه غاری هست که حاجیها به آنجا میروند. خدا قسمتتان کند. با این که کیلومترها با کعبه فاصله دارد. خدا به من توفیق داده که به آنجا مشرف شوم. غار تقریباً لوزی شکلی است. در آن غار فقط به اندازه یک نفر که در آنجا نماز بخواند، جا هست. روزنهای دارد که از این روزنه کعبه پیداست. مسجدالحرام پیداست. یعنی قشنگ غار رو به کعبه است. آن وقت جالب این که این غار سر کوه نیست، باید سر کوه برویم و از سر کوه پایین برویم. ازچشم مردم پنهان است. کسی که قرار است به او وحی نازل شود، باید یک مقداری از جامعه فاسد دور شود. حالا هرکس هر حرفی را بزند ما گوش میدهیم. پای هر حرفی مینشینیم. دلهایی که با این حرفها پر شود، دیگر جایی برای خدا ندارد. دیو چو بیرون رود فرشته درآید. قرار است که پیغمبر وحی بگیرد. باید فاصله پیدا کند. اصلاً باید در جوانی چوپان باشد. چوپان باید از جامعه و شهر و روستا دور باشد. مسئلهی انزوا مطرح است. خود پیغمبر گاهی برای بنزین گیری معتکف میشد. میرفت از جامعه فاصله میگرفت. یک خورده به خودش میرسید. آن مقداری که میتواند باید بالا برود تا جبرئیل هم پایین بیاید. نمیشود که ما بنشینیم و بگوییم جبرئیل تو نازل شو. تو باید حرکت کنی تا او هم حرکت کند. بالاخره تا سر کوه که میشود بروی. آن مقدار که باید بروی برو تا جبرئیل هم بیاید. باید یک حرکتی از ما باشد و جالب در هماهنگی زن وشوهر است. خدیجهی مطهر، هر روز باید آب و غذا را از این کوه بالا میبرد و بسیار ایثارگر بود. حالا اگر به ما بگویند: که فردا هم به غار بیا. میگوییم: که حالش را ندارم. باید زمینهها باشد. معمولاً فقیرها وقتی به پول میرسند، دور برمی دارند. دیدید آدمهایی که تازه موتور میخرند چه طوری بوق میزنند و ویراژ میدهند. یا اینها که تازه سوار اسب شدهاند را دیدهاید؟ به استخر که رسیدی اولین برخوردت با استخر این است که لخت میشوی و در آن میروی و یک دقیقهی دیگر آرام میشوی و میروی کنار استخر میایستی. یعنی وقتی وارد شدی هیجانی هستی. آدم به طور طبیعی وقتی محرومیت دیده باشد، به نعمت که میرسد هیجانی میشود. اما آیا پیغمبر ما این طور بود؟ پیغمبر ما وضع مالیش خوب نبود، اما به پول خدیجه که رسید، زندگی او بهتر شد. این همه سرمایه داشت. خدیجه تمام سرمایهاش را در اختیار پیغمبر گذاشت. آیا خوراک و لباس پیامبر بهتر شد؟ آیا پیغمبر ما دور برداشت؟ پیغمبر ما ظرفیت داشت. بنابراین ما باید قبل از هر چیز از خدا ظرفیت بخواهیم. نگو: خدایا به من علم بده. چون اگر در علم ظرفیت نباشد، علم باعث فساد و اسباب درد سر میشود. قبل از آن که خدا علم بدهد باید ظرفیت علم را هم بدهد.
7- عبادت پیامبر
خوب است که آدم شب بخوابد و سحر بلند شود. نمیدانم بعضیها چگونه هر شب نماز شب میخوانند. به یک نحوی هم میگویند: ما هر شب، نماز شب میخوانیم. این ظرفیت نیست. پیغمبر ظرفیت دارد. این همه عبادت میکند، میگوید: «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»(عوالی اللآلی، ج4، ص132) عایشه میگوید: دیدم پیامبر در اتاق نیست. رفتم ببینیم کجاست. دیدم کناری به سجده افتاده و چنان ناله میکند. گفتم: یا رسول الله! چه شده است؟ فرمود: آیا شکر خدا را هم نکنم؟ از عایشه میپرسند رفتار پیامبر چگونه بود میگوید: «کان رسول الله(ص) خلقه القرآن»(مجموعهورام، ج1، ص89) عالم به قرآن بود و مجسّمهی قرآن بود. یک زمینههای شخصی میخواهد، یک زمینههای اجتماعی میخواهد. پیغمبر درچه جامعهای بود. جهان در موقع بعثت در چه شرایطی بود؟
این طور نبود که فقط عربها دختر را زنده به گور کنند. ژاپن، هند، ایران، تمام کشورها، مقالهای دارند. جناب آقای رفسنجانی و آقای با هنر که خدا او را رحمت کند، مقالهای دارند که نام آن، جهان در عصر بعثت است. مقالهی تحقیقی خوبی است. معمولاً ما وقتی میگوییم پیامبر مبعوث شد. میگوییم: عربها چه طور بودند. فارسها چه طور بودند. آنها ازعربها بدتر بودند. آنها سنگ میپرستیدند و ایران آتش پرست بود. سنگ از آتش بهتر است. چون اگر آب را روی سنگ بریزیم، از بین نمیرود. ولی آتش با یک آب از بین میرود. هند چه طور بود؟ ژاپن چه طور بود؟ چین چه طور بود؟ اصلاً جهان در زمان بعثت چه طور بود؟ آن مقاله مقالهی خوبی است.
پیغمبر در غار حرا بود و این غار با این که کوچک است، فرودگاه جبرئیل شد. خیلی رفیع است. جبرئیل فرودگاهش در غار است و این غار در تاریخ قرآن سابقهها دارد. گاه پیغمبر در غار پنهان میشود «إِذْ هُما فِی الْغارِ»(توبه/40) اصحاب کهف میبینند در همه منطقه فسق و بت پرستی است و میروند در غار پناهنده میشوند تا در دست مشرکین نیفتند. این جا هم پیامبر برای این که جدا شود، در غار میرود. مسئلهی غار و مسئلهی کهف خاطراتی دارد. غار حرا فرودگاه جبرئیل است. پیغمبر مشغول عبادت است. جبرئیل وارد میشود، میگوید: «اقْرَأْ»(علق/1) به یک نفر که درس نخوانده است، اولین آیهای که نازل میشود: «اقْرَأْ» بخوان و انسان با این قرآن افتخار میکند. افتخار میکنیم قرآن ما اولین آیهای که نازل شد آیه ی«اقْرَأْ» بود یعنی وحی، وحی قلم و خواندن بود.
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»(علق/4-1) درود بر مکتبی که اولین جملهای که نازل شد جملهی «اقْرَأْ» بود و بعد هم جملات توحید و جملهی آموزش و قلم و. . . . جبرئیل نازل شد به پیغمبر گفت: «اقْرَأْ». گفت: من نمیتوانم بخوانم. یک خورده جبرئیل پیامبر را فشار داد. «اقْرَأْ» بخوان. نمیتوانم بخوانم یک لوحی جلوی پیغمبر باز شد. درمرتبهی سوم جبرئیل فرمود: «اقْرَأْ». پیغمبر احساس کرد که میتواند بخواند: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»
8- کارهایتان برای خدا باشد
یک وقت رهبر عزیز انقلاب میخواست برای طلاب نصیحت کند. فرمود: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» آن وقت روی «بِاسْمِ رَبِّکَ» خیلی صحبت کرد که قرائت«بِاسْمِ رَبِّکَ» باشد. همهی کارها «بِاسْمِ رَبِّکَ» باشد. حدیث داریم هر کاری «بِاسْمِ رَبِّکَ» نباشد، ناقص است. «کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَا یُذْکَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِیهِ فَهُوَ أَبْتَرُ»(تفسیرالإمام العسکری، ص25) «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» بخوان آن هم خواندن طبیعی، خواندنی که در خط خدا باشد. خواندن فقط به اسم رب باشد. کارها همه در خط خدا باشد. این همه در قرآن «فی سَبیلِ اللَّهِ» داریم. خیلی صحبت کرد که قرائت به اسم رب باشد. همهی کارها «بِاسْمِ رَبِّکَ» باشد. حدیث داریم هرکاری که باسم رب نباشد ناقص است. در قرآن خیلی «فی سبیل الله» داریم. «اموال فی سبیل الله»، «جهاد فی سبیل الله»، «علم فی سبیل الله». . . همهی کارها حتی خوردن و خوابیدنتان هم باید فی سبیل الله باشد. اگر خوردن و خوابیدنتان هم فی سبیل الله نباشد، ناقص میشود. مفقود الاثر میشود. چون برای خدا نیست، میمیرد. «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ »(نحل/96) اگر خدا نباشد میپرد. باید کارها به خدا بند باشد تا بمانند. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» آیه نازل شد پیغمبر در غار است. باید از کوه بالا برود. تا شما بالا نروید جبرئیل پایین نمیآید. باید از شرک و بت پرستی فاصله بگیری و در فضای سالم باشی.
9- از خودمان شروع کنیم
باید ظرفیتها و زمینهها را درست کرد. امروز، روز ارتش شما است. یعنی روز مبعث که روز ارتش هم هست، شما باید زمینه ساز حکومت امام زمان باشید. جایی که باید این جا را آماده کند، دانشکدهی افسری است. سرهنگهای ما، درجه دارهای ما، افسرهای ما در آینده باید تحولی به وجود بیاید. خونها ریخته شد تا دانشگاه شما عوض شد. شما هم باید فداکاری کنید تا دانشگاههای دنیا عوض شود و خیلی راحت هم میشود این کار را کرد. جرقههای آثار حکومت مهدی پیداست. بوی حکومت مهدی(ع) پیداشده است. مشابه حکومت قرآن را میبینیم. مشابه رهبری حق را میبینیم. امت حزب اللهشان را میبینیم. چیزهایی که در تاریخ قیام حضرت مهدی و زندگی حضرت مهدی(ع) میخوانیم، بسیار زیاد است. ان شاءالله این حکومت به آن حکومت متصل شود و دانشکدهی افسری و ارتش ما در این زمینه توفیقی دارد که بتواند انتقال از نظامی به نظامی را بگیرد. شما وضع یک دانشجو در زمان طاغوت را با وضع یک دانشجو در زمان جمهوری اسلامی مقایسه کنید. چه استقلال و احساس غروری میکنید. قبلا چه قدر تحقیر میشدید. برنامه ما خلاف آمریکا است. برنامه ابرقدرتها برنامهی تحقیری است. یک آمریکایی حاضر نمیشود نمد سر بگیرد. میگوید: کلاه نمدی برای ایرانی هاست. ابدا آن را روی سرم نمیگذارم. چون خودش را فوق ایران میداند. ولی هزارها نفر از ما حاضر هستیم، شامپوهایی را که آنها درست کردند به سرمان بگذاریم. ولی یکی از اینها راضی نیست کلاه نمدی ما را به سرش بگذارد. این یعنی چه؟ یعنی ما خودمان را باختیم ولی آنها خودشان را نباختند. این نوعی تحقیر است و خیلی بد است که انسان هر کاری میکند، باید زیر نظر مستشار آمریکایی بکند. ارتش ما با ارتش قبل فرق دارد. شما حساب کنید که خلبان را صدا میزدند و میگفتند: بلند شو، کار ضروری است. چه شده است؟ اسب شاه مریض شده است. اسب شاه را سوار هواپیما میکردند و بعد برای این که اسبشان رد شود در کف هواپیما فرش میانداختند. خلبان ما تحقیر شده بود. ارتش ما تحقیر شده بود. اختیار ریش و سبیلش را نداشت. اگر زمان شاه یک نفر ارتشی میگفت: آقا اجازه بده من صورتم را این طوری اصلاح کنم؟ وقتی یک نفر اختیار ریش و سبیلش را نداشته باشد، اختیار این که کجا بنشیند و کجا بلند شود را هم ندارد. در ازدواج دخالت میکردند. میگفتند: اگر شما میخواهی ازدواج کنی، باید ما را هم در جریان بگذاری. این زندگی نیست که انسان در ازدواجش، اصلاحش، در تمام حرکاتش از خودش اختیار نداشته باشد. اسارت بود و واقعاً اسارت است.
10- مقایسه ایران با کشورهای دیگر
الآن ارتش عراق اسیر است. ان شاءاللّه به دست شما، عراق و همهی کشورها یک حرکتی کنند و همینطور که در ایران تحول به وجود آمد، در دیگر کشورها هم یک تحولی ایجاد شود. ارتش ایران در دنیا نمونه است. چون معمولاً در کشورهایی که انقلاب میشود، ارتشها میریزند یک عدهای را میکشند و کودتای نظامی میکنند. یا مردم ارتشیها را میکشند و حکومت را میگیرند. تنها کشوری که ارتشی و مردم همه با هم شدند، ایران است. یعنی قلع و قمع کردن و کوتاه کردن انقلابهای دنیا یا انقلاب مردم به ارتش است. بسیاری از مهرههای خطرناک ارتش که اخراج شد به دست خود ارتشیها بود. یعنی خود ارتش، خودش را اصلاح کرد. خود مردم خودشان را اصلاح کردند و این شعاری است که یک دفعه دیدیم در و دیوار را پر کرد: ارتش فدای مردم، مردم فدای ارتش. بعد دیدیم مردم و ارتش به هم ملحق شدند. آن هم چه طور ملحق شدنی! به طوری که اگر یکی از فرماندهها بیاید و بگوید: خون میخواهیم. از تمام کوچه و خیابانهای ایران مردم آستین بالا میزدند. شما ارتشی هستید و همهی مردم حاضرند به شما خون بدهند و این افتخار شماست.
بعضی از کشورها حتی رئیس جمهور و شاهش به ارتش اطمینان ندارند و دو سه لشکر ارتش از کشور دیگر برای حفاظتش میآورد. چیزی که خودشان نمیخورند، برای جبهه میفرستند و با دید دیگر نگاه میکنند و شما هم در خدمت اسلام هستید. در خدمت امام هستید. این اتحاد مبارک باشد. این تحول مبارک باشد و مبارک باشد این آزادی که انسان روی پای خودش است و میداند چرا میزند. چرا جنگ میکند. الان یک رزمنده در جبهه نیست که به او بگویند: چرا آمدی؟ بگوید: نفهمیدم مرا آوردند.
یک بلندی بود. میگفتند: هر کس از روی آن بپرد به او جایزه میدهند. همین که گفتند: هرکس از این بلندی بپرد به او جایزه میدهیم. یک دفعه دیدند یک کسی پایین افتاد. برای او دست زدند. دیدند وقتی پایین افتاد، بلند شد. گفت: فلان فلان شده، حولم داد. یک نفر رزمنده نداریم. صدها هزار رزمنده رفتند و آمدند و هستند. یکی از آنها نمیگوید: که آقا مرا بردند، نفهمیدم که چه خبر است. همه آنها با شعور، با معرفت، با شناخت میروند. آگاهانه میروند. ما یادمان نمیرود، همین اواخر زمان شاه بود که سربازها فرار میکردند بعد وقتی اینها را میگرفتند مادرشان، پدرشان، چقدر پول میدادند که اینها به جبهه نروند. وقتی اینها را از شهر و روستایشان حرکت میدادند، چقدر مادرانشان گریه میکردند. تازه زمان شاه جبهه نبود.
یک قصه از ارتش برایتان بگویم و ببینید و مقایسه کنید. چون آدم باید یادش باشد. باید روز ارتش یادمان باشد که چه چیزی بودیم و چه چیزی شدیم.
11- خاطره
میگویند: یک مردی داشت میدوید. گفتند: کجا میروی؟ گفت: زنم ازعروسی آمده است میروم که او را ببینم، چون لباس نو تنش است. الان که از عروسی بیاید لباس کهنهاش را میپوشد. من میخواهم تا لباس کهنهاش را نپوشیده است زنم را ببینم.
برادرم سرباز بود در دو فرسخی خرم آباد در پادگانی به نام بدر آباد خدمت میکرد. شاید 14، 15 سال پیش بود. من هم از قم رفتم تا برادرم را ببینم. به آن دژبان گفتم: آقا میشود من داخل بیایم و اخویم را ببینم؟ گفت: این جا بمانید، بروم او را خبر کنم. گفتم: نمیشود من داخل بیایم؟ گفت: نه نمیشود. گفتم: من بیایم داخل سخنرانی کنم؟ گفت: نمیشود داخل بیایی. تو میخواهی بیایی سخنرانی کنی؟ بعد گفت: آقا ما مسلمان هستیم. قانون اجازه نمیدهد. راست هم میگفت. آن جا ایستادم. هر کس میآمد رد میشد به او میگفتم: آقا میشود من داخل بیایم و دو حدیث بگویم. گفتند: برو آقا! اخویمان ناراحت شد که یک برادر شیخ دارد. گفت: من را دیدی. هم خودت را گیر میاندازی و هم مرا گرفتار میکنی. من را دیدی، حالا برو. ناراحت بود که چرا ما برای حدیث خواندن التماس میکنیم. گفتم: اگر من به پادگان بیایم، هیچ طوری نمیشود. گفت: نه هیچ طوری نمیشود. گفتم: اگر از عمامه و لباس بیایم بیرون و کت و شلوار بپوشم میشود؟ گفت: هیچ طوری نمیشود. گفتم: میشود تو به سربازها بگویی که به اینجا بیایند؟ من هم از پشت میلهها برایشان حدیث بگویم. گفت: نمیشود. چه میگویی؟ گفتم: اگر یک چیز خوردنی باشد، میآیند؟ گفت: اگر یک چیز خوردنی باشد شاید بیایند. گفتم: من میروم کاهو بگیرم، بیایم. گفت: تو برو. من دوستانم را دعوت میکنم. چند نفر از دوستانم را خیلی یواشکی میآورم. من به خرم آباد آمدم و 30 – 40 کیلوکاهو با چند شیشه سکنجبین گرفتم. در تاکسی سوار شدم و به پادگان رفتم. گفتم: برو بچههای کاشانی و هم شهریها را بیاور. لباسم را درآوردم. یعنی از عمامه و لباس بیرون آمدم و رفتم کاهوها را شستم و به برادرم گفتم: حالا برو به سربازها بگو بیایند. بعد یک عده از سربازها آمدند و شروع به کاهو خوردن کردند. همین که داشتند کاهو میخوردند ما برایشان حدیث گفتیم. ارتش در زمان شاه این بود. اگر یک طلبهای میخواهد برادرش را ببیند آن هم در بیابانهای خرم آباد، باید عمامهام را بردارم و کاهو بگیرم بعد در قید لباس روحانیت دو حدیث بخوانم. ما با چه زجری دو حدیث خواندیم و الان برادرها در پادگانها، گاهی سر صف میایستند. در بعضی از استانها که میروی، میبینی در صبح گاه مدتی میایستند و باز هم میگویند: بگو، یعنی واقعاً به اسلام علاقه دارند و این علاقه ما زمان شاه بود. ولیکن مانع میشدند. بزرگ ترین مصداق «یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ»(اعراف/45) است. انسان فطرتاً خداجوست. همهی افراد ته دلشان به خدا بدهکار است. آن کسی هم که ظلم میکند و خلاف میکند، ته دلش بدهکار است. یعنی احساس میکند که کارش درست نیست. کدام جنایت کار است که وقت جنایت احساس نداشته باشد. مگر این که فطرتش و وجدانش را عوض کند. وجدان قابل تغییر است. یکی از سؤالهایی که در زمینهی بعثت است همین است. میگویند: آیا نیاز داریم که انبیا مبعوث شوند؟ میگوییم: بله. میگویند: انسان را به وجدانش واگذار کنیم. بگوییم: ای بشر تو نمیخواهی پیغمبر مبعوث شود؟ وجداناً کارهای خوب را انجام بدهید و وجداناً کارهای بد را کنار بگذارید.
الان اگر عمامه مرا سر شما بگذارند، تا صبح خوابت نمیبرد. اگر هم لباس شما را تن من کنند، من هم تا صبح خوابم نمیبرد. هرکسی با یک شرایطی وجدان خودش را ساخته است. وجدان ساختهی من است. انسان به راحتی میتواند وجدان خودش را عوض کند.
زنهای بی حجاب زمان شاه وقتی میخواستند به خیابان بیایند، یک وجدان داشتند. یک دخترچادری در دبیرستان زمان شاه، یک وجدان داشت. وجدان کاملاً قابل تغییر است. انسان خودش هر لحظه یک وجدانی دارد. وجدانهای کشورها فرق میکند. شما که میگویید: ما مبعث و بعثت نمیخواهیم. انسان را در اختیار وجدان خودش بگذاریم. کارهایی که وجداناً خوب است را انجام بدهید. کارهایی که خوب نیست را انجام ندهید. یک کسی که کسی را میزند، آن کسی که میزند. میگوید: وجداناً خوب است که میزنم. آن کسی هم که میبیند میگوید: ای بی انصاف چرا میزنی؟ یعنی وجدان این میگوید: نزن و وجدان آن میگوید: بزن. وجدان چه کسی ثابت نیست؟ مگر وجدان اشتباه نمیکند؟ چه بسیار کارهایی که وقتی میکردیم وجدانمان آرام بود. بعد وقتی فکر کردیم، دیدیم غلط بوده است. چه کارهایی که وجداناً گفتیم: بد است بعد فکر کردیم دیدیم خوب است. وجدان نمیتواند، علم هم نمیتواند. نه وجدان و نه علم هیچ کدام نمیتواند مردم را هدایت کند. تجربه نشان داده که ما هنوز به آنجا نرسیدیم که بگوییم: فوق دیپلم ما از دیپلمه بهتر است. استحقاقش بهتر است ولی انسانیتش را نمیدانیم. نمیتوانیم بگوییم: هرکسی با سوادتر است، ایثار و ابتکار و خلاقیت و اخلاق و ادب و شعورش بیشتر است. پس نه علم میتواند بشر را هدایت کند نه وجدان و نه تربیت خانوادگی.
12- تربیت تابع خواستههاست
به پدر و مادرها بگوییم: خودتان بچه هایتان را هدایت کنید. دیگر نیاز به تربیت انبیا نداشته باشیم. تربیت پدر و مادرها کافی است. هر پدر و مادری فرزندش را یک طوری تربیت میکند. آن پدر و مادر هروئینی حاضر است بچهاش را به دنبال بدترین کار بفرستد که هروئین خودش تأمین شود. وجدان کدام پدر و مادر، روی چه میزانی است؟ اولاً انسان باید پیغمبر داشته باشد. همهی ما شک داریم. همهی ما خطا داریم. همهی ما اشتباه داریم. همهی ما هوس داریم. همهی ما طوفان غرائض داریم. طاغوتهای بیرونی و هوسهای درونی انسان را هیجانی میکند و انسان هیجانی در اختیار غیر از راه صحیح انبیا نباید باشد. مزهی دوری از انبیا را کشورهایی که نیاز به انبیا ندارند، کشیدند. الان دنیا در آتش فساد میسوزد. برای این که دستش از مکتب انبیا جداشده است. نیروهای عزیزی از ارتش و سپاه شهید شدهاند اما هر شهادتی ضعف نیست. شهادتی که عامل رشد باشد، شهادتی که عامل وحدت باشد، شهادتی که خون انسان را به جوش بیاورد، شهادتی که ابتکار به وجود بیاورد، خوب است. در همین دانشکده افسری، بسیاری از طرحها را به دانشجوها ارائه دادند. اما وقتی جنگ ایران وکفار بعثی شروع شد، بعضی از آن طرحها پیاده و شکست خورد و خود دانشجویان هم از این دانشگاه رفتند. طرحهایی را که یاد گرفته بودند کنار گذاشتند و خودشان فکر کردند و طرح دادند. بعضی طرحهای خودشان موفق شد. یعنی آن چه از آمریکا میگیریم، موفق نیست. اینطور نیست که هرچه آنها میفهمند موفق است و هرچه ما میفهمیم موفق نیست. گاهی وقتها استاد دانشکده ما، میگوید: دانشجویان خودشان بنشینند و طرح بریزند. ازطرحهای خارج بهتر است و موفقتر است و این هم در همین جنگ به نبوت رساند. به امید روزی که از اثر شما دانشجوی دانشکده افسری به عنوان یک درس در کتاب درسی چاپ شود.
برای دانشکدههای افسری دنیا یک طرحهای نویی را انجام بدهید. بگویید: ما فکر کردهایم. استاد ودانشجو نشستند، با هم فکر کردند و طرح درست کردند. با این طرح رفتیم پیروز شدیم. کارتان به جایی رسیده است که یکی از سران لشکر بعث عراق میگوید: من سلحشوری ایرانیها را تمجید میکنم. به خاطر این که چهار سال سدهای مکانیکی ما را زدند، کوبیدند. باعث تعجب همه شدهاید. انقلاب ما صادر شده است. کارگر آفریقایی از معدن زغال سنگ بیرون میآید. مجلهی آمریکایی میخرد به او میگویند: ای سیاه پوستی که در زغال سنگ کار میکنی، مجلهی آمریکایی میخری، چه کار کنی؟ میگوید: بیا تا به تو بگویم: مجلهی آمریکایی را ورق میزند.
13- تأثیر انقلاب و امام
عکس امام به خاطر یکی از مناسبتها در مجله بوده است، عکس امام را تیغ میزند و برمی دارد، در جیبش میگذارد و مجلهی آمریکایی را لوله میکند و دور میاندازد. این را صدور انقلاب میگویند. در آفریقا یک نفر سپور آمد و دست مرا بوسید. به مترجم گفتم: بگو چرا دست مرا بوسید؟ گفت: به خاطر این که اول کشوری که گفت: مرگ بر آمریکا، ایرانیها بودند. در دل آفریقا اثر گذاشتید. در دل بچههای لبنان و افغانستان اثر گذاشتید. انقلاب ما صادر شد. چه بخواهند، چه نخواهند، جای خودش را باز کرد. یکی از کارگرها در وزارت خارجه مرا دید گفت: آقا یک سیاه پوست آفریقایی یک مرغ در سفارت خانه آورده است، گفته است: من هرچه بچه دار میشدم، بچه هایم میمردند. آن شبی که بچهام به دنیا آمد، رادیو اسم امام را آورد. من گفتم: این امام از اسلام دم میزند. من نه دیدمش و نه میدانم در ایران چه میگذرد. ولی از اسلام دم میزند. اگر این بچهی من زنده ماند، من این مرغ را به ایشان میدهم. میگفت: بچهاش مانده و سالم شده و این مرغ را به سفارت خانه آورده است. تقاضا کرده با گریه و زاری که اگر به ایران میروید، این مرغ را به امام بدهید. در دلهای مستضعفین اثر گذاشته است. در شعارشان، در حرکتشان، در شجاعتشان و شهامتشان اثر گذاشته است. دانشکده افسری باید طرحهای آمریکایی را مو به مو تدریس کند. باید چند طرح نو هم از شما در کتابهای درسی باشد که همین طور که خونها شما را عوض کرد، شما هم همهی دانشکدههای دنیا را عوض کنید. خودتان را بسازید.
مکتب ما مبارک باد. مبعث ما مبارک باد. روز ارتش ما، روز سپاه ما، مبارک باد. این امت ما و قهرمانیهای امت ما مبارک باد.
خدایا این امت را به امام و امام را به امت و همه را به اسلام ببخش.
خدایا تو را به حق محمّد و آل محمّد(ص) عیدی مبعث را پیروزی رزمندههای ما قرار بده.
اتحادی که بین امت و ملت و ارگانها و سازمانها است را روز به روز زیادتر بفرما.
خدایا تو را به حق محمّد و آل محمّد(ص) به عمر ما برکت و ما را از زمینه سازان حکومت حضرت مهدی(عج) قراربده.
چون چند هفته است که نماز جمعه شور برداشته، تا زمانی که شور دارد نمیگویم به نماز جمعه بروید. شورش که ایستاد من باز میگویم که نماز جمعه یادتان نرود.
خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»