تعلیم و تربیت -1

موضوع: تعلیم و تربیت -1، عوامل، رمضان 59
تاریخ: 13/05/59

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد الله رب العالمین و صلّی الله علی سیدنا و بیننا محمد و علی اهل بیته و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین. »

بحث ما در جلسه قبل درباره چه بود؟ درباره تعلیم و تربیت بود که این روزها هم درباره انقلاب فرهنگی سر و صدایش زیاد است. حالا ما ببینیم برنامه اسلام درباره تعلیم و تربیت چیست؟ بعد مشخص می‌شود که انقلاب فرهنگیمان چه خواهد بود.
ابتدا اهمیت علم را باید بدانیم. در جلسه قبل گفتیم که علم همه جایی است. «وَ لَوْ بِالصِّینِ»(مصباح‌‏الشریعه، ص‏13) همه کسی است. «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَهٍ»(مصباح‏‌الشریعه، ص‏22) بعد گفتیم که معلم و مربی خوب باید دارای چه صفاتی باشد؟ بعد درباره نحوه تدریس مطالبی را گفتم و اینکه پیغمبر با چه روشی مردم را می‌ساخت؟
1- کار کردن مربیان برای پول و مقام در رژیم سابق
صفات معلم و مربی خوب را می‌گویم. آقایانی که پای تلویزیون نشسته اند، خواهران و برادرانی که معلم یا استاد دانشگاه هستند، ببینید که چقدر به این آیه ‌ها نزدیک هستید؟ اگر می‌گویند انقلاب فرهنگی یعنی انقلابی بشود که معلمین و مربیان ما، در هر فرم و لباسی هستند، به این صفات نزدیک بشوند. مصداق و نمونه مربی در رژیم قبل چه بود؟ چرا کار می‌کردیم؟ در رژیم قبل کسانی که کار می‌کردند، سه نیرو حرکتشان می‌داد. یعنی به سه انگیزه و روی سه هدف کار می‌کردند. 1- بعضی ‌ها از ترس کار می‌کردند. می‌ترسید که اگر کار نکند از اداره و ارتش بیرونش کنند. 2- گاهی نیاز به پول داشتند. 3- گاهی هم از روی رقابت کار می‌کردند. دو ساعت زودتر دکانش را باز می‌کرد، قدری بیشتر کشاورزی می‌کرد، معلم عصر‌ها که بیکار بود، شغل آزاد می‌گرفت. مثلا می‌دید پسر عمویش فرم زندگیش قدری بهتر است، این تلاش می‌کرد، شاید بتواند به او برسد. الان هم تمام آنهایی که از ترس، یا برای اسکناس و رقابت کار می‌کنند، اگر عامل زمان ما هم عامل آن زمان است، انقلابی نیستند. انقلابی کسی است که اگر بر فرض ترس نبود، بر فرض پول نمی‌خواهد، بر فرض رقابت نبود، اما خدا که هست! اما مردم که هستند. به خاطر خدا و مردم و به خاطر ادامه خون شهدا، به خاطر وجدان و. . . تلاش کند.
2- رسول اکرم (ص)، الگوی مربی خوب
خوب درباره رسول اکرم(ص) قرآن می‌فرماید: «لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ»(احزاب/21) گفتند همه شما باید از پیغمبر درس بگیرد. اسوه به معنای مدل و نمونه است. یعنی پیغمبر مدل و میزان شماست. در بحث معاد هم گفتیم میزان انسان، انسان است. «وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ»(انبیاء/47) ائمه (ع) فرمودند: «نحن موازین القسط» ما میزان انسان هستیم. میزان یک انسان، انسان است. پیغمبر میزان یک مربی است. آن را ببینیم و بعد خودمان را با ایشان تطبیق کنیم. پیغمبر باید از مردم و با مردم و در مردم باشد. مربی نباید برای مردم حرف بزند، بلکه باید با مردم حرف بزند. فرق است بین گوینده‌ای که برای مردم سخنرانی می‌کند و گوینده‌ای که با مردم سخنرانی می‌کند. قرآن درباره پیغمبر می‌گوید که پیغمبر از مردم، با مردم بود و مردم بود. در قرآن می‌فرماید: «رَسُولاً مِنْکُمْ»(بقره/151) «فیهِمْ»، «مَعَکُم»، «فیهِمْ» و «مِنْکُمْ» تعبیراتی که قرآن درباره پیغمبر دارد، از این نمونه تعبیرات است.
مربی باید علاقه به کار داشته باشد. من یک صفت برایتان می‌گویم، ببینید انقلابی هستید یا نیستید؟ چون همه خودمان را انقلابی می‌دانیم و نشانی انقلابی این است:
شخصی مقداری پول داشت، اهل بازار و پیر بود. داد و ستد می‌کرد. مقداری پول پس انداز داشت. گفت: ما که پیر شده‌ایم و این قدر داریم که آخر عمری بخوریم. دیگر دنبال کار نرفت و امام متوجه شد. پیغام داد بیا یا خودش دارد امام فرمود داری خل می‌شوی؟ گفت: چرا؟ گفت شنیده‌ام کاری نمی‌کنی؟ گفت: آقا نیاز ندارم! فرمود: مگر هر کس کار می‌کند باید نیاز داشته باشد؟
کسی اگر از استعدادهایش استفاده نکرد، این می‌ماند و زنگ می‌زند. ببینید بیل همه‌اش آهن است. اما فقط نوک بیل برق می‌زند و سفید است و بالاهای بیل سیاه و زنگ زده است. سرتاسرش هم از آهن است. سرش تیز است و برق می‌زند، چرا؟ برای اینکه نوک بیل زیاد کار می‌کند و براق می‌شود. آن مقداری که از آن کمتر کار کشیده می‌شود، زنگ زده است. اگر کسی خواست یک چیزی در حافظه‌اش بماند، باید آنرا زیاد نقل کند. اگر شما از تلویزیون یا در کتابی مطلبی، شعری، قصه ای، داستانی، حدیثی و تفسیری شنیدید، اگر خواستید در ذهنتان باقی بماند، اگر این را برای ده نفر نقل کنید، می‌ماند. کار کشیدن از حافظه باعث می‌شود حافظه جلا پیدا کند. انقلابی کسی است که اگر هم نیاز نداشت، ولی تلاش داشته باشد. پس آقایانی که به خاطر ترس به اداره تشریف می‌برند و آقایانی که اگر حقوقشان کم بشود کم کاری می‌کنند و آقایانی که از روی رقابت کار می‌کنند، این‌ها هیچکدام انقلابی نیستند، گرچه دور تا دور اداره عکس امام باشد. عکس زدن ما را انقلابی نمی‌کند. علاقه به کار باید داشته باشیم.
حالا کدام فرهنگی هست؟ حدود نیم میلیون پرسنل وزارت فرهنگ هستند. تقریبا نیم ملیون ارتشی و نیم میلیون هم تقریبا فرهنگی داریم. کدام یک از یک میلیون نفر هستند که اگر از طرف رادیو اعلام شد که ساعات مرخصی و روزهای مرخصی اضافه شد، یا بیست روز به مرخصی اضافه شد و یا هر روزی 2 ساعت از کار کم شد، خوشحال نمی‌شوند؟ از این یک میلیون نفر هر کس خوشحال نشود، درود بر او و هزار بار درود بر او باد! ! ! اما اگر همه ما نگوییم، قطعاً خیلی از ما خوشحال می‌شویم که پول می‌گیریم و در عوض مرخصی ما زیاد شده است. خوشحالیم از اینکه 8 ساعت باید کار کنیم ولی 6 ساعت کار می‌کنیم. کسی که از کم کاری لذت می‌برد و علاقه به کار ندارد، این مربی خوبی نمی‌تواند باشد.
اجازه بدهیم من از قرآن برایتان بخوانم، چون بحثمان درسهایی از قرآن است. دوست دارم برادر و خواهری که پای تلویزیون نشسته اند، وقتی بحث تمام می‌شود، 8، 9، 10 آیه از قرآن را یاد گرفته باشد. یک کسی می‌گفت تو یک خوبی و یک بدی داری! گفتم: خوبی‌ام چیست؟ بدی‌ام چیست؟ گفت بدی‌ات این است که بلد نیستی حرف بزنی و خوبی‌ات این است که چون بلد نیستی حرف بزنی، مدام آیات قرآن را می‌خوانی.
1- یک سوره در قرآن بنام سوره(طه) داریم. در آیه دوم از این سوره می‌فرماید: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»(طه/2) بر تو قرآن را نازل نکردیم که خودت را به مشقت بیندازی. (تشقی) یعنی مشقت. ما قرآن نفرستادیم که خودت را مشقت بیندازی. ببینید پیغمبر چطور وقتی دستور و فرماد خدا می‌آمد، سراسیمه خودش را بمشقت می‌انداخت، که قرآن می‌گوید: ما قرآن را نفرستادیم که اینطور خودتان را بمشتقت بیاندازید.
2- «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَک»(کهف/6) بخاطر اینکه ایمان نمی‌آورند، پیغمبر حرص می‌خورد. این آیه نازل شد که‌ای پیامبر! مثل اینکه خودت را داری می‌خوری. چقدر خودت را می‌خوری؟ چقدر حرص می‌زنی؟ ببینید مربی خوب این است اگر می‌گویند انقلاب فرهنگی یعنی باید این چنین بود. وقتی از همه ما می‌پرسند که دین و مذهب شما چیست؟ می‌گوییم: اسلام! اگر اسلام است، این هم کلام قرآن اسلام است. اگر شما مسلمانید و اگر واقعا معتقد به قرآن هستید قرآن می‌گوید: فرمان خدا و مسئولیت که پیش می‌آمد، پیغمبر خودش را می‌خورد. این نمازی که برای ما خیلی ساده و پیش پا افتاده است، همان نمازی است که وقتی موذن اذان می‌گفت، امام حسن (ع) رنگش می‌پرید. می‌گفتند: آقا! چرا رنگت پریده است؟ می‌گفت: زمان انجام مسئولیت آمد. تا از بار این مسئولیت رد نشوم، می‌ترسم.
3- «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»(نهج‌‏البلاغه، خطبه 108) امیرالمومنین وقتی از حضرت رسول تعریف می‌کند، می‌گوید: رسول اکرم مربی و طبیبی بود که دور می‌زد و به دنبال بیمارش می‌گشت. وزارت بهزیستی و بهداری و آقایان پزشک باید به این جمله عمل کنند. دوست داریم در ایران و در انقلاب ما پزشک‌هایی باشند که گاهی خودشان مقداری دارو بردارند و در روستاها بروند. حتما باید کسانی با وانت بار هندوانه و خربزه، یا نایلون و مشمع و استکان و چینی و ملامین در یک مزرعه‌ای بیاورند و داد بزنند که جنس آوردیم و حراج کردیم؟ چه مانعی دارد آقای پزشک هم یکبار بدون دعوت و بدون بخشنامه به یک روستا برود؟ درود و صلوات خدا بر پزشکی که مثل رسول الله باشد. «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ» نمی‌نشست تا نزد او بیایند، خودش بلند می‌شد دور می‌زد. باید یک چنین دبیر و طبیب‌هایی را زیاد کرد.
3- مربی خوب باید متواضع باشد
مربی خوب باید متواضع باشد. وقتی یک فرهنگی می‌تواند بگوید من یک فرهنگی خوب هستم که اگر در اتاق دفتر نشست و دید که معلم کلاس اول نیامده و ایشان هم فعلا بیکار است، این برود و کار او را انجام بدهد. نگوید: در‌شأن من نیست. من وقتی طلبه خوبی هستم که اگر به یک جایی رسیدم و دیدم تکبیرگو نیامده است از جا برخیزم و «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاهُ» بگویم. می‌گویند علامت تواضع این است که آدم وارد جلسه که شد، آنجایی که خیال می‌کند باید بنشیند، یکقدری پایینتر بنشیند. چقدر افرادی داریم که برایشان سوار اتوبوس و ماشین خط شدن، سنگین است؟ چقدر جوان در مملکت ما هست که خودش را انقلابی و مشرقی می‌داند، ولی اگر یک کار قدری در سطح پایین باشد، نمی‌کند؟
رسول اکرم شیر بز را می‌دوشید. تمام مترقی‌های دنیا بیایند و از یک کسی که رهبری همه جانبه امتی به عهده‌اش است، درس بگیرند. یک وقت آدم کسی دورش نیست، بر می‌دارد خانه را هم جارو می‌کند. اگر در شور عزت کسی برداشت خانه را جارو کرد، معلوم می‌شود این مهم است.
یک خاطره از پیامبر برایتان بگویم:
می دانید که از هر قبیله‌ای یک شمشیرکش بیرون آمد و دور خانه پیغمبر را گرفتند که پیغمبر را بکشند و فامیل پیغمبر هم نتوانند کاری بکنند. چون وقتی قاتل 30، 40 نفرند که هر کدام وصل به یک قبیله‌ای است، دیگر کاری نمی‌شد کرد. دور خانه پیغمبر را گرفتند که پیغمبر را بکشند، پیغمبر علی(ع) را جای خودش خواباند و به مدینه رفت و بعد از مدتی خواست که به مکه بازگردد، دو مرتبه مردم مکه و کفار آمدند و جلو راهش را گرفتند و راهش ندادند. پیامبر مجدداً برگشت و بعد از 2 سال با یک نیرویی و تجهیزاتی آمد و مکه را فتح کرد. بت‌ها را کوبید. حالا همان روزی که بزرگترین و مهمترین روز اوست، یعنی بعد از 8 سال موفق به فتح مکه شده است و پایگاه را تسخیر کرده است، دیدند که پیغمبر سوار یک الاغ برهنه شده است. یکی گفت: آقا پایین بیایید، زشت است. آخر شما رسول اکرم هستی و امروز نقطه اوج روزهای توست. در تاریخ عمر دنیا کمتر چنین روزهایی پیش می‌آید که بت‌های مکه این چنین کوبیده بشود و روز عزت است. فرمود: الاغ قوی است، تو هم بیا سوار شو و دو نفره سوار شدند. خیلی مهم است که یک رهبر انقلاب بیاید روز پیروزی سوار الاغ بی پالان شود. این است که کسی جرات نمی‌کند بگوید ما در ملکات انسانیت پیشگام هستیم. در عمل پیشگامتر و جلودارتر از اهل بیت و رسول الله ما نداریم.
ابن ابی الحدید یکی از علمای برادران اهل تسنن است. یک خطبه حضرت علی دارد، ابن ابی الحدید خطبه را که نقل می‌کند، می‌گوید دوست دارم تمام گویندگان و خطباء و سخنرانان کره زمین را یک جا جمع کنم و نامه و خطبه علی را برایشان بخوانم و همه سجده کنند. حالا تمام ایدئولوگ‌های کره زمین جمع شوند و درباره اطلاعات سیاسی و رشد سیاسی دائم بگویند که ما می‌خواهیم جوان‌ها را رشد سیاسی بدهیم. می‌گوییم سر جایتان بنشینید. اسلام عزیز ما می‌گوید که یک دختر خانم 9 ساله باید اصول دینش را بلد باشد. یکی از اصول دین امامت است. امامت به معنای رهبری است. تازه می‌گوید که‌ای دختر خانم 9 ساله، تو حق نداری اصول دینت را از پدر و مادرت نقل کنی. تقلید در اصول دین اشتباه است. یعنی باید خودت شناخت داشته باشی. مکتب عزیز اسلام در رشد سیاسی به جایی رسیده است که به یک دختر 9 ساله می‌گوید، در مسئله رهبری خودت باید شناخت عمیق داشته باشی. حالا شما سرتاسر مکاتب جهان را بررسی کنید و پیدا کنید مکتبی را که به یک دختر بچه 9 ساله بگوید در مسئله رهبری باید صاحب نظر باشی؟ خدا لعنت کند دستهایی را که نگذاشتند به اسلام عمل بشود.
4- دلیل پیاده نشدن اسلام دنبال آن نرفتن است
نگویید که این اسلام اگر دین خوبی است، چرا تا حالا پیاده نشده است؟ یک وقت یک جایی سخنرانی داشتیم، بعد از سخنرانی یک کسی دستش را بلند کرد و گفت: اگر مکتب اسلام مکتبی به این خوبی است، چرا در تاریخ پیاده نشده است؟ گفتم: محمدعلی کلی اگر بوکس زن خوبی است، چرا تا حالا در صورت شما نزده است؟ محمد علی کلی بوکسور خوبی است، بشرطی که کسی برود مقابلش بایستد. او که دنبال من نمی‌آید که بزند. من باید مقابل او بروم. اسلام هم دین خوبی است، به شرطی که من دنبالش بروم. اگر تو نرفتی و به تو نزد کوتاهی از توست. هنوز در کشور ما جوانانی از دختر و پسر هستند که همه نوع رفیقی دارند، اما یک رفیق اسلام شناس ندارند و گروه هایشان و گروهک هایشان به ایشان سفارش کرده‌اند که هر چه دیدید فحش بدهید. یک طوری است که تا قیافه‌ی من را می‌بینند و یا عمامه مرا می‌بینند، فحش می‌دهند. قبل از اینکه بگویم: آقا تا حالا من را دیده ای؟ با من بودی؟ از من سوالی کردی؟ آیا تا به حال 10 دقیقه با هم نشستیم که ببینیم تو چه می‌گویی و من چه می‌گویم؟ از اول یک پیشداوری‌های قبلی داریم و طبق پیش داوری‌های قبلی یک سری کارهایی را انجام می‌دهیم. مثل کسی که عینک قرمز می‌زند و هر چه نگاه می‌کند همه را قرمز می‌بیند. عینک سبز دارد و همه را سبز می‌بیند. باید عینک را برداشت. یک بحثی راجع به شناخت داریم که چه چیزهایی نمی‌گذارد ما موقعیت‌ها را بشناسیم. یک جمله از رهبر انقلاب نقل کرده‌اند که در 30 سال پیش ایشان در دعاهایشان می‌فرمودند: «الهی اَرِنی الاشیاء کَماهِی» یعنی خدایا چیز‌ها را همان طوری که هست نشانم بده. چون گاهی وقت ‌ها بالاتر از آنچه که هست، می‌فهمیم و گاهی وقت‌ها هم پائین‌تر از آنچه که هست.
5- اصولاً هر فردی سه شخصیت دارد
اصولا انسان 3 شخصیت دارد: شما الان 3 نوع شخصیت در جامعه دارید.
1- آن شخصیتی است که شما واقعا دارای آن هستید. اخلاقت، علمت، حالاتت، روحیاتت، کمالاتت، نقاط قوتت یا نقاط ضعفت. یک شخصیت واقعی دارید.
2- یک شخصیتی هم هست که در خیال خودت می‌باشد. خودت خیال می‌کنی چه هستی؟
3- یک شخصیتی هم که گمان مردم است.
گاهی وقت‌ها انسان بخیل است و خودش خیال می‌کند که سخی است یا مردم هم خیال می‌کنند سخی است. اما واقعیش چیست؟ بخیل است. بسیاری از مردم واقعاً معیوبند ولی به گمان خودشان آدم خوبی هستند یا مردم آن‌ها را آدم خوبی می‌دانند. گاهی وقت‌ها واقع این است که ایشان از نظر کمالات نمره‌اش 10 است، ولی خود کم بینی دارد و خیال می‌کند نمره‌اش 8 است. مثلا جرات ندارد و می‌تواند یک شهر و استانی را اداره کند، اما می‌گوید من می‌ترسم. یعنی خود کم بینی دارد. بعضی خودشان را کمتر از آنچه هستند می‌بینند و بعضی خودشان را بیشتر از آنچه که هستند می‌بینند. همینطور که 3 رقم شخصیت داریم، در دعاء این را این چنین مطرح می‌کند و می‌گوید: خدایا شخصیت خودم را همانطور که هستم نشانم بده. این به چه معناست؟ در قرآن یکسری آیات زیادی داریم که «زیِّن» می‌گوید. «زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ»(فاطر/8) یا «زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُم»(انفال/48) یا هوی و هوس از درون و یا وسوسه بیرونی برای من سوء عمل تزئین می‌کند. عملش، عمل خراب است. ولی همین عمل خراب را آدم خیال می‌کند، درست است. یعنی یک شخصیت کاذب ایجاد می‌کند. افرادی که مبتکرند، شخصیت واقعیشان را فراموش کرده اند. مثلا خیال می‌کنند که اگر این شغل را انتخاب کنند، برایشان کم است. خیال می‌کند اگر سوار اتوبوس بشود، خیال می‌کند اگر تو خانه کار بکند، همه‌اش خیال است. شخصیت واقعی این است که علی بن ابیطالب در خانه عدس پاک می‌کند. پیغمبر اکرم بز می‌دوشد. سوار الاغ بی پالان می‌شود. شمشیر می‌کشد. در مسجد مدینه گل کشی می‌کند. این شخصیت واقعی است. هر کس شخصیت واقعیش را حفظ کند و بتواند از موهومات بیرون برود، درست است. ما خودمان گیر غل و زنجیر‌ها هستیم که بدوش خودمان حمل می‌کنیم. و یکی از کارهای پیغمبر این است که: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏ کانَتْ عَلَیْهِمْ»(اعراف/154) یعنی پیغمبران آمدند که غل و زنجیر و سنگینی که بر انسان است، بردارند. یعنی یک سری موهومات، خرافات، شخصیتهای کاذب، (تزئین) ‌ها و. . . را از جامعه پاک کنند.
حالا مربی خوب کیست؟ مربی خوب کسی است که تواضع داشته باشد. تواضع از کجا پیدا می‌شود؟ انسان یک شخصیت خیالی داشته باشد. شخصیت خیالی باعث می‌شود که انسان متکبر شود و لذا نیاز به تذکر دارد. علی (ع) یک نفر را می‌بیند که خیلی متکبر است. می‌گوید: ‌ای انسان چرا متکبری؟ اول شما از آب گندیده درست شدی و بعد هم مرده متعفن گندیده می‌شوی. اول چه بودی و آخر چه می‌شوی؟ برای چه تکبر داری؟ مربی خوب و مربی موفق باید تواضع داشته باشد. پدرهایی که با بچه هایشان تواضع دارند، خودمانی ترند. این‌ها بچه هایشان نسبت پدر و مادرهایی که در خانه با بچه هایشان خودمانی نیستند، بهتر از آب درمی آیند. منتها گاهی وقت‌ها می‌گویند که ما اگر سر کلاس با بچه گرم بگیریم، بچه ‌ها خودشان را لوس می‌کنند. این قبول است. ولی اول باید به بچه ظرفیت داد که اگر معلم خواست خودمانی بشود، بچه سر نرود.
6- مربی خوب شهامت سنت‌شکنی دارد
شرط دیگر برای معلم خوب، شهامت است. اصولا تا انسان قدرت خرافه شکنی نداشته باشد نمی‌تواند موفق بشود. چون جامعه ما پر از موهومات است. یک داستانی برایتان بگویم. در اسلام زن پسر را نمی‌شود گرفت. یعنی پدران شما نمی‌توانند خانم شما را بگیرند. در صدر اسلام، یعنی در زمان جاهلیت و قبل از صدر اسلام، می‌گفتند: همینطور که زن پسر را نمی‌شود گرفت، زن پسر خوانده را هم نمی‌شود گرفت. یعنی یک کسی که پسر خوانده است، زن او را نمی‌شود گرفت. این یک سنت جاهلی بود و یک مرام کجی بود که خدا به پیغمبر می‌گوید: باید زن پسر خوانده را بگیری. . . زید پسر خوانده رسول اکرم بود. زینب هم زنش بود. خدا به پیغمبر می‌گوید این زن پسر خوانده را بگیر تا این سنت جاهلی بشکند. ما اگر شهامت سنت شکنی نداشته باشیم، نمی‌توانیم مربی خوبی باشیم. باید یک سنت شکنی‌هایی داشته باشیم. البته گاهی وقت‌ها آدم تحقیر می‌شود، خوب تحقیر بشود طوری نیست.
چند سال پیش ماه رمضان در یک شهری وارد مسجد شدم و دیدم شب بیست و یکم و جمعیت زیاد است. نگاه کردم مستمع 7 ساله و مستمع 77 ساله دارم که هفتاد سال فاصله سنی دارند. انواع اختلاف ‌ها میان این گروه‌هایی است که در مسجد آمده اند. حالا چه کنیم؟ همه هم دلشان می‌خواهد که امشب که شلوغ می‌شود، یک سخنرانی بشود و یک پولی برای آسفالت، لوله کشی، تغییرات و از این حرف‌ها جمع بشود. من به متصدی مسجد گفتم که من دلم می‌خواهد یک کاری بکنم ولی می‌ترسم سر و صدای مردم در بیاید. گفت چه می‌کنی؟ گفتم شما اجازه می‌دهی؟ خلاصه از او اجازه گرفتم. وارد مسجد شدم و گفتم: «ایها الناس» امشب می‌خواهم شما را دسته دسته کنیم. پسرهای از سن فلان تا فلان بلند شوند و آن طرف مسجد بنشینند. جوانهای از این سن تا آن سن آن طرف مسجد، بنشینند. بزرگسالان آنطرف مسجد و. . . بعد یکنفر را گفتم که شما برای بچه‌های کوچک قصه بگو، شما هم برای این پدر‌ها و بازاری‌ها اصول و فروع بگو. من خودم برای جوان‌ها رفتم و گفتم هر کسی سوالی دارد، بپرسد من جوابش را می‌دهم.
گفتند: آقا مسجد را از هم پاشیدی، ما امشب می‌خواستیم دور بردارد، موج بردارد. گفتم: خوب شد که نگرفت، بچه 8، 10، 12، ساله را باید برایش قصه گفت. آن جوان هم یک شبهاتی در ذهنش است که باید به آنها پاسخ داد. آن بازاری هم نه شبهه دارد و نه اهل قصه است، میخواهد دعا بخواند، خوب دعایش را بخواند.
اگر روحانیون ما کلاس هایشان را دسته دسته کنند، بهره‌ها خیلی بیشتر می‌شود. عزاداری‌ها هم باید به همین صورت باشد. چون اگر انقلاب فرهنگی بشود یکی از جاهایی که فرهنگ اسلام پخش می‌شود، همین جلسات امام حسین (ع) است. درست است که در مدرسه مطالبی می‌خوانیم، ولی فرهنگ اسلام از راه همین سخنرانی ‌ها و عزاداری‌ها معمولا تبلیغ می‌شود. اگر نگوئیم همه‌اش حداقل 70، 80 درصدش از راه سخنرانی است. اگر بناست انقلاب فرهنگی بشود، باید در این جلساتی که فرهنگ اسلام هم پخش می‌شود، انقلاب بشود. یعنی یک کسی که بنا دارد 10 شب سخنرانی به وجود بیاورد، اول اینکه سخنرانی هایش دکوری نباشد. یکسری افرادی را دعوت کند که همه مشهور باشند و بعد بگوید آن محله چنین شد، پس ما هم نیز باید چنان باشیم. دوم اینکه مردم منطقه را دعوت کند و یک شب مثلاً یکنفر را مسئول قصه گفتن برای پسرهای از 8 سال تا 12 سال کند. در ایران باید چند نفر قصه گو هم داشته باشیم. قصه گویی هم خیلی هنر است. بنظر شما معلمی مهمتر است یا دبیری؟ معلمی! به چه دلیل؟ به دلیل اینکه تعمیر ساعت ریز از تعمیر ساعت درشت مشکل‌تر است. قصه گفتن هم کار همه کس نیست. مکرر این مطلب را گفتم که حدود 260 تا قصه در قرآن است. قصه‌هایی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله با همین‌ها سلمان و اباذر درست کردند. همان زمانی که بقول علی (ع) «وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً»(نهج‌‏البلاغه، خطبه 104) یعنی یک با سواد در مکه نبود، با همین قصه ‌ها از آن‌ها سلمان و اباذر درست کرد. هیچ مانعی ندارد که چند تا معلم کودک داشته باشیم. قبل از ماه محرم چه خوب است که این مسئولین هیئات بیبند و با هم یک قرار و مدارهایی ببندند. باید متخصص بچه ‌ها بیاید و برای بچه ‌ها نیازهای بچه ‌ها بگوید. یک مسجد برای دختر خانم ‌ها و یک مسجد برای آقا پسرها و یک مسجد برای بازاری‌ها باشد. ما بیست جلد وسایل الشیعه داریم که در هر جلدش حدود 1700 حدیث تقریبا وجود دارد. جلد دوازدهمش حدود 2500 حدیث مربوط به بازاریهاست. لابد بازاری‌های ایران 2500 تا حدیث را حفظ هستند. باید بازاری‌ها هم جمع بشوند و همان جلد 12 که روایت‌های داد و ستد را گفته است، بشنوند. «الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ»(کافى، ج‏5، ص‏150) حدیث داریم کسی که وارد داد و ستد می‌شود و مسائل فقه و ربا را نداند، وارد ربا می‌شود بدون اینکه خودش هم متوجه بشود.
7- ایجاد انقلاب فرهنگی در حسینیه‌ها و سخنرانی‌ها
خلاصه‌اش اینکه اگر بنا است انقلاب فرهنگی بشود، باید در آنجایی هم که پخش فرهنگ اسلام می‌شود، یا آن مسجد ‌ها هم که مرکز پخش فرهنگ اسلام هستند، انقلاب بشود و یکی از انقلابهایش این است که باید کارها و سخنرانی هایمان دسته بندی داشته باشد. این چه بساطی است، ندارد. باید در یک روستایی که دارای دو مسجد است، محله پائین و محله بالا. هر کدام یک برنامه داشته باشند، ولی ما متاسفانه این طور هستیم که چند گوینده که دعوت می‌کنیم همه گوینده ‌ها سخنرانی هایشان با دو سه درجه کم و زیاد برای سن 25 تا چهل ساله خوب است. خلاصه در تهران باید 100 مسجد برای بچه ‌ها و 100 مسجد برای جوان‌ها باشد. در نماز جمعه همه باید جمع بشویم. اما وقتی آدم می‌خواهد چیزی یاد بگیرد، آن مطلبی که برای پسر 10 ساله می‌گوید، باید با آن مطلبی که برای دانشجو می‌گوید فرق داشته باشد. در جایی هم مثل راهپیمایی‌ها و نماز جمعه و مسائل سیاسی و اجتماعی باید همه با هم باشیم که مسائل شعاری و حماسه‌ای است.
بحث من در خصوص یک سری مسائل آموزشی است. باید مسجد‌ها دسته دسته بشوند و باید گوینده ‌ها هم متخصص باشند. در بعضی از جا ها، جراح چشم راست با جراح چشم چپ فرق می‌کند. یعنی اینقدر مسئله تخصصی در بین ایشان اصالت دارد. در این فیلم برداری که از ما می‌شود مسئول نورش با مسئول صوتش فرق می‌کند. اگر کسی هم مسئول نور باشد و هم کارپرداز باشد و هم مسئول دوربین باشد و هم مسئول تنظیم باشد و. . . همه این‌ها قاطی می‌شود. در انقلاب فرهنگی باید کار‌ها تخصصی باشد. باید در حسینیه ها، مسجد‌ها و برنامه‌های یک انقلاب فرهنگی بشود. باید من بدانم در این مملکت قصه گو هستم. هر کس هم از هر شهری تلگراف کند که من را دعوت کند، بدانم که برای قصه از من دعوت کرده است. بچه ‌ها هم بدانند که من برای آن‌ها هستم. من هم بدانم که برای بچه ‌ها هستم. آن وقت من وقتی متخصص قصه شدم، برنامه‌های کودک را گوش می‌دهم و می‌ببینم که مثلاً فرانسه برای کودک چه برنامه‌ای دارد؟ اروپا چه کرده است؟ امریکا چه کرده است؟ چه حدیث‌هایی در این زمینه هست؟
اسلام خیلی به مسئله تربیت اهمیت داده است. این آقای عبد الفتاح عبد المقصود که یکبار دیگر اسمش را بردم و یکی از دانشمندان مهم است، کتابهای بسیار وزین و خوبی نوشته است. اما در این سن پیری پرسیدند که الان بنا داری چه چیزهایی تألیف کنی؟ گفت بنا دارم برای بچه‌ها قصه بنویسم. دنیای ما برای بچه‌ها کاری نکرده است و حال آنکه ببینید مغز بچه‌ها از مغز یک جوان، شاید آمادگیش بیشتر باشد. چون جوان فکر زن گرفتن هم هست، فکر سربازی هم هست، غرائز به جوان فشار می‌آورد، اما این پاک پاک است.
رسول اکرم(ص) فرمود: «عَلَیْکَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کُلِّ خَیْرٍ»(کافى، ج‏8، ص‏93) سراغ بچه‌های کوچک بروید. «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَهِ مَا أُلْقِیَ فِیها مِنْ شَیْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ»(خصائص‏‌الأئمه، ص‏116) روح بچه مثل زمین خالی است. هر چه به آن بدهی می‌پذیرد. از همین ‌ها باید شروع کنیم. ولی چه کنیم الان فرهنگ عمومی ما این است که اگر بنده بچه‌های کوچک را جمع کنم و برایشان قصه بگویم، دید پدر‌ها دید تحقیر است. یعنی به او معلم بچه ‌ها می‌گویند و نیش می‌زنند. خوب چهار نفر تحمل می‌کنند و چهار نفر هم تحمل نمی‌کنند. می‌گویند اگر من در این مملکت برای بچه ‌ها قصه گو بشوم، مردم دیگر بمن احترام نمی‌گذارند. می‌گویند معلم بچه هاست. پزشک اطفال مورد احترام است، پس آخوند اطفال هم باید مورد احترام باشد. معلم هم باید از دبیر کمتر نباشد. اینکه معلم بچه‌ها را تحقیر می‌کنند باعث می‌شود که این نسل ‌ها از دست بروند. خیلی از ملت ما که در کوچه راه می‌روند، یک خرده نان که می‌بینند، می‌گویند نعمت خداست، فوتش می‌کنند و با خاکهایش می‌خورند. اما همان آقایی که نان خاکی را می‌گوید: «نعمت خداست» پشت دیوار خانه‌اش 20 تا از این بچه ‌ها بازی می‌کنند، کسی تا حالا نگفته است این بچه ‌ها نعمت خدا هستند. مخ این ‌ها را نمی‌گویند نعمت خداست. مغز نسل نو را نمی‌گوید نعمت خداست. انقلاب فرهنگی وقتی است که مسجدهای ما یک برنامه برای کودکانش ان شاءالله داشته باشد. و تحقق این امرتواضع می‌خواهد. یعنی اساتید دانشگاه و دبیر‌ها و آخوند‌ها و مربیان باید تواضع کنند و عارشان نشود برای بچه ‌ها حرف بزنند. پیغمبر اکرم همین طور بود، بچه‌های کوچک را روی دوش خود سوار می‌کرد و در کوچه راه میرفت. کدام استاد دانشگاه حاضر است بچه کوچک را روی دوش بگیرد؟ کدام آخوند حاضر است یک بچه کوچک را روی دوش بگیرد؟ باید تواضع کنیم و در کنار آن هم شهامت داشته باشیم که پیرمرد‌ها نگویند این چه استاد دانشگاهی است؟ اگر تواضع و شهامت داشتیم مربی خوبی هستیم و انقلاب فرهنگی هم مقداری زیر سایه تواضع و شهامت است. خدایا بحق محمد و آل محمد بما توفیق بده آن طوری که پیغمبر بوده است خودمان را وا داریم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1431

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.