نبوت – 2، معجزه
موضوع: نبوت – 2، معجزه
تاریخ: 22/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنه الله على اعدائهم اجمعین.
در این جلسهاى که نشست نوزدهم ما هست، ادامه بحثها، کشیده شد به بحث نبوت، مناسبتى دارد که این بحثها را قطع کنیم و به مناسبت شهادت حضرت على (ع) و ایام شب قدر صحبت بکنیم اما چون از این جلسه به بعد بحثمان قطع مىشود، ما بحث را ادامه مىدهیم و برنامه هاى دیگرى در این زمینه خواهد بود.
در جلسه قبل تا اینجا آمدیم که دوازده جهت باعث مىشود که ما نیاز داشته باشیم به انبیاء. و اینها حرفهایى بود که گفته شد، به طور فشرده این دوازده تا را بار دیگر تکرار مىکنم. چرا نیاز به پیغمبران داریم؟
1- دلایل نیازمندی بشر به پیامبران
1- علم ما محدود است، نه تنها ما مىگوئیم محدود است بلکه انیشتینها مىگویند علم ما محدود است، یکسرى برنامه هایى طرح ریزى مىشود و بعد متوجه یک سرى اشکالات مىشویم، علم بشر محدود است، تازه آن چیزى هم که مىفهمد مصونیت ندارد، گاهى کج مىفهمد، خطا و سهو دارد. نتیجه اینکه علم نامحدود است و اطلاعاتمان کم است.
2- آن علم کمى هم که داریم گاهى اشتباه مىکنیم، ضمن اینکه گاهى غضب و شهوت و غرائز مىآید و جلوى علم ما را مىگیرد، خیلى کارها را علم به ما مىگوید خوب نیست اما وقتى غضبناک شدیم برخلاف علم حرکت مىکنیم. طوفان غرائز مىآید و جلوى علم را مىگیرد.
3- اینکه به وجدان هم نمىشود تکیه کرد، بگوئیم آدم وجداناً کارهایى که خوب است انجام مىدهد و کارهایى که بد است انجام نمىدهد و دیگر نیاز به رهبرى نداریم، هر کارى وجدان گفت خوب است انجام مىدهیم، این هم حرف درستى نیست، رو وجدان چه کسى و رو وجدان چه وقت؟ هر وجدانى یک حالتى دارد و وجدان هر کسى یک جورى است، همان وجدانى که دفعه اول سیگار را نمىپسندد، در اثر تکرار بعد علاقه به سیگار پیدا مىکند. همان وجدانى که دفعه اول از بریدن سر مرغ ناراحت است بعد ممکن است که از آدم کشى لذت ببرد، وجدان چه کسى و وجدان چه وقت و وجدان کدام منطقه؟ منطقه و زمانها و افراد و تکرار عمل در وجدان اثر مىگذارد.
4- نمىتوانیم به علم خودمان تکیه کنیم، چه بسیار چیزهایى را مىفهمیم، بخاطر اینکه به کسى برمى خورد، کتمان مىکنیم. نمىتوانیم به علم خودمان تکیه کنیم براى خاطر اینکه من که براى شما قانون وضع کردم، شما که قانون براى من وضع کردى، قانونهاى بشرى که انواع شکها دارد، از کجا من را شناختهاند و از کجا نیاز من را شناختهاند، از کجا دروغ نگفته باشند، از کجا خیرخواه من باشند، بنابراین من شک دارم به قانونها، چون نمىدانم اگر هم آدم خوبى هستند و قصد و نیتى ندارند، اگر هم حسن نیت دارند، باز هم بخاطر اینکه اطلاعاتشان محدود است، من نمىتوانم به آنها تکیه کنم.
2- شناخت پیامبر از راه معجزه
اینکه پیامبر را چگونه بشناسیم؟ براى شناخت پیامبر و راه شناخت حق، همان راه معجزه هست، درباره معجزه مقدارى با هم صحبت کنیم.
شناخت پیامبر، پیامبر مى آید و مى گوید من از طرف خدا هستم، بسیارخوب، کسى که بند به یک قدرت بى نهایت است، باید یک کارى بکند که ما بفهمیم که این بند به آن قدرت هست یا نیست.
مثلاً من آمدم به شما گفتم که من با فلانى رابطه دارم، مىگویى صبر کن ما یک تلفن بزنیم و ببینیم که تو رابطه ات قوى هست و یا رابطه قوى نیست. مىگویم من پهلوان هستم، مىگویى خوب اگر پهلوانى این وزنه را بلند کن ببینم.
کسى که مىگوید من بند به یک قدرت بى نهایت هستم و از طرف خدا آمده ام، خوب باید یک کار خدایى بکند. پس باید معجزه داشته باشد، معجزه یعنى چه؟ معجزه یعنى کار خدایی کردن، معجزه یعنى کارى کند، کارى که دیگران از انجام آن عاجز باشند. معناى معجزه را در تعلیمات دینى هم خوانده اید، شنیده اید.
سوالى که مطرح مىشود این است که ما افرادى داریم که آنها هم کارهایى مىکنند که دیگران عاجز هستند، مثلاً، مخترع، اختراع کرده است، یک کارى کرده که دیگران عاجز بودهاند. ساحر، سحر و جادو مىکند، یک کارى مىکند که دیگران عاجز هستند. مرتاض، چهل روز نمىخورد، چهل روز نمىخوابد، ریاضت مىکشد، مرتاضان یک کارهایى مىکنند که دیگران عاجز هستند. پهلوانها گاهى یک کارهایى مىکنند که همه مردم عاجز هستند، یک ماشین بارى را با یک دست بلند مىکنند، که دیگران عاجز هستند. شما که مىگوئید پیامبر کسى است که کارى بکند و دیگران از انجام آن عاجز هستند.
آن مخترع و مرتاض و ساحر و پهلوان و اینها هم یک کارى مىکنند که هیچکس نمى تواند انجام دهد، اینها هم پیغمبر هستند؟ بله، آنوقت چه جوابى مىدهید؟ شما مىگوئید پیامبر کسى است که کارى بکند و دیگران نتوانند، من هم مىگویم پهلوان هم یک کارى مىکند که دیگران نمىتوانند، من چطور بفهمم که خدایى است یا نه؟
3- فرق معجزه با سحر و ریاضت و اختراع و نبوغ
آیا مخترع و ساحر و مرتاض، پیامبرند؟ نه، زیرا کار آقایان تمرینى است، این آقایان کارشان تمرینى است. یعنى یک پهلوانى که ماشین سر دست مىگیرد، تمرین کرده است، اول در قنداق که بوده است، قاشق چایخورى بلند کرده است، بعد آمد بیرون قنداق، مثلاً دسته گوشتکوب بلند کرده است، بعد رفته در زورخانه، میل زورخانه را بلند کرده است، بعد ژیان بلند کرده است، بعد پیکان بلند کرده تا حالا که یک ماشین بارى بلند کرده، پس تمرین کرده است اما کسى که بند به یک قدرت بى نهایت است این لازم نیست تمرین کند، قدرتش محدود نیست که تمرین کند.
به یکى از پیامبران گفتند تو الان بگو تا یک شتر از دل این کوه بیرون بیاید، همین الان، نگفت اول بگذارید من تمرین کنم، من یک مور بیاورم بیرون، بعد یک موش بیاورم بیرون، بعد یک بزغاله بیاورم بیرون، کار اینها تمرینى است ولى کار پیغمبر تمرینى نیست.
2 – کار آقایان تحصیلى است، مخترع درس خوانده، ساحر هم استاد دیده، مرتاض هم دوره دیده است ولى پیامبر از غیب است و درس خوانده نیست.
3 – کار آقایان تخصصى است، مرتاض ریاضت کشیده است در چهل روز نخوردن، به آن بگویند آقا عوض نخوردن سه روز نخواب، مىگوید من فقط ریاضتم در نخوردن است، گاهى ریاضتشان در نخوابیدن است. مىگوییم آقا تو چهل روز نخور، مىگوید نه من ریاضتم در نخوابیدن است، یکى ریاضت کشیده که نخوابد و یکى ریاضت کشیده است که نخورد.
من در یک رشته اختراع و اکتشاف، ابتکار من، ریاضت من، سحر و جادوى من در یکى، دو رشته است ولى کسى که از بى نهایت است کارهایش هم نمىتواند نهایت داشته باشد، در یک رشته فقط می تواند باشد.
کار آقایان تحصیلى است، کار آقایان تحقیقى است، و کار آقایان تمرینى است و کار آقایان تخصصى است، پیامبر نه تمرین مىکند و نه تحصیل و نه فقط در یک رشته تخصص دارد.
4 – کار آقایان با هدف انسان سازى نیست، مثلاً مخترع، اختراع کرده است، زندگى راحت شده، زندگى بهتر شده است اما زندگى بهتر با آدم بهتر فرق دارد، الان زندگى خیلى خوب شده اما آدم هایش زیر سلطه آدم هاست. هدف انبیاء این است که آدم بسازند ولى هدف آنها یا این است که زندگى راحت باشد و یا این است که یک مشت را دور خودشان جمع کنند، پولى به جیب بزنند و مشهور بشوند، سرگرمى.
5 – کار آقایان با مبارزه طلبى نیست، یعنى مخترعى که وسیله اى مىسازد، آپولو را مى فرستد مىرود کره ماه و بر مىگردد، نمىگوید من رفتم و دیگر کسى نخواهد رفت، مىگوید من رفتم و دیگران انشاء الله بعداً مىروند و بیشتر مى مانند و بیشتر دقت مىکنند.
پهلوان وقتى ماشین بارى را سر دست بلند کرد نمىگوید که دیگر کسى نخواهد کرد، ولى پیامبر یک کارى که مىکند مبارز مى طلبد، مىگوید من این کار را کردم، کیست که بیاید به میدان، من این کار را کردم و دیگر کسى نمی تواند این کار را بکند. پس فرق است بین یک کسى که بگوید من یک کارى را کردم و دیگران نخواهند توانست و یک کسى که بگوید من این کار را کردم و شاید دیگران هم بتوانند.
مسئله ششم: مربوط به شخص خود اینهاست و نه مربوط به کارشان اینست، آقایان سوء سابقه هم در کارشان هست، پیامبر سوء سابقه در زندگی اش نیست.
4- شناخت پیامبر از اخبار پیامبران قبلی
بحثى دیگر، راه شناخت دیگر اخبار پیامبران قبلى است، پیامبران قبلى اگر خبر بدهند این هم راه دوم است، شما پشت سر یک نفر اگر خواسته باشى نماز بخوانى، یا خودش را باید حس کنى که عادل است و یا باید یک عادلى خبر بدهد که فلانى عادل است، حالا، این هم یکى از راه هاى شناخت مىتواند باشد.
پیامبر آمد و گفت من همان «النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» هستم، درس نخواندهاى هستم که «النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ» (اعراف/157) مىیابند او را، چى، «مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ»(اعراف/157) پیامبر آمد و گفت نام و نشان من در تورات و انجیل هست.
نام و نشان پیامبر ما در تورات و انجیل هست و یا نیست؟ هست، چرا الان که نگاه می کنیم در کتاب تورات و انجیل نام حضرت را نمی بینیم؟ ما یک دلیل خیلى روان و روشن داریم که بوده ولى اینها برداشتهاند، اگر همینطور بگوئیم بوده و اینها برداشتهاند و تحریف شده، آنها مىگویند تحریف نشده و از اول هم نبوده است، اما یک جواب، بنده اگر آمدم پیش باباى شما گفتم نصف خانه شما براى من است اِ، اِ ندارد، نصف خانه شما براى من است، آخر حرف حساب تو چى است، به چه دلیل؟ مىگویم نام من مکتوب است، یعنى نوشته، مکتوب است در کجا؟ در قواله، نام من مکتوب است در سند، در قواله و سند نام من مکتوب است که نصف خانه شما براى من است، اسم من هم در سند هست. من وقتى اینرا به بابات گفتم، بابات بلند شد و رفت در خانه و یک مشت رفیق هایش را جمع کرد و یک مشت دوستهایش را در بازار و خیابان و اداره صدا و زد و آمد گفت آقا لطفاً این دویست هزارتومان را بگیر و دست از این حرف بردار، شما که پسر آقا هستى، مىبینى که من آمدم و گفتم خانه شما نصفش مال من است و اسم من هم در سند هست، باباى شما پنجاه هزار تومان مىدهد به من و مى گوید این پول را بگیر و حرف نزن، شما چه چیزى مىفهمید؟ هست یا نیست؟ هست، براى اینکه اگر نبود بابا مىدوید عوض پول، سند را مى آورد و مىگفت: کجاست، یک کلمه مىگفت کجاست تا، کجاست، پنجاه هزار تومان هم… اگر بنده رفتم به یک نفر دیگر هم گفتم نصف خانه شما مال من است، او گفت چى؟ گفتم نصف خانه شما براى من است و اسم من هم در سند هست، ایشان هم یک عده، باز همان حرف را مىزنند، همان کارى را که نسبت به بابا بود، نسبت به شخص دیگرى، آن شخص دیگرى هم مىرود یک مشت از رفیق هایش را جمع مى کند، خلاصه با اسلحه مى آیند طرف من، باز شما این منظره را که دیدى چه مىفهمى، هست یا نیست؟ هست، مىگویى بابا اگر نبود، فقط بیاید و بگوئید نیست و اسلحه کشى نمى خواهد.
پس همینکه مىبینى بابات پول مىدهد، که دست بکشم، دیگرى آدم مسلح مىآورد که من از حقم دست بکشم، از پول او و از شمشیر کشیدن دیگرى مىفهمى که حتماً اسم من در سند هست.
پیامبر آمد و گفت که اسم من در سند خانه شما هست، من همان پیغمبر، من همان «النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» من همان پیامبر درس نخواندهاى هستم که مىیابید او را، هم نوشته شده در این سند و هم در این سند…، بابا نام و نشان من در تورات و انجیل هست، یهود با پیغمبر جنگها کرد، الان هم تورات را ورق بزنم اسم احمد و محمدى در آن نیست، اما اگر آن زمان هم مثل این زمان نبود، یهود یک توراتى می آورد، مسیحیت هم یک انجیلى مىآورد، انجیل و تورات را خط مى کشیدند، مىگفتند کجاست، یک کلمه مى گفتند کجاست، نه جبهه مى گرفتند علیه پیغمبر و نه جنگ مىکردند با پیغمبر و هم آبروى پیغمبر را پیش مسلمانان می ریختند مىگفتند ببینید پیغمبرتان دروغگو است.
پس ما الان در تورات و انجیل فرض کنیم هیچ نشانه اى نباشد ولى یقین داریم که بوده است در زمان رسول الله، چون اگر نبود، نه این همه جنگ بود و نه این همه جبهه، جنگها کردند، ولى سند را پیش نکشیدند، نیاوردند، از همین عمل ما مى فهمیم لابد نام و نشان بوده.
5- شناخت پیامبر از راه بررسی قرائن
یک راه دیگر هم که مىشود پیامبر را شناخت، براى شناختن پیامبر از راه بررسى قرائن است، دو نفر که با هم دعوا مى کنند، مى روند کلانترى، آن کسى که بازپرس است، نمىداند که قضیه چى است ولى چند تا سوال مىکند، مى گوید لطفاً این صفحه را پر کنید، ببینم چى بود که دعوا کردید؟ کجا بود که دعوایتان شد؟ با چه کسى دعوا کردید؟ با چه وسیلهاى با هم دعوا کردید؟ وسط دعوا چه گفتید؟ بازپرس در دعوا نبوده، اما وقتى این سوالها را کرد از جمع آورى این قرائن کم کم مىفهمد که چى شده. مثلاً مىپرسد که چه کسى بود؟ اگر گفتند طرف دعوا فلان کسى بود که همیشه با مردم دعوا مىکند، پیداست که یک حالت جنگجویى دارد اما اگر گفتند فلان آدمى که نه اهل دعوا نیست. می گوید مکان دعوا کجا بود؟ باز موردش فرق مىکند.
کسى که در صحنه جنگى نبوده اما اگر مثلاً گفتند جنگ در مسجد بود، جنگ در حسینیه بود، جنگ در خیابان بود، جنگ در صحرا بود، مورد جنگ چه بود؟ دام بود، کشاورزى بود، خرمن بود، توپ بازى بود و چى بود، پس از اینکه چى بود و کجا بود، کى بود و کجا بود، حالت جنگ را مىفهمد.
ما وقتى تاریخ پیغمبر را بررسى کنیم چه کسى بود؟ کسى بود که در تاریخ همه به آن مىگفتند امین و در تاریخ همه به آن مىگفتند (اُمى) هم امین بود و هم امى، کجا بود؟ مرکز بت بود و علیه بت قیام کرد. یک نفر امین درس نخوانده در مرکز بت، علیه بت، بر ضد بت قیام کرد. با چه کسى بود؟ با افرادى بود که سابقه شان روشن است، على بن ابیطالب، خدیجه، با اینچنین افرادى که تحت تأثیر شرک قرار نمىگیرند.
ماجراى خدیجه روشن است، انواع پاسدارها آمدند براى خواستگارى، ایشان قبول نکرد، چون از نظر انسانیت نمى شناختند. نزدیکترین افراد به آن ایمان آوردند. با چه وسیله اى پیشرفت؟ با کلک، تبلیغات، حقه، زور، وعده ها، مکر، حیله؟ ابداً، با حقیقت پیش مىرفت.
6- مبارزه با خرافه پرستی
پیامبر ما یک پسر کوچولویی داشت به نام ابراهیم که از دنیا رفت، اتفاقاً همان شبى که پیغمبر ما پسر کوچولوش از دنیا رفت چند تا شهاب سنگ از آسمان پیدا شد و مردم گفتند الله اکبر، پیغمبر ما به قدرى مهم است که پسر کوچولوش که مىمیرد آسمانها به هم مىریزد. پیغمبر فورى مردم را در مسجد جمع کرد و رفت بالاى منبر و فرمود: پسر من هم مثل بقیه پسرهاست، مُرد که مُرد، با مرگ پسر من آسمان ها طورى نمىشود، با حقیقت پیش مىرفت.
اگر پیامبر یک آدمى بود که مىخواست مردم را دور خودش جمع کند، هر چى مردم به آن عشق مىورزیدند، حضرت…. اینکه پیغمبر تا مىبیند مردم از مسیر حقیقت دارند دور مىشوند، پیغمبر داد مىزند و مردم را در مسجد جمع مىکند و بالاى منبر مىرود و مردم را از خرافه پرستى بیرون مىآورد، پیداست که نمىخواهد از راه غیر حقیقت پیش برود.
7- با پیشرفت بیشتر علم اهمیت اسلام روشنتر میشود
حضرت چه گفت؟ گفته هاى قرآن، حرفهایى که داشته، هرچه دنیاى علم پیش مىرود و هر چه اسرار هستى، پرده از رویش برداشته می شود اهمیّت گفته هایش روشن مىشود، و از امتیازات اسلام این است که هر چه دنیاى علم پیش مىرود باعث غرور ما مسلمانها مىشود، چه گفت و چه کرد؟ از این جمعیتى که در زمان جاهلیت دخترشان را زنده به گور مىکردند، یک افکار عجیب و غریبى داشتند. یکوقت دو تا فامیل با هم دعوا کردند، فامیل الف با فامیل ب، یکی مىگفت ما بیشتریم، دیگری مىگفت ما بیشتریم، جنگ و دعوا، گفتند آقا دعوا ندارد، سرشمارى کنید. سرشمارى کردند، دیدند فامیل الف بیشتر است آنوقت فامیل الف برنده شد و فامیل ب باخت، فامیل ب که باخت گفت نه آقا دوباره سرشمارى کنید، زنهاى حامله را دو تا حساب کنید، بسیار خوب، از نو که شمردند، فامیل ب باخت، گفتند آقا خیلى هایمان مردهاند، مرده و زنده را باهم بشمارید. شروع کردند و رفتند قبرستان استخوانهاى پدرانشان را بشمارند، آیه نازل شد «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» (تکاثر/1) چقدر شما رکود فکرى دارید، چقدر شما جاهل هستید، «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» سرگرم کرده است شما را تکاثر و سر شمارى، «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2) که حتی زیارت کردهاید مقبره هاى پدرانتان را، امیرالمومنین وقتى این آیه را مىخواند، یک جملات عالى در نهج البلاغه دارد، زمانى بود که مردم به استخوان پوسیده هاى نیاکانشان افتخار مىکردند، در آن زمان و در آن…، حضرت سلمان ساخته، ابوذر ساخته، بنابراین یکى از راه هاى شناخت این است که بررسى کنید که چه کسى و با چه کسى و چه وقت و کجا، چه کرد و چه گفت، جمع آورى قرائن نیز مىتواند یکى از راه هاى شناخت باشد، این سه راه شناختى که در کتابها مىخوانیم.
«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»