نصرت‌های الهی در قرآن

موضوع: نصرت‌های الهی در قرآن
تاریخ پخش: 15/01/1402
عناوین:
1- نزول آرامش بر دل‌های اهل ایمان
2- استجابت دعاها، نصرت الهی
3- استدلال قرآنی بر پیروی از مکتب اهل‌بیت‌علیهم‌السلام
4- لزوم همراهی سیاست با آیات قرآنی
5- امدادهای غیبی در امور زندگی
6- خنثی شدن توطئه‌های دشمنان با اراده خداوند
7- رشد و پیشرفت علمی، در گرو تحمل سختی‌ها و مشکلات

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در این برنامه‌ی بیست و پنج تا سی دقیقه می‌خواهم بحث نصرت‌ها و کمک‌های الهی را که در قرآن هست، بگویم. قرآن پر است از جاهایی که می‌گوید کمکت کردم، کمکشان کردم، این کمک‌ها را بگوییم، هم یاد نعمت‌هاست، هم در آستانه‌ی شب قدر و هم در دعاها که چه کار کنیم. قرآن می‌فرماید که، اوّلین آیه: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا»، ما انبیاء را یاری می‌کنیم. فقط انبیاء؟ می‌گوید: «نه، «وَ الَّذینَ آمَنُوا»، مؤمنین را هم یاری‌شان می‌کنیم.» قیامت؟ «نه، «فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا»» فقط دنیا؟ می‌گوید: «نه، «وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ» (غافر/ 51)» هم انبیاء، هم غیر انبیاء، هم در دنیا، هم در آخرت ما کمکتان می‌کنیم. بالأخره پیغمبر یک بچّه یتیم بود، چه ابوهایی بودند، ابولهب، ابوسفیان، ابو نمی‌دانم چی، در زمان ما ابرقدرت شرق، ابرقدرت …، ما ابر داشتیم، آن‌ها ابو داشتند. برنده چه کسی شد؟ بین شاه و امام خمینی؟ شاه همه چیزی داشت، خدا نداشت، امام خمینی خدا داشت، هیچی نداشت، دیدید چه طور یاری شد؟!
حالا راه کمک خدا چه جوری است؟
1- نزول آرامش بر دل‌های اهل ایمان
1- گاهی دل‌ها را گرایش می‌دهد، دل را خدا نگه می‌دارد، «لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ» (انفال/ 11)، قرآن می‌گوید ما در جنگ بدر دل مردم را نگه داشتیم، یک وقت گاهی دل آرام است، این آرامش دل در قرص و آمپول نیست، افراد عادی هم هستند آرامش دارند، من در عمرم تک و تایی آدم‌ها را دیدم که می‌گفتند هیچ من از مرگ نمی‌ترسم، از مرگ هم نمی‌ترسم، از دشمن هم نمی‌ترسم.
خود امام را وقتی گرفتند، تبعیدش کنند، دو تا سرهنگ این طرف و آن طرف نشستند، سرهنگ‌ها می‌لرزیدند، امام فرمود: «نترسید، این‌ها کار به من دارند، به شما که کار ندارند، چرا شما می‌لرزید؟!» کمک خدا این است که دل را آرام کند، این خیلی مهم است.
خدایا دل آرام را به ما هدیه کن. دل آرام از خدا هم راضی است، همه‌اش نق نمی‌زند چرا او داشت، چرا من نداشتم، چرا این‌طوری که می‌خواستم، نشد، چرا او که خواست شد، همیشه نق می‌زند، دل آرام می‌گوید: «هر چه خدا دوست دارد، همان». بعضی‌ها با یک متلک قهر می‌کنند، استعفا می‌دهند، جوش می‌آورند، ولی بعضی‌ها هستند نیش هم به آن‌ها بزنی، آرامش دارند. آخرهای زمان شاه بود، اوّل‌ انقلاب، یک عالمی بود، پیر بود، من او را دیده بودم، حدود صد سالش بود، خیلی پیر بود، جوان‌های انقلابی هم در منطقه می‌خواستند شورش کنند، این آیت الله پیرمرد هم خیلی موافق نبود، چون انقلاب را ندیده بود، باور نمی‌کرد، می‌گفت: «آدم مستأجر خانه‌اش را هم نمی‌تواند بیرون کند، شما می‌خواهید شاه را از مملکت بیرون کنید؟! نمی‌شود!» آن پیرمرد آیت الله می‌گفت نمی‌شود، جوان‌ها می‌گفتند می‌شود و آخرش گفتند: «بابا این پیرمرد را باید از سر جایش برداشت.» گفتند: «چه کنیم؟» گفتند: «برویم یک نیش به او بزنیم، این دیگر قهر می‌کند، یا مریض می‌شود، حالش به هم می‌خورد، یا دیگر مسجد نمی‌آید.» گفتند: «آخر پیرمرد است، سیّد است، فلان.» گفتند: «نه» یکی گفت: «من این کار را می‌کنم.» رفتند در را زدند. عالم آمد پشت در، گفت: «بفرمایید آقا» گفتند: «ما جوان‌های شهر هستیم، آمدیم یک حرف را رُک به شما بزنیم، شما به درد انقلاب نمی‌خورید، به درد صد سال پیش می‌خورید!» ایشان گفت: «به جدّم به درد صد سال پیش هم نمی‌خوردم، بفرمایید اتاق چایی بخورید.» این‌ها به هم نگاه کردند این دلش آرام است.
امام در هواپیما می‌نشینند، در پاریس بعد از پانزده سال به ایران بیایند، با او مصاحبه می‌کنند: «چه احساسی دارید؟» می‌گوید چه؟ بگویید، بلند بگویید: «هیچی». گاهی کمک خدا دل آرام است.
2- استجابت دعاها، نصرت الهی
2- گاهی دعا مستجاب می‌شود. آدم دعا می‌کند، دعا مستجاب می‌شود، دلش آرام می‌شود. سال‌هاست بچّه‌دار نشده، حالا بچّه‌دار می‌شود، چند بار تجارت کرده، شکست خورده، این دفعه تجارتش سود کرد، این گاهی با استجابت دعاست.
3- گاهی خداوند با استدلال نصرت می‌کند. خود خدا کمک می‌کند. یک خاطره‌ای از یکی از شهرهای خراسان رضوی دارم. قبل از انقلاب ما در آن شهر آمدیم، حالا من هم دیگر وارفتم، قبل از انقلاب جوان بودم، تیز بودم، پای تخته سیاه طرّاحی می‌کردم. آن زمان کار من نو و ابتکاری بود، حالا دیگر نه، یک چیز عادی است، ولی آن زمان نو بود، یک شب علمای شهر هم آمدند، آن شهر چند تا آیت الله داشت، همه پای سخنرانی آمدند. وسط سخنرانی ما یک جوان وارد شد، گفت: «آقای قرائتی» گفتم: «بفرمایید» گفت: «حرف‌هایی که تو امشب برای ما زدی، برایمان نو بود و مفید، خیلی استفاده کردیم، اما این آیت الله‌هایی که اینجا نشستند، هیچ خاصیتی ندارند!» اِه! حالا ما چه کنیم؟ بگوییم راست می‌گویی، علما یک عمری عمرشان را در دین خرج کردند، مگر می‌شود؟! هم بگوییم دروغ می‌گویی، این جوان احساساتی شده، تو ذوقش بخورد، ممکن است ببرد. جوان را نگه داریم، یا علما را؟ گفتم: «اجازه بدهید من تخته را پاک کنم.» آخوندها روی منبر وقتی گیر می‌کنند، می‌گویند سه تا صلوات ختم کنید، در این سه تا صلوات فکر می‌کنند. ما پای تخته سیاه، گفتم اجازه بدهید تخته را پاک کنم. پشتم را به مردم کردم، شروع کردم همین‌طور که تخته را پاک می‌کرد، گفتم: «خدایا من الآن چه کنم؟ خودت بودی، چه می‌کردی؟ من الآن چه کنم؟» همین‌طور که به تخته ور رفتیم، تخته را پاک کردیم، خدا کمک کرد. حالا هم علما می‌خواهند ببینند من چه می‌گویم، هم مردم، هم خود جوان، همه حسّاس شدند که حالا من چه خواهم گفت. از خودم نبود هان، لطف خدا بود، گفتم: «مثال این جوان، مثال کسی است که بیاید در این سالن بگوید ای نورافکن‌ها، ای پروژکتورها، درود بر شما، درود بر این لامپ‌ها، چه‌قدر نور به ما می‌دهند، این سنگ‌ها یک بار هم یک خورده نور به ما ندادند! آقا جان درست است که نور مال پروژکتور و لوستر و برق است، اما این وزن به همان آهن آویزان است، این وزنش به سقف بند است، اگر کسی آمد گفت زنده باد لامپ، مرگ بر آجر! خب این غلط است، این لامپ هم بند به همان سیمان و گچ و آجر است، بنده‌ای که امشب از سخنرانی من خوشت آمد، من پهلوی همین آیت الله درس خواندم، منتها من لامپ هستم، پیدا هستم، این آیت الله پیدا نیست، اگر پهلوی آیت الله که درس نمی‌خواندم، نمی‌توانستم بلبل‌زبانی کنم.» جمع شد. بعد فکر کردم عجب حرف خوبی بود، این حرف من نبود.
3- استدلال قرآنی بر پیروی از مکتب اهل‌بیت‌علیهم‌السلام
گاهی خدا یک استدلال را تو دهان می‌گذارد. یک بحثی را ما پاکستان داشتیم، برای اساتید دانشگاه، یک؛ سنّی، دو؛ وهّابی، سه. گفتند: «قرائتی چه چیزی می‌خواهی برای این‌ها بگویی؟» گفتم: «همان حرف‌های ایران.» گفت: «نه این‌ها هم استاد دانشگاه هستند، هم سنّی هستند، هم وهّابی هستند، حواست را جمع کن.» گفتم: «من اصلاً بحث شیعه و سنّی ندارم، یک بحث قرآنی، از بالای ابرها پرواز می‌کنیم.» من هم خب از آن بحث‌های درجه‌ی یکم را گفتم، مثل میوه‌فروش‌ها که میوه‌های خوب را روی جعبه می‌گذارند. یکی از این‌ها خیلی تحت تأثیر قرار گرفت، بلند شد گفت: «احسنت! حیف که تو شیعه هستی!» گفتم: «مگر من بحث شیعه و سنّی کردم؟! من درست است به شما بگویم حیف سنّی هستی؟! سنّی، سنّی است، شیعه هم شیعه است، حالا ما میلیون‌ها سنّی در ایران داریم، با هم زندگی می‌کنند، ولی شما چون غصّه می‌خوری چرا شیعه هستم، ساعت ببین، یک دقیقه با ساعت ثابت می‌کنم چرا شیعه هستم، یک دقیقه، شما استاد دانشگاه هستی، دیگر اهل تحقیق هستید، یک دقیقه.» گفتند: «بگو ببینیم» ساعت را ببینید یک، دو، سه. تا پیغمبر بود، شیعه و سنّی نبود، رهبر همه خود پیغمبر. پیغمبر که از دنیا رفت، مسلمان‌ها دو فرقه شدند، ما شیعه‌ها دینمان را از اهل بیت می‌گیریم، امام حسن و امیرالمؤمنین و امام صادق و تا امام زمان، ما دینمان را از اهل بیت می‌گیریم، اهل سنّت دینشان را از چهار تا ملّا و فقیه دیگر می‌گیرند، ابوحنیفه و مالکی و شافعی و حنبلی. هنوز یک دقیقه نشده، من که دینم را از اهل بیت گرفتم، سه تا آیه قرآن دارم:
1- قرآن راجع به اهل بیت می‌گوید که: «یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/ 33)، این‌ها معصومند، هیچ کس نگفته: «یطهرکم الابوحنیفه و شافعی و حنبلی است.»؛
2- اهل بیتی که من دینم را گرفتم، قرن اوّل بودند، چهار تا آیت الله شما قرن دوّم هجری به دنیا آمدند و ما قرن اوّل بودیم، پس یک قرن ما از شما جلوتریم، قرآن می‌گوید: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُولئِکَ الْمُقَرَّبُون‏» (واقعه/ 10 و 11)؛
3- تمام اهل بیت شهید شدند.
من دینم را از اهل بیت گرفتم به دلیل سه تا آیه‌ی قرآن: 1- «یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»؛ 2- «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»؛ 3- «قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ» (آل عمران/ 169، محمّد/ 4) شما دینت را از ابوحنیفه و مالک گرفتی، یک آیه بگو، اگر یک آیه خواندی، من سنّی می‌شوم و در تلویزیون پاکستان هم مصاحبه می‌کنم که قرائتی شیعه آمد پاکستان سنّی شد، یک آیه بگو، من از خیر سه تا آیه‌ هم می‌گذرم. جلسه روی هوا رفت، آن هم از من نبود. گاهی خدا آدم را با منطق و استدلال کمک می‌کند، گاهی با معجزه.
4- لزوم همراهی سیاست با آیات قرآنی
4- چه جوری خدا کمک می‌کند؟ گاهی با حکومت، حکومت می‌دهد. حکومت هم خدا می‌دهد؟ بله، حکومت می‌دهد، قرآن می‌فرماید: «آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ … مُلْکاً عَظیماً» (نساء/ 54)، به آل ابراهیم حکومت بزرگ دادیم. ما داشتیم اولیای خدا که حکومت داشتند، یوسف حکومت داشت، سلیمان حکومت داشت، ذوالقرنین حکومت داشت، داوود حکومت داشت، امیرالمؤمنین چند سالی حکومت داشت، این که می‌گویند دین از سیاست جداست، حرف مزخرفی است، ما حدود پانصد تا آیه‌ی سیاسی داریم که من این‌ها را نوشتم، کتابش کردم: «سیمای سیاست در قرآن». حدود پانصد تا با کم و زیادش، حدود پانصد تا آیه‌ی سیاسی داریم، کسی که می‌گوید دین از سیاست جداست، باید این پانصد تا آیه را پاک کرد. مگر می‌شود دین از سیاست جدا باشد؟ سیاست یعنی تدبیر، سیاست یعنی برنامه‌ریزی. بله، یک بار می‌بینیم سیاست یعنی شیطنت و حرام‌زادگی، خب آن هر مسلمانی باید از سیاست دور باشد، اما اگر سیاست به معنای تدبیر، تعقّل، برنامه‌ریزی باشد، دین از سیاست جدا نیست. این ولایت فقیهی که شما می‌گویید، این را فکر می‌کنند مال امام خمینی است، نه، زمان حضرت موسی هم بوده، پانصد سال قبل از اسلام عیسی بوده، معلوم نیست چند قرن قبل از عیسی، موسی بوده، می‌گوید ولایت فقیه تو موسی هم هست. حالا، این آیه (مائده/ 44) بعضی کلماتش را، «إِنَّا»، «إِنَّا» را می‌دانید یعنی چه؟ «إِنَّا» یعنی ما، «أَنْزَلْنَا» را هم می‌شناسید؟ نازل کردیم، «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراهَ»، تورات را هم که می‌شناسید، ما کتاب تورات را نازل کردیم. خب در این تورات چی هست؟ «فیها هُدىً وَ نُورٌ»، این کتاب تورات هم هدایت است، هم نور. « یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ»، حکومت می‌کنند براساس این تورات انبیاء. دیگر چه کسی؟ بعدش می‌گوید: «وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ»، علما هم براساس همین تورات حکومت می‌کنند. ولایت فقیه چی هست؟ ولایت فقیه یعنی حکومت عالم براساس کتاب آسمانی، حالا ما در زمان خودمان حکومت عالم براساس قرآن است، زمان حضرت موسی حکومت علمای یهود براساس تورات بوده. یک بار دیگر می‌خوانم: «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراهَ»، ما کتاب تورات را فرستادیم، «فیها هُدىً وَ نُورٌ»، در این کتاب هم هدایت است، هم نور، «یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ»، انبیاء براساس همین کتاب آسمانی حکومت می‌کنند، بعد از دو سه کلمه می‌گوید: «وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ»، ربانیّون و أحبار یعنی علما، علما هم براساس همین کتاب حکومت می‌کنند، یعنی کتاب آسمانی محور حکومت است، چه انبیاء، چه علما. این آیه‌ای است که مربوط به ولایت فقیه است.
استدلال. یک خاطره برایتان بگویم، می‌ترسم این‌ها باز بماند. گاهی در جنگ غلبه پیدا می‌کند، قرآن می‌فرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی‏ مَواطِنَ کَثیرَه» (توبه/ 25)، بارها در جبهه شما را کمک کردیم، موضوع بحث چی هست؟ جاهایی که خدا یاری می‌کند، با منطق و استدلال انسان‌ها را یاری می‌کند، با آرامش دل انسان‌ها را یاری می‌کند، با حکومت دادن به بعضی‌ها انسان را یاری می‌کند، با پیروزی در جبهه‌ها انسان را یاری می‌کند.
5- امدادهای غیبی در امور زندگی
5- با امدادهای غیبی، امداد غیبی آیه‌اش این است: «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» (توبه/ 40)، «جُنُوداً لَمْ تَرَوْها»، یعنی لشکرهایی که شما نمی‌بینید ولی آن‌ها کمک می‌کنند، دست خود آدم نیست. افرادی هستند، یک چایی می‌خورند، یا یک لیوان آب می‌خورند، بیست تا شعر قشنگ می‌گویند، افرادی هستند خیلی هم مواظب سلامتی خودشان هستند، هر چه بخواهند یک شعر بگویند، نمی‌توانند، همه کار را او.
من یک جایی یک مسئله‌ای را، موضوعی را گفتم مردم خندیدند، خیلی خندیدند، گفتیم شیرین بود قصّه‌ای را که گفتیم، خیلی خندیدند. همین حرف را یک جایی دیگر گفتم، دیدم زار زار گریه می‌کنند. گفتم: اِه! قرائتی همان قرائتی است، لب و دندان همان است، موضوع همان است، خدا می‌خواهد بگوید تو نیستی، من می‌گریانم، من می‌خندانم، «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى‏» (نجم/ 43)، این‌که خواندم آیه‌ی قرآن بود، من می‌خندانم، من می‌گریانم.
در جنگ بدر مسلمانان بی‌خوابی کشیدند، حال جنگ نداشتند، می‌گوید یک چرتی بر شما مسلّط کردم، همین چند دقیقه‌ای که خوابیدید، انرژی‌تان بازسازی شد. گاهی خواب نعمت است. گاهی آدم هر چه دوا می‌خورد، خوب نمی‌شود، گاهی وقت‌ها یک کسی طبیعی.
6- گاهی دشمن هلاک می‌شود، هلاک شدن دشمن کمک خداست. مواردی که انسان حق و باطل درگیر شدند و حق پیروز شده، دشمن خوار شده، این یک امداد الهی است. غرق فرعون در دریا، غرق قارون در خاک، هم در خاک غرق می‌کند، هم در آب غرق می‌کند.
7- گاهی ایجاد رعب، «وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْب‏» (حشر/ 2). گاهی طرف می‌ترسد، «المؤمن کالجبل»، مؤمن مثل کوه است، کوه را وقتی می‌روی روی سرش می‌ایستی، با این‌که کوه زیر پایت هست، ولی باز هم می‌ترسی. امام خمینی در زندان بود، ولی شاه از او می‌ترسید. او آزاد بود، امام زندان بود، مؤمن را اگر پا روی سرش هم بگذاری، زندانش هم بکنی، شلّاقش هم بزنی، باز هم از او می‌ترسی، همین که آن‌ها از ما می‌ترسند. یک کسی پهلوی یکی از علما آمده بود، گفته بود: «من در بین مسلمان‌ها دین سیّد حسن نصرالله را قبول دارم. از قرآن یاد گرفتم.» گفتند: «کجای قرآن؟» گفت: «قرآن یک آیه دارد، می‌گوید «أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَهً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ» (مائده/ 82)، سخت‌ترین دشمنان شما یهودی‌ها هستند.» گفت: «خب برویم ببینیم الآن یهودی‌ها سخت‌ترین دشمنشان سیّد حسن نصرالله است، یعنی اگر کسی سیّد حسن نصرالله را ترور کند، اسرائیل هر چه بخواهد، به او می‌دهد.» می‌گفت: «پس فهمیدم سیّد حسن نصرالله مؤمن واقعی او هست.
8- گاهی فکر آدم پخش می‌شود، گستردگی فکر. یک یک پیغمبر درس نخوانده آمد، الآن بالای یک میلیارد مسلمان دارد، این گسترش فکر یکی از امدادهای الهی است. گاهی یک کسی حرفی می‌زند، حرفش دهان به دهان می‌رود، گسترش.
خدا مؤذّن‌زاده‌ی اردبیلی را رحمت کند، یک اذان پنجاه، شصت سال پیش گفته، هنوز اذانش تو بورس است، برکت خداست. نگویید خدا چه جوری یاری می‌کند، یک حرف منطقی می‌زنی، حرف دهان به دهان، سینه به سینه پخش می‌شود، این یکی از راه‌هاست.
6- خنثی شدن توطئه‌های دشمنان با اراده خداوند
9- یکی از راه‌ها خنثی کردن حیله‌هاست. قرآن می‌فرماید: «أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرین‏» (انفال/ 18)، هر چه توطئه کنید، خدا خنثی می‌کند، خنثی شدن توطئه‌ها. خیلی وقت‌ها. مثال خنثی شدن توطئه‌ها کدام است؟ از هر قبیله‌ای، یک نفر تروریست آمد، گفتند: «جمعی خانه‌ی پیغمبر بریزیم، پیغمبر که خواب هست، او را بکشیم، فامیل پیغمبر هم نمی‌توانند با همه‌ی قبیله‌ها دربیفتند، مجبورند از خون بگذرند.» خب این طرّاحی بود، نصفه شب، از سر دیوار بپرند تو، پیغمبر را در رختخواب بکشند. این توطئه را به پیغمبر خبر داد، امیرالمؤمنین جای پیغمبر خوابید، پیغمبر تو غار رفت و از غار هم به مدینه رفت، خنثی شدن توطئه‌ها.
10- گاهی حرف‌هایی که به آدم می‌زنند، الهام الهی است، لازم هم نیست طرف از اولیای خدا باشد، یک آدم معمولی، یک چیزی به آدم می‌گوید. یک خاطره برایتان بگویم. من از تقریباً ده سال قبل از انقلاب به فکر افتادم چرا پزشک اطفال داریم، آخوند اطفال نداریم؟ قرآن دویست، سیصد تا قصّه دارد، قصّه‌های واقعیت‌دار، نه خیال‌بافی، پیغمبر با همین قصّه‌ها سلمان و ابی‌ذر درست کرد، ما آخوند اطفال می‌شویم. گفتیم: «الگو چی؟» گفتم: «خودم الگو می‌شوم، چرا مردم الگوی من بشوند؟ من مدل می‌سازم، لازم نیست من از دیگران مدل بگیرم.» بالأخره جلسه‌ای برای جوان‌ها، جلسه‌ای برای بچّه کوچولوها. جلسه که تمام می‌شد، جمعی از جوان‌های کاشان با هم می‌آمدیم. جوان‌هایی که با من بودند، لذّت می‌بردم خب، من هم جوان بودم دیگر، قصّه حدوداً مال پنجاه سال پیش است. با جوان‌ها که راه می‌رفتم، پز می‌دادم، یعنی تو دلم کیف می‌کردم، بچّه کوچولوها می‌گفتم: «بچّه‌ها بروید، بروید، من می‌آیم.» می‌گفتند: «آقا اجازه، می‌خواهیم با تو بیاییم.» هر چه در کوچه می‌گفتم بروید، من می‌آیم، می‌گفتند آقا می‌خواهیم با تو بیاییم. آخر این بچّه کوچولوها یا عقب دیوانه می‌دوند، یا عقب سگتوله می‌دوند، یا عقب … . این بچّه کوچولوها عقب من می‌دویدند، هر چه می‌گفتم بروید، می‌گفتند نه، آقا می‌خواهیم با تو بیاییم. یک خورده عارم شد که من با این بچّه‌ها راه می‌روم. این تو ذهن من بود، احدی هم خبر نداشت، به یک گذری رسیدیم، یک پیرمرد هشتاد، نود ساله‌ای بود، پیاز و سیب‌زمینی می‌فروخت، از مغازه‌اش بیرون آمده بود، یک نگاهی کرد، گفت: «حاج آقا، تشریف بیاورید.» امداد غیبی، گفت: «یک وقت فکر نکنی با جوان‌ها راه می‌روی عزّت است، با بچّه‌ها خوار می‌شوی، خدای بچّه‌ها و خدای جوان‌ها یکی است، اگر عارت شد با بچّه‌ها راه بروی، پیداست برای خدا نیست، دکّان است.» من را می‌گویی، این سیب‌زمینی می‌فروشد، نود ساله است، یک کلمه سواد نداشت، ولی خدا گوش من را گرفت مالید، گفت حواست جمع باشد، باد نکنی.
7- رشد و پیشرفت علمی، در گرو تحمل سختی‌ها و مشکلات
گاهی یک کسی یک حرفی به آدم می‌زند، این حرف الهام است. یکی از علمای بزرگ می‌گفت: «به نجف رفتم، گفتم اگر هوایش به من ساخت، طلبه‌ی نجف می‌شوم، اگر هوایش خیلی داغ بود، به ایران برمی‌گردم. می‌گفت ما به نجف آمدیم و یک کسی هم از من پرسید «نجف می‌مانی یا می‌روی؟» گفتم: «خوب باشد، می‌مانم، هوایش خوب نباشد، می‌روم.» گفت: «ببین، حواست را جمع کن، آخر دُر فقط مال نجف هست، گفت سنگ‌های بیابان نجف آن‌قدر زیر آفتاب می‌مانند، تا در بشوند، اگر تو واینستی مجتهد بشوی، معلوم می‌شود سنگ از تو بهتر است!» این چه کسی بود؟!
گاهی یک کسی یک پیامی می‌دهد، در یک لحظه می‌گویی برگردم خانه یک نگاهی کنم، برمی‌گردی می‌بینی چراغ گاز آتش گرفته، بچّه تو حوض افتاده، گاهی وقت‌ها، هر کسی در عمرش یکی، دو بار این صحنه‌ها پیش آمده که به او الهام شده که این کار را بکن. این‌ها همه امداد خداست.
خنثی شدن توطئه، جای پیغمبر خوابید، توطئه خنثی شد، «أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرین‏» (انفال/ 18).
وقتی می‌گویند خدا کمک می‌کند معنایش این نیست که پول شما زیاد می‌شود، ممکن است پولت زیاد نشود، اما فکرت زیاد بشود، نسلت زیاد بشود، نعمت را، یک کسی می‌گوید: آقای قرائتی یک دعایی به من یاد بده که رزقم خوب بشود.» می‌گویم: «چشمانت من را می‌بیند؟» می‌گوید: «بله می‌بیند.» می‌گویم: «همین دیدن تو رزق تو است.» این فکر می‌کند رزق این است که صد تومانش، دویست تومان بشود، حساب نمی‌کند این نگاه هم رزق است، این هم که حرف را می‌شنوی رزق است. الآن ما اینجا نشستیم چند تا دستگاه در بدن ما کار می‌کند؟ قلب کار خودش را می‌کند، کلیه کار خودش را می‌کند، معده کار خودش را می‌کند، اعصاب کار خودش را می‌کند، استخوان‌ها کار خودشان را می‌کنند، گوش کار خودش را می‌کند، ده، پانزده دستگاه در بدن ما همه کار می‌کنند، این‌ها رزق نیست؟ رزق این است که ماشینش یک نمره بالا برود، خانه‌اش بهتر بشود، مبلمانش عوض شود؟ گیرم ما این است که بلد هم نیستیم رزق چه چیزی هست، فکر می‌کنیم رزق اسکناس هست و شکم و شهوت است و این‌ها، این‌ها هم رزق است، اما همه‌ی ما غرق در نعمتیم، ولی توجّه نداریم.
خدایا انواع مددهای غیبی را که امشب نمونه‌اش را گفتیم، همه رقم الطاف غیبی‌ات را نثار همه‌ی مسلمین بفرما.
آن‌چه شب قدر به خوبان می‌دهی، به آبروی آن خوب‌ها، همه‌ی آن‌ها را به همه‌ی ما مرحمت کن.

«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=10005

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.