وقف و موقوفات
موضوع: وقف و موقوفات، امام حسن مجتبی و پیامبر اکرم
تاریخ: 30/ 7/ 66
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
شهادت امام حسن مجتبی است. رحلت پیامبر عزیزمان است. آخر ماه صفر است. ولی چون در دهه وقف هستیم من چند دقیقهای درباره وقف صحبت میکنم. بعد هم یک مقداری از زندگی امام حسن و وصیت رسول خدا میگویم و جلسه را تمام میکنم. باید یک مطالبی برای وقف کننده و یک مطالبی برای نقش وقف و کسانی که حافظ وقف هستند، بگوییم.
1- ارزش وقف و وقف کنندگان
اما برای وقف کننده یک روایتی داریم که رهبر کبیر انقلاب هم روایتی را قبل از آنکه وارد بحث وقف شود در تحریرالوسیله آورده است. روایات متعدد است من یکی از آنها را میگویم. که میفرماید: وقتی انسان میمیرد همه چیز او قطع میشود، جز یک بچهای که برایش استغفار کند، کتابی، درختی بنشاند، چاهی حفر کند، صدقه بدهد، یا از اولادی که دارد خیر ببیند، مگر اینها باشد که برایش بماند. و خلاصه شخصی بود که بچه نمیخواست و بچه دوست نداشت به مکه رفت و دید که در زمین عرفات یک جوانی اشک میریزد و دستهایش را بلند کرده است و میگوید: الهی والدی والدی. یعنی خدایا به پدر و مادرم رحم کن، پدر و مادرم را بیامرز. این یک نگاهی به این قیافه جوان کرد و گفت: واقعاً بچه چه چیز خوبی است. افرادی هستند از بچههایشان امید خیری ندارند، بچهها یشان در وادی اسلام یا نیستند یا آن کنارهها هستند و از عمرشان هم 50، 60 سال گذشته است، چیزی را دارند چقدر خوب است که این را وقف کنند. اگر شما از وقفتان یک درمانگاهی در یک روستا ساخته شود، مریضی که به آنجا میرود و در آستانه مرگ است با یک آمپول مریض را از مرگ نجاتش دهند، این مریض که خوب شد تا ابد که خوب شده و سالم شده هر عبادتی بکند، اجرش به آن آقایی که درمانگاه را وقف کرده است میرسد. یا اگر از درآمد مزرعهاش آن درمانگاه میچرخد، در اجر او شریک است.
و خلاصه باید بگویم که وقف فانی را باقی میکند. یعنی عمر آدم 60 سال است، عمر را 100 سال میکند. اگر الان یک آمپولی درآورند بگویند: آقا این آمپول یک میلیون تومان قیمت دارد، هرکس این آمپول را بزند، 80 سال عمر او160 سال میشود. حضرت عباسی همه در صف میرویم و پول میگذاریم که این آمپول را بزنیم که عمرمان دو برابر شود. حالا یک آمپول به نام وقف است 3 تا هم ویتامین دارد: «و»، «ق»، «ف» اگر انسان این آمپول وقف را به داراییش بزند، برای ابد میماند. بله ممکن است یک وقت یک کسی بیاید وقف را خراب کند و دولتهایی هم در وقف نظر داشتند. اگر میبینیم فدک را گرفتند برای اینکه برای حکومت علی بن ابیطالب سرمایه مالی بود و اگر میبینیم رضا شاه موقوفات ایران را به شاپورها و اطرافیان میداد، به خاطر این بود که موقوفات سبب یا حسین، یا حسین گفتن بود و برای اینکه جلوی یا حسین یا حسین را بگیرند باید منبع مالیش را قطع میکردند. بنابراین هم ظالمین و طاغوتها روی وقف نظر دارند و هم اسلام روی جهت مثبتش نظر دارد.
2- وقف در سیره معصومان و اولیای خدا
منطقهای را تقسیم کردند. پیغمبر یک منطقهاش را به حضرت امیر داد و گفت: این هم برای تو! حضرت امیر آنجا چاهی زد. مثل گردن شتر آب فوران زد. حدیث داریم مثل گردن شتر آب فوران زد و آمدند، گفتند: یا علی خبر خوش داریم، از قسمت زمینی که چاه کندیم آب فوران زد. فرمود: به وارثها خبر دهید یعنی به ملت، به مردم، به محرومین خبر دهید. چون من میخواهم این منطقه را وقف کنم.
رسول خدا وقف کرد و یک روایتی دیشب من دیدم که تمام اصحاب پیغمبر آنهایی که وضع مالیشان خوب بوده یک چیزی را وقف میکردند. امیرالمؤمنین موقوفات داشت، حضرت زهرا موقوفات داشت. و الآن کسی که مدرسه فیضیه را وقف کرده یا مغازهای یا پاساژی را وقف کرده است، اگر در مدرسه فیضیه یا مدارس دیگر طلبههایی که درس میخوانند بعد بلند میشوند و به این طرف و آن طرف میروند، امام باقر و امام صادق میگویند: شریک اجرش همان آقایی است که این را وقف کرده است. اجمالاً مسئله وقف برای کسانی است که مالی دارند و بچه هایشان هم به آب و گل نشستند، یعنی ایشان خانه و اموالی را دارند، چقدر خوب است که اینها را وقف کنند و در مملکت ما محروم زیاد است، بیست هزار روستا داریم که دبستان ندارند، ما 20 هزار نفر داریم که وضع مالیشان خوب است اینها هر کدام یک نامهای به آموزش و پرورش مینویسند که ما یک مدرسه میسازیم و این مدرسه را وقف کنند و به آموزش و پرورش بدهند. آن وقت در این روستا تا ابد هر چقدر بچهها خواندن و نوشتن یاد بگیرند ثوابش مال او است. عوض اینکه انسان برود یک مقبره بخرد، یا یک لوستر روی قبرش بگذارد، یا فرش ابریشم بیندازد یا یک دسته گلی بیاورند و روی قبرش بگذارند، کار خیر این است که وقف بکنند. وقف کار خوبی است بسیار هم ارزش دارد. عمر 50 ساله را 500 ساله میکند. و چقدر خوب است که آدم خودش از عمرش خیر ببیند.
3- مراقبت از موقوفات و حقوق آن
کسانی هم که مال وقف دستشان هست، باید مواظب باشند. ممکن است اداره اوقاف از یک مورد غفلت کند و به جای اینکه مثلاً سه هزار تومان اجاره بگیرد، 1500 تومان بگیرد. بگوید: حرفی نزن کسی نمیفهمد، بالاخره الآن بسیاری از موقوفاتی که شاه تقسیم کرده بود اینطور که من از نماینده محترم حضرت امام شنیدم، 22 هزار رقبه یعنی 220 هزار قطعه یا مغازه یا زمینی که سند دارد و شاه به افراد داده بود برگشته است و این کار خوبی است که در جمهوری اسلامی انجام شده است و اموالی را که فروختند به مسیر اصلیش برمی گردد. اما فرض کنیم یک قطعه هم برنگشته است، آن آقایی که زمین وقف دستش است و خودش میداند، مواظب باشد که مال محرومین را میخورد و خیلی برکت ندارد.
امام صادق(ع) میفرماید: مال حرام نمو و رشد ندارد، برکت ندارد اگر هم یک وقت اوقاف راضی است رضایت اوقاف هم شرط نیست. باید خودت ببینی چه میکنی؟ بگذارید مثل یهودی بزنم، تا دیگر وضع مسلمانان به طریق اولی روشن شود. یک نفر از یک یهودی ده هزار تومان گرفته بود، مثلاً بعد یهودی مرد. این مسلمان رفت پهلوی پسر یهودی گفت: پدر تو یک چیزی از ما میخواهد، نگفت: ده هزار تومان میخواهد، حالا شما این هزار تومان را از ما بگیر و حلال کن. پسر یهودی خبر نداشت که مبلغ چقدر است؟ این مسلمان آمد گفت: پدر تو یک چیزی را از من میخواهد هزار تومان را بگیر و حلال کن. گفت: خیلی خوب حلال باشد. وقتی امام صادق متوجه شد فرمود: باید بروی به او 9000 تومان بدهی. گفت: آقا راضی است. روی هم را بوسیدیم. گفت: اگر راضی است به خاطر این است که نمیداند چقدر است، اگر مقدار را بفهمد آن وقت میبینی که راضی میشود یا نه. ممکن است شما بگویید: آقا یک خرابه همین کوچه بغل است، خوب بله اسمش خرابه است اما کدام کوچه، کدام خیابان، متری چند است؟ بسیاری از وقتها ممکن است که آدم سر کارشناس را هم کلاه بگذارد. ما داریم که آدم سر کارشناس را هم کلاه بگذارد. ولی «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَهٌ»(قیامت/14) خود انسان که میداند چه کرده و این زرنگی نیست. زرنگ آن کسی است که آخرتش را از دست ندهد، اگر کسی آخرت را برای رسیدن به دنیا داد این باخته است. «قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ»(زمر/15) شرف انسانیت، حق محرومین، حق مستضعفین، خدمات اجتماعی، اسلامی، فرهنگی همه اینها را فدای این کرده که بالاخره کسی نفهمید و ما سمبلش کرده و ده هزار تومان بریدیم. اگر کسی هم سر کارشناس کلاه بگذارد سر خودش هم کلاه گذاشته است. قرآن میگوید: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ»(آل عمران/54) کلک میزنند اما نه «وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ».
یک پزشک میآید میگوید: آقا این شربت و دارو هرروز 2 قاشق چایخوری بخور. شربت و دارو را به بیمار میدهد و میرود. فردا صبح که پزشک در بیمارستان میآید مریض را میبیند. مریض میبیند که پزشک میآید یک خرده از شربت را دور میریزد. به دکتر هم میگوید: من درست آن طور که گفته بودی عمل کردم. دکتر هم که نمیداند این خورده یا نخورده است فقط میبیند این سر شیشه خالی است. میگوید: بسیارخوب موفق باشی. بعد هم میخندد میگوید: سر او کلاه گذاشتم. نخیر کلاه سر خودت گذاشتی.
آدم که بخیل است از زیر کار در میرود. حدیث داریم: خیال نکن از20 تومان خرج کردن زرنگی کردی به مقدار 20 تومان روح بخل را در خودت زنده کردی. پس کسی که قرار است شریکی کار بکند، زمانی که نوبت او میشود و به یک نحوی در میرود، شاد نشود که «من در رفتم» بداند که روح بخل در او زنده شد.
4- وقف، صدقه جاریه
اجمالاً وقف صدقه جاریه است:
1- اموالی را که زمان شاه داده بودند، اوقاف برگردانده است.
2- اگر با وقف کسی یک نفر تحصیل بکند، مثلاً شما وقف دانشگاه کنید، یک خوابگاهی برای دانشکده پزشکی بسازید، بگویید: من این قواره زمین را دارم دو تا سالن میسازم، یک تشکیلاتی برای دانشجوها میسازم که اینجا بیایند، بچه مسلمانها بخوابند و روزها دانشگاه بروند پزشک شوند. این آقای پزشکی که در خوابگاه موقوفه شما خوابید و بعد پزشک شد هر مریضی را از مرگ نجات دهد، آن آقایی که این سالن و خوابگاه را ساخته در آن شریک است و گفتیم که انسان اگر بتواند با یک آمپول عمر خودش را دو برابر کند، حتماً این کار را میکند. با آمپول وقف میتوانیم عمر خودمان را چندین برابر بکنیم.
حفظ وقف و اصل وقف و ارزش وقف بسیار مهم است. خدا انشاءالله کمکمان میکند که بتوانیم بخشی از اموالمان را وقف کنیم. حالا آنهایی که وقف نکنند طوری نیست، بالاخره یک کسی در این زمین میآید و زندگی میکند و میرود. منتهی روز قیامت فقط این شعار را خواهد گفت: «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ»(حاقه/29-28). افرادی هستند که قرآن میگوید: روز قیامت وقتی میبینند پول داشتند، از پول خودشان خیر ندیدند، در سرشان میزنند و میگویند: من پول داشتم چرا غفلت کردم؟ من میتوانستم دو دانشجو که در کنکور قبول شدهاند ولی به خاطر اینکه کرایه خانه در تهران، شیراز یا اصفهان یا مشهد یا رشت یا تبریز ندارند، برایشان یک خانه کوچکی را که ده اتاق دارد بخرم و وقف دانشگاه کنم تا در آنجا بخوابند. من دکتر، مهندس، خلبان آینده را تأمین کنم. اگر کسی میتواند این کار را بکند و نکند روز قیامت خیلی غصه خواهد خورد و شعارش این است «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ»(حاقه/28). چرا «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ»(دهر/8) را برای بعد از مرگ خودمان کش ندهیم. خداوند انشاالله روزی همهی ما را زیاد کند. الآن شما عاشورا عزاداری کردید. افرادی هستند که 700 سال پیش از دنیا رفتند ولی وقفشان هست و از آن وقف روضه خوانی میشود. اشکهایی که امسال ریخته شد. حدیثهایی که گفته شد، ثواب تمام این کارها را آقایی که هفتصد سال پیش از دنیا رفت و وقف کرد میبرد. چه قدر عمر با برکتی است. انسان خودش نیست بعد از هفتصد سال برایش هدیه میفرستند. عرض کردم که پسرت را داماد بکن، دخترت را عروس بکن یک خرده هم برای خودت بردار، باقی آن را وقف کن. بگذار برای که شما استمرار پیدا کنی و عمرت عوض 60 سال 600 سال شود.
5- جایگاه امام حسن و سیره و رفتار آن حضرت
اما مسئلهای که باید به مناسبت آن صحبت بکنیم و روی این یک خرده بیشتر بایستیم مسئله شهادت امام حسن مجتبی و رحلت پیغمبر اکرم است. درباره شهادت امام حسن مجتبی چند جمله است که من میگویم. الحمدلله هر ساله ما دستمان به چند کتاب نو میرسد و از این کتابهای نو استفادههایی میکنیم. چند خاطره از امام حسن مجتبی برایتان عرض میکنم.
امام حسن مجتبی روی دوش پیغمبر بود و بسیار کوچک بود یک نفر به امام حسن کوچک رسید و گفت: خوب مرکبی داری. پیغمبر فرمود: نه به او نگو خوب مرکبی داری، به من بگو یا رسول الله خوب راکبی داری. او افتخار نکند که روی دوش من است، من افتخار میکنم او پایش را روی دوش من گذاشته است.
این خیلی ارزش دارد. پیغمبر میگوید: من افتخار میکنم که امام حسن مجتبی پایش را روی دوش من گذاشته است. گرچه امام حسن مجتبی برای عزاداریش تبلیغات کم میشود، اما خود امام حسین شب عاشورا به حضرت زینب فرمود: چرا ناراحت هستی؟ جدّم از من بهتر بود و رفت. پدرم از من بهتر بود و رفت. به قدری امام حسین نسبت به امام حسن ادب داشت که یک فقیری خدمت امام حسن مجتبی(ع) آمد، صد درهم به او داد. بعد پهلوی امام حسین رفت. امام حسین گفت: برادرم چقدر داد؟ گفت: صد درهم. امام حسین هم به احترام برادرش نود درهم به او داد. به خاطر اینکه باید احترام برادر بزرگ را نگه داشت. اگر او صد تومان داد، من هم صد تومان بدهم، درجات حفظ نمیشود. باید درجات حفظ شود. من به احترام اینکه مثل برادرم نباشم یک قدم عقبتر میروم.
وقتی اسم قبر را میبردند امام حسن گریه میکردند. اسم صراط را میبرد میلرزیدند. وقت نماز که میشد رنگش میپرید. سرنماز چنان محکم میایستد که وقتی باد میآمد، فقط عبایش را تکان میداد. هیچ تکان نمیخورد، با حال خوشی نماز میخواند. 20 سفر پیاده به مکه رفت. امام حسن مجتبی در جنگ فرمانده لشکر بود، در جنگ چنان شمشیر میزد که علی بن ابیطالب وقتی شمشیر زدن حضرت را دید گفت: الله اکبر حسن را ببینید که چه جگری دارد؟ اینطور نیست اگر یکوقت امام حسن مجتبی با معاویه صلح کرد معنی آن این نیست که امام زیر بار زور رفت. آخر ما حرفهایمان را یک طوری دسته بندی میکنیم که نمیدانم درست هست یا نه، مثلاً میگوییم: مثلاً حلم را به امام حسن میدهیم و شجاعت را به امام حسین میدهیم. هیچ امتیازشان با هم فرقی ندارد، یعنی شجاعت امام حسن با امام حسین یا حلمشان هیچ فرقی با هم ندارد. منتهی اگر اسم یک لقبی را روی کسی گذاشتند، معنی آن این نیست که دیگران آن لقب را ندارند. حالا اگر به شما گفتند: فامیلی شما مسلمان بود، اینطور نیست که بقیه دیگر مسلمان نیستند، یا اگر فامیلی شما سخایی بود، معنی آن این نیست که بقیه بخیلی هستند. نه اسم را روی کسی میگذارند ولی معنی این اسم این نیست که دیگران از آن محروم هستند.
مقام امام حسن مجتبی از امام حسین برتر است و لذا حدیث داریم کسی که در مقام امام حسن اشک بریزد و عزاداری کند. . . حالا قبر امام حسن دست آل سعود ملعون افتاده است. آل سعودی که خیال میکند اگر یک سنگ روی قبر امام حسن بگذارد و بنویسید «هذا قبر حسن بن علی المجتبی» این شرک است. این احمقها روی قوطی پپسی مینویسند این پپسی است. این شربت است، این آبلیمو است. اگر نوشتن به اینکه این چیست شرک است پس شما تمام مغازه هایتان شرک است. چون روی هر پارچهای روی هر شیشهای نوشته که آن چیز فلان چیز است. چه کسی گفت: اگر آدم بنویسد این قبر امام حسن است شرک است؟ اگر ما میگوییم: الله، محمد میگویند: شرک است. ولی آنها در تابلوهایشان سه کلمه دارند. ما زمان شاه خدا، شاه، میهن داشتیم. یک جگر فروشی نوشته بود جگر، دل، قلوه و زیر آن نوشته بود خدا، شاه، میهن. حالا عین خدا، شاه، میهنی که ما در زمان شاه داشتیم، سعودی الان دارد. نوشته است الله، ملک، وطن. یعنی همان خدا، شاه، میهن. میگوییم: الله و محمد میگویند: این شرک است و حال اینکه کلمه محمد در کنار الله زیاد در قرآن آمده است مثلاً میگوید: «أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»(توبه/74) خدا و رسول اینها را غنی کرد. رسول و خدا با هم است. آیات زیادی داریم که در یک سری از کارها الله و محمد با هم است، در قرآن الله و محمد زیاد است. «أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»(نساء/59). ما تا میگوییم: الله و محمد. میگویند: نه بنویس آقا این قبر امام حسن مجتبی است نه پیغمبر اسلام.
شب رحلت پیغمبر است. رهبر کبیر انقلاب درباره شهید مظلوم بهشتی فرمود: شهادت ایشان چیزی نیست. نیشهایی که به ایشان زدند، نشان دهنده مظلومیت ایشان است. آن نیشها از خود شهادت بیشتر است. روز رحلت پیغمبر نیش بزرگی به پیغمبر زدند، چون پیغمبر فرمود: یک قلم و دوات بیاورید تا چیزی بنویسید که «لن تضلوا». «هلموا أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده فقال عمر بن الخطاب قد غلب علیه الوجع و إن الرجل لیهجر حسبکم کتاب الله»(نهج الحق، ص332) «لن تضلوا» یک چیزی بگویم تا بنویسید تا اگر به آن نوشته من عمل کنید هرگز گمراه نشوید. «لن تضلوا» ولی گفتند: «إن الرجل لیهجر» پیغمبر حالش خوب نیست. خلاصه قلم و کاغذ ندادند، نگذاشتند بنویسد. اما خدا شرف الدین صاحب المراجعات را رحمت کند. میگوید: درست است نگفتند ولی من فهمیدم میخواهد چه چیزی بنویسد. از کجا چیز نوشته نشده را فهمیدی؟ بله فهمیدم که چیست. میگوید: سراغ حرفهای پیغمبر برویم که بار دیگر در کجا از «لن تضلوا» استفاده کرده است. ایشان میگوید: حرفهای پیغمبر را بررسی کردم، یک جای دیگر هم پیغمبر فرموده است: از آن «لن تضلوا»ها میفهمم معنایش چیست. میگوید: پیغمبر فرمود من از میان شما میروم. قرآن و اهل بیت را میگذارم. اگر شما به قرآن و اهل بیت تکیه کنید «لن تضلوا» و در تمام سخنان، پیغمبر فقط در این مورد گفته است «لن تضلوا». اینجا هم که میگوید: قلم و کاغذ بیاورید یک چیزی میگویم که «لن تضلوا» پس میفهمیم که این گمراه نشوید هم چیست. به کسی که قرآن میگوید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»(نجم/4-3). هر چه میگوید: وحی است به کسی که تمام حرفهایش به قول قرآن وحی است. گفتند: نه پیغمبر نمیفهمد که چه میگوید. اگرچه پیغمبر حرف خود را نگفت ولی مرحوم سید شرف الدین صاحب المراجعات و کتابهای بسیار خوب که تمام طلبهها اگر خواسته باشند با سواد بشوند باید کتابهای سید شرف الدین را بخوانند، به وضوح گفته است. کتابهای ایشان بسیار کتابهای خوبی است. زحمت کشیدند و سوختند تا اینها را نوشتند. بعد از آن هم الغدیر است. خدا آیت الله خادمی اصفهانی را رحمت کند. میگفت: علی عین الله است و امینی عین العلی.
6- زندگی و سیره امام حسن مجتبی
حالا از زندگی امام حسن مجتبی برایتان بگویم: «کَانَ ع لَا یَقْرَأُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِلَّا قَالَ لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْک»(أمالى صدوق، ص178) ایشان هر وقت قرآن میخواند «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» امام حسن مجتبی میفرمود: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْک» من این را در اردبیل و تبریز هم دیدم. در شهرهای ما نیست ولی در آذربایجان هست. آذربایجانیها وقتی میگویند که «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً»(احزاب/56). اینها میگویند «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» یک «لَبَّیْکَ» هم میگویند. من خیال کردم فقط برای تبریزیهاست. بعد دیدم نه حدیث داریم که امام حسن مجتبی هر وقت «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» میشنید، میگفت: «لَبَّیْکَ»! چون «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» یعنی ای مؤمنین! «لَبَّیْکَ» یعنی بفرما چه میگویی؟ یعنی به خدمت حاضر هستیم.
«کَانَ ع إِذَا بَلَغَ بَابَ الْمَسْجِدِ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ یَقُولُ إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَکَ یَا کَرِیمُ»(المناقب، ج4، ص14). وقتی امام حسن مجتبی وضو میگرفت میگفت: خدایا این مسجد است مهمانسرای توست و من مهمان تو هستم. بعد میگفت: این حسن گنهکار در خانه تو آمده. امام حسن مجتبی وقتی وارد میشد ورود امام حسن مجتبی به مسجد بسیار مؤدبانه بود. مسجد جای مقدسی است مسجد پیش ما قداستش را از دست داده است.
امام سجاد وقتی میخواست به مسجد برود، لباس شیک میپوشید، یک کسی در راه یک متلکی گفت. گفت: آقا خانه عروس میروی؟ گفت: بله خانه خالق حورالعین میروم که هر حورالعین او به همه عروسهای دنیا میارزد. و لذا عطر میزدند، مسواک میکردند، لباس خوب میپوشیدند.
مسجد جایی است که تنها علم و تقوی جلو است. در همه جا علم و تقوی کنار است. الآن در بازار، در خیابان، در اداره هرکس مدرکی، پولی، زوری، پارتی دارد جلو میرود و علم و تقوا از بین رفته است. اما مسجد یک جایی است که فقط هرکه باسواد است و با تقوی است باید جلو برود. این مسجد دست نخورده است. جایی است که دیگر این اختلاف درجات درآنجا نیست. الآن هنوز رده بندی است. یک کاری در مجلس شورای اسلامی داشتیم و رفتیم در صندلی جلو نشستیم. خوب غریب بودیم و دعوت شده بودیم. برای اینکه از نهضت سوادآموزی صحبت کنیم ما آمدیم نشستیم. آمدند گفتند: آقا بلند شوید. گفتم: چرا؟ گفتند: این صندلیهای جلو برای شورای نگهبان است. گفتم: حالا که نیستند، امروز هم که نمیآیند من اینجا نشستم، تو چه حقی داری که مرا بلند میکنی؟ اسلام میگوید: هرکجا وارد شدی، هر کجا که جا هست بنشین. اصلاً شما حق نداری بگویی که من بلند شوم. مگر جلسهی ما اسلامی نیست. من همین جا مینشینم. بعد گفتم: اگر مرا بلند کنی در تلویزیون میگویم. بالاخره تنها جایی که شورای نگهبان و سرتیپ و سرباز و تاجر و فقیر و همه با هم قاطی هستند همان مسجد است. حالا خدا منافقین را لعنت کند، باز یک رده بندیهایی در نماز شده است. در نماز جمعه شخصیتها از آن در میآیند. این به خاطر ترور و این حرفهاست. یک کار اضطراری است و گرنه اگر این مسئله اضطرار نبود، همه قاطی مینشستند. اما این را هم به شما بگویم کسی هم که عادت کند همیشه عقب بنشیند فرقی نمیکند، این هم یک دکان است. چون گاهی وقتها آدم وارد میشود میبیند آن عقبها از جمعیت پر شده است، خوب بیا جلو بنشین. اینکه جلو نشستن یک دکانی است، عقب نشستن هم یک دکانی است، چون شیطان که آدم را ول نمیکند. میگویند: مبارزه با شیطان هوی و هوس، جهاد اکبر است چون در جهاد اصغر آدم میفهمد که این دشمن است و میتواند حفاظت کند. اما اگر در سنگر هم بروی و چراغ را هم خاموش کنی، لحاف هم سرت بکشی، در تاریکی اشک هم بریزی باز شیطان میگوید: امشب گرفت، خوب شبی بود، این نماز شب کار دستت میدهد. با خودت میگویی انشاءالله دیگر دعا مستجاب میشود. یعنی باز آدم را غرور میگیرد. یعنی از بمباران دشمن آدم میتواند در سنگر یا دژی برود، فقط وسوسه است که هر کجا بروی هست. یعنی حتی خودت را به ضریح امام حسین هم بچسبانی، ممکن است همانجا دکان باشد. من خودم یکبار این اتفاق برایم افتاد؛ به حرم امام رضا(ع) رفتم، آخر شب بود آمدند به من گفتند: امشب کشیک ما هستیم، میخواهی تا صبح در حرم بمانی؟ هیچ کس در حرم نیست. گفتم: الحمدلله ما از خدا همین را میخواهیم. گفت: خیلی خوب. دیدیم در حرم هیچ کس نیست. ما کنار حرم امام رضا(ع) رفتیم. صورتمان را به ضریح گذاشتیم و گفتیم: یا امام رضا و شروع به حرف زدن کردم به خیال خودمان این حرفهایی است که به دل آدم مینشیند. چون آنجا هم دل است، خدا نیست. همان وقت گفتم: که دلت میخواهد حرم باز شود و زوّارها بیایند؟ جواب دادم که: نه! گفتم: همان وقتی که خیال میکنی مخلصی، خودخواهی و میخواهی کس دیگر نباشد میخواهی فقط تو باشی. چرا میخواهی باشی؟ میخواهی فردا هم بروی بگویی که دیشب در حرم امام رضا تنها بودم، این هم یک دکان است. پس همانجا یک رگههای پز دادن ایجاد میشود. و بالاخره زیارت کردیم و بیرون آمدیم. یعنی گاهی وقتها آن وقتی که ما وصل هستیم، قطع هستیم. شیطان انسان را رها نمیکند. مسجد جایی است که فقط علم و تقوی جلو است. جایی است که درجات همه قاطی میشود.
7- امام و توجه به زیردستان و اطرافیان نیازمند
امام حسن مجتبی وقتی به مسجد میرفت، دم در مسجد میگفت: خدایا اینجا مهمانخانه توست. به مسجد به عنوان مهمانخانه خدا نگاه کنیم. یک عده از فقرا نشسته بودند غذا میخوردند، امام حسن مجتبی آمد که برود. گفتند: بیا پهلوی ما غذا بخور. آمد و نشست غذا خورد و گفت: حالا شما خانه ما بیایید گفتند: خیلی خوب! بعد امام حسن فقرا را از کنار کوچه برد و در خانه پذیرائی کرد، بعد فرمود: ای فقرا شما از من بهتر هستید. چرا؟ گفت: به خاطر اینکه شما هرچه داشتید پهلوی من گذاشتید ولی من هرچه پهلوی شما گذاشتم، همه هستی من نیست. من خیلی چیزهای دیگر هم دارم، شما آنچه داشتید کنار کوچه آوردید ولی من خیلی چیز دارم، من یک خرده¬اش را آوردم، بنابراین شما بهتر هستید. این خیلی مهم است که امام حسن مجتبی فقیر کوچه نشین را در خانه ببرد و بعد هم بگوید: شما از من بهتر هستید.
امام حسن مجتبی غذا میخورد یک سگی هم او را نگاه میکرد، یک لقمه میخورد یک لقمه هم به سگ میداد. یک کسی گفت: آقا بگذار ردش کنم، برود. فرمود: من خجالت میکشم بخورم و یک ذی شعوری به من نگاه کند. دین ما امام حسن مجتبی را دارد و طاغوتهای دنیا میدانند که الآن میلیونها آدم گرسنه در دنیا است و بریز و بپاش میکنند.
شخصی امام حسن مجتبی را دید که درمکه دارد پیاده میرود، پایش ورم کرده بود یک روغن به او داد. گفت: من این روغن را میدهم برای اینکه پایتان را مداوا کنید، ولی من میخواهم پول این را نگیریم و هدیه باشد. من این را به شما بخشیدم. گفت: خانم من حامله است یک دعایی کن که خدا پسری به من بدهد که چنین باشد. گفت: الآن هم که میروی خانه خانمت بچه آورده است، پسر هم هست، وضع پسر هم اینطوری است، این هم علم غیب امام را مطرح میکند.
شخصی نامهای به امام حسن نوشت که کمک بگیرد. امام حسن نخوانده کمکش کرد، یک کسی گفت: آقا نامهاش را بخوان، ببین چه درونش نوشته است؟ گفت: من تا نامهاش را بخوانم این پهلوی من ایستاده است همان مقدار که من نامهاش را میخوانم این عرق میریزد. «اخشی ان یسئلنی الله ان ذل مقامه حتی اقرأَ رقعته» (ملحقات احقاق الحق، ج11،ص149) من میترسم که روز قیامت خدا به من بگوید: ای امام حسن تو دو سه دقیقه که نامه این را میخواندی، او در این کنار داشت شرمندگی میچشید و روز قیامت من باید جواب شرمندگی این آقا را بدهم. اینها خیلی عجیب است.
شخصی خدمت امام صادق(ع) در خانه آمد، دید رنگ امام پریده است. گفت: آقا چه شده است؟ گفت: ناراحت هستم. گفت: برای چه؟ گفت: من به زنها گفته بودم که به پشت بام نروید، امروز که وارد خانه شدم یکی از زنهایی که در خانه بود، بچه را بغل کرده، میخواست که از نردبان به پشت بام برود، من را دید و چون بارها گفته بودم و تذکر داده بودم که به پشت بام نروید، وقتی من را دید ترسید، بچه را از بغل خود رها کرد و بچه افتاد و مرد. بعد امام صادق میگوید: ناراحت نیستم که بچهام مرده است، ناراحت هستم که یک زن مسلمان را ترساندم.
اصلاً ما کیف میکنیم که تا در خانه میرویم زنمان از ما حساب ببرد، اصلاً هر کدام از ما که زنمان از ما بترسد، میگوییم: این نشانه مردانگی است، مرد آن است که زنش از او حساب ببرد. اما امام صادق(ع) میفرماید: بچهام از دنیا رفت، ناراحت نیستم. ناراحتم که چرا یک زن مسلمان از من ترسید. بدترین آدمها آن کسی است که مردم از او بترسند «شَرُّ النَّاسِ مَنْ أَکْرَمَهُ النَّاسُ اتِّقَاءَ فُحْشِهِ»(من لایحضره الفقیه، ج4، ص352).
هر کس از امام حسن مجتبی چیزی میخواست امام به او میداد. گفتند: چرا هرکسی چیزی میخواهد به او میدهید. فرمود: چون من در خانه خدا سائل هستم. این هم در خانه من سائل است. همینطور که من نمیخواهم خدا من را رد کند. خوب این هم نمیخواهد که من او را رد کنم. شخصی خدمت امام حسن مجتبی آمد و گفت: آقا من یک عرض دارم. تا گفت: من یک عرض دارم. گفت: برای اینکه خجالت نکشی برو نامه بنویس و آن را به من بده. یعنی آنکه نامه میدهد نخوانده به او میدهد. آنکه دارد حزف میزند میگوید: برو بنویس. این روش امام حسن مجتبی بوده است.
8- وصیت پیامبر اکرم در مسجد و حقالناس
اما دو سه دقیقه از رحلت پیغمبر یک چیزی بگویم. پیغمبر ما خیلی زجر کشید. شما حساب کنید یک امّتی که اهل غارت بودند، از غارت تا ایستاد آورد. از کشت و کشت تا دوستی «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»(حجرات/10) خیلی راه است. از شرک تا توحید خیلی راه است. از دخترکشی تا دست دختر را بوسیدن و به دختر کوثر گفتن خیلی راه است. «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ»(کوثر/1). ما به تو خیر زیاد دادیم، یعنی فاطمه دادیم. یعنی به دختر فاطمه گفتند و گفتند: «فِدَاهَا أَبُوهَا»(المناقب، ج3، ص343). پیغمبر فدای این دختر. آن وقت که دختران را زنده به گور میکردند و حالا اینقدر برای زنها ارزش قائل هستند. پیغمبر ما خیلی زجر کشید، روزهای آخرش یک وصیتی دارد من وصیت را از شرح نهج البلاغه برایتان میخوانم. پیغمبر ما بیمار بود، چقدر عادل بود. حتی آنوقتهایی که بیمار بود و نمیتوانست از رختخواب بلند شود. برای اینکه عدالت را مراعات کند میفرمود: امشب نوبت این است که من در آن اتاق بخوابم، بسترش را بلند میکردند و بسترش را اتاق به اتاق میکشیدند که اینقدر عدالت باشد. فرمود: که من دیگر نمیتوانم بلند شوم. دستم را بگیر. با زور او را به مسجد بردند. «خذ بیدی فأخذت بیده حتى جلس على المنبر ثم قال ناد فی الناس فصحت فیهم فاجتمعوا إلیه فقال أیها الناس إنی أحمد إلیکم الله إنه قد دنا منی حقوق من بین أظهرکم فمن کنت جلدت له ظهرا فهذا ظهری فلیستقد منه و من کنت شتمت له عرضا فهذا عرضی فلیستقد منه و من کنت أخذت له مالا فهذا مالی فلیأخذ منه و لا یقل رجل إنی أخاف الشحناء من قبل رسول الله»(شرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج13، ص28). به فضل گفت: دست من را بگیر. میگوید: «فأخذت بیده حتى جلس على المنبر» نشست و حمد خدا را کرد و گفت: خلاصه «إنه قد دنا منی حقوق من بین أظهرکم فمن کنت جلدت له ظهرا فهذا ظهری» مردم! من دو سه روز دیگر از دنیا میروم. اگر کسی از من طلبی دارد بخواهد، اگر حق الناسی بر گردن من است و من نمیدانم بیایید و به من بگویید. این سیمای حکومت اسلامی است. اگر هم شلاقم خلاف رفته و به کسی شلاقی زدم بیاید بزند.
(یکی از قاضیهای شرع، ده ضربه شلاق تنبیهی به یک کسی زده بود، بعداً که دوباره پرونده را مطالعه کرده، دیده است که بی خود زده است. شلاق را به آقایی که بی خودی شلاق خورده است داد. خود این سید بزرگوار 50، 60 سالش بود خوابید و گفت: این ده شلاقی که به تو زدم به من بزن. گفت: نه. گفت: آخر من خلاف کردم و بی خود به تو زدم. به من شلاق بزن. قاضی شرع اینطوری است، اگر خلاف بکند سرانجامش باید چنین باشد. خلاصه ده شلاق را نزد و او را بخشید)
پیغمبر ما فرمود: من روزهای آخر عمرم است، دستش را گرفتند، کتفش را گرفتند و روی منبر نشست. فرمود: من دارم میروم، اگر کسی از من شلاق خورده بیاید. ایشان فرمود: «ألا و إن الشحناء لیست من طبیعتی و لا من شأنی ألا و إن أحبکم إلی من أخذ منی حقا إن کان له أو حللنی»(شرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج13، ص28) من برنامه نداشتم بزنم ولی ممکن است یک وقت شلاقی به ناحق خورده باشد. «ألا و إن أحبکم إلی من أخذ منی حقا إن کان له أو حللنی» بهترین شما کسی است که اگر از من طلب دارد بیاید بگوید، اگر از من حقی میخواهید بگویید. چون من روز قیامت تاب جهنم را ندارم، بعد میفرماید: که ایشان نماز ظهرش را خواند، بعد از نماز ظهر دوباره به منبر رفت. دوباره گفت: آقایان من دارم میروم. اگر کسی حقی از من میخواهد بگوید. یکی کسی گفت: یا رسول الله من سه درهم از شما میخواهم فرمود: به او بدهید. بعد گفت: «أیها الناس من کان عنده شیء فلیؤده و لا یقل فضوح الدنیا»(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص28). هرکس مال مردم بر گردنش است به او بدهد. «و لا یقل فضوح الدنیا». نگویید: خجالت میکشیم، چون گاهی وقتها آدم میگوید: اگر بگویم زشت است و آبرویم میریزد. اما بدانید که مسئله قیامت مهمتر است.
ما از این رحلت پیغمبر و وصیتش هم این درس را باید بگیریم که حق الناس مسئلهی بسیار مهمی است، اگر یک وقت انسان حقی از دیگران بر گردن داشته باشد در روز قیامت عذاب سنگینی دارد. همه ما حق الناس بر گردنمان است. خدا میداند که چقدر هم زیاد است، منتها حالا یادمان نیست که چه کردیم. اگر یک روز حرفهایی که میزنیم، کارهایی که میکنیم را بنویسیم، آنوقت معلوم میشود که چه کردیم.
9- شهادت امام حسن مجتبی و پیامبر اکرم
وقتمان تمام شد، حرفهایم را جمع کنم. بحث ما در این زمینه بود یک چند دقیقهای درباره وقف صحبت کردم و مثالهایی زدم. گفتم: اگر به آدم 70 ساله بگوییم: یک آمپول پیدا شده که عمرت را دو برابر میکند، به هر قیمتی که باشد این آمپول را میخرد. شما که یک آمپول میخری که عمرت را دوبله کنی پس یک چیزی وقف کن که عمرت را ده برابر کنی. اگر ما 20 هزار روستا داریم که دبستان ندارد، 20هزار نفر هم داریم که پسرهایش را داماد کرده، دخترهایش را عروس کرده است و یک قطعه زمین هم دارد که وقف کند. و اینها همین امشب اگر تصمیم بگیرند، هم مشکلات حل میشود و هم دانش¬آموزی که درس میخواند و به جایی میرسد ثواب و اجر اعمال او به آن آقایی هم که آن مدرسه را ساخته است، میرسد. منتها باید دل بکنید. اگر از خودت جدا میکنی ولی به جمع وصل میشوی. اینکه آدم از خودش بکند وصل به جمع شود، نباید بگوید: مالم حرام شد. حرام نشد این خاک نباید بگوید: حرام شدم، گلابی شدم. نه خیر! مواد غذایی خاک گلابی میشود، گلابی حرام نشده است. اگر انسان گلابی را جوید، نباید بگوید: گلابی از بین رفت. نه خیر! گلابی جویده شد اما سلول بدن انسان نسل آینده را رشد میدهد. من که نیستم پس بگذار دیگران رشد کنند. مقداری درباره وقف صحبت کردم و یک جمله هم به کسانی که مال موقوفات دستشان است گفتم، ممکن است از اداره اوقاف بیایند بگیرند. ممکن است از یک تکهاش غفلت شود. ممکن است کارشناس قیمت گذاری کند، ولی ممکن است آدم سر کارشناس هم کلاه بگذارد. چون بشر یک موجود عجیبی است. یک کسی میگفت: خدایا تو شر مردم را ازسر ما کم کن، ما خودمان میدانیم با شیطان چه کنیم. یعنی آدم میشود با شیطان کنار بیاید، منتها مردم خیلی عجیب هستند. اگر کارشناس اوقاف هم آمد برای مالی که دست شماست نرخی تعیین کرد، خودت و خدا میدانی که قیمت این عادلانه نیست، باید بگویی. و حدیث یهودی را خواندم که پهلوی پسر یهودی آمد و گفت: پدرت از من مبلغی میخواست 1000 تومان بگیر و ما را حلال کن، حلالش کرد. بعد امام صادق فرمود: این که تو را حلال کرد چون نمیدانست که نرخش چقدر است، برو به او بگو که بدهی تو ده هزار تومان بوده است. اگر فهمید ده هزار تومان را با هزار تومان حلال کردهای، ممکن است که ناراحت شود. اگر نمیشود مال یهودی را خورد، پس مال فقرا، گرسنهها، تشنهها، بی سوادها مال اینها را نمیشود خورد. این هم یک تذکری بود برای کسانی که مال وقف دستشان است، دادم. آنوقت آقایان کارشناس هم باید مواظب باشید، گاهی وقتها خطرناک است. زود آدم میلغزد.
یک آقایی گرفتاری داشته بود و رفته سند را برده و گفته بو که آقا به این دلیل من گرفتار هستم، این هم پرونده است. اما به او راه ندادند که به اتاق برود، آمد به ما گفت. گفتم: آقا من تو را میشناسم میگویم: تو را راه بدهند، زنگ زدم و گفتم: آقا من ایشان را میشناسم، آدم بسیار خوبی است. ولی خلاف قانون عمل نکنید، ببینید اگر حرفش حرف است، گوش دهید. راهش دادند و البته مملکت ما نباید طوری باشد که اگر کسی میخواهد حقش را بگیرد با زور تلفن برود، این هم عیب است. بالاخره وقت گرفتیم و رفت گفت: آقا دلیل من این است. گفت: بله حق به جانب شماست، حالا ایشان آمده خوشی میکند که توانسته حرفش را به یکی از مسئولین بزند. ساعت 11 شب برای من هدیه آورد. گفتم: آقا این هم رشوه است. گفت: نه آقا حقم را گرفتم. گفتم: تو آدم خوبی هستی، حقی هم که گرفتی حقت بود، اما اگر این تلفن را نمیکردم تو این را نمیآوردی. گفت: حالا برگردم. گفتم: بله ساعت 11 شب بود از در خانه ردش کردم و چیزی از او نگرفتم ولی آقا آدم گول میخورد، حالا من شکمم نسبتاً سیر است، اگر یک آدمی باشد که هزار گرفتاری داشته باشد، میگوید: آقا شما یک تلفن کن، بعد هم مثلاً اسمش را کادو میگذارد و همهی ما میلغزیم. در جهاد با دشمن موشک کافی است، از این موشکهایی که الآن آمریکا به وحشت افتاده است. برای جهاد دشمن موشک و قایق تندرو کافی است. اما در مبارزه با شیطان قایق و موشک کافی نیست، امداد الهی میخواهد. میگوید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»(یوسف/53). یعنی نه موشک، نه قایق تندرو، هیچ چیزی انسان را درمقابل با هوی و هوس شیطان، جز لطف خدا کمک نمیکند. لطف خدا باشد همه چیز درست میشود وگرنه همه ما روزی صد دفعه به زمین میافتیم. و روایت داریم که آدم یکبار در عمرش با دشمن کشته میشود اما با شیطان و وسوسه روزی 50 بار میافتد و بلند میشود. و این خیلی مشکل است.
یک مقدار درباره وقف گفتیم، بعد چند خاطره از امام حسن مجتبی گفتم. بعد هم گفتم: پیغمبر درآستانه رحلت فرمود: قلم و کاغذ بیاورید، یک چیزی بنویسیم که «لَنْ تَضِلُّوا» کدام است و نیاوردند. صاحب المراجعات میگوید: نیاوردند ولی من فهمیدم که پیغمبر میخواست چه بنویسد. میگویم: ازکجا فهمیدی؟ میگوید: رفتم حرفهای پیغمبر را پیدا کردم، همه حرفهای پیغمبر را گشتم که ببینم پیغمبر در کجا فرموده است «لَنْ تَضِلُّوا». آنجایی که دستتان به قرآن و اهل بیت باشد، آنجا گفته «لَنْ تَضِلُّوا» همان است.
خدایا! تو را به حق محمد و آل محمد به همه توفیق بده که در دنیا و آخرت دستمان از خاندان اهل بیت و قرآن کوتاه نباشد. قرنها مالهایی را وقف کردند که کتابخانه و درمانگاه و مدرسه ساخته بشود. تمام کسانی که چیزی را وقف کردند و پشتوانه مکتب ما بودند و الان نیستند همهشان را با امام حسین محشور بفرما. آنهایی که مال اوقاف را خوردند و گفتند: کسی نفهمید، خدایا توفیق توبه به آنها مرحمت بفرما. اینهایی که پسر و دخترها را بیرون کردند و مال دارند و میبینند گرسنه وتشنه و دختر بی جهیزیه و پسر بیکار هست که اگر ده هزار تومان داشته باشد داماد میشود و مال دارد و میتواند با یک چک 30 جوان فقیر را داماد کند، خدایا به این آدمهای بخیل، سخاوت مرحمت کن. آنهایی که نگذاشتند پیغمبر بنویسد و مسیر را عوض کردند، جزایی که لازم است را به آنها بده. رزمندگان ما را پیروز کن.
نماز جمعه یادتان نرود. هفته اسم نویسی برای نهضت سوادآموزی در حال اتمام است. زشت است که بی سواد باشیم. به اندازه کمبود پنیر غصه کمبود سواد را هم بخوریم. آقا اگر روغن نباتی نباشد ولوله میافتد، ولی چهارده میلیون و نیم بیسواد در مملکت است هیچ ولولهای نیست. من هم کمکت میکنم، برای دختر دبیرستانی زشت است که مادرش بیسواد باشد. برای پسر دبیرستانی هم زشت است. شما که میخواهی در آینده دکتر و مهندس شوی و به خلق خدمت کنی، فعلاً یک خلق بغلت نشسته است، مادرت است به او خدمت کن، خدمت به خلق پیشکشت باشد.
خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»