اطلاعات در اسلام

موضوع بحث: اطلاعات در اسلام 
تاريخ پخش: 07/08/66 
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
از برادران و خواهران دعوت مي‌كنم كه بحث امشب را گوش دهيد. يك حديث‌هايي و آياتي و مطالب تاريخي است كه مربوط به اين است كه بالاخره ما بايد غير از رزمندگان عزيزمان در غرب و جنوب، هر كس در خانه‌اش يك رزمنده باشد. چون هم مي‌توان به جبهه كمك كرد و هم به آمريكا كمك كرد. و آن مسئله اين است كه مواظب اطلاعات خودمان باشيم، چون الآن همه‌ي گروهك‌ها جمع شدند كه سعي كنند آمريكا ضايع نشود و اطلاعاتي را از طريق تلفن و از طريق غير تلفن به دست بياورند، اين است كه همه بايد مواظب كلماتي كه مي‌گوييم باشيم. مي‌خواهم يك بحث در مورد اطلاعات بكنم.
قديم خيال مي‌كردند كه هر وقت مي‌گويند: اطلاعات و جاسوسي و تجسس و ساواك، اين كلمه‌ها همه با ساواك قاطي مي‌شد. من مي‌خواهم بدانم شما فرهنگي عزيز، امور تربيتي، دبير، استاد دانشگاه، دانشجو، طلبه، هركسي كه هستيد، اگر يك سؤال ايدئولوژي از شما بكنند، بگويند: آيا اسلام راجع به اطلاعات حرف حسابي دارد يا نه؟ شما چه جوابي مي‌دهي؟ من تحقيق نكردم، چند بار هم گفته‌ام براي هزارمين بار هم بگويم: من طلبه‌ي كم سوادي هستم. حالا در عين حال چند آيه و حديث درباره‌ي اين كه اسلام چه دقيق با مسائل اطلاعاتي برخورد كرده است مي‌گويم.
پس بحث امشب ما:
1- ضرورت حفظ اطلاعات و خبررساني
1- گرفتن اطلاعات دشمن 2- ندادن اطلاعات به دشمن
همان چيزي هم كه در قانون اساسي برايش برنامه ريزي شد و وزارت اطلاعات هم بر اساس آن تأسيس شد، منتهي وزارت اطلاعات يك سري كارهاي تشكيلاتي مي‌كند. هر زن و مرد ايراني همان طوري كه امام فرمود: بايد توطئه‌ها و مسائل را بگويند. منتهي اين كه مي‌گويم: اطلاعات نه به اين معنا كه كارهاي شخصي يكديگر را جاسوسي كنيم، تجسس حرام است. چه كسي چه كار كرد؟ هركس هرچه مي‌خواهد بكند. وقتي ما مي‌گوييم: اطلاعات، يعني رفت و آمدها، جلسات، حركات، گفتن‌ها و نوشتن‌هايي كه مسلمين و نظام اسلامي را در خطر مي‌اندازد. مرادم از اطلاعات اين است. يعني مربوط به نظام است و گرنه مربوط به سر مردم، كارهاي شخصي مردم، گناهان شخصي خودت، گناهان شخصي ديگران، اصلاً حق نداري بگويي.
چند شب جمعه‌ي گذشته گفتيم: اگر يك كسي گناه كرده است، حق ندارد بگويد. گناه كردي، نه حق داري گناه خودت را براي ديگران بگويي و نه حق داري گناه كسي را براي كسي بگويي. آن چه امروز مي‌خواهيم بگوييم مربوط به گرفتن اطلاعات دشمن از دشمن و ندادن اطلاعات خودي به دشمن است و اين هم مربوط به جاهايي است كه درباره نظام باشد.
اين هفته من چند بحث دارم:
1- ضرورت و لزوم اطلاعات 2- روش پيامبر اكرم و اهل بيت درباره‌ي اطلاعات كه اطلاعات دشمن را مي‌گرفتند و سعي مي‌كردند كه به دشمن اطلاعات ندهند. به هوادارانشان مي‌گفتند: اطلاعات ندهيد. 3- گزارش عجولانه و مقرضانه چه خطري دارد 4- چند خاطره ناب و عالي و بعد از مسئله ديگر افرادي كه در مسئله اطلاعات مأمور بودند.
قسمت اول: يك آيه هست كه برادران سپاه آن را آرم كردند و تقريباً همه‌ي ايرانيان آن را حفظ هستند كه مي‌گويد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»(انفال/60) براي دشمن هرچه مي‌توانيد آماده كنيد، براي چه؟ مي‌گويد: خوب خودتان را آماده كنيد كه «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» دشمن خدا را بترسانيد. همينطور كه ژ 3، قايق تندرو، همان طور كه هواپيماي بمب افكن، دشمن را مي‌ترساند، اگر دنيا و دشمن ما بداند كه ما اطلاعاتمان قوي است و هر زن و مرد ايراني توطئه كشف كند، مي‌رود خبر مي‌دهد، از ما مي‌ترسد. اگر بدانند كه گرفتن اطلاعات ما قوي است و اگر بدانند كه با 4 تلفن نمي‌شود، مسايل را بدست آورد از ما مي‌ترسند. مثلاً به راه آهن تلفن مي‌كنند که امروز 20 مسافر داريم، آقا قطار نداريم. چرا؟ قطار امروز براي رزمنده هاست. پس ديگر همه چيز لو رفت. عراق همان قطار را مي‌زند. چرا؟ براي اين كه تلفنچي گفت: قطار براي رزمنده هاست. يك كلمه گفت و همه چيز لو رفت. بايد عاقل ترين افراد تلفنچي باشد. ما در اداره‌ها وقتي مي‌خواهيم يك كسي را تحقير كنيم، مي‌گوييم: اين به درد تلفنچي شدن هم نمي‌خورد. اين تلفنچي فلان اداره است. عاقل ترين افراد بايد كسي باشد كه تلفن را بر مي‌دارد. يكي از كارهايي كه اشتباه مي‌كنيم اين است كه پخته ترين افراد بايد كسي باشد كه تلفن را برمي دارد. يكي از كارهايي كه اشتباه مي‌كنيم اين است كه پخته ترين افراد بايد معلم كلاس اول باشد ولي ما مي‌گوييم: نه، پخته ترين افراد بايد استاد دانشگاه باشد. اين ديپلمه‌هايي كه تازه مي‌خواهند شروع به كار كنند، معلم كلاس اول باشند. و حال آن كه معلم كلاس اول بايد پخته ترين افراد باشد، نه ضعيف ترين افراد و پخته ترين افراد بايد تلفن را بردارد.
اگر قرآن به ما گفته است كه دشمن خدا را بترسانيد، يكي از راه‌هايي كه دشمن خدا بترسد اين است كه اگر يك جايي تا از هر گروهي خواستند جلسه بگيرند، دلهره بگيرند، حتماً همسايه خبر خواهد داد، امام فرموده بود كه وقتي بنا بود كلك منافقين كنده شود، فرمود: هركس از همسايه‌ي بغلي‌اش خبر داشته باشد و متوجه‌اش باشد. البته اين مال آن زمان بود و الحمدلله ريشه‌شان حل شد. پس ببينيد اگر «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» هست و خواسته باشيم به آن عمل كنيم، به همان دليل كه قايق تند رو و هواپيما اثر دارد، اطلاعات قوي داشتن هم اثر دارد.
اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايد: «إِنَّ أَعْقَلَ النَّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَأَطَاعَهُ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ وَ عَرَفَ دَارَ إِقَامَتِهِ فَأَصْلَحَهَا وَ عَرَفَ سُرْعَةَ رَحِيلِهِ فَتَزَوَّدَ لَهَا»(أعلام ‏الدين، ص‏337) «أَعْقَلَ» يعني عاقل ترين، عاقل ترين مردم كسي است كه «عَرَفَ رَبَّهُ» بعد مي‌فرمايد: «وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ» هم خداي خودش را بشناسد «عَرَفَ رَبَّهُ فَأَطَاعَهُ» خدا را اطاعت كند «وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ» دشمن شناس باشد. آدم بداند دشمنان كجا جلسه دارند. چه گفتند؟ چه شده است؟ حالا من در شاخه‌ي آخر از حرفهايم خواهم گفت كه پيامبر براي اين كه اطلاعات دشمن را به دست بياورد چه كارهايي كرده بود. اميرالمؤمنين در نامه‌اي مي‌فرمايد: «وَ اجْعَلُوا لَكُمْ رُقَبَاءَ»(نهج ‏البلاغه، نامه 11) «وَ اجْعَلُوا» يعني قرار دهيد، «لَكُمْ»، براي دشمنان «رُقَبَاءَ» رقيب بگذاريد. رقيب يعني چه؟ رقيب از رقبه مي‌آيد. رقبه به معني گردن است. گاهي آدم ناظر است، گاهي رقيب است. مي‌دانيد كه در قرآن، خدا ناظر است ولي داريم خدا رقيب است. فرق رقيب و ناظر چيست؟ ناظر يعني تو را نگاه مي‌كند. گاهي آدم در ماشين نشسته و همين طور نگاه مي‌كند. گاهي نه، رقيب رقبه مي‌كشد، يعني گردنش را دراز مي‌كند. ببيند كه چه شد؟ گاهي دو ماشين كه به هم مي‌خورند او كه در ماشين نشسته همين طور تكيه داده و نگاه مي‌كند، اين ناظر است. گاهي گردن مي‌كشد كه ببيند چه خبر است؟ اين كه مي‌گويند: خدا رقيب است، يعني با دقت نگاه مي‌كند. علي(ع) مي‌فرمايد: «رُقَبَاءَ». اگر كسي خواست مدرك را ببيند، رقيب داشته باشيد.
2- مسئولان و توجه به جاسوسان اطلاعات سري
«وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ»؛ «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» زماني كه پيامبر هجرت كرد و به مدينه آمد، يك سري هم زن‌ها مي‌آمدند، مي‌گفتند: رسول الله سلام عليكم، عليكم السلام. ما ايمان آورده‌ايم. هجرت كرده‌ايم. آيه نازل شد ممكن است اينها عامل نفوذي باشند. اگر كسي مي‌ايد مي‌گويد من جزء مهاجرين و جزء مسلمان‌ها آمدم، پيامبر مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»(ممتحنه/10) اگر يك عده زن آمدند و جالب است كه نمي‌گويد و «اذا جاءك المؤمنين» چون الآن هم دنيا يكي از راه‌هاي نفوذي‌اش زن‌ها هستند. هميشه دولت‌هاي استعمارگر يكي از راه‌هايي كه به وسيله‌ي آن خوب مي‌توانند نفوذ كنند همين زن‌ها هستند. و من در اين باره خاطراتي دارم كه تلويزيوني نيست. كه گاهي وقت‌ها چطور مي‌توانند از طريق زن‌ها خبر بگيرند. قرآن مي‌توانست بگويد: يا رسول الله حواست جمع باشد. هركس آمد او را راه ندهي. مي‌فرمايد: يا رسول الله زن‌ها كه آمدند حواست راجمع كن. يعني گاهي وقت‌ها از طريق زن‌ها خبر مي‌گيرند. عنايت قرآن روي اين كه زن مي‌ايد مي‌گويد: يارسول الله من كه از زنان حزب اللهي هستم، زياد است. پس «فَامْتَحِنُوهُنَّ» مواظبشان باش.
اميرالمؤمنين چند جمله دارد: يكي مي‌گويد: «وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ»(نهج ‏البلاغه، نامه 53) ما وقتي به كسي مي‌گوييم برود خبر بياورد(البته يك سري مربوط به همه‌ي مردم است، يك سري هم خصوصي است.) يعني يك مشت چشم انتخاب كن كه اخبار دشمن را ببيند و به تو بگويد. كه الآن ناوگان دشمن كجاست؟ چند نفر هستند؟ چه گفتند؟ استماع سمع ازكفار، از منافقين و. . . بايد باشد. يعني هر چه كتمان در خودي هاست، هرچه دقت است نسبت به بي دين هاست. چون قرآن مي‌فرمايد: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»(فتح/29) بايد تمام دقت خود را نسبت به كفار بكنيم. اما «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»(فتح/29) نسبت به خودمان چه؟ حالا اگر يك چيزي هم گفت، ديگر برايش پرونده سازي نكن. اين خودي است. بين جرقه و جريان فرق است. اگر جريان بود، توطئه بود، بايد حواسمان را جمع کنيم. مي‌خواهم يك قصه بگويم مي‌ترسم كه خسته شويد.
دو چيز را مي‌گويم هركس فرقش را دانست، خدا ان شاءالله به او خير دنيا و آخرت را بدهد. جايزه‌ي ما دعا باشد. يك حديث است كه امام صادق(ع) به يك گران فروش فرمود: آفرين. و به يك گران فروش ديگر فرمود: برو گم شو. دو گران فروش دوبله فروخته بودند. فرق اين دو چيست؟
1- امام صادق به يك نفر پول داد و فرمود: برو گوسفند بخر. فرض كنيد حالا امروز گوسفند گران است. رفت و 7هزار تومان يك گوسفند خريد، رفت و برگشت، وسط راه يكي به اين گوسفند علاقه پيدا كرد، گفت: اين گوسفند را به من بفروش. اين مرد گفت: 14هزار تومان، گفت: بگير. 7 هزار تومان را 14هزار تومان فروخت. رفت يك گوسفند ديگر 7 هزار توماني خريد. گوسفند را با 7 هزار تومان سود آورد. امام فرمود: چه كردي؟ گفت: شانس زد و گوسفند 7 توماني خريدم، در راه يك كسي به گوسفند علاقه پيدا كرد و من آن را دوبله فروختم و يك گوسفند ديگري خريدم. فرمود: «بَارَكَ اللَّهُ فِي صَفْقَةِ يَمِينِكَ» «بَارَكَ اللَّهُ» كه دوبله فروختي. اين جا يك دوبله گران فروشي است. امام صادق(ع) فرمود «بَارَكَ اللَّهُ».
2- يك گران فروش ديگر برايت بگويم. قصه‌اش را مرحوم مطهري در داستان راستان گفته است. جاي ديگر هم هست كه امام صادق به كسي پول داد تا جنس بخرد. برو بفروش اگر هم سود كردي يك چيزي هم به ما بده. او رفت و دوبله فروخت، سود دوبله را آورد. امام صادق(ع) فرمود: واي بر تو كه رحم نكردي. حالا در داستان اول چرا آن گوسفند را دو برابر فروخت گفت: «بَارَكَ اللَّهُ»؟ اما چرا براي عدس و لپه و نخود گفت: دوبله نه؟ يعني گوشت گران شود طوري نيست؟ نه، اين منطق دارد.
پس دوحديث داريم، هر دو مربوط به امام صادق است. هر دو راجع به گران فروشي است. به يكي مي‌گويد: «بَارَكَ اللَّهُ». به يكي مي‌گويد: واي بر تو باد. چرا؟ خوب قصه‌ي گوسفند جرقه بود، يعني همينطوري يك كسي وسط راه پيدا شد و خريد. حالا گران هم فروختي، چون يك مسئله است و يك دفعه كسي به كسي نيست. اما در آن نخودي كه گفت: دوبله فروختم، با نخود فروش‌ها قرار داد بستند. گفتند: نرخ را بالا مي‌بريم. يعني با هم بند و بس كردند كه نرخ را در بازار بالا بكشند، يعني يك توطئه‌اي بود. پس گاهي وقت‌ها آدم يك فحش مي‌دهد، ولي غيظش گرفت و يك فحش هم داد، ولي جرقه است. اما گاهي وقت‌ها جريان است. دور هم مي‌نشينند و فحش هم مي‌دهند. فقط چاي مي‌خورند، در همين چاي خوردنشان هزار فحش است. پس گاهي وقت‌ها جرقه است. يك دفعه يك كسي علاقه پيدا مي‌كند و يك سكه يك توماني را 10 تومان مي‌خرد. يك قالي ابريشمي را كه100 تومان است، مي‌گويد: من200 تومان مي‌خرم. اين يك مرتبه است. بازار سياه درست كردن نيست. پس ببينيد دو گراني است. يك گران فروشي كه تصادفي است، و جرقه است. امام فرمود: طوري نيست. يك گران فروش هم است كه برنامه ريزي دارد، امام مي‌فرمايد: نه خير من اين درآمد را نمي‌گيرم. چون تو در بازار سياه دوبله فروختي. اخبار هم همينطور است. گاهي اخبار يك جريان است. بله آدم بايد تعقيب كند و واقعاً اگر خبري ديد بگويد. اما گاهي وقت‌ها هم آدم يك چيزي مي‌شنود اما شتر ديدي نديدي، چون من مي‌دانم او خطوط فكري‌اش درست است. اين مال ضرورت كار است.
3- اطلاعات در سيره پيامبر اكرم
شاخه‌ي دوم بحث اين جاست. درباره‌ي روش پيامبر است. در اين باره چند خاطره بگويم. بعضي از حزب اللهي‌ها وقتي كه به آنها مي‌گويي: فلان كار را بكن، مقدس گري‌اش گل مي‌كند. چند خاطره‌ي ناب را گوش بدهد. اين خاطرات يك خاطراتي است كه يك كتاب نيست كه بروي بخواني. يك وقت مي‌بيني يك كتاب100 صفحه‌اي را بايد بخواني ولي يك خاطره هم در آن نيست. و اين خاطراتي كه جمع شده است شايد ثمره‌ي 80 ساعت باشد، شايد هم بيش‌تر. اين بحث ما بيش از 80 ساعت رويش كار شده است. بنابراين خوب گوش بدهيد.
1- پيامبر اسلام گروهي را فرستاد و گفت: به مكه برويد. يكي از رهبران مشرك و كفار را بكشيد. گروهي از مسلمانان را به مكه فرستاد، تا يكي از سران گردن كلفت كفر و شرك را بكشند. اين مسلمان‌ها كه وارد مكه شدند، گفتند: مي‌دانيد يا نه؟ برويم يك طواف كنيم، 2 ركعت نماز بخوانيم. تا رفتند طواف كنند و نماز بخوانند قصه و طرح لو رفت. از اين معلوم مي‌شود كه آدم نبايد مقدس باشد. وقتي يك مأموريتي دارد بايد برود و كارش را انجام دهد.
2- در جنگ خندق و احد پيامبر به چند نفر فرمود: شما مأموريد، برويد اطلاعات كفار را پيدا كنيد و به ما بگوييد. بعد وقتي رفتند اطلاعات را آوردند، پيامبر اشاره كرد و فرمود: هيچ كس حق ندارد، اطلاعات را در حضور ديگران به من بگويد. بايد تنهايي به من بگويد. يعني وقتي خبر را مي‌آوري، اگر مي‌بيني كس ديگري هم هست، اين جا نگو. فقط اطلاعات را به خود من بگوييد. گاهي خبر شيرين است نگو. صلاح نيست الآن بگويد.
3- پيامبر در جنگ احد مجروح شد و افتاد. شعار دادند، پيغمبر كشته شد. كفار گفتند: در جنگ احد ما پيامبر را كشتيم، پس برويم. يكي از مسلمان‌ها ديد پيامبر كشته نشده است و مجروح است. داد زد ‌اي مردم، مسلمان‌ها خبر خوش، بشارت، بشارت، خبر شادي پيغمبر زنده است، فقط مجروح شده بود، تا رفت اين خبر را بدهد، پيامبر دستش را روي لبش گذاشت و اشاره كرد كه ساكت باش. فرمود: اگر اين خبر شادي را بگويي، باز من كه نمي‌توانم دفاع كنم، زخمي هستم، كفار مي‌آيند و مرا مي‌كشند. يعني گاهي اوقات آدم بايد خبر شادي را هم مخفي كند، اين هم خاطره‌ي سوم بود.
4- افرادي كه به جبهه مي‌رفتند، دشمن را مي‌كوبيدند، غنايم جنگي را تقسيم مي‌كردند و پيغمبر فرمود: تمام كساني كه مأمور اطاعتند و در دل دشمن رفتند، عامل نفوذي ما هستند و براي ما خبر مي‌آورند، گرچه در جبهه نيستند اما سهم اينان را بايد مثل سهم رزمندگان بدهيد. از اين مي‌فهميم كه كارشان و نقششان و سهم كساني كه اطلاعات را درست كسب كنند و به مقام مربوطه بگويند، مثل همان كساني است كه در خط اول است. گاهي آدم مي‌گويد: بابا آدم خواسته باشد كار كند، مي‌رود جبهه چه كار داريم كه برويم و اين را گزارش دهيم؟ گاهي وقت‌ها در اتاق نشستن و تهيه يك گزارش مستند و دقيق براي تصميم گيران مملكت ثوابش از همان رزمنده‌اي كه در خط اول است كم‌تر نيست. دليلش هم اين است كه پيغمبر فرمود: سهميه‌ي تمام كساني كه مأمور اطلاعات هستند و اطلاعات صحيح را مي‌آورند، سهميه‌شان مثل آن‌هايي است كه در جبهه‌ي اول هستند و اجرشان هم مثل هم است.
5- يكي از خاطرات خيلي خوشمزه رمز شب است. داخل خندق تاريك بود، مسلمانان همديگر را مي‌ديدند و به هم تيراندازي مي‌كردند. آخر دوست و دشمن در تاريكي قاطي شده بودند، رمز شب درست كردند كه هركس رمز شب را مي‌داند، خودي است و هركس رمز شب را بلد نيست پيداست كه غريبه است. رمز شب يكي از شب‌ها اين است «وَ هُمْ لا يُنْصَرُون‏»(فصلت/16) يعني در جنگ خندق هم رمز شب داشتند. يعني در تاريكي همديگر را ديدند، از كجا بفهمند كه دوست است يا دشمن؟ خوب، بالاخره آدم بايد يك كسي را امتحان كند.
6- گاهي يك شوخي‌هاي بي خودي يا در جبهه يا در پادگان يا پشت جبهه مي‌كنند و اسمش را هم تك زدن مي‌گذارند و مي‌گويند كه تك زديم. اين غلط است يك قصه براي تك زدن و شوخي كردن بگويم. زيدبن ثابت از اصحاب است. مأموريت داشت كه سرپستش بايستد. شب سرما بود، سر پست، شب طولاني بود. اين بنده خدا خوابش برد. همان طور كه خوابش برد، اماره آمد و به او تك زد. اسلحه‌اش را برداشت و برد. بيدار شد، ديد اسلحه‌اش نيست، ناراحت شد. خيلي گيج بود. پيامبر احضارش كرد، فرمود: اسلحه‌ات كجاست؟ عرض كرد خوابم برد. بعد پيامبر فرمود: چه كسي اسلحه‌ي ايشان را برداشته است؟ عماره گفت: من. فرمود: ديگر از اين شوخي‌ها با كسي نكني. اينطور نيست كه شما اسمش را تك زدن بگذاريد.
4- مراقبت در اطلاع رساني و حفظ اطلاعات
پس در جمع اگر گفتند به مشهد برو و اين كار را انجام بده، نگو: فعلاً برويم امام رضا(ع) را زيارت بكنيم. حالا يك عمه داريم بروم او را ببينم بعد اگر وقت شد مي‌روم کارم را مي‌کنم. اگر گفتند: براي يك كاري برو، اول به سراغ همان كار برو. پيامبر عده‌اي را براي مأموريت به مكه فرستاد. اينها عوض اين كه دنبال مأموريت بروند، رفتند طواف انجام دهند و درطواف مأموريتشان لو رفت.
يك قصه برايتان بگويم. امام حسن عسگري يك نامه در يك چوب و داخل يك عصا جاسازي كرد. كار اطلاعاتي بود. عصا را به يك نفر داد و فرمود: فلان منطقه برو و اين عصا را به فلاني بده. در راه كه مي‌رفت با يك نفر دعوايش شد. به يكي نق زد. عصا شكست و نامه بيرون آمد و لو رفت. امام فرمود: وقتي مي‌گويم برو اين كار را بكن، ديگر دعوا نكن. اين‌ها يك چيزهاي دقتي است كه ما بايد در بحث‌هاي اطلاعاتي خيلي زرنگ باشيم. خدا مي‌داند كه خود خدا كمكمان مي‌كند. گاهي وقت‌ها خيلي ناشي هستيم.
حالا هم از خودي‌ها و هم از غريبه‌ها بگويم. يك زماني يك كسي از يك جايي به دفتر نهضت سوادآموزي آمده بود تا راجع به كسي تحقيقات كند. آقا فلاني چه طور است؟ گفتيم: تا آن جايي كه ما مي‌شناسيم، اين طور است. از اخلاقش، سوادش، سابقه‌اش هرچه مي‌دانستم گفتم. ايشان هم نوشت و يك ژستي هم گرفته بود، بعضي از اين گزينشي‌ها را ديده‌ايد. حالا خيلي خوب شده است، اين گزينش را يك خرده تكانش داد و منحل كرد و باز دوباره ساخته شد. اول وقتي مي‌نشست انگار از كره‌ي ماه افتاده و همه‌ي مردم از دم مجرم هستند و فقط يك مادر يك حزب اللهي زاييده و آن هم ايشان است. خيلي كله پر از باد بود، اين آقا آمد نمي‌گويم از كجا آمد. (سپاه، ارتش، اطلاعات، شهرباني، بسيج) هيچ نمي‌گويم كه از كجا بود، ولي اطلاعات را نوشت و از سابقه هم پرسيد. بعد گفتم: خوب، بخوان ببينم چه نوشتي؟ گفت: ببخشيد ما موظفيم كه نوشته هايمان را نشانتان ندهيم. به قدري من خنديدم و گفتم: يا الله، اين متخصص چقدر ناشي است. آقا جان شنيده‌اي كه گفته‌اند: مسائل اطلاعاتي را به كسي نگو. اما اين حرف‌هاي خود من است. تو ديگر براي من هم آرتيس بازي مي‌كني؟ خيلي خنده‌ام گرفت. گفتم: خدايا اين مملكت را خودت نگه داشتي و گرنه آدم اين قدر كه نبايد ناشي باشد. و گرنه الآن نه كامپيوتر غرب مي‌فهميد و نه ما پيش بيني كرده بوديم كه اين زدن بندر احمديه، اين سكوي نفت ما اين بورس‌هاي بين المللي طوري مي‌شود كه همه را هاج و واج مي‌كند. نه كامپيوتر غرب نشان داد، نه مخ ما، خود خدا كمكمان كرده و اين به خاطر اخلاص است. آدم كه مخلص بود قرآن مي‌گويد: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(عنكبوت/69)
ولي حالا اخلاص تنها كه كافي نيست، آدم بايد قدري هم زبل باشد. ببين تيزي را از پيامبر ياد بگيريد. يك جاسوس را از دشمن گرفتند و نزد پيامبر آوردند. پيامبر فرمود: دشمن كفار چقدر است؟ نگفت. پيامبر ديد مستقيم نمي‌گويد. از يك مسير ديگر راه را عوض كرد. فرمود: خوب، غذا چه خوردي؟ گفت: آب گوشت. گفت: چند شتر كشتي؟ گفت: بعضي روزها 9 تا، بعضي روزها 10 تا. پيامبر فرمود: اين‌ها عددشان يا 900 نفر است يا 1000 نفر، يعني صاف نگفت كه عدد چند است، ولي پيامبر يك مانور داد. سؤال را عوض كرد و با يك تغيير سؤال كرد. اين زرنگي است. مي‌خواهي چند نفر زرنگ را از قرآن معرفي كنم. ببين قرآن چقدر زرنگ است. ‌اي كاش ما مسلمان‌ها يك خرده مثل قرآن فكر مي‌كرديم.
5- روش‌ها و تاكتيك‌هاي اطلاعاتي
چند خاطره‌ي از تيزي برايتان بگويم.
1- يك بار پيامبر در جبهه به آشپز فرمود: چند ديگ بار بگذار. پيامبر فرمود: يك ديگ بس است باقي‌اش براي چه؟ فرمود: يك ديگ آب گوشت، بقيه‌اش آب جوش باشد. گفت: آقا 20 تا آب جوش ديگر را مي‌خواهيم چه كنيم؟ فرمود: اين ديگ‌ها را كه روشن مي‌كني در تاريكي ديدبان دشمن دارد ما را مي‌بيند. اگر يك ديگ بار بگذاري. مي‌گويند: جمعيتشان كم است تو 10 تا بار بگذار، آن‌ها كه نمي‌دانند آب جوش است يا آب گوشت است. همان ديگ خالي ما آرايش نظامي است. دشمن دلش آب مي‌شود. ما بايد با ديگ خالي دل دشمن را آب كنيم. گفتند: ببخشيد آقا نفهميديم، اين جايش را ديگر نخوانده بوديم.
در يك حديث ديگر كه خواندم، پيامبر ديد يك بار دارند مي‌خندند. هي نگاه كرد ببيند به چه مي‌خندند؟ كافرها به مسلمانان مي‌خنديدند. پيامبر دقت كرد ديد كه پشت سرش ريش سفيدها آمدند. فرمود: ببين اين‌ها مي‌گويند: ريش سفيدها و پيرها آمدند. فرمود: همه فردا ريش هايتان را رنگ بزنيد كه دشمن به ريش ما نخندد.
2- از خواهر موسي ياد بگيريد. مادر موسي، موسي را به دنيا آورد، به فرعون گفته بودند بچه‌اي كه به دنيا مي‌آيد كاخ تو را نابود مي‌كند، او هم دستور داده بود همه‌ي بچه‌هايي را كه امسال به دنيا مي‌آيند بكشند. مادر موسي، موسي را متولد كرد. در فكر بود كه مأمورين فرعون مي‌آيند و پسرم را مي‌كشند، چه كند؟ خدا مي‌گويد: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏»(قصص/7) به مادر موسي گفتيم: بچه را در صندوق بگذار و در رود رها كن. خوب، بچه را در صندوق گذاشته و در رودخانه انداخت، آب موسي را مي‌برد، اما موسي را كه مي‌برد دل مادرش را هم مي‌برد. قرآن مي‌گويد: «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ»(طه/40) موسي يك خواهر كوچك داشت، مادرش گفت: دخترجان برو عقب رودخانه ببين اين آب بچه را كجا مي‌برد؟ بچه‌ي كوچك انگار يك كسي است كه به اندازه‌ي تمام مخ‌هاي سياست مداران، سياست مي‌دانست. چقدر اين بچه تيز بود؟ اين بچه‌ي كوچك، خواهر موسي، پيامبر هم نبود. يك دختر كوچك ولي بسيار تيز بود. اين دختر كوچك عقب رودخانه مي‌رفت، آنقدر رفت كه به جايي رسيد كه ديد فرعون با خانمش كنار رودخانه نشسته‌اند، دارند آب را تماشا مي‌كنند. يك صندوقچه‌اي را ديد، دستور داد صندوق را گرفتند و در صندوق را باز كردند و ديدند كه يك بچه‌ي كوچكي است. خواستند كه او را بكشند، زن فرعون گفت: نه، زن فرعون عامل نفوذي بود. در دربار از خودي‌ها بود. ايمان داشت، ولي ايمانش را كتمان مي‌كرد. تقيه مي‌كرد. گفت: بچه چه كار دارد؟ بالاخره گرسنه است. زن‌هايي را آوردند. اين بچه‌ي كوچك پستان هيچ كس را دهان نگرفت. اما اين بچه دختر آمد و با يك قيافه‌اي كه قرآن قيافه‌اش را مي‌گويد: «هَلْ أَدُلُّكُمْ» حالا هي دختر گريه مي‌كرد و لو مي‌رفت. دختر بايد خيلي تيز باشد. بچه‌ي شير خوره كه برادرش است دارد در دريا مي‌رود، الآن دست فرعون و دشمنان افتاده است، اصلا جيغ نمي‌زد و گريه نمي‌كرد، خيلي خودش را نگه داشت. گفت: «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ» من يك زني را سراغ دارم. نگفت: كه مادرم است. اگر مي‌گفت: مادرم است لو مي‌رفت. مادرش هم لو مي‌رفت. گفت: يك زني است شايد بتواند به اين بچه شير دهد. گفتند: بگو بيايد. اگر باز بچه مي‌دويد لو مي‌رفت. گفت: بگو بيايد. باز اگر مادر مي‌دويد لو مي‌رفت. اگر بچه‌اش را مي‌ديد جيغ مي‌زد، لو مي‌رفت. اين‌ها كار اطلاعاتي است. ما بايد اينطوري باشيم. خلاصه مادر آمد و به بچه شير داد. اگر حالا مادرهاي ما باشند، الهي قربانت بروم. ديگر هيچ، همه چيز خراب مي‌شود. اصلاً بسيجي‌هاي ما، ارتشي‌هاي ما، سربازهاي ما، بايد اينطور باشند.
حالا رزمندگان ما مي‌نويسند: مادر اكنون كه اين نامه را مي‌نويسم در جنوب غربي دزفول هستم. شايد فردا شب دستور عملياتي بدهند مرا حلال كن. آقا چه مي‌گويي؟ چرا گفتي كجا هستم؟ خوش انصاف باش؟ چرا اسم قرارگاه را گفتي؟ چرا شماره تلفن دادي؟ اين زنان قديم هستند، مي‌رفتند يك جايي و بر مي‌گشتند قصه نقل مي‌كردند. ‌اي بسيجي دشمنت آمريكاست. الآن همه‌ي كره‌ي زمين جمع شده‌اند كه سر ايران كلاه بگذارند. يك خرده تيز باش. در نامه‌ها ننويسيد، جواب تلفن‌ها را ندهيد. تك مي‌زنند. نارو مي‌زنند. مواظب باشيد. تيز باشيد. من يك بار ديگر هم گفتم: بعضي از نامه‌هايي كه عزيزان بسيجي و سرباز‌هاي ما مي‌نويسند، گناهش از بمب شيميايي بيش‌تر است. چون بمب شيميايي پوست و گوشت را مي‌سوزاند، اين نامه دل مادر را مي‌سوزاند. هي مي‌گويد: مرا حلالم كن، يعني رفتم جبهه، رفتم خط اول، حلالم كن. چيه برو به سلامت برمي گردي. اگر هم شهادت قسمتت شد مادرت حلالت مي‌كند. ديگر اين گفتن ندارد، غير از اين است كه تو خودت را لوس مي‌كني.
داستان موسي را مي‌گفتم: حالا اگر مادرهاي ما بودند، در سينه‌شان مي‌زدند، الهي قربانت بروم. اما مادر موسي آمد گفت: حالا من قول نمي‌دهم شايد پستان مرا هم نگرفت. حالا بده ببينم. بچه را گرفت، موسي كوچك خيلي راحت پستان مادر خود را گرفت. آن وقت قرآن قشنگ مي‌گويد. «فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ» ديدي با چه طرحي تو را به مادرت برگردانديم؟
پس ببينيد كسي كه مي‌خواهد اطلاعات بگيرد بايد مثل خواهر موسي باشد. اصلاً مسئولين حفاظت بعضي از اين پاسدارها، بعضي از اين بسيجي‌ها، من به آنها گفتم، گفتم: اصلاً فوري خراب مي‌كند. من اگرتنها بروم، كسي مي‌گويد: اين قرائتي بود. مي‌گويد: نه بابا اگر بود كه اينطوري نمي‌رفت. ما بايد از خواهر موسي ياد بگيريم. كوچك بود، اما اندازه‌ي 30 ليسانسه اطلاعات دارد. مادر موسي اصلا جيغ نزد و گريه نكرد.
مسئله ديگر: اگر يك كسي از شما پرسيد كه وسط قرآن كجاست؟ قرآن چند هزار كلمه دارد، آن كلمه‌اي كه وسط قرآن است اين است «وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً»(كهف/19) قصه‌ي «وَ لْيَتَلَطَّفْ» چيست؟ چند خدا پرست از شهر بت پرستان يك جايي رفته بودند، مدت زيادي خواب بر اين‌ها مسلط شد. از طرف خدا بيدار شدند و گرسنه‌شان شد. گفتند: يك نفر برود شهر نان بگيرد. اما «وَ لْيَتَلَطَّفْ»، اما خيلي لطيف و نازك عمل كند. خيلي تاكتيكي و اطلاعاتي و خيلي دقيق باشيد كه كسي نفهمد شما چه كسي هستيد؟ اين «وَ لْيَتَلَطَّفْ» وسط قرآن است. كلمه‌اي كه تمام چند هزار كلمه دور كلمه مي‌چسبد اين است كه «وَ لْيَتَلَطَّفْ» تمام، حزب اللهي‌ها دقيق باشند. ديگر از اين زيباتر مي‌شود. گاهي يك آيه‌هايي هستند كه براي انجام بعضي كارها خيلي لازم هستند.
چند شب پيش داشتم قرآن مي‌خواندم، يكي از دوستان يك نكته‌اي گفت كه من تكان خوردم. فوري به نماينده‌ي امام در ژاندارمري زنگ زدم، گفتم: آقا اين آيه براي ژاندارمري خيلي مناسب است. «سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ»(سبأ/18) اين آيه براي كارهاي ظريف و دقيق جان مي‌دهد. «وَ لْيَتَلَطَّفْ» يعني بايد چنان دقيق عمل كند كه كسي متوجه نشود. كلمه‌اي كه چند هزار كلمه دور آن مي‌چرخد اين است. خيلي مهم است بعد مي‌گويد: «وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً» پس خواهر موسي زرنگ بود. خواهر موسي شعورش از جوان‌هاي ما بيشتر بود، تيزي‌اش از جوان‌هاي ما بيش‌تر باشد. مثلا جوان ما كه براي انقلاب پرپر مي‌شود، سادگي را بايد كنار گذاشت. حرف خيلي بود. اين‌ها يك دهم آن چه بود كه مي‌خواستم بگويم.
نمازجمعه يادتان نرود. از حمد و سوره هم خيلي تشكر كردند. زشت است كه چند سال از انقلاب مي‌گذرد ما حمد و سوره‌مان غلط باشد. آن وقت ما كافر داشته باشيم كه زبان بلد باشد، حزب اللهي كلمه نمازش را بلد نباشد. اميدوارم اين بحثمان يك رشد و تيزي به ما بدهد كه بدانيم دين ما فقط دين دعا و نماز نيست. تيزي هم مهم است.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1733

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.