نماز

برنامه سمت خدا 10 بهمن 1395

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

شريعتي: «اللهم وفقنا لما تحب و ترضي و اجعل عاقبته امرنا خيرا» سلام مي‌کنم به همه‌ي شما بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان. اينجا سمت خداست که با احترام تقديم به نگاه آسماني شما و لحظات ناب و نوراني شما مي‌شود. خوشحاليم در کنار شما هستيم. انشاءالله هرجا هستيد بهترين‌ها نصيب شما شود. به رسم يکشنبه‌ها برنامه امروز را با حضور حاج آقاي قرائتي تقديم شما مي‌کنيم. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله.
شريعتي: براي ما توفيقي است که جلسه ما مزين به حضور شماست. امروز از نماز براي ما خواهند گفت و ما سراپا گوش هستيم.
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم. «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي» اينهايي که نماز مي‌خوانند گاهي وقت‌ها در بچه‌هايشان، کارگرها و شاگردها و بستگانش که مي‌روند سفارش نماز کنند، با چند کلمه برخورد مي‌کنند. يعني مثلاً وقتي به پسرش، عروسش، کارگرش توصيه به نماز مي‌کند، مي‌گويند: برو بابا! آنوقت يک چيزي مي‌گويد و اين را پاتک مي‌زند. من گفتم اين حرف‌ها را بگويم و جواب‌هايش را بدهم.
يکي اينکه مي‌گويند: چرا نماز بخوانيم؟ مي‌گوييم: براي تشکر. البته فلسفه‌ي نماز فقط تشکر نيست. نماز در قرآن دلايل زيادي دارد يکي تشکر است. که قرآن مي‌گويد: «فَلْيَعْبُدُوا» (قريش/3) بندگي خدا کنيد. مي‌گوييم: چرا؟ مي‌گويد: «الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قريش/4) گرسنه بودي تو را سير کردم و به تو امنيت دادم. يا مي‌گويد: «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» (بقره/21) مي‌گوييم: چرا؟ مي‌گويد: «الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» تو را آفريدم. نماز تشکر است. اينکه گفتيم مي‌گويد: مگر خدا به تشکر ما نياز دارد؟ اين هم دومين حرفي است که مي‌زنند. مي‌گوييم: نه، خدا هم در قرآن نگفته، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِاُعْبَدُ» فرمود: «الِّا لِيَعبُدُونِ‏». اگر مي‌گفت: من جن و انس را نيافريدم مگر اينکه عبادت شوم. «اُعبَد» اين پيداست که خدا يک مشکلي دارد که نياز به تشکر ما دارد. مي‌گويد: «لِيَعبُدُونِ» مي‌خواهم تو خدايي شوي. يک وقت بابا به بچه مي‌گويد: دستت را به من بده. مي‌گويد: تو به دست من نياز داري؟ مي‌گويد: نه، دستت در دست من باشد نيافتي. براي حفظ تو مي‌گويم. نه اينکه من نياز به دست تو دارم. تو نياز به حمايت من داري. مثل اينکه معلم به شاگردش مي‌گويد: من اين همه زحمت کشيدم، قدرداني کن از درسي که من سر کلاس مي‌دهم. درست را خوب بخوان. خوب درس خواندن شاگرد قدرداني از معلم هست، اما به نفع معلم است يا به نفع شاگرد است؟ به نفع شاگرد است.
چون گاهي کلمات اگر جا به جا شود معنايش خيلي فرق مي‌کند. «لِاُعبَدُ» ، «لِيَعبُدُون» يک سؤال ديگر، مي‌گويد: اگر قرار است من از خدا تشکر کنم، خودم تشکر مي‌کنم. تو کاري نداشته باش. من خودم مي‌دانم چطور تشکر کنم. البته اينها همه براي اين است که فرار کنند. وگرنه همين که از خدا تشکر نمي‌کنند، صد تا بله قربان براي هرکس و ناکسي مي‌گويند. مثل گربه جلوي ديگران خم مي‌شود. بخدا که رسيد گردن کلفتي مي‌کند. اگر هيچوقت تشکر نکند آدم غصه نمي‌خورد. افرادي هستند براي يک لقمه نان، براي يک خيري که مي‌خواهند ببينند ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها و سالها نوکري مي‌کنند. ولي به خدا که مي‌رسند گردن کلفتي مي‌کنند. حالا ما جواب مي‌دهيم اميدواريم در دل بعضي اثر داشته باشد. مي‌گويد: خودم تشکر مي‌کنم. مي‌گوييم: خوب اول بگو که چه تشکري است که از نماز بهتر است؟ تو اصلاً مي‌داني نماز چيست؟
يکوقت کسي گفت: مي‌شود من مسلمان نباشم؟ گفتم: بله. «لا إِكْراهَ‏ فِي الدِّين‏» (بقره/256) منتهي يک دليل بياوريد با هم غير مسلمان شويم. غير اسلام چه چيزي دارند که اسلام ندارد؟ يک نمونه بياور که با هم برويم. مثلاً بگو اين دين يا حزب يا تشکيلات و مکتب يک چنين حرفي دارد. شما که بلند مي‌شوي آن طرف بنشيني، دليل مي‌خواهد. بايد بگويي: اينجا سرد بود. اينجا خيس بود. اينجا ناامن بود. چه کمبودي دارد؟ براي همين لقمه‌اي که مي‌خوريم چند حديث داشته باشيم خوب است؟ تمام چيزهايي که مي‌خوريم خيلي‌هايش در روايات اسمش آمده است. مثلاً کرفس، عدس، نخود، لوبيا، گردو، بادام، اسفناج، خيار، هندوانه، موز، انگور، انار چه بخوريم و چقدر بخوريم و کي بخوريم. منتهي نه فقط جنبه‌ي طبي و بهداشتي‌اش، حلال بخوريم و با چه نيتي بخوريم؟ به ما گفتند: از همين خوردن يعني قصد عبادت کني. يکوقت آدم غذاي خوب مي‌خورد که کار خير انجام بدهد، يکوقت غذاي خوب مي‌خورد چون خوشمزه است. خوشمزگي تا وقتي در دهان است خوشمزه است. وقتي پايين رفت ديگر مزه‌اش فرق مي‌کند. ولي اگر آدم نيتش اين باشد که من اين غذا را مي‌خورم که دو ساعت بيشتر مطالعه کنم. يک ساعت بيشتر کار مي‌کنم. اينطور تا قيامت مي‌ماند. اينکه نيت خوب باشد مسأله‌ي مهمي است.
يکوقت انسان يک کسي را مي‌خنداند براي اينکه مي‌خواهد تفريح کند يا دلقک بازي کند. يکوقت مي‌بيند اين غمناک است، چون غم او را گرفته بروم او را شاد کنم. آن هم خنده است و اين هم خنده است. ولي يکي از اين خنده‌ها تا قيامت اثرش مي‌ماند، يکي از خنده‌ها بعد از يک لحظه مي‌رود. مثل خاراندن، خاراندن يک لحظه است. چيزهاي خدايي ماندني است. «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق‏» (نحل/96) چيزهايي که رنگ بشر دارد مي‌پرد. آنچه مي‌ماند خدايي است. لذا به ما دائم گفتند: «في سبيل الله» يعني خط را گم نکنيد. تو که کار مي‌کني، آب به صورتت مي‌ريزي به قصد وضو بريز. مي‌خواهي بنشيني خوب رو به قبله بنشين. در اداره هستي صندلي‌ات را جايي بگذار که وقتي مي‌نشيني رو به قبله هم باشد. مگر نمي‌خواهي براي خانم لباس بخري؟ روز تولد حضرت زهرا بخر. روز زن، عبادت مي‌شود. مي‌شود عيد نوروز هم بخرد. بد نيست که عيد نوروز لباس بخرد. منتهي عبادت نيست. دود و ترافيک هست، تورم و گراني هم هست. انسان مي‌تواند در همه کارهايش جهت گيري کند.
امام سجاد را شهيد کردند، پدرش امام حسين را هم در کربلا شهيد کردند. امام سجاد پسري به نام زيد داشت، او را هم شهيد کردند. زيد هم پسري داشت به نام يحيي، او را هم شهيد کردند. يحيي وقتي شهيد شد، زنان خراسان گفتند: حالا که بني عباس اين رقمي نسل پيغمبر را مي‌کشد، همه تصميم مي‌گيريم هر زني امسال زاييد اسمش را يحيي بگذاريم. تا بگوييم: شما يک يحيي را کشتيد، ما هزار يحيي جايش مي‌گذاريم. يعني اين نامگذاري است ولي هدفمند است. آخر فقط يارانه‌ها که نبايد هدفمند باشد. خنده هم بايد هدفمند باشد.
غذا خوردن بايد هدفمند باشد. ما غذا که مي‌خوريم فقط سحري‌اش عبادت است. چون صبحانه مي‌خوريم گرسنه هستيم. نهار هم مي‌خوريم گرسنه هستيم. شب هم گرسنه هستيم. فقط سحري هدفمند است. مي‌گوييم: سحري مي‌خوريم که بتوانيم روزه بگيريم. پس اين سحري خوردن با همه غذاها فرق مي‌کند. اينجا تفاوت است. انسان هدفش چيست. به هر حال نماز آدم را هدفمند مي‌کند. روزي چند مرتبه کتف ما را مي‌گيرند و رو به قبله مي‌کنند. شما اگر مي‌خواهي از من پذيرايي کني آنچه من گفتم را برايم بپز. بگو: آقاي قرائتي شما مهمان ما باش، من هرچه خودم خواستم برايت مي‌پزم. اين مهمان خوب نيست. مهمان خوب اين است که بگويد: تو چه ميل داري؟ ببينيم خدا چه مي‌خواهد.
ما چند بار در عمرمان پشيمان شديم؟ هر انساني بارها و بارها، صدها و هزارها بار پشيمان مي‌شود. اين پشيماني يعني عقلم نرسيد. انساني که خودش مي‌فهمد و بارها پشيمان شده و پشيماني دليل بر اين است که عقلش نمي‌رسد، همه جهات را نمي‌تواند در نظر بگيرد. يک جايي را مي‌بيند و از جاي ديگر غافل مي‌شود. همه محاسباتش کامل نيست. چقدر در قرآن داريم «يحسبون» يعني در دنياي خيال است، واقع نيست. «يَحْسَبُونَ‏ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (اعراف/30) خيال مي‌کند درست مي‌رود. «وَ يَحْسَبُونَ‏ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَيْ‏ء» (مجادله/18) خيال مي‌کند کسي است. «يَحْسَبُونَ‏ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون‏» (کهف/104) در قرآن دائم گفته که کج مي‌فهميد. ما پشيمان مي‌شويم و اين پشيماني دليل بر اين است که عقل ما کم است. درست است آدمي که بارها خودش هم فهميده کج رفته است، بد رفته و پشيمان شده، خودش اقرار مي‌کند که کج رفته، حالا به خدا بگويد: اختيار را به من بده. بچه‌اي که هزارها بار افتاده است. باز به پدربزرگش بگويد: اجازه بده من خودم راه بروم. پسر جان چند بار تا حالا افتادي؟ چند بار پشيمان شدي؟ علاوه بر اينکه نماز يک مهندسي دارد و کسي روي مهندسي نماز کار نکرده است.
اذان ما مهندسي دارد. اول اذان مي‌گوييم: الله اکبر، آخرش هم مي‌گوييم: «لا اله الا الله» آنوقت بين دو تا الله يک دوره عقايد اسلامي است. آن هم داد بزن. اظهار اعلام موضع کن. الآن دنيا ناقوس مي‌زند. اروپا و آمريکا و کشورهاي مسيحي ناقوس مي‌زنند. حالا اذان را برداريم و ناقوس بگذاريم. ناقوس چه بيان و مفهومي دارد؟ اذان چه معنايي دارد؟ ناقوس صداي جماد است. اذان حلقوم يک انسان است. در اذان ايدئولوژي و تفکر دارد. پيام دارد. امر به معروف دارد. مي‌گويد: «حي علي الصلاه» نهي از منکر درونش است. چون «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر» (عنکبوت/45) فرياد درونش است. اعلام موضع درونش است. اذان يعني آزادي. ما اگر صد کشور را فرض کنيم، در هر کشوري چند ساختمان مهم باشد، هيچکدام از ساختمان‌هاي مهم اجازه‌ي ورود انسان‌هاي عادي را نمي‌دهند. يا ميراث فرهنگي است. يا کاخ است. يا باغ است، يک ساختمان مهم در اسلام است و آن کعبه است. به برده مي‌گويد: برو بالايش داد بزن! به هيچکس اجازه نمي‌دهند در ساختمان‌هاي مهم بروند. اين اسلام است که مي‌گويد: بلال سياه! برو روي بهترين ساختمان‌هاي اسلام يعني کعبه فرياد بزن. عليه چه کسي؟ عليه بت‌ها، «اشهد ان لا اله الا الله» هيچ معبودي را قبول ندارم. بت قبول نمي‌کنم. طاغوت‌ها را قبول نمي‌کنم. هيچ کدام از رئيس جمهورها را قبول ندارم. هيچ کدام از پادشاه‌ها را قبول ندارم. اينها همه معبودهايي هستند که مرا براي خودشان مي‌خواهند. بعد هم از حضرت پرسيدند در اذان الله اکبر چهار تا است. باقي جفت جفت است. چرا الله اکبر چهار مرتبه مي‌گويند؟ امام فرمود: اين فن تبليغات است. الله اکبر چون اول اذان است، اول کار يک مقدار بايد تکرار شود که مردم آب بندي شوند، در باغ قرار بگيرند و توجه‌شان جلب شود. بعد وقتي توجه‌شان جلب شد، جفت جفت بگو. آخر اذان ديگر «اشهد» ندارد. اول اذان مي‌گوييم: «اشهد ان لا اله الا الله» آخر اذان مي‌گوييم: «لا اله الا الله». چرا اين «اشهد» مي‌افتد؟ عزادارهاي امام حسين اول مي‌گويند: «يا حسين، يا حسين» بعد مي‌گويند: حسين حسين! ديگر «يا» را برمي‌دارند. يعني اين دارد وصل مي‌شود، چون وصل مي‌شود «يا» را برمي‌دارد. «الله اکبر» اين «الله اکبر» را فهميديم يعني چه؟ در عمرمان يک الله اکبر گفتيم درست باشد؟ تمام سلول‌هاي بدن مي‌گويد: الله اکبر، خدايا تو بزرگ هستي. اگر الله اکبر باشد، بايد بازار بسته باشد. چون الله اکبر از مشتري، خدا بالاتر از مشتري و بالاتر از سود است.
امام زماني که مکه رفته بود. يک کتاب خريد. تا رفت پول کتاب را به کتابفروشي بدهد، صداي اذان بلند شد. کتاب فروش نگرفت. گفت: الله اکبر! گفت: پول را بگير. گفت: الله اکبر از اين پول، الله اکبر از اين سود، الله اکبر از اين فروش کتاب! اين الله اکبر در جامعه ما بايد عميق شود نه به زبان باشد. الله اکبر! تهديد مي‌کنند، الله اکبر! طرف رفته خواستگاري يا دختر به او ندادند يا پسر نپسنديده است. اين را غم مي‌گيرد. چرا غم تو را گرفته است؟ الله اکبر! خدا بزرگتر است. کسي ديگر، جاي ديگر، اصرار دارد حتماً با اين مورد ازدواج کند. چرا؟ مگر يقين داري خوشبختي در اين است؟ تو از کجا مي‌داني بخت تو و خوشبختي و سعادت تو در اين ازدواج و شغل است. ما اگر الله اکبر بگوييم: خيلي آرام هستيم. لابد صلاح نبوده است. ما بنده خدا هستيم و خدا براي ما مقدر مي‌کند.
يک کسي بود مشکلاتي داشت، قدش، شکلش، فقرش، همه مشکل بود. مي‌خواست داماد شود، گفت: کسي زن ما نمي‌شود. نه قيافه داريم و نه پول داريم. آخرش پيش کسي که دختر داشت، رفت. گفت: ما مي‌خواهيم داماد شويم، دخترت را به ما مي‌دهي يا نه؟ «ان تزوجونا» اگر دخترت را به ما دادي، الحمدلله! خدا را شکر! «و ان تمنعونا» اگر ممانعت کردي، الله اکبر! هيچوقت نمي‌گويد: شکست خوردم. اعصابم خرد شد. رواني شدم. قرص بخورد. گيج شود. سيگار بکشد. ما هنوز بزرگي خدا را درک نکرديم. ما جوي سيماني هستيم. جوي سيماني آب را رد مي‌کند اما آب درونش فرو نمي‌رود. جوي خاکي نيستيم که يک خرده آب هم در خاک فرو برود، درخت کنار جوي آب هم سبز شود. «وَ لَمَّا يَدْخُلِ‏ الْإِيمانُ‏ فِي قُلُوبِكُم‏» (حجرات/14) ايمان در دل شما نرفته است. مي‌گوييد: مسلمان هستيد ولي ايمان در دل شما نرفته است. کسي که الله اکبر بگويد در ازدواج راحت انتخاب مي‌کند. مشورت مي‌کند. دقت مي‌کند. اما اينکه حتماً اين شغل باشد. حتماً مسکن در اين محله باشد. من سراغ دارم کسي را دو دختر داشت و ديگر از بچه‌دار شدن جلوگيري مي‌کرد. به او گفتم: چرا جلوگيري مي‌کني؟ گفت: مي‌ترسم سومي هم دختر باشد. گفتم: تو بهتر مي‌داني يا خدا؟
يک کسي مادر پيري داشت. اين مادر را برداشت و مکه آورد. نمي‌توانست طواف کند. مادر را روي دوش گذاشت و طواف مي‌کرد. پيغمبر را ديد و گفت: يا رسول الله! اين مادر من است و ديگر نمي‌تواند راه برود. او را مکه آوردم و به دوش گرفتم و طواف مي‌دهم. حق فرزندي را ادا کردم؟ فرمود: نه! گفت: اِ… بايد چه کار مي‌کردم؟ حضرت فرمود: شوهرش بده. گفت: اين نمي‌تواند راه برود. مادر که روي دوش بچه بود. بر سر بچه زد و گفت: خفه شو! تو بهتر مي‌فهمي يا پيغمبر؟ پيرزن‌ها هم شوهر مي‌خواهند. شوهر فقط براي شهوت نيست، براي انس است.
پزشکي که در شهرداري بود مي‌گفت: چهارده هزار نفر در تهران داريم که چون تنها هستند افسرده شدند. از بي همدمي افسرده شدند. اين هم صحبتي خودش مسأله مهمي است. حالا ما بهتر مي‌فهميم يا خدا که مي‌گوييد: بگذاريد نماز را خودم بخوانم. خوب بخوان ببينم در يک رکعت نماز به خدا چه مي‌گويي؟ تازه مثل چوپاني مي‌شوي که مي‌گويد: ديد موسي شباني را به راه! البته اين شعر مبنايش غلط است. با قرآن و روايات و عقايد ما نمي‌سازد. بخاطر اينکه قرآن يک جايي خيلي تند با افرادي برخورد مي‌کند. مي‌فرمايد: «تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْن‏» (مريم/90) آسمان‌ها نزديک به شکافتن هستند. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» زمين بشکافد، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ» کوه بشکافد، مي‌گوييم: چه شده که آسمان بشکافد، کوه بشکافد و زمين بشکافد؟ «أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» (مريم/91) گفتند: خدا جسم و اولاد دارد؟ اگر کسي بگويد: خدا جسم است. اولاد دارد، اينقدر حرف بد است که زمين و آسمان بشکافد جا دارد. حالا يک چوپان فکر مي‌کند خدا جسم است. مي‌گويد: کجايي سرت را شانه کنم؟ حضرت موسي ديد اين چوپان فکر مي‌کند خدا جسم است، دارد با خداي جسمي صحبت مي‌کند. گفت: اين حرف‌ها چيست مي‌زني؟ اينها شرک است. چوپان هم ديگر حرف نزد. خدا با موسي دعوا کرد.
چرا بنده ما را ز ما کردي جدا؟
ما درون را بنگريم و حال را
ني برون را بنگريم و قال را
برو بگو بيايد. حالا اين حرف که غلط است. اصلاً پيغمبرها آمدند که جهت بدهند. کسي که حرف بيهوده مي‌زند، پيغمبر هم به وظيفه‌اش عمل کرده و گفته: اينطور حرف نزن. آنوقت خدا بايد به پيغمبر بگويد: آفرين! به پيغمبر دعوا مي‌کند. اين شعر ضد قرآن است. حالا مثنوي گفته، مقام مثنوي محفوظ است. اما گفته «انى تاركم‏، فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» (بحارالانوار/ج2/ص103) نگفته: «کتاب الله و عترتي و مثنوي» اين شعرا و عرفا و علما و دانشمندان ما همه محدود هستند، يعني ممکن است يک چيزي هم بگويند که درست نباشد. اصلاً حوزه‌هاي علميه بخاطر همين است. آيت الله العظمي مي‌رود منبر مي‌نشيند، مي‌گويد: شيخ صدوق اينطور گفت، لکن اين اشکال به اين وارد است. شيخ انصاري اينطور گفت و اين اشکال به اين است. اصلاً حوزه علميه و درس خارج معنايش اين است که اقوال را نقد و نقل کن. اينکه ما فکر کنيم که چون ايشان اين حرف را زده است و حرف‌هاي خوب خيلي دارد س هرچه گفت درست است. نه! ما غذا را مي‌خوريم، اگر درون غذا شن بود بيرون مي‌گذاريم.
شريعتي: با توجه به سابقه طولاني شما در ستاد اقامه نماز و اينکه الحمدلله موفق هم بوديد و کارهاي مثبتي هم انجام شد، اين بهانه‌ها براي رفتن از نماز نخواندن سر جاي خود، ولي احساس مي‌کنم اين شيريني نماز را نچشيديم. چطور بايد شيريني نماز را چشيد؟
حاج آقاي قرائتي: عوامل زيادي دارد. من يک کتاب نوشتم به نام «شيوه دعوت به نماز». اين کتاب در اينترنت هم هست. خدا به موسي گفت: مردم را به عبادت دعوت کن. موسي گفت: چطور؟ گفت: نعمت‌هاي مرا برايشان بشمار. اگر نعمت‌هاي مرا برايشان بشماري، اينها شرمنده مي‌شوند. پدر يک حرفي مي‌زند، پسر مي‌گويد: نه نمي‌خواهم. حوصله ندارم. پسر در برابر پدر اين نعمت‌ها را مي‌شمارد. نعمت‌ها را که شمرد اين شرمنده مي‌شود. چون قرآن مي‌گويد: علت اينکه نماز نمي‌خواند اين است که چون خاشع نيست. «وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِين‏» (بقره/45) پس خاشع يعني نرم، مثل نان سفت که در آبگوشت مي‌ريزي، مي‌خوري. من بارها اين را گفتم. طوري نيست انسان حرف خوب را تکرار کند.
تلويزيون نشان مي‌داد که پيرمردي با پسرش پارک رفتند، از پسرش پرسيد: اين چيه؟ گفت: گنجشک است. چند لحظه گذشت، دوباره گفتند: اين چيه؟ گفت: يکبار ديگر هم پرسيدي. گنجشک است. چند لحظه بعد گفت: اين چيه؟ سه چهار بار که پرسيد پسر داد زد. خسته شد. گفت: بابا خرفت شدي؟ چهار بار پرسيدي اين چيست؟ گفتم: گنجشک است باز مي‌پرسي: اين چيست؟ هر چند دقيقه يکبار مي‌پرسي اين چيست؟ اين پسر سر پدر داد زد. پدرش رفت دفتر خاطرات را آورد و گفت: يک زماني تو کوچک بودي من تو را پارک آوردم. سي بار از من پرسيدي اين چيست؟ گفتم: عزيزم گنجشک است. دوباره پرسيدي چيست؟ گفتم: قربانت بروم گنجشک است. برايت بميرم گنجشک است. اين پسر خجالت کشيد. بلند شد و پدر را بوسيد و عذرخواهي کرد. نعمت‌ها را مقايسه کنيم.
حضرت علي يکي از دندان‌هايش درد گرفت. گفت: خدايا! يک دندانم درد گرفته، يک ذره از استخوان درد گرفته است، حالا اگر همه استخوان‌هايم درد مي‌گرفت چه مي‌کردم؟ يعني گاهي سختي‌ها را کنار سختي بدتري بگذاريم شيرين مي‌شود. يک کسي داشت مي‌رفت، کلاغ در آسمان آشغال‌هاي معده‌اش را روي سر اين ريخت. رفت بگويد: اَه… گفت: الحمدلله! گفتم: بابا صورتت خراب شد. چرا الحمدلله مي‌گويي؟ گفت: اگر گاوها مي‌پريدند چه مي‌کرديم؟ گاهي نگاه‌ها خيلي اثر دارد. شما گاهي ماشينت به نرده مي‌خورد، ناراحت مي‌شوي. عصباني مي‌شوي. ماشينت نو بوده، زخمي شده، حالت گرفته مي‌شود. پايين مي‌آيي دره را مي‌بيني مي‌گويي: اوه خدا پدرش را بيامرزد نرده را اينجا گذاشته است. اول به نرده فحش مي‌دهيم اما وقتي دره را مي‌بينيم به نرده دعا مي‌کنيم.
بنده خدايي بي پول شد، خانمش اول طلاهايش را فروخت. بعد اثاثيه خانه را فروختند و خرج کردند. يک قابلمه مسي داشت. يک روز اين را برداشت بفروشد. اين آقايي که بي پول شده بود گريه کرد. فکر کردند ديگر قيچي شد که وضع مالي من بايد به جايي برسد که قابلمه را براي خرجي بفروشم؟ گفتند: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً»، (انشراح/6) خوب مي‌شود. دنيا قله و دره دارد. گفت: نه من براي فقرم گريه نکردم. گفتند: پس براي چه گريه کردي؟ گفت: چهل سال پيش اين قابلمه را خريدم. خدا چهل سال پيش فکر من بود که اين قابلمه را بخرم و چهل سال در آشپزخانه‌ام استفاده کنم و الآن هم بفروشم و خرج کنم که نياز من به مردم نباشد. قربان خدا بروم که از چهل سال پيش فکر فقر من بوده است. براي فقر من تدبير داشته است. ما نبايد چون ليمو ترش است داد بزنيم. همين ليموترش هم گاهي خواصي دارد که ليموشيرين ندارد. ليموشيرين سريع تلخ مي‌شود. ليموترش تلخ نمي‌شود. کوچک هست و ترش هم هست اما خدا در اين برکاتي قرار داده است.
يکي از اولياي خدا مي‌رفت، يک حيوان خيلي ريزي را ديد. کرم کوچکي بود، يک خرده نگاه کرد و گفت: حالا اين نبود چه مي‌شد؟ به خدا گفت: اين را براي چه خلق کردي؟ اگر اين نبود چه مي‌شد؟ خطاب آمد بار اول است سؤال کردي. اين کرم ده بار از من پرسيده اگر موسي نبود چه مي‌شد؟ ما نمي‌توانيم بگوييم: اختيار با ما باشد. مثل چوپان مي‌شويم. بعضي‌ها فکر مي‌کنند ليسانس سواد است، فوق ليسانس سواد است. نه سواد نيست. در قرآن يک آيه داريم گفته: همه شما با هم بي‌سواد هستيد. «وَ ما أُوتِيتُمْ‏ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء/85) يعني همه شما با هم از سواد بهره کمي داريد. ما چيزي بلد نيستيم. اصلاً ما وقتي دانشگاه هستيم چقدر درس مي‌خوانيم؟ بنده الآن عقيده دارم که خاک آموزش و پرورش را بايد عوض کرد. چون ديپلمه‌هاي ما اکثراً فلج هستند. يکسري محفوظات دارند، مدرک هم دارند اما هيچ مدرکي ندارند. خاک دانشگاه هم بايد عوض کرد. چون ليسانس و فوق ليسانس مي‌دهد ولي مهارت کمياب است. آنوقت منتظر ايجاد شغل هستند، دولت هم نمي‌تواند ميليون‌ها آدم را استخدام کند. عقده‌اي و پر توقع مي‌شود. گاهي ضد انقلاب مي‌شود. يک تغييراتي بايد بدهيم. حالا شنيدم که آموزش و پرورش در مصوباتش دارد که چهل درصد از جوان‌هاي دبيرستاني دنبال مهارت بروند. يک کسي يک قاشق ماست در دريا مي‌ريخت. گفتند: چه مي‌کني؟ گفت: مي‌خواهم دوغ درست کنم. گفت: اگر بشود چه خوب مي‌شود. يک عزم ملي مي‌خواهد، همه نجارها و بناها و همه مکانيک‌ها، که جوان ها پخش شوند و يک مهارتي بلد باشند. اگر شغل دولتي بود الحمدلله! اگر نبود فلج نباشد. خلبان هم همينطور است.
همين برنامه سمت خدا، ايامي که من مريض بودم. آقاي رکني به من زنگ زد گفت: مستاصل هستم، بياييد. البته آقاي دکتر رفيعي بودند. گفتم: در هر شهري بايد هزار تا قرائتي باشد. من کسي نيستم. من نابغه که نيستم. من معدلم چهارده بود و شش کلاس هم بيشتر درس نخواندم. ولي در معلمي مهارت دارم. هرکسي يک مهارت دارد. مهارت شعر، خطاطي، مکانيکي، کامپيوتر، يک هنري بايد داشت. کتاب‌هاي دانشگاهي را بايد بازنگري کرد. معلوم نيست کساني که اين کتاب‌ها را نوشتند خواب بودند يا خائن بودند. محفوظات اضافه مي‌کنند. يک مدرکي هم مي‌گيرند، يک غرور کاذب و يک توقع بيش از اندازه، هيچ هنري ندارد فقط ليسانس است.
کسي مي‌خواست داماد شود، گفتند: شما خانه داري، گفت: نه! سرمايه داري؟ نه. مغازه داري؟ نه. معافي سربازي داري؟ نه. گفتند: پس براي چه مي‌خواهي داماد شوي؟ تو چه چيزي داري؟ گفت: من فقط آمادگي دارم. حالا آقا ليسانس هست، فوق ليسانس هست، حجت الاسلام هست. اما مهارت ندارد. حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش، امت و دولت و ملت، بايد يک نهضتي شود که چيزهايي که نان درونش است بخوانيم، ولي چيزهايي که محفوظات است و هيچ مشکلي را هم حل نمي‌کند، کنار بگذاريم.
شريعتي: امروز صفحه‌ي 475 قرآن کريم آيات 67 تا 77 در سمت خداي امروز تلاوت خواهد شد. انشاءالله روزهاي پنجشنبه در ماه جمادي الاول در خدمت حاج آقاي انصاريان عزيز خواهيم بود. دعوت مي‌کنم از اين پنجشنبه با مباحث ايشان همراه شويد. دعا بفرماييد و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي قرائتي: خدايا علم ما را در آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه، علم ما را علم مفيد قرار بده. علمي قرار بده که هم مشکل ما را حل کند. هم مشکل جامعه را حل کند، هم ذخيره‌ي قيامت باشد. اين محفوظات و مدرک‌هايي که براي ما پز شده است و پست شده است و غرور آور شده است و توقع آور شده است، ما را از اينها دور بفرما.
شريعتي: بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم.
«هُوَ الَّذِي‏ خَلَقَكُمْ‏ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «67» هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «68» أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ «69» الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «70» إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ «71» فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ «72» ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ «73» مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ «74» ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ «75» ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ «76» فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ «77»
ترجمه: او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه‏اى، سپس از علقه‏اى (خون بسته شده)، سپس شما را به صورت نوزادى (از رحم‏ها) بيرون مى‏آورد، سپس (رشدتان مى‏دهد) تا به كمال قوّت خود برسيد (و) آنگاه تا پير شويد، و بعضى از شما پيش از رسيدن به پيرى مى‏ميرد (ولى بعضى از شما زنده مى‏مانيد) تا به سرآمدى كه معيّن است، برسيد و باشد كه تعقّل كنيد. او كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند، و چون به وجود چيزى حكم كند، فقط به آن مى‏گويد: «باش» پس بى درنگ موجود مى‏شود. آيا كسانى را كه در آيات خداوند مجادله و ستيز مى‏كنند نديدى كه چگونه (از حقّ) منصرف مى‏شوند؟ كسانى كه كتاب خدا و آن چه را كه پيامبرانمان را به آن فرستاديم تكذيب كرده‏اند، پس به زودى (نتيجه‏ى كار خود را) خواهند دانست. آن گاه كه غل‏ها در گردن‏هايشان باشد و با زنجيرها كشيده مى‏شوند. در آب جوشان و سپس در آتش سوزانده مى‏شوند. سپس به آنان گفته مى‏شود: «آن چه (براى خدا) شريك قرار مى‏داديد كجا هستند؟ (آنها) كه جز خدا پرستش مى‏كرديد؟! گويند: «از نزد ما گم شده‏اند، بلكه ما در دنيا چيزى را پرستش نمى‏كرديم». اين گونه خداوند كافران را گمراه مى‏كند. اين (عذاب) به خاطر آن است كه در زمين به ناحقّ شادى مى‏كرديد و در ناز و سرمستى به سر مى‏برديد. از درهاى دوزخ وارد شويد كه جاودانه در آنيد و چه بد است جايگاه متكبّران. پس (اى پيامبر!) صبر كن كه وعده‏ى خداوند حقّ است. پس هرگاه بخشى از آن چه را به آنان وعده داده‏ايم به تو نشان دهيم، يا (پيش از آن) تو را از دنيا ببريم، (در هر صورت) به سوى ما بازمى‏گردند (و عذاب را مى‏چشند).

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=9060

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.