نبوت -1، نیاز به پیامبران
موضوع: نبوت -1، نیاز به پیامبران
تاریخ: 21/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنه الله على اعدائهم اجمعین.
در سلسله درسها و بحثهاى اصول عقاید در سطح متوسط رسیدیم به بحث نبوت که ظاهراً بیستمین بحثمان است، اینکه ما بحثها را فشرده مىگوییم، مىخواهیم تا سى جلسه همه اصول عقاید را یک نگاهى به آن بکنیم وگرنه هر یک از اینها حرف دارد و بحثهاى مفصل و عمیقى به دنبال دارد، لکن ما چون مىخواهیم بحثمان عمومى باشد و در سطحى باشد که براى عموم مفید باشد و ضمناً سى جلسه بیشتر نشود، فشرده بحث مىکنیم. بحث نبوت، تا اینجا رسیدیم که بشر امروز راه زندگى را پیدا نکرده است، سود و زیان واقعى آن را تشخیص نداده است.
در شناخت عدالت اجتماعى هر کسى راهى عرضه مىکند و همه هم مىگویند راه من راه درستى است و همه هم سرشان به سنگ مىخورد و همه هم به قانون خودشان تبصره مىزنند و هر روز به پشیمانى و اشتباه خودشان پى مىبرند.
1- با وجود پیشرفت علم بشر راه را پیدا نکرده است
بشر امروز راه را پیدا نکرده است، علم و صنعت پیش رفته است، دنیا ماده را کشف کرده است، خودش را گم کرده است، روز به روز علم پیش مىرود ولى آمار جنایت کم نمىشود. بشر دیروز اگر دزدى مىکرد، در جزئیات دزدى مىکرد، حالا که علم و صنعت پیشرفته است، ببینیم دزدى در چى است، قدیم اگر یک گیوه را مىدادیم به یک گیوه دوز، مىگفتیم کنار گیوه را بدوز، کوکها را باید ریزه بزند، این مىدزدید و کوکها را درشت مىزد، دزدى در چهارتا کوک بود اما الان که علم و صنعت پیشرفته است، قناعت نمىشود به چهار تا کوک که انسان بدزدد، دنیاى شیمى هى پیشرفته، خوب که علم شیمى پیش رفت، اگر کنار پیشرفت شیمى، ایمان، تقوا نباشد از همین مواد شیمیایى هروئین مىسازد براى سقوط جامعه. دنیاى فیزیک پیش رفته، پیش رفته، برق را در اختیار خودش آورده، اما مىشود از همین برقى که به خدمت انسان آورده است، اگر در کنار این علم و اخلاق و تقوا نباشد، مىشود خطرناکترین کارها را کرد، پس با پیشرفت علم و صنعت، هرچى تندتر برویم نیاز به ترمز قویترى، نیاز به تقواى بیشترى، البته تقوا را به ترمز معنا کردن شاید درست نباشد، اجمالاً بشر امروز احساس نیاز به ایمان بیشتر مىکند، این از یک طرف.
2- نبوت راه اعلام هدف است
از طرف دیگر ما وقتى مىدانیم خدا ما را آفریده است، از آفریدن ما هم هدف داشته است، این هدفش را باید اعلام کند و نبوت یعنى راهى که هدف خدا را به ما اعلام مىکند، تمام شد و رفت، یکبار دیگر این را تکرار کنم، خدا ما را آفریده، از آفریدن ما هم هدف داشته است، این هدفى که دارد باید به ما اعلام کند و نبوت یعنى راهى که خداوند هدف خودش را به بشر اعلام مىکند.
سه تا مقدمه خیلى آسان، آن بشر را آفریده، از آفرینش بشر هدف داشته، این دو مقدمه، قطعى و نبوت یعنى راه اعلام هدف، این هدفى که داشته است باید به بشر اعلام کند. دین یعنى آدرس، آدرسى که خداوند توسط انبیاء به بشر اعلام کرده است.
3- قانون نمیتواند جای ایمان درونی را بگیرد
خوب، یک مکتب وقتى مىتواند پیروز شود که مردم رهبر را مقدس بدانند و به آن عشق بورزند، مکتب را هم مکتب الهى و آسمانى بدانند. مکتب مردمى نمىتواند براى مردم مقدس باشد، مکتب الهى و رهبر الهى و امید به پیروزى و یکى هم داشتن یک نیروى درونى، ضامن اجرا که من ولو هیچ پلیسى و هیچ قدرتى بالاى سرم نباشد، خودم از درون این احساس را داشته باشم. راننده تاکسى شب مىرود خانه و در صندوق عقب ماشین را باز مىکند و مىبیند از یکى از این مسافرین چمدانى در صندوق عقب باقى مانده است، فراموش کرده ببرد. چمدان را باز مىکند و مىبیند هفتاد هزار تومان پول نقد در آن هست، پول را مىآورد و تحویل پلیس مىدهد، آن آقاى مسافر هم نود درصد احتمال مىدهد که پولش از بین رفته است ولى براى ده درصدش مىآید و اعلام مىکند به پلیس که بله ما یک چمدانى با چنان نشانى گم کردهایم، مىبیند بله، همان وقتى که مىآید به پلیس اعلام کند، مىبیند آن آقاى راننده تاکسى محترم هم آمده و پول را پس مىدهد. پلیس با این یک مصاحبه مىکند، مىگوید چه نیروى باعث شد که تو هفتاد هزار تومان پول دستت آمد آوردى و پس دادى و با آنکه آقاى مسافر شماره تاکسى تو را بر نداشته بود و نمىدانست. گفت بله، من هفتاد هزار تومان را که برداشتم، فکر کردم موکتهاى خانهام را مىتوانم قالى کنم و مىتوانم یک طبقه خانهام را دو طبقه کنم و مىتوانم، مثلاً فرض کنید فرم لباس و ماشینم را عوض کنم اما حساب کردم مسئله ایمان جلوى من را گرفت، مسئله ترس از خدا، حساب کردم دنیا ابتدا و آخرش محدود است ولى رضاى خدا بى حد است، حساب کردم بنده اول اینکه الانى که پول گیرم نیامده و در سطح ساده زندگى مىکنم روى زیلو مىنشینم و زیر پاى من زیلو و نخ است، فوقش من نخهاى خانه را مبدل کردم به قالى و قالى پشم است و آیا درست است که من با یک عمل خلاف، با یک خیانت حرکت کنم تا حرکت از نخ به سوى پشم و این است ثمره انسانیت، من آفریده شدهام که از مال مردم که زحمتى کشیدهاند و ده تومان، ده تومان پولى تهیه کرده است تا این هفتاد هزار تومان را، بیچاره مىخواسته خانهاى بخرد مثلاً، آنوقت بنده از این بربایم پول را، من هیچ نیرویى و هیچ محرکى نتوانسته بیاورد اینجا جزء اینکه ایمان به خدا، ایمان به خدا اگر بود ما هیچ نیازى به این همه کنترل و ضامن هم نداشتیم، الان با وجود افراد رقیب و مراقب، باز هم اگر رقیب و مراقب من آن خودش دزد بود باید چکار کرد؟
قانون نمىتواند جاى ایمان را بگیرد، یک چاهى که خشک است، شما نمىتواند با سطل آب بریزى در آن، یک باد به آن بخورد خشک مىشود، چاه باید خودش آب داشته باشد. چاه خشک را با سطل آب نمىشود آب به آن داد، انسانى که ایمانى به مبدأ و معاد ندارد، با قانون و با شعار نمىشود ساختش، باید از درون خودش وصل به یک قدرتى باشد، وصل به یک مبدأى باشد، خوف و تقوایى داشته باشد، از این بگذریم.
درباره امتیاز برنامههاى انبیاء صحبت مىکردیم، چند تا از آنها را گفتیم. سه تا را، امتیاز قانون انبیاء، امتیاز اول – مساوات در برابر قانون، یعنى حق وتو و ابرقدرتى مطرح نیست.شخص رسول الله در مقابل قانون همانطور است که یک مسلمان عادى است.
امتیاز دوم – کنترل عمل. گفتیم قوانین بشرى عمل را کنترل مىکند، مسئله ایمان و مذهب هم عمل را کنترل مى کند و هم صفت را.
سوم – مسئله قداست و اما چهارم – تحت عنوان امتیاز مکتب انبیاء.
امتیاز مکتب انبیاء – 1 – مساوات در برابر قانون. 2 – کنترل عمل و صفت. 3 – قداست. 4 – مسئله قاطعیت.
مصلحان ممکن است یک طرح اصلاحى بدهد اما خودش هم از آینده خبر نداشته باشد. مىگوید فعلاً ملت را به این سمت مىبریم تا ببینیم عاقبت چى مىشود.
4- قاطعیت از ویژگی رهبران الهی
قاطعیت، چون فرمان از علم بى نهایت است، چون دستور از خدایى است که داراى علم بى نهایت است، هیچ شک و سهوى هم نمىکند، قاطعیت، دو پهلو حرف نمىزند یکجورى حرف نمىزند که حالا ببینیم، آن بچه را خوشحال کنیم، قشنگ راهش روشن است، مومن به خدا هم همینطور است. آقازاده، یک جمله یادگارى برایتان بگویم، این جمله را یکى از بزرگان به من گفت، فرمود خدا هم یکتاست و هم به قول امیرالمومنین سریع الرضاست، زود راضى مىشود، خدا هم یکى است و هم زود راضى مىشود، خلق هم خیلى هستند و هم خیلى توقع دارند، چه جمله قشنگى! خدا هم یکى است و هم زود راضى مىشود، مردم هم خیلى هستند و هم هر کدام خیلى توقع دارند، بنابراین اگر بناست کسى را راضى کنیم، یکى را راضى کنیم که زود هم راضى مىشود، هر جورى که راه بروى… قصه آن ملّا را شنیده اید که سوار الاغش شد خودش و بچهاش دو تا سوار شدند، عدهاى گفتند چه بى انصاف دو نفر سوار شدند، دو تا پیاده شدند، گفتند چه آدمهاى احمقى، الاغ خالى مىرود و این دو تا هم پیاده مىروند. پدر سوار شد و پسر پیاده شد، گفتند چه پدر بى انصافى بچه کوچولو را مىدواند. پسر را سوار کرد و خودش پیاده رفت، گفتند چه پسر بى ادبى! هر جورى راه بروى یک کسى حرف مىزند.
قاطعیت، یعنى ببینید خدا چه مىگوید، همان را انجام دهید، نظیر قاطعیتى که امام و رهبر انقلاب داشت. یک کلمه از اول فرمود، هفده سال پیش از این، همینطور هى گفت، هى گفت، اخیراً هم هى اصرار مىکرد، شاه باید برود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، قاطعیت. هر چه به آن گفتند، هر جورى به آن گفتند، فرمود حکم خدا همین است، باید این قانون برطرف شود، باید آن قانون بشود، حالا دیر است و حالا زود است و همچین کنیم و همچین کنیم، ندارد. آقا مىکُشند، مىزنند، مىشکنند، نمىشود، مىشود، قاطعیت، «لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ» (کافرون/6). آمدند پهلوى پیغمبر گفتند آقا یک خورده شل بگیر، بالاخره شما کار به بتهاى ما نداشته باش، ما هم یکخورده، فرمود: این حرفها نیست «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ» (کافرون/6-2) قاطعیت و دودوزه بازى نکردن. هر رهبرى را غیر از رهبران الهى حساب کنید مىبینید قاطعیت ندارند.
5- واقع بینی مکتب انبیا
پنجم – واقع بینى، مکتب انبیاء چون از وحى است، چون از علم بى نهایت است واقع را مىگوید، محیط زده نیست، محیط، محیط زدگى، فامیل زدگى، فقر، غنا، ترس، شکست، احساسات، هیچى در قانون اثر ندارد. قانونهاى بشر واقع بینانه نیست.
6- جامعیت مکتب انبیا
6- جامعیت، چون سعادت بشر را در نظر گرفته است، چون وحى به سعادت بشر نظر دارد و بشر داراى همه نوع نیازهایى است، برنامههاى انبیاء جامعیت دارد، یعنى هم برنامه هاش هم جنبه مادى دارد و هم جنبه معنوى، اصلش با هم است، از هم جدا نیست. شما هر جور حساب کنید از عبادت هست در عین حال سیاست هم هست. مکتب اسلام هم پادگان نظامى بود و هم هم مجلس شورا بود، هم مجالس تعلیم و تربیت بود، هم سالن اجتماعات بود، هم عبادت دسته جمعى بود، مانور بود، حاضر غایب بود، یک حاضر غایب طبیعى، فلانى چند روز است نمىآید مسجد، فلانى چند روز است مىآید مسجد، الىالاخر، برنامههاى اسلام جامعیت دارد به حزء چند تا کتابى که، براى نماز و روزه و اینها هست، بیشتر کتابهاى فقهى ما مربوط به حقوق و مربوط به حدود و مربوط به سیاست و مربوط به به برنامههاى اجتماعى و اینها، اینطور نیست که فقط دیدش، یک دید باشد، فقط دید شکمى، فقط دید اقتصادى و یا فقط دید شهوى، جامعیت از امتیازات برنامه هاى اسلام است.
قانونى را شما پیدا نمىکنى مگر اینکه کلیاتش در اسلام هست. یک وقتى یک کسى آمد و به من گفت که شما که مىگویید همه چیزى در اسلام هست، کجاى قرآن گفته که به چراغها که رسیدى، اگر چراغ قرمز بود، بایست. گفتم مسئله چراغ قرمز و چراغ سبز که مطرح نیست. یک جمله که امیرالمومنین مىفرماید «وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ» (نهجالبلاغه،نامه47) این یک قانونى است که منظم باشید، منظم بودن به این است که دو دقیقه این طرفىها بیایند و بروند و دو دقیقه آنطرفىها بیایند و بروند، دیگر حالا چراغ قرمز نمىخواهیم بگوییم هست، هر نیازى که بشر دارد، جزئى و یا کلیش، قصه ثموره را برایتان گفتم، او بخاطر اینکه بدون اجازه وارد خانه مردم مىشد، ضرر مىرساند، ممکن است یک کسى با ساختمانش ضرر برساند، ممکن است یک کسى با چاه عمیقى که مىزند، ضرر بزند و چاه عمیق همسایه را خشک بکند، قانون کلى در اسلام هست که «لا ضرر و لا ضرار» (بحار الانوار/ج2/ص276) حالا این یک موردش مسئله درخت بوده که بى اجازه از خانه مردم مىرفته به سراغ درختش و هر چه صاحبخانه مىگفت یا الله بگو، مىگفت: نمىخواهم یا الله بگویم، سرزده وارد مىشد، پیغمبر فرمود: درختش را بِکن و دور انداز، که حرف گوش نمىدهد، یک موردش آن است و یک مورد دیگر هم ممکن است ساختمان باشد، یک مورد دیگر هم باید چاه عمیقى باشد که، چاه عمیق را خشک کند، یک موردش هم ممکن است، هزار مورد داشته باشد.
یک کلیاتى در اسلام داریم، جامع که تمام نیازهاى ما را جبران مىکند. یک سیلى زدن را شما حساب کن، جزئى، سیلى مىزنى و جایش سرخ مىشود، یک حکمى دارد، جایش کبود شود یک حکمى دارد، جایش سیاه شد یک حکمى دارد.
7- اخلاص شعار همه انبیا
7- اخلاص، شعار همه انبیاء این بود که «إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ» من مزدى از شماها نمىخواهم. در سوره شعرا، آیه 109، 127، 145، 164، 180، از قول حضرت نوح، حضرت هود، حضرت صالح، حضرت لوط، حضرت شعیب (علیهم السلام)، از قول اینها نقل مىکند که همه آنها شعارهایشان این بود «إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ».
8- عصمت پیامبر
8- این مسئله که مربوط به شخص پیامبر است و نه مکتب، مسئله عصمت است، در عصمت یک خورده صحبت کنیم. عصمت یعنى، نه گناه کند، بالاتر بگوییم، بلکه به فکر گناه هم نباشد، این معناى عصمت است. پیامبر باید معصوم باشد، نه گناه کند و فکر گناه را هم نکند. مگر مىشود؟ بله که مىشود، خود شما هم معصوم هستید در بعضى از گناهها، یکى از گناهها خودکشى است، خیلى از شماها تا حالا خودکشى نکردهاید، فکر خودکشى را هم نکردهاید، آدم برود بالاى مناره، خودش را از مغز بیندازد پائین، یکى از گناهان است این کار را نکردهاید. انسان لخت مادر زاد بشود و بدود در خیابان، این گناه را تا حالا هیچ کدام از ماها نکردهایم و فکرش را هم نکردهایم، چون زشتیش روشن است.
یک سرى گناهها را که زشتیش روشن است و یا خطرش مسلم است، ما هرگز به دورش نمىرویم، بله، منتهی یک سرى از گناهها را آنطورى که باید باور کنیم، باورمان نیامده است و لذا مرتکب مىشویم، انسان در هر کجا که باورش آمد، مرتکب به گناه نمىشود. شما باورت آمده است که خودکشى چقدر بد است، باورت آمده است که وقتى مىروى سر مناره و گلدسته مىخواهى خودت را پرت کنى، نگاه به این پائین مىکنى، مىبینى صد متر است، باورت مىآید خطر. یک پزشک باورش مىآید میکروب، هرگز آب آلوده نمىخورد. ولى من و شما گناهان را یک سرى را باورمان نیامده است، حالا درباره باور یک مثالى داریم از امام، رهبر انقلاب، مثال را برایتان بزنم، ایشان یک وقتى یک نصیحتى که مىفرمودند، اینطور فرموده بودند که فرموده بودند علم داریم و یقین،
9- فرق بین علم و یقین
فرق بین علم و یقین چیست؟ یک مثال، مرده دندان مىگیرد؟ نه. لگد مىزند؟ نه. مشت مىزند؟ نه. کدامهاى شما حاضر هستید که در یک اتاق خالى و با یک مرده تا صبح بخوابید؟ حاضر نیستید. چرا؟ دندان نمىگیرد و لگد نمىزند، مشت نمىزند، علم دارید که مرده کارى با شما ندارد اما باز هم مىترسید، چون هنوز علمتان یقین نشده، اما مرده شور، مرده شور را اگر بگویند پهلوى مرده بخواب، شکمش را مىگذارد روى شکم مرده و مىخوابد تا فردا، چطور مرده شور نمىترسد و ما مىترسیم. داریم هر دوى ما مىبینیم که کارى به ما ندارد، ما علم داریم، اما مرده شور یقین دارد. وقتى آدم باورش آمد، ما مىگوییم مرده کارى با ما ندارد اما هنوز باورمان نیامده، باز هم مىترسیم. بسیارى از افراد هستند تا چراغ خاموش مىشود، مىترسند، بابا از این آجر که چیزى در نمىآید، بابا این آجر را روى هم چسبیده، چه چراغ روشن باشد و چه نباشد،ولى تا چراغ خاموش شد مىترسد، علم دارى که چراغ روشن باشد و خاموش باشد تأثیرى در ساختمان ندارد اما آدم مىترسد، خلاصهاش اینکه علم با یقین فرق مىکند. بیل همهاش آهن است، آن سر بیل سفید است، آخرهاى بیل سیاه است. چرا؟ چون آن سر بیل با خاک درگیرى دارد و تلاش مىکند، براق است، آن آخرهاى بیل، بالاهاى بیل، چون تماسى با خاک ندارد، همانطور سیاه و زنگ زده باقى مىماند. اگر انسان به علمش عمل کرد مثل سر بیل براق مىشود، اگر انسان،..، مرده شور، اول آن هم مىترسید اما هى مرده شست، هى مرده شست، شست و شست و شست، تا کم کم برایش یقین شد. بیل همهاش آهن است، اما آن سر بیل اینقدر با خاک تماس گرفته است تا براق شد. کسانى که به علمشان عمل کردند، به درجه یقین مىرسند.
رهبران ما معصوم هستند و اصولاً اگر پیغمبر لغزش داشته باشد و معصوم نباشد، نه مىتواند مربى خوبى باشد براى ما و نه حرفش در ما اثر دارد و نه ما اطمینان به او داریم، براى اینکه اگر یک اشتباه بکند در زبانش، مىگوییم خوب پیغمبرى که یک جمله در زبانش اشتباه کرد، شاید در فکرش هم اشتباه بکند، سلب اطمینان مىشود و قرآن مىگوید «فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ» (انعام/149) حجت و پیامبرى که از طرف خدا مىآید باید جورى باشد که انسان، هیچ روزنه شکى، برایش نباشد.
اگر راستى این ائمه ما و پیغمبر ما اگر معصوم است، پس این مناجاتها براى چى است؟ خدایا ما را بیامرز، خدایا ما را بیامرز. آقا یک سوالى مىکنم، شما در یک اتاقى که یک نفر نشسته و نگاه مىکند، اگر خواسته باشى دراز بکشى، عذرخواهى مىکنى یا نه؟ خوابیدن گناه است، گناه نیست، ولى در عین حال عذرخواهى مىکنى، چرا؟ چون آن طرف… چون مىبیند شما را، شما شرمنده هستى که روبه رویش بخوابى، با اینکه خوابیدن گناه نیست اما چون براى آن مقام حضورى قائل هستى، او را ناظر مىبینى، شرمنده هستید. پیغمبر در هر حال خدا را ناظر مىدید و لذا وقتى مىخواست پایش را دراز کند مثل اینکه خجالت مىکشید. کارهایى را هم که گناه نیست، چون او مقامى را براى خدا قائل بود، احساس شرمندگى مىکرد. بنابراین دعا مىکرد، علاوه بر این که خدا دعا کردن عبادت است. یکى از مسائل مسئله عصمت است. حالا، چون ایام، ایامى است که جلسه بیستم است و احتمالاً با بیستم ماه رمضان هم مقارن بشود برنامه ما این مقدارى درباره قرآن که هم مناسب با بحث نبوت است، چون معجزه پیغمبر ما، معجزه نبى ما قرآن است و درسهایى که از قرآن میتوانیم بگیریم، یکى از امتیازات انبیاء ما این است که در دعوت خود نقطه ابهامى ندارند.
9- در دعوت خود نقطه ابهامى ندارند. اینها مربوط به مکتب است.
10- در زندگی انبیا تملق نیست
10- براساس اکراه نیست. شعار پیغمبر این است که «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» (بقره/256)، دهم، «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» مکر و حیله ندارند. تملق در زندگى انبیاء نیست. وعده به مادیات نمىدهند، نمىگوید: بگذار من رئیس جمهور بشوم، عوضش تو را هم نخست وزیر مىکنم، تو بیا کمک کن پست را بگیریم، بالاخره تقسیم مىکنیم. آخر بعضىها شیر را در پستان تقسیم مىکنند، یعنى قبل از آنکه بدوشند، یک گاوبندى هایى قبلاً مىکنند، این حرفها نیست، تملق نیست. وعده به مادیات نیست و مسئله دیگر، از صفر شروع مىکنند. از صفر شروع کردند و از همه مهمتر اینکه هر چه باد بیشتر به پرچم انبیاء بخورد و هرچه عزیزتر بشوند، عبودیتشان بیشتر مىشود. پیغمبر ما در اوج عظمت که قرار مىگیرد، تازه به مسلمانها و به پیروانش نمىگوید که بگویید جاوید محمد، مىگوید «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». آقاى خمینى در اوج عزت که مىرسد، مىگوید من دست بقالها را هم مىبوسم، من دست همه را مىبوسم، من طلبهاى هستم، هر چى عزیزتر مىشود، این ما هستیم که ضعیف هستیم اسکناس هزارى صدا نمىکند. مردان خدا هر چه اوج بگیرند، هر چه عظمت پیدا کنند، عبودیتشان بیشتر مىشود.
بقدرى پیامبر رابطه و نیایشهاى شبى داشت که خدا در قرآن مىگوید «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» (طه/2-1) چرا اینقدر روز خودت را به مشقت مىاندازى و چقدر شب نیایش مىکنى، مقدارى بخواب. دستور آمد به پیغمبر که یک خورده استراحت کن و آنوقت روز هم کمتر فعالیت کن. با همه فعالیتش فقط «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» قرآن هم که مىخواهد تعریف حضرت ایوب (ع) را بکند «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» (ص/44). اینها خصوصیات یک رهبر آسمانى است که هر یکی اش با رهبران دنیایى و نوابغ مسلمین خیلى فرق مىکند.
«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»