شیوه‌های تربیت

1- کتاب، حافظ دانش و تجربه بشری
2- تعلیم و تربیت، برای خدا، نه دنیا
3- استدلال، موعظه، مناظره، راه‌های دعوت به سوی خدا
4- رعایت ظرفیت افراد در تعلیم و تربیت
5- تدریجی و گام به گام بودن تربیت
6- تخصص مربّی در امر تربیت
7- ساده و روان گویی، نه سست یا سخت‌گویی
8- بهره‌گیری از هنر و نمایش در آموزش

موضوع: شیوه‌های تربیت

تاریخ پخش:  19/02/92

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

خدمت عزیزانی هستیم که معلمین نمونه تهران هستند و هفته‌ی معلم است. درباره‌ی تعلیم و تربیت صحبت می‌کنیم و یاد معلم عزیز، آیت الله مطهری را هم گرامی می‌داریم و برای اینکه همه ما هرکجا پای تلویزیون هستیم یک هدیه‌ای به شهید مطهری بدهیم، یک صلوات بفرستیم و ثواب این صلوات را به روح شهید مطهری هدیه می‌کنیم. (صلوات حضار)

یک صلوات دیگر هم می‌فرستیم و ثواب آن را به روح معلمین شهید از جمله رجایی، باهنر، و همه معلمین و محصلین شهید آموزش و پرورش. (صلوات حضار)

در جلسه‌ی قبل مطالبی را گفتیم گفتیم که سجده‌ی فرشته‌ها بر آدم به خاطر علم بود وگرنه عبادت فرشته‌ها بیشتر بود. گفتیم که اگر کسی یک نفر را هدایت کند، انگار مردم کره‌ی زمین را هدایت کرده و مراد از زنده کردن این است که کسی را هدایت کند.

گفتیم: فرق بین معلم و مهندس چیست. مهندس ماشین می‌سازد، سالن می‌سازد. ماشین و سالن، ماشین و سالن نمی‌سازد. ولی معلم آدم می‌سازد و آدم، آدم می‌سازد. بعد گفتیم: ماشین چند قرن فوقش ماشین باشد ولی معلم آدم می‌سازد. آدم تا ابدیت، تا قیامت. گفتیم علم به قدری ارزش دارد که روی پست‌ترین موجودات که سگ است، اثر می‌گذارد. روی اشرف مخلوقات هم که پیغمبر است اثر می‌گذارد. گفتیم:در تحصیل علم زمان و مکان شرط نیست. ز گهواره تا گور، «ولو بالصین»، ولو از انسان مشرک.

بعد گفتیم: سه رقم علم داریم. علم مفید، علم مضر، علمی که نه مفید است و نه مضر. این مطالب را گفتیم و بعد هم گفتیم: علم گاهی وقت‌ها هم نور است، هم حجاب. نور است بالاخره چون یک چیزهایی را یاد گرفته است. حجاب است به خاطر اینکه حالا که چهار تا کلمه یاد گرفت، خجالت می‌کشد باز هم شاگردی کند. می‌گوید: نه، من دیگر در این حد هستم و زشت است شاگردی کنم. خودمان را فارغ‌التحصیل ندانیم. سر کلاس یا غیر از کلاس بگوییم: نمی‌دانیم. حتی از حیوان‌ها هم چیزی یاد بگیریم. که بشر دفن مرده را از کلاغ یاد گرفت. اینها را در جلسه‌ی قبل گفتیم.

1- کتاب، حافظ دانش و تجربه بشری

اما در این جلسه، اول اینکه همیشه یک قلم و دفتر دست ما باشد، به خصوص معلم و طلبه، استاد دانشگاه، حتی زیر متکایش هم یک قلم و کاغذ باشد. در آشپزخانه هم یک قلم و کاغذ باشد. یکوقت یک چیزی یادت می‌آید می‌گویی: عجب چیز خوبی است. از رادیو یک چیزی را می‌شنوی. حالا اسمش را نمی‌برم چون همه شما او را می‌شناسید. می‌گفت: پشت فرمان بودم دارم می‌روم. یک چیزی مثلاً رادیو می‌گوید. می‌گویم: عجب چیز جالبی است. فوری ماشین را کنار می‌کشم، یادداشت می‌کنم و بعد می‌روم. چون بگویم برسم به مقصد بنویسم، یادم می‌رود. «قید العلم»

شما تا حالا چقدر خندیدی؟ اگر کسی جاهایی که لطیف است، می‌شنود و می‌خندد، یادداشت کند هرکسی آخر عمرش یک کتاب هزار صفحه‌ای راجع به طنزهای شیرین دارد. نه حرف‌های چرت و پرت. گاهی یک حرف‌های حکیمانه است. هم حکمت است و هم خنده. حرامش نکنید. زن‌های با عرضه از پوست پرتقال مربا درست می‌کنند. زن‌های بی‌عرضه برنج رشت را هم کوفته می‌کنند. انسان اگر عرضه داشته باشد، حتی از ضرب المثل‌ها، از ضرب المثل‌ها، یکی از دوستان ما، آقای بهشتی این یادداشت‌های ما را، نه شهید بهشتی، یک بهشتی دیگر. ایشان یک دور بحث‌های ما را دید و مثل‌های ما را درآورد. یک کتابی کرد به نام تمثیلات. نمی‌دانم این کتاب تا به حالا چند صد هزار تیراژ داشته است. که من کجا چه مثلی زدم؟ گاهی وقت‌ها شما یک چیزی می‌گویی و نمی‌دانی. با یک مثل حل می‌شود. شما این مثل را، شعرهای خوبی که شنیدید. یعنی اگر کسی اهل قلم باشد، آخر عمرش ولو پژوهشگر هم نباشد، در کتابخانه هم نرود، همینطور حرف‌هایی که از پشت ماشین‌ها یک کتاب درمی‌آید. گاهی پشت اتوبوس‌ها یک کلمات قشنگی هست. اگر اینها را آدم جمع کند، آخر عمرش می‌بیند یک کتاب شده که دست نوشته‌های راننده‌هاست. یعنی استفاده کنیم. «قَیِّدُوا الْعِلْمَ‏ بِالْکِتَابَه‏» (بحارالانوار/ج58/ص124، چاپ بیروت)

2- تعلیم و تربیت، برای خدا، نه دنیا

عرض کنم به حضور جنابعالی که هدفمان از درس، آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه، هدفمان دنیا نباشد. یک حدیثی را من دیشب برایتان نوشتم، بخوانم. «مَنْ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنْ أَهْلِهِ وَ عَمِلَ بِعِلْمِهِ نَجَا» (کافی/ج1/ص46) اگر درس خواندید و علم را از معلم خوب یاد گرفتید، و عمل کردید، «نَجا» نجات پیدا می‌کنید. ولی «وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ الدُّنْیَا فَهِیَ حَظُّه‏» اگر هدفش حقوق و مدرک بود، همین است. خودش را ارزان فروخته است. امیرالمؤمنین می‌فرماید: بشر، قیمت تو بهشت است. ارزان‌تر از بهشت خودت را نفروش. به کف و سوت و صلوات خودت را نفروش. «وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ خَیْرَ الْآخِرَهِ» (کافی/ج1/ص46) اما اگر کسی هدفش از تدریس و تحصیل دنیا نبود. اگر هدفش آخرت بود، «أَعْطَاهُ اللَّهُ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَه» خدا هم دنیایش را آباد می‌کند. یعنی اگر هدفت آب باشد، چاه که می‌کنی. کسی که چاه می‌کند، اگر هدفش آب باشد، خاک هم گیرش می‌آید. چند تا کامیون خاک برای کاهگل پشت بام. اما اگر هدفت خاک باشد، باختی! هرکس هدفش گندم باشد، کاه هم پیدا می‌کند. هدف کاه نباشد. هدف گندم باشد. هدف آب باشد. منتهی خاک هم پیدا می‌شود.

اما اگر کسی درس می‌خواند برای چه. «مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِیُبَاهِیَ بِهِ الْعُلَمَاءَ» (کافی/ج1/ص47) درس بخواند که بگوید: بنده هم مدرک فلان دارم. مباهات کند. «أَوْ یُمَارِیَ بِهِ السُّفَهَاءَ» با آدم‌های نااهل، سفیه، جدل کند. «أَوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَیْهِ» چشم مردم را به خودش جلب کند. یعنی درس بخواند برای اینکه در جامعه جلوه کند.به او دکتر بگویند، مهندس بگویند، آیت الله بگویند. پروفسور! اگر کسی درس بخواند برای اینکه دل و چشم مردم را به خودش جذب کند، «فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» جایگاه او جهنم است. خودش را باخته است. با غیر خدا معامله کردن باختن است.

حالا چون هفته معلم است، یک خاطره از معلم بگویم.

آیت الله علامه شهید مطهری، کاشان آمده بود. زمان طاغوت، من هم طلبه‌ی جوانی بودم خدمت ایشان بود. به من گفت: آقای قرائتی، این دعا گرچه برای ماه رجب است اما تو هرروز بخوان. گفتم: کدام دعا؟ گفت: این دعا. «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَیْرِکَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَک‏» (بحارالانوار/ج95/ص389)، «خَابَ» یعنی باختند. «الْوَافِدُونَ» اینهایی که وارد شدند. باختند کسانی که وارد غیر خدا شدند. کسی که برای غیر خدا کار بکند، باخت. برای رضای آمریکا کار کنیم. دیدید یک اتاق اجاره‌ای آمریکا نه به صدام داد، نه به مبارک داد و نه به شاه داد. یک اتاق اجاره‌ای نمی‌دهد. تا اینها نوکرش هستند، می‌دوشاند، وقتی هم اینها تحقیر شدند و موجی افتاد علیه اینها، به اینها پناه نمی‌دهد.

آمریکا یک باغ کوچک به شاه بدهد. بک باغ کوچک به مبارک بدهد. به صدام یک جایی بدهد و بگوید: خوب تو یک عمری نوکر ما بودی، حالا در این خانه استراحت کن. باختند آنهایی که نوکر آمریکا شدند. باختند آنهایی که نوکر دلار شدند. باختند آنهایی که پول گرفتند و دلقک بازی کردند. مواظب باشیم از خدا بخواهیم به ما اخلاص بدهد.

البته معنای اخلاص این نیست که پول نگیرید. نیت شما پول نباشد. من الآن اینجا صحبت می‌کنم. پول هم بدهید به حضرت عباس می‌گیرم، ولی نمی‌دهید! ولی اگر پول هم ندهند کار می‌کنیم، پول هم ندهند کار می‌کنیم. یعنی هدف شما پول نباشد. معنای اخلاص این نیست که پول را برگردان. معنایش این است که آن وقتی که می‌روی به قصد پول نباشد. الآن شما که در سالن آمدید، از اکسیژن استفاده نمی‌کنید؟ چرا. همه شما از اکسیژن استفاده می‌کنید. اما هیچ کدام به قصد اکسیژن در سالن نیامدید.

یک خانمی که لباس می‌شوید هدفش شستن لباس است. منتهی غذایش هم هضم می‌شود. عرق بدنش هم درمی‌آید و ایام فراغتش هم پر می‌شود. نیتش شستن لباس است. اما گاهی لابه‌لای شستن لباس ورزش هم می‌کند. عرق بدنش درمی‌آید. غذایش هضم می‌شود. نیت خدا باشد، دنیا هم آباد می‌شود. و اما شیوه تربیت…

شیوه تربیت را قرآن می‌گوید: «ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَه» (نحل/125) این را دیگر بنویسیم. آن جلسه ننوشتیم. موضوع: شیوه تربیت.

3- استدلال، موعظه، مناظره، راه‌های دعوت به سوی خدا

1- «ادْعُ» دعوت کن، «ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ» به راه خدا دعوت کن، «بِالْحِکْمَه» راهش حکمت است. حکمت استدلال است. «وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَه وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن‏»، جدال احسن! «بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن».

حکمت استدلال است، استدلال دانه درشت و ریز ندارد. استدلال، استدلال است. خوب و بد ندارد. همه خوب است. موعظه ممکن است حسنه باشد، ممکن است غیر حسنه باشد. موعظه ممکن است آدم خوب موعظه کند، ‏ممکن است بد موعظه کند. می‌گوید: موعظه که می‌کنی موعظه حسن باشد. نیکو باشد. جدال حسن کافی نیست، احسن باشد. چرا؟ چون جدال طرف مخالف من است. ضد من است. کسی که ضد تو است، تو باید شکرش را اضافه کنی. ببینید حکمت استدلال است. استدلال همه‌جا یکسان است. موعظه ممکن است شیرین باشد، ممکن است تلخ باشد، ممکن است موعظه شیرین باشد. جدال چون آدم با چه کسی جدال می‌کند. با کسی که رقیبش است، ضدش است. می‌گوید: چون ضد تو است، احسن باشد. مثل سکنجبین می‌پزی، اگر دیدی ترش است شکرش را زیاد می‌کنی. در جدال طرف رقیب من است. مخالف من است. چون مخالف من است باید خیلی اخلاقمان خوب باشد تا بتوانیم جذبش کنیم. معلم باید شجاع باشد.

قرآن راجع به، مبلغین می‌گوید. تبلیغ هم یک نوع تعلیم است. می‌گوید: «الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدا» (احزاب/39)، «وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدا» نترس باشد. شجاع باشد. حتی داریم که با آدم ترسو مشورت نکن. تو را می‌ترساند. رشد نمی‌کند.

4- رعایت ظرفیت افراد در تعلیم و تربیت

در شیوه‌ی تربیت، به ظرفیت افراد توجه کنیم. مثلاً اگر بناست بچه‌ها را وادار کنیم به حفظ قرآن ببینیم بچه‌هایی را که آمادگی دارند. بچه‌هایی که تیزهوش هستند. بچه‌هایی که آمادگی ندارند، تیزهوش نیستند، با زور اینها را وادار به حفظ قرآن نکنیم. «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّر» (مزمل/20) قرآن گفته اگر سراغ قرآن می‌روی، «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّر» یعنی اگر میسور است. یُسر، «تَیَسَّر» یُسر یعنی روان است. اگر روان است بگو قرآن را حفظ کن. اگر سختش است، به او تحمیل نکن. قرآن آیاتی دارد می‌گوید: «وَ عَلِمَ أَنَّ فیکُمْ ضَعْفا» (انفال/66) خدا می‌داند شما ضعیف هستید. حالا که ضعیف هستید یک خرده برنامه را سبک می‌گیرد. این هم یک مورد. مراعات ظرفیت!

5- تدریجی و گام به گام بودن تربیت

نکته‌ی سوم: آموزش تدریجی، یعنی بعضی چیزها را یک مرتبه نمی‌شود، باید گام به گام باشد. کما اینکه شیطان آدم را گام به گام هل می‌دهد. اول می‌گوید: با این رفیق شو. اول یک تلفن بده، لبخند بزن، عکس بفرست. شوخی کن، همینطور ذره ذره می‌کشاندت، همینطور به جایی که دلش می‌خواهد. «خُطُواتِ الشَّیْطان‏» (بقره/168) قرآن چندبار گفته: «خطوات، خطوات» خطوه یعنی گام. شیطان گام به گام آدم را منحرف می‌کند. در تربیت هم گام به گام اثر دارد. ببینید شراب اول در همه خانه‌ها بود، مثل سرکه. چطور شراب حرام شد؟ اول گوشه زد. فرمود: از انگور دو چیز می‌گیرند. «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً» (نحل/67) از انگور، «سَکَر» سکاری، مستی. از انگور وسیله‌ی مستی می‌گیرند. بعد فرمود: «وَ رِزْقاً حَسَناً». «سَکَراً» بعد فرمود: «وَ رِزْقاً حَسَناً» یک رزق خوب هم می‌گیرند. از انگور هم رزق خوب می‌گیرند، هم وسیله‌ی مستی. منتهی نگفت، سَکَر خوب نیست. مثلاً شما می‌گویی: من دو تا بچه دارم، یکی ایشان است، این پسر من است. یکی هم این اولاد خوب من است. وقتی می‌گویی: این اولاد خوب من است یعنی چه؟ یعنی این اولی خوب نیست. گفت: از انگور دو تا چیز می‌گیرند، یکی «سَکَر» سکاری، مست کننده. یکی هم «وَ رِزْقاً حَسَناً» یک رزق حَسَن. اول گوشه زد که یعنی سَکَر حسن نیست. بعد از یک مدتی فرمود: سر نماز لااقل مست نباشید. «لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَ أَنْتُمْ سُکارى» (نساء/43) سر نماز مست نباشید. حالا باقی را مست بودید، حرفی نداریم. بعد فرمود: شراب یک فایده‌هایی دارد. بالاخره شراب فروشی، آن کسی که انگور می‌کارد. آن کسی که حمل و نقل می‌کند، کارخانه شراب سازی، کارخانه بطری سازی، کارخانه کارتن سازی، حمل و نقل کامیون شراب، مغازه‌های شراب فروشی، بالاخره از شراب یک عده‌ای به نان می‌رسند، «مَنافِعُ لِلنَّاس‏» شراب منافعی دارد، منتهی «وَ إِثْمُهُما أَکْبَر» (بقره/219) ضررش بیشتر است. بعد فرمود: اصلاً «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطان‏» (مائده/90) رجس است و از عمل شیطان است. پس اول گفت: از انگور یک شراب درست می‌کنند و یک چیز خوبی. بعد گفت: سر نماز مست نباشید. بعد فرمود: منافعی دارد ولی ضررش بیشتر است. بعد فرمود: اصلاً لب به شراب نزنید. ولو یک قطره! ربا هم همینطور است. ربا رسم بود. اول خدا گوشه زد. گفت: یهودی‌‌ها بد هستند که ربا می‌خورند. «وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا» (نساء/161) عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. «وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا» یعنی یهودی‌ها ربا اخذ می‌کنند، می‌گیرند. بد هستند، چرا؟ برای اینکه ربا می‌گیرند. نگفت: شما بگیرید، یا نگیرید. گفت: یهودی‌ها بد هستند که ربا می‌گیرند. بعد یک خرده فتیله را بالا کشید. پررنگش کرد. فرمود: این رشدهایی که می‌گویید، نزد شما رشد است که مثلاً ده میلیون دوازده میلیون شد. «فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّه‏» (روم/39) این رشدها، رشد نیست، در چشم شماست. نزد خدا این رشد نیست. این آب‌نما است. خیال می‌کنید ده میلیونت، دوازده میلیون شد. این رشد نیست. نزد خدا رشد نیست. بعد فرمود: «أَضْعافاً مُضاعَفَه» (آل‌عمران/130) زیاد ربا نگیرید. بعد فرمود: «فَأْذَنُوا بِحَرْب‏» (بقره/279) یک درهم هم ربا نگیرید. یعنی شراب و ربا چون شایع بود، گام به گام حرام شد.

اگر بناست ما نماز شب به بچه بگوییم. بگوییم: یازده رکعت نماز بدون «قُلْ هُوَ اللَّه» هم می‌شود خواند. دیگر چهل تا مؤمن و سیصد تا العفو را برای بعد بگذار. اگر می‌خواهی مستحب یاد بدهی، همه مستحبات را مستحب در مستحب نگو.

6- تخصص مربّی در امر تربیت

مربی باید در کارش تخصص داشته باشد. قرآن می‌گوید: «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا» (توبه/122) فقیه که شدند حالا مردم را تربیت کنند. یعنی باید کارشناس پخته‌ای باشد. چون گاهی اگر پخته نباشد، خراب می‌کنیم. حتی ممکن است حدیث بخواند. حدیث را نتواند دربیاورد، خیلی حدیث‌ها مثل شکر است. اگر طرف را حلقش را باز کردی و شکر درون آن ریختی، خفه می‌شود. این حدیث، شکر است که باید با آبلیمو مخلوط شود، شربت شود. خیلی وقت‌ها مربی می‌رود بچه را تربیت کند، نصیحت کند بدتر می‌شود.

هر سؤالی را جواب ندهید. گاهی سؤال‌ها منحرف کننده است. گاهی سؤال‌ها مقدمه‌ای است که شما جواب دهی و فتنه شود.  معلم آموزش و پرورش و مربی و استاد دانشگاه و روحانی، اینها که کارشان تبلیغ است، همه… یک قصه بگویم.

فرعون به موسی گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏» (طه/51) نیاکان ما کجا هستند؟ مثلاً پدر فرعون کجاست؟ جهنم است. حالا بگوییم: پدر تو در جهنم است. می‌گوید: ببین چطور جسارت می‌کند. ببین به من پدرسوخته می‌گوید. می‌گوید: پدرت در جهنم است. تا گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏» پدران ما کجا است؟«قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبى» (طه/52) موسی گفت: خدا می‌داند کجا است. «فىِ کِتَابٍ  لَّا یَضِلُّ رَبىّ‏ِ وَ لَا یَنسىَ» (طه/52) چه کار به گذشته‌ها داری؟ نظر شما راجع به فلانی چیه؟حالا چه کارش داری. برو از کس دیگر بپرس. چون بعضی از سؤال‌ها سبب فتنه و اصلاً مسیر را عوض کردن است.

از تکرار خسته نشویم. گاهی وقت‌ها می‌گوییم: من یکبار به او گفتم فایده نکرد. دیگر به او حرف نمی‌زنم. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ» (طه/132) بچه‌ات را امر به نماز کن. بعد می‌گوید: «وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» مقاومت کن. شما اگر چوب سفت را زدی، نشکست تبر را دور می‌اندازی؟ نه. چوب را دور می‌اندازی؟ نه. می‌دانی که می‌شکند. اگر یک نوشابه سر سفره باز نشود، دورمی‌اندازی؟ نه. می‌گویی: آقا من که نتوانستم ببین شما… شما… بچه نماز نمی‌خواند. ممکن است پدر و مادرش حریف او نشوند. معلم ممکن است با او صحبت کند و اثر کند. ممکن است معلم اثر نکند، مدیر مدرسه. ممکن است استاد دانشگاه. ممکن است یک فوتبالیست با این حرف بزند. تحت تأثیر قرار بگیرد. خسته نشوید. تعلیم و تربیت ممکن است… اصلاً ممکن است ایشان در یک شرایطی آمادگی ندارد. یک زمان دیگر به او بگو. آمادگی دارد. اینها یک زمان‌شناسی خودش، الان گدایی روانشناسی می‌خواهد. یک گدا جلوی تالار عروسی می‌ایستد. همه آرایش کرده با دسته گل، شاد و شنگول به تالار می‌روند. می‌گوید: «إِنْ شاءَ اللَّه‏» عروسی شما مبارک باشد. من هم دختر دم بخت دارم. چند هزار تومان در چند دقیقه می‌گیرد.

یک گدا دیگر جلوی دفتر طلاق می‌ایستد. می‌گوید: بدهید در راه خدا. زن و شوهر خودشان با هم دعوایشان است، می‌گوید: برو گمشو دیگر حوصله تو را ندارم. در این که کجا بایستیم گدایی کنیم. اینها مهم است. زیر نمره‌ی بیست اگر نصیحت کردی، شاگرد گوش می‌دهد. اما اگر زیر نمره‌ی صفر گفتی: فرزند عزیزم! می‌گوید: برو گمشو! نمره صفر دادی حالا فرزند عزیزم نمی‌خواهم! زیر نمره‌ی بیست نصیحت کنید، نه زیر نمره‌ی صفر!

«هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا» (آل‌عمران/38) اینجا بود که زکریا دعا کرد و مستجاب شد. «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» (ذاریات/18) سحر است که اشک نصف شب از نظر معنوی کودتا می‌کند. یعنی زمان‌شناسی مهم است. چه زمانی؟ چه مکانی؟ رنگ لباس شما، چادر سیاه را برای خیابان بگذارید. سر کلاس رنگ شاد باشد. شما الآن لباس مرا دیدید؟ رنگش روشن است. حالا شما به لباس من نگاه کنید. آخر مردم یک ساعت به رنگ سیاه نگاه کنند. یا به رنگ شاد؟ رنگ شاد باشد. نه گل و بلبل داشته باشد که بیشتر حواس طرف، چون گاهی وقت‌ها معلم رنگش، زلفش، ریشش، سبیلش، انگشترش، کفشش، زنگ موبایلش، بیشتر حواس آدم را پرت می‌کند.

ما یک استاد داشتیم، سرش را که تکان می‌داد. وقتی درس می‌داد اینطور می‌کرد، این عمامه‌اش شل می‌شد، اینطور می‌شد. (خنده حضار) هی اینطور می‌کرد و ما آنروز درس را نمی‌فهمیدیم. هی اینطور می‌کرد و ما نمی‌فهمیدیم. گاهی هم دکمه پیراهن، ساعت، یک ساعت خانم معلم، آقا معلم یک ساعتی دارد، می‌نویسد: «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز» یکی می‌گوید: اِ ساعتش چند است؟ به نظرم نامزد داماد برایش آورده. این تعاونی فرهنگی‌ها اخیراً از این ساعت‌ها آورده است. (خنده حضار) بابا پول ندارد، قسطی است می‌خواهد پز بدهد. معلم دارد ادبیات درس می‌دهد.«سعدیا مرد نکونام» بچه‌ها دارند ساعتش را، قیافه مسأله‌ی مهمی است. من به طلبه‌ها گفتم: هرکدام منبری هستید، جلوی عمامه‌تان خوب باشد. هرکدام پیش نماز هستید، پشت عمامه‌تان خوب باشد. چون مردم به این پشت نگاه می‌کنند. هرکدام تخته سیاه هستید، پشت و پیش‌تان خوب باشد. چون گاهی از این طرف هستید و گاهی از آن طرف. اینها مهم است. رنگ شاد!

7- ساده و روان گویی، نه سست یا سخت‌گویی

حرف ساده باشد ولی سست نباشد. سادگی خوب است ولی سستی بد است. بین ساده و سست فرق است. ساده حرف بزنید که یک بچه پنج ساله هم بفهمد چه می‌گوییم. معلم خوب معلمی است که دو شرط دارد: 1- عوام بفهمد. 2- خواص بپسندد. این را استاد خوب می‌گویند. حالا شما به عنوان معلم نمونه آمدید، معلم نمونه کسی است که حرفش را عوام بفهمد و خواص … بعضی حرف‌ها را عوام می‌فهمد ولی خواص می‌گوید: این حرف علمی نیست. بعضی حرف‌ها را خواص می‌پسندد، عوام نمی‌فهمد چه می‌گوید.

من خودم پای منبر یک آقایی رفتم. یک دعا کرد گفتم: خدایا نمی‌فهمم چه می‌گوید. ولی الهی آمین! گفت: خدایا انوار باطنیه‌ی ملکوتیه‌ی ما را با معارف حقه تطبیق بفرما. گفتم خدایا نمی‌فهمم چه می‌گوید، ولی الهی آمین. (خنده حضار) عوام بفهمند و خواص بپسندد. این هم یک نکته.

نکته‌ی دیگر اینکه از اهلش بپرسیم. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْر» (نحل/43) هر سؤالی را از هرکس نپرسیم. نکته‌ دیگر آنچه می‌گوییم و می‌شنویم باید چهار شرط داشته باشد. وگرنه قیامت گیر هستید. هم گیر عمرتان هستید و هم گیر عمر بچه‌ها. آنچه به بچه‌ها آموزش می‌دهیم چهار شرط دارد. یا باید واجب باشد یا مستحب، یا باید نیاز فرد باشد، یا نیاز جامعه. یا واجب، یا مستحب، یا نیاز فرد را حل کند و یا نیاز جامعه را. یکسری حرف‌ها نه واجب است، نه مستحب است، نه نیاز فرد است، نه نیاز جامعه است.

8- بهره‌گیری از هنر و نمایش در آموزش

از شیوه‌های نمایشی استفاده کنیم. قرآن خودش اول کسی است که با نمایش چیزی را یاد داد. حضرت ابراهیم دید یک مرده‌ای کنار آب است. یک تکه‌اش در آب است و یک تکه‌اش در خشکی است. از قسمت‌هایی که در آب است، ماهی‌ها نوک می‌زنند. قسمت‌هایی که در خشکی است شغال‌ها و سگ‌ها، گاهی هم پرنده‌ها می‌آیند و به شکم او نوک می‌زنند. حضرت ابراهیم این لاشه را دید و گفت: اِ… این بین دریایی و هوایی و صحرایی تقسیم شد، خدایا اینها را چطور زنده می‌کنی؟ گفت: مگر تو ایمان نداری؟ گفت: ایمان دارم، می‌خواهم ببینم. گفت: خیلی خوب. چهار پرنده را بگیر. «فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْر» (بقره/260) چهار پرنده را بگیر. «فَصُرْهُن‏» اینها را با هم مخلوط کن و بکوب. سر کوه بگذار. بعد یکی یکی صدا کن ذراتی که در هم مخلوط شدند، جمع می‌شوند.

یک استادی داشت این را می‌گفت. می‌گفت: چهار تا پرنده یکی خروس بود. یکی طاووس بود. یکی نمی‌دانم چه بود… آن یکی را یادش رفت. گفت: یکی هم الاغ بود. همه خندیدند و گفتند: ولی الاغ نمی‌پریده. گفت: الاغ‌های زمان حضرت ابراهیم می‌پریدند. (خنده حضار) گفت: بابا الاغ با هیچ فرمولی هیچوقت نمی‌پریده. آخرش گفت: از باب تقلید است. چون سه تا پرنده است، خدا به آن چهارمی هم پرنده گفته. یعنی… خوب از اول بگو بلد نیستم. سه تا را بگو، چهارمی‌اش یادم رفت. حالا می‌گوید: گاهی وقت‌ها طرف همه حرف‌ها یادش می‌رفت. یک کسی گفت: که امام صادق فرمود: دو چیز حافظه را کم می‌کند. 1- یکی را راوی یادش رفته، آن یکی را هم من یادم رفته است. (خنده حضار)گاهی وقت‌ها آدم همه‌اش را…

یک آقا رفت روی منبر نشست، حرف‌هایش یادش رفت. گفتند: چرا صحبت نمی‌کنی؟ گفت: حرف‌هایم یادم رفت. گفت: خیلی خوب،حرف‌هایت یادت رفت. پله‌های منبر که یادت نرفت. پایین بیا!

علم باید تولید شود. یک حرف نو بزنیم. حدیث داریم کسی که مسجد برود هشت چیز گیرش می‌آید. «ثمان خصال»، یعنی به هشت خصلت می‌رسد. یکی «عِلْماً مُسْتَطْرَفا» (فقیه/ج1/ص237) مستطرف، یعنی جدید. هرکس می‌رود مسجد چیز جدید یادش می‌گیرد، یعنی چه؟ یعنی باید پیش‌نماز هر روز مطالعه‌ی جدید کند. که هرکس می‌رود نماز بگوید: امروز یک چیزی از آقا شنیدیم که دیروز… معلم باید یک حرف نو بزند. یک چیز خوبی بگوید.

در حرف‌ها قرآن می‌گوید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏» (زمر/17 و 18) این هم «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» بعد «فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏» این «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» حرف مهمی است. توجه نداریم. نگفته: «یَسْتَمِعُونَ الْقائل». نگفته ببین چه کسی حرف می‌زند؟ ببین حرف چیست. ممکن است یک بچه حرف می‌زند، ولی حرفش درست است. ممکن است یک بچه حرف می‌زند، حرفش درست باشد. ما در جامعه‌مان متأسفانه می‌گوییم: این حرف کیه؟ ول کن این که آدم نیست. بابا تو چه کار داری؟ ممکن است یک آدم عوام باشد. ولی حرفش خوب باشد. من این را گفتم. احتمالاً شنیده باشید. حالا اسمش را نمی‌بریم، از دانه درشت‌های مملکت است. می‌گفت: یکبار یک شعر خواندم. گفتم:

الهی جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت به رویم بسته گشته

می‌گفت: یک بی‌سواد کنار من نشسته بود. هیچی سواد نداشت. هیچی هیچی! گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته، دو ساعت بخواب. (خنده حضار) در رحمت خدا هم هیچوقت بسته نگشته. می‌گفت: خجالت کشیدم. که من یک چهره‌ی مملکتی و این یک عوام بی‌سواد. «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» نمی‌گوید «یَسْتَمِعُونَ الْقائل» نمی‌گوید: گوینده کیه؟ گوینده ممکن است آدم بزرگی باشد ولی حرف پست بزند. ممکن است آدم پایینی باشد، حرف خوبی بزند.

من یکبار به دخترم گفتم: بچه را تا دو سال شیر بده. نوه‌ی من گفت: نه، قبل از دو سال هم غذا بخورد، طوری نیست. گفتم: چطور؟ گفت: برای اینکه بچه قبل از دو سال دندان‌‌هایش درمی‌آید. اینکه قبل از دو سال دندان درمی‌آورد، یعنی قبل از دو سال هم می‌تواند بجوید. اگر فقط تا دو سالگی شیر می‌خورد، دندانش بعد از دو سال درمی‌آمد. من ماندم چه بگویم! بله دندان قبل از دو سال درمی‌آید. همین که قبل از دو سال دندان درمی‌آید، یعنی چیزهای جویدنی و نرم را می‌تواند بجود. حالا بگویم:تو با من حرف می‌زنی!!! من هفتاد سالم است و تو دو ساله هستی. بابا حالا تو غلط می‌گویی و این درست می‌گوید. «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» در مملکت ما کمرنگ است. معمولاً «یَسْتَمِعُونَ الْقائل» است. یعنی چه کسی گفته؟

در هر رشته‌ای خودمان را سرگرم نکنیم. مگر شما چقدر عمر دارید؟ یکوقتی شما وصل به بنزین بی‌نهایت هستی، هرچه می‌خواهی مسافرکشی کن. اما وقتی آدم ده لیتر، پنج لیتر بنزین دارد، الکی مسافر سوار نمی‌کند. شما چقدر وقت دارید برای تحصیل، وقتتان را صرف چیز بی‌خود نکنید. قرآن گله می‌کند می‌گوید: بعضی‌ها «فی‏ کُلِّ وادٍ یَهیمُونَ» (شعرا/225) در هر وادی اظهار نظر می‌کنند. راجع به هر چیزی سیاسی می‌شوند. اقتصادی می‌شوند. فرهنگی می‌شوند. بگو آقا من در این رشته بلد نیستم. یک دندان کوچک، یازده رقم پزشک متخصص داریم. من باور نمی‌کردم، بعد دیدم بله همینطور است. ما یازده رقم دندان‌پزشک داریم. بابا یک دندان کوچک را، یک نفر نشسته راجع به هر مسأله‌ای نظر می‌دهد.

آمار زدگی خیلی بد است. یک آیه‌ای داریم برای آمار زدگی. آیه‌ی آمار زدگی چیه؟ «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُرُ،حَتىَ‏ زُرْتمُ‏ُ الْمَقَابِرَ» (تکاثر/1 و2) دو تا فامیل گفتند: کدام بیشتر هستیم؟ او گفت: فامیل ما بیشتر است. او گفت: فامیل ما بیشتر است. گفتند: دعوا ندارد، سرشماری می‌کنیم. سرشماری کردند فامیل (ب) باخت. گفت: خوب، حامله‌ها را دو تا حساب کنیم. از نو! از نو باز هم باخت. گفت: خوب خیلی از ما مردند. برویم قبرستان مرده‌ها را هم بشماریم. ببینیم کدام بیشتر است. رفتند گور پدرشان را شمردند. آیه نازل شد «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُرُ» به آمار سرگرم شدید، به گونه‌ای که «حَتىَ‏ زُرْتمُ‏ُ الْمَقَابِرَ»، «زُرتُم» زیارت کردید، مقبره را. یعنی رفتید مقبره‌ی پدرتان را بشمارید؟ و حضرت امیر این آیه را می‌خواند و فریادی می‌کشد که بشر خواب هستی؟ مست هستی؟ به استخوان پوسیده‌های پدرت ناز می‌کنی؟ آمار زدگی.

خطر رکود؛ بعضی از تحصیل کرده‌ها تکان نمی‌خورند. تحصیل کرده همه یک منطقه می‌ایستند. ساختمان پزشکان! هو… گاهی سی تا پزشک! در حوزه‌ها، قم، مشهد، نجف، فضلایی هستند. قرآن می‌گوید: کسانی که باید هجرت کنند اگر هجرت نکنند، ذره‌ای اینها را دوست نداشته باشید، و هیچ پستی به اینها ندهید. آیه‌اش را بخوانم. از آن آیه‌های آسان است. هرکسی فارسی بلد باشد می‌فهمد. یعنی خیلی‌ها… «وَ الَّذینَ آمَنُوا» کسانی که ایمان دارند، «وَ لَمْ یُهاجِرُوا» (انفال/72) دین دارد ولی تکان نمی‌خورد. خوب می‌گوید: با اینها چه کنیم؟ می‌گوید: کسانی که هجرت نمی‌کنند، «ما لَکُمْ» حق ندارید، «مِنْ وَلایَتِهِمْ» از علاقه، «مِنْ شَیْ‏ءٍ» هیچی! به اینها ذره‌ای محبت نورزید. و یا ولایت به معنای حکومت. ذره‌ای به او حکومت و پست ندهید. نه دوستشان داشته باشید، نه پست به اینها بدهید. انسان باید بلند شود راه بیفتد. «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏» (بحارالانوار/ج34/ص239)

گاهی وقت‌ها شما یکسال سر کلاس بروید، اثر تربیتی نمی‌گذارید. اما یکوقت شاگرد شما مریض می‌شود، عیادت می‌روید. آن ده دقیقه که عیادت می‌روید، به اندازه یک سال معلمی شما روی او اثر می‌گذارد. حضرت امیر می‌گوید: پیغمبر «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏» طبیبی بود که او می‌رفت. این خاطره هم برای معلم بگوییم.

یکوقتی سالهای اول انقلاب بود. آیت الله آذری، خدا رحمتش کند. کاندیدای قم بود، یک فرهنگی با شخصیت هم کاندید شده بود. رقیب آیت الله آذری بود. یک خربزه فروش دیدند، وانت خربزه‌اش را برداشته و پشت وانت می‌گوید: ای مردم قهرمان و شهید پرور قم به آقای فلانی رأی بدهید. اسم آن فرهنگی محترم را برد. رفتم گفتم: بابا این درست است فرهنگی محترمی است. ولی آیت الله آذری، ده برابر او سواد دارد. او آیت الله مجتهد است. گفت: من به این مجتهدها کار ندارم. این باید رأی بیاورد، وانت را هم می‌فروشم خرج تبلیغاتش کند. گفتم: از او چه دیدی؟ گفت: پسر من بسیجی است، رفته جبهه ترکش خورده و آمده در خانه خوابیده. این معلم هفته دو روز می‌آید خصوصی، مجانی، به بچه من درس می‌دهد که بچه من که ترکش در بدنش است، درد ترکش دارد، غصه‌ی عقب ماندگی علمی نخورد. من وانتم را می‌فروشم، این باید مجلس برود. ببینید یک معلم است. اینها اثر می‌گذارد. اثر برخورد خیلی بیشتر از… حدیثی را با همین دو چشمم دیدم. کسانی که با برخوردشان آمدند مسلمان شدند، آمارشان بیش از کسانی است که با استدلال و جهان‌بینی و ایدئولوژی و کتاب و امتحان و ترم و واحد، اینها خیلی چیزی درونش نیست. اینها لازم است، اما کافی نیست.

به هر حال وقت من تمام شد. مطهری خیلی به گردن ما حق دارد. به خصوص به گردن شخص من حق ویژه دارد. چون امام مرا نمی‌شناخت، مطهری مرا می‌شناخت. زمان شاه مکرر توفیق داشتم میزبانش بودم و منزل ما می‌آمد. چند بار آمد در یک سفری یک هفته در یک اتاق خدمتش بودیم. کلاس‌های مرا که دید، انقلاب که شد نزد امام رفت و گفت: کلاس‌های قرائتی به درد تلویزیون می‌خورد. امام مرا نمی‌شناخت. گفت: اگر شما کلاس ایشان را تأیید می‌کنید بگویید برود. فوری مطهری به من زنگ زد، که برو. ما در تلویزیون رفتیم و الآن سی و چند سال است که یک شب جمعه هم به لطف خدا از طرف ما تعطیل نشده است. و اگر مردم چیزی از من یاد گرفتند، به خاطر ده دقیقه، نیم ساعت دلالی مطهری بود. شهید مطهری دلال شد. مرا به امام معرفی کرد، امام دستور داد و ما در تلویزیون رفتیم. گاهی وقت‌ها یک معلم می‌تواند دلال شود. یک جوان شبهه دارد. خود معلم هم نمی‌تواند جواب این را بدهد. یک اسلام‌شناس می‌بیند، این شاگردش را می‌برد نزد اسلام شناس، شبهاتش را می‌گوید. آن جوان را نجات می‌دهد. درس رسمی سر کلاس کافی نیست. گاهی یک شاگرد باید، مثل آدمی که بیمار است. آن آبگوشت و پلو سر کلاس کافی نیست. کسی که بیمار است باید قرص خصوصی، وسط غذا بخورد. چون این یک بیماری خاص دارد. افرادی هستند، دانشجویانی هستند که مشکل اعتقادی دارند. و این تاریخ و جغرافی حل نمی‌کند. کلاس دینی هم حل نمی‌کند. این را معلم باید یک وقت خصوصی بگیرد، این بچه را ببرد، این تیغ را از پای بچه دربیاورد. این کارها را باید بکنیم. شرح وظیفه‌ی ما نیست. اما این کارها ماندگار است.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس روایات، تحصیل علم در چه صورتی انسان را دوزخی می‌کند؟

1) برای فخرفروشی و مباهات باشد

2) برای جلب توجه مردم باشد

3) هر دو مورد

2- بر اساس قرآن، اولین گام برای دعوت مردم به سوی خدا کدام است؟

1) استدلال

2) موعظه

3) جدال و مناظره

3- بر اساس قرآن، شیوه شیطان برای گمراه کردن مردم چگونه است؟

1) تعاملی و توافقی

2) تدریجی و گام به گام

3) تحمیلی و دفعی

4- آیه 38 سوره آل عمران به چه امری اشاره دارد؟

1) نقش زمان در آموزش

2) نقش مکان در آموزش

3) نقش زمان در دعا

5- ماجرای حضرت ابراهیم و چهار پرنده، بیانگر چیست؟

1) نقش نمایش در آموزش

2) نقش اعجاز در پذیرش

3) نقش نبوت در آموزش

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3492

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.