رابطه با امام(ع)
موضوع بحث: رابطه با امام(ع)
تاریخ پخش: 26/05/60
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
«الحمد للّه رب العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین»
دههی عاشورا را با بحثهایی که داشتیم، تمام شد و در این شبها، بحثهای ما را شنیدید. حالا برای آخرین جلسه، بحثی در بارهی زیارت اولیاء الله و توجه به آنها و شفاعت آنها و رابطهی با امام داشته باشیم و ان شاءالله اگر عمری بود، شبهای جمعه باز درسهایی از قرآن همیشگی خودمان را شروع میکنیم. ولی در این ایام عاشورا از مدار درسهایی از قرآن خارج شده و به بیان تاریخ پرداختیم. برای اینکه تا به اینجا آمدیم، بحثی هم در بارهی زیارت، توجه، توسل و ارتباط با امام داشته باشیم. پس موضوع بحث ما رابطهی با امام(ع) است.
1- رابطه شناخت امام و پذیرش امام
رابطهی با امام، رابطهی جسمی و معنوی است. رابطهی هدایت کننده و هدایت پذیر است. رابطهی معلم و شاگرد است. رابطهی مولا و عبد است. رابطهی عاشق و معشوق است. البته این وابسته به این مطلب است که درجات معرفت نسبت به امام چقدر باشد. یکی از این رابطهها که نزدیک ترین رابطه است و شاید هم خیلی ساده باشد، رابطهی زیارت است. رابطهی اول، رابطهی شناخت امام است که حدیث داریم: اگر کسی دائماً نماز بخواند، دائماً روزه بگیرد، اما با امام عادلی در رابطه نباشد و رهبری امام عادلی را نپذیرد، اعمال و نماز و روزه هایش ارزشی ندارد. در ورایت دیگری می فرماید که: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً»(کمال الدین، ج2، ص409) این حدیث را همهی مسلمانها، چه شیعه و چه سنی نقل اند. کسی که بمیرد و رهبر وقت و امام زمانش را نشناسد، به نحو جاهلیت مرده است. یعنی گویا قبل از اسلام از دنیا رفته است.
رابطهی اول مهمتر از بقیه رابطه هاست و آن شناخت است. بعد از شناخت، مسئلهی پذیرش است. چون بعضی شناخت دارند، پذیرش ندارند. میداند پزشک هست، به او مراجعه نمیکند. میداند امام هست، مراجعه نمیکند. همین لشکری که به کربلا آمدند تا امام حسین را بکشند، بعضی از آنها از رسول الله شنیده بودند که فرموده بود: امام حسن و امام حسین هر دو امامند، چه قیام کنند و چه قیام نکنند، ولی پذیرش نداشتند. ما الحمد لله باید از مسئله شناخت عبور کنیم. امامان خود را میشناسیم، می دانیم که اولین امام علی بن ابیطالب(ع) و آخرین امام حضرت مهدی(ع) است. پس مسئله دوم هم مسئلهی پذیرش است. اما بحثی که امروز میخواهم برایتان بگویم، مسئلهی زیارت است. مسئلهی زیارت مسئله ای است که تقریباً در بین ما به عنوان یک مسئله ساده و تشریفاتی تلقی شده است. اما پس از شنیدن بحث امروز، مشخص میشود که بسیار ریشه دار و عمیق است.
اول این که ما نزدیک قبر امام میرویم، چون نزدیک شدن جسم، نزدیک شدن روح را هم به دنبال دارد. یعنی وقتی من از آن طرف خیابان به شما سلام کردم، علاقهی درجه 3 است. وقتی نزد شما آمدم و دست دادم، علاقهی درجه 2 میشود. اما اگر در آغوش گرفتیم و پیشانی همدیگر را بوسیدیم، درجه1می شود. یعنی هر چه جسم نزدیکتر باشد، علاقه بیشتر است. ما هم اگر به زیارت میرویم، به همین دلیل است. وگرنه: «بعد سفر نبود در سفر روحانی» علاقهی من به حضرت، علاقهی مکانی نیست. من از همین جا میتوانم سلام بدهم. اما هر چه جسم نزدیکتر باشد، روح هم نزدیکتر است. چون جسم و روح با هم تعلقی دارند، و لذا انسان که غصه میخورد، جسم او هم لاغر میشود. عصبانی که میشود، پوست بدنش هم سرخ میشود. یعنی ناراحتی هر یک از جسم و روح در همدیگر اثر میگذارد. ماده و معنا هم همینطور است.
2- ساختن مسجد بر بارگاه امامان بر مبنای آیات و روایات
یک سؤال پیش می آید که آیا اصل این که ما برای امام گنبد و بارگاه بسازیم، درست است؟ بله! درست است و دوست دارم که این را همهی برادران عنایت کنند و گوش دهند. ما از هر فرقهای از فرقههای مسلمانان میخواهیم باشیم، بالاخره قرآن را قبول داریم. اصحاب کهف، چند نفر جوانمرد فداکار بودند، بعد از آن که مکان اینها روشن شد، گفتند: جایگاه این اصحاب کهف، جایگاه این چند جوانمرد فداکار که از مرکز بت پرستی علیه شرک و بت پرستی قیام کردند را باید بارگاه بسازیم. «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً»(کهف/21) یک بنیان و یک بارگاهی بر جایگاه اینها بسازیم که علامت باشد. نشانه باشد که اینجا خوابگاه اصحاب کهف است. یک نفر گفت: اگر بناست، آجری روی هم بگذاریم و اگر سیمانی قرار است مصرف شود، اگر بناست بنیانی بسازیم، چرا بارگاه و ساختمان بسازیم؟ «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»(کهف/21) اگر بناست بر مزار کسی چیزی بسازید، چرا ساختمان و بارگاه بسازید، بیایید مسجد بسازید. یعنی بنیانی بسازید که معنا داشته باشد. چون اگر مسجد شد، بنیانی است که معنا هم دارد. یعنی مسجد، ساختمانی است که معنا هم دارد. مکتب و وحی و قداست هم در آن است. ساختمان هیچ چیز ندارد. اما اگر گفتیم مسجد، مسجد همان ساختمان بعلاوهی قداست است. اگر بناست این چند جوانمرد را، بر مزارشان ساختمان بسازید، چرا مسجد نسازید؟ جوانمردتر از جوانمردان کربلا در کجا پیدا می شود؟ پس چرا ما بر مزار آنها مسجد و نمازخانه نسازیم؟ بنابراین ساختمان ساختن بر مزار شهید طبق آیهی قرآن اشکال ندارد و من نمیدانم کسانیکه اصرار دارند، سر قبر امام نباید ساختمانی باشد، دلیلشان چیست؟ هیچ دلیلی نه در قرآن و نه در حدیث وجود ندارد. امام حسن مجتبی(ع)، امام زین العابدین(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در قبرستان بقیع دفن هستند و اجازه نمیدهند یک مسجد کوچک آن جا بسزند. دلیل چیست؟ این قرآن است که میگوید: مسجد ساختن بر مزار شهید اشکال ندارد.
اما از نظر روایات:
در جنگی دیدند رسول اکرم یک سنگی را بلند کرده و میبرد، سربازان آمدند و گفتند: آقا کجا میبری؟ گفت: یکی از افسران شهید شد، من هم میروم این را کنار جنازهاش بگذارم، تا آن جا خاکش کنید و این سنگ بزرگ نشانه باشد و قبر او در میان قبور گم نشود. وقتی در میدان جنگ رسول الله سنگ برای مزار شهید میبرد، چه چیزی از این ماجرا می فهمیم؟
در زیارت درسهایی میتوانیم بگیریم:
3- معرفی چهره امامان و چهره حاکمان جور در زیارتنامهها
1- معرفی چهرهی امام: چون این زیارت نامههایی که میخوانیم، در مقداری از آن چهرهی امام معرفی میشود. منتهی حیف که ما معنایش را نمیفهمیم. «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاهَ»(کافى، ج4، ص570) شما که هستید؟ «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَه»(من لایحضره الفقیه، ج2، ص615) اگر خیری در دنیا باشد، و خیری در کار باشد، اول و اصل و ریشهی خیر شما هستید. «بَذَلْتُمْ أَنْفُسَکُمْ فِی مَرْضَاتِهِ»(من لایحضره الفقیه، ج2، ص609) شما جانتان را در راه رضای خدا دادید. یک امام و یک الگو و یک انسان نمونه معرفی میشود. انسان وقتی جلوی آینه میرود، برای چه جلوی آینه میرود؟ وقتی انسان جلوی آینه میرود، میفهمد که ظاهرش چه عیبی دارد؟ انسان ناقص در مقابل امام میرود. وقتی انسان ناقص در برابر انسان کامل قرار گرفت، میفهمد که کجاست. آن چه هست و آن چه باید باشد را میفهمد. این معنای امام است. این معنای زیارت است. در زیارت معرفی چهرهی حاکمان ظلم وجود دارد. در زیارت میفهمیم حاکمان ظلم چه کردند. چون بخشی از زیارتنامهها مربوط به ستمگرانی است که در دوران زندگی امامان ما بودهاند و کارنامهی ستمگران هم در زیارتنامهها منعکس شده است. انسان خط اصلی را و خط طاغوت را میشناسد. وقتی در مقابل حضرت زهرا می ایستیم و میگوییم: «السلام علیک یا اول مظلومه» سلام بر توای دختر رسول خدا که اولین مظلوم هستی! یا دربارهی امام کاظم(ع) که می فرماید: «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ»(بحارالأنوار، ج99، ص16) کسی که در زندان ظلم رنج می کشی! خلاصه این که زیارتنامه بیوگرافی یک امام حق و جنایات یک حاکم ستمگر است. طاغوت شناسی و امام شناسی هر دو در زیارت مطرح است. زیارت قدردانی از رسول الله است. چون پیغمبرفرمود: مزد رسالت را از شما نمیخواهم، مگر «موَّدت فی القُربی» مزد رسالت این است که اهل بیت مرا دوست داشته باشید و ملاقات و زیارت اهل بیت قدردانی از رسول الله است. زیارت تجدید پیمان است. انسان در برابر رهبر حق میایستد و میگوید: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ»(من لایحضره الفقیه، ج2، ص613) هر چیزی را شما قبول کنید، من در مقابل آن تسلیم هستم و هرچه را که شما با آن مخالفید، من هم با آن مخالفم. انسان در زیارتنامه پیمان و قرارداد امضا میکند. منتها ما از زیارتها استفاده نکردیم.
به کجا میروی؟ نگو به زیارت میروم. یعنی میروم ضریح را ببوسم و برگردم. وقتی گفتند به کجا میروی؟ بگو میروم جسمم به جسم امام نزدیک شود، تا بلکه نزدیکی روح را هم به دنبال داشته باشد. کجا میروی؟ به عنوان انسان ناقصی میروم در مقابل انسان کاملی بایستم. کجا میروی؟ میروم تا آن چه هستم و آن چه باید باشم را بفهمم. کجا میروی؟ میروم چهرهی یک امام را بشناسم. میروم چهرهی طاغوت را بشناسم. میروم تجدید پیمان کنم. شهید به گردن ما خیلی حق دارد. میدانید شهیدان چه درسهایی به ما دادهاند؟ چون هر کس هر چه دارد میدهد و شهید چیزی که می دهد جانش است. عالم، علمش را میدهد. سخاوتمند پولش را میدهد و شهید جانش را میدهد. استقامت به ما میآموزد. شهید پشت پا زدن به دنیا را به ما میآموزد که ببینید، من زن و بچه و همه چیز را رها کردم و رفتم. شهید به ما درس تسلیم میدهد. میگوید: همین که خدا خواست، اگر تو در مقابل دو رکعت نماز حال نداری، من در مقابل دادن جانم حال دارم. اگر تو در برابر دادن پول محکم هستی، من در مقابل دادن جان تسلیم هستم. شهید به ما عزت میدهد. درس این را میدهد که تن به ذلت ندادن، هنر است. شهید به ما درس ایثار میدهد. من لب مرز کشته میشوم که استقلال برای شما بماند. شهید به جامعهی ما فریاد میآموزد و در جامعه هیجان ایجاد میکند. شهید به آدمهای بی تفاوت، تعهد میدهد. این پیام یک شهید است. شهید قلب یک تاریخ است. شهید شمع تاریخ است. شهید الگوست. شهید جانش را برای ما میدهد. به همین خاطر است که اینقدر از شهید تجلیل شده است و زیارت یعنی قدردانی از شهید.
اینکه به ما گفتند: برای امام حسین عزاداری کنید، به همین جهت است. ما دو کنتور در وجودمان داریم. عقل و عاطفه. نمونهی عقل ما بیان ماست. نمونه عاطفه ما چشم ماست. انسان باید یا خود فداکار باشد و یا در برابر فداکاران عکس العمل نشان دهد. کسی که در برابر خون شهید، عکس العمل نشان نمیدهد، جماد است. بنابراین مسئلهی زیارت مهم است. جالب اینست که زیارت کربلا بسیار سفارش شده است. حتی گاهی وقتها در بعضی روایات هست که زوار میآمدند و بسیار احساس خطر هم میکردند، ولی سفارش شده است که کربلا را خالی نگذارید. این مخصوص زیارت است.
4- برداشت نادرست از مفهوم شفاعت
شفاعت امام: شفاعت امام را باید توجه داشته باشیم. همه غرق گناهیم و یک امام حسین داریم. امام حسین کشته شد تا ما بخشیده شویم. این یک فرهنگ اشتباه است. این طرز تفکر غلط است. چون این منطق مسیحیت است که میگویند: حضرت عیسی به دار آویخته شد تا در عوض جبران گناهان مسیحیان باشد. اگر ما هم بگوییم: حسین کشته شد تا ما را شفاعت کند، فرقی با عقیده آنها نمی کند. آنها هم میگویند که حضرت عیسی کشته شد، تا شفاعت ما را بکند. این عقیدهی درستی نیست. اما شفاعت حق است، ولی مواردش مختلف است. امام حسن قطعاً شفاعت میکند. یک اقیانوس حدیث در رابطه داریم که امام حسن شفاعت میکند. منتهی چه کسی را شفاعت میکند؟ این احادیث نباید به ما غرور بدهد. نباید فکر کنیم حالا که عمری است عزاداری کردهایم، آن جا وضعمان درست است. روز قیامت اربابمان همهی کارها را درست میکند.
شفاعت مثل جایزهی بانک است. بانک جایزه میدهد، اما بانک به چه کسی جایزه میدهد؟ نمیشود گفت: ما چون شنیدهایم بانک جایزه میدهد، پس الان برویم و خرید کنیم. برویم و چند قالی و چند قواره زمین و چند حلب روغن بخریم، برای این که شنیدیم بانک جایزه میدهد. آیا شما به خاطر عشق جایزهی بانک پیش خرید می کنید؟ شاید قرعه به نام شما نیفتاد و در ثانی این شفاعت چه اندازه است؟ اندازهاش هم مشخص نیست. ممکن است قرعه به نام تو بیفتد. اما مثلاً فرض کنید صدهزار تومان ببرید. آن وقت صد هزار تومان بهای یک قواره زمین است؟ پس هم آدمش معلوم نیست و هم مقدارش معلوم نیست. بانک جایزه میدهد، اما به چه کسی و چه مقدار جایزه می هد؟ معلوم نیست. پس نمیتوان پیش خرید کرد. امام حسین شفاعت میکند، امام چه کسی را شفاعت می کند و چقدر از گناهان او را میبخشد؟ چون مقدار و مبلغش مشخص نیست. انسان نباید گناه کند به عشق این که ما همه غرق گناه هستیم و یک حسین داریم. خود امام حسین اگر چیزی بگوید قبول است. خود امام صادق اگر چیزی بگوید قبول است. خود امام صادق(ع) در لحظهی فوتشان فرمود: آشنایان را صدا بزنید، بیایند، یک جملهی آخر دارم. چون لحظهی آخر عمر امام صادق است، زود همه را دعوت کردند و به خانهی امام آمدند و خانه پر شد. امام صادق(ع) چشمانش را باز کرد. گفت: به خدا قسم کسی که در نماز سهل انگاری کند، کسی که نماز را سبک بشمارد، شفاعتش را نمیکنیم. ما همه غرق گناهیم و یک حسین داریم، یعنی چه؟ خود امام حسن و امام صادق میفرمایند: اگر کسی در نماز کوتاهی کند، شفاعتش را نمیکنیم. اینطور نیست که آقا ما یک عمر است که عزاداری کردهایم، پس همه کارهای ما حل می شود. کارمان هم باید درست باشد.
یک رئیس هیئت بود، فرشهای مسجد را برداشته بود و در حسینیه انداخته بود. روی آن هم ظهر عاشورا غذا میداد و مردم با کفش میآمدند و فرشها حسابی چرب و خاکی و کثیف میشد. به او گفتند: ای رئیس هیئت! آخر این فرشها برای مسجد است، چیزی که وقف مسجد است، نمیشود در حسینیه آورد. گفت: آقای شیخ برو! ابوالفضل دست هایش را برای خدا داده است، خدا زیلوهایش را برای ابوالفضل نمیدهد؟ آقاجان! ابوالفضل دست هایش را برای خدا داد که تو خلاف شرع نکنی و گاهی وقتها همین ابوالفضل که قربانش بروم، ممکن است جاهایی سختگیری کند. البته خیلی آقاست، اما همه چیز حساب هم دارد. اینها خلاف قرآن که عمل نمیکنند. شهید شدند که به قرآن عمل شود و در آیهی قرآن داریم: اگر چیزی وصیتی شد، وقفی شد، اگر کسی قرار را بهم بزند، گناهکار است. اگر چیزی بناشد که برای این جهت باشد، نمیشود با آن کار دیگری کرد و لذا داریم که مهر یک مسجد را نمیشود به مسجد دیگر برد. فرش یک مسجد را نمیشود به یک مسجد دیگر برد.
گاهی دقیق است. مثل این است که به من بگویی شمارهی منزل شما چند است؟ بگویم: فرض کنید که 8888 است. نمی گویند که قرائتی که طلبه و مدرس است، پس شمارهاش باید این باشد. دلیل نیست که هر که سواد بیشتری داشته باشد، شماره تلفن بیشتری هم داشته باشد. ما گاهی حرفها و بحثها را همینگونه عوامانه با هم مخلوط میکنیم و میگوییم. گاهی وقتها دست آدم خونی میشود. آدم میگوید: کمی باند بیاور تا بپیچم. شما بروده 10تا لحاف کرسی بیاور، من نمیخواهم. من باند میخواهم، رفتهای و لحاف کرسی آوردهای؟ آقا لحاف کرسی چهل کیلو پنبه است! ! خب، باشد، نیازی ندارم. گاهی وقتها دو رکعت نماز را می خواهم و صبح تا شام سینه زدن را نمیخواهم. باند را میخواهم ولی لحاف کرسی را نمیخواهم. بنابراین ما باید در عین این که عشق میورزیم و عزادرای میکنیم، فرمولهای آنرا را هم بدانیم. شفاعت حق است، اما برای که و چقدر، معلوم نیست.
5- معنای لغوی و اصطلاحی شفاعت
شما شفاعت را چه معنایی میکنی؟ شفاعت را معنا کنم. شفاعت لغتی عربی است، لغت شفاعت، از شفع است. شفع هم عربی است. معنی شفع به فارسی یعنی جفت و لذا در نماز شب که 4 دو رکعت که میخوانی، دو رکعت بعدی را نماز شفع میگویند. شفع یعنی جفت، شفاعت میکند یعنی جفت میکند، یعنی خودت چیزی داری ولی کم است و نیرویی با نیروی تو جفت میشود. مثلاً شما نمرهی هفت آوردهای! منتهی هفت کم است. مردود میشوی. خب، دو سه نمره با نمرهی شما همراه میکنند و قبول میشوی. پس خودت باید یک نمره داشته باشی که به تو کمک کند. اما اگر شما هیچ نمرهای نداشتی، یک صفرداشتی، چیزی با صفر جمع نمیشود. کنار صفر چه بگذارند؟ پس شفاعت یعنی جفت شدن. مریض باید یک نفسی داشته باشد، بعد پزشک کنار این بیمار بیاید، آن وقت با درمان به سلامتی دست پیدا کند. من زمانی با کوه مثال میزدم. گفتم پایین کوه یک جمعیتی است، به ملت میگوییم، برخیزید و به قله بروید. عدهای با زجر و زحمت به قله میروند. عدهای هم زحمت میکشند تا حدی بالا میروند. اما عدهای هم کم تلاش میکنند و اندکی بالا میروند، هر چه میگوییم برخیزید و بروید، تکان نمیخورند. میپرسی: آخر چرا نشستی؟ میگویند: ما همه غرق گناه هستیم و یک امام حسین دارم. او شفاعت میکند. یعنی چه؟ امام حسین که نمیآید شما را روی دوش بگیرد و از کوه بالا ببرد، خودت باید راه بیفتی و جان بکنی بعد اگر کم آوردی، امام حسین دستت را میگیرد و بالا میکشد. معنای شفاعت این است.
ما یک سری مسائل را بد یاد گرفتهایم. شفاعت حق است، اما شفاعت برای چه کسی است؟ دروغهای شما مورد شفاعت قرار گرفت، غیبت را چه میکنی؟ حق الله مورد شفاعت قرار گرفت، حق الناس را چه میکنی؟ بنابراین ما در کنار عشقی که به امام حسین میورزیم و زیارتی که میکنیم و عقیده به شفاعتی که داریم، شفاعت در آنجا، عکس العمل هدایت اینجاست. کسی که در زندگیش هیچ چیز از اهل بیت الهام نگرفته است، پس او چگونه میخواهد انتظار شفاعت داشته باشد؟
ما باید با امام خود رابطه داشته باشیم و با نایب امام هم رابطه داشته باشیم. که رابطه با نایب امام هم، رابطه با امام است. حدیث داریم «الرَّادُّ عَلَیْهِ کَالرَّادِّ عَلَیَّ حَقّ» (کافی/ج1/ص527)، «والراد علینا» به منزلهی مشرک است. کسی ولایت فقیه جامع الشرایط را نپذیرد، کسی که مرجع تقلید را نپذیرد و حرفش را رد کند، حاکم شرع او حکم خدا را به او بگوید و او رد کند. بگوید: من که به این حرف گوش نمیدهم، مثل این است که حرف امامان ما رارد کند و کسی که ما امامان را رد کند، مشرک است. بنابراین پیروی خط امام و ولایت فقیه واجب است که اگر ما امام را نشناسیم، نمیشود امام حسین را قبول داشته باشیم. اگر امام میخواهیم، پیامش را هم باید قبول داشته باشیم. نصف آن را قبول کنیم و نصف آن را رد کنیم، نمیشود. کسی در قنوت نمازش دعا میکرد، همیشه اینطور دعا میکرد، میگفت: «اللهم الرزقنی زیاره الحسین و دفن فی جواره» خدایا برای من قسمت کن، به کربلا بروم و همان جا هم بمیرم. دلش میخواست در کربلا بمیرد و پیشامدی شد و با یک عده از همشهریانش به کربلا رفت و یکی از همشهریانش مرد. گفت: ما قنوتمان دو پهلو بوده است. هم به زیارت برویم و هم همان جا بمیریم. دوستمان که مرد، نکند این دو سه روزه ما هم این جا بمیریم. خلاصه دوید و به حرم امام حسین رفت و گفت: یا امام حسین بقیهی دعا را نادیده بگیر. نمیشود کسی برای امام حسین پیراهن سیاه بپوشد، اما فقیه و امام زمانش وقتی حرفی میزنند، بگوید: نه!
6- زیارت تجدید پیمان است
اولین را بطهی ما، رابطهی شناخت است. رهبرمان و طاغوتمان را بشناسیم. خطهایی که در زمان ما هست، همهی خطها باید قشنگ شناخته شوند. این چه خط است؟ بعد از شناخت، پذیرش است. بعد از پذیرش، علاقهها و محبتها ایجاد میشود. که پذیرش هم وابسته به محبت است. چند جمله برای زیارت گفتهاند. در زیارتنامه، امام معرفی میشود. در زیارتنامه حکام ظلم و طاغوت معرفی میشوند. زیارت ولی خدا قدردانی از رسول الله است. زیارت تجدید پیمان است. «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ» (فقیه/ج2/ص613) زیارت تجلیل از شهید است. باید از شهید در جامعه تجلیل شود. چرا؟ چون شهید به بی تفاوتها تعهد میدهد. شهید جامعهی ساکت را به فریاد میکشد. شهید ایثار میکند و جانش را برای استقلال مملکتش میدهد. شهید به ما درس استقامت میدهد و شهید به ما نشان میدهد که چگونه باید به دنیا پشت پا زد.
یکی از شهداء از این برادران پاسدار بود. تازه داماد شده بود. میرفت به خانهی عروس و میآمد و بالاخره شب عروسی او بود، به عروس گفت: عروس خانم، من میخواهم به جبهه بروم، اعزام من به جبهه نزدیک است. باید به جبهه بروم، میترسم با شما عروسی کنم و به جیهه بروم و کشته شوم و چون شما دیگر دختر نیستی، دیگران دیگر به سراغ تو نیایند و تو تا آخر عمر بسوزی، بنابراین با کمال علاقهای که به تو دارم و با کمال میل به ازدواجی که دارم، میسوزم و عروسی نمیکنم، که تو در آینده بدبخت نشوی. البته بدبخت نیستند، این جامعه و فرهنگ ما غلط است. والا زن شهید، عزیز جامعه است. منتهی این فرهنگ غلط که میگوید: ازدواجها باید چنین باشد و چنان باشد و این حرف هاست که کار را مشکل کرده است. البته زبان من بسته است که این مطالب را بگویم. چون من یک بار دیگر هم گفتهام. یک سری آیه و حدیث در قرآن داریم که اگر آنها را روی تخته بنویسم، نصف اینهایی که پای تلویزیون نشستهاند ومحرم برای امام حسین گریه کردهاند، شیشههای تلویزیون را میشکنند، ولی متن قرآن است. یعنی در جامعهی ما بعضی از آیهها هنوز با مزاجها هماهنگی ندارد.
همین امروز قبل از اینکه به این جا بیائیم، یک جوان که یک پا و یک دستش را در جبهه از دست داده بود، به تهران آورده بودند. بعد ازمدتی در بیمارستان، یک خواهر تحصیل کرده و با کمال نسبت به او اظهار علاقه کرده بود. چون فکر میکرد کسی با ایشان ازدواج نمی کند، گفته بود که من حاضرم با ایشان ازدواج کنم. چون ایشان سالم است. حالا یک دست و یک پا ندارد. اما جوان است، آرزو دارد و. . . پدر و مادر دختر قبول نمیکردند و اینها به من گفتند: تو به آنها بگو اگر آنها همدیگر را میخواهند، مانعی ایجاد نکنند. جالب این است که گاهی وقتها یک پسر میل دارد یک دختری یا یک زن شهیدی را بگیرد، پدر و مادر پسر مزاحمند. گاهی یک دختر دوست دارد، زن یک جانباز شود، پدر و مادر او مزاحمند. گاهی یک پسر پولدار دوست دارد دختر فقیری را بگیرد، پدر و مادرش مزاحمند.
ان شاءالله اینهایی را که می گویم، خدا راضی است. کسی که جلوی ازدواج پسر و دختر را بگیرد، البته اگر عیب قانونی در کار است، سلامتی در کار نیست، اخلاق نیست، ایمان نیست، اگر مسائل اصلی است، مزاحمت عیبی ندارد و اگرمسائل اصلی در کار نباشد، هر پدر و مادری جلوی ازدواج هر پسر و دختری را بگیرد، شاید مصداق آیه «یصدون عن سبیل الله» باشد، چون ازدواج راه خداست. این پدر و مادرها، گاهی در بعضی موارد، جلوی راه خدا را میگیرند. بنابراین با حفظ مصالح و با احترامی که پدر و مادر دارند، با لزوم این مطلب که خیلی از مراجع میفرمایند: باید پدر دختر حتماً در ازدواج راضی باشد، اما خواهش ما این است که پدر و مادرها، مانع یک سری اعمال انقلابی و اسلامی نشوند. شهید ایثار کرد، شهید دنیا را پشت سر گذاشت، شهید تسلیم خدا بود، اگر در مکه به من میگویند: سرت را بتراش، برایم سخت است. حالا نمیشود، نتراشیم؟ اگر کمی خواسته باشند، لباس و خانهی من تغییر پیدا کند، راضی نیستم و تسلیم نیستم و شهید جانش را تسلیم کرده است. کسی که به ذلت تن نداد و تسلیم نشد و دنیا را پشت سر گذاشت و استقامت به خرج داد و ایثار کرد و فریاد به وجود آورد، او باید قبرش زیارتگاه باشد. زن و بچهاش باید محبوبیت داشته باشند و نور چشم جامعه باشند.
خدایا تو را به مقام محمد و آل محمد، رهبر عزیز انقلاب را در پناه امام زمان به سلامت بدار. خدایا، قیام حسین را درهمهی کشورهای اسلامی، الهام بخش قرار بفرما. از خلوص و ایمان حسین از علم و تقوای حسن، از تربیت کردن بچههای حسین، از تسلیم و خضوع و عرفان و عبادت و اشک و شهادت حسن، از فداکاری و ایثار حسین، نصیب فرد، فرد ما بفرما. جنگ ما را هر چه زودتر به پیروزی نهایی و به نابودی رژیم کفر و حامیانش، هر چه زودتر مقرر بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»