داستانهای قرآن- داستان ذوالقرنین

موضوع: داستان‌هاي قرآن، داستان ذوالقرنين
تاريخ پخش: 74/12/03

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي، انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

توفيقي بود که در محضر مبارک عزيزان در نيروگاه مازندران، نکا و بهشهر باشيم. نيروگاهي که بارها بمب باران شده و بالاي سي شهيد و جمعيت زيادي جانباز و سيصد رزمنده دارد. به هرحال کار، کار مفيدي است. نور رساني به مردم و خدمت به جمهوري اسلامي عين عبادت است. من هم به عنوان يکي از اين پنجاه ميليون ايراني از شما تشکر مي‌کنم. خوشحالم که در اين جلسه در محضر شما هستم. طبق معمول درس‌هايي از قرآن را داريم.
1- داستان‌هاي قرآن
اين هفته مي‌خواهم براي شما سوره کهف را بگويم. در سوره‌ي كهف يك ماجرا به نام ماجراي «ذي‌القرنين» هست. من اول مقداري از آيات را برايتان مي‌خوانم. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً» (كهف/83) ‌اي پيامبر! مردم نزد شما مي‌آيند و از شما مي‌پرسند كه ذي‌القرنين كيست؟ از اين معلوم مي‌شود که همه از انبياء سؤال مي‌کنند. چون «يَسْئَلُونَكَ» در قرآن زياد آمده است. «يَسْئَلُونَكَ» در قرآن زياد است. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفال» (انفال/1) گاهي سؤال مي‌کنند که انفال براي كيست؟ يعني جنگل‌ها، درياها، کوه‌ها، معدن‌ها براي كيست؟ «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ» (بقره/222) راجع به عادت ماهانه سؤال مي‌کنند. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» (بقره/189) «الْأَهِلَّةِ» به معني هلال است. راجع به ايام سؤال مي‌کنند. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ» از ذي‌القرنين سؤال مي‌کنند. يعني سؤال‌هاي مردم در و دروازه ندارد. از طبيعت سؤال مي‌کنند. از حکم شرعي سؤال مي‌کنند. از آسمان سؤال مي‌کنند. از تاريخ هم سؤال مي‌کنند. خلاصه مي‌خواهد بگويد: کسي که رهبر امت است بايد پاسخگوي همه سؤال‌ها باشد. ما يكبار در شبکه‌ي دو، جلسه‌ي پاسخ به سؤالات گذاشتيم. حدود دوازده هزار سؤال آمد. از نرخ پياز و لپه تا چهار اصل ديالکتيک مي‌پرسيدند. من ديدم كه اگر سيصد تا پروفسور و علامه هم جمع شويم، باز هم پاسخگوي اين همه سؤال نيستيم. سؤالات زياد بود و نمي‌شد پاسخ داد. ولي به هرحال کسي که پيغمبر است، بايد به همه‌ي سوالات پاسخ دهد. يکي از شرايط پيغمبر اين است که به تمام سؤال‌هايي که مورد نياز امت است، جواب بدهد. از «يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ» سؤال مي‌کنند.
2- ذي‌القرنين كه بود؟
ذي‌القرنين که بود؟ چرا ذي‌القرنين مي‌گويند. در تفاسير مي‌گويند: کاردي در سرش بود که دو تا شاخه داشت. يا اينكه ضد انقلاب دو ضربه زده بود و اين طرف و آنطرف سرش باد کرده بود. مثل دوتا شاخک شده بود. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ» پيغمبر از ذوالقرنين گفتند. ذوالقرنين کيست؟ بعضي‌ها مي‌گويند: اسکندر مقدوني است. علامه طباطبايي مي‌فرمايد: همين کورش کبير است. اما آدم خوبي بوده است. من گفتم: مگر مي‌شود كه شاه هم خوب باشد؟ گفتند: بله! سه شاه خوب پيدا شده است كه يکي کورش بوده است. يکي از محققين اينطور مي‌گفت. به هرحال من نمي‌دانم كه ذوالقرنين چه کسي بود؟ نمي‌خواهم بدانم كه چه کسي بود.
به کسي گفتند: ‌اي بي غيرت! گفت: غيرت چه هست؟ گفتند: هيچ چيز. تو کارت را انجام بده. گفتند: اگر نمي‌داني، راحت هستي. حالا درباره‌ي اينکه ذوالقرنين چه کسي بود؟ باز هم اختلاف است. البته تحقيق کرديم و به جايي نرسيديم. اينكه بدانيم او چه كسي بود، خيلي مهم نيست. آنچه مهم است، مي‌گويد: «سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً» (كهف/83) يعني من يك چيزي از تاريخ براي شما مي‌گويم که وسيله‌ي ذکر باشد. يعني تذکر باشد. يعني از تاريخ ذوالقرنين آن قصه‌اي را مي‌گويم که براي جامعه تذکر باشد. چون گاهي وقت‌ها يك تاريخ هست كه در آن تذکر نيست. مثل اينکه بگوييم: بوعلي سينا چند کيلو است؟ اينكه بدانيم بوعلي سينا چند کيلو است، مهم نيست. وزن بوعلي سينا در زندگي ما تأثير ندارد. دانستن بعضي اطلاعات چندان اهميتي ندارد. اگر ندانيم كه ارتفاع هيماليا چند متر است، چه مي‌شود؟ قرآن مي‌گويد: من که تاريخ مي‌گويم يك تاريخي مي‌گويم که قدم به قدم درس باشد. و لذا هيچ وقت نگفته است كه يوسف چند ساله بود. برادران يوسف حسود بودند و از روي حسد برادر را در چاه انداختند. همه مي‌خواستند كه او نباشد، اما خدا مي‌خواهد كه او باشد. برادرهاي يوسف با خدا کشتي گرفتند. برادرها مي‌خواستند او را محو کنند. اما خدا مي‌خواست كه او را عزيز كند. يعني آن استفاده‌هاي تربيتي مهم است. و الا دانستن اسم برادر‌ها و مادر يوسف مهم نيست. از ذي‌القرنين سؤال مي‌کنند. «سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً» من براي شما قصه‌ي ذوالقرنين را مي‌گويم. اما نکات آموزنده آن را مي‌گويم. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً» (كهف/84)، «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» يعني ما به ذوالقرنين امکانات داديم. ما او را پادشاه کرديم. ما به او حکومت داديم. پس معلوم است كه خدا قدرت مي‌دهد.
ما دو نوع قدرت داريم. يك قدرتي است که آدم با زور و ظلم بدست مي‌آورد. ديگر قدرتي است که خدا به آدم مي‌دهد. گاهي وقت‌ها من به چهارنفر کارخانه دار تلفن مي‌كنم و مي‌گويم: به او جنس ندهيد. تا همه‌ي جنس‌ها در انحصار خودم باشد و اين طوري پولدار شوم. اين پولدار شدن مصنوعي است. گاهي جيب شما را مي‌زنم و پولدار مي‌شوم. گاهي هم خدا لطف مي‌كند و با تور ماهي گيري، ماهي‌هاي زيادي مي‌گيرم و پولدار مي‌شوم. اين بار ديگر جيب کسي را نزدم. با کسي تلفني گاوبندي نکردم.
پس ما دو نوع پولدار شدن داريم. 1- پولدار شدن طبيعي 2- پولدار شدن مصنوعي «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ» ذوالقرنين بطور طبيعي است. يعني خداوند لطف کرده بود و به او امکانات داده بود. «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً» هرچيزي در اختيارش بود. ذوالقرنين آدمي بود كه همه امکاناتي داشت. «فَأَتْبَعَ سَبَباً» (كهف/85) او هم از امکانات خوب استفاده کرد. داشتن امکانات مهم نيست. خوب استفاده کردن مهم است. گاهي آدم يك امکاناتي دارد اما خوب استفاده نمي‌کند.
به يك نفر گفتند: چون خيلي عبادت کردي سه دعاي مستجاب داري. بگو ببينم چه دعايي مي‌کني؟ اين فرد فکر کرد و گفت: دعاي اول اين است كه زن من خوشگل‌ترين زن‌هاي کره زمين باشد. دعايش مستجاب شد. به خانه آمد و ديد كه عجب زن زيبايي دارد. در محله ولوله افتاد. همه از پنجره‌ها و پشت بام زن او را نگاه مي‌كردند. اين مرد ديد كه زندگي برايش تلخ شده است. در دعاي دوم گفت: چانه‌اش كج شود و بد شكل شود. آمد ديد كه چانه‌اش کج شده است. گفت: چه خاکي بر سر کنم. در دعاي سوم گفت: مثل روز اولش شود. يعني سه دعا داشت كه هر سه را حرام كرد.
3- سفر ذوالقرنين به مشرق و مغرب
افرادي هستند كه امکانات خيلي خوبي دارند. اما اين امکانات را حرام مي‌کنند. کتابخانه دارند. اما مطالعه نمي‌كنند. مغزدارد اما درس نمي‌خواند. مي‌تواند در دوره‌ي رياستش كارهاي مهمي بكند، اما نمي‌كند. خوش استعداد است. مي‌تواند بچه‌هاي محله را جمع کند و در درس‌ها به آنها كمك كند. مي‌تواند دو نفر را به هم برساند، اما نمي‌كند. مي‌تواند باقيات و صالحاتي را براي خودش بگذارد، اما استفاده نمي‌کند. به ذوالقرنين کمک کرديم. «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (كهف/89) يعني از امکانات ما پيروي کرد و خوب مصرف کرد. داشتن مهم نيست. گاهي خانم‌هايي که هنر دارند، از پوست پرتقال مرباي خوشمزه درست مي‌کنند. اما آنهايي كه هنر ندارند، برنج خوب را كوفته مي‌كنند. مهم اين نيست که دارد يا ندارد. مهم اين است که چقدر اسراف مي‌كند. ما به ذوالقرنين قدرت داديم. او هم لياقتش را داشت. افرادي هستند که لياقت ندارند و اگر پولدار شوند، فساد مي‌كنند. مثل قيف كوچكي هستند، كه هرچه بيشتر در آن بريزي، سر مي‌رود. ذوالقرنين قدرت داشت. ظرفيت هم داشت. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في‌ عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً» (كهف/86) اين كسي كه قدرت داشت. امكانات داشت. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» با امکانات و قدرتي که داشت، جهانگردي کرد. به قسمت‌هاي مغرب رفت. «وَجَدَها تَغْرُبُ في‌ عَيْنٍ حَمِئَةٍ» به اين جمله با ديد علمي نگاه كنيد و بسيار دقت کنيد. يعني ذوالقرنين به«مَغْرِبَ الشَّمْسِ» رفت. يعني چه؟ يعني به قسمت غرب خورشيد رفت. در قسمت مغرب خورشيد غروب مي‌کند. نمي‌گويد: خورشيد در چشمه‌ي گل آلود غروب مي‌کند. مي‌گويد: اين با چشم خود ديد كه خورشيد از سمت غرب، غروب مي‌كند. يعني با علم روز فرق مي‌کند. علم روز مي‌گويد: خورشيد غروب نمي‌کند. زمين دور خورشيد مي‌گردد. نمي‌گويد: که خورشيد فرو رفت. نمي‌گويد: «تَغرُبُ» مي‌گويد: «وَجَدَها تَغْرُبُ» يعني پيش چشم او اينطور بود که خورشيد دارد در دريا فرو مي‌ر‌ود. اين خيلي زيبا است. قرآن مي‌گويد: ذوالقرنين به منطقه غرب رفت و نزديك غروب ديد كه خورشيد در آب فرو مي‌رود. نمي‌گويد: كه خورشيد هنگام غروب در آب فرو مي‌رود. مي‌گويد: «وَجَدَ» يعني اينطور احساس کرد. مي‌گويند: فلاني وجدان دارد. يعني از درون احساس کرد. از درون ديد که اين خورشيد دارد در آب فرو مي‌رود. اين با علم روز سازگار است. نمي‌گويد: خورشيد هنگام غروب مي‌رود. مي‌گويد: پيش چشم ذوالقرنين انگار خورشيد در آب فرو رفت. مثل وقتي كه عينک سرخ مي‌زنيم. وقتي عينک سرخ مي‌زنيم همه‌ي شلغم‌ها را لبو مي‌بينيم. اگر آدم عينک سرخ بگذارد، نمي‌گويد: شلغم لبو است. مي‌گويد: در اين عينک شلغم مثل لبو است. «وَجَدَها تَغْرُبُ» يعني او اينطور احساس کرد. جهانگردي کرد. «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» ديد كه آنجا يك جمعيتي زندگي مي‌کنند. «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» جمعيت بي‌تمدن و بي‌فرهنگي بودند. به ذوالقرنين گفتيم: «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ»‌اي ذوالقرنين بگو. پس معلوم مي‌شود كه خدا با او حرف مي‌زده است. پس معلوم است كه او پيغمبر بوده است. چون خدا با غير پيغمبر حرف نمي‌زند. بايد از اولياء خدا. مثلاً «قُلْنا يا مريم» يعني ما با مريم حرف زديم. کسي را که خدا با او حرف مي‌زند بايد يا پيغمبر باشد. يا از اولياء خدا باشد. «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» به همين خاطر مي‌گويند: ذوالقرنين پيغمبر بوده است. «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» گفتيم: يا ذوالقرنين حالا که به قسمت غرب آمدي و اين مردم بي‌فرهنگ و بي‌تمدن را ديدي «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً» يا اين‌ها را تنبيه کن و يا يك «حُسن» يك کار خير انجام بده. يعني خط خوبي را انتخاب کن. البته از اين متوجه مي‌شويم كه اگر عذاب کني، خيلي کار خوبي نکردي. کار خوب اين است که به آنها رحم کني. آنها را تربيت کني. باز يك درس به ما مي‌دهد که اگر با آدماي نفهم برخورد کرديم، با آنها بد برخورد نكنيم. يك وقت آدم در کارخانه، کارگري را مي‌بيند. زني را در خانه مي‌بيند. آدمي را در خيابان و بازار مي‌بيند که به آدم جسارت مي‌كند. با اين آدم چه کنيم؟ او را گوشمالي بدهيم. يا اينكه با او کار فرهنگي بکنيم. اينجا مي‌گويد: با آدم‌هاي لاابالي کار فرهنگي بکنيد. «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً» يا عذابشان کن و آنها را شکنجه بده. يا اينكه يک حسني را در پيش بگير. يا تنبيه كن يا روش نيکو در پيش گير. پس معلوم است كه تنبيه کردن راه خوبي نيست. مي‌خواهد بگويد: با آدم‌هاي نا اهل، برخورد انقلابي نكن. قرآن آيه ا‌ي دارد كه مي‌گويد: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) گاهي افراد جاهل به شما مي‌رسند و حرف بيهوده مي‌زنند. مي‌گويد: «قالُوا سَلاماً» بگو: سلام عليکم! يعني حرارت او را با لطافت خودت حل کن.
4- ذوالقرنين پيامبر بود
پس ذوالقرنين چه کسي بود؟ 1- قدرتمند بود و از قدرتش خوب استفاده کرد. 2- جهانگرد بود. 3- در منطقه با آدم‌هاي لاابالي برخورد کرد. 4- به او گرا داديم و گفتيم: با آدم‌هاي نااهل کار فرهنگي کن. «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى‌ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً» (كهف/87) گفت: ‌اي مردم! اگر خواسته باشيد ظلم کنيد. اگر خواسته باشيد به تجاوزتان ادامه بدهيد «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» حال گيري مي‌کنم و شما را مجازات مي‌كنم. بدانيد كه امروز من حال شما را مي‌گيرم. در قيامت هم خدا حال شما را مي‌گيرد. حواستان را جمع کنيد. من ذوالقرنين هستم. حکومت دارم. قدرت دارم. امکانات من الهي است. بايد اصلاح شويد. اگر بخواهيد گردن کلفتي کنيد، من هم حال گيري مي‌کنم. «يُرَدُّ إِلى‌ رَبِّهِ» وقتي در روز قيامت سراغ خدا برمي‌گرديد «فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً» خدا هم حال شما را مي‌گيرد. اينجا من شما را شکنجه مي‌دهم. در قيامت هم خدا شما را عذاب مي‌دهد. با افراد اينطور صحبت کرد. «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‌ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً» (كهف/88) اما اگر در خط آمديد و اصلاح شديد، من به شما سزاي نيکو مي‌دهم و هم راه را براي شما باز مي‌کنم. راه رشد و ترقي را براي شما باز مي‌كنم. خلاصه امکانات را در اختيار شما مي‌گذارم. اين برخورد يک آدم قوي با يک آدم لاابالي است. به ما خط مي‌دهد. اگر قوي هستي و مردم لاابالي هستند، بايد مديريت تو اينچنين باشد. برخورد تربيتي شما بايد اين چنين باشد. ذوالقرنين يك سفر به غرب كرد. يک سفر هم به شرق كرد. سفر شرق را بشنويد. «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (كهف/89) سپس باز از امکانات استفاده کرد و حرکت کرد. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‌ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» (كهف/90) آيه اول مي‌گويد: «بَلَغَ مَغربَ الشَّمْسِ» اينجا مي‌گويد: «بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» يعني سفر اولش به غرب بود. سفر دومش به شرق بود. ذوالقرنين به منطقه شرق سفر كرد. در منطقه شرق ديد «تطْلُعُ» خورشيد طلوع مي‌کند. «عَلى‌ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» ديد مردمي بي پناه هستند. يعني سايه بان ندارند. مسکن ندارند. يعني يک عده مردم بياباني بدون هيچ گونه امکاناتي آنجا زندگي مي‌کنند. مردم بياباني و فقير دور اين مرد خدا که قدرت داشت، آمدند. اين مي‌خواهد بگويد: افراد توانگر نزد افراد محروم بروند. اين خودش يك درس است. مي‌گويد: نگذاريد فقرا به سراغ شما بيايند. شما به سراغ آنها برويد.
حديث داريم امام از يك نفر پرسيد: زکات مالت را چه مي‌کني؟ گفت: هيچ! من زکاتم را نگه مي‌دارم، فقرا مي‌آيند، مي‌گيرند. فرمود: كار بسيار بدي مي‌کني. خودت برو و زکات را به افراد فقير بده. نگذار آنها بيايند. وقتي خودشان بيايند، خجالت مي‌کشند.
5- قوي‌ها سراغ ضعيف‌ها بروند
يك حديث ديگر بگويم. حضرت فرمود: آيا وقتي مادرت بگويد: پول مي‌خواهم، به او پول مي‌دهي. يا قبل از اينکه بگويد، خودت به مادرت پول مي‌دهي. «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (بقره/83) اين احسان است كه خودت بدهي. اما اگر صبرکني و مادرت سبک و سنگين کند و خجالت بكشد، احسان نيست. حديث سوم مي‌گويد: اگر فقير اعلام نياز کرد و شما به او دادي، اين براي خدا نبوده است. اين دوکيلو آبرو ريخته و شما نيم کيلو پول دادي. يعني قبل از آن که فقير بگويد، به او بدهيد. قبل از آنکه مستحق در خانه‌ي شما بيايد، به او زکات بدهيد. قبل از آنکه پدر و مادر اظهار بي پولي کنند، به آنها پول بدهيد. چون بچه راحت به پدرش مي‌گويد: آقا پول بده. اما پدر خيلي بايد خودش را بشکند تا به پسرش بگويد و پسر پول بدهد. اين خيلي بد است. غرور پدر مي‌شکند. نگذار غرور پدر و مادرت بشکند. قبل از آنکه اظهار نياز كنند، برايشان تهيه كن. اصلاً به خانه‌ي آنها برو و در يخچال را باز كن. همين که ديدي چيزي نيست، برايشان مواد غذايي تهيه كن و به آنها پول بده. اين احسان است. ذوالقرنين مرد قويي بود و همه امكاناتي داشت. به غرب رفت. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» اين بار به شرق سفر كرد. «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‌ قَوْمٍ» ديد خورشيد بر سر مردمي که فقير و بي خانمان هستند، طلوع مي‌کند. « لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» يعني مردم بي پناه بودند. «كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» (كهف/93-91) اين جهانگرد الهي به سفرش ادامه داد تا اينكه به يك منطقه رسيد. ديد كه آنجا گروهي زندگي مي‌کنند. «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» (ه) را از (ب) تشخيص نمي‌دهند. اين مرد خدا با همه‌ي امکاناتش بلند شد و نزد افراد فقير رفت. اين خيلي زيباست كه اغنيا در خانه‌ي فقرا بروند. بزرگان علمي نزد بچه‌ها بنشينند. خداي بزرگ براي ما قصه مي‌گويد. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْك» (كهف/13) اين بزرگواري است كه اغنيا به فقرا سر بزنند. ما فكر مي‌كنيم كه مديرکل کمتر از معاون است و نبايد با هم غذا بخورند. مدير نبايد بگويد: من در شأني نيستم که با کارگرها غذا بخورم. امام رضا تا برده‌ها نمي‌آمدند، شروع به غذا خوردن نمي‌كرد. حضرت زهر خورده بود. حالش خيلي بد بود. به خودش مي‌پيچيد. يكباره ديد كه برده‌ها سر سفره نشسته‌اند. حضرت شروع به غذا خوردن كرد. به برده‌ها نگفت كه حالش خوب نيست. تا بيرون رفتند، امام رضا شروع به غلتيدن کرد. گفتند: چه شده است؟ گفت: يک ساعت است كه من مي‌سوزم. اما ديدم كه اگر بگويم غذا را به شما زهر مي‌كنم. مي‌خواستم غذا به دل شما بنشيند. اين احترام امام رضا به برده‌ها است.
لطيفه: از يك نفر پرسيدند: آن چيست كه هم آواز مي‌خواند. هم آبي است و هم آويزان است. گفت: ماهي است. گفتند: ماهي كه آواز نمي‌خواند. گفت: نوار مي‌گذاريم. گفتند: ماهي که آبي نيست، گفت: رنگش مي‌کنيم. يعني اگر بخواهيم يك کاري را بکنيم، هم ماده‌اش پيدا مي‌شود و هم تبصره و آيين نامه‌اش ايجاد مي‌شود. اما اگر هم نخواهيم كاري را انجام دهيم، هزارتا چوب لاي چرخ مي‌گذاريم تا آن كار را انجام ندهيم. مي‌گوييم: اين كار قانوني نيست. چه اشکال دارد كه براي زوار امام رضا در هر شهري يک زائرسرا بسازند. زمين که هست. جنگلباني، شهرداري، استانداري هم کمک كنند تا يك سري زائر سرا براي زوار ساخته شود. شما اين كار را انجام دهيد، امام رضا هم نمي‌گذارد كه شما در قيامت بي خانه باشيد. روز قيامت سخت است که شاه عباس کبير بيايد و به ما خيره خيره نگاه کند و بگويد: من که شاه طاغوتي بودم و چهارصد سال قبل از شما زندگي مي‌کردم، قدم به قدم براي زوارهاي امام رضا کاروانسرا ساختم که خودشان و اسبشان راحت باشد. چرخ و کاميون و قطار هم نداشتم. اما شما که حزب اللهي بوديد. نيروگاه داشتيد. استانداري و فرمانداري داشتيد. رزمنده‌هاي مخلص و فداكار داشتيد. امکانات و نيروهاي مسلح داشتيد يك زائر سرا براي امام رضا نساختيد. اين خيلي بد است كه مردم ساري، گرگان، آمل و بابل براي زيارت امام رضا بيايند و گوشه‌ي خيابان اتراق كنند. من كه شاه طاغوتي بودم، کاروانسرا ساختم. اما شما كه حزب الهي بوديد يك زائرسرا نساختيد. اصلاً ما در روز قيامت نزد شاه عباس چه خاکي بر سرمان کنيم؟ قبلاً مي‌گفتيم: خدايا آبروي ما را نزد پيغمبر و اهل بيت شهدا حفظ كن. الآن مي‌گوييم: خدايا آبروي ما را نزد شاه طاغوتي حفظ كن. به هرحال ما مي‌توانيم اين مشکل را حل کنيم. مسافراني که وضعشان خوب است با هواپيما مي‌روند و برمي‌گردند. نود و پنج درصد مردم هم با ميني بوس يا اتوبوس مي‌روند. يك نفر امام رضا را با مشکلات زيارت مي‌كند. يك نفر هم به راحتي به زيارت امام رضا مي‌رود. استان شما مي‌تواند مشكلات را حل كند. هم دين داريد. هم غيرت داريد. هم پول داريد و هم مي‌توانيد با يک برنامه ريزي مكان‌هاي زيادي را بسازيد. سازمان چاي يک سازمان بسازد. سازمان غلات يک سازمان بسازد. نيروگاه يک سازمان بسازد.
6- ذوالقرنين و مبارزه با يأجوج و مأجوج
ذوالقرنين رفت و يك عده از مردم بي‌خانمان را ديد. «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» مردمي كه هيچ پناهي ندارند. «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»، «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» فقرا دور ذوالقرنين جمع شدند و گفتند: «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى‌ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» (كهف/94) ‌اي ذي‌القرنين قبيله‌ي «يأجوج و مأجوج» قلدراني هستند که فساد مي‌کنند. اين‌ها گاهي به ما حمله مي‌کنند. ما هم يك عده بدبخت هستيم. هرچه داريم و نداريم از ما مي‌گيرند. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً» «أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» ما خرج تو را مي‌دهيم. تو براي ما يك سد و ديواري درست کن که اين قلدرها به ما تهاجم نکنند. مستضعفين به توانمندان پناه مي‌برند. تفريح خيلي خوب است. يك عده از پولدارها هستند كه با پول خود به تفريح مي‌روند. بيشتر پولدارها در همه‌ي شهرها ويلا دارند و ايام تعطيل را به آنجا مي‌روند. اما حالا كه شما اينقدر پول داري يك سفر هم به كهنوج برو و ببين كه مردم آنجا چطور زندگي مي‌كنند. اگر مدرسه ندارند، برايشان مدرسه بساز. اگر درمانگاه ندارند، برايشان درمانگاه بساز. اگر مسجد ندارند، برايشان مسجد بسازيد. ببينيد كه يك روستا چه مشكلاتي دارد. امكانات آنها را فراهم كنيد و ثواب آن را به پدر و مادر خود هديه كنيد. اگر پول داريد مثل ذوالقرنين شويد.
يك نفر تعريف مي‌كرد و مي‌گفت كه من با يكي از مسئولين مملكتي به ديدن جانبازي كه در جبهه پاي خود را از دست داده بود، رفتيم. ايشان رفت تا جانباز را ببوسد. بوي عطر ايشان بلند شد. جانباز گفت: آقاي وزير مي‌شود كه اين عطر را به من بدهيد. گفت: والله اين عطر را کسي براي من آورده است. من اين عطر را خيلي دوست دارم. من يك شيشه عطر براي شما مي‌خرم. گفت: اگر مي‌خواهيد بدهيد، همين را بدهيد. ايشان دلش نيامد كه اين عطر را به جانباز بدهد. آقاي وزير به دستشويي رفت. شيشه‌ي عطر در دستشويي افتاد. آقاي وزير مي‌گفت: از دستشويي بيرون آمدم و يک ساعت گريه کردم. همان موقع متوجه شدم كه اگر چيزي را براي خدا ندهي، نابود مي‌شود. اگر در راه خدا ندهيد، اموالتان از بين مي‌رود.
ممكن است كه دخترتان بي حجاب شود. يا پسرتان معتاد شود. يعني خودتان با دست خودتان پول خود را آتش مي‌زنيد. مي‌دانيد سيگاري چه كسي است؟ کسي است که با اراده اسکناس‌هايش را آتش مي‌زند. وقتي دويست تومان مي‌دهيم و سيگار مي‌خريم، پول از بين مي‌رود. اما از پول مهمتر سينه‌ي ما است كه نابود مي‌شود. «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى‌ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» گفتند: ‌اي قدرتمند الهي! ‌اي ذوالقرنين قبيله‌ي يأجوج و مأجوج در زمين فساد مي‌کنند و قلدر هستند. به ما هجوم مي‌آورند. «فهل نجعل لک خرجا» يعني ما خرج تو را مي‌دهيم. تو يك سد يا ديواري براي ما درست کن. ذوالقرنين گفت: من پول نمي‌خواهم. «قالَ ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعينُوني‌ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً» (كهف/95) «ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ» گفت: خدا به من ثروت زيادي داده است. وقتي خدا به من داده است، چرا از شما پول بگيرم. مثلاً بنده ازنظر زندگي تأمين هستم. حقوقي از نهضت سوادآموزي مي‌گيرم. حالا نمي‌آيم براي يك سخنراني پول بگيرم. اگر کسي از جايي تأمين است، زشت است كه براي انجام كاري از ديگران پول بگيرد. ذوالقرنين فرمود: «ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ» آدم‌هايي داريم كه شکمشان سير است. اما كار مجاني انجام نمي‌دهند. ذوالقرنين گفت: چون شکم من سير است، خدمات مجاني ارائه مي‌دهم. ما الان پزشک داريم كه پنج شنبه‌ها مجاني در مطب مي‌نشيند. مي‌گويد: من هفته‌اي چهار روز از مردم پول مي‌گيرم و خرجي‌ام تأمين است. حالا مي‌خواهم شب جمعه‌ها به خاطر اين که روح پدر و مادرم از من راضي باشد، رايگان كار كنم. من هر شب جمعه بيست بيمار را رايگان معالجه مي‌كنم. «ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعينُوني‌ بِقُوَّةٍ» من براي بازسازي کشور نيروي انساني مي‌خواهم. بايد همه بسيج شويد. «فَأَعينُوني‌ بِقُوَّةٍ» يعني به من کمک کنيد. من از شما قوت مي‌خواهم. يعني از شما كمك مي‌خواهم. بازوهايتان را به کار بياندازيد. مغزدارم و پول هم نمي‌خواهم. مشکل من نيروي انساني است. «فَأَعينُوني‌ بِقُوَّةٍ» اگر به من کمک کنيد، «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً» يک سد خوب براي شما مي‌سازم.
ما خوابگاه دانشجويي كم داريم. زمين هست. مهندس ساخت هم هست. اما نيروي انساني كم است. چه اشكالي دارد كه دانشجوياني كه درس ندارند، كمك كنند تا زودتر يك خوابگاه ساخته شود. بگويد: من ده روز كار مي‌كنم. در عوض چهارسال خوابگاه دارم. ما اگر اينطور عمل کنيم ديگر مشکل خوابگاه نخواهيم داشت. «آتُوني‌ زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّى إِذا ساوى‌ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني‌ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً» (كهف/96) قطعات آهن را بياوريد. از اينجا معلوم مي‌شود كه ذوالقرنين مهندس هم بوده است. بهترين آلياژ براي سدسازي اين است که آهن و مس را آب کنند و با هم مخلوط کنند. اگر آهن و مس با هم مخلوط شوند يك چيز محکمي در مي‌آ يد. «آتُوني‌ زُبَرَ الْحَديدِ» قطعات آهن را براي من بياوريد. «حَتَّى إِذا ساوى‌ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا» آنقدر پاره آهن بياوريد. تا بين اين دو کوه را پرکنيد. «انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» بعد هم در آن بدميد تا اين آهن‌ها را سرخ کنيد. «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني‌ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً» آهن را جمع کنيد و بين دو تا کوه را از آهن پر كنيد. بعد آهن‌ها را سرخ کنيد و با مس مخلوط كنيد. ذوالقرنين با اين آلياژ سد ساخت. «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» (كهف/97) ذوالقرنين سدي ساخت که نتوانستند از آن بالا بروند. نتوانستند آن را سوراخ کنند. اين پيغمبر يك چنين خدمات عمراني براي مردم انجام داد. از اين معلوم مي‌شود كه انبياء فقط براي ياد دادن احكام نيامده‌اند. انبيا براي كمك به مردم آمده‌اند. بعضي‌ها مي‌گويند: آخوندها مسئله‌شان را بگويند. با انرژي هسته‌اي چه کار دارند؟ ذوالقرنين پيغمبر بود. ولي خدا بود. اما به فکر امنيت هم بود. تا امنيت نباشد، مردم نمي‌توانند نماز بخوانند. قرآن مي‌گويد: «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني‌ لا يُشْرِكُونَ بي‌ شَيْئاً» (نور/55) يعني اول بايد سد ساخت. يأجوج و مأجوج «مفسد في الارض» بودند. بر مردم هجوم مي‌آوردند. ذوالقرنين جلوي هجوم آنها را گرفت و بعد نشست و اين‌ها را موعظه کرد. الآن كه کسي سد مي‌سازد، فوراً تابلو مي‌زند و اسم خود را بر روي آن مي‌نويسد. حضرت ذوالقرنين هم چنين کاري کرد. اما تابلويش چه تابلويي بود؟ «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» (كهف/98) «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» فرمود: توجه! توجه! ‌اي مردمي که تحت فشار دو قبيله بوديد. من سد محکمي ساختم. اين قوم نمي‌توانند از بلندي بالا بروند. نمي‌توانند آن را سوراخ کنند. اما فكر نکنيد كه اين‌ها از من است. «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» اين لطف خداست. يعني الطاف خدا را پاي خودتان حساب نکنيد. مهندس خوب کيست؟ مهندس خوب كسي است که اگر يك خدمتي به مردم کرد، بگويد: لطف خدا بود. من به شما بدهكار هستم. من بايد براي شما دانشگاه و مدرسه مي‌ساختم اما در تهران مدرسه ساخته‌ام. ما بايد به روستاييان اهميت بدهيم. بنده‌ي آخوند نبايد منت بگذارم که در تلويزيون حديث مي‌خوانم. من به شما بدهکار هستم. پنبه‌ي عمامه‌ي من از كشاورز است و من به كشاورز مديون هستم. کفش من چرم است. پس من به دامدار هم مديون هستم. من كه آخوند و حجة الاسلام هستم به شما بدهکار هستم. مهندس بايد بگويد: من به شما بدهکار هستم. اين رحمت خدا است. پس بر مردم منت نگذاريد. «هذا» اين‌ها درس است. يعني اگر خدمتي مي‌کنيد، بر مردم منت نگذاريد. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» (كهف/98) مردم درست است كه من سدي ساختم كه هيچ کس نمي‌تواند از آن بالا برود. اما قيامتي هست که وقتي بيايد «جَعَلَهُ دَكَّاءَ» سد من هم پودر مي‌شود. کوه‌ها پودر مي‌شود. سد من هم پودر مي‌شود. «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» قيامت حق است. يعني هم گفت: قدرت من از خداست. هم گفت: در آينده شما قيامتي داريد كه همه چيز در آن نابود مي‌شود. مهندس حزب الهي کسي است که از امکانات به نفع مردم استفاده کند. اين تاريخ ذي‌القرنين بود. خدايا مهندسين ما را مثل ذي‌القرنين قراربده.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2291

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.