داستانهای قرآن- داستان ذوالقرنین
موضوع: داستانهای قرآن، داستان ذوالقرنین
تاریخ پخش: 74/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی، انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
توفیقی بود که در محضر مبارک عزیزان در نیروگاه مازندران، نکا و بهشهر باشیم. نیروگاهی که بارها بمب باران شده و بالای سی شهید و جمعیت زیادی جانباز و سیصد رزمنده دارد. به هرحال کار، کار مفیدی است. نور رسانی به مردم و خدمت به جمهوری اسلامی عین عبادت است. من هم به عنوان یکی از این پنجاه میلیون ایرانی از شما تشکر میکنم. خوشحالم که در این جلسه در محضر شما هستم. طبق معمول درسهایی از قرآن را داریم.
1- داستانهای قرآن
این هفته میخواهم برای شما سوره کهف را بگویم. در سورهی کهف یک ماجرا به نام ماجرای «ذیالقرنین» هست. من اول مقداری از آیات را برایتان میخوانم. «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً» (کهف/83) ای پیامبر! مردم نزد شما میآیند و از شما میپرسند که ذیالقرنین کیست؟ از این معلوم میشود که همه از انبیاء سؤال میکنند. چون «یَسْئَلُونَکَ» در قرآن زیاد آمده است. «یَسْئَلُونَکَ» در قرآن زیاد است. «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفال» (انفال/1) گاهی سؤال میکنند که انفال برای کیست؟ یعنی جنگلها، دریاها، کوهها، معدنها برای کیست؟ «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ» (بقره/222) راجع به عادت ماهانه سؤال میکنند. «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّهِ» (بقره/189) «الْأَهِلَّهِ» به معنی هلال است. راجع به ایام سؤال میکنند. «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» از ذیالقرنین سؤال میکنند. یعنی سؤالهای مردم در و دروازه ندارد. از طبیعت سؤال میکنند. از حکم شرعی سؤال میکنند. از آسمان سؤال میکنند. از تاریخ هم سؤال میکنند. خلاصه میخواهد بگوید: کسی که رهبر امت است باید پاسخگوی همه سؤالها باشد. ما یکبار در شبکهی دو، جلسهی پاسخ به سؤالات گذاشتیم. حدود دوازده هزار سؤال آمد. از نرخ پیاز و لپه تا چهار اصل دیالکتیک میپرسیدند. من دیدم که اگر سیصد تا پروفسور و علامه هم جمع شویم، باز هم پاسخگوی این همه سؤال نیستیم. سؤالات زیاد بود و نمیشد پاسخ داد. ولی به هرحال کسی که پیغمبر است، باید به همهی سوالات پاسخ دهد. یکی از شرایط پیغمبر این است که به تمام سؤالهایی که مورد نیاز امت است، جواب بدهد. از «یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» سؤال میکنند.
2- ذیالقرنین که بود؟
ذیالقرنین که بود؟ چرا ذیالقرنین میگویند. در تفاسیر میگویند: کاردی در سرش بود که دو تا شاخه داشت. یا اینکه ضد انقلاب دو ضربه زده بود و این طرف و آنطرف سرش باد کرده بود. مثل دوتا شاخک شده بود. «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» پیغمبر از ذوالقرنین گفتند. ذوالقرنین کیست؟ بعضیها میگویند: اسکندر مقدونی است. علامه طباطبایی میفرماید: همین کورش کبیر است. اما آدم خوبی بوده است. من گفتم: مگر میشود که شاه هم خوب باشد؟ گفتند: بله! سه شاه خوب پیدا شده است که یکی کورش بوده است. یکی از محققین اینطور میگفت. به هرحال من نمیدانم که ذوالقرنین چه کسی بود؟ نمیخواهم بدانم که چه کسی بود.
به کسی گفتند: ای بی غیرت! گفت: غیرت چه هست؟ گفتند: هیچ چیز. تو کارت را انجام بده. گفتند: اگر نمیدانی، راحت هستی. حالا دربارهی اینکه ذوالقرنین چه کسی بود؟ باز هم اختلاف است. البته تحقیق کردیم و به جایی نرسیدیم. اینکه بدانیم او چه کسی بود، خیلی مهم نیست. آنچه مهم است، میگوید: «سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً» (کهف/83) یعنی من یک چیزی از تاریخ برای شما میگویم که وسیلهی ذکر باشد. یعنی تذکر باشد. یعنی از تاریخ ذوالقرنین آن قصهای را میگویم که برای جامعه تذکر باشد. چون گاهی وقتها یک تاریخ هست که در آن تذکر نیست. مثل اینکه بگوییم: بوعلی سینا چند کیلو است؟ اینکه بدانیم بوعلی سینا چند کیلو است، مهم نیست. وزن بوعلی سینا در زندگی ما تأثیر ندارد. دانستن بعضی اطلاعات چندان اهمیتی ندارد. اگر ندانیم که ارتفاع هیمالیا چند متر است، چه میشود؟ قرآن میگوید: من که تاریخ میگویم یک تاریخی میگویم که قدم به قدم درس باشد. و لذا هیچ وقت نگفته است که یوسف چند ساله بود. برادران یوسف حسود بودند و از روی حسد برادر را در چاه انداختند. همه میخواستند که او نباشد، اما خدا میخواهد که او باشد. برادرهای یوسف با خدا کشتی گرفتند. برادرها میخواستند او را محو کنند. اما خدا میخواست که او را عزیز کند. یعنی آن استفادههای تربیتی مهم است. و الا دانستن اسم برادرها و مادر یوسف مهم نیست. از ذیالقرنین سؤال میکنند. «سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً» من برای شما قصهی ذوالقرنین را میگویم. اما نکات آموزنده آن را میگویم. «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» (کهف/84)، «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» یعنی ما به ذوالقرنین امکانات دادیم. ما او را پادشاه کردیم. ما به او حکومت دادیم. پس معلوم است که خدا قدرت میدهد.
ما دو نوع قدرت داریم. یک قدرتی است که آدم با زور و ظلم بدست میآورد. دیگر قدرتی است که خدا به آدم میدهد. گاهی وقتها من به چهارنفر کارخانه دار تلفن میکنم و میگویم: به او جنس ندهید. تا همهی جنسها در انحصار خودم باشد و این طوری پولدار شوم. این پولدار شدن مصنوعی است. گاهی جیب شما را میزنم و پولدار میشوم. گاهی هم خدا لطف میکند و با تور ماهی گیری، ماهیهای زیادی میگیرم و پولدار میشوم. این بار دیگر جیب کسی را نزدم. با کسی تلفنی گاوبندی نکردم.
پس ما دو نوع پولدار شدن داریم. 1- پولدار شدن طبیعی 2- پولدار شدن مصنوعی «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ» ذوالقرنین بطور طبیعی است. یعنی خداوند لطف کرده بود و به او امکانات داده بود. «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» هرچیزی در اختیارش بود. ذوالقرنین آدمی بود که همه امکاناتی داشت. «فَأَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/85) او هم از امکانات خوب استفاده کرد. داشتن امکانات مهم نیست. خوب استفاده کردن مهم است. گاهی آدم یک امکاناتی دارد اما خوب استفاده نمیکند.
به یک نفر گفتند: چون خیلی عبادت کردی سه دعای مستجاب داری. بگو ببینم چه دعایی میکنی؟ این فرد فکر کرد و گفت: دعای اول این است که زن من خوشگلترین زنهای کره زمین باشد. دعایش مستجاب شد. به خانه آمد و دید که عجب زن زیبایی دارد. در محله ولوله افتاد. همه از پنجرهها و پشت بام زن او را نگاه میکردند. این مرد دید که زندگی برایش تلخ شده است. در دعای دوم گفت: چانهاش کج شود و بد شکل شود. آمد دید که چانهاش کج شده است. گفت: چه خاکی بر سر کنم. در دعای سوم گفت: مثل روز اولش شود. یعنی سه دعا داشت که هر سه را حرام کرد.
3- سفر ذوالقرنین به مشرق و مغرب
افرادی هستند که امکانات خیلی خوبی دارند. اما این امکانات را حرام میکنند. کتابخانه دارند. اما مطالعه نمیکنند. مغزدارد اما درس نمیخواند. میتواند در دورهی ریاستش کارهای مهمی بکند، اما نمیکند. خوش استعداد است. میتواند بچههای محله را جمع کند و در درسها به آنها کمک کند. میتواند دو نفر را به هم برساند، اما نمیکند. میتواند باقیات و صالحاتی را برای خودش بگذارد، اما استفاده نمیکند. به ذوالقرنین کمک کردیم. «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/89) یعنی از امکانات ما پیروی کرد و خوب مصرف کرد. داشتن مهم نیست. گاهی خانمهایی که هنر دارند، از پوست پرتقال مربای خوشمزه درست میکنند. اما آنهایی که هنر ندارند، برنج خوب را کوفته میکنند. مهم این نیست که دارد یا ندارد. مهم این است که چقدر اسراف میکند. ما به ذوالقرنین قدرت دادیم. او هم لیاقتش را داشت. افرادی هستند که لیاقت ندارند و اگر پولدار شوند، فساد میکنند. مثل قیف کوچکی هستند، که هرچه بیشتر در آن بریزی، سر میرود. ذوالقرنین قدرت داشت. ظرفیت هم داشت. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً» (کهف/86) این کسی که قدرت داشت. امکانات داشت. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» با امکانات و قدرتی که داشت، جهانگردی کرد. به قسمتهای مغرب رفت. «وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَهٍ» به این جمله با دید علمی نگاه کنید و بسیار دقت کنید. یعنی ذوالقرنین به«مَغْرِبَ الشَّمْسِ» رفت. یعنی چه؟ یعنی به قسمت غرب خورشید رفت. در قسمت مغرب خورشید غروب میکند. نمیگوید: خورشید در چشمهی گل آلود غروب میکند. میگوید: این با چشم خود دید که خورشید از سمت غرب، غروب میکند. یعنی با علم روز فرق میکند. علم روز میگوید: خورشید غروب نمیکند. زمین دور خورشید میگردد. نمیگوید: که خورشید فرو رفت. نمیگوید: «تَغرُبُ» میگوید: «وَجَدَها تَغْرُبُ» یعنی پیش چشم او اینطور بود که خورشید دارد در دریا فرو میرود. این خیلی زیبا است. قرآن میگوید: ذوالقرنین به منطقه غرب رفت و نزدیک غروب دید که خورشید در آب فرو میرود. نمیگوید: که خورشید هنگام غروب در آب فرو میرود. میگوید: «وَجَدَ» یعنی اینطور احساس کرد. میگویند: فلانی وجدان دارد. یعنی از درون احساس کرد. از درون دید که این خورشید دارد در آب فرو میرود. این با علم روز سازگار است. نمیگوید: خورشید هنگام غروب میرود. میگوید: پیش چشم ذوالقرنین انگار خورشید در آب فرو رفت. مثل وقتی که عینک سرخ میزنیم. وقتی عینک سرخ میزنیم همهی شلغمها را لبو میبینیم. اگر آدم عینک سرخ بگذارد، نمیگوید: شلغم لبو است. میگوید: در این عینک شلغم مثل لبو است. «وَجَدَها تَغْرُبُ» یعنی او اینطور احساس کرد. جهانگردی کرد. «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» دید که آنجا یک جمعیتی زندگی میکنند. «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» جمعیت بیتمدن و بیفرهنگی بودند. به ذوالقرنین گفتیم: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ»ای ذوالقرنین بگو. پس معلوم میشود که خدا با او حرف میزده است. پس معلوم است که او پیغمبر بوده است. چون خدا با غیر پیغمبر حرف نمیزند. باید از اولیاء خدا. مثلاً «قُلْنا یا مریم» یعنی ما با مریم حرف زدیم. کسی را که خدا با او حرف میزند باید یا پیغمبر باشد. یا از اولیاء خدا باشد. «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» به همین خاطر میگویند: ذوالقرنین پیغمبر بوده است. «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» گفتیم: یا ذوالقرنین حالا که به قسمت غرب آمدی و این مردم بیفرهنگ و بیتمدن را دیدی «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً» یا اینها را تنبیه کن و یا یک «حُسن» یک کار خیر انجام بده. یعنی خط خوبی را انتخاب کن. البته از این متوجه میشویم که اگر عذاب کنی، خیلی کار خوبی نکردی. کار خوب این است که به آنها رحم کنی. آنها را تربیت کنی. باز یک درس به ما میدهد که اگر با آدمای نفهم برخورد کردیم، با آنها بد برخورد نکنیم. یک وقت آدم در کارخانه، کارگری را میبیند. زنی را در خانه میبیند. آدمی را در خیابان و بازار میبیند که به آدم جسارت میکند. با این آدم چه کنیم؟ او را گوشمالی بدهیم. یا اینکه با او کار فرهنگی بکنیم. اینجا میگوید: با آدمهای لاابالی کار فرهنگی بکنید. «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً» یا عذابشان کن و آنها را شکنجه بده. یا اینکه یک حسنی را در پیش بگیر. یا تنبیه کن یا روش نیکو در پیش گیر. پس معلوم است که تنبیه کردن راه خوبی نیست. میخواهد بگوید: با آدمهای نا اهل، برخورد انقلابی نکن. قرآن آیه ای دارد که میگوید: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) گاهی افراد جاهل به شما میرسند و حرف بیهوده میزنند. میگوید: «قالُوا سَلاماً» بگو: سلام علیکم! یعنی حرارت او را با لطافت خودت حل کن.
4- ذوالقرنین پیامبر بود
پس ذوالقرنین چه کسی بود؟ 1- قدرتمند بود و از قدرتش خوب استفاده کرد. 2- جهانگرد بود. 3- در منطقه با آدمهای لاابالی برخورد کرد. 4- به او گرا دادیم و گفتیم: با آدمهای نااهل کار فرهنگی کن. «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» (کهف/87) گفت: ای مردم! اگر خواسته باشید ظلم کنید. اگر خواسته باشید به تجاوزتان ادامه بدهید «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» حال گیری میکنم و شما را مجازات میکنم. بدانید که امروز من حال شما را میگیرم. در قیامت هم خدا حال شما را میگیرد. حواستان را جمع کنید. من ذوالقرنین هستم. حکومت دارم. قدرت دارم. امکانات من الهی است. باید اصلاح شوید. اگر بخواهید گردن کلفتی کنید، من هم حال گیری میکنم. «یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ» وقتی در روز قیامت سراغ خدا برمیگردید «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» خدا هم حال شما را میگیرد. اینجا من شما را شکنجه میدهم. در قیامت هم خدا شما را عذاب میدهد. با افراد اینطور صحبت کرد. «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً» (کهف/88) اما اگر در خط آمدید و اصلاح شدید، من به شما سزای نیکو میدهم و هم راه را برای شما باز میکنم. راه رشد و ترقی را برای شما باز میکنم. خلاصه امکانات را در اختیار شما میگذارم. این برخورد یک آدم قوی با یک آدم لاابالی است. به ما خط میدهد. اگر قوی هستی و مردم لاابالی هستند، باید مدیریت تو اینچنین باشد. برخورد تربیتی شما باید این چنین باشد. ذوالقرنین یک سفر به غرب کرد. یک سفر هم به شرق کرد. سفر شرق را بشنوید. «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/89) سپس باز از امکانات استفاده کرد و حرکت کرد. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» (کهف/90) آیه اول میگوید: «بَلَغَ مَغربَ الشَّمْسِ» اینجا میگوید: «بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» یعنی سفر اولش به غرب بود. سفر دومش به شرق بود. ذوالقرنین به منطقه شرق سفر کرد. در منطقه شرق دید «تطْلُعُ» خورشید طلوع میکند. «عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» دید مردمی بی پناه هستند. یعنی سایه بان ندارند. مسکن ندارند. یعنی یک عده مردم بیابانی بدون هیچ گونه امکاناتی آنجا زندگی میکنند. مردم بیابانی و فقیر دور این مرد خدا که قدرت داشت، آمدند. این میخواهد بگوید: افراد توانگر نزد افراد محروم بروند. این خودش یک درس است. میگوید: نگذارید فقرا به سراغ شما بیایند. شما به سراغ آنها بروید.
حدیث داریم امام از یک نفر پرسید: زکات مالت را چه میکنی؟ گفت: هیچ! من زکاتم را نگه میدارم، فقرا میآیند، میگیرند. فرمود: کار بسیار بدی میکنی. خودت برو و زکات را به افراد فقیر بده. نگذار آنها بیایند. وقتی خودشان بیایند، خجالت میکشند.
5- قویها سراغ ضعیفها بروند
یک حدیث دیگر بگویم. حضرت فرمود: آیا وقتی مادرت بگوید: پول میخواهم، به او پول میدهی. یا قبل از اینکه بگوید، خودت به مادرت پول میدهی. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/83) این احسان است که خودت بدهی. اما اگر صبرکنی و مادرت سبک و سنگین کند و خجالت بکشد، احسان نیست. حدیث سوم میگوید: اگر فقیر اعلام نیاز کرد و شما به او دادی، این برای خدا نبوده است. این دوکیلو آبرو ریخته و شما نیم کیلو پول دادی. یعنی قبل از آن که فقیر بگوید، به او بدهید. قبل از آنکه مستحق در خانهی شما بیاید، به او زکات بدهید. قبل از آنکه پدر و مادر اظهار بی پولی کنند، به آنها پول بدهید. چون بچه راحت به پدرش میگوید: آقا پول بده. اما پدر خیلی باید خودش را بشکند تا به پسرش بگوید و پسر پول بدهد. این خیلی بد است. غرور پدر میشکند. نگذار غرور پدر و مادرت بشکند. قبل از آنکه اظهار نیاز کنند، برایشان تهیه کن. اصلاً به خانهی آنها برو و در یخچال را باز کن. همین که دیدی چیزی نیست، برایشان مواد غذایی تهیه کن و به آنها پول بده. این احسان است. ذوالقرنین مرد قویی بود و همه امکاناتی داشت. به غرب رفت. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» این بار به شرق سفر کرد. «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ» دید خورشید بر سر مردمی که فقیر و بی خانمان هستند، طلوع میکند. « لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» یعنی مردم بی پناه بودند. «کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً» (کهف/93-91) این جهانگرد الهی به سفرش ادامه داد تا اینکه به یک منطقه رسید. دید که آنجا گروهی زندگی میکنند. «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً» (ه) را از (ب) تشخیص نمیدهند. این مرد خدا با همهی امکاناتش بلند شد و نزد افراد فقیر رفت. این خیلی زیباست که اغنیا در خانهی فقرا بروند. بزرگان علمی نزد بچهها بنشینند. خدای بزرگ برای ما قصه میگوید. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْک» (کهف/13) این بزرگواری است که اغنیا به فقرا سر بزنند. ما فکر میکنیم که مدیرکل کمتر از معاون است و نباید با هم غذا بخورند. مدیر نباید بگوید: من در شأنی نیستم که با کارگرها غذا بخورم. امام رضا تا بردهها نمیآمدند، شروع به غذا خوردن نمیکرد. حضرت زهر خورده بود. حالش خیلی بد بود. به خودش میپیچید. یکباره دید که بردهها سر سفره نشستهاند. حضرت شروع به غذا خوردن کرد. به بردهها نگفت که حالش خوب نیست. تا بیرون رفتند، امام رضا شروع به غلتیدن کرد. گفتند: چه شده است؟ گفت: یک ساعت است که من میسوزم. اما دیدم که اگر بگویم غذا را به شما زهر میکنم. میخواستم غذا به دل شما بنشیند. این احترام امام رضا به بردهها است.
لطیفه: از یک نفر پرسیدند: آن چیست که هم آواز میخواند. هم آبی است و هم آویزان است. گفت: ماهی است. گفتند: ماهی که آواز نمیخواند. گفت: نوار میگذاریم. گفتند: ماهی که آبی نیست، گفت: رنگش میکنیم. یعنی اگر بخواهیم یک کاری را بکنیم، هم مادهاش پیدا میشود و هم تبصره و آیین نامهاش ایجاد میشود. اما اگر هم نخواهیم کاری را انجام دهیم، هزارتا چوب لای چرخ میگذاریم تا آن کار را انجام ندهیم. میگوییم: این کار قانونی نیست. چه اشکال دارد که برای زوار امام رضا در هر شهری یک زائرسرا بسازند. زمین که هست. جنگلبانی، شهرداری، استانداری هم کمک کنند تا یک سری زائر سرا برای زوار ساخته شود. شما این کار را انجام دهید، امام رضا هم نمیگذارد که شما در قیامت بی خانه باشید. روز قیامت سخت است که شاه عباس کبیر بیاید و به ما خیره خیره نگاه کند و بگوید: من که شاه طاغوتی بودم و چهارصد سال قبل از شما زندگی میکردم، قدم به قدم برای زوارهای امام رضا کاروانسرا ساختم که خودشان و اسبشان راحت باشد. چرخ و کامیون و قطار هم نداشتم. اما شما که حزب اللهی بودید. نیروگاه داشتید. استانداری و فرمانداری داشتید. رزمندههای مخلص و فداکار داشتید. امکانات و نیروهای مسلح داشتید یک زائر سرا برای امام رضا نساختید. این خیلی بد است که مردم ساری، گرگان، آمل و بابل برای زیارت امام رضا بیایند و گوشهی خیابان اتراق کنند. من که شاه طاغوتی بودم، کاروانسرا ساختم. اما شما که حزب الهی بودید یک زائرسرا نساختید. اصلاً ما در روز قیامت نزد شاه عباس چه خاکی بر سرمان کنیم؟ قبلاً میگفتیم: خدایا آبروی ما را نزد پیغمبر و اهل بیت شهدا حفظ کن. الآن میگوییم: خدایا آبروی ما را نزد شاه طاغوتی حفظ کن. به هرحال ما میتوانیم این مشکل را حل کنیم. مسافرانی که وضعشان خوب است با هواپیما میروند و برمیگردند. نود و پنج درصد مردم هم با مینی بوس یا اتوبوس میروند. یک نفر امام رضا را با مشکلات زیارت میکند. یک نفر هم به راحتی به زیارت امام رضا میرود. استان شما میتواند مشکلات را حل کند. هم دین دارید. هم غیرت دارید. هم پول دارید و هم میتوانید با یک برنامه ریزی مکانهای زیادی را بسازید. سازمان چای یک سازمان بسازد. سازمان غلات یک سازمان بسازد. نیروگاه یک سازمان بسازد.
6- ذوالقرنین و مبارزه با یأجوج و مأجوج
ذوالقرنین رفت و یک عده از مردم بیخانمان را دید. «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً» مردمی که هیچ پناهی ندارند. «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»، «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» فقرا دور ذوالقرنین جمع شدند و گفتند: «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا» (کهف/94) ای ذیالقرنین قبیلهی «یأجوج و مأجوج» قلدرانی هستند که فساد میکنند. اینها گاهی به ما حمله میکنند. ما هم یک عده بدبخت هستیم. هرچه داریم و نداریم از ما میگیرند. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» «أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا» ما خرج تو را میدهیم. تو برای ما یک سد و دیواری درست کن که این قلدرها به ما تهاجم نکنند. مستضعفین به توانمندان پناه میبرند. تفریح خیلی خوب است. یک عده از پولدارها هستند که با پول خود به تفریح میروند. بیشتر پولدارها در همهی شهرها ویلا دارند و ایام تعطیل را به آنجا میروند. اما حالا که شما اینقدر پول داری یک سفر هم به کهنوج برو و ببین که مردم آنجا چطور زندگی میکنند. اگر مدرسه ندارند، برایشان مدرسه بساز. اگر درمانگاه ندارند، برایشان درمانگاه بساز. اگر مسجد ندارند، برایشان مسجد بسازید. ببینید که یک روستا چه مشکلاتی دارد. امکانات آنها را فراهم کنید و ثواب آن را به پدر و مادر خود هدیه کنید. اگر پول دارید مثل ذوالقرنین شوید.
یک نفر تعریف میکرد و میگفت که من با یکی از مسئولین مملکتی به دیدن جانبازی که در جبهه پای خود را از دست داده بود، رفتیم. ایشان رفت تا جانباز را ببوسد. بوی عطر ایشان بلند شد. جانباز گفت: آقای وزیر میشود که این عطر را به من بدهید. گفت: والله این عطر را کسی برای من آورده است. من این عطر را خیلی دوست دارم. من یک شیشه عطر برای شما میخرم. گفت: اگر میخواهید بدهید، همین را بدهید. ایشان دلش نیامد که این عطر را به جانباز بدهد. آقای وزیر به دستشویی رفت. شیشهی عطر در دستشویی افتاد. آقای وزیر میگفت: از دستشویی بیرون آمدم و یک ساعت گریه کردم. همان موقع متوجه شدم که اگر چیزی را برای خدا ندهی، نابود میشود. اگر در راه خدا ندهید، اموالتان از بین میرود.
ممکن است که دخترتان بی حجاب شود. یا پسرتان معتاد شود. یعنی خودتان با دست خودتان پول خود را آتش میزنید. میدانید سیگاری چه کسی است؟ کسی است که با اراده اسکناسهایش را آتش میزند. وقتی دویست تومان میدهیم و سیگار میخریم، پول از بین میرود. اما از پول مهمتر سینهی ما است که نابود میشود. «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا» گفتند: ای قدرتمند الهی! ای ذوالقرنین قبیلهی یأجوج و مأجوج در زمین فساد میکنند و قلدر هستند. به ما هجوم میآورند. «فهل نجعل لک خرجا» یعنی ما خرج تو را میدهیم. تو یک سد یا دیواری برای ما درست کن. ذوالقرنین گفت: من پول نمیخواهم. «قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» (کهف/95) «ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ» گفت: خدا به من ثروت زیادی داده است. وقتی خدا به من داده است، چرا از شما پول بگیرم. مثلاً بنده ازنظر زندگی تأمین هستم. حقوقی از نهضت سوادآموزی میگیرم. حالا نمیآیم برای یک سخنرانی پول بگیرم. اگر کسی از جایی تأمین است، زشت است که برای انجام کاری از دیگران پول بگیرد. ذوالقرنین فرمود: «ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ» آدمهایی داریم که شکمشان سیر است. اما کار مجانی انجام نمیدهند. ذوالقرنین گفت: چون شکم من سیر است، خدمات مجانی ارائه میدهم. ما الان پزشک داریم که پنج شنبهها مجانی در مطب مینشیند. میگوید: من هفتهای چهار روز از مردم پول میگیرم و خرجیام تأمین است. حالا میخواهم شب جمعهها به خاطر این که روح پدر و مادرم از من راضی باشد، رایگان کار کنم. من هر شب جمعه بیست بیمار را رایگان معالجه میکنم. «ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی بِقُوَّهٍ» من برای بازسازی کشور نیروی انسانی میخواهم. باید همه بسیج شوید. «فَأَعینُونی بِقُوَّهٍ» یعنی به من کمک کنید. من از شما قوت میخواهم. یعنی از شما کمک میخواهم. بازوهایتان را به کار بیاندازید. مغزدارم و پول هم نمیخواهم. مشکل من نیروی انسانی است. «فَأَعینُونی بِقُوَّهٍ» اگر به من کمک کنید، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» یک سد خوب برای شما میسازم.
ما خوابگاه دانشجویی کم داریم. زمین هست. مهندس ساخت هم هست. اما نیروی انسانی کم است. چه اشکالی دارد که دانشجویانی که درس ندارند، کمک کنند تا زودتر یک خوابگاه ساخته شود. بگوید: من ده روز کار میکنم. در عوض چهارسال خوابگاه دارم. ما اگر اینطور عمل کنیم دیگر مشکل خوابگاه نخواهیم داشت. «آتُونی زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً» (کهف/96) قطعات آهن را بیاورید. از اینجا معلوم میشود که ذوالقرنین مهندس هم بوده است. بهترین آلیاژ برای سدسازی این است که آهن و مس را آب کنند و با هم مخلوط کنند. اگر آهن و مس با هم مخلوط شوند یک چیز محکمی در میآ ید. «آتُونی زُبَرَ الْحَدیدِ» قطعات آهن را برای من بیاورید. «حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا» آنقدر پاره آهن بیاورید. تا بین این دو کوه را پرکنید. «انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» بعد هم در آن بدمید تا این آهنها را سرخ کنید. «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً» آهن را جمع کنید و بین دو تا کوه را از آهن پر کنید. بعد آهنها را سرخ کنید و با مس مخلوط کنید. ذوالقرنین با این آلیاژ سد ساخت. «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» (کهف/97) ذوالقرنین سدی ساخت که نتوانستند از آن بالا بروند. نتوانستند آن را سوراخ کنند. این پیغمبر یک چنین خدمات عمرانی برای مردم انجام داد. از این معلوم میشود که انبیاء فقط برای یاد دادن احکام نیامدهاند. انبیا برای کمک به مردم آمدهاند. بعضیها میگویند: آخوندها مسئلهشان را بگویند. با انرژی هستهای چه کار دارند؟ ذوالقرنین پیغمبر بود. ولی خدا بود. اما به فکر امنیت هم بود. تا امنیت نباشد، مردم نمیتوانند نماز بخوانند. قرآن میگوید: «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئاً» (نور/55) یعنی اول باید سد ساخت. یأجوج و مأجوج «مفسد فی الارض» بودند. بر مردم هجوم میآوردند. ذوالقرنین جلوی هجوم آنها را گرفت و بعد نشست و اینها را موعظه کرد. الآن که کسی سد میسازد، فوراً تابلو میزند و اسم خود را بر روی آن مینویسد. حضرت ذوالقرنین هم چنین کاری کرد. اما تابلویش چه تابلویی بود؟ «قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» (کهف/98) «هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» فرمود: توجه! توجه! ای مردمی که تحت فشار دو قبیله بودید. من سد محکمی ساختم. این قوم نمیتوانند از بلندی بالا بروند. نمیتوانند آن را سوراخ کنند. اما فکر نکنید که اینها از من است. «هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» این لطف خداست. یعنی الطاف خدا را پای خودتان حساب نکنید. مهندس خوب کیست؟ مهندس خوب کسی است که اگر یک خدمتی به مردم کرد، بگوید: لطف خدا بود. من به شما بدهکار هستم. من باید برای شما دانشگاه و مدرسه میساختم اما در تهران مدرسه ساختهام. ما باید به روستاییان اهمیت بدهیم. بندهی آخوند نباید منت بگذارم که در تلویزیون حدیث میخوانم. من به شما بدهکار هستم. پنبهی عمامهی من از کشاورز است و من به کشاورز مدیون هستم. کفش من چرم است. پس من به دامدار هم مدیون هستم. من که آخوند و حجه الاسلام هستم به شما بدهکار هستم. مهندس باید بگوید: من به شما بدهکار هستم. این رحمت خدا است. پس بر مردم منت نگذارید. «هذا» اینها درس است. یعنی اگر خدمتی میکنید، بر مردم منت نگذارید. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» (کهف/98) مردم درست است که من سدی ساختم که هیچ کس نمیتواند از آن بالا برود. اما قیامتی هست که وقتی بیاید «جَعَلَهُ دَکَّاءَ» سد من هم پودر میشود. کوهها پودر میشود. سد من هم پودر میشود. «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» قیامت حق است. یعنی هم گفت: قدرت من از خداست. هم گفت: در آینده شما قیامتی دارید که همه چیز در آن نابود میشود. مهندس حزب الهی کسی است که از امکانات به نفع مردم استفاده کند. این تاریخ ذیالقرنین بود. خدایا مهندسین ما را مثل ذیالقرنین قراربده.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»